PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تصنیف تار : شعری برای محمد رضا لطفی



Lonely3tar
Saturday 21 August 2010, 09:48 PM
You can see links before reply
تصنیف تار
به محمد رضا لطفی

به انگشتان خود می گفت :
کمی آرامتر ... آیینه در خواب است
می دانید :
" دل آیینه با یک آه می گیرد "
ولی انگشت هایش مست و بی پروا
میان زلف های تار می رقصید
و در پستوی ذهن شهرهای منجمد دیوارها می ریخت
خیابان های خلوت تا افق پر می شد از کودک
زنی از دورِ دوران های بی خورشید بر می خاست
که تصنیفی میان طره هایش منتشر می شد
گلی در آب می رویید
و ابری سبز بر خورشید می تابید
دل آیینه وا می شد ...
به انگشتان خود می گفت :
کمی آرامتر
آیینه در خواب است ...
سعید سلطانی

AliB
Saturday 21 August 2010, 10:58 PM
زیباست و مناسب لطفی ِ شاید روزگارانی دور...

Lonely3tar
Saturday 21 August 2010, 11:03 PM
درسته ...
عموی بنده ( جناب سعید سلطانی ) در سال 79 و در کتاب "رجز خوانی مستانه ی قابیل " این شعر رو درج کردن و سرایش اون هم برمی گرده به سالها قبل تر ...

mahour.M
Sunday 22 August 2010, 12:51 AM
سلام؛ مرسي خيلي با احساس و قشنگ بود.
به عموتون خيلي سلام برسونيد. :1:
...

نمي دونم اين شعر هوشنگ ابتهاج رو هم شنيدين يا نه؟؟؟؟؟؟؟
در برنامهء بزرگداشت هوشنگ ابتهاج (سایه) است که در سال ۱۹۹۷ در کلن آلمان برگزار شد و در آن ابتهاج غزلی را که برای دوست و همکارش لطفی سروده و خواند.
اينجا مي نويسمش، اميدوارم كه خوشتون بيان...

پیش ساز تو من از سحر سخن دم نزنم
که زبانی چو بیان تو ندارد سخنم
ره مگردان و نگه دار همین پرده ی راست
تا من از راز سپهرت گرهی باز کنم
صبر کن ای دل غمدیده که چون پیر حزین
عاقبت مژده ی نصرت رسد از پیرهنم
چه غریبانه تو با یاد وطن می نالی
من چه گویم که غریب است دلم در وطنم
همه مرغان هم آواز پراکنده شدند
آه از این باد بلاخیز که زد در چمنم
شعر من با مدد ساز تو آوازی داشت
کی بود باز که شوری به جهان در فکنم
نی جدا زان لب و دندان جه نوایی دارد؟
من ز بی همنفسی ناله به دل می شکنم
بی تو آری غزل «سایه» ندارد «لطفی»
باز راهی بزن ای دوست که آهی بزنم

هوشنگ ابتهاج (سایه)