PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امروز ، بزرگداشت استاد شهریار و شعر و ادب فارسی



Sina_Yanni
Saturday 18 September 2010, 01:37 PM
سلام دوستان . امروز روز بزرگداشت محمد حسین بهجت تبریزی ، ملقب به شهریار هست . و همین طور روز شعر و ادب فارسی . گفتم یه تاپیکی باز کنم که با اشعار و زندگی و روحیات شهریار آشنا تر شیم !

زندگی‌نامه


شهریار به‌سال ۱۲۸۵ (You can see links before reply) در شهر تبریز (You can see links before reply) متولد شد. دوران کودکی را در روستای مادری‌اش -قیش‌قورشاق (You can see links before reply 4%D8%A7%D9%82)- و روستای پدری‌اش -خشگناب (You can see links before reply)- در بخش تیکمه‌داش (You can see links before reply E2%80%8C%D8%AF%D8%A7%D8%B4) شهرستان بستان‌آباد (You can see links before reply D8%B3%D8%AA%D8%A7%D9%86%E2%80%8C%D8%A2%D8%A8%D8%A7 %D8%AF) در شرق استان آذربایجان شرقی (You can see links before reply D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D9%86_%D8%B4%D8%B1%D 9%82%DB%8C) سپری نمود. پدرش حاج میرآقا خشگنابی نام داشت که در تبریز وکیل (You can see links before reply) بود. پس از پایان سیکل اول متوسطه در تبریز، در سال ۱۳۰۰ (You can see links before reply) برای ادامهٔ تحصیل از تبریز عازم تهران شد و در مدرسهٔ دارالفنون (You can see links before reply 9%86) تا سال ۱۳۰۳ (You can see links before reply) و پس از آن در رشتهٔ پزشکی (You can see links before reply) ادامهٔ تحصیل داد.
حدود شش ماه پیش از گرفتن مدرک دکتری (You can see links before reply) به‌علت شکست عشقی و ناراحتی خیال و پیش‌آمدهای دیگر ترک تحصیل کرد. پس از سفری چهارساله به خراسان (You can see links before reply) برای کار در ادارهٔ ثبت اسناد مشهد (You can see links before reply) و نیشابور (You can see links before reply)، شهریار به تهران بازگشت. در سال ۱۳۱۳ (You can see links before reply) که شهریار در خراسان بود، پدرش حاج میرآقا خشگنابی درگذشت. او به‌سال ۱۳۱۵ (You can see links before reply) در بانک کشاورزی استخدام و پس از مدتی به تبریز منتقل شد. دانشگاه تبریز (You can see links before reply D8%A8%D8%B1%DB%8C%D8%B2) شهریار را یکی از پاسداران شعر و ادب میهن خواند و عنوان دکترای افتخاری دانشکدهٔ ادبیات تبریز را نیز به وی اعطا نمود.
در سال‌های ۱۳۲۹ (You can see links before reply) تا ۱۳۳۰ (You can see links before reply) اثر مشهور خود -حیدربابایه سلام (You can see links before reply B%8C%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85)- را می‌سراید. گفته می‌شود که منظومهٔ حیدربابا به ۹۰ درصد از زبان‌های اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی (You can see links before reply D9%87%DB%8C%D8%B1_%D8%B4%D9%88%D8%B1%D9%88%DB%8C_% D8%B3%D9%88%D8%B3%DB%8C%D8%A7%D9%84%DB%8C%D8%B3%D8 %AA%DB%8C) ترجمه و منتشر شده‌است. در تیر ۱۳۳۱ (You can see links before reply) مادرش درمی‌گذرد. در مرداد ۱۳۳۲ (You can see links before reply) به تبریز آمده و با یکی از بستگان خود به‌نام «عزیزه عمیدخالقی» ازدواج می‌کند که حاصل این ازدواج سه فرزند -دو دختر به نام‌های شهرزاد و مریم و یک پسر به نام هادی- می‌شود.
شهریار پس از انقلاب ۱۳۵۷ (You can see links before reply DB%B5%DB%B7) شعرهایی در مدح نظام جمهوری اسلامی (You can see links before reply D8%B1%DB%8C_%D8%A7%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85%DB%8C) و مسئولین آن -از جمله روح‌الله ***** (You can see links before reply 7_%D8%AE%D9%85%DB%8C%D9%86%DB%8C)، سید علی خامنه‌ای (You can see links before reply %D9%85%D9%86%D9%87%E2%80%8C%D8%A7%DB%8C) و اکبر هاشمی رفسنجانی (You can see links before reply DB%8C_%D8%B1%D9%81%D8%B3%D9%86%D8%AC%D8%A7%D9%86%D B%8C)- سرود که این اشعار پس از مرگ وی انتشار یافتند. وی در روزهای آخر عمر به‌دلیل بیماری در بیمارستان مهر تهران بستری شد و پس از مرگ در ۲۷ شهریور (You can see links before reply) ۱۳۶۷ (You can see links before reply) بنا به وصیت خود در مقبرةالشعرای (You can see links before reply 8%B9%D8%B1%D8%A7) تبریز مدفون گشت.
وی اولین دفتر شعر خود را در سال ۱۳۰۸ (You can see links before reply) با مقدمهٔ ملک‌الشعرای بهار (You can see links before reply 9%D8%B1%D8%A7%DB%8C_%D8%A8%D9%87%D8%A7%D8%B1)، سعید نفیسی (You can see links before reply DB%8C) و پژمان بختیاری (You can see links before reply DB%8C%D8%A7%D8%B1%DB%8C) منتشر کرد. بسیاری از اشعار او به فارسی (You can see links before reply DB%8C) و ترکی آذربایجانی (You can see links before reply %D8%A2%D8%B0%D8%B1%D8%A8%D8%A7%DB%8C%D8%AC%D8%A7%D 9%86%DB%8C) جزء آثار ماندگار این زبان‌هاست. منظومهٔ حیدربابایه سلام (You can see links before reply B%8C%D9%87_%D8%B3%D9%84%D8%A7%D9%85) که در سال ۱۳۳۳ (You can see links before reply) سروده شده‌است، از مهم‌ترین آثار ادبی ترکی آذربایجانی شناخته می‌شود.
عشق و شعر

گفته می‌شودشهریار دانشجوی سال آخر رشتهٔ پزشکی (You can see links before reply) بود که عاشق دختری شد. پس از مدتی خواستگاری نیز از سوی دربار برای دختر پیدا می‌شود. گویا خانوادهٔ دختر با توجه به وضع مالی محمدحسین تصمیم می‌گیرند که دختر خود را به خواستگار مرفه‌تر بدهند. این شکست عشقی بر شهریار بسیار گران آمد و با این‌که فقط یک سال به پایان دورهٔ ۷ سالهٔ رشتهٔ پزشکی مانده‌بود، ترک تحصیل کرد. شهریار بعد از این شکست عشقی که منجر به ترک تحصیل وی می‌شود. به‌صورت جدی به شعر روی می‌آورد و منظومه‌های بسیاری را می‌سراید. غم عشق حتی باعث مریضی و بستری‌شدن وی در بیمارستان می‌شود. ماجرای بیماری شهریار به گوش دختر می‌رسد و همراه شوهرش به عیادت محمدحسین در بیمارستان می‌رود. شهریار پس از این دیدار، شعری را در بستر می‌سراید. این شعر بعدها با صدای غلامحسین بنان (You can see links before reply D8%A8%D9%86%D8%A7%D9%86) به‌صورت آواز درآمد.
شهریار این تخلص را از تفألی به دیوان حافظ گرفت و شهریار در تلفظ اصلی شهردار و لقب حاکمان بوده است.



شهریار و عشق به ایران

شهریار در دیوان سه جلدی خود با اشاره به اینکه آذربایجان خاستگاه زرتشت پیامبر است، مردم این دیار را از نژاد آریا می‌داند و نسبت به اشاعة سخنان تفرقه انگیز که بوی تهدید و تجزیه از آنها به مشام می‌آید، هشدار می‌دهد و خطاب به آذربایجان می‌گوید:
تو همایون مهد زرتشتی و فرزندان تو
پور ایرانند و پاک آئین نژاد آریان
اختلاف لهجه ملیت نزاید بهر کس
ملتی با یک زبان کمتر به یاد آرد زمان
گر بدین منطق ترا گفتند ایرانی نه ایی
صبح را خواندند شام و آسمان را ریسمان
( دیوان ـ ج ۱ ـ ص ۳۵۲)

شهریار قطعه شعر فوق را «جوش خون ایرانیت» خویش می‌داند و می‌گوید:

این قصیدت را که جوش خون ایرانیت است
گوهر افشان خواستم در پای ایران جوان
شهریارا تا بود از آب، آتش را گزند
باد خاک پاک ایران جوان مهدامان
(دیوان ـ ج ۱ـ ص ۳۶۵)

Sina_Yanni
Saturday 18 September 2010, 01:40 PM
چند شعر از استاد !

آمدي جانم به قربان ولي حالا چرا ؟
بي وفا بي وفا حالا كه من افتاده ام از پا چرا ؟
نوشدارويي و بعد از مرگ سهراب آمدي
سنگدل اين زودتر مي خواستي حالا چرا ؟
عمر مار ار مهلت امروز و فرداي تو نيست
من كه يك امروز مهمان توام فردا چرا ؟
نازنينا ما به ناز تو جواني داده ايم
ديگر اكنون با جوانان نازكن با ما چرا ؟
وه كه با اين عمر هاي كوته بي اعتبار
اين همه غافل شدن از چون مني شيدا چرا ؟
آسمان چون جمع مشتاقان ، پريشان مي كند
درشگفتم من نمي پاشد ز هم دنيا چرا ؟
شهريارا بي حبيب خود نمي كردي سفر
راه عشق است اين يكي بي مونس و تنها چرا ؟
بي مونس و تنها چرا ؟
تنها چرا ؟
حالا چرا ؟

Sina_Yanni
Saturday 18 September 2010, 01:41 PM
مادري بود و دختر و پسري
پسرك از مي محبت مست
دختر ار غصة پدر مسلول
پدرش تازه رفته بود از دست
يكشب آهسته با كنايه طبيب
گفت : با مادر اين نخواهد رَست
ماه ديگر كه از سموم خزان
برگها را بود بخاك نشت
صبري اي باغبان كه برگ اميد
خواهد از شاخة حيات گُست
پسر اين حال را مگر دريافت
بنگر اينجا چه مايه رقت مست
صبح فردا دو دست كوچك طفل
برگها را به شاخه ها مي بست

Sina_Yanni
Saturday 18 September 2010, 01:42 PM
علي اي هماي رحمت ، تو چه آيتي خدا را
كه به ماسوا فكندي همه ساية هما را
دل اگر خداشناسي همه در رُخ علي بين
به علي شناختم من بخدا قسم خدا را
به خدا كه در دو عالم اثر از فنا نماند
چو علي گرفته باشد سرچشمة بقا را
مگر اي سحاب رحمت تو بباري اَرنَه دوزخ
به شرار قهر سوزد همه جان ماسوار را
بر و اي گداي مسكين درِ خانة علي زن
كه نگين پادشاهي دهد از كرم گدا را
بجز از علي كه گويد به پسر كه قابل من
چو اسير تُست اكنون به اسير كن مدارا
نه خدا توانمش خواند ، نه بشر توانمش گفت
متحيرم چه نامم شهِ ملك لافتي را
باميد آنكه شايد برسد بخاكپايت
چه پيامها سپردم همه سوز دل صبا را
چه زنم چو ناي هر دم زنواي شوق او دم
كه سان غيب خوشتر بنوازد اين نوا را
همه شب در اين اميدم كه نسيم صبحگاهي
به پيام آشنائي بنوازد اين گدا را
زنواي مرغ يا حق بشنو كه در دل شب
غم دل به دوست گفتن چه خوشست شهريارا

Sina_Yanni
Saturday 18 September 2010, 01:42 PM
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
رفتم از كوي تو ليكن عقب سرنگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردي
تو بمان و دگران واي بحال دگران
مي روم تا كه به صاحبنظري باز رسم
محرم ما نبود ديدة كوته نظران
دلِ چون آينة اهل صفا مي شكنند
كه ز خود بي خبرند اين زخدا بي خبران
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن
كاين بود عاقبت كار جهان گذران
شهريارا غم آوراگي و در بدري
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران

Gilda
Saturday 18 September 2010, 05:41 PM
یادش گرامی
براي ما شعـرا نـيـست مـردني در كـار
كـه شعـرا را ابـديـت نوشـته اند شعـار
You can see links before reply

Sina_Yanni
Saturday 18 September 2010, 09:36 PM
امیدوار بودم دوستان تاپیک رو بالا نگه دارن ولی انگار ... .

امیدوارم قسمت سیاسیش رو جدی نگیرید . چون به همون اندازه که مدح کرده ، انتقادم کرده ... .

اشعاری داره که من نمیتونم این تاپیک بذارم .