PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هرکی غم داره بیاد تو



yazdi
Saturday 27 November 2010, 03:40 PM
این تاپیک فقط مال کساییه که اهل دلند و دل سوخته اند . لطفا مرفهین بی درد بیخودی اینجا سر نزنند که از پذیرششون معذوریم .هرکس از ته دلش حرفی داره بیاد تو . یا علی .
من از این به بعد شعرامو اینجا مینویسم .

yazdi
Saturday 27 November 2010, 03:43 PM
پرستوی فراری از بهارم
یک امشب میهمان این دیارم
چو ماه از پشت خرمن ها برآید
به دیدارم بیا چشم انتظارم

yazdi
Saturday 27 November 2010, 03:46 PM
نمی دونم که چشمونت چه رنگه
ولی دونم که رنگ اون قشنگه
به سر تا پای خود عیبی نداری
ولی افسوس که قلبت مثل سنگه

yazdi
Saturday 27 November 2010, 04:09 PM
رخ تو رنگ یاس تازه داره
ولی یاسی که رویش ...داره
مرا کشتی ز نازت بس کن آخر
که ناز و عشوه هم اندازه داره

yazdi
Saturday 27 November 2010, 04:13 PM
بیا دختر که چشم زاغ داری
سبد در دست و میل باغ داری
سبد در دست و میل باغ ما کن
سرم بشکن ولی دردم دوا کن

yazdi
Saturday 27 November 2010, 04:20 PM
سر راهت بشینم خسته خسته
گل ریحون بچینم دسته دسته
گل ریحون چنان بویی نداره
دل مو طاقت دوری نداره

yazdi
Saturday 27 November 2010, 04:23 PM
سر راهم دوتا شد وای بر من
رفیق از من جدا شد وای بر من
رفیق از من جدا شد رفت غربت
ز غربت آشنا شد وای بر من

yazdi
Saturday 27 November 2010, 04:26 PM
به من گفتی که دل دریا کن ای دوست
همه دریا از آن ما کن ای دوست
دلم دریا شد و دادم بدستت
مکش دریا بخون،پروا کن ای دوست

yazdi
Saturday 27 November 2010, 04:31 PM
دگر شب شد ، که من شیدا بگردم
چو ماهی بر لب دریا بگردم
پلنگ در کوه آهو در بیابون
همه جفتند و من تنها بگردم

sahar98
Saturday 27 November 2010, 04:53 PM
دلی داروم ز خونی رنگ سرخاب
نــداره در غـــم دوری تـــو تـــاب
سوار و برقرار و شاد بودم
همی کردی مویو از عشق بی تاب

sahar98
Saturday 27 November 2010, 04:53 PM
غم عشق تو مادر زاد ديرم

نه از آموزش استاد ديرم

بدان شادم كه از يمن غم تو

خراب آباد دل آباد ديرم

sahar98
Saturday 27 November 2010, 04:55 PM
سرای دل اگر دارد غمی ناب
هوای بوی یار دارد چو مهتاب
نمیدونوم چرو تــاریـک و تاره
دلوم بس از تو آرامی نداره

opera2080
Saturday 27 November 2010, 04:58 PM
آتش عقشست و نسوزد همه کس را .........

opera2080
Saturday 27 November 2010, 05:02 PM
بی تو اینجا خیلی سرده..........

opera2080
Saturday 27 November 2010, 05:48 PM
چو شمعی پای تا سر بر فروزد
خوشا عشق و خوشا ناکامی عشق خوشا رسوایی و بد نامی عشق
خوشا بر جان من هر شام و هر روز همه درد و همه داغ و همه سوز
خوشا عاشق شدن ، اما جدایی خوشا عشق و نوای بی نوایی
خوشا در سوز عشقی سوختن ها درون شعله اش افروختن ها
چو عاشق از نگارش کام گیرد چراغ آرزو هایش بمیرد
اگر می داد لیلی کام مجنون کجا افسانه می شد نام مجنون؟
هزاران دل به حسرت خون شد از عشق یکی در این میان مجنون شد از عشق
در این آتش هر آنکس بیشتر سوخت چراغش در جهان روشنتر افروخت
نوای عاشقان در بی نواییست دوام عاشقی ها در جداییست

opera2080
Saturday 27 November 2010, 05:50 PM
من اگر عاشق نباشم از خودم سیرم ...
زود میمیرم

opera2080
Saturday 27 November 2010, 05:52 PM
سینه سردش پیش ماست ...
لبریز دردش پیش ماست ...
همسفر آتش کجاست ؟ همسفر آتش کجاست ؟

opera2080
Saturday 27 November 2010, 06:00 PM
بی تو هر شب غمتو به خلوت خودم میبردم
خبری از تو نبود و لحظه ها رو میشمردم
وقتی شب سحر میشد به بی قراری
خودمو به به دست گریه میسپردم....
اما من واست میمردم

opera2080
Saturday 27 November 2010, 06:06 PM
چند روز دله دیونه ..
میگریه همش بهونه ...
آتیشم میزنه هر شب ..
جای خالیت توی خونه

opera2080
Saturday 27 November 2010, 06:16 PM
کی بیشتر از من برات میمیره
کی مثل من به دام تو اسیره
تو حریم عاشقی تو برام یه همنفس
با همون یه خاطره عمریه شاد وبس

yazdi
Saturday 27 November 2010, 08:06 PM
به دریای غمت دل غوطه ور بی

مرا داغِ فراقت بر جگر بی

ز مژگانِ خدنگت خورده ام تیر

که هر دم سوز دل زان بیشتر بی

yazdi
Saturday 27 November 2010, 08:08 PM
بی تو هر شب سرم بر بالش آید

چو نِی از استخوانم نالش آید

شب هجران به جای اشک چشمم

ز مژگان پاره های آتش آید

yazdi
Saturday 27 November 2010, 08:11 PM
به دیار عشق تو مانده ام ز کسی ندیده عنایتی

به غریبیم نظری فکن ، چو تو پادشاه ولایتی



شده بی تو طاقت و صبر طی ، بکشم فراق تو تا به کی

همه بند بند مرا چو نی ، بود از غم تو شکایتی



چو صبا ببرت گذر آورد ز بلاکشان خبر آورد

ببرش زبان اگر آورد ز نیاز خسته حکایتی

yazdi
Saturday 27 November 2010, 08:14 PM
روشن از پرتو رویت، نظری نیست که نیست

منت خاک درت، بر بصری نیست که نیست



ناظر روی تو، صاحب‌نظرانند، آری

سرّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست



اشک غماز من ار سرخ برآمد، چه عجب

خجل از کرده خود، پرده‌دری نیست که نیست



تا به دامن ننشیند ز نسیمش گردی

سیل‌خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست



تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزنند

با صبا گفت و شنیدم، سحری نیست که نیست



من از این طالع شوریده، به‌رنجم ور نی

بهره‌مند از سر کویت، دگری نیست که نیست



از حیای لب شیرین تو ای چشمه نوش

غرق آب و عرق اکنون، شکری نیست که نیست



مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز

ور نه در مجلس رندان، خبری نیست که نیست



شیر در بادیه عشق تو، روباه شود

آه از این راه که در وی، خطری نیست که نیست



آب چشمم که بر او منت خاک در توست

زیر صد منت او، خاک دری نیست که نیست



از وجودم قدری نام و نشان هست که هست

ور نه از ضعف در آنجا، اثری نیست که نیست



غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است

در سراپای وجودت، هنری نیست که نیست

opera2080
Sunday 28 November 2010, 07:35 AM
تو تنهایی قلبم یه شب نقش تو افتاد
مثه اینکه خداوند تو و عشق به من داد
توی دلتنگی دنیا باهات عشق رو شناختم
با این واژه خوشبخت همه دنیام ساختم

opera2080
Sunday 28 November 2010, 07:40 AM
تو رو اندازه شبهای مستی دوست دارم
تو رو قد تموم ملک هستی دوست دارم
برام این پریشون حالیا یعنی عبادت
تو رو جانا به حق بت پرستی دوست دارم

tella
Sunday 28 November 2010, 09:06 AM
سلام دوست عزیز

خیلی زیبا می نویسی و با احساس. خیلی لذت بردم از خوندشون.

امیدوارم گنجینه واژه های ذهنت روز به روز شکوفاتر بشه.

اما معلومه که خیلی دل سوخته و دل خسته هستی.

امیدوارم به زودیه زود شادی جای غصه ها رو بگیره و امیدوارم که من اشتباه تشخیص داده باشم.:5:

tella
Sunday 28 November 2010, 09:09 AM
در کنار دریا روح من آزاد است.
روح من بی پروا در پی آن عشقی است که به دنیا باز است.
من اگر دور روم، من اگر جا ماندم، من اگر با نفس لاله سرخ به ناز نگاه گل رز خندیدم،
با تو اما، همه چیز سبزتر است.
با تو اما قلبم، خانه امن شقایق ماند.
در پی اشگهایم یک جهان بی تابی است،
که خدا فاش نکرد راز چشمان پر از آه مرا.

opera2080
Sunday 28 November 2010, 09:43 AM
شبی پر کن از بوسه ها ساغرم
به نرمی بیا همچون جان در برم
تنم را بسوزان در ‌آغوش خویشتن
فردا نیابند خاکسترم

opera2080
Sunday 28 November 2010, 09:49 AM
کاش می شد بوسه بارانت کنم،
جان عاشق را به قربانت کنم،
ای که دور از من در قلب منی،
باورکن که دنیای منی.

yazdi
Sunday 28 November 2010, 09:56 AM
چو انجا که تویی از جمله پنهان
زکه پرسم ، که داند تا کجایی
تو پیدایی ولی کز جمله پنهان
وگر پنهان نه ایی پیدا کجایی

yazdi
Sunday 28 November 2010, 10:00 AM
ای نای خوش نوای که دلدار و دلخوشی
دم میزنی تو گرم و دم سرد میکشی

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:35 PM
رفتی از این دیار و ندادی خبر مرا
نشنیدی از کسی که چه آمد به سر مرا
گفتم که سر به دامن آسودگی نهم
آسوده کی گذاشت دل در به در مرا

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:38 PM
تنها تویی تنها تویی در خلوت تنهاییم
تنها تو میخواهی مرا با این همه رسواییم
ای یار بی همتای من سرمایه ی سودای من
گر بی تو مانم وای من وای از دل سوداییم

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:40 PM
خاموش که تا هستی او کرد تجلی
هستی بدین سان که ندانی که هستی

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:56 PM
خیال انگیز و جان پرور چو بوی گل سراپایی
نداری غیر ازین عیبی که میدانی که زیبایی
من از دلبستگی های تو با ایینه دانستم
که بر دیدار طاقت سوز خود عاشق تر از مایی
بشمع و ماه حاجت نیست بزم عاشقانت را
تو شمع مجلس افرو.زی تو ماه مجلس آرایی
منم ابر و تویی گلبن که می خندی چو می گریم
تویی مهر و منم اختر که م یمیرم چو می ایی
مراد ما نجویی ورنه رندان هوس جو را
بهار شادی انگیزی حریف باده پیمایی
مه روشن میان اختران پنهان نمی ماند
میان شاخه های گل مشو پنهان که پیدایی
کسی از داغ و درد من نپرسد تا نپرسی تو
دلی بر حال زار من نبخشد تا نبخشایی
مرا گفتی : که از پیر خرد پرسم علاج خود
خرد منع من از عشق تو فرماید چه فرمایی
من آزرده دل را کس گره از کار نگشاید
مگر ای اشک غم امشب تو از دل عقده بگشایی
رهی تا وارهی از رنج هستی ترک هستی کن
که با این ناتوانی ها بترک جان توانایی

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:56 PM
لاله داغدیده را مانم
کشت آفت رسیده را مانم
دست تقدیر از تو دورم کرد
گل از شاخ چیده را مانم
نتوان بر گرفتنم از خک
اشک از رخ چکیده را مانم
پیش خوبانم اعتباری نیست
جنس ارزان خریده را مانم
برق آفت در انتظار من است
سبزه نو دمیده را مانم
تو غزال رمیده را مانی
من کمان خمیده را مانم
بمن افتادگی صفا بخشید
سایه آرمیده را مانم
در نهادم سیاهکاری نیست
پرتو افشان سپیده را مانم
گفتمش ای پری کرامانی ؟
گفت : بخت رمیده را مانم
دلم از داغ او گداخت رهی
لاله داغدیده را مانم

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:57 PM
نه راحت از فلک جویم نه دولت از خدا خواهم
و گر پرسی چه می خواهی ؟ ترا خواهم ترا خواهم
نمی خواهم که با سردی چو گل خندم ز بی دردی
دلی چون لاله با داغ محبت آشنا خواهم
چه غم کان نوش لب در ساغرم خونا به میریزد
من از ساقی ستم جویم من از شاهد جفا خواهم
ز شادیها گریزم در پناه نامرادیها
به جای راحت از گردون بلا خواهم بلا خواهم
چنان با جان من ای غم ذر آمیزی که پنداری
تو از عالم مرا خواهی من از عالم ترا خواهم
بسودای محالم ساغر می خنده خواهد زد
اگر پیمانه عیشی درین ماتم سرا خواهم
نیابد تا نشان از خک من ایینه رخساری
رهی خاکستر خود را هم آغوش صبا خواهم

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:58 PM
ساقیا در ساغر هستی شراب ناب نیست
و آنچه در جام شفق بینی بجز خوناب نیست
زندگی خوشتر بود در پرده وهم خیال
صبح روشن را صفای سایه مهتاب نیست
شب ز آه آتشین بکدم نیاسایم چو شمع
در میان آتش سوزنده جای خواب نیست
مردم چشم فرومانده است در دریای اشک
مور را پای رهایی از دل گرداب نیست
خاطر دانا ز طوفان حوادث فارغ است
کوه گردون سای را اندیشه ز سبلاب نیست
ما به آن گل از وفای خویشتن دل بسته ایم
ورنه این صحرا تهی از لاله سیراب نیست
آنچه نایاب است در عالم وفا و مهر ماست
ورنه در گلزار هستی سرو و گل نایاب نیست
گر ترا با ما تعلق نیست ما را شوق هست
ور ترا بی ما صبوری هست ما را تاب نیست
گفتی اندر خواب بینی بعد ازین روی مرا
ماه من در چشم عاشق آب هست و خواب نیست
جلوه صبح و شکرخند گل و آوای چنگ
دلگشا باشد ولی چون صحبت احباب نیست
جای آسایش چه می جویی رهی در ملک عشق
موج را آسودگی در بحر بی پایاب نیست

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:58 PM
ندانم رسم یاری بی وفا یاری که من دارم
دلم کوشد دلازاری که من دارم
وگر دل را به خدای رهانم از گرفتاری
دلازاری دگر جوید دل زاری که من دارم
به خک من نیفتد سایه سرو بلند او
ببین کوتاهی بخت نگونساری که من دارم
گهی خاری کشم از پا گهی دستی زنم بر سر
بکوی دلفریبان این بود کاری کهمن دارم
دل رنجور من از سینه هر دم می رود سویی
ز بستر می گریزد طفل بیماری که من دارم
ز پند همنشین درد جگر سوزم فزونتر شد
هلکم می کند آخر پرستاری که من دارم
رهی آنمه بسوی من بچشم دیگران بیند
نداند قیمت یوسف خریداری که من دارم

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:59 PM
در پیش بیدردان چرا فریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم
در پرده سوزم همچو گل در سینه جوشم همچو مل
من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم
اول کنم اندیشه ای تا برگزینم پیشه ای
آخر به یک پیمانه می اندیشه را باطل کنم
آنرو ستانم جام را آن مایه آرام را
تا خویشتن را لحظه ای از خویشتن غافل کنم
از گل شنیدم بوی او مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کوی او در کوی جان منزل کنم
روشنگری افلکیم چون آفتاب از پکیم
خکی نیم تا خویش را سرگرم آب و گل کنم
غرق تمنای توام موجی ز دریای تو ام
من نخل سرکش نیستم تا خانه در ساحل کنم
دانم که آن سرو سهی از دل ندارد آگهی
چند از غم دل چون رهی فریاد بی حاصل کنم

yazdi
Sunday 28 November 2010, 12:59 PM
همچو نی می نالم از سودای دل
آتشی در سینه دارم جای دل
من که با هر داغ پیدا ساختم
سوختم از داغ نا پیدای دل
همچو موجم یک نفس آرام نیست
بسکه طوفان زا بود دریای دل
دل اگر از من گریزد وای من
غم اگر از دل گریزد وای دل
ما ز رسوایی بلند آوازه ایم
نامور شد هر که شد رسوای دل
خانه مور است و منزلگاه بوم
آسمان با همت والای دل
گنج منعم خرمن سیم و زر است
گنج عاشق گوهر یکتای دل
در میان اشک نومیدی رهی
خندم از امیدواریهای دل

yazdi
Sunday 28 November 2010, 01:00 PM
نه به شاخ گل نه به سرو چمن پبچیده ام
شاخه تکم بگرد خویشتن پیچیده ام
گرچه خاموشم ولی آهم بگردون می رود
دود شمع کشته ام در انجمن پیچیده ام
می دهم مستی به دلها گر چه مستورم ز چشم
بوی آغوش بهارم در چمن پیچیده ام
جای دل در سینه صد پاره دارم آتشی
شعله را چون گل درون پیرهن پیچیده ام
نازک اندامی بود امشب در آغوشم رهی
همچو نیلوفر بشاخ نسترن پیچیده ام

yazdi
Sunday 28 November 2010, 01:01 PM
آن قدر با آتش دل ساختم تا سوختم
بی تو ای آرام جان یا ساختم یا سوختم
سردمهری بین که هر کس بر آتشم آبی نزد
گرچه همچون برق از گرمی سراپا سوختم
سوختم اما نه چون شمع طرب در بین جمع
لاله ام کز داغ تنهایی به صحرا سوختم
همچو آن شمعی که افروزند پیش آفتاب
سوختم در پیش مه رویان و بیجا سوختم
سوختم از آتش دل در میان موج اشک
شوربهتی بین که در آغوش دریا سوختم
شمع و گل هم هر کدام شعله ای در آتشند
در میان پکبازان من نه تنها سوختم
جان پک من رهی خورشید عالمتاب بود
رفتم و از ماتم خود عالمی را سوختم

yazdi
Sunday 28 November 2010, 01:02 PM
ساقی بده پیمانه ای ز آن می که بی خویشم کند
بر حسن شور انگیز تو عاشق تر از پیشم کند
زان می که در شبهای غم بارد فروغ صبحدم
غافل کند از بیش و کم فارغ ز تشویشم کند
نور سحرگاهی دهد فیضی که می خواهی دهد
با مسکنت شاهی دهد سلطان درویشم کند
سوزد مرا سازد مرا در آتش اندازد مرا
وز من رها سازد مرا بیگانه از خویشم کند
بستاند ای سرو سهی سودای هستی از رهی
یغما کند اندیشه را دور از بد اندیشم کند

yazdi
Sunday 28 November 2010, 01:03 PM
اشکم ولی بپای عزیزان چکیده ام
خارم ولی بسایه گل آرمیده ام
با یاد رنگ و بوی تو ای نو بهار عشق
همچون بنفشه سر بگریبان کشیدهام
چون خک در هوای تو از پا افتاده ام
چون اشک در قفای تو با سر دویدهام
من جلوه شباب ندیدم به عمر خویش
از دیگران حدیث جوانی شنیده ام
از جام عافیت می نابی نخورده ام
وز شاخ آرزو گل عیشی نچیده ام
موی سپید را فلکم رایگان نداد
این رشته را به نقد جوانی خریده ام
ای سرو پای بسته به آزادگی مناز
آزاده من که از همه عالم بریده ام
گر می گریزم از نظر مردمان رهی
عیبم مکن که آهوی مردم ندیده ام

yazdi
Sunday 28 November 2010, 01:30 PM
مـا راز سـر بـه مـُهـر یـک آغـاز مـُبـهـمـیـم

یـعـنـی در ایـن سـراچـه‌ی بـازیـچـه آدمــیــم

شـایـد بـه شـیــب درّه‌ی ایـن جـنـگل سـتـُرگ

مـا سـایـه‌ای ز شـاخـه‌ی یک بـیـد در هـمـیـم

بـر پـرتـگــاه صـخـره‌ی صـحـرای نـیـسـتـی

گـویـا کـه مـا نـتـیـجـه‌ی لــبـخـنـد یک دمـیـم

چـون نـقـطـه کـوچـکـیـم بـه پـرگـار روزگار

امـّا بـرون ز دایــــــــره‌ی هـر دو عـالـَمـیـم

در مـا هـزار عـالـَم دیـگـر نـُـهـُ‌ـفـتـه اســـت

مـا جـام در غـبـار فـرو رفــــتـه‌ی جــمـیــم

از مـا ربــوده دیــــو زمـــان خـاتـــم روان

آنـجــا کـه مـا تـجــلـّی اســمـاء اعــظـمــیــم

ســنـگـیـنـی تـمـامـی عـالـَم بـه دوش مـاسـت

ما درحـریـم عشق تـو ای دوسـت مـحـرمـیـم

جـوشـیـــــــــده از بـلـنـدی فـریـاد مـا زمــان

گاهـی چـو رود آتـش و گاهی چو شـبـنـمـیـم

در دور هست و نیسـت به خـمـخانه‌ی وجـود

مـا سر خوش از شـراب نـشـاط آور غـمـیـم

در مـا بـهـشت و دوزخ در هـم تـنـیـده است

اهـریـمـن و فـرشـتـه‌ی یک قصّـه با هـمـیـم

جـاری‌تـر نـســــــــــیـم و روانـیــم مـثـل آب

مـا نـشـئـه‌ی ظـهـــــور حـیـاتـی دمـادمـیـــم

آگــــــــه نـشـد ز ســرّ سـُـوَیـْدای مـا کـسـی

مـا قـصـّه‌ی شــگـفـت مـسـیـحـا وُ مـریـمـیـم

opera2080
Sunday 28 November 2010, 03:56 PM
هر زمان آید به یادم دیده مست تو
گریم از بخت بد خود نالم از دست تو

opera2080
Sunday 28 November 2010, 04:01 PM
بی خبر ماندی ز حالم زانچه آمد برسر من
عشق تو آخر به طوفان میدهد خاکستر من

opera2080
Sunday 28 November 2010, 04:03 PM
( این رو عشقم برام نوشته )

بدون تو سنگم
کنار تو ابرم
بیا تا گریه کنم
سر اومده صبرم

opera2080
Sunday 28 November 2010, 06:27 PM
پروانه به شمع بوسه زد و بال و پرش سوخت...
بيچاره از اين عشق سوختن آموخت...
فرق من و پروانه در اين است...
پروانه پرش سوخت ولي من جگرم سوخت

opera2080
Sunday 28 November 2010, 06:32 PM
(You can see links before reply)
همدم گل گشته ام همبستر خاکم مکن


قطره قطره مي چکم از چشم خود پاکم مکن

opera2080
Sunday 28 November 2010, 06:36 PM
یعنی میشه که ما دو تا یه روزی به هم برسیم؟
مهم فقط رسیدنه ، حتی اگه کم برسیم
یعنی میشه خوشی بیاد دور ما توری بکشه؟
به آرزوهاش برسه هر کی که دوری بکشه؟

opera2080
Monday 29 November 2010, 10:27 AM
مجال من همین باشد که پنهان عشق او ورزم

کنار و بوس و آغوشش چه گویم چون نخواهد شد

opera2080
Monday 29 November 2010, 11:02 AM
تكيه به شونه هام نكن
من از تو افتاده ترم
ماكه به هم نمي رسيم
بسه ديگه بزار برم
كي گفته كه به جرم عشق
...يه عمري پرپرت كنم
حيف تو نيست كنج قفس
چادر غم سرت كنم
من نه قلندر شبم
نه قهرمان قصه ها
نه بنده حلقه به گوش
نه ناجي فرشته ها
من عاشقم همينو بس
غصه نداره بي كسي
قشنگي قصه ماست
كه ما به هم نمي رسيم

opera2080
Monday 29 November 2010, 04:34 PM
دنیای پاک من پر از معصومیه عشقه
همه خونه قلبم پراز محرومی عشقه
در مکتب ما عاشقی یعنی فدا گشتن
او بودن از ما ومن دیگر رها گشتن

opera2080
Monday 29 November 2010, 05:06 PM
عشق تو را درسینه ام با خون دل پرورده ام
از بیوفایی های تو در کوی جنون ره برده ام

opera2080
Tuesday 30 November 2010, 05:07 PM
خیلی شيرينه وقتی بدونی کسی هست که با ياد اون تمام لحظه های زندگيتو سپری می کنی.......
خيلی شيرينه وقتی بدونی تو این دنيا کسی هست که برای تو هست و تو هم برای اونی............
خيلی شيرينه که بدونی يکی هست تو اين دنيا که دوستت داره و ميگه تا آخرش با هات هستم........
خيلی شيرينه که عاشق باشی......... ......
اونم عاشق يه فرشته....

Zar
Saturday 4 December 2010, 06:04 PM
من اسیر عشق پاکم
واسه تو ذره ای خاکم
اگه جونمو بگیری
واسه تو بازم هلاکم

Zar
Saturday 4 December 2010, 06:08 PM
دل من روی زمینه دل تو تو آسمونه / انقدر دوست دارم من که فقط خدا می دونه بیا یه عهدی ببندیم ببینیم کدوم یک از ما / تا ته جاده ی دنیا بر سر عهدش می مونه . . .

Zar
Saturday 4 December 2010, 06:10 PM
عاشق که می شوی
نگران خودت نباش
شب های باقیمانده ی عمرت
به این سادگی ها
صبح نخواهند شد

Zar
Sunday 5 December 2010, 08:12 AM
به جای دسته گلی که فردا بر سر قبرم می گذاری امروز با شاخه گلی کوچک يادم کن به جای سيل اشکی که فردا بر مزارم نثار ميکنی امروز با تبسمی شادم کن به جای متن های تسليت گونه که فردا در روزنامه ها مينويسی امروز با پيامی کوچک خوشحالم کن

Zar
Sunday 5 December 2010, 08:15 AM
تو دریا من موج اسیرم ****نمی خواهم جداازتو بیمرم


بیا دریای من آغوش بگشاه**** کی میخواهم در آغوشات بیمرم

Zar
Sunday 5 December 2010, 08:29 AM
تو دریا من موج اسیرم
نمی خواهم جداازتو بیمرم


بیا دریای من آغوش بگشاه
کی میخواهم در آغوشات بیمرم

Zar
Sunday 5 December 2010, 08:31 AM
به دیدارم بیا هر شب ، در این تنهایی ِ تنها و تاریک ِ خدا مانند
دلم تنگ است .
بیا ای روشن ، ای روشن تر از لبخند
شبم را روز کن در زیر سرپوش سیاهیها
دلم تنگ است.
...بیا بنگر، چه غمگین و غریبانه
دلی خوش کرده ام با این پرستوها و ماهیها
نمی خواهم ببیند هیچ کس ما را
نمی خواهم بداند هیچ کس ما را ...
شب افتاده ست و من تنها و تاریکم
بیا ای مهربان با من !
بیا ای یاد مهتابی !

Zar
Sunday 5 December 2010, 10:48 AM
نزار امشبم با یه بغض سر بشه
بزن زیر گریه چشات تر بشه

Zar
Sunday 5 December 2010, 11:32 AM
عشق،خرید وفروش پایاپای عاشق و معشوق است

Zar
Sunday 5 December 2010, 11:34 AM
سخته, وقتی مجبوری رو شونه کسی گریه کنی که دلیله گریته

Zar
Sunday 5 December 2010, 04:15 PM
کاش میشد که بگویم:من به اندازه یک روزنه دلخوش هستم که تو برمیگردی ولی افسوس که آن روزنه هم در دلم پیدا نیست چشم بر راه بدوزم تا کی؟اثری نیست خودم میدانم تو دگر پیش من خسته نمیایی باز

Zar
Sunday 5 December 2010, 05:07 PM
آنقدر دلتنگ چشمانت هستم كه نمي توانم در هيچ چشم ديگري نگاه كنم آنقدر بيقرارم كه هيچ اتفاقي ، دل غمگينم را شاد نمي كند


براي گريستن ، شانه هايت را كم دارم شانه هايي كه بارها وبارها در خواب و خيال،تكيه گاه دل عاشقم بود

Zar
Sunday 5 December 2010, 05:08 PM
یک صندلی خالی کنار رویاهایم از آن توست ، بنشینی یا بروی ، دوستت دارم

koronzo_piti
Sunday 5 December 2010, 08:34 PM
دوست مون
z.a (You can see links before reply)
عزیز مثل اینکه خیلی حالش بده جمع z.x ها هم جمعه زینب جان شما هم نظری بده
چرا ایقدر نا امیدی؟
چشمت رو بیشتر باز کن تا بهتر بینی دوست من
این غم وغصه ها معنای نداه



کجایی ای دوست رفته ی من
کجای ای ان که بی تو نمی توان زنده
ای بابا :(
(You can see links before reply)

zendegieh_khabha
Friday 10 December 2010, 06:00 PM
سيه چشمي به كار عشق استاد
به من درس محبت ياد مي داد
مرا از ياد برد آخر
ولي من
به جز او عالمي را بردم از ياد

zendegieh_khabha
Friday 10 December 2010, 06:02 PM
يا بفرما به سرايم
يا بفرما به سر آيم
غرضم وصل تو باشد
چه بيايي
چه بيايم

zendegieh_khabha
Friday 10 December 2010, 06:03 PM
به من گفت بيا
به من گفت بمان
به من گفت بخند
به من گفت بمير
آمدم
ماندم
خنديدم
مردم

zendegieh_khabha
Saturday 11 December 2010, 06:13 PM
در ابعاد اين عصر خاموش من از طعم تصنيف در متن ادراك يك كوچه تنهاترم
بيا
تا برايت بگويم چه اندازه تنهايي من بزرگ است...

yazdi
Saturday 11 December 2010, 06:58 PM
هر لاله آتشین دل سوخته ای است

هر شعله برق جان افروخته ای است

نرگس که ز بار غم سرافکنده به زیر

بیننده چشم از جهان دوخته ای است

yazdi
Saturday 11 December 2010, 07:00 PM
کاش امشبم آن شمع طرب می‌آمد

وین روز مفارقت به شب می‌آمد


آن لب که چو جان ماست دور از لب ماست

ای کاش که جان ما به لب می‌آمد

yazdi
Saturday 11 December 2010, 07:04 PM
ای ناله چه شد در دل او تاثیرت

کامشب نبود یک سر مو تاثیرت

با غیر گذشت و سوخت جانم از رشک

ای آه دل شکسته کو تاثیرت؟

yazdi
Saturday 11 December 2010, 07:07 PM
از آتش دل شمع طرب را مانم

وز شعله آه سوز تب را مانم

دور ازلب خندان تو ای صبح امید

از ناله زار مرغ شب را مانم

yazdi
Saturday 11 December 2010, 07:10 PM
گر شود آنروی روشن جلوه گر هنگام صبح

پیش رخسارت کسی بر لب نیارد نام صبح


از بنا گوش تو و زلف تو ام آمد بیاد

چون دمید از پرده شب روی سیمین فام صبح


نیمشب با گریه مستانه حالی داشتم

تلخ شد عیش من از لبخند بی هنگام صبح


حواب را بدرود کن کز سیمگون ساغر دمید

پرتو می چون فروغ آفتاب از جام صبح


شست و شو در چشمه خورشید کرد از آن سبب

نور هستی بخش میبارد ز هفت اندام صبح


گر ننوشیده است در خلوت نبید مشک بوی

از چه آید هر نفس بوی بهشت از کام صبح ؟


میدود هر سو گریبان چاک از بی طاقتی

تا کجا آرام گیرد جان بی آرام صبح ؟


معنی مرگ و حیات ای نفس کوته بین یکیست

نیست فرقی بین آغاز شب و انجام صبح


این منم کز ناله و زاری نیاسایم دمی

ورنه آرامش پذیرد مرغ شب هنگام صبح


جلوه من یک نفس چون صبح روشن بیش نیست

در شکر خندی است فرجام من و فرجام صبح


عمر کوتاهم رهی در شام تنهایی گذشت

مردم و نشنیدم از خورشید رویی نام صبح

yazdi
Saturday 11 December 2010, 07:13 PM
شب یار من تب است و غم سینه سوز هم

تنها نه شب در آتشم ای گل که روز هم

ای اشک همتی که به کشت وجود من

آتش فکند آه و دل سینه سوز هم


گفتم : که با تو شمع طرب تابناک نیست

گفتا : که سیمگون مه گیتی فروز هم


گفتم : که بعد از آنهمه دلها که سوختی

کس می خورد فریب تو؟ گفتا هنوز هم


ای غم مگر تو یار شوی ورنه با رهی

دل دشمن است و آن صنم دلفروز هم

zendegieh_khabha
Saturday 11 December 2010, 07:19 PM
اين كوزه چو من عاشق زاري بودست
در بند سر زلف نگاري بودست
اين دسته كه بر گردن او مي بيني
دستيست كه بر گردن ياري بودست

zendegieh_khabha
Wednesday 15 December 2010, 01:22 PM
هر چه كردم كه شود يار ز اغيار جدا
آن نشد عاقبتش من شدم از يار جدا

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:26 PM
دو چشم خسته اش از اشك تر بود
ز روي دفترم چون ديده بر داشت
غمي روي نگاهش رنگ مي باخت
حديثي تلخ در آن يك نظر داشت
مرا حيران از اين نازكدلي كرد
مگر اين نغمه ها در او اثر داشت ؟
چرا دل را به خاكستر نشانيد؟
اگر از سوز پنهانش خبر داشت
نخستين بار خود آمد به سويم
كه شوقي در دل و شوري به سر داشت
سپردم دل به دست او چو ديدم
كه غير از دلبري چندين هنر داشت
دل زيباپرست من ز معشوق
تمناي نگاهي مختصر داشت
نگاهش آسماني بود و افسوس
كه در سينه دلي بيدادگر داشت!
پر پروانه اي را سوخت اين شمع
كه جانان را ز جان محبوب تر داشت
به پايش شاعري افتاد و جان داد
كه آفاق هنر را زير پر داشت
نمي داند دل پر درد شاعر
چه آتش ها به جان زين رهگذر داشت
ولي داند : « فريدون » تاج سر بود
اگر غير از محبت سيم وزر داشت!

مرا گويد مخوان شعر غم انگيز
كه حسرت عقده گردد در گلويم!
خدا را ، با كه گويم كاين ستمگر
غمم را هم نمي خواهد بگويم!

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:31 PM
دست بردار ازین هیکل غم ....!!
که ز ویرانی خویش است آباد.
دست بردار که تاریکم و سرد
چون فرو مرده چراغ از دم باد . ...!
دست بردار , ز تو در عجب ام
به در بسته چه می کوبی سر...!!!
نیست, می دانی , در خانه کسی
سر فرو می کوبی باز به در ..!
زنده ام این گونه به غم
خفته ام در تابوت
حرفها دارم در دل
می گزم لب به سکوت
دست بردار که گر خاموشم
بالبم هر نفسی فریاد است
به نظر هر شب و روزم سالی است
گر چه خود عمر به چشمم باد است
رانده اندم همه از درگه خویش
پای پر آبله دل پر اندوه
از رهی می گذرم سرد در خویش
می خزد هیکل من از دنبال
میدود سایه پیشاپیش
میروم باره خود سر فرو چهره به هم
با کسم کاری نیست....
سد چه بندی به رهم؟!!
دست بردار..! چه سود آید بار
ازچراغی که نه گرماش و نه نور..؟
چه امید از دل تاریک کسی
که نهادندش سر زنده به گور؟
میروم یکه به راهی مطرود
که فرو رفته به آفاق سیاه
دستبرداراز این عابر مست
یکطرف شو منشین بر سر راه....!!

احمد شاملو

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:51 PM
آواز عاشقانه ي ما در گلو شکست
حق با سکوت بود ، صدا در گلو شکست
ديگر دلم هواي سرودن نمي کند
تنها بهانه ي دل ما در گلو شکست
سربسته ماند بغض گره خورده در دلم
آن گريه هاي عقده گشا در گلو شکست
اي داد، کس به داغ دل باغ دل نداد
اي واي ، هاي هاي عزا در گلو شکست
آن روزهاي خوب که ديديم ، خواب بود
خوابم پريد و خاطره ها در گلو شکست
" بادا " مباد گشت و " مبادا " به باد رفت
" آيا " ز ياد رفت و " چرا " در گلو شکست
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرين و آفرين و دعا در گلو شکست
تا آمدم که با تو خداحافظي کنم
بغضم امان نداد و خدا .... در گلو شکست

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:55 PM
بغضهای کال من ، چرا چنین ؟
گریه های لال من ، چرا چنین ؟
جزر و مد یال آبی ام چه شد ؟
اهتزاز بال من ، چرا چنین ؟
رنگ بالهای خواب من پرید
خامی خیال من ، چرا چنین ؟
آبگینه تاب حیرتم نداشت
حیرت زلال من ، چرا چنین ؟
دل مجال پایمال درد بود
تنگ شد مجال من ، چرا چنین ؟
خشک و خالی و پریده لب دلم
کاسه ی سفال من ، چرا چنین ؟
داغ تازه ی تو ، داغ کاغذی
داغ دیر سال من ، چرا چنین ؟
هر چه و همه ، تمام مال تو
هیچ و هیچ مال من ، چرا چنین ؟
سال و ماه و روز تو چرا چنان ؟
روز و ماه و سال من ، چرا چنین ؟
در گذشته ، سرگذشتم این نبود
حال، شرح حال من ، چرا چنین ؟
ای چرا و ای چگونه ی عزیز !
جرأت سوال من ، چرا چنین ؟

sahar98
Wednesday 5 January 2011, 06:57 PM
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟
بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود
این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود
از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟
در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟
بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟
دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود
از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟

zendegieh_khabha
Thursday 6 January 2011, 02:15 PM
مي خواستم زندگي كنم راهم را بستند
ستايش كردم
گفتند خرافات است
عاشق شدم
گفتند دروغ است
گريستم
گفتند بهانه است
خنديدم
گفتند ديوانه است
دنيا را نگه داريد
مي خواهم پياده شوم.

Brilliant
Thursday 14 April 2011, 11:05 PM
از غم خبری نبود اگر عشق نبود / دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود ؟

بی رنگ تر از نقطه ی موهومی بود / این دایره ی کبود ، اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را / عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود ؟

در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است / از این همه دل چه سود اگر عشق نبود ؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود ؟ / دل چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی / تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود ؟

SRK
Saturday 19 November 2011, 02:12 PM
دلی دارم که از تنگی در آن جز غم نمی گنجد

غمی دارم ز دلتنگی که در عالم نمی گنجد

opera2080
Monday 18 February 2013, 10:31 PM
بعد این همه مدت دل من هنوز غمگینه

virtuoso
Monday 18 February 2013, 10:47 PM
اندر دل بی وفا غم و ماتم باد / آن را که وفا نیست ز عالم کم باد
دیدی که مرا هیچ کسی یاد نکرد / جز غم که هزار آفرین بر غم باد

(شاعر توی این شعر، از واژه ی غم در دو مفهوم جداگانه استفاده کرده که خیلی جالبه)

morteza3164
Friday 26 April 2013, 09:57 PM
به دنبال کسی در این خیابانها نمي گردم
فقط این قدر مي دانم که دراین شهر ولگردم
دلم راضی نشد از خواب خوش بیدارشان سازم
اگر هرگز به دنیا کودکانم را نیاوردم
زمانی فکر مي کردم یکی از فیلسوفانم
چه کار خنده داری مي نشستم فکر مي کردم
چه باید کرد با یک روح سرماخورده در باران
چقدر از زندگی از عشق حتی شعر دلسردم
برایم نسخه اي با سادگی از دود مي پیچی
که بهتر مي شود با آتش سیگار سردردم!
که گفتی!مي توانی پا به پایم دربه در باشی!
ولی من با کسی غیر از خودم دیگر نمي گردم

morteza3164
Friday 3 May 2013, 09:52 PM
You can see links before replyمی بخشم كسانی را كه هر چه خواستند

با من

با دلم

با احساسم كردند

و مرا در دور دست خودم رها كردند

پروردگارا به من بیاموز

آهی نكشم

برای كسانیكه دلم را شكستند

morteza3164
Sunday 5 May 2013, 09:40 PM
You can see links before reply



دلـــــم را تـــهدید کرده ام بـــهانه اتـــــ را نـــگیرد . . .
وگـــرنه مـــی دهم دوبــــاره بــــسوزانیش . . . ! ...

morteza3164
Friday 10 May 2013, 07:26 AM
تو سوز آه من ای مرغ شب چه میدانی؟


ندیده ای شب من تاب و تب چه میدانی؟


بمن گذار که لب بر لبش نهم ای جام


تو قدر بوسه آن نوش لب چه میدانی؟


چو شمع و گل شب و روزت به خنده می گذرد

تو گریه سحر و آه شب چه میدانی؟


بلای هجر ز هر درد جانگدازتر است

ندیده داغ جدایی تعب چه میدانی؟


رهی به محفل عشرت به نغمه لب مگشای

تو دل شکسته نوای طرب چه میدانی؟

sahar98
Saturday 11 May 2013, 09:17 PM
خـسـتـه ام،

کـمـی هـم بـیـشـتـر… فـراتـر از تـصـورت…

سـخـت اسـت بـرایـم تـوصـیـفـش…

تـا بـه حـال نـمـیـدانـم،

دیـده ای درمـانـدگـی و بـی قـراری هـای من را یـا نـه…؟

بـغـض فـرو خـورده در گـلـویـم

بـهـانـه گـیـری هـای دل بـی قـرارم

و یـا…غـم نـهـفـتـه در نـگـاهـم،

کـه بـه خـدا قـسـم،

هـیـچ یـک از ایـن هـا، دیـدن نـدارد ....

You can see links before reply

morteza3164
Sunday 12 May 2013, 10:36 AM
دل نوشته دل نوشته؟
چی نوشته؟
قصه دوری نوشته؟قصه اشک یه عاشق قصه کوچ پرستو قصه مرگ شقایق
راستی مگه سهراب نگفت تا شقایق هست زندگی باید کرد
حالا که شقایق داره پرپر میشه یعنی زندگی….؟
هیس!!!!
ابروی مجنون و نبر.لیلی دق میکنه ها
عاشقی یعنی تحمل خبر از معشوق نیست؟باشه اشکالی نداره مگه فرهاد یادت نیست؟
کوه میکند به عشق شیرین شیرینم کنار خسرو
قصه تازگی نداره
دل نوشته قصه عشق ونوشته اخرم مثل همیشه هیچی جز فراق و حسرت قسمت عاشق نمیشه

morteza3164
Sunday 12 May 2013, 06:39 PM
خبري ازت نبوده خيلي بي تاب تو بودم
اومدم سراغت اما پره گريه شد وجودم

خيلي دلتنگ تو بودم گل مهربون و نازم
نميدونم چرا اينجام يا اصلا چم شده بازم

اون همه قول و قرارو اومدم يادت بيارم
اما انگار ديگه راهي واسه برگشتن ندارم

اينجا گل بارونه امشب چه قد اين فضا غريبه
چرا من هيچي نميگم چرا ميخندم عجيبه

آخه مجبورم بخندم کسي اشکامو نبينه
حالا کو تا باورم شه سرنوشته من همينه

به نظر مياد که امشب از قلم افتاده باشم
ارزوم بود که من امشب پيش تو وايساده باشم

چه لباس هاي قشنگي بهت مياد چقدر عزيزم
تو ميخندي و من از دور دارم اشکامو ميريزم

خوش سليقه هم که بودي اره بهتر از من اونه
سرتره ازم ميدونم اون که ميخواستي همونه

تازه فهيدم حسودم دست تو تو دست اونه
اي خدا انگاري اونم نقطه ضعف مو ميدونه

حالا تو دست تو حلقست دست اون حلقه تو دستات
يا من اشتباه ميبينم يا دروغ بود همه حرفات

بله رو بگو گل من تو ازم خيري نديدي
ارزوم بود که ببينم تو تورختاي سفيدي

حالا هر دو حلقه داريم تو تودستت من تو چشمام
تو زدي من اما موندم زيره قولت روي حرفام

برو خوشبخت شي عزيزم تو ازم خيري نديدي
ارزوم بود که ببينم تو تورختاي سفيدي

بله رو بگو گل من بگو و شرش بکن
من وزندگي بي تو باورم نميشه اصلا

داره سردم ميشه کم کم خيسه از اشکام لباسام
همه گريه هامو کردم اشکي نمونده واسم

ميزنم بيرون از اينجا بله رو ميگي نباشم
ميرم اون بيرون يه گوشه دست به دامن خدا شم

بله رو گفتي تموم شد ديگه اين آخره کاره
هي ميخوام بگم مبارک ولي بغضم نميذاره

هق هقم تبريک من بود من واسه تو گريه کردم
قطره قطره هاي اشکو به تو امشب هديه کردم

امشب تو جشنت عزيزم نميدوني چي کشيدم
اما کاش اشکام نبودن تو رو باز بهتر ميديدم

ديگه چشمام نميبينه دستم هم نمينويسه
دل خوشيم همين يه نامست گر چه اينم خيسه خيسه

اخرين جمله نامم اينه از ته وجودم
برو خوشبخت شي عزيزم خيلي عاشق تو بودم

sahar98
Monday 13 May 2013, 07:08 PM
وقتی چمدانش را به قصد رفتن بست
نگفتم عزیزم این کار را نکن
نگفتم برگرد
و یک بار دیگر به من فرصت بده
وقتی پرسید دوستش دارم یا نه
رویم را برگرداندم
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
نگفتم عزیزم متاسفم
چون من هم مقصر بودم
نگفتم اختلاف ها را کنار بگذاریم
چون تمام آنچه می خواهیم عشق (You can see links before reply)و وفاداری و مهلت است
گفتم اگر راهت را انتخاب کرده ای
من آن را سد نخواهم کرد
حالا او رفته
حالا او رفته و من
تمام چیزهایی را که نگفتم می شنوم
او را در آغوش نگرفتم و اشک هایش را پاک نکردم
نگفتم اگر تو نباشی
زندگی ام بی معنی خواهد بود.
فکر می کردم از تمامی آن بازی ها خلاص خواهم شد.
اما حالا تنها کاری که می کنم
گوش دادن به چیزهایی است که نگفتم
نگفتم بارانی ات را درآر
قهوه درست می کنم و با هم حرف می زنیم
نگفتم جاده بیرون خانه
طولانی و خلوت و بی انتهاست
گفتم خدانگهدار موفق باشی
خدا به همراهت او رفت
و مرا تنها گذاشت
تا با تمام چیزهایی که نگفتم زندگی (You can see links before reply)کنم.

شل سیلور استاین

sahar98
Monday 13 May 2013, 07:31 PM
خدا ما رو برای هم نمی‌خواست .. فقط می‌خواست همو فهمیده باشیم
بدونیم نیمه‌ی ما مال ما نیست .. فقط خواست نیمه مونو دیده باشیم

تموم لحظه های این تب تلخ .. خدا از حسرت ما با خبر بود
خودش ما رو برای هم نمی‌خواست .. خودت دیدی دعامون بی‌اثر بود

چه سخته مال هم باشیم و بی‌هم .. می‌بینم میری و می‌بینی میرم
تو وقتی هستی اما دوری از من .. نه میشه زنده باشم نه بمیرم

نمیگم دلخور از تقدیرم اما .. تو میدونی چقدر دلگیره این عشق
فقط چون دیر باید می‌رسیدیم .. داره رو دست ما می‌میره این عشق

دکتر افشین یداللهی

sahar98
Monday 13 May 2013, 07:48 PM
دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره‌ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج می‌کنی؟
عاشقم.. با من ازدواج می‌کنی؟

اشک گفت: ازدواج اشک و دستمال کاغذی!؟
تو چقدر ساده‌ای خوش خیال کاغذی!
توی ازدواج ما، تو مچاله می‌شوی
چرک می‌شوی و تکه‌ای زباله می‌شوی
پس برو و بی‌خیال باش
عاشقی کجاست؟ تو فقط دستمال باش!

دستمال کاغذی، دلش شکست
گوشه‌ای کنار جعبه‌اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید خون درد

آخرش، دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه‌ای زباله شد
او ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل این و آن نشد

رفت اگرچه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او با تمام دستمال‌های کاغذی فرق داشت
چون که در میان قلب خود دانه‌های اشک کاشت.

عرفان نظرآهاری

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 10:54 AM
گرچه چشمان تو جز در پی زیبایی نیست
دل بکن! آینه این قدر تماشایی نیست

حاصل خیره در آینه شدن‌ها آیا
دو برابر شدن غصه تنهایی نیست؟!

بی‌سبب تا لب دریا مکشان قایق را
قایقت را بشکن! روح تو دریایی نیست

آه در آینه تنها کدرت خواهد کرد
آه! دیگر دمت ای دوست مسیحایی نیست

آنکه یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می‌آیی نیست

خواستم با غم عشقش بنویسم شعری
گفت: هر خواستنی عین توانایی نیست

فاضل نظری

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 02:25 PM
راز آن چشم سیه گوشه ی چشمی دگرم کن
بی خودتر از اینم کن و از خود به درم کن
یک جرعه چشاندی به من از عشقت و مستم
یک جرعه ی دیگر بچشان، مست ترم کن
شوق سفرم هست در اقصای وجودت
لب تر کن و یک بوسه جواز سفرم کن
دارم سر پرواز (You can see links before reply) در آفاق تو، ای یار
یاری کن و آن وسوسه را بال و پرم کن
عاری ز هنر نیستم اما تو عبوری
از صافی عشقم ده و عین هنرم کن
صد دانه به دل (You can see links before reply)دارم و یک گل (You can see links before reply)به سرم نیست
باران من خاک شو و بارورم کن
افیون زده ی رنجم و تلخ است مذاقم
با بوسه ای از آن لب شیرین شکرم کن
پرهیز به دور افکن و سد بشکن و آن گاه
تا لذت آغوش بدانی، خبرم کن
شرح من و او را ببر از خاطر و در بر
بفشارم و در واژه ی تو، مختصرم کن
حسین منزوی (You can see links before reply)

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 02:42 PM
دیدی که بهار (You can see links before reply)بی تو سرد است
پاییز تر از خزان زرد است
آن شب دل (You can see links before reply)من شکسته تر شد
دیگر همه چیز رنگ درد است
دیگر همه جا سکوت (You can see links before reply)دلگیر
دست و دل من اسیر زنجیر
ای روح پر از ترانه (You can see links before reply)من
خاموش ترین بهانه را گیر
دیگر نروم به سوی مستی
حظی نبرم ز می پرستی
ای آن که نداری خبر از من
سرچشمه ی هر غمم تو هستی
دیگر به بهار خنده ام نیست
باران صفا دهنده ام نیست
ای آن که دلم اسیر عشقت
بر بام دلت؛ پرنده ام نیست؟
شعرم همگی سرود درد است
گفتم که بهار بی تو (You can see links before reply)سرد است
گفتم که بهار بی تو دیگر
پاییز تر از خزان زرد است

فریبا شش بلوکی

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 03:19 PM
ای که تقدیر تو را دور زمن ساخت سلام
نامه (You can see links before reply)ای دارم از فاصله (You can see links before reply)ها
چندشب بود که من خواب تو را میدیدم
خواب دیدم که فراری شده ای
می گریزی از شهر
جارچی ها همه جا نام تورا می خوانند
پاسبانان همه جا عکس تو را می کوبند
توی هر کوی و گذرقصه ی تبعید تو بود
مردم و تیر و تفنگ
اسبهایی چابک
متهم قاتل گلهای سفید
جایزه: یک گل (You can see links before reply)رز
و تو میدانی من عاشق (You can see links before reply)گلهای رزام
دوست دارم بنویسی به کجا خواهی رفت
و چرا مردم این شهر تو را قاتل گل میدانند
نگرانت شده ام
بی جوابم مگذار
پشت پاکت بنویس: متهم فاتل گلهای سفید
توکه میدانی من عاشق گلهای رزام
شهلا روشنی

You can see links before reply

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 03:30 PM
گفتند
شعر های من
جوشش دریاست
خروش رود

بی شک
کمی بالاتر
به چشمه ای می رسند
که تو هستی.

شاعر : گروس عبدالملکیان

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 03:42 PM
باز شب ماند و من و این عطش خانگی ام
باز هم یاد تـــــــو ماند و من و دیوانگی ام
اشک در دامنم آویخت کـــــه دریا باشم
مثل چشم تو پر از شوق تماشا باشم
خواب دیدم کــه تو می آمدی و دل (You can see links before reply)می رفت
محرم چشم ترم می شدی و دل می رفت:
یک نفر مثل پـــــری یک دو نظر آمد و رفت
با نگاهی به دل خسته (You can see links before reply)ام آتش زد و رفت
خنده زد کوچه به دنبال تبسم افتاد
باز دنبال جگر گوشه ی مــردم افتاد
“آخــــــرش هم دل دیوانه نفهمید چه شد
یک شبه یک شبه دیوانه چشمان که شد”
تا غــزل هست دل غمزده ات مال من است
من به دنبال تو چشم تو به دنبال من است
“آی تو، تو کـــــه فریب من و چشمان منی
تو که گندم، تو که حوا، تو که شیطان منی
تو که ویران من بی خبر از خود شده ای
تو که دیوانه ی دیوانه تر از خود شده ای”
در نگــــــــــــــاه تو که پیوند زد اندوه مرا
چه کسی گل (You can see links before reply)شد و لبخند زد اندوه مرا
ای دلت پولک گلنـــــــــار؛ سپیدار قدت
چه کسی اشک مرا دوخته بر چارقدت؟
چند روزی شده ام محرمت ایلاتی مــن
آخرش سهم دلم شد غمت ایلاتی من
دکتر محمد حسین بهرامیان

SHORIDE
Tuesday 14 May 2013, 03:49 PM
You can see links before reply

هیچ دیگر عشق با من یار نیست
هیچ در پس توی قلبم ذره ای احساس نو انبار نیست
شعر اگر میگویم از دیوانگیست
ور نه دیگر هیچ عشقی با دلم همخانه نیست . . . . ...... ...

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 03:50 PM
وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونان که بایدند
نه باید ها…

مثل همیشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض (You can see links before reply)می خورم
عمری است
لبخند های لاغر خود را
در دل (You can see links before reply)ذخیره می کنم:
باشد برای روز مبادا!
اما
در صفحه‌های تقویم
روزی به نام روز مبادا نیست
آن روز هر چه باشد
روزی شبیه دیروز
روزی شبیه فردا
روزی درست مثل همین روزهای ماست
اما کسی چه می‌داند؟
شاید
امروز نیز روز مبادا باشد!

وقتی تو نیستی
نه هست های ما
چونانکه بایدند
نه بایدها…
هر روز بی تو
روز مباداست!
قیصر امین پور (You can see links before reply)

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 04:01 PM
مردم از درد نمی‌آیی به بالینم هنوز
مرگ خود می‌بینم و رویت نمی‌بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می‌گرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق (You can see links before reply)از دل (You can see links before reply)گریخت
غم نمی‌گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل (You can see links before reply)از دامنم
گل به دامن می‌فشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیم‌گون شد موی غفلت همچنان بر جای ماند
صبح‌دم خندید من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده‌لوحی دوست پندارم رهی
طفلم و نگشوده چشم مصلحت‌بینم هنوز
رهی معیری (You can see links before reply)
You can see links before reply

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 04:11 PM
بغض نکن گریه (You can see links before reply)نکن اگر چه غم کشیده ای
برای من فقط بگو خواب بدی که دیده ای

اگر که اعتماد تو به دست این و آن کم است
تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است
به پای صحبتم بشین فقط ترانه (You can see links before reply)گوش کن
جام به جام من بزن جام مرا تو نوش کن
ترا به شعر (You can see links before reply)می کشم چو واژه پیش می روی
مرگ فرا نمی رسد تو تازه خلق می شوی
تو در شب تولدت به شعله فوت می کنی
به چشم من که می رسی فقط سکوت (You can see links before reply)می کنی
اگر کسی در دل (You can see links before reply)توست بگو کنار می روم
گناه کن به جای تو بر سر دار می روم
شاعر: افشین مقدم (You can see links before reply)

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 04:22 PM
اما من و تو
دور از هم می پوسیم
غمم از وحشت پوسیدن نیست
غمم از زیستن بی تو (You can see links before reply)دراین لحظه پر دلهره است
دیگر از من تا خاک شدن راهی نیست
از سر این بام
این صحرا این دریا
پر خواهم زد خواهم مرد

غم تو این غم شیرین را
با خود خواهم برد …

«حمید مصدق (You can see links before reply)»

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 04:33 PM
یاد ایامی که در گلشن فغانی داشتم
در میان لاله و گل (You can see links before reply)آشیانی داشتم
گرد آن شمع طرب می سوختم پروانه وار
پای آن سرو روان اشک روانی داشتم

آتشم بر جان ولی از شکوه لب خاموش بود
عشق را از اشک حسرت ترجمانی داشتم
چون سرشک از شوق بودم خاکبوس در گهی
چون غبار از شکر سر بر آستانی داشتم
در خزان با سرو و نسرینم بهاری تازه بو
د در زمین با ماه و پروین آسمانی داشتم
درد بی عشق (You can see links before reply)زجانم برده طاقت ورنه من
داشتم آرام تا آرام جانی داشتم
بلبل طبعم «رهی» باشد زتنهایی خموش
نغمه ها بودی مرا تا هم زبانی داشتم
رهی معیری (You can see links before reply)

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 04:46 PM
در سرزمین من زنی از جنس آه نیست
این یک حقیقت است که در برکه ماه نیست

این یک حقیقت است که در هفت شهر عشق
دیگر دلی برای سفر رو به راه نیست
راندند مردم از دل (You can see links before reply)پر کینه، عشق (You can see links before reply)را
گفتند: جای مست در این خانقاه نیست
دنیا بدون عشق، چه دنیای مضحکی‌ست
شطرنج، مسخره‌ست زمانی که شاه نیست
زن یک پرنده است که در عصر احتمال
گاهی میان پنجره‌ها هست و گاه نیست
افسرده می‌شوی اگر ای دوست، حس کنی
جز میله های سرد قفس تکیه‌گاه نیست
در عشق آن که یکسره دل باخت، بُرده است
در این قمار، صحبتی از اشتباه نیست
فردا که گسترند، ترازوی داد را،
آن‌جا که کوه بیشتر از پر کاه نیست،

سوادبه روسپید و سیاووش روسفید
در رستخیز عشق، کسی روسیاه نیست
علیرضا بدیع (You can see links before reply)

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 04:57 PM
تا نهان سازم از تو بار دگر راز این خاطر پریشان را
می کشم بر نگاه (You can see links before reply)نازآلود نرم و سنگین حجاب مژگان را
دل گرفتار خواهشی جانسوز، از خدا (You can see links before reply)راه چاره می جویم
پارسا وار در برابر تو سخن از زهد و توبه می گویم
آه…هرگز گمان مبر که دلم با زبانم رفیق و همراهست
هر چه گفتم دروغ بود دروغ، کی ترا گفتم آنچه دلخواهست
تو برایم ترانه (You can see links before reply)می خوانی، سخنت جذبه ای نهان دارد
گوئیا خوابم و ترانه تو از جهانی دگر نشان دارد
شاید این را شنیده ای که زنان در دل (You can see links before reply)«آری » و «نه» به لب دارند
ضعف خود را عیان نمی سازند، رازدار و خموش و مکارند
آه من هم زنم ، زنی که دلش در هوای تو می زند پر و بال
دوستت دارم ای خیال لطیف، دوستت دارم (You can see links before reply)ای امید (You can see links before reply)محال
فروغ فرخزاد (You can see links before reply)

sarveazad
Tuesday 14 May 2013, 05:31 PM
سلام سلامی به گرمی جهنم به محبت مادر به لطف کرم خداوندگار به دلسوزی اهل بیت ﭙیامبر خدایا من دانم که در سوی سوی امتحانم زین سرا........ کاری جز نیرنگ و فریب وووو........؟؟؟؟ دروغ که ام المعاصی تمام گناهان است نکرده ام ولی تو که ارحم و الراحمینی به ﭙیامبرت محمد(ص) قسم هر وقت که امدم سراغت دست ﭙر بر گشتم اما اما اما........ خدایا این چه حکمتی که با این همه راز نیاز توسل به اهل بیت ﭙیامبرت هیچی که هیچی..................! خدایا کمکم کن که زین دنیا و آن دنیا در گروه بهترین بندگانت باشم و زندگیم را با رسیدن به این هدف پایان بده خدایا خدایا خدایااااااااااااااااااااا ااااااااااااااااااااااااا اااااااااااا و به او که من را به آتش کشید بیاموز همه هستی مانند او نیستند که من در دیدشان هیچ باشم و به او ذره ای از وفای سگ اعطا کن و خدایا مرا به خاطر گناهانم دوزخ مده که تو بخشنده ترین بخشنده ای

- - - Updated - - -

الهی انگشت سلیمانی ام دادی انگشت سلیمانی ام ده

الهی چون در تو نگرم از آنچه خوانده ام شرم دارم

الهی همه گویند خدا کو حسن گوید جز خدا کو؟

الهی عاقبت چه خواهد شد و با ابد چه باید کرد؟

الهی چون تو حاضری چه جویم وچون تو ناظری چه گویم







الهی راز نهفتن دشوار است وگفتن دشوار تر

الهی هر چه بیشتر دانستم نادانتر شدم بر نادانی ام بیفزا

الهی از شیاطین جن بریدن دشوار نیست با شیاطین انس چه باید کرد

الهی اگر گلم ویا خارم از آن بستان یارم

الهی شکرت که این تهی دست پا بست تو شد

الهی خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستنی است

الهی شکرت که پیر ناشده استغقار کردم که استغفار پیر استهزاء ماند

الهی کامم را به تلاوت کلامت شیرین بدار

الهی از خواندن نماز شرم دارم واز نخواندن آن شرم بیشتر

الهی وای بر من اگر دلی از من برنجد..........

- - - Updated - - -

من گمان می کردم رفتنت ممکن نیست
رفتنت ممکن شد…
باورش ممکن نیست!

sahar98
Tuesday 14 May 2013, 08:28 PM
تو را به جاي همه کساني که نشناخته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر عطر نان گرم
براي برفي که اب مي شود دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که دوست نداشته ام دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

براي اشکي که خشک شد و هيچ وقت نريخت
لبخندي که محو شد و هيچ گاه نشکفت
دوست مي دارم ...

تو را به خاطر خاطره ها دوست مي دارم
براي پشت کردن به ارزوهاي محال
به خاطر نابودي توهم و خيال دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به خاطر بوي لاله هاي وحشي
به خاطر گونه ي زرين افتاب گردان
براي بنفشيه بنفشه ها دوست مي دارم
تو را به خاطر دوست داشتن دوست مي دارم

تو را به جاي همه کساني که نديده ام دوست مي دارم
تورا براي لبخند تلخ لحظه ها
پرواز شيرين خا طره ها دوست مي دارم
تورا به اندازه ي همه ي کساني که نخواهم ديد
دوست مي دارم ...

اندازه قطرات باران ، اندازه ي ستاره هاي اسمان دوست مي دارم
تو را به اندازه خودت ، اندازه ان قلب پاکت دوست مي دارم
تو را براي دوست داشتن دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي کساني که نمي شناخته ام ...دوست مي دارم
تو را به جاي همه ي روزگاراني که نمي زيسته ام ...دوست مي دارم
براي خاطر عطر نان گرم
و برفي که آب مي شود
و براي نخستين گناه
تو را به خاطر دوست داشتن...دوست مي دارم

تو را به جاي تمام کساني که دوست نمي دارم
دوست مي دارم ...

sarveazad
Tuesday 14 May 2013, 09:14 PM
A small crack appeared on a cocoon
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد

A man sat for hours and watched carefully the struggle
of the butterfly to get out of that small crack of cocoon.
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن ار سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد

Then the butterfly stopped striving it seemed that she was
exhausted and couldn't go on trying.
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده
و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد

The man decided to help the poor creature.
He widened the crack by scissors.
the buterfly came out of cocoon easily, but
her budy was tiny and her wings were wrinkled.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد
پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بالهایش پروکیده بودند

The man continued watching the butterfly.
He expected to see her wings become expanded to protect her body.
But it didn't happen!
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثۀ او محافظت کند
! اما چنین نشد


As a matter of fact, the butterfly had to crowl
on the ground for the rest of her life, for she could never fly.
در واقع پروانه ناچار شد همۀ عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند

The kind man didn't realize that God had arranged the limitation of cocoon,
and the struggle for butterfly to get out of it, so that a certain fluid
could be discharged from her body to enable her to fly afterward.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را
خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود
و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد

Sometime struggling is the only thing we need to do.
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم

If God had provided us with on easy life to live without any difficults,
then we became paralysed, couldn't become stronge,
and could not fly.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشگلی زندگی کنیم، فلج می شدیم
به اندازۀ کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم

I asked for strenght, and
He provided me with enough difficulties to become srtong.
I asked for knowledge and
He provided me with problems to solve.
من نیرو خواستم و خداوند مشگلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم
من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد

I asked asked for prosperting and promotion, and
He provided me with ability to think and hands to work.
I asked for bravery, and
He provided me with obstacles to overcome.
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم
من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد، تا آنها را از میان بردارم

I asked for motivation, and
He showed me people who needed help.
I asked for love and
He provided me with opportunity to give love to others.
من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم

I didn't get what I wanted...
but
I was provided with what I needed.
... من به آنچه خواستم نرسیدم
اما
آنچه نیاز داشتم، به من داده شد

Don't worry, fight with difficulties and
be sure that you can prevail over them.
نترس، با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی



A small crack appeared on a cocoon
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد

A man sat for hours and watched carefully the struggle
of the butterfly to get out of that small crack of cocoon.
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن ار سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد

Then the butterfly stopped striving it seemed that she was
exhausted and couldn't go on trying.
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده
و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد

The man decided to help the poor creature.
He widened the crack by scissors.
the buterfly came out of cocoon easily, but
her budy was tiny and her wings were wrinkled.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد
پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بالهایش پروکیده بودند

The man continued watching the butterfly.
He expected to see her wings become expanded to protect her body.
But it didn't happen!
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثۀ او محافظت کند
! اما چنین نشد


As a matter of fact, the butterfly had to crowl
on the ground for the rest of her life, for she could never fly.
در واقع پروانه ناچار شد همۀ عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند

The kind man didn't realize that God had arranged the limitation of cocoon,
and the struggle for butterfly to get out of it, so that a certain fluid
could be discharged from her body to enable her to fly afterward.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را
خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود
و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد

Sometime struggling is the only thing we need to do.
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم

If God had provided us with on easy life to live without any difficults,
then we became paralysed, couldn't become stronge,
and could not fly.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشگلی زندگی کنیم، فلج می شدیم
به اندازۀ کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم

I asked for strenght, and
He provided me with enough difficulties to become srtong.
I asked for knowledge and
He provided me with problems to solve.
من نیرو خواستم و خداوند مشگلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم
من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد

I asked asked for prosperting and promotion, and
He provided me with ability to think and hands to work.
I asked for bravery, and
He provided me with obstacles to overcome.
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم
من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد، تا آنها را از میان بردارم

I asked for motivation, and
He showed me people who needed help.
I asked for love and
He provided me with opportunity to give love to others.
من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم

I didn't get what I wanted...
but
I was provided with what I needed.
... من به آنچه خواستم نرسیدم
اما
آنچه نیاز داشتم، به من داده شد

Don't worry, fight with difficulties and
be sure that you can prevail over them.
نترس، با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی



A small crack appeared on a cocoon
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد

A man sat for hours and watched carefully the struggle
of the butterfly to get out of that small crack of cocoon.
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن ار سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد

Then the butterfly stopped striving it seemed that she was
exhausted and couldn't go on trying.
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده
و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد

The man decided to help the poor creature.
He widened the crack by scissors.
the buterfly came out of cocoon easily, but
her budy was tiny and her wings were wrinkled.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد
پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بالهایش پروکیده بودند

The man continued watching the butterfly.
He expected to see her wings become expanded to protect her body.
But it didn't happen!
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثۀ او محافظت کند
! اما چنین نشد


As a matter of fact, the butterfly had to crowl
on the ground for the rest of her life, for she could never fly.
در واقع پروانه ناچار شد همۀ عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند

The kind man didn't realize that God had arranged the limitation of cocoon,
and the struggle for butterfly to get out of it, so that a certain fluid
could be discharged from her body to enable her to fly afterward.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را
خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود
و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد

Sometime struggling is the only thing we need to do.
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم

If God had provided us with on easy life to live without any difficults,
then we became paralysed, couldn't become stronge,
and could not fly.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشگلی زندگی کنیم، فلج می شدیم
به اندازۀ کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم

I asked for strenght, and
He provided me with enough difficulties to become srtong.
I asked for knowledge and
He provided me with problems to solve.
من نیرو خواستم و خداوند مشگلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم
من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد

I asked asked for prosperting and promotion, and
He provided me with ability to think and hands to work.
I asked for bravery, and
He provided me with obstacles to overcome.
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم
من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد، تا آنها را از میان بردارم

I asked for motivation, and
He showed me people who needed help.
I asked for love and
He provided me with opportunity to give love to others.
من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم

I didn't get what I wanted...
but
I was provided with what I needed.
... من به آنچه خواستم نرسیدم
اما
آنچه نیاز داشتم، به من داده شد

Don't worry, fight with difficulties and
be sure that you can prevail over them.
نترس، با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی



A small crack appeared on a cocoon
روزی سوراخ کوچکی در یک پیله ظاهر شد

A man sat for hours and watched carefully the struggle
of the butterfly to get out of that small crack of cocoon.
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن ار سوراخ کوچک پیله را تماشا کرد

Then the butterfly stopped striving it seemed that she was
exhausted and couldn't go on trying.
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده
و دیگر نمی تواند به تلاشش ادامه دهد

The man decided to help the poor creature.
He widened the crack by scissors.
the buterfly came out of cocoon easily, but
her budy was tiny and her wings were wrinkled.
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را گشاد کرد
پروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بالهایش پروکیده بودند

The man continued watching the butterfly.
He expected to see her wings become expanded to protect her body.
But it didn't happen!
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثۀ او محافظت کند
! اما چنین نشد


As a matter of fact, the butterfly had to crowl
on the ground for the rest of her life, for she could never fly.
در واقع پروانه ناچار شد همۀ عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با بالهایش پرواز کند

The kind man didn't realize that God had arranged the limitation of cocoon,
and the struggle for butterfly to get out of it, so that a certain fluid
could be discharged from her body to enable her to fly afterward.
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ ریز آن را
خدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش ترشح شود
و پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد

Sometime struggling is the only thing we need to do.
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم

If God had provided us with on easy life to live without any difficults,
then we became paralysed, couldn't become stronge,
and could not fly.
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشگلی زندگی کنیم، فلج می شدیم
به اندازۀ کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم

I asked for strenght, and
He provided me with enough difficulties to become srtong.
I asked for knowledge and
He provided me with problems to solve.
من نیرو خواستم و خداوند مشگلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم
من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد

I asked asked for prosperting and promotion, and
He provided me with ability to think and hands to work.
I asked for bravery, and
He provided me with obstacles to overcome.
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا کار کنم
من شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد، تا آنها را از میان بردارم

I asked for motivation, and
He showed me people who needed help.
I asked for love and
He provided me with opportunity to give love to others.
من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم

I didn't get what I wanted...
but
I was provided with what I needed.
... من به آنچه خواستم نرسیدم
اما
آنچه نیاز داشتم، به من داده شد

Don't worry, fight with difficulties and
be sure that you can prevail over them.
نترس، با مشکلات مبارزه کن و بدان که می توانی بر آنها غلبه کنی



از کتاب پیله و پروانه پرستو ابراهیمی

SHORIDE
Wednesday 15 May 2013, 09:20 AM
You can see links before reply

خط می کشم بر روی تمام عاشقانه هایم
تمام دل نوشته هایم
دیگر هیچ کدام باب دلم نیستند !!
بی تردید می دانم این خط های مشکی و ممتد روی نوشته هایم
ادامه ی خطیست که تو روی دلم کشیدی و رفتی!
مثل من که بعد از خط خطی کردن کاغذها
آن هارا راهی سطل زباله می کنم ...
تاروزی بازیافت شوند
تونیز دلم را مچاله کردی و دور کردی ازآنچه من روزی متعلق به خودم می دانستم
دور کردی مرا ار سینه ات
...
...وکنون
فکر کنم میان همه خیال ها و آرزوهای مچاله شده در راه بازیافتم
درحال مردن....
شاید اگر
خرابم کنند و از نو از گل من چیزی بسازند
از
تلخی خاطرات با تو بودن خبری نباشد!

sahar98
Wednesday 15 May 2013, 01:33 PM
یادم باشد دیگر هرگز خاطره هایم را کند و کاو نکنم!
مثل آتش زیر خاکستر می ماند...حساب از دستم در رفته...
You can see links before reply

SHORIDE
Wednesday 15 May 2013, 06:15 PM
اگـر امـشب هم از حوالی دلم گذشتـی،

آهسته رد شو

غم را با هزار بدبختی خوابانده ام...



You can see links before reply

harmonica_22
Wednesday 15 May 2013, 11:27 PM
همه این جا هنر مند هستند و پست های جالب قرار میدند. ولی توی تنها ترین زمان زندگیم, زمانی که درد عشق به دلم نشسته و همه هم از دورم پراکنده شدند چیزی ندارم هنرمندانه بگم.فقط اومدم یه کم خالی بشم دوباره برم.

sarveazad
Thursday 16 May 2013, 06:16 AM
هی لعنتی ...
اون طوریم که تو فکر میکنی نیست ..
شاید عاشقت بودم،روزی .....!
ولی ببین بی تو
هم زنده ام،
هم زندگی میکنم ...
فقط گاهی در این میان،
یادت ...
زهر میکند به کامم زندگی را ...
همیــــــــن

mute92
Thursday 16 May 2013, 09:58 AM
از حال و غمم دگرهيچ مپرس .
با رفتن خود از دل وامانده من هيج مپرس .
گفتي كه بماني به كنارم كه شوم شاه جهان
..
رفتي و نكردي پشت سرت هيج نظر
پس دگر از من دل ديوانه من هيچ مپرس .
..
ديوانه صفت از پي ات تند دويدم
از درب وطن روان شدي
پس دگرم زنام من هيچ نپرس .
من نه منتظر
نه چشم به راهت باشم
گر دوباره هم برگشتي
ز نام ...... هيچ مپرس. ( اسم خودم )
-------------------------------

به هرحال قسمتهايي از يك شعر نيم بندي بود كه نه قافيه داشت و نه وزن و نه هر چيز ديگه اي كه فكر كني چون همش يادم نيست و يادداشت هم نكردم ! روزي روزگاري براي عزيزي گفته شد . عزيزي كه بدون خداحافظي رفت اونور آب و من ماندم و هيچ . من ماندم و سكوت و يك سئوال : چرا؟9484

piano4all
Thursday 16 May 2013, 09:54 PM
امشب دو تا خبر خوب شنیدم .

اما هنوز غمگینم .:icon_cry:

دوست دارم فریاد زنم دیوانه وار (( کمی بیشتر با من بمان )) :17:

sarveazad
Friday 17 May 2013, 06:57 AM
خدایا من به عنوان بنده حاجتم را گفتم

امیدوارم اگر قرار به برآورده نشدنش هست

از حکمت تو باشد تا بی لیاقتی من . . .

SHORIDE
Friday 17 May 2013, 08:34 AM
خوشابحالت آدم…
خودت بودی وحوا
وگرنه حوای توهم هوایی میشد!

LiOneL999
Friday 17 May 2013, 10:59 AM
اینکه گـــــــــاهی دلـــــم می گیـــــــرد
گاهی دستــــــانم به زندگـــــــی نمـــــــی رود...
گاهی یک حصــــــــار دورِ خــــــــودم می بندم
و رویش می نویســـــــم :
تا اطــــــــــلاع ثانوی خســــــــته ام...
دلیــــــل نمـــــــی شود که
تــــو آمــــــدنت را
به تعــــــویق بینــــــــدازی
دلیــــــــــل نمـــــــی شود که
هنـــــــــوز هم زندگـــــــــی را
برایِ تو
در بغچــــــــه نگذاشــــــته باشم
دلیــــــــل نمـــــــــی شود که
به شــــــــانه ی دل شکســـــــــته ها نزنم و نگویم :
عزیز جـــــــان خــــــــدا هست...
خـــــــدا هست... خــــــدا هست...!!
اصــــــلا همه ی این حــــــال هایِ لعنتـــــــیِ لاعـــــــــلاج
چاشـــــــنیِ زندگیـــــــــست
و هیــــــــچ دلیــــــــل نمــــــی شود
مـــــــن باز به خــــــودم نیـــــــــایم
باز هــــــــــم برایِ تــــــــــــــــو ننــــــــویسم
و میــــــــانِ یک دنیــــــــا اشـــــــک با چشـــــــــمانی تـــــــــــار
رویِ کاغـــــــــــذِ خیــــــــس حـــــــــــک نکنــــــــــم :
مـــــــــی آیـــی...مــــــــــی آیــــــی...

sarveazad
Friday 24 May 2013, 10:43 AM
این گونه نگاه کنيم

مرد را به عقلش نه به ثروتش

زن را به وفايش نه به جمالش

دوست را به محبتش نه به کلامش

عاشق را به صبرش نه به ادعايش

مال را به برکتش نه به مقدارش

خانه را به آرامشش نه به اندازه اش

اتومبيل را به کاراییش نه به مدلش

غذا را به کيفيتش نه به کميتش

درس را به استادش نه به سختیش

دانشمند را به علمش نه به مدرکش

مدير را به عمل کردش نه به جایگاهش

نويسنده را به باورهايش نه به تعداد کتابهايش

شخص را به انسانيتش نه به ظاهرش

دل را به پاکیش نه به صاحبش

جسم را به سلامتش نه به لاغریش

سخنان را به عمق معنایش نه به گوینده اش

piano4all
Friday 24 May 2013, 11:41 AM
مرا اینگونه باور کن...



کمی تنها ، کمی بی کس



کمی از یادها رفته...

:12::12:

LiOneL999
Friday 24 May 2013, 12:02 PM
فقط بگو دوستت دارم..
نترس...عشق غرورت را نمی شکند...
اما غرورت...عشق را می شکند...

+خودم

pianiist
Friday 24 May 2013, 12:18 PM
گر " می" نخوری، طعنه مزن مستان را
بنیاد مکن تو حیله و دستان را
تو غره بدان مشو که "می" می نخوری
صد لقمه خوری که "مِی" ، غلام است آن را...

sarveazad
Friday 24 May 2013, 12:23 PM
چه حرف بی ربطیست که مرد گریه نمی کند
گاهی آنقدر بغض داری که فقط باید مرد باشی تا بتوانی گریه کنی…

- - - Updated - - -

زندگی یک بازی درد اور است
زندگی یک اول بی اخر است
زندگی کردیم اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

- - - Updated - - -

زندگی یک بازی درد اور است
زندگی یک اول بی اخر است
زندگی کردیم اما باختیم
کاخ خود را روی دریا ساختیم
لمس باید کرد این اندوه را
بر کمر باید کشید این کوه را
زندگی را با همین غم ها خوش است
با همین بیش و همین کم ها خوش است
باختیم و هیچ شاکی نیستیم
بر زمین خوردیم و خاکی نیستیم

morteza3164
Wednesday 19 June 2013, 08:12 PM
عذاب عشق... (You can see links before reply)


همه ی ما وارثیم ، وارث عذاب عشق


سهم اون کس بیشتره ، که می شه خراب عشق

سوختن و فریاد زدن ، اینه رمز و راز عشق

وقت از خود مردنه ، لحظه ی آغاز عشق

واسه این صدای نی موندنی ترین شده

که به لطف زخم عشق حنجره ش خونین شده

همه ی ما وارثیم ، وارث عذاب عشق

سهم اون کس بیشتره ، که می شه خراب عشق***
سهم من گلوی زخمی منه ، یه صدا واسه همیشه موندنه

کوله باره سهم من رو شونمه ، کوله باری که پر از شکستنه

گرمی می عشقو تکرار می کنه ، ناله ی نی عشقو فریاد می زنه

گریه ی مستی و ضجه های نی ، جوهر تمام شعرای منه

***
قیمتی ترین عذابه درد عشق ، غم ناب و شعر نابه درد عشق

نطفه ی همه غزل های عزیز ، جوشش روح شرابه درد عشق

ذات هرقطره ی قیمتی اشک ، سهم این دل خرابه درد عشق


زندگی کتاب شعر لحظه هاست ، بهترین شعر کتابه درد عشق

You can see links before reply

morteza3164
Tuesday 25 June 2013, 12:11 PM
رقاص که باشے ، دیگر آهنگ خاصے مــعنے نـבارב ... بـا هـر آهنگے بـایـב برقـصے !! و ایـטּ روزهـا ... چـﮧ بـב آهنگ هایـے مےزنـב رפزگــــار ... و مـטּ .... هر روز برایش مےرقــصم .. !

morteza3164
Wednesday 17 July 2013, 09:23 AM
You can see links before reply

استاد جلیل شهناز هم رفت...
.
.

پایین تختخواب تو ساکت نشسته است
راه گلــوی تــار تــو را بغـض بسته است

بی سحر دستهای مسیحایی ات جلیل!
این تکه چوب، کاسۀ صبری شکسته است

رفتند تــار و عـود و نی از شهر و قصر ما
حالا رواق مرثیه خوان های خسته است

دیگر نفس نمی کشی و سیم های ساز
چون بند بند بغض من از هم گسسته است


پانته آ صفائی

morteza3164
Monday 29 July 2013, 10:26 PM
با تو از خویش نخواندم- که مجابت نکنم
خواستم تشنه ی این کهنه شرابت نکنم

گوش کن از من و بر همچو منی گوش مکن
تا که ناخواسته مشتاق عذابت نکنم

دستی از دور به هرم غزلم داشته باش
که در این کوره ی احساس مذابت نکنم

گاه باران همه ی دغدغه اش باغچه نیست
سیل بی گاهم و ناگاه خرابت نکنم

فصلها حوصله سوزند.-بپرهیز- که تا
فصل پر گریه ی این بسته کتابت نکنم

هرکسی خاطره ای داشت- گرفت از من و رفت
تو بیندیش- که تا بیهده قابت نکنم

mahsa_d
Tuesday 30 July 2013, 07:26 AM
You can see links before reply

ديريست از خداحافظي ها غمگين نميشوم ؛


به کسي تکيه نميکنم ؛


از کسي انتظار محبت ندارم ؛


خودم بوسه ميزنم بر دستانم ؛


سر به زانو هايم ميگذارم و سنگ صبور خودم ميشوم...


چقدر بزرگ شدم يک شبه !!!

sarveazad
Friday 2 August 2013, 12:48 PM
جوانی ام چون بیدی با بادی به سویی لرزید ....

ولی آن باد رهگذری بود که بودنش چند صباحی بیش نپایید

و تنها جوانی مرا با خود برد

و حالا من ماندم

موی سپید

و خاطرات بوی ان باد...

za2
Friday 2 August 2013, 01:09 PM
ستاره ها هیچگاه از خاطر آسمان نمیروند،بگذار دل من آسمان باشد و یاد تو ستاره.:12:

morteza3164
Tuesday 6 August 2013, 06:45 PM
گفتمش‌هنگام‌وصل است ای بت‌فرخار، گفت‌:

باش اکنون تا برآید، گفتم‌: ازگل خار، گفت‌:


جانت اندر هجر، گفتم‌: جان پی ایثار تست

گرچه هست این هدیه در نزد تو بی‌مقدار، گفت‌:


عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست‌؟

گفتم‌: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت‌:


عاشقان را رنج باید بردگفتم‌: رنج عشق‌؟

گفت‌: از آن دشوارتر، گفتم‌: فراق یار؟ گفت


آنچه سوزد جان عاشق‌، گفتمش جور رقیب‌؟

گفت‌: نی‌، گفتم‌: نگاه یار با اغیار؟ گفت‌:


آری‌، آری‌، گفتم‌: از اغیار نتوان بست چشم

گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما می‌دار گفت‌:


چشم مست ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟

گفتم‌: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت‌:


ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه‌؟

گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت‌:


دل ببردند ازکفت‌؟ گفتم‌: بلی گفت‌:‌این جفا

ازکه سر زد؟ گفتم‌: از آن طرهٔ طرار، گفت‌:


روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچه‌وار

گفتم‌: از درد فراق آن گل رخسار، گفت‌:


گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «‌بهار»

گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت

Pelk_lk
Monday 2 September 2013, 12:31 AM
آدم ها معمولا از یک طریق دلت را می شکنند!
از همان طریقی که...
خودت هیچ وقت انتظارش رانداری...!
(میلاد تهرانی)

morteza3164
Sunday 6 October 2013, 10:46 AM
آنانکه شمع آرزو در بزم عشق افروختند

از تلخی جان کندنم، از عاشقی واسوختند



دی مفتیان شهر را تعلیم کردم مسئله
و امروز اهل میکده، رندی ز من آموختند


چون رشتهٔ ایمان من، بگسسته دیدند اهل کفر
یک رشته از زنار خود، بر خرقهٔ من دوختند


یارب! چه فرخ طالعند، آنانکه در بازار عشق
دردی خریدند و غم دنیای دون بفروختند


در گوش اهل مدرسه، یارب! بهائی شب چه گفت؟
کامروز، آن بیچارگان اوراق خود را سوختند

amirhaafez
Friday 15 November 2013, 11:04 PM
آغوش پیراهنی نیست
که لکه ی یک کدورت کوچک
یا نخکشِ خنکای یک خاطره
دلیلی برای تعویض آن باشد!

آغوش چوبکی
در دوی امدادی نیست
که رفیقان و رقیبان
دست به دستش کنند و آنگاه
که به هدف خود رسیدند
در گوشه ای رها...

آغوش آرامگاهِ مقدس همیشه ایست
تا در میان بازوان کسی که دوستش داری
در میان بازوان کسی که دوستت دارد
طعم خوش آرامش را احساس کنی ...

مرا از هر راهی که به این روشنفکری تو می رساند
دور کن
که من از مفهوم تجربه ای که
به معنای جا گذاشتن تکه تکه ی تو
در آغوش دیگران است بیزارم!

مرا به کریه ترین صفتی که می شناسی
مرا به نام متحجرترین مرد تاریخ
خطاب کن
وقتی
نهایتِ این تمدن تو
هیچ فرقی با فاحشگی ندارد!

Toktam_N
Saturday 16 November 2013, 09:38 AM
کیستی که من

اینگونه به اعتماد

نام خود را

با تو می گویم...

کلید قلبم را

در دستانت می گذارم

نان شادی ام را با تو قسمت می کنم

به کنارت می نشینم

و سربر شانه‌ی تو

اینچنین آرام

به خواب می روم؟

کیستی که من

اینگونه به جد در دیار رویاهای خویش با تو درنگ می کنم؟!!

کیستی که من

جز او

نمی بینم و نمی یابم ؟!!

دریای پشت کدام پنجره ای؟

که اینگونه شایدهایم را گرفته ای

زندگی را دوباره جاری نموده ای

پر شور

زیبا

و

روان

دنیای با تو بودن در اوج همیشه هایم

جان می گیرد

و هر لحظه تعبیری می گردد از

فردایی بی پایان

در تبلور طلوع ماهتاب

باعبور ازتاریکی های سپری شده...

کیستی


ای مهربان ترین؟10075

shahparak
Saturday 16 November 2013, 05:05 PM
امشب این خانه عجب حال و هوایی دارد

گپ زدن با در و دیوار صفایی دارد

همه رفتن از این خانه ولی غصه نرفت

بازم این یار قدیمی چه وفایی دارد

Pelk_lk
Tuesday 3 December 2013, 11:54 AM
آغوش پیراهنی نیست
که لکه ی یک کدورت کوچک
یا نخکشِ خنکای یک خاطره
دلیلی برای تعویض آن باشد!

آغوش چوبکی
در دوی امدادی نیست
که رفیقان و رقیبان
دست به دستش کنند و آنگاه
که به هدف خود رسیدند
در گوشه ای رها...

آغوش آرامگاهِ مقدس همیشه ایست
تا در میان بازوان کسی که دوستش داری
....




شاعر این شعر زیبا کیه؟؟
دوست دارم ازش بیشتر بخونم...
احتمالا روحیات و عقایدش به من خیلی خوب میخوره
چیزی که تو دوستی های این دوره زمونه زیاده از این آغوش به اون آغوش رفتن و از این در آغوش گرفتن به اون در آغوش گرفتنه... دوستی هایی که معنای واقعی عشق و دوست داشتن رو هرگز نفهمیدن و به لجن کشوندنش... و اسم تمدن و روشنفکری بهش چسبوندن...
و شاعر این شعر چقدر زیبا ومفهومی این موضوع رو بیان کرده، براش تمثیل آورده و در آخر نتیجه ای بسیار زیبا و کمال گرایانه ی انسانی گرفته...
بیشتر از ده بار خوندمش و هربار اشک به چشمام نشست...

morteza3164
Thursday 5 December 2013, 06:56 PM
به بزمم دوش یار آمد به همراه رقیب اما

شبی با او بسر بردم ز وصلش بی‌نصیب اما


مرا بی او شکیبایی چه می‌فرمائی ای همدم

شکیب آمد علاج هجر دانم کو شکیب اما


ز هر عاشق رموز عشق مشنو سر عشق گل

ز مرغان چمن نتوان شنید از عندلیب اما


خورد هر تشنه لب آب از لب مردم فریب او

از آن سرچشمه من هم می‌خورم گاهی فریب اما


به حال مرگ افتاده است هاتف ای پرستاران

طبیبش کاش می‌آمد به بالین عنقریب اما

shahparak
Thursday 5 December 2013, 11:49 PM
جسارت میخواهد
نزدیک شدن به
افکار دختری که روزها مردانه
با زندگی می جنگد
اما شب ها…
بالشش از هق هق دخترانه اش خیس است

faramarzlotfy
Friday 6 December 2013, 12:05 AM
آلزایمر میتواند بهترین بیماری دنیا باشد تا هر ثانیه به یادم نیفتد که ......تو مرا دوست نداری!

Pelk_lk
Tuesday 10 December 2013, 06:36 PM
از غم خبری نبود اگر عشق نبود
دل بود ولی چه سود اگر عشق نبود؟

بی رنگ تر از نقطه موهومی بود
این دایره ی کبود اگر عشق نبود

از آینه ها غبار خاموشی را
عکس چه کسی زدود اگر عشق نبود؟

در سینه ی هر سنگ دلی در تپش است
از این همه دل چه سود اگر عشق نبود؟

بی عشق دلم جز گرهی کور چه بود؟
دل، چشم نمی گشود اگر عشق نبود

از دست تو در این همه سرگردانی
تکلیف دلم چه بود اگر عشق نبود؟..

(قیصر امین پور)

shahparak
Tuesday 10 December 2013, 08:10 PM
صدایم را نمی شنوی؟
چیز عجیبی نیست
باد پاییز در گوش هایت خانه کرده است
یا که
دوستت دارم انگار
حرف مستعملی باشد.

navid_bikas71
Wednesday 11 December 2013, 01:39 AM
آدم های احساساتی را باید کشت...
میدانی راست میگویم...
آدم های احساساتی به درد زندگی آهنی امروز نمیخورند...!!!

navid_bikas71
Friday 20 December 2013, 01:59 PM
حالا که رفته ای به این فکر می کنم که چرا زنده ام هنوز ؟؟؟؟

مگر نگفته بودم بی تو میمیرم؟
خدا یادش رفته است مرا بکشد یا تو قرار است برگردی؟

navid_bikas71
Saturday 28 December 2013, 12:53 PM
حالا که رفته ای به این فکر می کنم که چرا زنده ام هنوز ؟؟؟
مگر نگفته بودم بی تو میمیرم؟
خدا یادش رفته است مرا بکشد یا تو قرار است برگردی ؟؟؟

Pelk_lk
Monday 13 January 2014, 05:25 PM
می خواستم زندگی کنم راهم را بستند..
ستایش کردم، گفتند خرافات است..
عاشق شدم گفتند دروغ است...
گریستم، گفتند بهانه است...
خندیدم، گفتند دیوانه است...
دنیا را نگه دارید، می خواهم پیاده شوم...
...

navid_bikas71
Monday 13 January 2014, 11:09 PM
عشق : اشتباه فاحش در تشخیص یک آدم معمولی از بقیه ی آدمهای معمولی است . . . !

morteza3164
Thursday 16 January 2014, 06:05 PM
You can see links before reply

غم نویس نیستم...
فقط گاه و بی گاه...
آب و هوای دل را مکتوب می کنم...
همین...

navid_bikas71
Thursday 16 January 2014, 10:56 PM
چه رسم عجیبی ست !!!



پیراهنش رامن برایش خریدم دیگری ازتنش درآورد...

shadighafari
Thursday 16 January 2014, 11:23 PM
نعره ی هیچ شیری خانه ی چوبی را خراب نمی کند؛
من از سکوت موریانه ها می ترسم ...!

fanoos
Friday 17 January 2014, 01:30 AM
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها می فهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشمها بیشتر از حنجره ها می فهمند...:40:

navid_bikas71
Saturday 18 January 2014, 10:21 PM
حال مرا لك لك بال شكسته ای مي داند كه می ماند و تماشا ميكند ”كوچ” جفتش را...

navid_bikas71
Saturday 18 January 2014, 11:30 PM
روزى صدبار از هم خداحافظى ميكرديم

اما افسوس...



معناى خداحافظى را زمانى فهميدم كه به خدا سپردمش...

gham_va_shadi
Saturday 18 January 2014, 11:46 PM
گرگها همیشه زوزه نمیكشند ...
گاهی هم می گویند :
دوستت دارم ...
و زودتر از آنكه بفهمی بره ای ...
میدرند خاطراتت را ...
و تو میمانی با تنی كه بوی گرگ گرفته ... !!!

navid_bikas71
Sunday 19 January 2014, 01:41 AM
اى خدا آسمانت مترى چند ؟؟؟



ديگر زمينت بوى زندگى نمى دهد !!!

shadighafari
Sunday 19 January 2014, 10:50 PM
گذشت آن زمان کهنه دیدار
رفت آن دقیقه های پر هیاهورفت آن حس دیدارشکست آن لحظه زیباسکوت‌‌،سکوت،سکوتو تو ...چه ساده گذشتی از این همه احساسو من...سکوت‌‌،سکوت،سکوت

navid_bikas71
Sunday 19 January 2014, 11:15 PM
بهتره نداشته باشیش تا اینکه داشته باشی و ندونی با چند نفر شریکی ...!!!

rana69
Monday 20 January 2014, 12:42 PM
سخت است وقتی از بغض گلو درد میگیری و همه میگویند لباس گرم بپوش. . .

LEO_VAHID
Monday 20 January 2014, 01:43 PM
بی تو دنيا بر سرم آوار شد
بين ما هر پنجره ديوار شد


درد ما در بودن ما ريشه داشت
رفتن و مردن علاج كار شد

آشنایی های خوش آغاز ما
ابتدا نفرت ، سپس انکار شد

آنكه اول نوش دارو می نمود
برلب ما زهر نيش مار شد


عيب از ما بود، از ياران نبود
تا كه ياري يار شد، بيزار شد


عاقبت با حيله سودا گران
عشق هم كالای هر بازار شد


آب يكجا مانده ام دريا كجاست؟
مُردم از بس زندگی تكرار شد
.
.
.
بعد از این همه مدّت و اینکه در حقّم یه جورایی ظلم کرد و دوست داشتنمو نادیده گرفت ؛
هنوز هم امیدوارم یه روزی باز هم باهاش باشم :241: خیلی سخته.
«خدایا؛ یا برگردون عقب، یا بزن بره جلو...»

navid_bikas71
Monday 20 January 2014, 04:37 PM
همینی که هست...



قلبم را گره زده ام به بند كفشم

زير پاي خودم له بشود، بهتر است...!!!

Pelk_lk
Monday 20 January 2014, 06:03 PM
دستم بوی گل میداد؛ مرا به جرم چیدن گل محکوم کردند،
اما هیچ کس فکر نکرد که شاید من،
یک گل کاشته باشم...

navid_bikas71
Monday 20 January 2014, 06:16 PM
گفت مرافراموش کن !!!!!!!!!!!!!


ولی نمیدانست اصلا ارزش بیاد ماندن را نداشت...

sarveazad
Monday 20 January 2014, 08:53 PM
اعتماد درخت تنومندیست که ابلهان می کارند و ثمره اش پشیمانیست
((رهجو))
بدجوری رکب خوردم دلم بد گرفته

navid_bikas71
Monday 20 January 2014, 09:25 PM
زانوهایم رادر آغوش گرفته بودم

وقتی

تو برای آغوش دیگری زانو زده بودی... !!!

LEO_VAHID
Tuesday 21 January 2014, 08:47 AM
شکستن دل کسی که عاشق توست؛ کار ساده ایست...
اگر راست میگویی ؛ دل کسی را بشکن که عاشقش هستی...

navid_bikas71
Tuesday 21 January 2014, 12:32 PM
بچه ای داشت گریه میکرد و می گفت:با من بازی نمی کنن



تو دلم گفتم:تو بزرگ بشو ببین چه بازی هایی باهات نمی کنن !!!

farhood72
Tuesday 21 January 2014, 05:24 PM
آورده ام شناسنامه ام را..به صفحه ی آخرش، یکی دو برگی اضافه کنید. .. در این روزهایی که این همه میمیرم ، احتیاط شرط واجب عقل است....

- - - Updated - - -

گنجشکانی که رد تو را دیروز درخت به درخت، و خیابان به خیابان دنبال کرده اند، خدا میداند چه دیده اند که جیکشان دیگر در نمی آید

navid_bikas71
Tuesday 21 January 2014, 05:34 PM
نشانی ام عوض نشده….



هنوز در همین خانه ام،فقط دیگر زندگی نمیکنم...!!!

shadighafari
Tuesday 21 January 2014, 11:01 PM
از جاده های خاکی ،
به کنارم بیا....

باور کن تمام دست اندازها ،

نبض منند!! زیر پای تو....

navid_bikas71
Wednesday 22 January 2014, 11:29 AM
حوصله ات که سر میرود با دلم بازی نکن



من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام...!!!

shadighafari
Wednesday 22 January 2014, 10:32 PM
پابند کفشهای سياه سفر نشو

يا دست کـم بخاطر من ديرتر برو
دارم نگاه مـی کنم و حرص مـی خــــورم
امشب قشنگ تر شده ای - بيشتر نشو
کاری نکن که بشکنی اما شکسته ای
حالا شکستنی ترم از شاخـه های مو
موضــــوع را عـوض بکنيم از خودت بگو
- به به مبارک است :دل خوش - لباس نو
دارند سور وسات عروسی می آورند
از کوچــه های سرد به آغوش گرم تو...
هی پا به پا نکن که بگويم سفر به خير
مجبــــور نيستـــی بمانی ... ولــی نرو!

navid_bikas71
Wednesday 22 January 2014, 11:11 PM
لالايی اش را من خواندم




ولــــــــــــــــي




روي پاهای ديگری خوابش برد...!!!:46::12:

farhood72
Thursday 23 January 2014, 08:25 AM
یه لیوان از تو کابینت بردار

*خب؟؟

پرتش کن زمین...

*خب

شکست؟؟؟؟؟...

*آره

حالا ازش عذرخواهی کن!!!!

*ببخشید لیوان،منظوری نداشتم

دوباره درست شد؟؟؟

*نه!!!

متوجه میشی؟؟؟؟


یه دل که بشکنه، اینجوریه

navid_bikas71
Thursday 23 January 2014, 07:14 PM
از درد و دلت ،



تنها درد نصیب من بود



و دلت سهم دیگری ...!!!

shadighafari
Thursday 23 January 2014, 10:48 PM
حکایت ما...
حکایت آن گندم زاری ستکه سر بر شانه آسیابان گذاشت!برای گفتن درد هایش!...

navid_bikas71
Thursday 23 January 2014, 11:00 PM
نبودنت را دارم با ساعتی شنی اندازه میگیرم :



یک صحرا گذشته است...!!!

پس کجایی ؟؟؟

navid_bikas71
Monday 3 February 2014, 06:32 PM
از تو که حرف میزنم تمام فعلهایم ماضى بعیدند



ماضى خیلى خیلى بعید



قدرى نزدیکتر بنشین، دلم براى یک حال ساده تنگ شده...!!!

navid_bikas71
Wednesday 5 February 2014, 10:57 PM
بــرای جدایـی دل و جرات مـیخواھم




جراتـش را دارم




دلم را پـس بدہ...!!!

Pelk_lk
Friday 14 February 2014, 09:03 PM
صفــــا و صلح و یکرنگــــی قدیمـــــــی شد
توقع از رفیق و همدم و همسر قدیمی شد

به گرد شهر میگردم که تا آدم کنم پیــــــدا
به جان حضرت آدم که آدم هم قدیمی شد

...

navid_bikas71
Friday 14 February 2014, 11:34 PM
همه دردم این بود :

عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود...!!!

morteza3164
Sunday 16 February 2014, 09:26 AM
همه دردم این بود :

عشقش بودم وقتایی که عشقش نبود...!!!


ای وای بر اسیری کز یاد رفته باشد
در دام مانده باشد صیاد رفته باشد

آه از دمی که تنها، با داغ او چو لاله
در خون نشسته باشم چون باد رفته باشد

امشب صدای تیشه از بیستون نیامد
شاید به خواب شیرین، فرهاد رفته باشد

خونش به تیغ حسرت یا رب حلال بادا
صیدی که از کمندت آزاد رفته باشد

از آه دردناکی سازم خبر دلت را
وقتی که کوه صبرم بر باد رفته باشد

رحم است بر اسیری کز گرد دام زلفت؟
با صد امیدواری ناشاد رفته باشد

شادم که از رقیبان دامن کشان گذشتی
گو مشت خاک ما هم، بر باد رفته باشد

پرشور از "حزین" است امروزکوه و صحرا
مجنون گذشته باشد فرهاد رفته باشد

حزین لاهیجی

morteza3164
Monday 17 February 2014, 10:39 AM
You can see links before reply
دلت كه گرفته باشد...

شادترین آهنگ ها، برایت روضه خوانی میكنند

شلوغترین مكانها، تنهایی ات را به رُخَت می كشند

و شادترین روزها، برای تو غمگین ترین روزهاست

دلت كه گرفته باشد...

نقض میشود همه ی قانون ها

دل كجـــا... قانون كجـــا

مدتها طول میكشد تا خاك بگیرد خاطره های رنگارنگ

میگذاری تار شود این خاطره ها

اما یك خواب ِ ناغافل، گرد و خاك تمام خاطره ها را می گیرد !!

میشود مثل روز ِ اول

میشود خاطره های ناب

زخمها تازه میشود باز ...
.

navid_bikas71
Monday 17 February 2014, 12:15 PM
دلم از این می سوزد

روزهایی که تنها بودی همراهیت کردم

غمهایت را به دوش کشیدم

گرمی دستهایم را به تو بخشیدم

حالا من ماندم و صدای چکه های باران بر سقف رویاهایم

که مدام می گوید:

دیدی تنهایت گذاشت...!!!

navid_bikas71
Friday 21 February 2014, 08:49 PM
تقصير تو نيست، مقصر معلم دستور زبان فارسی بود:


به من نگفت که "من" با هر تويی "ما" نمی شود...!!!

navid_bikas71
Monday 24 February 2014, 03:16 PM
به عشق در نگاه اول اعتقاد ندارم ولی

به “از چشم افتادن در يک لحظه” عجيب معتقدم...!!!

sahar98
Thursday 6 March 2014, 09:24 PM
به شانه‌ام زده‌ای
که تنهائی‌ام را تکانده باشی!
به چه دلخوش کرده‌ای؟!
تکاندن برف از شانه‌های آدم برفی‌؟!

گروس عبدالملکیان

morteza3164
Thursday 10 April 2014, 06:23 PM
You can see links before replyاین تلخ‌ ترین عذاب دنیاست

بعضی‌ها دوست داشتنی هستند اما ...

نباید دوستشان داشت!!!

navid_bikas71
Sunday 8 June 2014, 02:46 PM
نقاش نیستم.....
اما میدانم
تماااااااام لحظه های بی تو بودن را...
درد خواهم کشید...

violonmandegar
Friday 15 August 2014, 03:13 PM
:12:دوستان !!!!خرابم کردید که
:46:می سوزم از فراقت روی از جفا بگردان
هجران بلای ما شد یارب بلا بگردان........!

valipour
Sunday 17 August 2014, 11:52 AM
ببخشید این قسمت چه ربطی به جامعه مجازی موسیقی داره

javid80
Sunday 17 August 2014, 08:20 PM
به زمانی که محبت شده همچون افسانه...
دل رسوا دگر از من تو چه خواهی..دیوانه..
دستگاه سه گاه..

morteza3164
Monday 18 August 2014, 11:12 AM
در سایه‌ای‌ابرو نگهت مست و خرابست

چون تیغ ز سر درگذرد عالم آبست

عاشق به چه امید زند فال تماشا
در عالم نیرنگ توتا جلوه نقابست

یک غنچهٔ بیدار ندارد چمن دهر
شاخ‌گل این باغ سراسر رگ خوابست

ما غرقهٔ توفان خیالیم وگرنه
این بحر تنک‌مایه‌تر از موج سرابست


یک دیدهٔ تر بیش نداریم چو شبنم
در قافلهٔ ما همه مینای‌گلابست

پروانهٔ‌کامل ادب پای چراغیم
درکشور ما بال و پر ریخته بابست

فرصت‌طلبی لازم انجم وفا نیست
تا بسمل ماگرم تپش‌گشت‌کبابست

بی‌مغز بود دانهٔ کشت امل دهر
در رشته‌موج ارگهری هست حبابست

عبرتگه امکان نبود جای اقامت
در دیده نگه را همه دم پا به رکابست

در عشق به معموری دل غره مباشید
هرجا قدم سیل رسیده‌ست خرابست

بیداری بختم زگل آبله پایی‌ست

تا غنچه بود دیدهٔ امید به خوابست

چون جوهرآیینه زحیرت همه خشکیم
هرچند رگ و ریشهٔ ما در دل آبست

جز سوز وگداز از پر پروانه نخواندیم
این صفحهٔ آتش زده جزو چه‌کتابست

بیدل ز سخنهای،‌ تو مست است شنیدن

تحریک زبان قلمت موج شرابست

barzegari
Monday 18 August 2014, 01:32 PM
چــــــــــایــــــــت را بـــــــنـــــــــوش
نـــــــــــگـــــــــران فــــــــردا مـــباش
از گــــــــــنــــدمزار مــــــــــن و تــــو
مشـتی کاه می ماند برای بـاد ها
نیما یوشیج

esijoooon
Monday 19 January 2015, 09:45 PM
به قول ِ مولانا :

ای غم اگر مو شَوی ، پیش ِ مَنَت بار نیست
در شکرینه یقین ، سرکۀ انکار نیست
در دل اگر تنگی ای ست ، تنگ ِ شکرهای اوست
ور سفری در دل است ، جز سوی دلدار نیست
غصه در آن دل رَود ، کز هوس او تهی ست
غم همه آنجا شود ، کآن بت ِ عیار نیست
حلقۀ غین ِ تو تنگ ، میمَت از آن تنگ تر
تنگ متاع ِ تو را ، عشق خریدار نیست
ای غم اگر زر شوی ، ور همه شکر شوی
لب بندم گویمت ، خواجه شکرخوار نیست ....

:5: