توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بدون شرح
Razoniaz
Saturday 14 August 2010, 10:08 AM
You can see links before reply
من هیچی نمی گم. در مقابل این عکس چیزی ندارم که بگم... فقط "ای کاش همه ما اینقدر عاشق بودیم".
Mezrab
Saturday 14 August 2010, 10:16 AM
ناراحت کننده و تامل بر انگیز هست که بعضی ها توانایی دارند و کاری از پیش نمیبرند و بعضی ها توانایی ندارند و در آرزوی نواختن هستند..
Mohammad_ngml
Saturday 14 August 2010, 04:10 PM
الله اکبر ):
mahour.M
Saturday 14 August 2010, 08:28 PM
دوستش دارم...
:53:
iranzamin
Saturday 14 August 2010, 08:55 PM
درود به این دختر خانوم
واقعا عاشق سنتور هستن
منو داغون کرد
BaBak_ParSian
Saturday 14 August 2010, 09:10 PM
اخیی - درود بر ایشان
Mehrdadgh4
Saturday 14 August 2010, 10:31 PM
دوباره ما دير رسيديمو عكسو برداشتند ! كدوم عكس من كه عكسي نمي بينم :ad
Mehrdadgh4
Saturday 14 August 2010, 10:32 PM
اي واي الان تازه عكس باز شد :9:
جالبه ،عجب پشت كاري
makan
Saturday 14 August 2010, 10:49 PM
:17:پشت کارو تو صورتش میبینی؟
lonly
Saturday 14 August 2010, 11:21 PM
اوه اوه
واقعآ دمش گرم
ایشالا همیشه موفق باشه
......
من که پاچیدم..
ramtin_designer
Monday 16 August 2010, 07:08 PM
فاطمه صالحی، دختری که هم سنتور مینوازد، هم طراحی و گریم انجام میدهد و هم دانشجوی موسیقی است؛ قصد دارد دکترا خود را هم بگیرد.
می توان از فاطمه صالحی که به طور مادرزادی دو دست و یک پا ندارد، به معنای واقعی کلمه یک «بمب روحیه» نام برد.
بخشهایی از این گزارش اینگونه است:
زمستان داشت تمام میشد. ساعت ۵ /۶ صبح روز ۲۳ اسفند ۱۳۶۵ بود. همه در هول و ولای به دنیا آمدن بچهها بودند. اول معصومه به دنیا آمد؛ بچهای سالم و طبیعی. اما هنوز همه چیز تمام نشده بود، یک ربع بعد قل بعدی فاطمه به دنیا آمد؛ نوزادی که دستهایش رشد نکرده بودند و فقط یک پا داشت. از همه بیشتر پرستار اتاق عمل ناراحت شد چون باید این خبر را به پدر این دوقلوها و بقیه اعضای خانواده که پشت در اتاق عمل منتظر بودند میداد.
مادرم زمانی که ما را باردار بود زمین خورد. همین باعث شد که من گوشه شکم مادر بچسبم و نتوانم حرکت کنم و رشد خوبی نداشته باشم. حتی وقتی مادرم دکتر میرفت آنها فکر میکردند که فقط یک بچه در رحمش وجود دارد؛ غافل از آنکه ما دو قلو بودیم.
You can see links before reply
اولین روز مدرسه را هیچ وقت فراموش نمیکنم. با آنکه با مادرمان رفته بودیم ولی من از نظر روحی خیلی اذیت شدم. چون مدرسه یک اجتماع کوچک بود و بقیه بچهها خودشان را با من مقایسه میکردند و این مرا اذیت میکرد. وقتی هم که مادرم مرا در مدرسه تنها گذاشت، کمبودها را بیشتر احساس کردم ولی به هر حال توانستم دوستان خوبی پیدا کنم. اما تا دوران راهنمایی هم از نگاههای سؤالبرانگیز مردم ناراحت میشدم.
او قبل از رفتن به مدرسه قلم را با پایش میگرفت و نقاشی میکشید و این روند تا سال دوم دبستان هم ادامه داشت تا اینکه معلم کلاس سومشان با او صحبت کرد و فاطمه قبول کرد که اگر بخواهد وارد دانشگاه شود باید مثل بقیه باشد بنابراین نوشتن با دستهایش را شروع کرد؛ اولش خیلی سخت بود ولی یواش یواش عادت کردم. هنوز هم خیلی از کارها را با پایم انجام میدهم؛ مثلا وقتی در خانه هستیم با پا غذا میخورم.
تا وقتی که فاطمه مدرسه میرفت برای آنکه از درسش عقب نماند به کلاسهای آزاد نمیرفت ولی وقتی دیپلمش را گرفت سنتور را پیش استادش، غلامرضا مشایخی شروع کرد؛ «از سازها به پیانو و گیتار علاقهمند بودم ولی شرایط فیزیکیام این اجازه را نمیداد. وقتی مشورت کردم متوجه شدم که میتوانم در ساز سنتور موفق باشم. اطلاعاتم درباره این ساز در حد این بود که میدانستم به شکل ذوزنقه است ولی اگر حمایتها و تشویقهای استادم نبود شاید هیچ وقت به این ساز علاقهمند نمیشدم.
فاطمه برای اینکه بتواند نواختن سنتور را شروع کند به پروتزهایی برای دستانش نیاز داشت تا با آنها مضراب را در دست بگیرد. متخصصان هلال احمر این کار را انجام دادند و فقط ماند یادگیری نتها که فاطمه همیشه از آن میترسید ولی بالاخره توانست با تمرین زیاد نتخوانی را هم یاد بگیرد.
او طراحی سیاه قلم را هم از برادر بزرگترش مهدی یاد گرفت؛ «در طراحی کشیدن پرتره انسان برایم خیلی سخت بود چون نمیتوانستم دور صورت را خوب دربیاورم اما تمرین کردم و موفق شدم». بعد از آن هم به طراحی روی سفال علاقهمند شد.
بعد از اینها نوبت به گریم و آرایشگری رسید که فاطمه از کودکی به آن علاقه داشت؛ «وقتی ثبت نام کردم استادم گفت تو میتوانی این کار را انجام دهی؟چون خیلی ظریفکاری دارد. من هم جواب مثبت دادم. در کلاس صدای استاد را ضبط میکردم و خیلی دقیق به کارهایش نگاه میکردم تا بهتر یاد بگیرم.
آموزش گریم به همین منوال تمام شد تا اینکه نوبت به روز امتحان رسید؛ روزی که اگر میتوانست قبول شود دیپلم چهرهپردازی میگرفت. فاطمه آن روز را به یاد میآورد و میگوید: «مسؤول برگزاری امتحان از مربیام پرسید من چه مدلی به او بدهم که بتواند انجام دهد؟ این حرفش ترحمآمیز بود و خیلی ناراحت شدم و مربیام هم به او گفت سختترین مدلی را که فکر میکنید به این هنرجو بدهید. او هم مدل خاتون را به من داد که خیلی سخت بود. بعد هم گفت یک ربع هم بهات وقت اضافه میدهم ولی من با خودم گفتم باید جوری کارم را پیش ببرم که به آن یک ربع وقت اضافه هم احتیاج پیدا نکنم». فاطمه آنقدر کارش را خوب انجام داد که تنها کسی در آن دوره بود که توانست با نمره ممتاز دیپلم گریم بگیرد.
اما انگار اشتیاق این دختر به تجربه و یادگیری مهارتهای تازه تمامی نداشت چون او مدرک گرافیک کامپیوتریاش را هم گرفت؛ «من همه این مدارک را گرفتم تا شاید بتوانم برای خودم کاری دست و پا کنم ولی متاسفانه هیچ کس حاضر نمیشود به یک معلول کار بدهد. آنها به معلولیت آدم نگاه میکنند نه به اینکه چه توانمندیهایی دارد. برای کار به جاهای زیادی مراجعه کردهام که تا الان به در بسته خوردهام».
کنسرت در عشقآباد
فاطمه وقتی نواختن آهنگ «ای الهه ناز» را یاد گرفت به سنتور بیشتر علاقهمند شد. اولین کنسرتی هم که داشت در فرهنگسرای بهمن با همین آهنگ بود. «تولد حضرت فاطمه(س) بود. مادرم هم بین جمعیت نشسته بود و وقتی نگاهش کردم دلم قرص شد. ای الهه ناز وای ایران را نواختم و وقتی تمام شد نفس عمیقی کشیدم و عکسالعمل مردم و تشویق آنها برایم خیلی غیر منتظره بود».
مادر فاطمه آن شب را به یاد میآورد و میگوید:«صندلی فاطمه نامناسب بود و او مدام از روی آن سر میخورد ولی بالاخره توانست کنترل خودش را حفظ کند و اجرای خوبی داشته باشد».
سنتور تا دکترا
فاطمه سال ۱۳۸۷ بهعنوان دانشجوی موسیقی کنسرواتور ایران پذیرفته شد؛ «تصمیم گرفتم بروم موسیقی بخوانم».
او ادامه میدهد:«روز اول دانشگاه برایم درست مثل روز اول مدرسه بود؛ با این تفاوت که آن موقع خواهرم همراهم بود ولی این دفعه تنهای تنها بودم. اما رفتار دانشجویان و استادان برخلاف آن زمان خیلی عادی بود. ترم یک که بودم همه فکر میکردند من از موسیقی سر درنمیآورم و به من یک هفته مهلت دادند تا نتها را حفظ کنم اما من این کار را قبلا یاد گرفته بودم».
با تمام این تفاسیر فاطمه مثل خیلی از معلولان دیگر مشکلات زیادی در رفت و آمد دارد. خودش در این باره میگوید:«فاصله خانه ما تا دانشگاه خیلی زیاد است. روزهای اول آژانس میگرفتم و با مادرم میآمدم ولی الان خودم به تنهایی با آژانس میآیم که خیلی هزینهبر است. همین طور برای سوار شدن و پیاده شدن مخصوصا اگر وسیله و یا ساز دستم باشد از دوستان و همکلاسیهایم کمک میگیرم».
او از ترم سوم ساز سنتور را به عنوان ساز تخصصی خودش انتخاب کرده و امیدوار است بتواند این رشته را تا مقطع دکترا و آهنگسازی ادامه دهد.
فاطمه موفقیتهایش را مدیون خانوادهاش میداند؛ خانوادهای که او را محدود نکردند و مانند خواهر دوقلویش هر امکاناتی را که در توانشان بود در اختیار او هم گذاشتند.
فاطمه میگوید:«سختترین لحظات برای من این است که مردم با نگاه ترحمآمیز به من خیره شوند. البته حس ششم خیلی خوبی هم دارم و تا متوجه شوم که کسی میخواهد از روی دلسوزی به من کمک کند کاری میکنم که با دیدن تواناییهایم از انجام این کار منصرف شود. من با معلولیت خودم کنار آمدهام و دلم میخواهد مردم هم این را بدانند و اجازه بدهند راحت زندگی کنم».
منبع: همشهری سرنخ
You can see links before reply
Mohammad_ngml
Monday 16 August 2010, 07:21 PM
خیلی شرمسار شدم...!
hamedviolin
Sunday 5 September 2010, 08:30 PM
خاک تو سر من کنن با اینکه سالمم پشتکار ندارم و سازمو رها کردم .واقعا مرحبا داره!!!!!!!!!!!
Cellist
Sunday 5 September 2010, 08:33 PM
واقعا حرفی نمیتونم بزنم در مقابل این عکس...چون اصلا در کلام نمیگنجه...
I_Walk_Alone
Sunday 5 September 2010, 08:43 PM
میگند برنده ها کاری را انجام میدهند که بازنده ها دلشان نمیخواهد انجام دهند
منم خیلی متاثر شدم
زنده باد عشق
زنده باد هدف
زنده باد پشتکار
mit2007
Sunday 5 September 2010, 09:00 PM
واقعا اگه نوازندگان امروزی تا به این حد پشتکار و علاقه داشته باشن ؛ چه اساتید بزرگی در راه خواهند بود...
واقعا درود بر این همت...
sd_34
Sunday 5 September 2010, 09:01 PM
فقط ميتونم بگم................
MA_Happy
Sunday 5 September 2010, 09:06 PM
من که خدا رو شکر سلامتی دارم،درست حسابی سازمو تمرین نمیکنم،هر جلسه استادم ازم یک ایراد میگیره.خدا انشاا... به ایشان توانایی بدهد و به ایشان کمک کنند،و به ما هم پشتکار ایشان را.
mtb
Sunday 5 September 2010, 09:21 PM
دوستان این عکس هم منو ناراحات کرد بخاطر نقص عضو این خانم هم به من امید و پشتکار داد در هر صورت من برای ایشون آرزوی پیشرفت و موفقیت دارم.
با تشکر...
Gilda
Sunday 26 September 2010, 09:07 AM
عشق محدودیت نمیشناسه
کاش ما هم اینجوری عشق رو درک کنیم
jaleh.m
Sunday 26 September 2010, 08:26 PM
جمله اي از دکتر شريعتي رو به يادم مياره
دل هاي بزرگ و احساس هاي بلند، عشق هاي زيبا و پرشكوه مي آفرينند.......
vesall
Sunday 14 November 2010, 04:25 PM
!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
zendegieh_khabha
Sunday 14 November 2010, 05:18 PM
Shekaspear: God is a Gentleman.
r20
Sunday 14 November 2010, 05:23 PM
بهشون از ته دل یک خسته نباشید میگم. و ارزوی موفقیت براشون دارم.
mixer
Sunday 14 November 2010, 05:33 PM
احسنت ( همین یک کلمه و کلی معنا )
Powered by vBulletin® Version 4.2.5 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.