PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نگاهی گذرا به اندیشه حافظ



Nassim_Agha
Wednesday 27 October 2010, 08:37 PM
این متن را را شب گذشته در تایپک مشاعره به بهانه پاسخ به نظری در باره حافظ نوشتم و امروز فکر کردم که بد نیست آن را در یک تایپک جداگانه بنویسم به دو دلیل :
یکی اینکه در ادامه این موضوع ممکن است باز هم مطالب دیگری بنویسم.
و دیگر اینکه مایلم دوستان دیگر هم که به تایپک مشاعره نمی آیند بتوانند آن را بخوانند و نظراتشان را در این باره بنویسند
.
************************************************** *************************************

اشعار "حافظانه" حافظ این ویژگی را دارند که هر کس متناسب با نگاه و شیوه اندیشه اش معنی و بر داشت خود را در آنها می یابد ! یعنی " اندیشه ی حافظ برای هر یک از خوانندگان او درست همان چیزی ست یا درستتر این است که بگوییم درست همان چیزی می شود که او از پبش آمادگی دریافت آن را دارد.

این چند لایه و چند رویه و چند معنی بودندر شعرهایی از حافظ که " حافظانه" اند را مثلا در:

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد

می توان یافت.

مومن با خواندن آن می گوید منظور از نگار من پیامبر اسلام است آن دیگری می گوید نخیر منظور شاه شجاع است و سومی هم بر آن است که منظور نگار و معشوق جافظ است! و البته همه هم در معنی خود از این شعر به یک اندازه جق دارند!

یا مثلا:

زاهد پشیمان را ذوق باده حواهد کشت
عاقلا! مکن کاری کآورد پشیمانی

را روشنفکر بعنوان یک حقیقت روانشناسانه برآمده از تجربه می پذیرد و و البته مومن بی ذوق ما هم نیز حق دارد اینطور معنی کند که انگار حافظ می خواهد بگوید:
فاسق پشیمان را ذوق روزه خواهد کشت

یا مثلا:

لب از ترشح می پاک کن برای خدا
که خاطرم به هزاران گنه موسوس شد

را مومن ترشح آب و آنکه با مجلس ِ شراب آشنایی دارد می گوید تا ترشح می را بر لب زیبا رویی نبینی نمی توانی چنین بسرایی!

مومن می گوید حاقظ ؟ شرابخوار؟نخیر منظور او شراب عرفانی ست باور نمی کنید بفرمایید:

می کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
چشم بد دور! که بی مطرب و می مدهوشیم

آن دیگری می گوید:
باده ی ِ گلرنگ ِ تلخِ تیز خوشخوار ِ سبک
نقلش از لعل نگار و نُقلش از یاقوت خام

آشکارا توصیف شراب شیراز است

و امّا پاسخ به پرسشی از نوع اینکه آیا حافظ جبر گراست یا نه؟ این است که هم هست و هم نیست و یا به این پرسش که آیا حافظ به معاد اعتقاد دارد یا نه؟ می شود پاسخ داد که هم باور دارد و هم نه!

برای پاسخ پرسش اول نگاه کنید به:

گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
وای اگر از پس امروز بود فردایی

یا به:

پیر ما گفت خطا بر قلم صتع نرفت
آفرین بر نظر پاک خطا پوشش باد

و با:
ترسم که صرفه ای نبرد روز بازخواست
نان ِ حلال ِ شیخ ز آب ِ حرام ما

و برای پاسخ پرسش بعدی نگاه کنید به:

بارها گفته ام و بار دگر می گویم
که من دلشده این ره نه به خود می پویم
درپس پرده طوطی صفتم داشته اند
آنچه استاد ازل گفت بگو کی گویم

و یا:

چرخ بر هم زنم ار غیر مرادم گردد
من نه آنم که زبونی کشم از چرخ و فلک

حافظ در واقع هم ابتدای باور است و هم انتهای آن!
نقظه اوج باورش آغاز بی باوری ست و پایانش آغاز باور او!
او بیگانه ایست که آشنای همگان است! همنشین همه و در عین حال دور از همه!
از معتقد ِ شراب خوار گرقته تا غیر معتقد شراب نخوار و از مرتجع متعصّب تا روشنفکر واقع گرا هر کس تصور یا تصویری از حافظ خاص خود دارد.
امّا حافظ فرا تر از همه اندیشه ها با همه با نظر گذ شت و تسامح و دلسوزانه بر خورد می کند که او رندی ست فرا جهان نگر که در هیچ نگرش و کادر فلسفی خاصی قرار نمی گیرد.

Mehraneh
Wednesday 27 October 2010, 08:49 PM
سلام و ممنون بابت تاپیک خوبتون...
اتفاقا دیروز با دبیر ادبیاتمون راجع به این مورد بحث میکردیم...
برام جالب بود که یه سری این موضوع همه جانبه بودن شعر حافظ رو دلیل بر ضعف شعر می دونستن
مثل اینکه می گفتن وقتی برای فال گرفتن به اشعار حافظ مراجعه می شه در هر صورت می شه برداشت مورد نظر و مطلوب شخص رو از شعر حافظ دریافت..
اما از نظر من همه جانبه بودن شعر حافظ بیشتر تاکید بر موضوع مختصر و مفید هست که می شه توامان چند موضوع رو مورد بررسی قرار داد و به نتیجه ی مطلوب و پند مفید دست پیدا کرد...
ای کاش اول بخوانیم و بشنویم (هم مخالف هم موافق و هم بی طرف) بعد درست فکر کنیم و اونوقت نظر بدیم.
ای کاش...

mika120
Wednesday 27 October 2010, 09:00 PM
ممنون نسيم سحر
ولي چقدر مطالب برام آشنا بود :39:
:21::21:
:24::24:
شوخي كردم . حرف منطقي هميشه تازست. :am

Nassim_Agha
Wednesday 27 October 2010, 11:32 PM
سلام و ممنون بابت تاپیک خوبتون...
اتفاقا دیروز با دبیر ادبیاتمون راجع به این مورد بحث میکردیم...
برام جالب بود که یه سری این موضوع همه جانبه بودن شعر حافظ رو دلیل بر ضعف شعر می دونستن
مثل اینکه می گفتن وقتی برای فال گرفتن به اشعار حافظ مراجعه می شه در هر صورت می شه برداشت مورد نظر و مطلوب شخص رو از شعر حافظ دریافت..
اما از نظر من همه جانبه بودن شعر حافظ بیشتر تاکید بر موضوع مختصر و مفید هست که می شه توامان چند موضوع رو مورد بررسی قرار داد و به نتیجه ی مطلوب و پند مفید دست پیدا کرد...
ای کاش اول بخوانیم و بشنویم (هم مخالف هم موافق و هم بی طرف) بعد درست فکر کنیم و اونوقت نظر بدیم.
ای کاش...

سپاس مهرانه جان
اگه می دونستم این رو دو شب پیش می نوشتم که راجع بهش با دبیرتون هم صحبت کنی:-)

zibaaa
Thursday 28 October 2010, 08:50 PM
بسیار عالی نسیم عزیزم

ممنون بابت ایجاد این تاپیک. من هم یه پیشنهاد دارم چطوره هر هفته یکی از غزلیات حافظ به بحث گذاشته بشه . یا حداقل ابیاتی در همون غزل که جای بحث داره و معناهای متفاوتی ازش برداشت میشه بررسی بشه!

باز هم سپاس

Nassim_Agha
Thursday 28 October 2010, 09:14 PM
زیبای جان
پیشنهاد خوبیه! فقط من می ترسم که سقف خونه رو سرمون بیاد پایین :-)

zibaaa
Thursday 28 October 2010, 09:17 PM
زیبای جان
پیشنهاد خوبیه! فقط من می ترسم که سقف خونه رو سرمون بیاد پایین :-)

آها فهمیدم منظورتو یه جورایی با دم شیر بازی کردن (چشمک).!!

Nassim_Agha
Thursday 28 October 2010, 11:34 PM
بعله :-)
شاید هم اصلا بهتر باشه بحث رو بذاریم در هوای آزاد که نگرانی سقف رو هم نداشته باشیم !

STNHZ
Friday 29 October 2010, 09:53 AM
دبیر ما می گفت شاعر یه شعر کامل رو نمی نویسه.
شاعر فقط 50 درصد شعر رو می نویسه و می ره...
50 درصد بقیه ش با خواننده س؛ تا چی بفهمه.
شعری شعر واقعیه که با هر کسی از هر مسلکی ارتباط برقرار کنه و معنایی رو بده که اون می خواد.
شعری استادانه س که بنا به اندیشه ی ما تغییر ماهیت بشه؛ و بشه یه حقیقت همیشگی.

yekta98
Saturday 30 October 2010, 05:42 PM
سلام
تاپیک غیر منتظره ای بود،از حافظ تو نت آهنگ!
چه جمله ی مسخره ای،کیه که بگه حافظ بی ارتباط با موسیقیه؟
:)
بله همون طور که اشاره کردید فرق زبون حافظ با بقیه شعرا اینه که سنبلیک حرف می زنه...و تنها زبان سنبلیکه که برای همیشه تازه باقی خواهد موند چون متعلق به همه ی انسانها با هر کیش و مسلک و تفکر و بینشی می شه،چون هر کسی می تونه در حد فهمش برداشت کنه و در چارچوب عقاید و باورهاش استنباط کنه
حافظم در مجلسی،دردی کشم در محفلی
بنگر این شوخی که چون با خلق صنعت می کنم
من با نظر زیبا موافقم
اگر یه تعداد قابل قبولی بشیم و هفته به هفته به علم حافظ شناسی هم اضافه کنیم خیلی خوب می شه،خارج از همه ی فوایدش به صمیمیت بیشتر دوستدارای حافظ کمک می کنه
یاحق

Nassim_Agha
Sunday 31 October 2010, 06:07 PM
با سپاس از همه دوستانی که نظرات و پیشنهادات خود را نوشتند من هم با پیشنهاد جستجوی اندیشه ی حافظ از میان "حافظانه" های حافظ موافقم اما پیش ازهر چیز اگر موافق باشید فکر می کنم بد نیست درباره معنی واژه " رند" گفتگو کنیم.
خوب کدام یک از دوستان مایل است درباره " رند" و " رندی" در شعر حافظ توضیحاتی بدهد؟

HamedSedighi
Sunday 31 October 2010, 07:08 PM
پیشاپیش عذر می خوام که با وجود اساتیدی چون شما در انجمن درباره "رند " پست می زنم .

فکر می کنم رند کسی است سیر انفسی دارد و در آفاق سیر نمی کند

yekta98
Sunday 31 October 2010, 07:45 PM
سلام دوستان گل
واقعا خوشحالم تو جمع یه عده حافظ دوست هستم و دوستی با شما افتخارمه
می تونم به زبون خودم در مورد رند بنویسم؟
البته که م یتونم،این چه حرفیه اصلا؟
:)
زمانی که حاج حافظم توش زندگی می کرده،شیراز با وجود آرامشی که توش حاکم بوده و حضور شاه شیخ ولی در واقع واقع تو دست یه عده ماجراجو و پهلوون بوده،چیزی شبیه عیارا،که می دونم با عیارا آشنا هستید که به این انسانهای محترم می گفتن رند
که به زبانی ساده تر اینها بودن که شهر رو می گردوندن
رندها به نام و ننگ اعتنایی نداشتن،در رسیدن به مقصودشون از هیچ چیز ملاحظه نمی کردن،کارشون لوطی بازی بود و شرارت،نه ملاحظه شرع محدودشون می کرد نه پند و ملامت عامه،خرابات پاتوقشون بود شراب خواری از ویژگی هاشون
زمان حاج حافظم،از طرفی شیخ و زاهد هم فراوون بود تو شهر،و اینا پیش رندا مایه ی طعن و تمسخرم بودن،گاهی حتی مردم عامه هم رندارو مورد تحسین قرار می دادن
این جمله خیلی قشنگه
دکتر زرین کوب تو کتابش می گه:حتی در نزد آدمهای خیلی جدی و موقر هم شاید این لاابالیگری و ماجراجویی آنها(رندها)سرمشقی می شد برای بی قیدی عارفانه:بی قیدی به دنیا و بی نیازی از آن.کدام صاحبدل وارسته ای بود که در دل خویش گه گاه آرزو نمی کرد بتواند مثل یک رند بی پروا،نفس بکشد و ملاحظه ی نام و ننگ و حشمت و جاه را یک یا چند کنار بگذارد؟
در واقع رندها با این ویژگی هاشون نوعی روح آزادگی و استقلال جویی بازاریان رو نسبت به قدرت شاهان،عاصی نشون می دادن و بی اعتنا،به همین خاطر یه جور طغیان مخفی در تمام شهر،جوونارو به رندی سوق می داد
امیدوارم چهره ی رندای محترم رو بد نشون نداده باشم،هرچند می دونم همتون واردینو من این وسط چیکاره بیدم :)
اما خودم واقعا عاشق این رندام
اینارو از کتاب در کوچه ی رندان دکتر زرینکوب برداشتم
دکتر زرینکوب و بهاءالدین خرمشاهی رو خیلی خیلی دوسشون دارم چون دارن کمکم می کنن تا حافظ عزیز رو بهتر از همیشه بشناسم
دوستون دارم و همچنان منتظم تا بساط حافظ شناسیمون گسترده تر و پربارتر بشه
یا حق
:)

HamedSedighi
Sunday 31 October 2010, 07:50 PM
:22:
پس حقیقتا من اشتباه گفتم

yekta98
Sunday 31 October 2010, 08:00 PM
حقیقتا نه
مگه نمی گیم حافظ چند بعدی شعر گفته؟
پس برداشت تو هم درسته
مگه نه؟
:)

HamedSedighi
Sunday 31 October 2010, 09:00 PM
حقیقتا نه
مگه نمی گیم حافظ چند بعدی شعر گفته؟
پس برداشت تو هم درسته
مگه نه؟
:)

شما بهتر می دونی جدی می گم :39:

Avazekhan
Sunday 31 October 2010, 11:34 PM
سلام دوستان گل
واقعا خوشحالم تو جمع یه عده حافظ دوست هستم و دوستی با شما افتخارمه
می تونم به زبون خودم در مورد رند بنویسم؟
البته که م یتونم،این چه حرفیه اصلا؟
:)
زمانی که حاج حافظم توش زندگی می کرده،شیراز با وجود آرامشی که توش حاکم بوده و حضور شاه شیخ ولی در واقع واقع تو دست یه عده ماجراجو و پهلوون بوده،چیزی شبیه عیارا،که می دونم با عیارا آشنا هستید که به این انسانهای محترم می گفتن رند
که به زبانی ساده تر اینها بودن که شهر رو می گردوندن
رندها به نام و ننگ اعتنایی نداشتن،در رسیدن به مقصودشون از هیچ چیز ملاحظه نمی کردن،کارشون لوطی بازی بود و شرارت،نه ملاحظه شرع محدودشون می کرد نه پند و ملامت عامه،خرابات پاتوقشون بود شراب خواری از ویژگی هاشون
زمان حاج حافظم،از طرفی شیخ و زاهد هم فراوون بود تو شهر،و اینا پیش رندا مایه ی طعن و تمسخرم بودن،گاهی حتی مردم عامه هم رندارو مورد تحسین قرار می دادن
این جمله خیلی قشنگه
دکتر زرین کوب تو کتابش می گه:حتی در نزد آدمهای خیلی جدی و موقر هم شاید این لاابالیگری و ماجراجویی آنها(رندها)سرمشقی می شد برای بی قیدی عارفانه:بی قیدی به دنیا و بی نیازی از آن.کدام صاحبدل وارسته ای بود که در دل خویش گه گاه آرزو نمی کرد بتواند مثل یک رند بی پروا،نفس بکشد و ملاحظه ی نام و ننگ و حشمت و جاه را یک یا چند کنار بگذارد؟
در واقع رندها با این ویژگی هاشون نوعی روح آزادگی و استقلال جویی بازاریان رو نسبت به قدرت شاهان،عاصی نشون می دادن و بی اعتنا،به همین خاطر یه جور طغیان مخفی در تمام شهر،جوونارو به رندی سوق می داد
امیدوارم چهره ی رندای محترم رو بد نشون نداده باشم،هرچند می دونم همتون واردینو من این وسط چیکاره بیدم :)
اما خودم واقعا عاشق این رندام
اینارو از کتاب در کوچه ی رندان دکتر زرینکوب برداشتم
دکتر زرینکوب و بهاءالدین خرمشاهی رو خیلی خیلی دوسشون دارم چون دارن کمکم می کنن تا حافظ عزیز رو بهتر از همیشه بشناسم
دوستون دارم و همچنان منتظم تا بساط حافظ شناسیمون گسترده تر و پربارتر بشه
یا حق
:)

مرسی دوست عزیز متن جالبی بود...
با این شعر از حضرت حافظ تکمیلش می کنم...

فکر میکنم خود حضرت حافظ توی این شعر به تمام حرف ای تو و نسیم سحر پاسخ میده!

گل در بر و می در کف و معشوق به کام است
سلطان جهانم به چنین روز غلام است
گو شمع میارید در این جمع که امشب
در مجلس ما ماه رخ دوست تمام است
در مذهب ما باده حلال است ولیکن
بی روی تو ای سرو گل اندام حرام است
گوشم همه بر قول نی و نغمه چنگ است
چشمم همه بر لعل لب و گردش جام است
در مجلس ما عطر میامیز که ما را
هر لحظه ز گیسوی تو خوش بوی مشام است
از چاشنی قند مگو هیچ و ز شکر
زان رو که مرا از لب شیرین تو کام است
تا گنج غمت در دل ویرانه مقیم است
همواره مرا کوی خرابات مقام است
از ننگ چه گویی که مرا نام ز ننگ است
وز نام چه پرسی که مرا ننگ ز نام است
میخواره و سرگشته و رندیم و نظرباز
وان کس که چو ما نیست در این شهر کدام است؟؟؟
با محتسبم عیب مگویید که او نیز
پیوسته چو ما در طلب عیش مدام است
حافظ منشین بی می و معشوق زمانی
کایام گل و یاسمن و عید صیام است

دوست دارم همه کامل چند بار این شعر رو بخونن...

zibaaa
Monday 1 November 2010, 05:52 AM
نسیم جان چطور بود اول خودت شروع میکردی بعد ما اگر چیزی بیشتر به ذهنمون می رسید اضافه میکردیم.

با اجازه:

اما خوب رندی،جایی خوندم سنایی اولین شاعری بوده که رند رو در معنای مثبت به کار گرفته و تا پیش از او این کلمه در همون معنای اصلیش یعنی اراذل و اوباش استفاده می شده!

رند در اشعار حافظ هم دقیقا در همین معنای مثبت به کار گرفته شده و از نظر حافظ رند نمونه واقعی یک انسان کامله .این مسئله رو از بیتای زیادی می شه فهمید به عنوان مثال این چند تایی که الان به ذهنم میاد:

به همنشینی رندان سری فرود آور
که گنج هاست در این بی سری و سامانی

*
غلام همت آن رند عافیت سوزم
که در گدا صفتی کیمیا گری داند


حافظ رند رو در تقابل با واژه زاهد قرار داده! به نظر من یکی از طنازی های حافظ همین کارشه!به شکل واضحتر یعنی اگر چه حافظ به رند بار معنایی مثبت داده اما در مقابل واژه زاهد رو از اون حالت تقدس کورکورانه اش خارج کرده ودر واقع موضوع کاملا عکس شده یعنی در اشعار اون این زاهد که به عنوان نماد ریاکاری و تزویره-البته منظور زهد ریایی است.
مثلا این چند بیت:


زاهد ار راه به رندی نبرد معذور است
عشق کاری است که موقوف هدایت باشد




*

راز درون پرده ز رندان مست پرس
کاین حال نیست زاهد عالی مقام را

*

یارب آن زاهد خود بین که به جز عیب ندید
دود آهیش در آینه اداراک انداز

*
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت


عجیبه بیتای از این دست بیشتر تو ذهنمه!!!

به هر حال این برداشت من بود در حد شناخت محدود من از اندیشه حافظ و به قول خودش به قدر دانش خود هر کسی کند اداراک در نتیجه می تونه اصلا درست نباشه . امیدوارم حداقل خیلی هم پرت نباشه!

سپاس

Nassim_Agha
Saturday 6 November 2010, 06:34 PM
تعریف دوستان از رند و رندی در شعر حافظ به نظر من دقیق و درست است.
من هم فکر می کنم که همان ویژگی های رند که دوستان نوشتند مانند "عدم اعتنا به نام و ننگ" "عدم ملاحظه شرع و پند و ملامت عامه" "ماجراجویی" "بی قیدی" " روح آزادگی" را رند حافظ " دارد منتها در حیطه اندیشه و بقول زیبا " در معنی مثبت" آن.

"بی قید " بودن و یا بهتر بگویم عبور از اندیشه های رایج و " روح آزادگی" حافظ رند به مسافری می ماند که به همه شهرها سفر میکند یکچند در هر شهر اقامت می گزیند امّا شهروندی هیچکدام را نمی پذیرد!
البته منظورم این نیست که او در هر دوره از زندگی هیچ اندیشه ای را نمی پذیرد! خیر منظور این است که او از ته دل و صادقانه در هر دوره اندیشه هایی را می پذیرد اما در پایان هر دوره او از آن اندیشه ها فرا می گذرد.

از دوران خوش " عشق بازی" و " جوانی" و "مجلس انس" حاجی قوام و بعد " حافظ قرآن" شدن و سپس عبور از دنیای شریعت و رسیدن به طریقت و از وادی صوفی گری تا آخرین پله عرفان او از همه اندیشه ها فرا می گذرد و سر انجام پیرانه سر باز می گردد به "میخانه" و "شاهد عهد شباب"!
نکته ای که باید به آن توجه نمود شیوه ی او در این سفر به شهرهای اندیشه و فرا گذشتن او از هر اندیشه در هر دوره ی زندگی می باشد که همان "طریق رندی و عشق" است!

حافظ عاشقانه و رندانه یعنی با دلی پاک و بی غش و آزاد از هر تعصب و سختگیری همه اندیشه های زمان خود را می سنجد و با آنها برخورد می کند! یکچند شیفته ی بعضی از آنها می گردد اما سرانجام به به تنهایی خود می رسد!
برای شناختن فضا و حال و هوای خوش دوران جوانی او نگاه کنید به این غزل :

عشق بازی و جوانی و شراب لعل فام
مجلس انس و حریف همدم و شرب مدام

ساقی شکر دهان و مطرب شیرین سخن
همنشینی نیک کردار و ندیمی نیکنام

شاهدی از لطف و پاکی رشگ آب زندگی
دلبری در حسن و خوبی غیرت ماه تمام

بزمگاهی دلنشان چون قصر فردوس برین
گلشنی پیرامنش چون روضه ی دارالسّلام

صف نشینان نیکخواه و پیشکاران با ادب
دوستداران صاحب اسرار و حریفان دوستکام

باده ی گلرنگ تلخ تیز خوشخوار سبک
نقلش از لعل نگار و نقلش از یاقوت خام

غمزه ساقی به یغمای خرد آهخته تیغ
زلف جانان از برای صید دل گسترده دام

نکته دانی بذله گو چون حافظ شیرین سخن
بخشش آموزی جهان افروز چون حاجی قوام

اما بزودی با این نتیجه می رسد که

شراب و عیش نهان چیست؟ کار بی بنیاد
زدیم بر صف رندان و هر چه بادا باد

و "کار" او می شود " حافظ قرآن" بودن تا به آن حد که:

قرآن ز بر بخوانی در چارده روایت

امّا "مسلمانی" او دیری نمی پاید و بزودی می بیند که:

واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار دیگر میکنند

این است که باز بر آن می شود که تا دیر نشده و زمان از دست نرفته است "کار"ی کند:

به هرزه بی می و معشوق عمر می‌گذرد
بطالتم بس از امروز کار خواهم کرد

و البته باز هم با همان شیوه ی رندی و عاشقی به فرا گذشتن از این دوره بر می آید:

نفاق و زرق نبخشد صفای دل حافظ
طریق رندی و عشق اختیار خواهم کرد

پس از شک کردن و سپس پی بردن به ماهیت زهد واعظ و یقین به این :

که نهادست به هر مجلس وعظی دامی

دوران دیگری از زندگی او آغاز می شود:

گر ز مسجد به خرابات شدم خرده مگیر
مجلس وعظ دراز است و زمان خواهد شد

در این دوران او به دیار صوفی ها سفر می کند

می صوفی افکن کجا می فروشند؟
که در تابم از دست زهد ریایی

امآ اقامت او در شهر تصوف نیز دیری نمی پاید آنگاه که می بیند:

صوفی نهاد دام و سر حقّه باز کرد
بنیاد مکر با فلک حقّه باز کرد

بازی چرخ بشکندش بیضه در کلاه
چندین که عرض شعبده با اهل راز کرد

رند تازه از "چاه" واعظان برون آمده وقتی خود را افتاده در " دام" صوفی میبیند بر زهد خشک این صومعه نشین نیز چون زهد واعظ می شورد و با مکرش می ستیزد:

خیز تا خرقه صوفی بخرابات بریم
شطح و طامات به بازار خرافات بریم

شرممان باد ز پشمینه ی آلوده ی خویش
گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم

سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
دلق بسطامی و سجاده ی طامات بریم

بهر حال او بار سفر خویش را از آن وادی نیز بر میبندد :

آن شد ای خواجه که در صومعه ام بینی باز
کار ما با رخ ساقی و لب جام افتاد

تا در ادامه سفرش به شهر "عرفان" می رسد! در این دیار رند ما بسیار تحت تاثیر جایگاه "عارفان" قرار می گیرد:


به آب روشن می عارفی طهارت کرد
علی الصباح که میخانه را زیارت کرد

تجارب فردی عرفانی او در این شهر او را به آن مرتبه از نهان بینی می رساند که می تواند بگوید:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذّت شرب مدام ما

اما رند هوشیار و زیرک ما چه می توان بگوید به کیمیاگران شهر عرفان که طبیبان مدعی بیش نیستند و از معرفت آنچنان دورند که بگویند :

"ما خاک راه را به نظر کیمیا کنیم
صد درد را بگوشه ی چشمی دوا کنیم"


بسیار خوب بفرمایید بکنید:

آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آیا بود که گوشه ی چشمی به ما کنند؟

امّا.... نخیر :

دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه ی غیبش دوا کنند

حال درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند!

اینجا عمق سرخوردگی رند عاشقمان را می توان حس کرد:

از هر طرف که رفتم جز حیرتم نیفزود
زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت

و سپس اندوه تنهایی است و پذیرش شادمانه اندوه!

حالیا مصلحت وقت در آن می بینم
که کشم رخت به میخانه و خوش بنشینم

جام می گیرم و از اهل ریا دور شوم
یعنی از اهل جهان پاکدلی بگزینم

جز صراحی و کتابم نبود یار و ندیم
تا حریفان دغا را به جهان کم بینم

سر به آزادگی از خلق برآرم چون سرو
گر دهد دست که دامن ز چهان در چینم

بس که در خرقه ی آلوده زدم لاف صلاح
شرمسار از رخ ساقی و می رنگینم

سینه ی تنگ من و بار غم محنت او
مرد این بار گران نیست دل مسکینم

من اگر رند خراباتم وگر زاهد شهر
این متاعم که همی بینی و کمتر زینم

بنده ی آصف عهدم دلم از راه مبر
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کینم

بر دلم گرد ستمهاست خدایا مپسند
که مکدّر شود آیینه ی مهر آیینم

و بدین سان رند مااز این جهان رخت برمی بندد بی آنکه به هیچکدام از اندیشه های رایج زمان تن داده باشد!

همینجا دلم می خواهد بگویم که براستی راز عجیبی است که هر یک از ماایرانیان بدون قصد دروغ گویی و یا اظهار فضل و خودنمایی به راستی این را حس می کنیم که در رابطه با حافظ و شعر او حرفی برای گفتن داریم!
ایرانی ای نیست که با او رابطه و پیوندیی نداشته باشد!
ایرانی ای نیست که حافظ را از خود جدا و دور بداند زیرا حافظ ایرانی را نمی شناسد که خود را از او جدا بداند!
زنده یاد نادر نادر پور چه زیبا گفت که" حافظ ایرانی ترین شاعر ایران است!"

Avazekhan
Saturday 6 November 2010, 08:10 PM
دیدگاه جالبی بود...
معلومه براش وقت گذاشتی...
اما به نظر من میشه عمیقتر فکر کرد و با جزییات بیشتر بازش کرد...
منتظر دیدگاه های بعدی تون هستم
البته ببخشید مطلب شما رو با جفتک پرانی خودم مشوش کردم....

ameretat
Wednesday 1 December 2010, 09:34 AM
با سلام خدمت دوستان من تازه وارد هستم اما تمام نظراتتون را خوندم و با نظر زيبا جان صدر صد موافقم ميشه گفت تمام چيزهايي كه ميخواستم بنويسم اما نمي تونستم را شما نوشتيد دستتون درد نكنه زيبا جان

Alir3za
Wednesday 1 December 2010, 10:05 AM
حافظ = عشق من

Gilda
Wednesday 1 December 2010, 11:10 AM
منم موافقم
واز دوستان بابت توضیحاتشون سپاسگزارم

yekta98
Wednesday 1 December 2010, 02:52 PM
به رحمت سر زلف تو واثقم ورنه/کشش چو نبود از آن سو چه سود کوشیدن
ممنون دوستان
لطفا بیاید این تاپیک رو همیشه گرم نگه داریم

Nassim_Agha
Saturday 11 December 2010, 12:50 AM
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت

به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد


در پستهای بالا جایی این پرسش را به میان آوردیم که مراد حافظ از این بیت چیست؟
پرسیدیم آیا حافظ در پرده ی رمز از پیامبر اسلام و یا شاه شجاع سخن رانده است؟
و گفتیم که آنکس که می پندارد حافظ این بیت را در مدح شاه شجاع سروده است به همان اندازه حق دارد که آن کو بر منبر این بیت را در مدح پیامبر اسلام می داند ویا منی که فکر می کنم حافظ به دخترکی خوبروی می اندیشده است!
و همچنین گفتیم که در هر حال هر کسی می تواند بر داشت ویژه ی خود را از این بیت داشته باشد.
نگار حافظ هم می تواند پیامبر اسلام باشد هم شاه شجاع و هم دخترکی چون "شاخ نبات" و هم می تواند هیچکدام از اینان نباشد و تنها نگاری باشد که حافظ در لحظات سرودن این بیت که او را پیش چشم خیال خود دارد.

آنچه که تعبیرات و برداشت های گوناگون از این بیت را ممکن می سازد واژههای بکار رفته درآن است!
"نگار" "مکتب" "خط ننوشتن" "غمزه" "مسئله آموز" و "مدرّس".
پیوند درونی این واژه ها به شکلی است که ساختار معنای بیت از برون نیز هم با برخی واقعیتهای تاریخی پیوند می خورد و هم در عین حال از هر گونه حقیقت تاریخی رها می ماند!

واژه های "مکتب" "خط ننوشتن" "مدرّس" در کنار یکدیگر و در یک ردیف می نشینند تا فضای ساکت "مکتب" را در برابر چشمان ما خلق کنند.
این فضا از درون خیال ما را خودبخود تا "مدرسه" ها "تا حوزه" ها و تا "مجلس" های وعظ می کشاند و گسترش می دهد.
امّا به ناگاه واژه ی "غمزه" که در این ردیف و این خط نیست از مقابل می رسد و تمام ساختاری را که فضای مکتب در خیال آفریده است را نفی می کند و به آتش می کشد و از نقطه نظر معنایی و تصویری آسمانی پر از ستاره از این آتش بر جای می ماند که "نگار من" چون خورشیدی در مرکز این آسمان قرار می گیرد و سیِاراتی از "مدرّس"ان و آموزگاران و چهره های" احترام انگیز" در کنار زیبارویان شوخ و بیگانه با درس در همه زمانها به گرد آن به گردش در می آیند!
هر کس که به این خورشید فروزان "نگار من" می نگرد همانی را می بیند که دوست دارد ببیند!
آورده اند که پیامبر اسلام به "مکتب" نرفته است و شاه شجاع نیز به "مکتب" نرفته است ! پیامبر اسلام که البته جای خود را دارد و امّا گویا که شاه شجاع خوش صحبت و شعر دوست و سخن شناس بوده و حتی گاه به دوست شاعر خود حافظ نیز "نکته" ها می گرفته است!
در اسلام نیز همه "مدرسان" همه ی "مکتب" ها در همه ی زمانها از پیامبر اسلام "مسئله" اموخته اند!
این معانی امّا به ناگهان با "غمزه"ی "نگار" که چون توفانی رعد آسا فرو می آید از هم گسسته و پراکنده می شود و اینگونه است که سخن حافظ در هر زمان و در هر لحظه در پیش چشم خیال خواننده خود را از درون و همچنین از برون بر بستر واقعیتی تاریخی "می سازد و باز بر زمین می زند"!

yekta98
Monday 13 December 2010, 08:35 AM
سلام به همه ی حافظ دوستان عزیز
امروز یه لینک براتون آورده ام،امیدوارم خوشتون بیاد
You can see links before reply

با عضویت در این سایت م یتونید در جلسات دوره ای حافظ شناسی شرکت کنید
باسپاس