PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خواننده سالاری درموسیقی ایران



hichnafar
Wednesday 15 August 2007, 10:21 AM
سلام
این مطلب خیلی جدیدنیست اماخوندش هم خالی ازلطف نیست .

«خواننده نگين انگشتري موسيقي ايراني است، يعني اين طور بگويم که موسيقي ايراني ممکن است رسماً بدون خواننده قابل پذيرش باشد اما واقعيت چيز ديگري است، مردم موسيقي ايراني را با خواننده اش مي شناسند، مردم موسيقي را بدون خواننده نمي خواهند...»

«بر خلاف خيلي از همکاران که اعتقاد دارند آواز نگين انگشتري موسيقي ايراني است آن هم به دليل خواننده، بايد بگويم اصلاً اين طور نيست، اگر خواننده مهم است به خاطر شعر است. اگر خواننده شعر را در دست نداشت، آن وقت اينقدر هم شايد به آن پرداخته نمي شد، ضمن اينکه الان تنها بعضي از گروه ها نامشان به نام خواننده شان شهرت دارد، آن هم به نظر من از ضعف خودشان بوده، چرا چلوکبابي نايب و رفتاري تک شده اند گوشت که همان گوشت بوده و بين رستوران هاي مختلف فرقي نداشته، پس به دليل پرداخت خوب بوده است، چرا در موسيقي ما فقط «دستان» و «کامکارها» و نهايتاً چند گروه ديگر داريم که خواننده هم ارزش ساز دارد و نام گروه با گروه مطرح است و با نوازندگانش نه با خواننده اش؟ لطفاً به من بگوييد...»

«ببينيد اصلاً قضيه اين نيست که در ايران فقط خواننده اينقدر بها دارد، نخير، در همه جاي دنيا اين طور است. شما وقتي مي رويد کنسرت پاواروتي به خاطر پاواروتي رفته ايد ديگر، اين يعني خواننده سالاري؟ حالا ممکن است نوازندگان آن ارکستر هم خيلي آدم هاي زحمتکشي باشند و عمرشان را صرف اين کار کرده باشند اما باز کلشان براي پاواروتي است که مي نوازند و بس،»

چندين و چند سال است که دعوا بر سر وجود يا عدم وجود پديده خواننده سالاري در ايران برقرار است تا آنجا که خيلي ها ديگر تحمل شنيدن اين واژه را ندارند و «خواننده سالاري» هم کلمه اي کليشه اي شده است، مثل بحث هايي نظير «نشان ندادن ساز از تلويزيون» يا «مجوز ندادن براي برگزاري کنسرت و آلبوم».

اين کليشه ها در موسيقي ايران اگرچه هيچ وقت از بين نرفته اند اما به نظر مي رسد هنرمندان اين حوزه به نوعي با محيط شان سازگاري پيدا کرده اند و خودشان هم اين کليشه ها را مثل جوک براي خبرنگاران، براي دوستان، براي مسوولان و حتي براي خودشان هم تعريف مي کنند. در واقع براي گرم شدن قبل از بيان حرف هاي اصلي هم که شده گاه اين کليشه ها مطرح مي شود تا خلاصه يادمان نرود که در حال صحبت در مورد موسيقي ايران با يک هنرمند موسيقي ايراني هستيم.

اگرچه طي اين سال ها گروه هاي پرآوازه اي مثل «دستان» و «کامکارها» ثابت کرده اند که خواننده هم تنها يک عضو از گروه موسيقي است و حقوق متفاوتي چه از نظر مادي چه معنوي در گروه ندارد، اما آنچه هويداست تعداد کم اين گروه هاي سازي در مقابل خيل عظيم گروه هايي است که آنها را به نام خواننده مي شناسند، تا آنجا که اگر خواننده از گروه جدا شود، گروه از هم مي پاشد. نگرش اعضاي گروه هايي چون «دستان» و «کامکارها» به خواننده نگرشي است متفاوت که در طول اين سال ها به عنوان نگرشي ساختارشکن مطرح شده است؛ خواننده به مثابه يک ساز. پاي حرف هاي خيلي از هنرمندان که مي نشيني همه شان با حسرت نام اين گروه ها را مي آورند اما انگار هيچکدام جرات تاسيس گروهي با اين مختصات را پيدا نکرده اند. بي شک اگر بخشي از رمز ماندگاري گروه کامکارها را در خانوادگي بودن آن بدانيم، بخش ديگر آن را بايد محصول نگاه مساوي آنها به يکديگر و به خواننده دانست. بخواهيم يا نخواهيم از کوچک ترين و تازه تاسيس ترين گروه ها گرفته تا بزرگترين و باسابقه ترين آنها، «خواننده سالاري» بلايي است که گرفتار موسيقي ايران است.

سال گذشته اعضاي گروه اساتيد (محمدرضا شجريان، حسين عليزاده، کيهان کلهر و همايون شجريان) پيش از برگزاري کنسرت شان در تالار وزارت کشور جلسه هاي متعددي داشتند و طي آنها بارها و بارها تاکيد شد که نام اين کنسرت «گروه اساتيد» است. اما به محض انتشار خبر برگزاري کنسرت، «برگزاري کنسرت استاد شجريان» تيتر بسياري از روزنامه ها و سايت ها شد تا آنجا که بعد از برگزاري اين برنامه گروه از هم پاشيد. خيلي ها فکر مي کنند که خواننده سالار است چون سنت موسيقي ايران خواستار به وقوع پيوستن اين اتفاق شده است، چون کلام در اختيار آواز است. اين در حالي است که استاد آواز ايراني در مورد پيشرفت اين رشته از موسيقي در مقايسه با ديگر حوزه ها در مصاحبه اي اعلام مي کند؛ «هيچ کدام از رشته هاي ما به اندازه آواز مشکل ندارد. تار، سه تار، سنتور و تنبک دارد درست پيش مي رود. وقتي مقايسه مي کنم مي بينم آواز در حد سازهاي ديگر نتوانسته جلو برود.»1

مسعود شعاري، نوازنده سه تار مي گويد؛ «سنت اصولاً از دو زاويه و دو بخش شکل مي گيرد، بخشي که برآمده از عادت ها و رسوم است و بخش ديگر تفکر و فلسفه اي است که پشت سر اين آيين است، اين بخش به زمان و مکان و شرايط اقليمي خاص هر دوران تعلق دارد و به اشکال مختلف در اعصار مختلف جلوه مي کند. آنچه که نبايد فراموش کرد اين است که شرايط مختلف اين سنت ها را دستخوش تغيير و تحول مي کند. به نظر من اصلاً ضرورتي براي تغيير آن وجود ندارد. ضرورت در طول تاريخ خودش به وجود مي آيد. ما نيستيم که تعيين مي کنيم چيزي بايد تغيير کند يا همان طور بماند. شرايط و موقعيت هايي هستند که بر سر راه فرهنگ و تاريخ يک مملکت قرار مي گيرند و رفته رفته آن را متحول مي سازند. شما به موسيقي آذري نگاه کنيد (که چطور دستخوش تغيير شده است چه درست چه نادرست ولي اتفاق افتاده) براي همين است که نسل هاي بعد از ما هستند که مي توانند تغييرات به وجود آمده در موسيقي يا هر امر ديگري را شناسايي يا ارزيابي کنند.»

هوشنگ کامکار سرپرست گروه «کامکارها» درباره ارزش نوازندگان در مقابل خواننده مي گويد؛ «تمامي اعضاي گروه به يک اندازه درآمد کسب مي کنند. يعني ارژنگ کامکار، نوازنده تنبک گروه که در سنت گروه نوازي موسيقي ايراني از کمترين شأنيت برخوردار است و بسياري تنبک نوازان را «کيف کش» گروه مي دانند و تحقيرش مي کنند، با آهنگسازي همانند هوشنگ کامکار که در گروه سمت هاي مهمتري را بر عهده دارد، هنگام تقسيم درآمدهاي حاصل از کنسرت، به يک اندازه سهم مي گيرند. اين گونه است که کسي در گروه احساس حقارت نمي کند و از دل و جان براي پيشرفت جمع مي نوازد.»

اگرچه مسائل مالي در گروه هاي موسيقي بسيار مهم است و ريشه بسياري از اختلافات را مي توان در نگاه تبعيض آميز ميان خواننده و ديگر افراد گروه هنگام تقسيم درآمدها يافت، اما به نظر مي رسد هوشنگ کامکار که خود سرپرستي گروه کامکار ها را برعهده دارد، سعي کرده است اين «دندان پوسيده» را بکشد و ريشه اختلاف را از ابتدا خشک کند. شايد به همين دليل است که در چند سال اخير اين گروه کمتر تن به همکاري با خوانندگان مطرح مي دهد. خوانندگان مطرح مي آيند و از اعتبار حرفه اي گروه بهره گرفته و در عوض تقاضاي دستمزدي چند برابر ديگر اعضاي گروه را مطرح مي کنند. درحالي که اعتبار گروه کامکارها، به گواهي کارشناسان موسيقي ايراني به اندازه اي است که نيازي به تزريق اعتبار خواننده يا نوازنده ديگر براي جلب مشتري ندارند. کامکار دل پري از خواننده ها دارد و اعلام مي کند که از نظر او خواننده هم سطح نوازنده است و در همه چيز بايد مساوي با نوازنده باشد و داشتن استعدادي خدادادي نمي تواند محملي باشد براي برتري داشتن خواننده بر نوازنده. نوازنده هم سختي مي کشد تا بتواند رديف را بياموزد و با تکنيک هاي نوازندگي آشنا شود و در نهايت با داشتن تمامي اين قابليت ها به گروهي راه يابد. هوشنگ کامکار البته در حال حاضر در چنان جايگاهي قرار دارد که بي اعتنا به جبهه گيري خوانندگان بر آنان بتازد و از تبعيضاتي که از سوي آنها بر جامعه موسيقيدان ها مي رود گله کند. او سرپرست گروهي است که تقريباً بيشترين تماشاگر را در ميان اهالي موسيقي ايران دارد؛ پيوسته کنسرت هاي آنها با صندلي پر و سالن هاي مملو از جمعيت روبه رو مي شود و بليت هاي آنان هم بازار سياه پيدا مي کند. او مي تواند مقابل بازار خواننده سالاري بايستد، زيرا گروهي که سرپرستي مي کند، به جاي آنکه به تک ستاره متکي باشد، ستاره اي در قامت جمع شده است که همه با هم و کنار هم مي درخشند. از سويي ديگر شاگردان شجريان همچنان معتقدند که آواز جايگاهي خاص در ميان رشته هاي موسيقي دارد و دليل شان هم دشواري اين رشته است. «محسن کرامتي» مي گويد؛ «آواز در مقايسه با ساز بسيار سخت است. وقتي ساز مي زنيد ساز را کوک مي کنيد نگران اين نيستيد که به سيم هاي ساز صدمه بخورد چون هر وقت اين طور شود آن را عوض مي کنيد اما اگر ناگهان تار هاي صوتي شما صدمه ببيند چه مي کنيد؟ اجراي آواز با روح و روان و شرايط عمومي و جسمي شما ارتباط مستقيم دارد. و اين حساسيت کار را بسيار بالا مي برد. البته هر کاري که بخواهد در سطح بسيار بالا و هنري ارائه شود سخت است. ممکن است که اين موضوع در نوازندگي هم صدق کند، نوازنده اي که از نظر روحي آماده نباشد يا عصبي باشد نمي تواند ساز بزند، اما براي خواننده بسيار سخت تر است. اگر نوازنده اي گريه اش بگيرد يا به وجد آمده باشد مي تواند ساز بزند اما يک خواننده اگر گريه اش بگيرد نمي تواند آواز بخواند. يعني بايد از نظر جسمي و روحي در تعادل کامل باشد و بتواند بخواند.»2

از آن طرف تکليف نوازندگان برجسته ايراني هم در برابر آواز دقيقاً مشخص نيست. «محمدرضا لطفي» در اولين نشست خبري که بعد از بازگشتش به ايران برگزار شد، به اهميت نوازندگي در تقابل با خوانندگي و ضعف شنوندگان ايراني اشاره مي کند و مي گويد؛ «در کنسرت هايي که خارج از کشور داشتم و البته اغلب آنها نيز بر پايه تک نوازي و بداهه نوازي طرح ريزي شده بود، بيش از 70 درصد از تماشاگران که ايراني هم نبودند، بسيار راضي بوده و اجراي قطعات موسيقايي در قالب تک نوازي براي آنها بسيار جذاب و دلنشين بود؛ اين در حالي است که ايراني ها بيشتر موسيقي را با شعر و آواز مي پسندند، بنابراين تصميم دارم تا بار ديگر به هموطنانم اين طرز تفکر را معرفي کنم که هنر تک نوازي قائم به خلاقيت در روي صحنه است و مي تواند در نوع خود جذاب باشد و اين به نظر من بزرگ ترين دستاورد يک هنرمند است.»

وي در بخش ديگري در همين نشست اعلام مي کند؛ «من توانسته ام تکنوازي را در سطح بين المللي به دو ساعت برسانم، اما فرهنگ ايراني را فرهنگي مي دانم که با شعر و آواز بيشتر رابطه برقرار مي کند.» پرويز مشکاتيان جزء آن دسته از نوازندگاني است که هويت خود را از سال ها قبل تا الان بدون آواز هم حفظ کرده. او که با خوانندگاني چون شهرام ناظري و محمدرضا شجريان همکاري داشته است، اعتقاد دارد؛ «شروع و ختم زبان موسيقي است. شما در شعر، کلا م صريح و روشن داريد. مي توانيد با مخاطبان با زبان همزباني اي که داريد و دردهاي اجتماعي اي که داشتيد، راحت صحبت کنيد. «پريا» بعد از کودتاي 1332 که به وسيله شاملوي بزرگ به وجود آمد، با زبان توده بود و مردم آن را لازم داشتند. وي هم حس کرد و با گوشت و پوستش گفت. موسيقي کلا م صريح نيست. يعني شناخت آن يک ذره ابزار مي خواهد. شما اگر با «استراوينسکي» ارتباط برقرار نمي کنيد، گناه از او نيست گناه از عدم شناخت ما است. شما بايد به طور دقيق يک چيزهايي را بشناسيد. همان گونه که هنگامي که مي ايستيد و يک تابلو «مونه» و «سالوادور دالي» را مي بينيد اگر شناخت کافي نداشته باشيد، پيام آن را نمي گيريد. اورتورآلبوم «بيداد» کلا م ندارد، اما تا آنجا که گفته اند؛ زمزمه تاريخ ايران است.» شهرام ناظري خواننده سالاري را بحثي قديمي و کودکانه مي داند؛ «در موسيقي همه چيز در جمع شکل مي گيرد. اگر خواننده و نوازنده فکر کنند از هم جدا هستند، لطمه مي خورند. موسيقي مثل سفري است که همه يک مقصد دارند. عالي ترين گروه با خواننده ضعيف راه به جايي نمي برد و بالعکس. هر کدام لازم و ملزوم يکديگرند. مدتي هم بحث خواننده سالاري مطرح شد که بحثي کودکانه است. مهم اين است چه کساني در کنار هم بنشينند. به هر حال سطح نوازندگان هم مثل سطح خوانندگان پايين آمده است. تعدادي نوازنده داريم که پيش بيشتر استادان آواز هم کار کرده اند. اما فعاليت شان فردي و جدا از يکديگر است. قبلاً همدلي ها خيلي عميق بود و آوازي که با تار ميرزا حسين قلي يا علي اکبر شهنازي خوانده مي شد آواز ديگري بود. هنرمندان از يکديگر فرار مي کنند. جوي به وجود آمده که موسيقيدانان تحمل کار گروهي را ندارند. منم و فرديت حرف اول را مي زند.»3

در اين ميان شنيدن نظرات خوانندگان جوان ارکستر موسيقي ملي ايران هم خالي از لطف نيست. بيشتر اين خوانندگان توسط «فرهاد فخرالديني» آهنگساز و رهبر ارکستر موسيقي ملي ايران به کار در اين گروه دعوت شده اند و ارکستر براي آنها سکوي پرتابي بوده است. عليرضا قرباني، خواننده ارکستر موسيقي ملي ايران و گروه موسيقي ايل که معتقد است خواننده نگين انگشتري موسيقي ايراني است، مي گويد؛ «از دو منظر مي توان به اين موضوع پرداخت. اگر بحث مقايسه و تطبيق بين موسيقي باکلام و بدون کلام مورد نظر باشد؛ موسيقي باکلام ما خيلي جلوتر از موسيقي بدون کلام ماست. به اين دليل که سال هاي بيشتري روي آن کار شده است و در واقع سابقه موسيقي باکلام بيشتر است. موسيقي باکلام به دليل استفاده از شعر، نفوذ بيشتري بر شنونده دارد. شما يک ارکستر بزرگ را که خواننده دارد در نظر بگيريد؛ هنگامي که خواننده شروع به خواندن مي کند، بدون اصرار شما، به طور ناخودآگاه بيشترين توجه و تمرکز متوجه خواننده مي شود. اين موضوع قدري ديدگاه را نسبت به جايگاه خواننده، حساس تر مي کند. البته خيلي ها در جهت تقويت موسيقي بي کلام تلاش کرده اند و کارهايي انجام داده اند. اما اين به مفهوم تحت فشار قرار گرفتن موسيقي باکلام نيست. در تمام دنيا اين آثار باکلام هستند که براي مردم جايگاه بالاتري دارند. البته جايگاه موسيقي بي کلام غير قابل انکار است. من خواننده سالاري را به طور مطلق قبول ندارم. به طور طبيعي هرگاه خواننده اي بزرگ در کنار آهنگساز و نوازنده قرار بگيرد، آنها را تحت الشعاع قرار مي دهد. شايد منشاء خواننده سالاري اين است که همه نگاه ها به طور ناخودآگاه متوجه خواننده مي شود. يک سوليست وقتي در ارکستري بزرگ مي نوازد، اگر براي ده دقيقه بنوازد، اسمش را جدا از بقيه مي نويسند و علت آن اين است که او به هرحال يک سوليست است. براي همين وقتي يک خواننده با اين فرهنگ مکتوب غني ما مي خواند، مگر مي تواند سوليست نباشد؟ مگر مي تواند حائز اهميت نباشد. در تمام دنيا اين همه خواننده پاپ را همه مي شناسند؛ ولي کمتر کسي نوازندگان همان آثار را به همان خوبي مي شناسد. اما در عين حال برخي از خوانندگان به رشد کافي نرسيده اند. به عنوان مثال وقتي مي خواهند لباسي متفاوت از ديگر اعضاي گروه داشته باشند. موضوعات پيش پا افتاده اي از اين قبيل چندان خوشايند نيست. حالا شما فرض کنيد من در کنار دوستانم نشسته ام، وقتي که کار من مانند يک سوليست است و شعر مي خوانم، خودبه خود به چشم مي آيم. همه کنجکاو مي شوند که ببينند من چه کار مي کنم. در واقع خواننده به دليل اينکه يک سوليست محسوب مي شود، به چشم مي آيد ولي اگر خواننده بگويد، «من» اين کار را مي کنم و يا «من» اين تصميم را دارم، يا لباس «من» چنين باشد و غيره، اين «خواننده سالاري» است.»

او ادامه مي دهد؛ «در مورد «تک صدايي شدن» آواز ايران هم بايد بگويم همان حساسيتي که بر روي بحث خواننده سالاري هست در اين زمينه هم وجود دارد. دليلش اهميت خواننده و به چشم آمدن اوست. کسي به اين قسمت قضيه توجه نکرده، اما من دقت کرده ام. هرکسي که تار مي نوازد مي خواهد شبيه به لطفي يا عليزاده بنوازد. اگر بگوييد «نه»؛ اشتباه کرده ايد. هر کسي که سنتور مي زند، مي خواهد شبيه به آقاي مشکاتيان بزند. ولي اين را کسي تشخيص نمي دهد. اين « تک صدايي » نيست؟ چون اين را اغلب افراد تشخيص نمي دهند، چندان به نظر نمي آيد. اما يک نوازنده خبره تار يا سنتور که گوشي آموزش ديده و دقيق دارد متوجه اين تلاش ها براي شبيه سازي مي شود. چطور همه مي خواهند چهار گاه بسازند مانند «دستان» آقاي مشکاتيان مي سازند؟ تا سال 74 هرکسي چهارگاه مي ساخت، مانند دستان بود. پس چرا خرده اي به اين شبيه سازي ها گرفته نمي شود؟ البته اين کار اشتباه است. عدم وجود تکثر در نوازندگي، آهنگسازي و آواز اشتباه است. اين يعني رکود.»

سينا سرلک، يکي ديگر از خواننده هاي جوان ارکستر موسيقي ملي که از شاگردان شجريان است و ظاهراً فرد شديداً اخلاق گرايي هم هست، در مورد بالاتر بودن مقام خواننده نسبت به نوازنده مي گويد؛ «موسيقي ملي در شرايطي نيست که چنين چيزهايي مطرح شوند. شرايط فعلي موسيقي، فقط و فقط نيازمند همدلي و همراهي همه فعالان اين هنر، اعم از نوازنده، خواننده و ترانه سرا و... است. من هيچ گاه انگيزه طرح اين حرف ها را به طور جدي درک نکرده ام. کار خواننده بدون حضور نوازنده ناقص است، همان گونه که ساز تنها يا يک کار ارکسترال تنها بدون حضور آوازخوان مدت زيادي در خاطره ها نمي ماند. همه اين مولفه ها به هم ربط دارند و هيچ يک بدون ديگري مدت زيادي دوام نمي آورد.
(منبع شرق)
نظرشماچیه؟