PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشاعره



صفحه ها : 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 [24] 25 26 27 28 29 30 31 32 33 34 35 36 37 38 39 40 41 42 43 44 45 46 47 48 49 50 51 52 53 54 55 56 57

Avazekhan
Thursday 9 September 2010, 04:27 AM
تو با خدای خود انداز کار و، دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
بسوخت حافظ و بویی ز زلف یار نبرد
مگر دلالت این دولتش صبا بکند

Someone
Thursday 9 September 2010, 05:19 AM
دگر شمع میارید که این جمع پراکند .
دگر عود مسوزید کزین بزم صفا رفت .

morteza3164
Thursday 9 September 2010, 07:54 AM
تا بهشت و دوزخت در ره بود >>>>>>> جان تو زین راز کی آگه بود

گل دختر
Thursday 9 September 2010, 04:13 PM
دلي كاو عاشق رويت نگردد
هميشه غرقه در خون جگر باد

JUST HIPHOP
Thursday 9 September 2010, 09:53 PM
دهد نطفه را صورتي چون پري
كه كرده است بر آب صورتگري

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 10:04 PM
یاری اندر کس نمی بینیم یاران را چه شد؟

دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد؟

*********

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 10:52 PM
در دلم بود که بی دوست نباشم هرگز

چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود!

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 10:56 PM
دیدار شد میسّر و بوس و کنار هم

از بخت شکر دارم و از روزگار هم

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:00 PM
میان گریه می خندم که چون شمع اندر این مجلس

زبان آتشینم هست لیکن در نمی گیرد

سخن در احتیاج ما و استغنای معشوقست

چه سود افسونگری ایدل که در دلبر نمی گیرد

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 11:06 PM
دردم از یار است و درمان نیز هم

دل فدای او شد و جان نیز هم

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:08 PM
ما نقل باده از لب جام کرده ایم

عادت به تلخکامی ایام کرده ایم

(.......دور از جان شما!)

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 11:11 PM
ما درس سحر در ره میخانه نهادیم

محصول دعا در ره جانانه نهادیم

المنه لله که چو ما بی دل و دین بود

آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:13 PM
کشتی ای را که پی غرق شدن ساخته اند

هی به جان کندن از این ورطه برانیم که چه؟

مرگ یکبار مثل دیدم و شیون یکبار

اینقدر پای تعلل بکشانیم که چه؟

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 11:19 PM
زیبا جان چه عرض کنم!
من فکر می کنم که:

هر که شیرینی فروشد مشتری بر وی بجوشد*

یا مگس را پر ببندد یا عسل را سر بپوشد

سود بازرگان دریا بی خطر ممکن نگردد

هر که مقصودش تو باشی تا نفس دارد بکوشد

هر که معشوقی ندارد عمر ضایع می گذارد

همچنان نا پخته باشد هر که بر آتش نجوشد

************
*بر سر وی ازدحام می کنند

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:23 PM
خوشحالم که شما خوشبین تر از من هستید!(البته با شرایطی که شما ذکر کردید صد البته ارزششو داره...!)

دوشینه فتادم به رهش مست و خراب

از نشئه عشق او نه از باده ناب

دانست که من عاشقم و می پرسید

این کیست؟ کجایی است؟ چرا خورده شراب؟

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 11:31 PM
بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فرو بسته ما بگشایی؟

بس که سودای سر زلف تو پختم به خیال

عاقبت چون سر زلف تو شدم سودایی

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:35 PM
!!!!!!!!

یا روی به کنج خلوت آور شب و روز

یا آتش عشق برکن و خانه بسوز

مستوری و عاشقی بهم ناید راست

گر پرده نخواهی که درد دیده بدوز

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 11:43 PM
ز من مپرس که در دست او دلت چون است

ازو بپرس که انگشتهاش در خون است

وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر

که اندرون جراحت رسیدگان چون است

خیال روی کسی در سر است هر کس را

مرا خیال کسی کز خیال بیرون است

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:46 PM
چه بیت خوبی به ذهنم اومد جوابی برای شما(شعر شما!!):

تو از آن دگری رو که مرا یاد تو بس

خود تو دانی که من از کان جهانی دگرم

Nassim_Agha
Thursday 9 September 2010, 11:52 PM
حالا که اینو گفتی بذار بگم که:

من ندانستم از اوّل که تو بی مهر و وفایی

عهد نابستن از آن به که ببندی و نپایی

دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم

باید اوّل به تو گفتن که چنین خوب چرایی

zibaaa
Thursday 9 September 2010, 11:56 PM
خوبی از خودتونه مهربان. (خوب ی می فرستی ها؟!!):

یارب مگیرش ارچه دل چون کبوترم

افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 12:03 AM
تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا

سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

شربتی تلختر از زهر فراقت باید

تا کند لذّت وصل تو فراموش مرا

zibaaa
Friday 10 September 2010, 12:06 AM
بسیار عالی(از قِبل ما قبول وز طرف ما رضاست):

از نظرم چو می روی ای مه بی نظیر من

می روی و نمی رود نقش تو از ضمیر من

بی تو اگر بیفکند دست غمت مرا ز پای

کیست در آن فتادگی غیر تو دستگیر من

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 12:17 AM
نظر از مدعیان بر تو نمی اندازم

تا نگویند که من با تو نظر می بازم

مطرب آهنگ بگردان که دگر هیج نماند

که از این پرده که گفتی به در افتد رازم

درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت

ور نه از دل نرسیدی به زبان آوازم

zibaaa
Friday 10 September 2010, 12:22 AM
خدایا ،من امشب هر چی میگم شما یه جور تعبیر میکنید؟!!

مرا که مست توام این خمار خواهد کشت

ببین به دست که می سپارندم

مگر در این شب دیر انتظار عاشق کش

به وعده های وصال تو زنده دارندم

غمی نمی خورد ایام و جای رنجش نیست

هزار شکر که بی غم نمی گذارندم!

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 12:33 AM
:-)
خودتون رو بخاطر تعبیر های من نگران نکنید بقول حافظ :

منّت سدره و طوبی ز پی سایه مکش

که چو خوش بنگری ای سرو روان اینهمه نیست


پنج روزی که در این مرحله فرصت داری

خوش بیاسای زمانی که زمان اینهمه نیست


بر لب بحر فنا منتظریم ای ساقی

فرصتی دان که ز لب تا به دهان اینهمه نیست


از دل و جان شرف صحبت جانان غرض است

غرض این است وگرنه دل و جان اینهمه نیست

zibaaa
Friday 10 September 2010, 12:38 AM
بسیار خوب این غرض مشترکه!

تو آن حسن دلاویز که تغییرش نیست

من و این عشق جنون خیز که تدبیرش نیست

دردی اندر دل ما هست که درمانش نه

آهی اندر لب ما هست که تاثیرش نیست

راستی گفته بودی نمی تونی زیاد بمونی وقتتو نگیرم؟؟

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 12:46 AM
آره گفته بودم ولی آخه :

تو نه آنی که دل از صحبت تو بر گیرند

وگر ملول شوی صاحبی دگر گیرند

وگر به خشم برانی طریق رفتن نیست

کجا روند که یار از تو خوبتر گیرند؟

zibaaa
Friday 10 September 2010, 12:50 AM
جدی اینقدر خوبم!!(چشمک):

دل به نگاه اولین گشت شکار چشم تو

زخم دگر چه می زنی صید به خون تپیده را؟

زهر اجل شنیده ام ،تلخی مرگ دیده ام

تا زلبت شنیده ام قصه ناشنیده را!

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 01:03 AM
دارم با خودم فکر می کنم و میگم:

امروز در فراق تو دیگر به شام شد


ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد


از من به عشق روی تو می زاید این سخن


طوطی شکر شکست که شیرین کلام شد

zibaaa
Friday 10 September 2010, 01:05 AM
باشه تا هر زمان که شما دوست داری ادامه میدیم(یارا بهشت صحبت یاران همدم است):

در دامن خود پای فشردیم چو مرکز

گرد سر هر نقطه چو پرگار نگشتیم

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 01:17 AM
ما در این شهر غریبیم و در این ملک فقیر

به کمند تو گرفتار و به دام تو اسیر

در آفاق گشاده ست ولیکن بسته است

از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر

من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر

از من ای خسرو خوبان تو نظر باز مگیر

گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد

ما تو را در همه عالم نشناسیم نظیر

گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست

رنگ رخسار خبر میدهد از سرّ ضمیر

zibaaa
Friday 10 September 2010, 01:25 AM
قدر اهل درد، صاحب درد می داند که چیست

مرد صاحب درد، دردِ مرد می داند که چیست

رنج آنهایی که تخم آرزویی کشته اند

آنکه نخل حسرتی پرورد میداند که چیست

شب خوش

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 01:36 AM
تا دم از شام سر زلف تو هر جا نزند

با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست

شب خوش

گل دختر
Friday 10 September 2010, 03:56 PM
تا زمين و آسمان خندان شود
عقل و روح و ديده صد چندان شود

Nassim_Agha
Friday 10 September 2010, 08:32 PM
در خرابات مغان نور خدا می بینم

این عجب بین که چه نوری ز کجا می بینم

گل دختر
Sunday 12 September 2010, 06:02 PM
مي خور كه عاشقي نه بكسب است و اختيار
اين موهبت رسيد ز ديوان قسمتم

kaka
Sunday 12 September 2010, 06:29 PM
من نه عاشق بودم
و نه دلداده به گیسوی بلند
و نه آلوده به افکار پلید
من به دنبال نگاهی بودم
که مرا از پس دیوانگی ام میفهمید

Nassim_Agha
Sunday 12 September 2010, 06:40 PM
مرده بدم زنده شدم گریه بدم خنده شدم

دولت عشق آمد و من دولت پاینده شدم

گفت که سرمست نئی لایق این خانه نئی

رفتم و سرمست شدم و ز طرب آکنده شدم

گفت که تو شمع شدی قبله این جمع شدی

جمع نیم شمع نیم دود پراکنده شدم

گفت که تو شیخ و سری پیشرو و راهبری

شیخ نیم پیش نیم امر ترا بنده شدم

چشمه خورشید تویی سایه گه بید منم

چونکه زدی بر سر من پست و گدازنده شدم

از توام ای شهره قمر در من و در خود بنگر

کز اثر خنده تو گلشن خندنده شدم*

***********************
این غزل چنان زیباست که حیفم آمد فقط به یک بیت آن بسنده کنم :-)

kaka
Sunday 12 September 2010, 06:55 PM
من خودم بودم هر پنجره ای
که به سرسبزترین نقطه بودن وا بود
و خدا میداند
بی کسی از ته دلبستگی ام پیدا بود

Mehrdadgh4
Sunday 12 September 2010, 08:09 PM
دارم اميد عاطفتي از جناب دوست

كردم جنايتي و اميدم به عفو اوست



دانم كه بگذرد ز سر جرم من كه او

گرچه پري وَش است ليكن فرشته خوست

kaka
Sunday 12 September 2010, 08:15 PM
تو جنس شعر منی مرد عشق و آزادی
تو عشق را به من شب زده نشان دادی

Nassim_Agha
Sunday 12 September 2010, 10:52 PM
یار مرا غار مرا عشق جگر خوار مرا

یار تویی غار تویی خواجه! نگهدار مرا

kaka
Monday 13 September 2010, 10:54 AM
ای نوگل خندان چرا خون در دل ما می کنی
خاری به خود می بندی و ما را ز سر وا می کنی

Nassim_Agha
Monday 13 September 2010, 11:08 AM
یک خانه پر زمستان مستان نو رسیدند

دیوانگان بندی زنجیرها دریدند

جانهای جمله مستان دلهای دل پرستان

ناگه قفس شکستند چون مرغ بر پریدند

یک ساقیی عیان شد آشوب آسمان شد

می تلخ از آن زمان شد خیکش از آن دریدند

kaka
Monday 13 September 2010, 08:02 PM
در سفالین کاسه ی رندان به خواری منگرید
کاین حریفان خدمت جام جهان بین کرده اند

Nassim_Agha
Monday 13 September 2010, 09:51 PM
دلدار من در باغ دی می گشت و می گفت "ای چمن

صد حور خوش داری ولی بنگر یکی داری چو من؟"

kaka
Tuesday 14 September 2010, 06:04 PM
نازنینا ما به ناز تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا ؟

JUST HIPHOP
Tuesday 14 September 2010, 09:51 PM
الا يا ايها الساقي ادركاسا و ناولها
كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها

zibaaa
Tuesday 14 September 2010, 11:59 PM
خیال رفتگان شب تا سحر در جانم آویزد

خدایا این شب آویزان چه می خواهند از جانم؟

خدایا خاطرات سر کش یک عمر شیدایی

گرفته در دماغی خسته چون خوابی پریشانم

به مغزم جعبه شهر فرنگ عمر بی حاصل

به چرخ افتاده و گویی در آفاقست جولانم

از این شورم که امشب زد به سر آشفته و سنگین

چه می گویم نمی فهمم ،چه می خواهم نمی دانم

Nassim_Agha
Wednesday 15 September 2010, 12:09 AM
می خور كه عاشقي نه به كسب است و اختيار

اين موهبت رسيد ز ميراث فطرتم

zibaaa
Wednesday 15 September 2010, 12:12 AM
ما را هوای چشمه خورشید در سر است

سهل است سایه اگر رود سر ما در این هوس

سایه

Nassim_Agha
Wednesday 15 September 2010, 12:30 AM
سحر بلبل حکایت با صبا کرد

که عشق روی گل با ما چه‌ها کرد

من از بیگانگان دیگر ننالم

که با من هر چه کرد آن آشنا کرد

zibaaa
Wednesday 15 September 2010, 12:32 AM
دگر از فهم خویش قصه مخوان

قصه خواهی؟ بیا زما آموز

Nassim_Agha
Wednesday 15 September 2010, 12:43 AM
زمانه کیفر بیداد سخت خواهد داد

سزای رستم بد روز مرگ سهراب است

zibaaa
Wednesday 15 September 2010, 12:48 AM
تیر مژگان تو از جوشن جان میگذرد

مزن ایدوست تویی در دل ما

Nassim_Agha
Wednesday 15 September 2010, 11:38 PM
اگرم در نگشایی ز ره بام برآیم

که زهی جان لطيفی که تماشای تو دارد

به دو صد بام برآیم به دو صد دام درآیم

چه کنم آهوی جانم سر صحرای تو دارد

zibaaa
Thursday 16 September 2010, 12:28 PM
دیده رخسار تو را دیده و دل خواسته است

حق گواهست در این حادثه ما بی گنهیم!

kiana.violin
Thursday 16 September 2010, 01:07 PM
مکن ز غصه شکایت که در طریق طلب
به راحتی نرسید آنکه زحمتی نکشید

گل دختر
Thursday 16 September 2010, 05:37 PM
دوش در حلقه ي ما قصه ي گيسوي تو بود
تا دل شب سخن از سلسله ي موي تو بود

kiana.violin
Thursday 16 September 2010, 08:20 PM
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند و به پیمانه زدند

گل دختر
Thursday 16 September 2010, 09:37 PM
دل از من برد و روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد؟

kiana.violin
Thursday 16 September 2010, 10:01 PM
دوش وقت سحر از غصه نجاتم دادند
وندر آن ظلمت شب آب حیاتم دادند

Nassim_Agha
Thursday 16 September 2010, 10:20 PM
دلی دیرم که بهبودش نمی بود

نصیحت می کنم سودش نمی بود

به بادش میدهم نش میبره باد

بر آتش می نهم دودش نمی بود

zibaaa
Thursday 16 September 2010, 10:33 PM
دست ما گیر ای سبک جولان که چون نقش قدم

خاک بر سر ،دست بر دل،خار در پا مانده ایم

kiana.violin
Thursday 16 September 2010, 10:33 PM
من همان دم که وضو ساختم از چشمه ی عشق
چهار تکبیر زدم یکسره بر هرچه که هست

Nassim_Agha
Thursday 16 September 2010, 11:11 PM
تن مزن ای پسر خوش دمِ خوش کام بگو!

بهر آرام دلم نام دلارام بگو!

پرده ی من مدران و درِ احسان بگشا

شیشه ی دل مشکن قصّه آن جام بگو

آه زندانی این دام بسی بشنودیم

حال مرغی که برسته است ازین دام بگو

zibaaa
Thursday 16 September 2010, 11:13 PM
وفا و مردمی از روزگار دارم چشم

ببین ز ساده دلی چه از که می جویم!

گل دختر
Friday 17 September 2010, 01:49 PM
مراعات دهقان كن از بهر خويش
كه مزدور خوشدل كند كار خويش

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 03:26 PM
شوم آن زمان که کشان کشان

به یتیمکان ستمکشان

شه و شیخ را بدهم نشان

که ستمگران شما هلا!

Avazekhan
Friday 17 September 2010, 07:51 PM
سلام... بعد یه مدت غیبت!
آمده ام که سر نهمعشق تو را به سر برم
ور تو بگوییم که نی،نی شکنم شکر برم
حضرت مولانا

sadaf
Friday 17 September 2010, 08:04 PM
من از عالم چه فهمیدم؟نفهمیدم چه فهمیدم

همین اندازه فهمیدم که فهمیدم نفهمیدم

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 10:02 PM
ما بارگه دادیم این رفت ستم بر ما

تا خود چه رسد خذلان بر کاخ ستمکاران

zibaaa
Friday 17 September 2010, 10:11 PM
سلام

نه دلبسته راحت نه وارسته شاد

به حیرت از این چرخ مینائیم

الهی به محبوب خویشم رسان

زکف رفته دیگر توانائیم

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 10:20 PM
سلام
فعلا اله من رو رسوندکه پاسخ شعر شما رو زود بدم :-)

من ظاهر نیستی و هستی دانم

من باطن هر فراز و پستی دانم

با اینهمه از دانش خود شرمم باد

گر مرتبه ای ورای مستی دانم

zibaaa
Friday 17 September 2010, 10:24 PM
خدا روشکر

ما لعبتکانیم و فلک لعبت باز

از روی حقیقتی نه از روی مجاز

یک چند در این بساط بازی کردیم

رفتیم به صندوق عدم یک یک باز

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 10:31 PM
زآن مِی خوردم که روح پیمانه ی اوست

زآن مست شدم که عقل دیوانه ی اوست

شمعی بمن آمد آتشی در من زد

آن شمع که آفتاب پروانه ی اوست

zibaaa
Friday 17 September 2010, 10:35 PM
تویی دریا منم ماهی چنان دارم که می خواهی

بکن رحمت بکن شاهی که از تو مانده ام تنها


ایا شاهنشه قاهر چه قحط رحمتست آخر!

دمی که تو نه ای حاضر گرفت آتش چنین بالا

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 10:46 PM
اوّل به هزار لطف بنواخت مرا

آخر به هزار غصّه بگداخت مرا

چون مُهره مِهر خویش می باخت مرا

چون من همه او شدم بینداخت مرا

zibaaa
Friday 17 September 2010, 10:52 PM
اینهم یه بیت در ارتباط با مضمون بیت شما:


از در دوست چه گویم به چه عنوان رفتم

همه شوق آمده بودم همه حرمان رفتم !

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 11:07 PM
به به قشنگ بود مرسی

من بی مِی ناب زیستن نتوانم!

بی باده کشید بار تن نتوانم!

من بنده ی آن دمم که ساقی گوید

یک جام دگر بگیر و من نتوانم!

zibaaa
Friday 17 September 2010, 11:11 PM
قابل شما رو نداشت

خلوتی خواهیم و حالی با خیال خویشتن

گر گذردمان فلک آنی به حال خویشتن


ما در این عالم که خود کنج ملالی بیش نیست

خلوتی داریم در کنج ملال خویشتن

خاطرم از ماجرای عمر بی سامان گرفت

پیش بینی کو کز او پرسم مآل خویشتن

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 11:17 PM
بر روال معمول زیبا ست

نیکی و بدی که در نهاد بشر است

شادی و غمی که در قضا و قدر است

با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل

چرخ از تو هزار بار بیچاره تر است

zibaaa
Friday 17 September 2010, 11:22 PM
لطف داری نسیم جان

تا خود نشوی شانه به زلفش نزنی چنگ

انگشت کسی کار گشای دگری نیست

جز درد سر از دُرد کشی هیچ ندیدیم

افسوس که در بی خبری هم خبری نیست

Nassim_Agha
Friday 17 September 2010, 11:25 PM
تا کی غم آن خورم که دارم یا نه

وین عمر به خوشدلی گذارم یا نه

پرکن قدح باده که معلومم نیست

این دم که فرو برم برآرم یا نه

zibaaa
Friday 17 September 2010, 11:40 PM
همه را دیده در اوصاف تو حیران ماندی

تا دگر عیب نگویند من حیران را

لیکن آن نقش که در روی تو من می بینم

همه را دیده نباشد که ببینند آن را

Nassim_Agha
Saturday 18 September 2010, 12:17 AM
این شعر های بی نهایت زیبای شما رو که می خونم با خودم میگم:

از منزل کفر تا به دین یک نفس است

از عالم شکّ تا به یقین یک نفس است

این یک نفس عزیز را خوش میدار

چون حاصل عمر ما همین یک نفس است

zibaaa
Saturday 18 September 2010, 12:26 AM
مرسی نسیم جان . منکه فقط راویم !!(فسانه گوی دل درمند خویشتنم !)

تا کی کشم جفای تو این نیز بگذرد

بسیار شد بلای تو این نیز بگذرد

عمرم گذشت و یک نفسم بیشر نماند

خوش باش کز جفای تو این نیز بگذرد

بگذشت انکه دوست همی داشتی مرا

دیگر شدست رای تو این نیز بگذرد!

Nassim_Agha
Saturday 18 September 2010, 12:38 AM
دوری که در او، آمدن و رفتن ماست

او را نه نهایت نه بدایت پیداست

کس می نزند دمی در این معنی راست

کین آمدن از کجا و رفتن به کجاست

zibaaa
Saturday 18 September 2010, 12:42 AM
سخت با دل ،دلِ سخت تو به جنگ است اینجا

تا که را دل شکند شیشه و سنگ است اینجا

تا به سر حد جنونم به شتاب آوردی

ای دل آهسته که هنگام درنگ است اینجا

Nassim_Agha
Saturday 18 September 2010, 12:58 AM
ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یکدم عمر را غنیمت شمریم

فردا چو از این دیر کهن در گذریم

با هفت هزار سالگان همسفریم

zibaaa
Saturday 18 September 2010, 01:02 AM
من گدا هوس سرو قامتی دارم

که دست در کمرش جز به سیم و زر نرود

بتاج هدهدم از ره مبر که باز سفید

چو باشه در پی هر صید مختصر نرود

Nassim_Agha
Saturday 18 September 2010, 01:07 AM
دوران جهان بی می و ساقی هیچ است

بی زمزمه ساز عراقی هیچ است

هر چند در احوال جهان می نگرم

حاصل همه عشرت است و باقی هیچ است

zibaaa
Saturday 18 September 2010, 01:15 AM
ترسم این باده که دور از لب میگون تو خوردم

مستیم هیچ نبخشاید و شادی نفزاید

پیشه من شده در میکده ها شیشه کشیدن

تا از این پیشه چه پیش آید و این شیشه چه زاید!!

Nassim_Agha
Saturday 18 September 2010, 01:49 AM
عجب از این نزدیکی روحی که در ترانه پیش اومد

در عشق هزار جان و دل بس نکند

دل خود چه بود حدیث جان کس نکند

اینراه کسی رود که در هر قدمی

صد جان بدهد که روی واپس نکند

zibaaa
Saturday 18 September 2010, 01:53 AM
بله (بر زبان بود مرا آنچه تو را در دل بود!!!)

در گِل به مانده پای دل ،جان میدهم چه جای دل

وز آتش سودای دل، ای وای دل ای وای ما

شب خوش

Nassim_Agha
Saturday 18 September 2010, 02:00 AM
شب خوش

آبی که از این دیده برون می ریزد

خونست بیا ببین که چون می ریزد

پیداست که خون من چه بر داشت کند

دل می خورد و دیده برون می ریزد

zibaaa
Sunday 19 September 2010, 09:09 AM
دلی کز عشق جانان دردمند است

همو داند که قدر عشق چند است

دلا گر عاشقی از عشق بگذر

که تا مشغول عشقی ،عشق بند است

Nassim_Agha
Sunday 19 September 2010, 06:06 PM
تا که اسیر و عاشق آن صنم چو جان شدم

دیو نیَم پری نیَم از همه چون نهان شدم؟

گفت "چرا نهان کنی عشق مرا چو عاشقی؟"

من ز برای این سخن شهره ی عاشقان شدم!

kaka
Sunday 19 September 2010, 07:27 PM
مير من خوش میروی کاندر سر و پا ميرمت
خوش خرامان شو که پيش قد رعنا ميرمت

گل دختر
Monday 20 September 2010, 02:51 AM
تحمل كند هر كه را عقل هست
نه عقلي كه خشمش كند زير دست

zibaaa
Monday 20 September 2010, 01:39 PM
تا کی از ما یار ما پنهان بود ؟

چشم ما تا کی چنین گریان بود ؟

بر امیدی زنده ام ور نه کرا

طاقت آن هجر بی پایان بود؟

پیچ بر پیچ است بی او کار ما

کار ما تا کی چنین پیچان بود ؟!

Nassim_Agha
Monday 20 September 2010, 10:08 PM
پرسش را گاهی باید با پرسش پاسخ گفت:


دست به جان نمی رسد تا به تو بر فشانمش

بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش؟

قوّت شرح عشق تو نیست زبان خامه را

گِرد درِ امید تو چند به سَر دوانمش؟

zibaaa
Tuesday 21 September 2010, 09:02 AM
ممنون نسیم جان از پاسخ پرسش گونه شما،زیبا بود

شب تار است و ره وادی ایمن در پیش

آتش طور کجا موعد دیدار کجاست؟

آن کس است اهل بشارت که اشارت داند

نکته ها هست بسی محرم اسرار کجاست؟

غول غمگين
Tuesday 21 September 2010, 09:32 PM
تو به ني بين، كه ز هر بند چسان نالد
ز زبردستـــي ايــام، به زيـــر و بــــــم

Nassim_Agha
Tuesday 21 September 2010, 11:27 PM
ماهرویا روی خوب از من متاب!

بی خطا کشتن چه می بینی صواب؟

دوش در خوابم در آغوش آمدی

وین نپندارم که بینم جز به خواب!

از درون سوزناک و چشم تر

نیمه ای در آتشم نیمی در آب

حیف باشد بر چنان تن پیرهن

ظلم باشد بر چنان صورت نقاب

بامدادی تا به شب رویت مپوش

تا بپو شانی جمال آفتاب

zibaaa
Wednesday 22 September 2010, 09:22 AM
با تو بودم ای پری روزی که عقل از من گریخت

گر تو هم از من گریزی وای بر احوال من!

بازگرداندم عنان عمر با خیل خیال

خاطرات کودکی آمد به استقبال من

Nassim_Agha
Wednesday 22 September 2010, 10:49 AM
نگفتمت مرو آن جا که آشنات منم

در این سراب فنا چشمه حیات منم؟

وگر به خشم روی صد هزار سال ز من

به عاقبت به من آیی که منتهات منم؟

نگفتمت که به نقش جهان مشو راضی

که نقش بند سراپرده رضات منم؟

نگفتمت که منم بحر و تو یکی ماهی

مرو به خشک که دریای باصفات منم؟

نگفتمت که چو مرغان به سوی دام مرو

بیا که قدرت پرواز و پرّ و پات منم؟

نگفتمت که تو را رهزنند و سرد کنند

که آتش و تپش و گرمی هوات منم؟

نگفتمت که صفت‌های زشت در تو نهند

که گم کنی که سرچشمه ی صفات منم؟

اگر چراغ دلی دانک راه خانه کجاست

وگر خداصفتی دانک کدخدات منم!

Avazekhan
Wednesday 22 September 2010, 12:13 PM
میروی و مژگانت خون خلق می ریزد
تند می روی جانا ترسمت فرو مانی...

Nassim_Agha
Thursday 23 September 2010, 01:01 AM
یاد باد آنکه دل از عشق تو پر غلغله بود

دل و منزل ز تو تا صبح پر از ولوله بود

یاد باد آنکه دلت بود دلم ای گل من

دل من با دل تو ای دل من! یکدله بود

یاد باد آنکه بهر ماه و به هر شب ای ماه!

شب من از شرر روی تو پر مشعله بود

غول غمگين
Thursday 23 September 2010, 01:56 AM
دادم دلكم دستت، گفتي كه كند، مستت
چون رفت ز سر مستي، نشكن دلك ما را

mahour.M
Thursday 23 September 2010, 09:26 PM
آب وحي حق بدين مرده رسيد
شد ز خاك مرده اي زنده پديد

zibaaa
Thursday 23 September 2010, 10:15 PM
دست بر هرچه نشاندم به رگ جان آویخت

دامن از هر چه کشیدم به گریبان آویخت

Avazekhan
Thursday 23 September 2010, 10:25 PM
درویش را نباشد برگ سرای سلطان
ماییم و کهنه دلقی کاتش درآن توان زد
حضرت حافظ

zibaaa
Friday 24 September 2010, 05:38 PM
دنیا طلبیدیم و به مقصد نرسیدیم

آیا چه شود آخرت ناطلب ما؟!

Nassim_Agha
Friday 24 September 2010, 11:59 PM
آنکه عالم همه مست است ز رنگ وی و بویش

بگُذارید که خورشید زند شانه به مویش

بگُذارید که باد سحری بوسه رباید

ز رخانش ز دو چشمش ز لبانش ز گلویش

پرده ی عزّت او را بدریدید و نهادید

ز سر جهل یکی پرده به فرق سر و رویش

شرمتان باد! که در این عطشستان بفکندید

فارغ از تشنگی اش سنگ دیانت به سبویش

کیست این لولی زیبا که گر آزاد ببالد

خرد و عشق زند پرچم تسلیم به کویش

مادر و خواهر و معشوق و زن و دختر و یار است

کور باد آنکه به خواری نگه افکند به سویش

kaka
Saturday 25 September 2010, 06:42 PM
شب ها به ماه دیده تو را یاد می کنم
با مه فسانه گفته و فریاد می کنم
شاید تو هم به ماه کنی ماه من نگاه
با این خیال خاطر خود شاد می کنم

Avazekhan
Saturday 25 September 2010, 10:11 PM
ما به داغ عشق بازی ها نشستیم و هنوز...
چشم پروین همچنان چشمک پرانی میکند
شهریار

zibaaa
Sunday 26 September 2010, 10:48 AM
دلی یا دلبری یا جان و یا جانان نمی دانم

همه هستی تویی فی الجمله این و آن نمی دانم

به جز غوغای عشق تو درون دل نمی بینم

به جز سودای وصل تو میان جان نمی دانم

یکی دل داشتم پر خون شد آنهم از کفم بیرون

کجا افتاد آن مجنون در این دوران نمی دانم

Nassim_Agha
Sunday 26 September 2010, 05:22 PM
من آن مستم که جز از خون دل ساغر نمی گیرم

به غیر از اشک نقشی را در این دفتر نمی گیرم

خلید اندر رهت ای گل هزاران خار در جانم

ز بویت مستم اما من رهی دیگر نمی گیرم

من آن مرغ غم آوازم رها از هر قفس اما

مگر سر در پی دام تو بال و پر نمی گیرم

Avazekhan
Sunday 26 September 2010, 08:49 PM
مو که افسرده حالم چون ننالم
شکسته پر و بالم چون ننالم
باباطاهر

Nassim_Agha
Sunday 26 September 2010, 08:59 PM
ما بخت خود به چشم سیاهی فروختیم

"دنیا و آخرت به نگاهی فروختیم"

جز ظلمت شبانه نبود عمر و عمر را

یکسر به پرتو رخ ماهی فروختیم

گفتند عاشقی است گنه ما به حرمتش

بود و نبود خود به گناهی فروختیم

دوری ز عشق شرط بهشت است شیخ گفت

ما آن بهشت زشت به کاهی فروختیم

می آمدی ز راه و رخت آبروی خاک

ما آبروی خویش به آهی فروختیم

mahour.M
Sunday 26 September 2010, 09:38 PM
معنيي در هـر هـزار آواز داشت
زير هر معني جهاني راز داشت
شد در اسرار معاني نعره زن
كرد مرغان را زبان بند از سخن

Nassim_Agha
Sunday 26 September 2010, 09:47 PM
نور خواهم شد و رقصان ز جهان خواهم رفت

تا سراپرده ی آن جان جهان خواهم رفت

چه غم از غصّه ی ایّام که آخر به شبی

چو خدنگی که بر آید ز کمان خواهم رفت

عقل بر بست مرا پای و خوشا عشق که داد

مژده کز حیطه ی این قید گران خواهم رفت

نیست این دایره در خورد سماع من و دل

تا دگر دایره ای چرخ زنان خواهم رفت

ذوب گشتست مرا منجمد دل ز غمت

زین سپس با صفت رود روان خواهم رفت

Avazekhan
Sunday 26 September 2010, 10:03 PM
تو گويي لفظ من در هر عبارت
به سوي روح مي‌باشد اشارت
چو كردي پيشواي خود خرد را
نمي‌داني ز جزو خويش خود را
برو اي خواجه خود را نيك بشناس
كه نبود فربهي مانند آماس

mahour.M
Sunday 26 September 2010, 11:55 PM
سحر با باد می گفتم حدیث آرزومندی
خطاب آمد كه واثق شو به الطاف خداوندی
دعای صبح و آه شب كلید گنج مقصود است
بدین راه و روش میرو كه با دلدار پیوندی

sahar98
Monday 27 September 2010, 05:30 PM
یک سال دیگر آمد و چیزی عوض نشد
چیزی به جز پیراهن از ما عوض نشد
(بعد از یه مدت طولانی اومدم تاپیک مشاعره)

zibaaa
Monday 27 September 2010, 06:39 PM
به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد می دانم

چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می دانم

به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندرو بستی

بخواهی پخت می بینم بخواهی خورد می دانم

به حق اشک گرم من به حق آه سرد من

که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد می دانم

مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است

که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد میدانم!

دلا چون گرد برخیزی زهر بادی نمی گفتی

که از مردی بر آوردن ز دریا گرد می دانم!

Nassim_Agha
Monday 27 September 2010, 08:15 PM
ما تجربه کردیم شب دربدری را

وندر گذر دربدری بی سحری را

خواندیم ولی در نفس این شب ظلمت

در هر نفسی اختر صبح شرری را

اندر شب تاریک ندیدم مه و مهر

دیدیم ولی سنت دور قمری را

رفتیم که جوئیم خدا را و نجستیم

جز "عرعره" و "کرکره" و جن و پری را

رویا زده تا منزل کابوس رسیدیم

دیدیم به هر باخبری بی خبری را

گفتیم و شنیدیم که گردیم شناسا

هم ارزش کوری و هم الطاف کری را

آن کولی آواره ام ای دوست که بگزید

اندر گذر خاک ره رهگذری را

mahour.M
Monday 27 September 2010, 08:22 PM
او سليمان است و ما موري گدا
در نگـر كو از كجـــــا ما از كجـا
گشته موري در ميان چاه بند
كي رسد در گرد سيمرغ بلند

Nassim_Agha
Monday 27 September 2010, 08:33 PM
یاران همه رفتند و سواران همه رفتند

پیغام رسانان بهاران همه رفتند

آن پاک دلان نور نهادان همه رفتند

آن سرو قدان لاله عذاران همه رفتند

چون باد وزیدند و چنان ابر گذشتند

چون شبنم و چون قطره باران همه رفتند

از خاک گشودند پر و بال بر افلاک

خاموش شد این باغ و هزاران همه رفتند

seyedi.hamid19
Monday 27 September 2010, 10:48 PM
سلام.
تو به من خندیدی و نمیدانستی من به چه دلهره...:25::dw26i1::icon_redface::smile:

kaka
Monday 27 September 2010, 11:05 PM
هواي خانه گرفته ، حضورها سردست
به خواب آينه هر شب هجومي از سنگست

sahar98
Tuesday 28 September 2010, 08:02 AM
به گرد دل همی گردی چه خواهی کرد می دانم

چه خواهی کرد دل را خون و رخ را زرد می دانم

به یک غمزه جگر خستی پس آتش اندرو بستی

بخواهی پخت می بینم بخواهی خورد می دانم

به حق اشک گرم من به حق آه سرد من

که گرمم پرس چون بینی که گرم از سرد می دانم

مرا دل سوزد و سینه تو را دامن ولی فرق است

که سوز از سوز و دود از دود و درد از درد میدانم!

دلا چون گرد برخیزی زهر بادی نمی گفتی

که از مردی بر آوردن ز دریا گرد می دانم!


چرا پس اینطوری؟ صفحه ی قبل شعر قبلی که من نوشتم با د تمام شده شما با ب شروع کردید؟؟؟ این دو صفحه پشت سر هم اشتباه اومده.

Nassim_Agha
Tuesday 28 September 2010, 11:25 AM
چرا پس اینطوری؟ صفحه ی قبل شعر قبلی که من نوشتم با د تمام شده شما با ب شروع کردید؟؟؟ این دو صفحه پشت سر هم اشتباه اومده.

سحر جان
پاسخ شما در بیت آخر داده شده است یعنی در بیت:

دلا چون گرد برخیزی زهر بادی نمی گفتی

که از مردی بر آوردن ز دریا گرد می دانم

حالا اینکه چند بیت دیگر از شعر هم آورده شده است که یسبار خوب است و نبایدموجب نگرانی گردد!
به همان شکل که خود شما هم سال گذشته با لطف و مهر فراوان بارها رباعیات و دو بیتی ها و ابیات زیبایی را در همین صفحات می نوشتید و ما هم می خوانیدم و غرق لذّت می شدیم

شاد باشید

zibaaa
Tuesday 28 September 2010, 11:43 AM
چرا پس اینطوری؟ صفحه ی قبل شعر قبلی که من نوشتم با د تمام شده شما با ب شروع کردید؟؟؟ این دو صفحه پشت سر هم اشتباه اومده.


سحر عزیز
گمان نمی کردم اینقدر اهمیت داشته باشه که پاسخ شعر تون رو در کدام بیت بگیرید!!!گاهی از یک غزل نمی شه به یک بیت بسنده کرد .شاید حق با شما باشه و بهتر بود من بیت آخری و اول می آوردم (نمی دونم در این صورت هم خواندن باقی لطفی داشت!؟)

به هر حال سعی می کنم در پاسخ به اشعار شما تکرار نشه.

mahour.M
Tuesday 28 September 2010, 06:20 PM
یاران همه رفتند و سواران همه رفتند

پیغام رسانان بهاران همه رفتند

آن پاک دلان نور نهادان همه رفتند

آن سرو قدان لاله عذاران همه رفتند

چون باد وزیدند و چنان ابر گذشتند

چون شبنم و چون قطره باران همه رفتند

از خاک گشودند پر و بال بر افلاک

خاموش شد این باغ و هزاران همه رفتند


چقدر قاطي پاتي شده، با اجازه همه فكر كنم از اينجا شروع كنم بهتر باشه:30:
آخه هيچ كدوم به هم نمي خورن:ad
. . .

دختری خرد به مهمانی رفت
در صف دخترکی چند خزید
آن یـک افگـــنــده بر ابروی گـــره
وین یکی جامه به یک سوی کشید
این یکی وصله ی زانوش نمود
وان به پیراهن تنگش خندید

sahar98
Wednesday 29 September 2010, 10:44 AM
دندان طمع بر کن از خوان فلک ای دوست
بــی رنج نمــی بیـنی إحسـان فـلک ای دوست



بس داده بـــه رنج وغـم دلهـای پــر از امیـد
بـر خاک سیــه بـرده عصیان فلک ای دوست



ویــران کنــد آبـاد، صلحــی بـه جنگ بـدهــد
معکوس کند این سـان دستان فلک ای دوست



هـــر لحظــه بمـا رنگـی، آید بــه پا سنــگـی
گـویـا همیـن بوده ، پیمـــان فلک ای دوست



از بحــر بقــائی خویش جنگیم همــه با هـــم
گردون بـه هـم ریختـه شیطان فلک ای دوست



تفـکـیـک دروغ وراسـت نـبـود بـــرای کس
هــررنگ بـه گـوش آید هذیان فلک ای دوست



هـر ذره بمـا رنگیست،هر تار بما چنگیست
کـردند ســران بی ســر قـربان فلک ای دوست



کی مانده وفا وعشق؟جز لاف ودروغ ومکر
حــــالا چنـین گشـــتــه دوران فـلک ای دوست



تا سـود برند از خلق،قلع وقمع است هـرجــا
ددوار بـــدرانــنـد گـــرگــان فــلک ای دوست



سیـــلی غـمـــی بــــرده از سیـــنـۀ مـا ، دلها
بر وادی وحشت زا طـوفان فــلک ای دوست



آرام کــجـــــا یــا بــــــد حــــالا، روان پــــاک
دنـیـــا بـمــا گـشتــــه زنــدان فـلک ای دوست



خــلاق چنین اوضاع مـــائیـم بـــه این دنیـــا
عیـب خـودی گـــوئـیم نقصـان فـلک ای دوست



مائیــم فلک ســـازان، بــر کردۀ خود حیران
خودکـرده سیه داریـم بر شان فـلک ای دوست




نسیم سحر عزیز چ حافظه ی خوبی دارید که یادتونه من همیشه دوبیتی مینوشتم. بله من متوجه این نبودم که ایشون تو دوبیت آخر آوردن و مشکلی نیست . ممنونم

mahour.M
Wednesday 29 September 2010, 06:11 PM
تيشه به ريشه ام زده، سنگ به شيشه ام زده
بين كه چگونه سوز غم، باز به بـيــشه ام زده

Avazekhan
Wednesday 29 September 2010, 11:31 PM
همتم تا میرود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می کند...
شهریار

Avazekhan
Wednesday 29 September 2010, 11:33 PM
چقدر قاطي پاتي شده، با اجازه همه فكر كنم از اينجا شروع كنم بهتر باشه:30:
آخه هيچ كدوم به هم نمي خورن:ad
. . .

دختری خرد به مهمانی رفت
در صف دخترکی چند خزید
آن یـک افگـــنــده بر ابروی گـــره
وین یکی جامه به یک سوی کشید
این یکی وصله ی زانوش نمود
وان به پیراهن تنگش خندید

شعرتون داستانی بود....
لطفا بقیشو هم بنویسید...

kaka
Thursday 30 September 2010, 07:05 PM
دلم دریای خون کردی چه کردی
زچشمانم برون کردی چه کردی
اسیر روی چون ماه تو گشتم
غم و دردم فزون کردی چه کردی

mahour.M
Friday 1 October 2010, 01:18 PM
شعرتون داستانی بود....
لطفا بقیشو هم بنویسید...


........................تهیدست


دختری خرد، بمهمانی رفت
.........................در صـف دخترکی چند، خـزیـــد
آن یک افکنــد بر ابروی گـره
.........................وین یکی جامه به یک سوی کشید
این یکی، وصله‌ء زانوش نمود
.........................وان، به پیراهن تنگش خندید
آن، ز ژولیدگی مویش گفت
.........................وین، ز بیرنگی رویش پرسید
گر چه آهسته سخن میگفتند
.........................همه را گوش فرا داد و شنید
گفت:خندید به افتاده، سپهر
.........................زان شما نیز بمن می خندید
ز که رنجد دل فرسوده‌ی من
..........................باید از گردش گیتی رنجید
چه شکایت کنم از طعنه‌ی خلق
.........................بمن از دهر رسید، آنچه رسید
نیستید آگه ازین زخم، از آنک
.........................مار ادبار شما را نگزید
درزی مفلس و منعم نه یکی است
.........................فقر، از بهر من این جامه برید
مادرم دست بشست از هستی
.........................دست شفقت بسر من نکشید
شانه‌ی موی من، انگشت من است
.........................هیچکس شانه برایم نخرید
هیمه دستم بخراشید سحر
.........................خون بدامانم از آنروی چکید
تلخ بود آنچه بمن نوشاندند
.........................می تقدیر بباید نوشید
خوش بود بازی اطفال، ولیک
.........................هیچ طفلیم ببازی نگزید
بهره از کودکی آن طفل چه برد
.........................که نه خندید و نه جست و نه دوید
تا پدید آمدم، از صرصر فقر
.........................چون پر کاه، وجودم لرزید
هر چه بر دوک امل پیچیدم
.........................رشته‌ای گشت و بپایم پیچید
چشمه‌ی بخت، که جز شیر نداشت
.........................ما چو رفتیم، از آن خون جوشید
بینوا هر نفسی صد ره مرد
.........................لیک باز از غم هستی نرهید
چشم چشم است، نخوانده‌است این رمز
.........................که همه چیز نمیباید دید
یاره‌ی سبز مرا بند گسست
.........................موزه‌ی سرخ مرا رنگ پرید
جامه‌ی عید نکردم در بر
.........................سوی گرمابه نرفتم شب عید
شاخک عمر من، از برق و تگرگ
.........................سر نیفراشته، بشکست و خمید
همه اوراق دل من سیه است
.........................یک ورق نیست از آن جمله سفید
هر چه برزیگر طالع کشته است
.........................از گل و خار، همان باید چید
این ره و رسم قدیم فلک است
.........................که توانگر ز تهیدست برید
خیره از من نرمیدید شما
.........................هر که آفت زده‌ای دید، رمید
به نوید و به نوا طفل خوش است
.........................من چه دارم ز نوا و ز نوید
کس برویم در شادی نگشود
.........................آنکه در بست، نهان کرد کلید
من از این دائره بیرونم از آنک
.........................شاهد بخت ز من رخ پوشید
کس درین ره نگرفت از دستم
.........................قدمی رفتم و پایم لغزید
دوش تا صبح، توانگر بودم
.........................زان گهرها که ز چشمم غلطید
مادری بوسه بدختر میداد
.........................کاش این درد به دل میگنجید
من کجا بوسه‌ی مادر دیدم
.........................اشک بود آنکه ز رویم بوسید
خرم آن طفل که بودش مادر
.........................روشن آن دیده که رویش میدید
مادرم گوهر من بود ز دهر
.........................زاغ گیتی، گهرم را دزدید


........پروين اعتصامي

mahour.M
Friday 1 October 2010, 01:24 PM
دلم دریای خون کردی چه کردی
زچشمانم برون کردی چه کردی
اسیر روی چون ماه تو گشتم
غم و دردم فزون کردی چه کردی

يارب چه فرخ طالعند آنان كه در بازار عشق
دردي خريدند و غم دنياي دون بفروختند
در گوش اهل مدرسه، يارب بهايي شب چه گفت؟
كامروز آن بي چارگان، اوراق خود را سوختند

zibaaa
Friday 1 October 2010, 04:47 PM
دیری است که دل آن دلِ دلتنگ شدن ها

بی دغدغه تن داده به این سنگ شدن ها

آه ای نفس از نفس افتاده کجا رفت؟

در نای نی افتادن و آهنگ شدن ها

زین رفتن کاهل چه تمنای فتوحی

تیمور نخواهی شد از این لنگ شدن ها!

پای طلبم بود و به مقصد نرسیدم

من ماندم و فرسوده فرسنگ شدن ها

mahour.M
Friday 1 October 2010, 05:26 PM
آن كس كه بدم گفت، بدي سيرت اوست
وان كس كه مرا گفت نكو، خود نيكوست
حال متــكلـم از كلامــش پيداسـت
از كوزه همان برون تراود، كه در اوست

zibaaa
Friday 1 October 2010, 08:18 PM
تو عهد کرده ای که کشانی به خون مرا

من جهد کرده ام که به عهدت وفا کنی!

mahour.M
Friday 1 October 2010, 10:27 PM
يارب تو مرا مژدهء وصلي برسان
برهانم از اين نوع و به اصلي برسان
تا چند از اين فصـل، مكرر ديدن
بيـرون ز چهار فصل فصلي برسان

morteza3164
Saturday 2 October 2010, 06:44 AM
نور عشق در من بتابید و ره منور گشت



هنوز جام می ننوشیده لبهای من تر گشت



چو که گدای عشق باشیم و ره در آن پوییم



خوش باشد که لباس عاریت جان معطر گشت



درباغ زندگانی چو به خوشی باشیم و شاد



باید دست به آسمان بلند کرد و شاخ صنوبر گشت



قدم در راه طریقت باید گذاشت و عاشق بود



چون این ره به معراج رسد باید که قلندر گشت



به دلدار وفا باید نمود و صحبت راست هر دم زد



از این فعل خوش نترسید که زندگانی پر زشکر گشت



در عمارت دل یک دریچه رو به بهشت باید گشود



چو که شعر الیاس آبروی هر کوی و منظر گشت

Nassim_Agha
Saturday 2 October 2010, 11:41 AM
آیا منظور نویسنده نوشته بالا توهین به شعور دوستداران شعر در این تایپک است؟!
پاسخ شعر:


يارب تو مرا مژدهء وصلي برسان
برهانم از اين نوع و به اصلي برسان
تا چند از اين فصـل، مكرر ديدن
بيـرون ز چهار فصل فصلي برسان


نه ساقی نه مطرب نه باده نه جامی

نه شادی نه شوری نه سوری نه کامی

نه با مهر دیگر درودی به صبحی

نه با ماه دیگر سلامی به شامی

خموش است دیگر مرا آنچه بینم

نیاید نخیزد نروید پیامی

چنان خامش اندر خموشم که از دل

نیاید به لب موج شوق کلامی

یکی خوابگردم در این هوشیاری

که او را نه ننگی ست دیگر نه نامی

ز هر دام بگریختم دیدم آخر

که هستی من گرد من بود دامی

چو محصور این منحنی هستی ای دل

چه عصیان که در هر طریقت غلامی

به جوش جهان سوختم ای زمانه

ز من بگذر و دام بر نه به خامی

خدایا به درگاهت ار بی مرامان

توانند نالند از من سلامی

mahour.M
Saturday 2 October 2010, 07:51 PM
يك نفس بي او نميابم قرار
كفرم آيد صبر كردن زان نگار
چون دلم در پس بود در خون خويش
راه چون گيرم من سرگشته پيش
دردم از دارو و از درمان گذشت
كار من از كفر و از ايمان گذشت
گر ندارم من در اين اندوه كس
همدمم در عشق او اندوه بس

zibaaa
Saturday 2 October 2010, 08:23 PM
سالکی گفتا چه داری آرزو گفتم سکوت

معنی صد نکته را در یک سخن پیچیده ام!

mahour.M
Saturday 2 October 2010, 08:51 PM
من آن نيم كه حلال از حرام نشناسم
شراب با تو حلال است و آب بي تو حرام

zibaaa
Saturday 2 October 2010, 08:56 PM
مستی و دیوانگی از چون منی نبود عجب

کز شراب عشق تو در من رگی هشیار نیست

Nassim_Agha
Saturday 2 October 2010, 09:18 PM
تو نازنین منستی و روح ناز جهانی

هر آنچه است ز خوبی در این جهان به از آنی

نه آرزوست به دل کآرزو تمامت دل شد

مگر ز بعد شبی این چنین سپیده دمانی

رسد ز راه و بیایی ز راه و سر بگذارم

به شانه ی تو و گریم ز شوق وصل زمانی

مگر به عشق نباشد مرا تحمل عالم

جز این مبر به دل من تو هیچ وهم و گمانی

هزار تیر جفا بر دلم زدند و در این دل

تو ای کبوتر زیبا هنوز در تیرانی

zibaaa
Saturday 2 October 2010, 09:23 PM
نسیم جان شعر پیش از کی بود؟ مرسی خیلی زیبا بود

یارب بگشا گره ز کار من زار

رحمتی که ز عقل عاجزم در همه کار

جز درگه تو کی بودم درگاهی؟

محروم از این درم مکن یا غفار

Avazekhan
Saturday 2 October 2010, 09:42 PM
روا مدار خدایا که در طریق وصال
رقیب محرم و حرمان نصیب من باشد

mahour.M
Saturday 2 October 2010, 10:00 PM
ديده فرو بسته ام از خاكيان
تا نـگــرم، جلوهء افلاكيان
شايد از اين پرده ندايي دهند
يك نفسم راه به جايي دهند

zibaaa
Saturday 2 October 2010, 10:07 PM
در درون خراب من بنگر

لمن المک بشنو از غم خویش

کای تو در کار دیگران همه چشم

نیک بنگر به کار درهم خویش

Nassim_Agha
Saturday 2 October 2010, 10:21 PM
شبانگهان چو به گیسوی مستت آویزم

به جان عشق ز مستی دگر نپرهیزم

گر چه از سرِ مستی هزار شعله ی مست

به نام و ننگ و به ایمان و کفر انگیزم

که هیچ را گریزی نمانده است مرا

مگر ز شب به شب گیسوی تو بگریزم

mahour.M
Sunday 3 October 2010, 07:09 PM
من آينهء طلعت معشوق وجودم
از عكس رخش مظهر انوار شهودم
ابليس نشد ساجد و مردود ابد شد
آن دم كه ملائك همه كردند سجودم
تا كس نبرد ره به شناسايي ذاتم
گه مؤمن و گه كافر و گه گبر و يهودم

zibaaa
Sunday 3 October 2010, 08:25 PM
ما از آن خانه خرابیم که معمار دو دل

نیست یک لحظه در اندیشه آبادی ما

بسکه جان را به ره عشق تو شیرین دادیم

تیشه خون می خورد از حسرت فرهادی ما

آنچنان شهره به شاگردی عشق تو شدیم

که جنون سر خط زر داد به استادی ما !

mahour.M
Sunday 3 October 2010, 08:42 PM
اي مرغ سحر عشق ز پروانه بياموز
كآن سوخته را جان شد و آواز نيامد

kaka
Monday 4 October 2010, 06:22 PM
درک نما من از تو ام ، صبر مرا محک نزن
بیش به قهر و دلبری ، زخم دلم نمک نزن
باز بیا به سوی من ، تشنه ام ای سبوی من
با نوسان خلق و خو ، شیشه ی دل ترک نزن

sahar98
Monday 4 October 2010, 07:13 PM
نیست در عالم ز هجران تلخ تر

هر چه خواهی کن ولیکن آن نکن

مولوی

mahour.M
Thursday 7 October 2010, 08:24 PM
نه بند است نه زنجير همه بستـه چراييـم
چه بند است چه زنجير كه بر پاست، خدايا

morteza3164
Friday 8 October 2010, 09:53 PM
از یار چه رسد بر دل عاشق الیاس

در عشق هر آنچه خوش بود کار کنید

sahar98
Saturday 9 October 2010, 09:52 AM
دلم تنهاست ماتم دارم امشب


دلی سر شار از غم دارم امشب


غم آمد غصه آمد ماتم آمد


خدا را این میان کم دارم امشب (سلمان هراتی)

Nassim_Agha
Saturday 9 October 2010, 10:37 AM
بگذر شبی به خلوت این همنشین درد

تا شرح آن دهم که غمت با دلم چه کرد

خون می رود نهفته از این زخم اندرون

ماندم خموش و آه که فریاد داشت درد

sahar98
Saturday 9 October 2010, 11:44 AM
در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
به وقت صبح قیامت که سر ز خاک برآرم
به گفت و گوی تو خیزم به جست و جوی تو باشم
به مجمعی که درآیند شاهدان دو عالم
نظر به سوی تو دارم غلام روی تو باشم
به خوابگاه عدم گر هزار سال بخسبم
ز خواب عاقبت آگه به بوی موی تو باشم
حدیث روضه نگویم گل بهشت نبویم
جمال حور نجویم دوان به سوی تو باشم
می بهشت ننوشم ز دست ساقی رضوان
مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم
هزار بادیه سهلست با وجود تو رفتن
و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم

Nassim_Agha
Saturday 9 October 2010, 01:26 PM
ما همچو خسی بر سر دریای وجودیم

دریاست چه سنجد که بر این موج خسی رفت

رفتی و فراموش شدی از دل دنیا

چون ناله ی مرغی که ز یاد قفسی رفت

رفتی و غم آمد به سر جای تو ای داد

بیدادگری آمد و فریاد رسی رفت

شادی مکن از زادن و شیون مکن از مرگ

زین گونه بسی آمد و زین گونه بسی رفت

آن طفل که چون پیر از این قافله درماند

وان پیر که چون طفل به بانگ جرسی رفت

از پیش و پس قافله ی عمر میندیش

گه پیشروی پی شد و گه بازپسی رفت

این عمر سبکسایه ی ما بسته به آهی است

دودی ز سر شمع پرید و نفسی رفت

-----------------
بیت آغاز شعر :
فریاد که از عمر جهان هر نفسی رفت

دیدیم کز ین جمع پراکنده کسی رفت

Avazekhan
Saturday 9 October 2010, 02:55 PM
ترا سریست که با ما فرو نمی آید
مرا دلی که صبوری ازو نمی آید...

sahar98
Saturday 9 October 2010, 03:26 PM
دیدی ای دل که غم عشق دگر بار چه کرد

چون بشد عاشق و با یار وفادار چه کرد

حافظ

Nassim_Agha
Saturday 9 October 2010, 10:29 PM
دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

هوا گرفته ی عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می زنم در این شب تار

وگرنه چون سحرم بی تو یک نفس نرود

چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم

که یاد باغ بهشتش در این قفس نرود

نثار آه سحر میکنم سرشک نیاز

که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان بر فروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است

که کار دلبری گل ز خار و خس نرود

mahour.M
Saturday 9 October 2010, 10:49 PM
دل از من برد و روي از من نهان كرد
خدا را با كه اين بازي توان كرد
شب تنهاییم در قصد جان بود
خیالش لطف های بیکران کرد

Nassim_Agha
Saturday 9 October 2010, 11:08 PM
داغ و درد است همه نقش و نگار دل من

بنگر این نقش به خون شسته نگارا تو بمان

من ِ بی برگِ خزان دیده دگر رفتنی ام

تو همه بار و بری تازه بهارا تو بمان

زین بیابان گذری نیست سواران را لیک

دل ما خوش به فریبی است غبارا تو بمان

هر دم از حلقه ی عشّاق پریشانی رفت

به سر زلف بتان سلسله دارا تو بمان

-------------------------
آغاز این غزل چنین است:

با من بی کس تنها شده یارا تو بمان

همه رفتند از این خانه خدا را تو بمان

mahour.M
Saturday 9 October 2010, 11:25 PM
نگشتي صيد گيسويي پريشاني نمي داني
برو ناصح، كه حال ما نمي داني، نميداني
رهي در بين اهل معني و جمع سخندانان
تو را اين هوشمندي بس، كه مي داني نمي داني

Nassim_Agha
Sunday 10 October 2010, 12:15 AM
یکی ز شب گرفتگان چراغ بر نمی کند

یکی ز کوچه سار شب در سحر نمی زند

گذر گهی است پر ستم که اندرو بغیر غم

یکی صلای آشنا به رهگذر نمیزند

sahar98
Sunday 10 October 2010, 10:35 AM
بازم دال افتاد به من؟؟؟ چرا همش دال؟


در دایره قسمت ما نقطه ی تسلیمیم
لطف آنچه تو اندیشی حکم آنچه تو فرمایی

Nassim_Agha
Tuesday 12 October 2010, 06:34 PM
یک چند به کودکی به استاد شدیم

یک چند به استادی خود شاد شدیم

پایان سخن شنو که مارا چه رسید

ازخاک بر آمدیم و بر باد شدیم

mahour.M
Tuesday 12 October 2010, 10:30 PM
ما با مي و مينا سر تقوي داريم
دنيا طلبيم و ميل عقبي داريم
كي دنيي و دين به يكدگر جمع شوند
اينست كه نه دين و نه دنيا داريم

Nassim_Agha
Wednesday 13 October 2010, 10:52 AM
مرا عاشق چنان باید که هر باری که بر خیزد

قیامتهای پر آتش ز هر سویی بر انگیزد

Avazekhan
Wednesday 13 October 2010, 11:35 AM
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بویی از نسیم می‌اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلامت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلام رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
دیگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته‌ای که باده نابش به کام رفت
حضرت حافظ

sahar98
Thursday 14 October 2010, 03:39 PM
تو مپندار که این خاموشی من
هست برهان فراموشی من
تو مپندار که این تنهایی تو
هست برهانی بر جدایی تو

Nassim_Agha
Thursday 14 October 2010, 08:02 PM
وه! که شرم تو کند شوق مرا تیزترک

ای تو در چشم من از هر چه دل انگیز ترک

شوخک و شنگک و مستک گذری از نظرم

هر قدم از قدم پیش دلاویز ترک

خاصه با آنچه که داری به رخک گندمکی

که کند طعم نمک را به لبت تیز ترک

ای بهارک خبرت هست که در هر نفسی

گردد ایام من از هجر تو پاییزترک؟

خواهم از شور شبی نعره برآرم در شهر

که ز چنگیز کسی آمده چنگیز ترک

آنکه او را خبری نیست ز خونریزی و گوی

برده از آنکه بود از همه خونریز ترک

Dj_MAN
Thursday 14 October 2010, 08:29 PM
کی شعر تر انگیزد خاطر که حزین باشد
یک نکته از این معنی گفتیم و همین باشد
:19:

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 09:18 PM
دم مزن گر همدمی می بایدت

خسته شو گر مرهمی می بایدت

تا در اثباتی تو بس نامحرمی

محو شو گر محرمی می بایدت

هر دو عالم گر نباشد گو مباش

در حضور او دمی می بایدت

Nassim_Agha
Thursday 14 October 2010, 09:28 PM
دانم که شبی صبح ز شبگیر برآید

وین توده ی دلخسته ز زنجیر برآید

دانم ز پس اینهمه بیداد به روزی

هر دست تهی باز به شمشیر برآید

زین بیشه از این پیش بسی شیر بپا خاست

زین بیشه از این بعد بسی شیر برآید

امّا برسان مژده که آیا رسد آن صبح

کاین شهر از این جهل چنان قیر برآید؟

وین پرده ی تاریک خرافات بسوزد

شمعی ز خرد در ره تقدیر برآید

من دیده به ره دوخته ام لیک خدا را

کی مهر خرد از دل شبگیر برآید؟

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 09:41 PM
دل من ز بیقراری چو سخن به یار گویم

نگذاردم که حال دل بیقرار گویم

شنود اگر غم من نه غمین نه شاد گردد

به کدام امیدواری غم خود به یار گویم!

mahour.M
Thursday 14 October 2010, 10:09 PM
مرحبا اي هدهد هادي شده
در حقيقت پيك هر وادي شده
اي به سرحدّ سبا سير تو خوش
با سليمان منطق‌الطير تو خوش
صاحب اسرار سليمان آمدي
از تفاخر تاجور زان آمدي
ديو را در بند و زندان بازدار
تا سليمان را تو باشي رازدار
ديو را وقتي كه در زندان كني
با سليمان قصد شادروان كني

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 10:19 PM
به خرابات شدم دوش مرا بار نبود

می زدم نعره و فریاد ز من کس نشنود

یا نبد هیچ کس از باده فروشان بیدار

یا خود از هیچ کسی هیچ کسم در نگشود!!

Nassim_Agha
Thursday 14 October 2010, 10:33 PM
دل در غمت محاط است مه در میان هاله

جز این چه گویمت در آغاز این رساله

گاهی ز دیده اشکی گاهی ز سینه آهی

یعنی وزیده بادی از ابر دیده ژاله

خوش باش در زمانه بی ما که بی تو ماییم

دمساز کنج خلوت همسایه ی پیاله

نومیدیم مبارک! زین پس که گشتم آگه

در چرخ پنبه در گوش بیهوده است ناله

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 10:38 PM
آنچه ز توست حال من گفت نمی توانمش

چون تو به من نمی رسی من به تو چون رسانمش

هر نفسم فراق تو وعده به محنتی کند

هر چه به من رسد ز تو دولت خویش خوانمش

Nassim_Agha
Thursday 14 October 2010, 10:54 PM
شب آمد و دل تنگم هوای خانه گرفت

دوباره گریه ی بی طاقتم بهانه گرفت

شکیب درد خموشانه ام دوباره شکست

دوباره خرمن خاکسترم زبانه گرفت

نشاط زمزمه زاری شد و به شعر نشست

صدای خنده فغان گشت و در ترانه گرفت


زهی بخیل ستمگر که هر چه داد به من

به تیغ باز ستاند و به تازیانه گرفت

امید عافیتم بود روزگار نخواست

قرار عیش و امان داشتم زمانه گرفت

چو دود بی سر و سامان شدم که برق بلا

به خرمنم زد و آتش در آشیانه گرفت

چه جای گل که درخت کهن ز ریشه بسوخت

از این سموم نفس کُش که در جوانه گرفت

دل گرفته من همچو ابر بارانی

گشایشی مگر از گریه ی شبانه گرفت

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 11:04 PM
نسیم جان ظاهرا امشب خیلی غمگینی!

تو ای وحشی غزال و هر قدم از من رمیدن ها

من و این دشت بی پایان و بی حاصل دویدن ها

تو و یک وعده و فارغ ز من هر شب به خواب خوش

من و شبها و درد انتظار و دل تپیدن ها

Nassim_Agha
Thursday 14 October 2010, 11:22 PM
زیبا جان ببخشید امّا از دیروز که مرضیه رفته خیلی دلم گرفته است!
( چرا پنهان کنم ؟ عشق است و پیداست در این آشفته اندوه نگاهم)

با خودم میگم:

آرام باش آرام زیرا که بیکرانه ست

این عالم و در آن هم هر قصّه ای فسانه ست

موجست هر چه بینی می آید و نپاید

دریای ناشناس ست تنها که جاودانه است

بر این عقیدتی گر عالم اراده ی اوست

بگشا گره ز ابرو چون خیر و شر بهانه ست

در برق و باد بودن گر دل بود سبکبار

هر غربتی به قربت ما را سرا و خانه ست

در این سکوت سنگین از خویش گر برآیی

عالم پر از نوای چنگ و دف و چغانه ست

ولی دلم آروم نمی گیره!

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 11:30 PM
حق داری نسیم جان اما چاره ای هم نیست ( ماتم رسیده را زتحمل گزیر نیست)

تا در تو خیال خاص و عام است

از عشق نفس زدن حرام است

تا هیچ و همه یکی نگردد

دعوی یگانگیت عام است

تو اصل طلب ز فرع بگذر

کین یک گذرنده آن مدام است

Nassim_Agha
Thursday 14 October 2010, 11:41 PM
تا آه تلخ خسته دلان بی اثر شده ست

شب با سپاه تیره ی خود خیره تر شده ست

گفتی سحر! بگو ولی ای دوست گوش دار

خورشید از مدار سحر دورتر شده است

ابر سخاوتی نگذشته ست زین دیار

از اشک خلق دامن این خاک تر شده ست

ای آسمان! سیاه بمان همچنان ولی

بینی شبی که یکسره انسان سحر شده ست

zibaaa
Thursday 14 October 2010, 11:54 PM
تو از من نیستی غایب که اندر جان خیال تو

مرا در دل چو اندیشه است و در دیده بینایی

Nassim_Agha
Friday 15 October 2010, 12:04 AM
یارب کسی بجز تو در این سفر ندانست

رنجی که ما ز دور شمس و قمر کشیدیم

در هر نفس ز گرداب رو سوی موج و توفان

صد بادبان حیرت در شعله بر کشیدیم

در این شب سیه کار گم شد ره و به فرجام

از عارض تو بر دل نقش سحر کشیدیم

zibaaa
Friday 15 October 2010, 12:10 AM
من از همه عشاق تو مغموم ترم

وز جمله شهیدان تو مظلوم ترم

فریاد که من از همه دیدار تو را

مشتاق ترم و زهمه محروم ترم

Nassim_Agha
Friday 15 October 2010, 12:16 AM
ما را سری ست با تو که گر خلق روزگار

دشمن شوند و سر برود هم بر آن سریم

zibaaa
Friday 15 October 2010, 12:24 AM
ما گدایان خیل سلطانیم

شهر بند هوای جانانیم

بنده را نام خویشتن نبود

هر چه ما را لقب دهند آنیم

گر برانند و گر ببخشایند

ره به جای دگر نمی دانیم

شب خوش

sahar98
Friday 15 October 2010, 09:19 AM
مرا ببر امید دلنواز من ببر به شهر شعر ها و شور ها
به راه پر ستاره میکشانیم فرا از ستاره می نشانیم
نگاه کن من از ستاره سوختم لبا لب از ستارگان تب شدم
چو ماهیان سرخ رنگ ساده دل ستاره چین برکه های شب شدم
(شعر :فروغ فرخ زاد، خواننده : زنده یاد جهان)

mahour.M
Friday 15 October 2010, 09:08 PM
من اندوهگين را قصد جان كردي، نكو كردي
رقيبان را به قتلم شادمان كردي، نكو كردي
به كنج كلبهء ويران غم، نوميدم افكندي
مرا با جغد محنت همزبان كردي، نكو كردي

Nassim_Agha
Friday 15 October 2010, 09:24 PM
یکی از عقل می لافد یکی طامات می بافد

بیا کین داوری ها را به پیش داور انداریم

sahar98
Saturday 16 October 2010, 09:19 AM
مرا می بینی و هردم زیادت می کنی دردم***تو را می بینم و میلم زیادت می شود دردم


به سامانم نمی پرسی، نمی دانم چه سر داری***به درمانم نمی کوشی نمی دانی مگر دردم

morteza3164
Saturday 16 October 2010, 03:46 PM
ما جز به غم عشق تو سر نفرازیم
تا سر داریم در غمت دربازیم
گر تو سر ما بی سر و سامان داری
ماییم و سری در قدمت اندازیم

Nassim_Agha
Saturday 16 October 2010, 04:23 PM
بیاد بانو مرضیه عزیز که این شعر سعدی را بسیار دوست می داشت و با صدای سحر آمیزش به آواز می خواند!

من آن نیم که دل از مهر دوست بردارم

و گر ز کینه دشمن به جان رسد کارم

نه روی رفتنم از خاک آستانه دوست

نه احتمال نشستن نه پای رفتارم

sahar98
Saturday 16 October 2010, 04:42 PM
منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالودم به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن

mahour.M
Saturday 16 October 2010, 07:36 PM
نهان به هر گل و هر سبزه اي دو صد معني است
به جز زمانـــه نـدانـد كـس ايـن معانــــي را

morteza3164
Saturday 16 October 2010, 08:03 PM
اکنون که سن رسد بر بیست و هشت//نادان زکار خویش که چه بردیم وچه هشت



هر دم به تقلای دمی عشق بودیم//زین عشق چه درو کردیم و خواهیم چه کشت

Nassim_Agha
Saturday 16 October 2010, 11:17 PM
اکنون که سن رسد بر بیست و هشت//نادان زکار خویش که چه بردیم وچه هشت







هر دم به تقلای دمی عشق بودیم//زین عشق چه درو کردیم و خواهیم چه کشت


نمی دانم چه اصراری دارید که این نوشته های خو د را که در " تایپک خودتان" هم نوشته اید را در تایپک مشاعره هم حتما بنویسید!
همچنین حتما می دانید که تایپک "مشاعره با اشعار خودتان" در همین "بخش شعر و ترانه " هست! خواهش می کنم اگر مایل به " مشاعره" با " کارهای خودتان" هستید آنها را آنجا بنویسید!

راستی فکر نمی کنید بهتر باشد در این تایپک تلاش کنید شعری را از میان اینهمه شعرهای زیبای فارسی از نقطه نظر زیبایی و معنی با سلیقه خود انتخاب کنید و به دوستان فعال در این تایپک بشناسانید؟

سپاس

Nassim_Agha
Sunday 17 October 2010, 12:30 PM
نهان به هر گل و هر سبزه اي دو صد معني است
به جز زمانـــه نـدانـد كـس ايـن معانــــي را


ای دل به کوی او ز که پرسم که یار کو؟

در باغ پر شکوفه که پرسد بهار کو؟

نقش و نگار کعبه نه مقصود شوق ماست

نقشی بلندتر زده ایم آن نگار کو؟

جانا نوای عشق خموشانه خوشتر است

آن آشنای ره که بود پرده دار کو؟

ماندیم در این نشیب و شب آمد خدای را

آن راهبر کجا شد و آن راهوار کو؟

ای بس ستم که بر سر ما رفت و کس نگفت

آن پیک ره شناس حکایت گزار کو؟

چنگی به دل نمی زند امشب سرود ما

آن خوش ترانه چنگی ِ شب زنده دار کو؟

ذوق ِ نشاط را می و ساقی بهانه بود

افسوس آن جوانی ِ شادی گسار کو؟

یک شب چراغ روی تو روشن شود ولی

چشمی کنار پنجره ی انتظار کو؟

خون هزار سرو دلاور به خاک ریخت

ای سایه ! های های لب جویبار کو؟

mahour.M
Sunday 17 October 2010, 06:21 PM
گفت ما را هفت وادي در ره است
چون گذشتي هفت وادي درگه است
وانيامد در جهان زين راه كس
نيست از فرسنگ آن آگاه كس
چون نيامد باز كس زين راه دور
چون دهندت آگهي اي ناصبور

zibaaa
Sunday 17 October 2010, 06:30 PM
رفتی و دل ربودی یک شهر مبتلا را

تا کی کنیم بی تو صبری که نیست ما را؟!

mahour.M
Sunday 17 October 2010, 06:47 PM
آنكه بسم الله در منقار يافت
دور نبود گر بسي اسرار يافت
مي گذارم در غم خود روزگار
هيچ كس را نيست بامن هيچ كار
چون من آزادم ز خلقان، لاجرم
خلق آزادند از من نـيــز هـــم

zibaaa
Sunday 17 October 2010, 06:54 PM
من خموشم حال من می پرسی ای همدم که باز

نالم و از ناله هایم در فغان آرم تو را؟

mahour.M
Sunday 17 October 2010, 07:04 PM
اي برده به چين زلف، تاب دل من
وي كشته به سحر غمزه، دل من
در خواب مده رهم به خاطر كه مباد
بيدار شوي ز اضطراب دل مــن

zibaaa
Sunday 17 October 2010, 07:06 PM
نازپرود تنعم نبرد راه به دوست

عاشقی شیوه رندان بلاکش باشد!

mahour.M
Sunday 17 October 2010, 07:19 PM
در ميكده دوش زاهدي ديدم مست
تسبيح به گردن و صراحي در دست
گفتم: ز چه در ميكده جا كردي؟ گفـت:
از ميكده هم به سوي حق راهي هست

mos167
Sunday 17 October 2010, 07:49 PM
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود

obvious
Monday 18 October 2010, 10:44 AM
در خلایی که نه خدا بود و نه آتش
نگاه و اعتماد تو را به دعایی نومیدوار طلب کرده بودم
جریانی جدی در فاصله ی دو مرگ
در تهی میان دو تنهایی...
(شاملو)

sahar98
Monday 18 October 2010, 11:32 AM
یکی درد و یکی درمان پسندد

یک وصل و یکی هجران پسندد

من از درمان و درد و وصل و هجران

پسندم آنچه را جانان پسندد

obvious
Monday 18 October 2010, 12:04 PM
در خاموشی نشسته ام
خسته ام
در هم شکسته ام
من دلبسته ام...
(شاملو)

Avazekhan
Monday 18 October 2010, 12:41 PM
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد بخاطر امیدوار ما نرسد
حضرت حافظ

Avazekhan
Monday 18 October 2010, 01:33 PM
دلا ز رنج حسودان مرنج و واثق باش
که بد بخاطر امیدوار ما نرسد
حضرت حافظ

Avazekhan
Monday 18 October 2010, 01:35 PM
در خاموشی نشسته ام
خسته ام
در هم شکسته ام
من دلبسته ام...
(شاملو)
من آن فریب که در نرگس تو می بینم
بس آب روی که با خاک ره برآمیزد
حضرت حافظ

morteza3164
Monday 18 October 2010, 07:45 PM
دشمن بغلط گفت که من فلسفیم
ایزد داند که آنچه او گفت نیم
لیکن چو در این غم آشیان آمده ام
آخر کم از آنکه من بدانم که کیم

خیام

Avazekhan
Monday 18 October 2010, 10:09 PM
مرا دو چشم براه و دو گوش بر پیغام
تو فارغی و به افسوس می رود ایام...

mahour.M
Monday 18 October 2010, 11:14 PM
می در کف من نه، که دلم در تاب است
وین عمر گریز پای چون سیماب است
دریاب کــه آتـش جوانـی آب است
هُشدار که بیداری دولت خواب است

Avazekhan
Monday 18 October 2010, 11:50 PM
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند

tavalode_1fereshteh
Tuesday 19 October 2010, 08:58 AM
درکوی نیک نامی مارا گذرنداند

گرتونمی پسندی تغییرکن قضا را

obvious
Tuesday 19 October 2010, 10:42 AM
آه ای یقین گمشده، ای ماهی گریز
در برکه های آینه لغزیده تو به تو
من آبگیر صافیم، اینک به سحر عشق
از برکه های آینه راهی به من بجو...

Avazekhan
Tuesday 19 October 2010, 02:21 PM
وه که جدا نمی‌شود نقش تو از خیال من
تا چه شود به عاقبت در طلب تو حال من
ناله زیر و زار من زارترست هر زمان
بس که به هجر می‌دهد عشق تو گوشمال من
نور ستارگان ستد روی چو آفتاب تو
دست نمای خلق شد قامت چون هلال من
سعدی "علیه الرحمه"

obvious
Tuesday 19 October 2010, 02:59 PM
نه در رفتن حرکت بود نه در ماندن سکونی
شاخه ها را از ریشه جدایی نبود
و باد سخن چین با برگ ها رازی چنان نگفت
که بشاید...

sahar98
Tuesday 19 October 2010, 03:58 PM
دور از تو هر شب تا سحر ، گریان چو شمع محفلم

تا خود چه باشد حاصلی، از گریه ی بی حاصلم

چون سایه دور از روی تو ، افتاده ام در کوی تو

چشم امیدم سوی تو، وای از امید باطلم

از بس که با جان و دلم، ای جان و دل آمیختی

چون نکهت از آغوش گل، بوی تو خیزد از گلم

لبریز اشکم، جام کو؟آن آب آتش فام کو؟

و آن مایه ی آرام کو؟ تا چاره سازد مشکلم

در کار عشق یار دل، آگاهم از اسرار دل

غافل نی ام از کار دل، و از کار دنیا غافلم

...

رهی معیری

sadaf
Wednesday 20 October 2010, 10:21 AM
من و بشناس ای غریبه ای به من از من خودی تر

من گل مردابیم که سایه ای نداره بر سر:25::21ox66r:

sahar98
Thursday 21 October 2010, 05:37 PM
روزی که معنای هر سخن دوست داشتن است
تا تو به خاطر آخرین حرف دنبال سخن نگردی
روزی که آهنگ هر حرف، زندگی‌ست
تا من به خاطر آخرین شعر، رنج جستجوی قافیه نبرم
روزی که هر حرف ترانه‌ایست
تا کمترین سرود بوسه باشد
روزی که تو بیایی، برای همیشه بیایی
و مهربانی با زیبایی یکسان شود
روزی که ما دوباره برای کبوترهایمان دانه بریزیم …
و من آنروز را انتظار می‌کشم
حتی روزی
که دیگر
نباشم

شاملو

tavalode_1fereshteh
Thursday 21 October 2010, 05:53 PM
من که ملول گشتمی ازنفس فرشتگان
قال ومقال عالمی می کشم ازبرای تو
دولت عشق بین که چون ازسرفقروافتخار
گوشه تاج سلطنت می شکند گدای تو

sahar98
Thursday 21 October 2010, 06:05 PM
وه، چه شیرین است.
رنج بردن با فشردن؛
در ره یک آرزو مردانه مردن!
و اندر امید بزرگ خویش
با سرو زندگی‌ بر لب
جان سپردن!
آه؛ اگر باید
زندگانیرا بخون خویش رنگ آرزو بخشید
و بخون خویش نقش صورت دلخواه زد بر پرده امید


هوشنگ ابتهاج

zibaaa
Thursday 21 October 2010, 09:35 PM
دل من مهر تو را گرچه به خود زود گرفت

دیر باید که مرا نقش تو از دل برود

Nassim_Agha
Thursday 21 October 2010, 09:42 PM
در رهگذار گمشدگان ِ غبارها

بر بادها نوشته بسی یادگارها

کز این گذر گذشته فراوان سوار و اسب

نز اسبها رسید خبر نز سوارها

رفتند و گم شدند و از آنان فسانه ای

گردیده نقش در نفس روزگارها

بس کاروان گذشت و به جا ماند راه دور

پیچان چو دود در افق انتظارها

جز اشک گرم نیست روان آنچه بگذرد

بر چشم تشنه در خنک جویبارها

با اینهمه به راه روانیم و در خزان

داریم بر جگر عطش نو بهارها

zibaaa
Thursday 21 October 2010, 09:57 PM
آنکه بی باده کند جان مرا مست کجاست

وآنکه بیرون کند از جان و دلم دست کجاست

وآنکه سوگند خورم جز به سر او نخورم

وآنکه سوگند من و توبه ام اشکست کجاست

وآنکه جانها به سحر نعره زنانند از او

وآنکه ما را غمش از جای ببردست کجاست

جان جانست وگر جای ندارد چه عجب

اینکه جان می طلبد در تن ما هست کجاست

Nassim_Agha
Thursday 21 October 2010, 10:13 PM
تشنه ی برگ گل و شبنم ای باد بهار

جامی از برگ گل و شبنمم از لطف بیار

کاشکی خانه ی من در نگه بلبل بود

تا بدیدم که به گل خوانده کدامین اسرار

کاین چنین در نفس صبحگهان از سر شوق

فکند در نفس صبحگهان شور و شرار

به میان دو عدم عشق چه رازی دارد؟

که ببرده ست ز مرغان چمن صبر و قرار؟

ما که در خاک نشینی به ره عشق گره-

نگشودیم مگر عاقبت از گرد و غبار

zibaaa
Thursday 21 October 2010, 10:22 PM
رویی به روی ما نکنی حکم از آن توست

باز آ که روی در قدمانت بگستریم

نه بوی مهر می شنویم از تو ای عجب

نه روی آنکه مهر دگر کس بپروریم

Nassim_Agha
Thursday 21 October 2010, 10:29 PM
من امشب از خیالت مست مستم

ز شوقت جمله تن آغوش و دستم

من از بالا و پست هر دو عالم

به یمن قد و بالای تو رستم

ننوشم می دگر کز باده ی عشق

از این دم تا ابد من مست مستم

در این عالم نگارا گر تویی بت

بداند خلق عالم بت پرستم

zibaaa
Thursday 21 October 2010, 10:35 PM
متناسبند و موزون حرکات دلفریبت

متوجهست با ما سخنان بی حسیبت؟!

تو خود ای شب جدایی چه شبی بدین درازی

بگذر که جان سعدی بگداخت از لهیبت

تو برون خبر نداری که چه می رود ز عشقت

بدر آ اگر نه آتش بزنیم در حجیبت

Nassim_Agha
Thursday 21 October 2010, 10:42 PM
تو سروی و دل مجنون ما به رفتار است

چه گویمت که نه جای کلام و گفتار است

چمام چمان گذری چون نسیم و من چون بید

به خویش لرزم و گویم که کار دل زار است

zibaaa
Thursday 21 October 2010, 10:45 PM
تو مردمک چشم من مهجوری

زان با همه نزدیکیت از من دوری

نی نی غلطم تو جان شیرین منی

زان با منی و زچشم من مستوری