PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : انشا



hichnafar
Sunday 24 June 2007, 03:31 PM
سلام
من چه شاهکاری ام پس (اکثرانشاهامو20 شدم)
این که می نویسم شایدزیباترین انشام نباشه ولی من ازبقیه بیشتردوستش دارم (البته قسمتی ازاونه)
موضوع :چهره ای که هرگز?رامش نمی کنم (یاهم چین چیزی)
چشمانی به وسعت اقیانوس
تختش دیگرکنج اتاق مهمان خانه ی مادربزرگ نیست ،دیگرصدای ناله اش شنیده نمی شود،دیگرنمی توانم چشمان سز-آبی اش راببینم.گاهی قادرنیستم خوب به خاطربیاورمش باآن سرنیم طاس وموهای نقره گون وپوست کک ومک دارش.چیززیادی ازاودرذهنم نمانده ،?قط چندصحنه ی کوتاه.
تابستان هاکه پسرعمه ام برای چندروزی به خانه ی مامی آمدکلی اذیتش می کردیم یخ توی پیراهنش می انداختیم ویک عالم شیطنت دیگر.دلم می سوزدکه چقدر بی ?کر بوده ام.یادم نیست هرگزحالش رامساعددیده باشم تاآنجاکه شنیده ام ازجوانی ونوجوانی پدروعمه هایم بیمارشده وهیچ وقت بهبودتیا?ت.کلاس اول دبستان بودم که ر?ت من وپگاه ،دختردایی پدرم پشت آمبولانس می دویدیم ،به خاطرمی آورم که ک?ش هایم بندی بودوکمی آزارم می داد،به سرکوچه که رسیدیم آمبولانس حرکت کرد.بادوسرمای مهرماه می آمد،درختان خ?ته وموسیقی غارغارکلاغ هادرکوچه طنین می ا?کندو...