PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نثرهای ما...



A.Dastafckan
Saturday 13 November 2010, 06:10 PM
سلام

به نظرم امد یه تاپیک به موضوعیت نثر تو سایت کمه..


توی این تاپیک نثرها و همچنین دکلمه هایی(چه به صورت چند رسانه ای و یا نوشته که نوشته رو بیشتر میپسندیم )از دوستان می خونیم و استفاده میکنیم....

البته مطالب میتونه از خود کاربران و یا هر نثر و نوشته ی زیبایی باشه از بزرگان و هر فرد دیگه ای...
:23:



با تشکر

A.Dastafckan
Saturday 13 November 2010, 06:25 PM
امیدوارم به تو,به این حس تنهایی,به این حس خوب انتظار

امیدوارم به تو,به تو که میروی از کنار من

امیدوارم به تو,به تو که میگذاری روحم را در غم خانه ای به بزرگی غمت

امیدوارم به تو,به تو که آزادی را به روحم میدهی تا آزادانه در خاطراتت بچرخد و کالبد خسته ی من بماند پیش تنهاییم

امیدوارم به تو,به تو که ناامیدی را کادوپیچ به من هدیه میدهی در آن هوای سرد,با آن قهوی تلخ با نگاهی بی تفاوت و میگویی که میروی از کنارم

امیدوارم به تو,به این ناامیدی
.
.
.
آه,آه,دوستانم کجایند

در کدامین مغازه و پاساژ بگردم دنبالشان؟؟

به من بگویید امید بسته ای چند؟؟

You can see links before reply

morteza3164
Saturday 20 November 2010, 08:18 PM
دیر زمانی بود که فکر می کردم که اگر کنار دریا بنشینم و به آن نگاه کنم تمام حس تنهایی من از بین خواهد رفت و من و دریا ما می شویم. من هر روز کنار ساحل دریا می نشستم و به امواج نگاه می کردم که یه روز خروشان بود و یه روز آرام و ساکت. در دلم احساس عجیبی شکوفامی شد واحساس می کردم که دیگر تنها نیستم و کسی هست که به حرف من گوش دهد.آری من عاشق شده بودم .عاشق دریا.هر چه که این دریا خروشان تر میشد آتش عشق در وجود من بیشتر و بیشتر وزیدن می کرد تا زمانی که دیدم تنها در آغوش دریا می توانم این شعله را خاموش کنم اما دریا آغوشش را برای من باز نکرد و گفت تو در من غرق خواهی شد و من این تنهایی را به غرق شدن ترجیح می دهم. پس مرا به حال خویش رها کرد و من ذره ذره آب می شدم و کسی نبود که حتی یک نیمه لیوان آب بر روی آتش عشقم بپاشد تا حداقل خاکستری از وجودم بر جای بماند . اما حیف که در این دنیای هزار رنگ جایی برای خاکستری من نیست و من باید که بروم. پس بمانید و خوش باشید که حتی باد هم خاکستری نخواهد شد.



نویسنده :الیاس




نوشته شده در ساعت 5:30 بامداد جمعه مورخ 11/4/1389

A.Dastafckan
Sunday 21 November 2010, 12:35 PM
این روزا جای خالیت خیلی اذیتم میکنه...

اون نیمکتهای ته باغ رو نگاه کن...

شاهدن که چه قدر در کنار منی و گریه هامو میبینی و وقتی که سردمه واسم یه قهوه با یه شال مییاری این روزا...

اونا شاهد تمامه شعرهایین که نگفتم...

شاهد سردردهایی بعد از گریه کردنم...

شاهد نبودنت توی این روزا...

You can see links before reply

nafiseh
Sunday 21 November 2010, 02:54 PM
(-( ♥ دختره پاييز ♥ )-)


به پشت سرم نگاه می کنم به راه رفته بی بازگشت ،


کسی انتظارم و نمی کشه ،


جاده ، خالی از یادم


لحظه خداحافظی ، آبی پشت سرم ریخته نشد ؛


کسی رفتنم و نگاه نکرد ،


کسی سراغم نیامد ،


کسی صدایم نزد ،


تنها برگ های جاده دلتنگیم با صدای خش خش خود قدم هایم را بدرقه کردند


باد دیگر فریاد نمی زند ، به کدامین سو مرا فرا می خوانی ؟


قلبم هنوز تو را می خواند


اما . . .


برگ های زرد پاییزی فرش جداییم را پهن کرده اند


انگار ، سال ها انتظار این لحظه را می کشیدند


بار دیگر باران پناه اشک هایم شد


این بار من فریاد می زنم


این منم دختر پاییز 114

A.Dastafckan
Monday 22 November 2010, 06:09 PM
چه نگاه عجیبی رو منه!!

خیلی سنگین و آروم!!

خیلی ساکت و سرد!!

وقتی نیست, دنبالشم!!

وقتی که هست ازش فرار میکنم!!

اون چیه؟؟!!

اون چیه که هم منو میترسونه و هم میخوامش!!؟؟

نمیدونم چرا؟؟!!

چرا و تاکجا باید ادامه بدم؟؟!!

تو بگو....

بگو اگر این دردو داری...

بگو..

بگو و با من حرف بزن...

ای تو....

ای تو که صدات آرامش بخشه....

حرف بزن...

با من حرف بزن.....

A.Dastafckan
Tuesday 7 December 2010, 10:29 AM
میخواهم بگویم ......

فقر همه جا سر میكشد .......

فقر ، گرسنگی نیست ، عریانی هم نیست ......

فقر ، چیزی را " نداشتن " است ، ولی ، آن چیز پول نیست ..... طلا و غذا نیست .......

فقر ، همان گرد و خاكی است كه بر كتابهای فروش نرفتهء یك كتابفروشی می نشیند ......

فقر ، تیغه های برنده ماشین بازیافت است ،‌ كه روزنامه های برگشتی را خرد میكند ......

فقر ، كتیبهء سه هزار ساله ای است كه روی آن یادگاری نوشته اند .....

فقر ، پوست موزی است كه از پنجره یك اتومبیل به خیابان انداخته میشود .....

فقر ، همه جا سر میكشد ........

فقر ، شب را " بی غذا " سر كردن نیست ..

فقر ، روز را " بی اندیشه" سر كردن است



شهید دکتر علی شریعتی

A.Dastafckan
Tuesday 7 December 2010, 10:30 AM
به کودک فال فروشی گفتند چه میکنی ؟ گفت: به کسانی که در امروز خود مانده اند فردا میفروشم...............

A.Dastafckan
Tuesday 7 December 2010, 10:31 AM
کلاغ و طوطی هر دو زشت و سیاه آفریده شدند

طوطی اعتراض کرد و زیبا شد

کلاغ هم راضی به رضای خدا بود

اکنون طوطی در قفس است و کلاغ آزاد...

A.Dastafckan
Tuesday 7 December 2010, 10:36 AM
در گفتن عیب کسی شتاب مکن شاید خدایش بخشیده باشد " نهج البلاغه "

A.Dastafckan
Tuesday 7 December 2010, 10:37 AM
اگر روزی ترکت کردند بدان که با تو بودن لیاقت می خواهد (چارلی چاپلین)