PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حقیقت هنر و زندگی



Majed
Tuesday 24 July 2007, 10:17 PM
سلام بر بروبچ باحال سایت..... امروز این مقاله رو خوندم... به نظرم باحال اومد..... بیاین اینو بخونیم نظراتمون رو در موردش بگیم.... به نظرم جای بحث زیادداره


این مقاله سعی دارد مفهوم زندگی از دیدگاه نیچه و رابطه ی آن با هنر را بیان کند .. .از نظر نیچه عقل باید در خدمت زندگی باشد نه زندگی در خدمت عقل و ...





منبع : Iran Art News

هنر داريم تا حقيقت ما را نابود نكند." اين جمله نيچه مانند بسياري از گفته هاي او در گوش ما طنيني غريب دارد. نيچه، فيلسوف كسي را مي داند كه سخن نابهنگام مي گويد. آن كه اقوال مشهور و متعارف مي گويد، هر چه بگويد در مقام فيلسوف سخن نمي گويد. چرا اگر هنر نبود حقيقت ما را نابود مي كرد؟ هنر چيست؟ حقيقت چيست؟ اين قول كه حقيقت مي تواند به نابودي ما بينجامد، قولي نابهنگام است . سخن از حقيقت و تعريف حقيقت را سابقه اي لااقل به درازاي تاريخ متافيزيك غربي است. اما در جمله نيچه نسبتي بين حقيقت، هنر و زندگي برقرار است. نسبتي كه از مهمترين دلمشغولي هاي نيچه در تمامي عمر انديشه ورزي اوست. به همين جهت است كه نيچه را مي توان در عين حال هم فيلسوف زندگي و هم فيلسوف هنر و هم فيلسوف حقيقت دانست. البته نسبت نيچه با زندگي و هنر نسبتي ايجابي و با حقيقت نسبتي سلبي است. او دشمن حقيقت است كما اينكه مدافع سرسخت زندگي است. حقيقت را معارض زندگي مي بيند و هنر را اميدبخش و نجات دهنده زندگي و بهترين انگيزه براي زندگي... سخنان عجيبي است. چرا نيچه دشمن حقيقت است؟ معمولاً به انسانهاي مغرض، منفعت طلب، گمراه و معاند ، دشمن حقيقت گفته مي شود. آيا مي توان نيچه را از زمره چنين افرادي دانست؟ نيچه به هيچ عنوان متصف به چنين صفاتي نيست. او يك متفكر است و آثار او گواه آشكار اين ادعاست و مقام تفكر، مقام گذشت از غرض و منفعت طلبي و عناد است. آنچه مسلم است «دريافت» نيچه به عنوان يك فيلسوف از حقيقت و تاريخ حقيقت است. او دريافته است كه تاكنون دروغ حقيقت ناميده شده است، و خود را اولين كسي مي داند كه حقيقت را كشف كرده است، يعني دروغ را به صورت دروغ حس كرده است. نيچه به ما مي گويد كه از همان ابتداي زندگي مسئله نسبت هنر و حقيقت را جدي گرفته است و در مواجهه با مخالفت هنر و حقيقت خوفي مقدس در دل خويش احساس مي كند. حقيقت به انسانها زيان مي رساند زيرا زشت است چرا حقيقت دروغ، زشت و مخالف با زندگي و هنر است؟
به نظر نيچه مفهوم متعالي و جهان حقيقي به اين جهت اختراع و جعل شده است تا تنها جهاني را كه هستي دارد، از ارزش محروم كند، تا براي واقعيت اين جهاني (زميني) هيچ هدف و وظيفه اي باقي نماند.
آنچه اصيل است زندگي است. همه چيز بايد در خدمت زندگي باشد و هر آنچه ضد زندگي است حتي اگر حقيقت باشد زشت و ناروا است. اما زندگي چيست؟آيا منظور نيچه زيستن به هر قيمتي است؟ آيا با پستي و زبوني سعي در ادامه حيات دادن مورد نظر اوست؟ اگر اينگونه بود سخن از انحطاط و تعالي كه به كرات به آن اشاره مي كند بي معنا مي بود. زندگي اصل و اساس است، اما زندگي منحط ارزش زيستن ندارد. نيچه را به درستي مي توان صاحب نظر در آسيب شناسي فرهنگي نيز دانست. كسي كه كوشيده عوامل انحطاط و زبوني تاريخي و فرهنگي غربي را(با تأكيد بر فرهنگ آلماني عصر خويش) باز شناسد.
بايد از انحطاط رهيد و جهان را به گونه اي ديد كه قابل زيستن باشد. زيستني در كمال نشاط و در اوج كمال و اين امر هنگامي ميسر خواهد بود كه زندگي اساس و پايه هر ارزشي باشد و ملاك و ميزان ارزشها گردد و نه بالعكس. هنگامي كه عقل و اخلاق به تعريف زندگي و تعيين ملاك و ميزان براي آن بپردازند، زندگي مي پژمرد و نفي مي شود و جهان غيرقابل تحمل مي گردد. زيرا عقل از دريافت حقيقت زندگي كه عين سيلان و بالندگي است ناتوان است، چرا كه به آنچه مي انديشد ثبات مي بخشد و اين يعني نفي زندگي. بر اخلاق نيز كه مبتني بر عقل است همين حكم صادق است.
به نظر نيچه به جاي آنكه زندگي در خدمت عقل باشد بايد عقل در خدمت زندگي قرار گيرد و زندگي يعني فزوني و شور و شعف و سرمستي و از خودبيخودي و آنگاه در پرتو اين شور و نشاط و بيخودي، به روزمرگي سامان دادن. به همين جهت است كه نيچه به آيين ديونيسوس توجه دارد، يعني تأييد زندگي حتي در شگرف ترين و سخت ترين مسائل آن.
اگر نيچه عقل را در خدمت زندگي مي خواهد اين البته بدان معنا نيست كه عقل بايد اسير احساسات باشد و احساسات بايد بر زندگي غلبه داشته باشد. نيچه در برخي مواضع و بخصوص در نقد موسيقي واگنر به احساساتي بودن و اصالت دادن به احساسات سخت مي تازد و حتي مغلوب احساسات گرديدن را نشانه اي از انحطاط مي داند. به نظر او حتي اگر هنر را از جنبه تمتع از لذايذ دنيوي بنگريم و بدان به عنوان وسيله اي براي كسب لذت نگاه كنيم، به انحطاط دچار خواهيم شد و اين وضعي است كه در قرن هيجدهم پيش آمده است. به همين دليل هنر واگنر را بيمار مي شمارد و سرشت متشنج كننده عواطف اين هنر و ايجاد هيجانات شديد توسط آن را نمايانگر بيماري مي داند.



آنچه زندگي را ممكن و قابل تحمل مي سازد نگاه زيباشناسانه به جهان است. اگر جهان را از منظر زيباشناسي بنگريم، زيباست و قابل زيستن و زندگي با همه رنجها و مشقت هايش تنها در اين صورت قابل تحمل خواهد بود.

نيچه نه زبون انديش است كه مبلغ چسبيدن به زندگي حيواني و نباتي يا گله وار باشد، بلكه از تعالي و فزوني زندگي دفاع مي كند و ارزش آن را نيز به همين تعالي و تصاعد آن مي داند و نه در مخالفت با عقل جانب احساسات را مي گيرد و مي خواهد كه زندگي تابع احساسات باشد. البته از حسي سخن مي گويد كه آن را مي توان به نوعي شهود تعبير كرد كه در خدمت غريزه زندگي است. اما غريزه هنگامي كه خود را عقلاني كند ضعيف مي شود.
اهل عقل در هر زمان زندگي را بي ارزش معرفي كرده اند و با زندگي از روي شك و اندوه سخن گفته اند و سخن آنان سرشار از خستگي از زندگي و ضديت با زندگي است. حتي سقراط به هنگام مردن گفت: زيستن يعني زماني دراز بيمار بودن. سقراط فلسفه را مشق مرگ مي دانست. زندگي بخودي خود سخت و دهشت زاست، فراز و نشيب،انحطاط و بالندگي ذاتي زندگي است. مهم نگاه انسان است به زندگي. با نوع نگاهي كه به جهان مي افكنيم يا آن را قابل تحمل و ارزشمند براي زندگي مي يابيم، يا غير قابل تحمل و بي روح و سرد وبي ارزش مي بينيم.
آنچه زندگي را ممكن و قابل تحمل مي سازد نگاه زيباشناسانه به جهان است. اگر جهان را از منظر زيباشناسي بنگريم، زيباست و قابل زيستن و زندگي با همه رنجها و مشقت هايش تنها در اين صورت قابل تحمل خواهد بود. نيچه در زايش تراژدي با طرح دو نحوه نگرش ديونيسوسي و آپولوني در يونان باستان كه در آثار هنري آنان هويداست مي خواهد نشان دهد كه چگونه يونانيان از راه هنر بر سيل فنا كه بنياد هستي را تهديد مي كند، غلبه كردند. نگرش آپولوني نشانه عالم خيال و جهان زيباي روياست. در روياها بود كه پيكره هاي شكوهمند الهي براي نخستين بار در مقابل جان انسان ها ظاهر شدند، در رؤياها؛، شكل بخشنده بزرگ، اندامهاي با شكوه و موجودات فوق انساني را نظاره مي كردند. يونانيان اين تجربه خويش را كه در رؤيا بدان دست يافتند در آپولون مجسم مي كردند. آپولون ايزد انرژي هاي قالب پذير و در عين حال ايزد پيشگوست. آپولون يكتاي درخشنده ، الوهيت نور و نيز فرمانرواي توهم زيباي جهان دروني خيال است. نيچه نگرش آپولوني را سرچشمه هنرهاي تجسمي و بخش مهمي از شعر مي داند. آپولون مظهر اصل تفرد و آسودگي و آرامش انساني . آپولون تصوير شكوهمند و مقدس اصل تفرد است كه شادي و فرزانگي خيال، همراه با زيباي اش از راه حركات چشمان او با ما سخن مي گويد. ديونيسوس خداي باروري و شراب است كه آئين پرستش او همراه با رقص و ميگساري بود. پيروان آئين ديونيسوس رهايي آدمي را در مستي و از خود بيخودي مي ديدند و معتقد بودند كه ديونيسوسي مي تواند به آدمي خلاقيت خدايي عطا كند. در حالي كه نگرش آپولوني نگرشي روشن بين و طالب شفافيت است. در نگرش ديونيسويي جذبه و بيخودي و مستي غلبه دارد و همانطور كه نگرش آپولوني منشأ هنرهاي تجسمي است، نگرش ديونيسوسي و موسيقي و آواز آئيني آن منشأ اشعار هجايي و درام يوناني است. هر دو نگرش البته متكي بر نسبت به واسطه يونانيان با مسائلي است كه در زندگي خويش با آنها روبه رو هستند. يونانيان همچون ساير انسانهاي عصر اسطوره از راه خيال و انكشافاتي كه از اين طريق براي آنان حاصل مي شود با هستي مواجه مي شوند، آنان اهل دل اند نه اهل عقل، اهل كشف و شهود و آشنايي با رازند، نه مفهوم پردازي و تعقل و استدلال و برهان. اين ويژگي در نگرش آپولوني و ديونيسوسي البته مشترك است. انسان يوناني به زعم نيچه با موسيقي ديونيسوسي از غم دنيا و رنج و مصائب زندگي احساس رهايي مي كند و زندگي را علي رغم تمام رنجها و مشكلات آن پرقدرت و لذت بخش مي يابد. بنابر اين هنر، او را نجات مي دهد و زندگي را براي او تحمل پذير و لذت بخش مي سازد.
جهان رازآلود و رمزآميز اسطوره ها كه همزاد خيال آدميان بود و آدمي با دل بدان اتصال داشت، با پيدايش نگرشي نو كه ويژگي آن شكاكيت و نقد و بررسي مفهومي امور بود، نه به يكباره كه به تدريج فرو ريخت و همه چيز آن مضمحل شد و حتي هنر نيز كه محصول بيخودي و مستي خوانده مي شد، با آگاهي و هشياري پيوند خورد و نگرش زيباشناسانه ديگري بوجود آمد كه طبق آن براي آنكه اثري زيبا باشد بايد عناصر آن داراي نسبتي سنجيده و منطقي با يكديگر باشند. سقراط نگرش علمي اي را عرضه كرد كه براساس آن همه چيز بايد به داوري خرد سنجيده شود و چيستي آن معلوم گردد. حقيقت هر چيز را به عقل مي توان شناخت، زيرا داور نهايي عقل است. تراژدي يعني مهمترين و بزرگترين هنر يونانيان چون از حقيقت سخني به زبان نمي آورد بايد كنار گذاشته شود. روح علمي كه سقراط مبشر آن بود مقتضي در حاشيه راندن هنرها است.
با سقراط و ايمان او به قابل توضيح بودن طبيعت و اينكه با روش ديالكتيكي عقلي مي توان به شناسايي هرحقيقتي دست يافت، جهان اسطوره نابود شد و با نابودي اسطوره شعر بسان موجودي بي خانمان از خاك آرماني طبيعي خود بيرون رانده شد. با انديشه سقراطي هستي و جهان به موضوعات شناسايي آدمي تبديل شدند و اين يعني جدايي انسان از جهان و از هستي و اين جدايي به تحقير و نهايتاً نفي اين جهان انجاميد. نيچه در عوض نگرش زيباشناسانه از هستي و جهان را پيشنهاد مي كند و به نظر او هستي و جهان تنها به عنوان يك پديده زيباشناسانه قابل توجيه است. به عبارت ديگر جهان را بايد چونان بازي هنرمندانه اي بنگريم كه حتي زشتي ها و ناهماهنگي هاي آن نيز بخشي از اين بازي فناناپذير لذت بخش است. چرا موجه ترين تفسير از هستي و جهان تفسير آن به مثابه يك اثر هنري و يك بازي هنرمندانه است؟ نيچه براي تأييد نظر خويش به سخن هراكليت اشاره مي كند كه او نيز نيروي جهان ساز را با كودكي در حال بازي مقايسه مي كند كه سنگ ريزه ها را اينجا و آنجا مي گذارد و تپه هاي شني مي سازد تا دوباره آنها را ويران كند... نگرش زيباشناسانه به هستي و جهان در مقابل نگرش عقلي بدان است. در نگرش عقلي گويي آدمي بر فراز جهان ايستاده است و از بالا بدان مي نگرد و محيط بر عالم است، در حالي كه في الواقع عالم و هستي برآدمي احاطه دارد و تصور چنين جايگاهي براي آدمي صرفاً نشانه خود بزرگ بيني توهم آميز او است. با اين نگرش ميل به تعيين تكليف همه چيز و حل همه مسايل و مجهولات در انسان بوجود مي آيد. نتيجه عملي اين نگرش به نظر نيچه نفي زندگي و بي ارزش دانستن آن بوده است. در نگرش عقلي همه چيز بر اساس اصل عليت توضيح داده مي شود. اصل عليت مي خواهد اساس علت همه چيز را توضيح دهد ولي اساس بي اساس هستي را با اصل عليت نمي توان توضيح داد. تنها مي توان آن را چون بازي نگريست. بازي كنشي است كه از هرگونه مفهوم پذيري گريزان است، در قالب تعريف نمي گنجد، مقصودي وراي خويش دارد، بر بازيگران محيط است، با لهو و لعب و بيهودگي و پوچي نيز نسبتي ندارد. آدمي بازيگر بازي عالم است و آنانكه جاي داور و قاضي را اشغال مي كنند، به شكل بدتري بازيچه بازي عالم مي شوند. فيلسوفان از سقراط تاكنون به جاي شركت در بازي عالم خواسته اند قضاوت بازي را بر عهده گيرند، حال آنكه خود نادانسته سخنگوي اراده به قدرت كه بازيگردان اصلي بازي است شده اند. اراده به قدرت به زبان آنان و براي تحكيم خويش ارزش هايي را وضع كرده است كه به نام حقيقت معرفي شده است. حقيقت صرفاً ارزش هايي است كه براي حفظ و بقاي زندگي آفريده شده است. حقيقت آن نوعي از خطاست كه بدون آن زندگي امكان پذير نخواهد بود. نيچه ميل فيلسوف و اشتياق او به حقيقت را كه محصول وسعت بينش اوست، عامل ايجاد ارتباط بين موجودات و اتخاذ بينش منطقي مي داند كه اين امر نيز موجب نوعي خوش بيني متافيزيكي مبتني بر منطق مي شود كه به تدريج به همه چيز سرايت مي كند و همه چيز را زير حجاب دروغ پنهان مي سازد. از آنجا كه منطق يگانه حاكم و ملاك و معيار نيست، دروغ به عنوان حقيقت معرفي مي شود.
منظور نيچه البته مخالفت با شناسايي و علم نيست، بلكه ماهيت شناختن را چيزي جز كاركردن با استعاره هاي محبوب، يعني تقليدي كه ديگر تقليد محسوب نمي شود و لذا نسبتي با حقيقت ندارد، نمي داند. آنچه شناسايي مي خوانيم حصول صورتي از حقيقت اشيا نزد ما و به طريق اولي وصول به عين آنها نيست، بلكه نقشي است كه از خويش بر جهان مي زنيم و خود را در جهان و اشيا مي بينيم و طرفه آنكه آن را حقيقت مي ناميم. نيچه اين معنا را چنين توضيح مي دهد: آنچه فيلسوف مي جويد حقيقت نيست، بلكه بيشتر استحاله جهان به انسانهاست. او مي كوشد تا با خودآگاهي به فهمي از جهان دست يابد. تلاش او معطوف به جذب و ادغام (جهان در ذهن بشري) است. او زماني راضي مي شود كه امري را براساس قياس به نفس توضيح داده باشد. درست همانطور كه ستاره بين همه جهان را خادم فردي واحد مي انگارد، فيلسوف نيز به جهان چونان يك انسان مي نگرد.
اكنون به درك نيچه از حقيقت نزديك تر مي شويم. اولاً به نظر نيچه چيزي به نام ميل به معرفت و حقيقت وجود ندارد، آنچه هست صرفاً ميل به باور حقيقت است. معرفت ناب هيچ ميل و غريزه اي ندارد. به عبارت ديگر در آدمي صرفاً كششي به سوي باور كردن حقيقت و درستي شناسايي وجود دارد. به طور طبيعي ميل داريم چيزهايي را حقيقت بپنداريم و با اعتقاد به شناخت آنها به آسايش خيال برسيم. اين امر براي زندگي ما ضروري است و بدون آن زندگي نشاط خود را از دست مي دهد. به همين جهت است كه نيچه اهميت حقيقت را براي انسان در اين مي بيند كه والاترين و نابترين زندگي با اين باور ممكن مي گردد كه آدمي مالك حقيقت است و انسان را نيازمند به باور به حقيقت مي داند. هرچند ما هنوز نمي دانيم اين ميل از كجا ناشي مي شود. ثانياً حقيقت به تمامي متكي بر قياس به نفس است. آنچه حقيقت مي خوانيم و در طول تاريخ چنين خوانده شده است متكي است بر فرافكني احوال و صفات خويش بر جهان و موجودات جهان و لذا كاملاً بشري و آفريده فكر و خيال و زبان بشر است. حقيقت سپاه متحركي از استعاره ها، مجازهاي مرسل و انواع و اقسام قياس به نفس بشري است. مجموعه اي از روابط بشري است كه به نحوي شاعرانه و سخنورانه تشديد و دگرگون و آرايش شده است و اكنون پس از كاربرد طولاني و مداوم در نظر آدميان امري ثابت و قانوني و لازم الاتباع مي نمايد. به همين جهت نيچه حقيقت را توهماتي مي داند كه ما موهوم بودنشان را از ياد برده ايم، استعاره هايي كه از فرط استعمال فرسوده و بي رمق گرديده اند، سكه هايي كه نقش آنها سائيده و محو شده است و اكنون ديگر فقط قطعاتي فلزي محسوب مي شوند و نه سكه هايي مضروب و ثالثاً حقيقت را اراده به قدرت براي تحكيم و استمرار خويش وضع مي كند. نيچه وجود موجودات را اراده به قدرت مي داند. همه موجودات مظاهر اراده به قدرتند و اراده به قدرت اراده به قدرت بيشتر است و لذا در ذات اراده به قدرت افزايش قدرت نهفته است. اما اين افزايش بي نهايت نيست و حتي ممكن است ضعف و سستي نيز عارض آن گردد. اراده به قدرت براي مقابله با اين وضعيت به وضع ارزش ها مي پردازد. ارزش ها همانها است كه حقيقت ناميده مي شود. عالم مثل افلاطوني، خداي مسيحي، عقل و علم و پيشرفت و عدالت در دوره جديد (كه جملگي حقيقت خوانده شده اند) چيزي جز وضع ارزش ها توسط اراده به قدرت براي حفظ و تحكيم خويش نبوده است. بنابر اين آنچه حقيقت دانسته شده است صرفاً جعل اراده به قدرت است و فيلسوفان و انديشمندان كه از حقيقت دم زده اند، زبان ارده به قدرت بوده اند و بالاخره حقيقت نوعي از خطاست كه بدون آن، گونه معيني از زندگي امكان پذير نخواهد بود. به عبارت ديگر نيچه حقيقت را نه متضاد خطا بلكه مرتبه اي و شكلي از خطاهاي گوناگون مي داند. حقيقت چشم انداز است و چشم اندازهاي بسيار گوناگون وجود دارد و در نتيجه حقيقت انواع بسيار گوناگوني دارد و لذا حقيقتي وجود ندارد.
به هنر محتاجيم تا بتوانيم زندگي كنيم. هنر بزرگترين انگيزه زندگي است. هنر و فقط هنر وسيله مهمي براي ممكن ساختن زندگي است، اغواي مهمي در جهت زندگي است، محرك بزرگ زندگي. هنر برترين نيروي مخالف كل اراده به انكار زندگي است. به عبارت ديگر هنر در مقابل انديشه هاي ضد حياتي مسيحي، بودايي و به طور كلي نيست انگارانه، زندگي را معنا مي بخشد. هنر نجات بخش انساني است كه خصلت پرسش برانگيز و هراس انگيز هستي را مي بيند و نيز نجات بخش انسان اهل عمل است كه مي خواهد علاوه بر ملاحظه خصلت پرسش برانگيز و هراس انگيز هستي آن را زندگي كند. به طور كلي نيچه اراده به نمود، خيال، شدن و تغيير را ژرفتر و متافيزيكي تر از اراده به حقيقت مي داند و بنابر اين هنر را برتر از حقيقت مي نشاند.
و اما پرسش مهمي كه همچنان باقي است اين است كه آيا نيچه با تلقي خاصي كه از حقيقت دارد يعني آن را وجهه نظر، دروغ، جعل و اراده به قدرت، مي داند از تلقي رايج و متعارف از حقيقت كه در طول تاريخ مابعدالطبيعه بسط پيدا كرده است نيز گذشت حاصل كرده است؟ آيا نيچه متعرض پرسش از ذات حقيقت شده است؟ حقيقت در تاريخ متافيزيك غربي به مطابقت ميان ذهن و عين تأويل شده است و به عبارت ديگر حقيقت به صدق تنزل پيدا كرده است ولي نيچه حقيقت را دروغ (مخالف صدق) مي داند.
همواره انسانها آنچه را يافته اند عين حقيقت انگاشته اند و حقيقت را نيز مطابقت بين يافت خويش و عين خارجي دانسته اند. نيچه نشان داده است كه يافت ما صرفاً مبتني بر وجهه نظر ماست و لذا مطابقي در عالم خارج ندارد و همين معنا حقيقت را دروغ مي داند. اما با اين همه نيچه همچنان در محدوده همان تلقي متافيزيكي از حقيقت باقي است و از ذات حقيقت پرسش نمي كند.
پرسش از ذات حقيقت را تنها با گذشت از مابعدالطبيعه مي توان مطرح كرد. گذشت از مابعدالطبيعه هنگامي حاصل مي شود كه مفاهيمي كه اساس انديشه مابعدالطبيعي است به عيار نقد سنجيده شود. البته نيچه بسياري از اين مفاهيم را جسورانه مورد نقادي قرار داده است، اما هنوز از مابعدالطبيعه نگذشته و برآن غلبه نكرده است. نيچه كه مفاهيم حقيقت، عقل، سوژه، عليت، جوهر و ... را نقد كرده است چرا هنوز در قلمرو مابعدالطبيعه قرار دارد؟
نيچه تلقي فيلسوفان از انسان به مثابه حيوان ناطق و فاعل شناسا را نقد و رد كرده است. از طرف ديگر به نقد شناسايي و نيز شناخت شناسي پرداخته و بر متناهي بودن شناسايي آدمي و عدم كفايت آن براي زندگي صحه گذاشته و نيز تلقي متعارف نسبت به حقيقت را نقد كرده و حقيقت را خطا دانسته است، اما با همه نقدهايي كه بر اين مفاهيم بسيار اساسي متافيزيكي وارد كرده است، همچنان در محدوده متافيزيك باقي است، زيرا به نسبت بين حقيقت، هستي، ذات آدمي، شناخت هستي آدمي و خطا تعرض نكرده است و البته تعرض به چنين نسبتي مستلزم گذشت از متافيزيك و بلكه عين آن است. نيچه در آستانه دروازه گذشت از متافيزيك غربي قرار دارد.

Majed
Tuesday 24 July 2007, 10:53 PM
منتظر نظرتون هستم...

در ضمن اگر شما اعتقد دیگه ای دارین با دلیل و منطقبیان کنید در اون مورد هم بحث میکنیم

arian
Wednesday 14 January 2009, 05:33 PM
هنر داريم تا حقيقت ما را نابود نكند

آنچه زندگي را ممكن و قابل تحمل مي سازد نگاه زيباشناسانه به جهان است. اگر جهان را از منظر زيباشناسي بنگريم، زيباست و قابل زيستن و زندگي با همه رنجها و مشقت هايش تنها در اين صورت قابل تحمل خواهد بود.

به هنر محتاجيم تا بتوانيم زندگي كنيم. هنر بزرگترين انگيزه زندگي است. هنر و ٿقط هنر وسيله مهمي براي ممكن ساختن زندگي است، اغواي مهمي در جهت زندگي است، محرك بزرگ زندگي. هنر برترين نيروي مخالفٿ كل اراده به انكار زندگي است.

هنر برتر از گوهر آمد پديد. بساير عالي و زيبا بود .

Leon
Wednesday 14 January 2009, 06:54 PM
هنر معنی اوّل و آخر زندگيست،هدف زيستن است و رسيدن به زيبايی،هنر نه تنها از زيبايی از ا عجاب ،شگفت و آنچه انسان را متهير ميکند سرچشمه ميگيرد مثل خلق جهان،زيست و پيدايش انسان ها تا رسيدن به تمدن.
هنر هارمونی است در جهان مادی،از بزرگترين ذره که جهان بی انتهاست تا کوچکترين ذره که اتم ميباشد،هنر هماهنگيست،هنر انکار ناپذير است!

Mona
Wednesday 14 January 2009, 07:27 PM
آقاي ماجد چه متن سنگينيه اين :))
لطفا عاجزانه خواهش مي كنم، دوستان پاراگراف به پاراگراف اين متن رو توضيح بدهند. من كه هيچي نفهميدم!!!! (شرمنده ام)

Majed
Wednesday 14 January 2009, 09:13 PM
مونا خانم بنده در خدمتم... خوشحالم که یه پایه برای بحث پیدا شد...

ولی متاسفانه به دلیل امتحاتان درگیر هستم.. انشالا تا چند روز آینده در خدمتتون هستم

ارادتمند

Arman_awn
Wednesday 14 January 2009, 10:18 PM
کائنات، یک نوع سمفونی عظیم و بزرگ است، با یگانه رهبرش...
هنر، راهی ست که بتونیم ما هم یه روزی در این سمفونی بنوازیم...
بی هنران، محرومند از اینکه به جهان هستی چیزی بیفزایند....
هنر بهترین راه رسیدن به درکی درست از خالق هستی ست...
جهان بر پایه ی نظم و هماهنگی خلق شده و برای پی بردن به این هماهنگی
و هارمونی، می بایست خودمان را از قبل آماده کرده باشیم، با هنر آموزی...

Mona
Wednesday 14 January 2009, 10:26 PM
مونا خانم بنده در خدمتم... خوشحالم که یه پایه برای بحث پیدا شد...

ولی متاسفانه به دلیل امتحاتان درگیر هستم.. انشالا تا چند روز آینده در خدمتتون هستم

ارادتمند


خواهش ميكنم خدمت از بنده است :)
راستش من فعلا پايه براي بحث نيستم چون هنوز اصل موضوع رو نگرفتم!!! (تو رو خدا نخنديد)
من تا بعد امتحاناي شما منتظر مي مونم، مورد نداره. موفق باشيد :)

arian
Thursday 15 January 2009, 08:02 AM
اگر بشه نگاه نيچه و نگاه تولستوي به هنر و نقطه نظرات آنها را بررسي كرد و نيم نگاهي هم به تعاريف احمد شاملو و بهمن رجبي از هنر داشت خيلي عالي خواهد بود . انشاء ا ... پس از امتحانات ماجد عزيز .

Majed
Wednesday 18 February 2009, 10:52 PM
خوب....

فکر میکنم میتونیم الان بحث رو ادامه بدیم...

مونا خانم شما بگید کجای مطلب رو نگرفتید .... راجع بهش بحث کنیم...

برای شروع 1سوال مطرح میکنم..

تعریف شما از هنر و حقیقت چیست.... ?

ارتباط نگرش به زندگی و هنر در زندگی رو چه طور تفسیر میکنید؟

Mona
Sunday 22 February 2009, 06:12 AM
سلام
ممنون جناب ماجد از اينكه اين تاپيك يادتون نرفت :)
راستش من يه بار ديگه مطلب رو خوندم، از اون جهت گفتم نفهميدم كه جاي بحثش زياده و يه جاهاييش برام گنگ و با چند بار خوندن نياز دارم بيشتر بفهممش و يه كم هم وقت كم دارم! اما براي ادامه ي بحث و به قول خودتون براي شروع، به سوالهاتون پاسخ مي دم:

_ تعریف شما از هنر و حقیقت چیست.... ?
هنر و حقيقت به نظر من هم در مقابل يكديگر قرار دارند و هم در كنار هم! هنر زاييده ي ذهن ماست اما حقيقت چيزيه كه وجود داره و از جهت ديگه زاييده ي ذهن ما هم جزو حقايقه يعني اينكه وجود دارند اما هنوز بصورت بالفعل درنيومدن كه وقتي به شكل يه اثر هنري (صرفا هنري هم نه) هويدا ميشن ما تازه اونها رو ميبينيم و لمس مي كنيم!


_ ارتباط نگرش به زندگی و هنر در زندگی رو چه طور تفسیر میکنید؟
به نظرم هر چه هنرمندتر باشيم بهتر هم زندگي خواهيم كرد. هنر، يعني خلاقيت پس هر چه قوه ي خلاقيت و تفكر رو بيشتر ازش استفاده كنيم بيشتر زنده هستيم. زندگي هم به نظرم جز تبديل كردن استعدادهامون از حالت بالقوه به صورت بالفعل چيز ديگه اي نيست.

Majed
Sunday 22 February 2009, 05:58 PM
با سلام .. خوشحالم که اولین نفر پیدا شد...
متاسفانه الان با موبایل آنلاین شدم و مجال برای پاسخ مفصل ندارم...
اما تا فردا در همین پست که ادیتش میکنم نظر خودم رو بیان میکنم...
حقیقتش احساس میکنم خودم باید رو این 2 تا سوال بیشتر فکر کنم..

ارادتمند

Majed
Friday 27 February 2009, 08:10 PM
با سلام...
ببخشید که 1 روز شد 4 روز... متاسفانه دسترسی نداشتم.. تو این پستم سعی میکنم سوال اول رو پاسخ بدم

اما یه کم در مورد حقیقت بگم ... طی تحقیقاتی که داشتم در این مورد اول میخوام دیدگاه چند تا از فیلسوفان رو در این باره براتون بنویسم ... بعدش دیدگاه خودم رو بر مبنای درک خودم و بهترین برداشت فردی از مطالعات بیان کنم

دکارت می گوید:فکر می کنم پس هستم، و اگر فکر از من زائل شود دلیل بر وجود داشتن من نخواهد بود و چون وجودم فقط مبتنی بر فکر داشتن است و اثبات این وجود در حالی میسر است که وجود بدن و اعضای آن ثابت نگردیده پس اثبات وجود نفس محتاج به اثبات بدن و مکان و لوازم دیگر نیست پس حقیقت و ماهیت من جز فکر چیزی نیست و از کلمات دکارت بر می آید که مرادش از فکر همه احوال و متعلقات نفس است.

در جایی خوندم که دکتر هاول هم در شرح خودآگاهی یه جورایی حرف دکارت رو میزنه ....

ادوارد سعید یکی از روشنفکران حقیقت رو در برابر قدرت بیان میکنه... و حتی در جایی دیدم یه تعریفی از روشنفکری کرده بود و گفته بود: " موجودی است تبعیدی، حاشیه نشین ، ذوق ورز و پدید آورنده ی زبانی که می کوشد حقیقت را در برابر قدرت بیان کند."

در لغت‌نامه دهخدا در تعریف حقیقت آماده است که حقیقت چیزی است که به‌طور قطع و یقین ثابت است، اما حقیقت مستقل حقیقتی‌ست که ما صرفا آن را می‌یابیم. حقیقتی که دیگر نمی‌توان آن را در حد احتیاج بشری تغییر حال داد، حقیقتی که در یک کلمه بگوییم، تصحیح ناپذیر است.

دکتر دروسی گرودر در مقاله ای که در سال فکر میکنم 2004 چاپ کرد که یادمه خیلی صدا در کرده بود و اون دوران که من دنبال این چیزا بودم گفته بود: "حقیقت کامل و جامع و مطلق (تمام حقیقت و نه چیزی به جز حقیقت) چیزی است که ما هرگز بدان نایل نخواهیم شد. لیکن این چیزی است که ما همواره در حال نزدیک شدن به آن هستیم. ما از طریق یک رشته از حقایق خاص موقتی و تقریبی به سوی حقیقت کامل و جامعی که نه فقط واقعیت‌های خاص، بلکه قوانین و ارتباطات متقابل عمومی را در بر گیرد، پیش می‌رویم. حقیقتی که به وسیله هر فردی یا نوع بشری در هر زمانی تنظیم می‌گردد، همواره تقریبی ناکامل و در قید تصحیح می‌باشد. لیکن افراد از یکدیگر چیز می‌آموزند و هم از دست‌آوردهای یکدیگر و هم از اشتباهات یکدیگر. همین امر در مورد نسل‌های متوالی جامعه صادق است، بنابر این مجموعه حقایق ناکامل خاص موقتی و تقریبی، همواره به حقیقت نزدیک‌تر می‌شنود، اما هرگز به حقیقت کامل جامع نهایی و مطلق نمی‌رسند."


دیدگاه نیچه رو هم که در مقاله بالا در این باره بررسی کردیم .

دیدگاه های دیگه ای هم هست که به نظرم در مبحث ما نمیگنجه... چه بسا که موارد بالا هم زیاد به ارتباط لغوی که ما دنبالش بودیم ربطی نداره...
اما خواستم یه چیزی گفته باشم که تو همین ربط اندک تا میتونیم باب به اشتراک گذاشتن مطالب و ذهنیات رو به روی خودمون باز کنم

البته نیچه یک فیلسوف به مانند فیلسوف های دیگه نیست.. نیچه بر خلاف خیلی از فیلسوفان که دنبال مسایل متافیزیکی میرن و در ماورا دلایلشون رو جستجو میکنن سعی میکنه مسایل فلسفی رو به انسان محدود کنه...
در واقع با توجه به کتابایی که ازش خوندم فکر میکنم نیچه بیشتر در انسان شناسی کار میکنه تا در مورد حقیقت و ماورا. این مقاله هم از اونجایی که بیشتر به مساله هنر و مسایل انسانی بر میگرده مطرح شده و اصلیت مقاله بررسی موضوع چیستی حقیقت نیست فکر میکنم.


من وجه تشابه هنر و حقیقت رو تو تعریفی که دکتر گرودر از حقیقت بیان میکنه میبینم ...
به نظر من هنر هم چیزیه که ما هیچ وقت کامل به اون نایل نمیشیم . هنر چیزیه که توسط نوع بشر و زمان تعریف میشه و البته از اونجایی که ریشه در فطرت داره با گذشت کامل میشه... نه اینکه عوض بشه.

در مورد تعریف هنر و سوال دوم هم در اولین فرصت پست میزنم ...

دوستان دیگه هم مطمئنن حرف زیادی برای گفتن دارند. منتظر شنیدن دیدگاه های دوستان هم هستیم

ماریا
Saturday 28 February 2009, 04:30 PM
من هم با صحبتهای مونا جان موافقم ( جواب سوالهایی که دادند) بدون هنر تحمل زندگی با تمام مشکلات و مساائل امکان پذیر نیست حتی زندگی کردن در کنار درسای دانشگاه به نظر من بدون وجود هنر موسیقی برای من یکی امکان پذیر نیست انقدر بهتون بگم که انقدر که از طرف اساتید ویالن و سلفژم مطالب جدید و عملی یاد می گیرم تو دانشگاه هیچ وقت نتونستم از استاد خاصی چیز خاصی یاد بگیریم و ترجیح دادم با توجه به راهی که تو موسیقی بهم نشون دادم تو درسام هم همون راه پیش بگیرم الان در س خوندن و خیلی کارهای دیگه رو در کنار موسیقی شیرین و لذت بخش می دونم که هنر بودنش باعث نشاط و نبودنش انبار غم .

در کنار هنر می توان زندگی کرد ولی بدون هنر نمیتوان نفس کشیدو زندگی کرد /


دلنشین باشید به زیبایی اداجیو البانینو

amireza2000
Saturday 28 February 2009, 10:07 PM
بذاريد منم نظرمو بدم. اين چيزيروكه ميگم از اعماق قلبم بهش ايمان دارم. به نظرم ما انسانها قبل از به دنيا اومدن درعالمي بسيارزيبا و كاملي زندگي مي كرديم و حالا كه از اون دنيا جداشديم و اومديم اينجا . خاطره اي از اون دنيا در ضمير ناخودآگاهمون وجود داره و براي نزديك شدن و مرورخاطرات زندگي گذشتمان به هنر پناه مي بريم كه موسيقي يكي از بهترين هنرها براي نيل به اين هدف است.

Mona
Saturday 7 March 2009, 10:07 PM
سلام

ساير دوستان، در پاسخ به اين سوالات حرفي و سخني براي بيان ندارند؟

_ تعریف شما از هنر و حقیقت چیست؟

_ ارتباط نگرش به زندگی و هنر در زندگی رو چه طور تفسیر میکنید؟

Mona
Tuesday 17 March 2009, 07:41 PM
خدايي چقدر جواب! نمي دونم اول از كجا شروع كنم به خوندن!!! :))

________________________________________________

دوستان عزيزم، از شما كسي با افكار و عقايد نيچه آشنايي داره (تا براي ادامه مبحث، يه بيوگرافي هم از ايشون داشته باشيم) ؟ :)

fatemeh.1994
Saturday 21 March 2009, 04:07 PM
درود.
بحث جالبیست.با ادامه دادن جالب تر هم خواهد شد!

(همونطور که ماجد گرامی گفتن ، جای بحث زیاد داره)

واما اول جواب سوال ها:

_ تعریف شما از هنر و حقیقت چیست؟

به نظر من هنر صرفا موسیقی ، خطاطی و نقاشی و ... نیست.
زیبا فکر کردن ، زیبا زندگی کردن ، بیان اندیشه های زیبا و ... هم هنر هستند.

حقیقت هم چیزیه که یقیناً وجود داره و قابل مشاهدست.
شاید اگه اینم بهش اضافه کنیم بد نباشه : چیزی که به عنوان حقیقت مطرح و پذیرفته بشه رو نمیشه ادیت کرد!

واما یک نظریه بین فلاسفه بیان شده و اونم اینه: تجلی حقیقت در ساحت هنر.

_ تعریف شما از هنر و حقیقت چیست؟

روی این یکی باید بیشتر فکر کنم :) اما با جواب مونا موافقم
________________________________________


خوندن اینم شاید خیلی بی هیچی نباشه D:

(احتمالا نرسم همشو بنویسم! پیشاپیش پوزش ...)

(( نسبت هنر و حقیقت))


*نیچه هنر را برتر از حقیقت می داند و می گوید اگر هنر نبود ، حقیقت ما را نابود میکرد.اما حقیقت در نظر او ، چنانکه اشاره رفت امری متکثر و نسبی و جعلی وغیر واقعی است و در چارچوب پرسپکتیو ها و برداشت ها و نگرش های متضاد فلسفی معانی متعددی می یابد.
قابل ذکر است که «امر حقیقی» در عرف فلسفه های جزمی ، مفهومی واحد است و کلیت و جامعیت دارد و اطلاق ان به مصادیق متعدد از کلیت آن نمی کاهد.این مفهم در عرف فلسفی ماهیتی پایدار و غیر قابل تغییر دارد.نیچه با این نظریه ی حقیقت موافق نیست.
وی همان نظریه ی پیشفرض ها و پرسپکتیو ها را در تلقی حقیقت لحاظ میکند.از اینجا پرسشی از ماهیت حقیقت نمیکند و به پرسش از امور حقیقی محدود می شود و از این نظر به سخن هیدگر ، او از بحث ماهیت می گریزد.بنابراین نیچه نیز مانند همه فیلسوفان از سقراط و افلاطون تاکنون ناخواسته از ماهیات غافل می شود و به جای ماهیت مصداق آن را اصل میگیرد.
در حقیقت نیچه به همان نحوی با ماهیت مواجه می شود که از دوران افلاطون آغاز شده است ، یعنی از دوره ی افلاطون ناظر متافیزیکی و فلسفی از ماهیت حقیقت دور افتاده و مصادیق آن پرداخته است.
و خلاصه در همه ی دوره ها فلاسفه با حقیقت دست به یقه بودن.
دکارت حقیقت را یقین ذهنی می دانست ، کانت بین حقیقت شبه متعالی و حقیقت تجربی قائل به تفکیک بود و حقیقت را به انتزاعی و انضمامی قسمت می کرد.نیچه حقیقت را نوعی خطا می شمارد!!!(البته برخی از متفکران دوره ی نوین هم تا جایی که من خبر دارم با این نظر موافق ترن)
و اما...
همگی این فلاسفه در یک مشکل با هم شریک اند و آن غفلت از ماهیت حقیقت و پرداختن بیش از حد به مصادیق آن است.
ــــــــــــــــــــ
ادامه دارد...

fatemeh.1994
Tuesday 24 March 2009, 12:24 PM
شرمنده که یه کم دیر شد!
ادامه:
از عصر رنسانس ، حقیقت به علم جدید تعلق گرفت و موضوع آن محسوب شد.به بیان دیگر ، چیزی حقیقت انگاشته می شد که از دنیای علم جدید سیراب شود.به همین اعتبار امر حقیقی عبارت گردید از چیزی که از طریق شناخت علمی دانسته شود.
هیدگر می کوید غفلت از ماهیت حقیقت ، خود دلیل بر غفلت از ماهیت وجود است.اکثر فلاسه در مورد مفهوم سخن به میان آورده اند ، اما از ماهیت آن غافل شده اند ، چنانکه در نظر افلاطون دانایی و علم به مُثُل و صورت های متاصله تعلق می گیرد.
معیار دانایی و شناسایی در نظر افلاطون و اتباع او و درجه ی اشراف به صور و مثل eidos عالم بالاست و از آن رو که صور مزبور فوق حسی ماورای طبیعی اند، مبنای دانایی و علم ماورای طبیعی تلقی می شود.افلاطون دیدار این صورت های معقول و ماورای حسی را «تئوری نظر» نام می نهد.
یعنی او نحوه و سطح دید انسان را به وجود ، امری فوق حسی و ایده آل تلقی می کند ، ودانایی را تابع نحوه ی دید انسان می گیرد و این به نحوه ی مقدمه ی طریقتی است که به سویژکتیویته در تاریخ جدید تبدیل می شود.
نیچه گرچه مدعی واژگونی مشرب افلاطونی است ، اما راه او نیز به افلاطون برمیگردد، به نحوی که هیدگر در مقاله ی وجه نظر افلاطون در باب حقیقت او را افلاطونی تر از همه ی فلاسفه و پایان منطق نیهیلیستی و هزاروپانصد ساله ی غرب تلقی می کند ، زیرا وضع دیداری آدمی را که افلاطون مدار دانایی قرار داده بود ، مطلق می کند.او تحقق نفس و اراده ی این نفس استعلایی را مطلق می کند و چونان فیلسوفان پوزیتیویست و تحصلی نیز نظری منفی دارد.
نیچه واژگونی سلسله ی مراتب افلاطونی را بر پایه ای تاریخی قرار می دهد و این حادثه را سیر تاریخی نیست انگاری می بیند .بدین معناست که درسیر تاریخ غرب ، والاترین ارزش ها بی اعتبار می شوند،از جمله ساحت فوق حسی که خود نتیجه ی ژرف اندیشی و تامل نیهیلیستی مطلق نیچه درتاریخ فلسفه ی غرب است.
وی افزود در پرتو هنر از این نیست انگاری گذشت و هنر را چون چالشی در برابر نیست انگاری قرار داد.بدین ترتیب نیچه نظر افلاطون را در اندیشه های خود واژگون ساخت و ما برای درک ماهیت این واژگونی به ناچار بایستی به مناسبت حقیقت و هنر از دیدگاه او بپردازیم....

برگرفته از:«آشنایی با آراء متفکران» نوشته ی دکتر محمد مدد پور

پ.ن:شاید بعضی قسمت هاش اضافی باشند، اما برای نتیجه گیری، بیانشون لازمه!
با عرض معذرت.

fatemeh.1994
Wednesday 25 March 2009, 02:36 PM
دوستان گرامی ، کسی حرف یا نظری نداره ؟؟!!!!

ahtfdp
Sunday 31 October 2010, 11:35 AM
هفت هنر و هرکدام به نوعی زیبا ترین اما برترین هنر, هنر تلفیق هنر هاست و زندگی مخلوطی عجیب از تمامی هنر ها و بی هنری هاست هنر با زندگی زنده است وزندگی هم به هنر وابسته وحتی بی هنر هم از قائده ی بی نظمی اطاعت میکند ودر درون خود درکی از هنر دارد که بی واسطه از ذات هنر جوی او سرچشمه میگیره یا بهتر بگم «نابازیگر بهترین بازیگره»

nina
Wednesday 12 January 2011, 12:59 AM
بحث قشنگی بود مرحوم اما ظاهرا طرفدار نداشت حیف منم که دیر دیدم خدا بیامرزتش

nina
Wednesday 12 January 2011, 12:59 AM
خیلی جای بحث داشت حیف شد

almas66
Wednesday 12 January 2011, 09:37 AM
سلام
:30:چرا همتون میگین حیف و ایه یاس میخونین خب بجای این حرفا بحث رو ادامه بدین
به نظر من هنر و حقیقت مکمل هم هستن
هنر بسیار زیبا و ظریف هست و در همه جا و در زندگی همه جاریست ولی هرکسی قادر به درک اون نیست
اما حقیقت قالباً تلخ هست و معمولا سخت پذیرفته میشه و مثل هنر در همه جا و زندگی همه جاریست

nina
Wednesday 12 January 2011, 10:52 AM
به نظر من مردم ما هنر را خیلی دست کم گرفته اند دوست دارم بیشتر به این موضوع بپردازیم بحث چه باید کرد ها
نقش بالقوه ی هنر را در پیشرفت جوامع نمیتوان نادیده گرفت این بحث مفصلیست که در تاریخ اگر به کنکاش بپردازیم استفاده و سوئ استفاده های زیادی از ان شده است

nina
Wednesday 12 January 2011, 11:03 AM
ساختار روان انسانها را نمیشه نادیده گرفت و نقش بالقوه ی موسیقی و تصویر و به خصوص موسیقی
چرا کسی که علم موسیقی نداره و از اثر علمی و ساختاری ان اطلاعی نداره دست به اینکار میزنه
یه حرف داخل پرانتز بگم من از اذان سر ظهر متنفرم نه از مفهوم وقتی میگم متنفرم از اوای اون متنفرم
منتها بنده توانایی اش را دارم که این دو را از هم تمیز دهم اما همیشه اینطور نیست و این بسیار کار سختی است
چون هنر اثر روانی خود را میگذارد

Punk
Wednesday 12 January 2011, 12:15 PM
به نظر من هنر و حقیقت و این نوع مفهوم ها هم چیزی جز ماده یا محصول ماده یا بازتابی از دنیای مادی نیستند و هنر یک انسان هم شدیدا وابسته به محیط مادی که توش زندگی کرده یا بزرگ شده است
تعریف هنر از دید انسان های مختلف خیلی متفاوت بوده و هست برای همین از من می پرسین رو تعریفش تکیه نکنین.

Punk
Wednesday 12 January 2011, 12:21 PM
به نظر من مردم ما هنر را خیلی دست کم گرفته اند دوست دارم بیشتر به این موضوع بپردازیم بحث چه باید کرد ها
نقش بالقوه ی هنر را در پیشرفت جوامع نمیتوان نادیده گرفت این بحث مفصلیست که در تاریخ اگر به کنکاش بپردازیم استفاده و سوئ استفاده های زیادی از ان شده است

دوست عزیزم به نظر من هنر باعث پیشرفت جوامع نمیشه چون خود هنر هم زاده مناسبات اجتمایی هست . در واقع از دیدگاه من تو اکثر بحث ها معمولا جای علت با معلول عوض میشه این پیشرفت جامعه است که باعث چیشرفت هنر میشه.
یک جامعه یک نوع هنر رو طی یک دوره اقتصادی خاص می پذیره یا نمی پذیره (البته در شرایط آزاد فکری)

مثلا جامعه دهه 60 ایران هیچ گاه شبکه فارسی وان رو نمی پذیرفت حتی اگه از سوی بالا هم آزاد میذاشتن مردم خودشون نمی دیدن اما جامعه امروز به راحتی اونو پذیرفت. من تو رشته خودم مثال میزنم مثلا نسل و شرایط اجتمایی دهه هفتاد هارد راک رو می پذیرفت یعنی اگر کسی سبک گرانژ کار میکرد کسی اهمیتی نمی داد ولی با دگرگون شدن اجتماع آمریکا و تکامل موزیک راک جامعه دهه 90 آمریکایی براحتی بستر رو برای حکم فرمایی آلترناتیو و گرانژ محیا میکنه....

Punk
Wednesday 12 January 2011, 12:24 PM
سلام
:30:چرا همتون میگین حیف و ایه یاس میخونین خب بجای این حرفا بحث رو ادامه بدین
به نظر من هنر و حقیقت مکمل هم هستن
هنر بسیار زیبا و ظریف هست و در همه جا و در زندگی همه جاریست ولی هرکسی قادر به درک اون نیست
اما حقیقت قالباً تلخ هست و معمولا سخت پذیرفته میشه و مثل هنر در همه جا و زندگی همه جاریست

امروزه یک دروغ کله گنده هم براحتی میتونه به حقیقت بدل بشه نمونشو تو تمام دنیا میشه دید و همچنین همین جا!!!...

nina
Wednesday 12 January 2011, 01:28 PM
دوست عزیزم به نظر من هنر باعث پیشرفت جوامع نمیشه چون خود هنر هم زاده مناسبات اجتمایی هست . در واقع از دیدگاه من تو اکثر بحث ها معمولا جای علت با معلول عوض میشه این پیشرفت جامعه است که باعث چیشرفت هنر میشه.
....

حرف تو با یه تبصره درست میشه این یه ارتباط دو سویه هست به نظر من ولی ههمون میدونیم همیشه وجود دارند اون عده ای که دوست دارن انسانها را بخاطر منافعی به یه مسیر خاص هدایت کنن ذهن یک انسان اگر دارای ***** مغزی نباشد براحتی تحت تاثیر تبلیغات و جنبه های ظاهری مسایل قرار میگیرد ببین مثلا یه عده ای میان و از یک انسان خونخوار خون اشام یک تندیس هنری میسازن که مثلا به هر دلیل یه جورایی هست که احساس خوبی در من و تو ایجاد میکنه یا مثلا انتونی رابینز در مورد مد روز شدن بلو جین (که البته من عاشقشم) نظر شخصیشو میگه اخه کجای این پارچه زمخت کتانی زیباست اما چون برای ما با فیلمهای وسترن که نماد ازادی و قدرت و چیزای مثبت دیگه برای ما هستند تداعی میشه ما بطور ناخوداگاه عاشق اون میشیم.البته این یه مثال بود نه اینکه 100% رابینز درست میگه و چون اون اینطوری فکر میکنه منم استدلالم همونه!

nina
Wednesday 12 January 2011, 01:30 PM
یادم رفت ف ی ل ت ر اگه اینطوری تایپ نشه جاش ستاره در میاد

Punk
Wednesday 12 January 2011, 02:02 PM
حرف تو با یه تبصره درست میشه این یه ارتباط دو سویه هست به نظر من ولی ههمون میدونیم همیشه وجود دارند اون عده ای که دوست دارن انسانها را بخاطر منافعی به یه مسیر خاص هدایت کنن ذهن یک انسان اگر دارای ***** مغزی نباشد براحتی تحت تاثیر تبلیغات و جنبه های ظاهری مسایل قرار میگیرد ببین مثلا یه عده ای میان و از یک انسان خونخوار خون اشام یک تندیس هنری میسازن که مثلا به هر دلیل یه جورایی هست که احساس خوبی در من و تو ایجاد میکنه یا مثلا انتونی رابینز در مورد مد روز شدن بلو جین (که البته من عاشقشم) نظر شخصیشو میگه اخه کجای این پارچه زمخت کتانی زیباست اما چون برای ما با فیلمهای وسترن که نماد ازادی و قدرت و چیزای مثبت دیگه برای ما هستند تداعی میشه ما بطور ناخوداگاه عاشق اون میشیم.البته این یه مثال بود نه اینکه 100% رابینز درست میگه و چون اون اینطوری فکر میکنه منم استدلالم همونه!

خیلی دوسویه نیست تو این زمینه هم تقریبا هم عقیده ایم حرفات هم کاملا درسته .ولی این تاثیر هنر تو پیشرفت نبود ربطی نداشت اونی که تو می گی تبلیغات و بازار بازیه کاپیتالیست (بورژوزای) هاست

nina
Wednesday 12 January 2011, 02:05 PM
خب این یه بحث موافق میتونه باشه شاید بهتره یه تاپیک جداگونه باز بشه در مورد نقش گسترده ی هنر در زندگی تاریخ استثمار

Punk
Wednesday 12 January 2011, 02:52 PM
خب این یه بحث موافق میتونه باشه شاید بهتره یه تاپیک جداگونه باز بشه در مورد نقش گسترده ی هنر در زندگی تاریخ استثمار

هنر نقشی در استثمار نداشته چون اون دیگه اسمش هنر نیست ...

nina
Wednesday 12 January 2011, 03:09 PM
افرین به تو درود بر پانک پانک های جهان

Punk
Wednesday 12 January 2011, 03:17 PM
و درود بر تو ای ویولونیست بزرگ