PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نمونه اشعار "تنها"



STNHZ
Saturday 24 July 2010, 10:09 AM
سلام.
ببخشید خیلی حرفه ای نیست...
----------------------------------------
پای بر دل می گذارم
دست غم را می فشارم
بر در تنهایی خود
نام "تنها" می نگارم
من اگر چه دوست دارم
بودنت را، ماندنت را
لیک این بار ای عزیزم
من هراس از دوری جانت ندارم
گرچه می میرم به هجران...!
پای بر دل می گذارم
هم سکوتی، هم کلامی
جان من را هم کلامی
بی تو حرفی گفتنی نیست
لیک این لحظه ، به سردی
با غم و با آه و دردی
اشک هایم را به قلبم حبس می دارم
و می گویم که از یاد تو بیزارم...
پای بر دل می فشارم
می کُشم فریاد را در سینه ی تنگم
چنان سرگشته است و بیقرار اکنون
همه چشم انتظار اکنون
- که گویم دوستت دارم... -
پر از اشک و غبار اکنون
نگاهم سرد و تار اکنون
دلم بر کهنه دیوار پر از آهش،
به سینه مشت می کوبد...
دلم فریاد می خواهد
در این بیداد می خواهد
رها دارد غم خود را
میان اشک...
من اما اشک را زندانی اش کردم
چنان یک قاصدک، پرپر
صدای گریه را کُشتم
میان محبس مُشتم...
همه درد و همه اندوه را در خویش می جویم
به تو یک واژه می گویم:
"برو!"
این آتش اندوه من می سوزدت
هم جسم من، هم روح من می سوزدت
بگذر دگر
با من تو هرگز شادی و شوری نداری
روشن نوری نداری
نغمه ی دوری کنم،
آواز مسروری کنی
من ناله و زاری کنم
تو، دم، دل آزاری کنی
دیگر نخواهم گفت باز آیی به نزدم
گرچه زین هجران نخواهم خفت در آرامشی دیگر
نخواهم داشت لبخندی
که دستانم به خون خویش آلوده
دمی دیگر نیاسوده
دلم را می کُشم اینک...
دروغ است این سخن
می دانم این را من
- که در هجرت بیارامم -
ولی تا درد باشم شوق پاکت را
تو را دیگر نمی خواهم
نمی خواهم که باشی گر به دور از من تو آرامی
به قلبم پا نهم
پا بر همه دنیا نهم
پا بر تن تنها نهم...
مرا در درد خویشم باز بگذار
مرا تنها در این آواز بگذار...

morteza3164
Saturday 24 July 2010, 10:53 AM
خیلی زیبا وجالب بود و عشق را زیبا فریاد زدی بازهم بنویس که زیبا می نویسی تنها ترین تنها

سارا20
Saturday 24 July 2010, 11:00 AM
من شاعر نیستم اما شعر زیاد می خونم.به همین خاطر به خودم اجازه میدم نظر بدم.به نظر من شعرت خیلی لطیف و زیباست.و خیلی خوب احساستو منتقل کردی.اگه رو وزن شعرت کار کنی خیلی بهتر می شه.موفق باشی!!

STNHZ
Sunday 25 July 2010, 10:10 AM
ماه را ناله ی من باز فروخواند امشب

غم من جلوه ی مهتاب کجا راند امشب؟

موج، زیبای صدف در دل خود کرد نهان

درد، تاریکی مطلق همه تاباند امشب

به جز از پنجره هایی همه غوغای سکوت

به جز از اشک و تباهی چه کسی ماند امشب؟

جغد شب باز به پا کرد صدای آواز

تا به دیبای سحر مرثیه می خواند امشب

گل شب بو ز غمت در شب اندوه فسرد

پیچک اندام به دیوار بپیچاند امشب

خنده ای بر لب تنها سخنی گفت و گذشت

آتش سرد جدایی همه گریاند امشب...

morteza3164
Sunday 25 July 2010, 12:01 PM
آفرین تنها جان این یکی خیلی قشنگ بود فقط یه اشتباه تایپی داری فکر کنم عجله کردی .اصلاحش کن
ممنون الیاس

fatemeh.1994
Sunday 25 July 2010, 12:43 PM
ساناز جان عالي بود ...

مخصوصا اين دوميه :)

Mohammad_ngml
Sunday 25 July 2010, 07:39 PM
بسیار زیبا. فقط میتونم بگم ذهن آدمی مثل من که اهل شاعری نیست رو نرمش داد. ممنون

mehdihooman
Sunday 25 July 2010, 07:40 PM
خيلي زيبا بود تنهاي عزيز . روحم احساس پرواز گرفت

iranzamin
Sunday 25 July 2010, 09:06 PM
خیلی عالی بود تنها جان وقتی خوندمش یاد غزل زیبای شیخ عطار افتادم

برقع از ماه برانداز امشب...................... ابرش حسن برون تاز امشب
دیده بر راه نهادم همه روز ........................... تا درآیی تو به اعزاز امشب

Black_Violin
Sunday 25 July 2010, 10:16 PM
این شعر اول رو خودتون گفتین ؟؟؟؟
بسیار عالی بود . من شعر نو زیاد می خونم و گه گاهی هم میگم و به نظرم این شعره شما سرشار از احساسه . عروضش هم با هم میخونه ... امیدوارم کارهای بیشتری از شما بخونم.
موفق باشید

Avazekhan
Sunday 25 July 2010, 11:12 PM
سلام تنهای عزیز
خیلی خوشحالم که بعد از این مدت که توی سایت هستی و در تاپیک های مختلف شعر میگی یه تاپیک مستقل گذاشتی
همیشه گفتم اشعارت بسیار زیباست و نشون میده اون ذوق و استعداد شاعری رو داری که شعرهای بامعنی و وزن و قافیه بگی
واقعا خوبه
میدونم اون اشکالهای کوچولویی رو که من میخوام بگم خودتم حتما میدونی
پس لازم به گفتن نیست...البته چیزی قابل گفتنی هم نیست

ادامه بده و پرواز روحت رو با ما قسمت کن...

darya61
Monday 26 July 2010, 06:18 AM
عزيزم مثل هميشه زيبا و سرشار از احساس بود. من به تو افتخار مي كنم.

STNHZ
Sunday 1 August 2010, 12:03 PM
لحظه ها زیباست
مثل زیبایی یک موج به چشمان صدف
مثل زیبایی یک حرف به لب های امید
مثل یک عشق سپید.
لحظه زیباست چنان آبی آرامش دریا، چنان تابش نور
همچنان یک ره دور.
مثل یک کوچه پر از خنده ی دوست
مثل یک پنجره از باغچه ی کوچک دل
مثل دروازه ی عشق،
- که همه در پی اوست...
هر دم از دم های ما،
هر نفس از این هوا
مهلت عشق است و بس:
لحظه ی سبز نفس...

Mohammad_ngml
Sunday 1 August 2010, 03:51 PM
خیلی قشنگ بود ولی فکر کنم خط پنجم به جای چنان باید چون میبود. و همینطور خط ششم بجای همچنان همچنین بهتر بود D: ببخشید دیگه به ابن میگن صیغه ی فضولی D:

darya61
Tuesday 3 August 2010, 08:37 AM
مثل هميشه زيبا . اما منظور از هردو از دوهاي ما چيه؟ اين صيغه فضولي شديدا" مسريه.

morteza3164
Tuesday 3 August 2010, 09:42 AM
خیلی جالب و زیبا بود احسنت بر شما


:41::am

STNHZ
Wednesday 4 August 2010, 04:24 PM
مثل هميشه زيبا . اما منظور از هردو از دوهاي ما چيه؟ اين صيغه فضولي شديدا" مسريه.
:دی
غلط املایی بود مامان جان!!
درستش کردم!
ببخشید...

STNHZ
Thursday 5 August 2010, 05:15 PM
چنگ بر چنگ زمان بیش مزن

هنر آن است که قلبی لبریز

می زند بانگ بر احساس من

می نوازد تن سرد غم را

می شکافد نفس غصه ی بی مرهم را

می زند چنگ به درد

می کند شور به پا

نغمه ای بی انتها.

morteza3164
Friday 6 August 2010, 09:59 AM
مرسی خیلی زیبا بود اما مخاطب این شعر کیست ؟

STNHZ
Saturday 7 August 2010, 09:39 AM
مرسی خیلی زیبا بود اما مخاطب این شعر کیست ؟
نوازنده ای که از ته دل ساز نمی زند :)

morteza3164
Saturday 7 August 2010, 12:15 PM
:39: ...

:43:..

:38:.

:53:



:j:z

STNHZ
Thursday 19 August 2010, 06:31 PM
کتاب کهنه ی عشقم
هنوز از بوی تو تازه
و یاد تو، هر اندازه؛
هنوز گرم است و جان دارد
و چشمم همچنان هر روز از اندوه می بارد
و جای دست پرمهرت
به روی برگ های نامه ی تقدیر من مانده
لبانت همچنان هر لحظه در یادم
به دل لبخند می بخشد
و چشمانت هنوز از آیِنه، از رود، روشن تر
مرا می خواندم تا خود
و دستانت مرا سوگند می بخشد...
- تو عهدی داشتی با من -
وفا کردی، ولی رفتی
تو مرهم بر تنم بودی
تو آرام غم و دردی، ولی رفتی
هنوز اما دلم یاد تو را دارد
هنوز آوای زیبایت
به گوشم "عشق" می گوید
هنوز بانگ قدم هایت
مرا گاهی به خود آرد
و قلبم می تپد از شور
و یادم هست رنگ نور
چو می بینم تو را، تا من بیایی تو ز راه دور
دلم در سینه می لرزد
چنان دنیای دیرینه
دل تو همچو آیینه
- و من، در بودنت پیدا -
هنوز ای نازنین من
همیشه نزد تو هستم
در آغوشت کشم آرام
و می گریم از این فرجام
دگر باور ندارم دوری جانت
تو هر شب در میان خواب و رؤیایی
و هر روزم که بیدارم
تو را در نزد خود دارم
دگر از دوریت شعری نخواهم گفت
دگر از غصه آوازی نخواهم خواند
تو هستی، حال این جایی
- نمی بینی؟! -
هنوز آن اشک های تو
به روی دست من داغ است
در آغوشم بگیر ای دوست...

Nassim_Agha
Thursday 19 August 2010, 07:19 PM
با جازه من به دلیل سخت گیری و وسواس تا بحال در مورد شعر کسی نظر نداده ام و امروز متاسفانه یا خوشبختانه شعر توی عزیز را برای اولین بار تصمیم گرفتم نقد کوتاه و مختصری کنم!
البته همینجا بگویم که اگر از خواندن آن ناراحت شدی لطفا بنویس تا حذفش کنم و پیشاپیش از ناراحت کردنت پوزش می خواهم!

اول تعریف و تمجید متداول :
خوب است! آفرین :41:
-دوم نقد::30:

من شعرت را به دو قسمت تقسیم می کنم

قسمت اول از اول تا قبل از "و یادم هست رنگ نور" این قسمت به نظر من خیلی زیباست و جملات با هم پیوستگی منطقی دارند و تصاویر هم خوب هستند! اما به " و یادم هست رنگ نور که می رسیم"
اولا ارتباط منطقی گسسته می شود چون این جمله معنی و ربط منطقی با جمله قبل و بعد ندارد! حتی اگر حذفش کنی تغییری درمعنی ایجاد نمی شود و به نظر من اگر نمی توانی تصحیح و جایگزاری اش کنی بهتر است حذفش نمایی !
از اینجا به بعد شعر کاملا افت کرده است! "چنان دنیای دیرینه" هم همان وضعیت " ویادم هست رنگ نور" را دارد یعنی بی معنی و بی ارتباط با رشته منطقی جملات قبل و بعد است!

بقیه شعر هم ادامه همین افت است و متاسفانه آن تصاویر زیبای قسمت اول ناپدید شده اند!
*******
و یادم هست رنگ نور
چو می بینم تو را، تا من بیایی تو ز راه دور
دلم در سینه می لرزد
چنان دنیای دیرینه
دل تو همچو آیینه
- و من، در بودنت پیدا -
هنوز ای نازنین من
همیشه نزد تو هستم
در آغوشت کشم آرام
و می گریم از این فرجام
دگر باور ندارم دوری جانت
تو هر شب در میان خواب و رؤیایی
و هر روزم که بیدارم
تو را در نزد خود دارم
دگر از دوریت شعری نخواهم گفت
دگر از غصه آوازی نخواهم خواند
تو هستی، حال این جایی
- نمی بینی؟! -
هنوز آن اشک های تو
به روی دست من داغ است
در آغوشم بگیر ای دوست...

mehdihooman
Thursday 19 August 2010, 07:23 PM
زيبا بود

STNHZ
Friday 20 August 2010, 01:39 PM
"نسیم سحر" عزیز، کاملا باهات موافقم. کمی مفهومش مشکل پیدا می کنه البته "چنان دنیای دیرینه" رو اگر به مصرع بعدش متصل کنی به این معناست که "تو هنوز مثل قدیم قلب صافی داری"

ولی به طور کلی از اون جایی که این شعر برای شخص خاصی سروده شده بود؛ (فکر بد نکنین!)بعضی جاهاش اشاره به یک سری خاطراتی داره که با دونستن اونا معنا می گیره.

اشتباه از من بود که شعر خاص گذاشتم؛ که اونم به خاطر وابستگی و ارتباط روحی بود که با این شعر داشتم فکر اینجاشو نکرده بودم!! :9:

به خاطر نقد خوبت ممنونم؛ خوشحال می شم باز هم نظر بدی. :)

حتما سعی می کنم اشکالاتم رو رفع کنم :ad

STNHZ
Sunday 29 August 2010, 10:42 AM
من آسمانی بودم و از خاک بر شدم
در دوری از خاکم به خاک آلوده تر شدم
در بند خاک آمد گرفتار آسمان من
گشتم اسیر عادت و بی بار و بر شدم
عشقی خدایی ریشه در جانم دوانده بود
دلبسته ی این شوره زار بی ثمر شدم
دل کندم از آواز شور انگیز رفتن هم
هردم به این شهر گذر وابسته تر شدم
من آدمی بودم فراز جمله مخلوقات
با یک گناه از عالمی هم پست تر شدم
بهر هوایت ناگهان در هم شکست این دل
دیوانه ی دیدار تو بار دگر شدم
با هر ندایت در سرم مهرت جوان تر شد
گه شاد و گه غمگین، همه زیر و زبر شدم
من درد بودم، لطف تو درمان و مرهم بود
من تار بودم، با نوای تو سحر شدم
از روح خود در من دمیدی اندکی، آنگاه
من خاک بودم، از نگاهی پاره زر شدم
از خود گسستم، غرق دنیای فراموشی
از آسمان و از زمین هم بی خبر شدم
تنهای تنها بودم و لبریز عشقی پاک
هر آینه تنها تر و دلداده تر شدم

Avazekhan
Friday 3 September 2010, 07:52 PM
من آسمانی بودم و از خاک بر شدم
در دوری از خاکم به خاک آلوده تر شدم
در بند خاک آمد گرفتار آسمان من
گشتم اسیر عادت و بی بار و بر شدم
عشقی خدایی ریشه در جانم دوانده بود
دلبسته ی این شوره زار بی ثمر شدم
دل کندم از آواز شور انگیز رفتن هم
هردم به این شهر گذر وابسته تر شدم
من آدمی بودم فراز جمله مخلوقات
با یک گناه از عالمی هم پست تر شدم
بهر هوایت ناگهان در هم شکست این دل
دیوانه ی دیدار تو بار دگر شدم
با هر ندایت در سرم مهرت جوان تر شد
گه شاد و گه غمگین، همه زیر و زبر شدم
من درد بودم، لطف تو درمان و مرهم بود
من تار بودم، با نوای تو سحر شدم
از روح خود در من دمیدی اندکی، آنگاه
من خاک بودم، از نگاهی پاره زر شدم
از خود گسستم، غرق دنیای فراموشی
از آسمان و از زمین هم بی خبر شدم
تنهای تنها بودم و لبریز عشقی پاک
هر آینه تنها تر و دلداده تر شدم

سلام تنها جان...
شعرت خیلی قشنگه...
راستشو بخوای مصرع اولو که خوندم از جا کنده شدم خیلی خوب بود ولی از مصرع دوم وزنش ریخت به هم
من تصمیم نداشتم از کسی انتقاد کنم یه بار انتقاد کردم اونقدر خرده گرفتن که پشیمون شده بودم...
اما حیفم اومد... شعرات واقعا خوبه
اینو هم اگه یه دستی روی سرش بکشی عالی میشه...

ali_salemon
Friday 3 September 2010, 08:09 PM
تنها جان شما ترانه هم میگین؟

mehdihooman
Friday 3 September 2010, 08:44 PM
درود به تو تنهاي عزيز

STNHZ
Friday 10 September 2010, 12:51 PM
سلام تنها جان...
شعرت خیلی قشنگه...
راستشو بخوای مصرع اولو که خوندم از جا کنده شدم خیلی خوب بود ولی از مصرع دوم وزنش ریخت به هم
من تصمیم نداشتم از کسی انتقاد کنم یه بار انتقاد کردم اونقدر خرده گرفتن که پشیمون شده بودم...
اما حیفم اومد... شعرات واقعا خوبه
اینو هم اگه یه دستی روی سرش بکشی عالی میشه...

نمی گم آدم انتقاد پذیری هستم چون اصلا این طوری نیست! زود بهم برمی خوره خصوصا اگه یه جایی از شعر رو دوست داشته باشم و کسی بگه همون جا رو عوض کنم!
اما فکر کنم هرکسی باید بتونه نظرش رو بگه؛ اگر به خاطر خرده گیری دیگران سکوت اختیار کنیم که نمی شه.
این تاپیک رو برای رفع اشکالاتم گذاشتم؛ این جا اگر نکته ای به ذهن کسی برسه و نگه ازش خرده می گیریم:32:
مرسی که اهمیت می دید؛ و نظر می گذارید. من خودم خیلی به وزن اهمیت می دم اما گاهی خراب می شه.
اما در مورد دستی به سر و روش کشیدن موافق نیستم. عادت ندارم شعرامو بعد از نوشتن زیاد تغییر بدم؛ حتی شعرایی که الان دیگه شعر حسابشون نمی کنم رو همون طور که هستن نگه می دارم. نکاتی که دوستان می گن رو هم سعی می کنم توی شعرای بعدی مورد توجه قرار بدم.
به هر حال ممنونم.

STNHZ
Friday 10 September 2010, 02:12 PM
تنها جان شما ترانه هم میگین؟
اوایل نمی گفتم. اما وقتی استادم فهمید که شعر می گم مجبورم کرد ترانه هم بنویسم.
الانم اون قدر که با شعر راحتم با ترانه نیستم؛ و اکثر ترانه هام هم به تنهایی زیبایی رو که با آهنگ دارن ندارن.
اما واسه آهنگ های خودم ترانه می نویسم... (کار خودم رو راه می ندازم!)

STNHZ
Tuesday 14 September 2010, 01:11 PM
اي نقطه ي زيبايي درياي سرنوشت
مهر تو را خدا بر احساس من نوشت
خاك مرا خدا به قلبت عجين سرشت
كز شعله ي عشق تو مي سوزد همه دنيا
خاكستر و دريا ز نامت مست تا بهشت
گر لطف او نبود
شور از نگاهم سردي اندوه مي ربود
لبخند تو آواز آرامش نمي سرود
ديگر چه معنا داشت احساسي براي تا ابد خلود؟
گر لطف او نبود
دل گوهر عشق تو را، جانان، دگر نداشت
گر عشق تو نبود
قلبم به يزدان اين چنين ايمان دگر نداشت
اين است راز آفرينش از نگاه عشق...
آئين تو بهر خدا آيينه بودن است
آئين من مبهوت اين آيينه ها شدن
چشمان نازت پرده اي از راز كبرياست
چشمان من محو همين راز خدا شدن
قلبت جهاني را تجلي مي شود كز نور
پر مي شود از قصه ي با هم يگانگي
دل بستن و ماندن
از خود رها شدن
تا جاودانگي.
اي عشق بي پايان،هم اينك در كنارم باش
تنها نشان بودن پروردگارم باش.

morteza3164
Wednesday 15 September 2010, 08:31 AM
مرسی جملات زیبایی بود و پر احساس :41: . اولش که شروع شد گفتم عجب غزلی یهو چی شد قافیه کم آوردی که از ریتم غزل خارج شدی :43: .لول :35:

STNHZ
Thursday 16 September 2010, 10:50 AM
مرسی جملات زیبایی بود و پر احساس :41: . اولش که شروع شد گفتم عجب غزلی یهو چی شد قافیه کم آوردی که از ریتم غزل خارج شدی :43: .لول :35:
نه برعکس از اولشم قرار بود نو باشه مشکل اینه که شروع شعر یه کم شبیه غزل شد!
البته اگه بیتها رو تک تک جدا کنیم می بینیم که همون اولشم غزل در نمیاد!
حالا از اون جایی که نوه خیلی عیب نداره...! (;
این شعر رو به خاطر مضمونش خیلی دوست دارم...

Mona
Saturday 9 October 2010, 10:49 PM
سلام

مرسی تنهای عزیز شعراتون قشنگه اما یه جاهایی از نظر وزنی اشکالاتی داره که به مرور اگه رفعش کنید خیلی بهتر میشه...

موفق باشید :)