PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : احمد پژمان



M_T
Wednesday 12 January 2011, 10:05 PM
You can see links before reply
حسن پنهان موسیقی کی در شما آشکار شد؟

همه ی اینها در بچه گی اتفاق می افتد. البته آن موقع اصلا کسی حرف موسیقی را نمی زد. اگر هم میزد٬موسیقی سنتی بود٬آواز و دستگاه و ردیف و...آن موقع رادیو یک برنامه ای به اسم ساز سولو پخش میکرد که من عاشقش شده بودم. یک کمی هم موسیقی کلاسیک پخش میکرد. من اصلا نمی دانستم که این موسیقی چیست اما صدایی بود که می دیدم خیلی دوستش دارم. یک روز صبح در خانه ی پدربزرگمان خوابیده بودیم و رادیو موسیقی سبک کلاسیک گذاشته بود. من از آن موسیقی آرامش گرفتم و متوجه شدم که به آن علاقه دارم. خب ما بچه های کوچه بودیم و وقتمان به فوتبال و والیبال می گذشت. یادم هست که بچه ها والیبال بازی می کردند و من با یک نی مشغول بودم که یادم نیست چرا و چطور خریدمش. خلاصه بچه ها بازی میکردند و من سعی میکردم یکی از آهنگهای روز را بزنم. آن قدر فوت کردم تا توانستم آهنگ را دربیاورم .


چه آهنگی بود؟

گل پری جون٬بله٬این جایی جون٬بله. بعد نی تبدیل شد به ساز دهنی و بعد از ساز دهنی هم ویولن !ا


همه ی اینها را پیش خودتان یاد گرفتید؟

خودم می نشستم و آن قدر تمرین میکردم تا یاد می گرفتم. البته اینها خیلی داستان دارد. خانه ی ما چهارراه حسن آباد بود و به مدرسه ی ادیب در خیابان لاله زار میرفتم. از خیابان سوم اسفند که به سمت فردوسی می رفتیم یک مغازه ای سرراه بود که ویولن تعمیر میکرد. من می ایستادم و این ویولون ها را نگاه میکردم. روزی دیدم که یک ویولون بنفش توی ویترین است. خیلی خوشم آمده بود٬مخصوصا از رنگش .آن موقع انگلیسی یاد گرفتن مد شده بود.قبلش در مدرسه فرانسه یاد می دادند اما آن موقع اگر انگلیسی یاد می گرفتی دیگر شغلت تضمین می شد چون افراد کمی انگلیسی بلد بودند. خانواده ی من هم خیلی علاقه مند بودند که من زبان انگلیسی یاد بگیرم. یادم هست که به من ۴۰ تومان دادند که من زبان انگلیسی یاد بگیرم. ۴۰ تومان پول دو ماه کلاس انگلیسی شبانه بود. من پول را گرفتم و رفتم مغازه ی ویولن سازی و از آقای وارطان ٬صاحب مغازه پرسیدم که آن ویولون بنفش چند است. گفت ۴۰ تومان اما جعبه ندارد. پول را به وارطان دادم و ویولون بنفش را خریدم. الان اصلا یادم نیست که در خانه چه اتفاقی افتاد و دعوایم کردند یا نه. به هر حال رفتم و شروع کردم به ویولون زدن . وضع مالی ما طوری نبود که بتوانم کلاس بروم. بعد از مدتی متوجه شدم یکی از همشاگردیهای مدرسه ام٬شاگرد مهدی خالدی است.از او خواستم که به من ویولون یاد بدهد و به همراه او ویولون ایرانی را شروع کردم . او درس هایی را که از خالدی میگرفت به من یاد میداد.ا


پدرتان چه کاره بود؟

.شغل آزاد داشت. کارهای مختلف میکرد. یک چیزی می خرید٬یک چیزی می فروخت


کار دَرستان به کجا رسید؟


دیپلم گرفتم و بعد رفتم دانشسرای عالی تربیت معلم زبان و ادبیات انگلیسی و فارسی خواندم. می توانستم دبیر شوم٬به پولش احتیاج داشتم. قبل از گرفتن لیسانس ٬ویولون کلاسیک را شروع کردم.پیش آقای پرویزمنصوری هم تئوری موسیقی می خواندم. ایشان به من گفت:من خودم پیش آقای ناصری درس میخوانم و همین اندازه بلدم٬تو هم بیا پیش آقای ناصری.من گفتم وضع مالی ام خوب نیست٬آن موقع هم درس میخواندم وهم کار میکردم. گفت: دو هفته یکبار بیا کلاس. من هم رفتم خدمت آقای ناصری.آقای ناصری خیلی معلم خوبی بود.خیلی درجه یک بود.من در طول آندو هفته به اندازه ی چهار هفته کار میکردم. به خاطر همین تعلیمات آقای ناصری ٬وقتی به وین رفتم به عنوان شاگرد برتر آکادمی شناخته شدم و جایزه گرفتم. بعد هم دوره ی ۸ ساله را ۵ ساله تمام کردم.ا


کی به وین رفتید؟

لیسانسم که تمام شد بورس گرفتم و رفتم .واند


از کشورهای جهان سوم هم در آکادمی بودند؟


بله یادم هست دو نفر بودند که از مصر آمده بودند . یکی آهنگسازی می خواند و یکی رهبری ارکستر.


هدف شما از رفتن به آنجا چه بود؟


هدف اصلی ام این بود که کاری برای این موسیقی انجام دهم. گفتم من که موسیقی ایرانی را دوست دارم٬برای جهانی شدن آن چه کار میتوانم بکنم. اتفاقا همین موضوع به من خیلی کمک کرد. بعضی ها در آن موسیقی حل میشوند و تحت تاثیر قرار میگیرند ٬اما وقتی به ما میگفتند قطعه بنویسید من از موزیک خودمان استفاده میکردم.کارها را که به کلاس میبردم به نظر همه جالب می آمد.استادمان یکی از این کارها را خیلی پسندید و گفت اگر روی آن کار کنی می دهم اجرایش کنند. من یک سال روی آن کار کردم و ارکستر رادیو و تلویزیون وین آن قطعه را اجرا کرد. آن زمان کارهای آوانگارد هم خیلی مُد شده بود و این کار به خاطر تفاوتهایی که داشت مورد توجه قرار گرفت. تمام اینها هم به خاطر استفاده از موسیقی خودمان بود. یک بلغاری در آکادمی بود که درس رهبری و آهنگسازی می خواند. وقتی من این کاررا آوردم و برای بچه ها گذاشتم این دوست بلغاری به من گفت تو که مثل بچه ها پیانو میزنی چه جوری این را نوشتی؟گفتم من با دستم که نمی نویسم٬با مغزم می نویسم. همین باعث شد که من بین شاگردهای آکادمی شناخته شوم.ا


این اتفاق در چه سالی افتاد؟


سال ۱۹۶۵ بود. من سال ۶۴ وارد آکادمی شدم و سال ۶۵ این کار اجرا شد. یک اتفاق دیگر هم درباره ی این آهنگ افتاد٬در کلاس ارکستراسیون استادمان شروع کرد به انتقاد کردن درباره ی موسیقی شرقی و گفت این جهان سومی ها اصلا نمی فهمند ارکستراسیون یعنی چی. ما هم نشستیم و گوش کردیم. بعد گفت:کسی کاری دارد که بشنویم؟ من هم آن قطعه را برایش گذاشتم. خیلی خوشش آمد و گفت :اینها را از کجا یاد گرفتی؟گفتم از همان جایی که شما فکر میکنید چیزی بلد نیستند. از آن به بعد قرار شد تمام بچه ها قطعه هاشان را اول به من نشان بدهند و من ایرادهاشان را بگیرم و بعد پیش استاد ببرند.ا


پس نظر آن استاد را در مورد موسیقی مملکتمان عوض کردید؟


نمی دانم(میخندد)حداقل نظرش را در مورد خودم عوض کردم. دیگر شده بودم سوگلی استاد. همیشه می رفتم خانه اش. میگفت تو لازم نیست سر کلاس بیایی.ا


اسم ایشان خاطرتان هست؟


هنگس سان دور. او خیلی مرا تشویق کرد. من قطعه ی دیگری هم نوشتم که گفت اگر تمامش کنی می دهم ارکستر رادیو اجرا کند. چند ماهی روی آن کار کردم. رهبر ارکستری به نام کارل اتی کنتس بود که گفت خودم اجرایش میکنم. هم پیانیست خوبی بود و هم رهبر خوبی . اجرای تر و تمیزی از کار درآمد و رادیو هم مرتب پخشش میکرد. همین زمان بود که از ایران به من سفارش نوشتن اپرا دادند. من هیچ وقت به موسیقی با کلام علاقه نداشتم و از اپرا هم متنفر بودم. در وین هم وقتی به اپرا میرفتم ٬ارکستر را نگاه میکردم و دوست نداشتم صدای خواننده ها را گوش کنم. اما آن موقع برای افتتاح تالار رودکی از من اپرا خواستند. من هم وضع مالی ام خراب بود چون بورس دیر به دیر به دستمان میرسید. رفتم کتابخانه ی دانشگاه و همه ی کتابها و نوارهای مربوط به اپرا را گرفتم و شروع کردم به یاد گرفتن. شعر منوچهر شیبانی را هم برایم فرستادند. گفتم من چه کار دارم که از اپرا خوشم می آید یانه٬ من این زبان را دوست دارم و برای آن موسیقی مینویسم. این طوری شد که اولین اپرای ایرانی «جشن دهقان» را نوشتم. یک اپرای تک پرده ای!!ا


چه کسانی در آن اپرا می خواندند؟


رُل مرد را آقای حسین سرشار و رُل زن را خانم سودابه تاج بخش. خیلی از خواننده های دیگر هم بودند که برای اولین بار در یک اپرای ایرانی می خواندند. اتفاقا موزیسینها خیلی کار را تحویل گرفتند و تجربه ی خوبی از آب درآمد. همین باعث شد که شروع کنم به اپرا نوشتن.


الان هم دوست دارید اپرا بنویسید؟


آخرین اپرای من «سمندر»بود که قبل از انقلاب نوشتم. اپرای دیگری به اسم «سیاوش» هم بود که میخواستم شروع کنم. الان هم اگر بشود کار کرد٬دوست دارم اپرا بنویسم. این تجربه به من نشان داد٬آدمی ممکن است در چیزی که از آن متنفر است ٬استعداد سرشاری داشته باشد.ا


تحصیلاتتان که در اتریش تمام شد به ایران برگشتید؟


بله برگشتم و یکی دو سالی هم ایران بودم. با تالار رودکی قرارداد داشتم که هرسال یک موسیقی بسازم. اما از تالار آمدم بیرون و رفتم دانشگاه استخدام شدم و در دانشگاه تهران تدریس کردم. یک سال هم رییس گروه بودم. البته زیاد به این جور کارها علاقه ای نداشتم ولی دوستان اصرار داشتند به اینکه من رییس گروه باشم. برای همین بعد از مدتی کار را رها کردم.



اسم چند تا از شاگردهای دوران دانشگاهتان را میگویید؟


علیزاده٬لطفی٬مشکاتیان٬عند لیبی٬شکارچی


دیگر ادامه ندهید٬غش کردیم!ا


البته رابطه ی من با بچه ها همیشه خیلی خوب بود و اصلا بحث شاگرد و استاد و این حرفها نبود. همه با هم دوست بودیم


آنوقت که دانشگاه را رها کردید٬کجا رفتید؟


آن زمان وزیر فرهنگ و هنر مرا دید و گفت چه کار میکنی؟ گفتم :اپرا مینویسم. گفت: پژمان بیخودی اینجا وقتت را تلف نکن. اینجا بمانی خراب میشوی. خیلی تشویقم کرد بروم آمریکا. من هم رفتم دانشگاه کلمبیا


رفتید آمریکا که چی یاد بگیرید؟


رفتم که دکترا بگیرم


گرفتید؟
وقت نوشتن تز بود که انقلاب شد. حقوق من هم قطع شد و نتوانستم دکترا بگیرم.



از کجا حقوق میگرفتید؟


با تالار قرارداد داشتم و از وزارت فرهنگ و هنر حقوق میگرفتم



آنجا چه کارهایی میکردید؟


یک مقدار موسیقی فیلم نوشتم.ا


آمریکایی؟

چند تا فیلم آمریکایی هم بود. البته فیلمهای دسته سوم را به ما میدهند دیگر.ا


درآمدش خوب بود؟


برای آن زمان ما بد نبود.ا


یک مقدارهم ترانه و تصنیف کار کردید !!ا



چند تا کار پاپ بود که بیشتر به خاطر امرار معاش انجام دادم


با این که شما از آن کارها راضی نیستید٬مردم آنها را خیلی دوست دارند!!ا


من همه ی کارهایی را که کرده ام دوست دارم. اما این کار من نبوده. کار من آهنگسازی است ولی برای گذران زندگی باید درس بدهی٬موسیقی دیگران را تنظیم کنی یا کارهایی را که دوست نداری بسازی. وقتی در آمریکا زندگی میکنی متوجه میشوی که همه چیز یک جور دیگر است و مثل اروپا نیست.نمیتوانی بگویی من آهنگسازم و فقط سمفونی مینویسم. من رفتم آنجا موسیقی "جز" را هم یاد گرفتم و در موسیقی فیلمی که برای" امیر نادری" ساختم هم ار همین موسیقی استفاده کردم .


چه شد که به ایران برگشتید؟کسی اینجا منتظرتان بود؟


خیلی دلتنگ بودم. افسرده شده بودم. چیزی که باعث شد به طور جدی به برگشتن فکر کنم فستیوالی در دانشگاه لپث بود که فیلمهای ایرانی در آن شرکت داشتند. آنجا چند تا از سینماگران ایرانی را دیدم. همه به من اصرار کردند که برگردم. شرایط روحی خودم هم طوری نبود که بمانم. خانواده را گذاشتم و به ایران برگشتم.


راستی خانواده از کجا پیدا شد؟


من قبل از اینکه به اتریش بروم ازدواج کردم. وقتی که رفتیم اتریش بچه ی ۲٬۳ ساله داشتم.ا

وقتی برگشتید شما را می شناختند؟


بله شاگردهایی داشتم که مرا میشناختند. کارهای سینمایی هم کرده بودم و بچه های سینما هم با من آشنا بودند.ا


به دانشگاه برنگشتید؟


چون اخراجی به حساب می آمدم خواستم دوباره استخدام شوم٬اما بحث سن را پیش آوردند و دیگر نشد.بیشتر وارد کار موسیقی فیلم شدم.ا


به صدا و سیما هم رفتید؟

تقریبا یک ماه و نیم در شورای موسیقی بودم اما دیدم نمیشود کاری کرد. ما اصلا روی کارهایی که انجام میشد کنترل نداشتیم



استاد پژمان مرحوم (واروژان) را میشناسید؟


بله خیلی خوب. من هنرستان درس نمیخواندم ولی با بچه های آنجا دوست بودم و با واروژان هم آشنا شدم. من دنبال صدا بودم و واروژان خیلی خوب پیانو میزد٬همیشه ازش میپرسیدم"واروژ این آکوردها را از کجا می آوری؟" می گفت نمیدانم٬ میزنم دیگر. اما در امتحانات هنرستان رفوزه شد٬تئوری اش ضعیف بود. بعدها هم واروژان یک ارکستر درست کرده بود و با هم می رفتیم استودیوهای مختلف. من در ارکسترش ویولون میزدم. می رفتیم خیابان لاله زار یا یک استودیویی بود که بیشتر کارها را آنجا ضبط میکردیم. پولی که میدادند برای ما که دانشجو بودیم خیلی خوب بود. مثلا یکبار سه تا آهنگ ضبط کردیم که ۹۰ تومان به ما دادند و من با پولش رفتم یک دست کت وشلوار و کفش و کلاه و ...خریدم. واروژ قبل از اینکه آمریکا برود اینطوری تنظیم نمیکرد. وقتی رفت آنجا و برگشت خیلی بهتر شد. البته فکر نمیکنم تحصیل آنچنانی کرده باشد. فقط با گوش کردن ودیدن یاد گرفته بود. خیلی با استعداد بود. البته آنزمان نوازنده های خیلی خوبی هم داشتیم و چون موسیقی پاپمان جنبه ی علمی داشت همه چیز صدای خوبی میداد.


آنروزها فکر کنم موسیقی پاپمان با همه ی نوبودنش توانست مردم را با خودش همراه کند.


بله چون همه شروع کردند به گوش کردن خوب. اگر از جای خوبی شروع کنی دیگر چیزهای بد را قبول نمیکنی.



امیدی به جوانهایی که الان کار میکنند هست تا بتوانند به این "خوب گو کردن"کمک کنند؟

من که زیاد در جریان موسیقی پاپ نیستم ولی یکبار توی استودیو٬ یک آهنگی از خواننده ای به اسم فریدون شنیدم ٬به نظرم خیلی خوب بود. ما جوانهای خیلی مستعدی داریم. یکبار هم چند سال پیش رفته بودم کنسرت آقای عصار و تنظیمها خیلی نظرم را جلب کرد. یادم هست یکی از دوستانم آهنگی ساخته بود و کمانچه اش را داده بود به "شروین مهاجر" ٬آنقدر خوب نوشته بود که من حسودیم شد.ا


گفتگو برگرفته از نشریه ی " نشانی " شماره ی دوازدهم