PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : زیباترین شعرحافظ ازنظرشما؟



shahparak
Thursday 28 November 2013, 11:46 PM
زیباترین شعر حافظ یا بیتی از اشعار حافظ ازنظرشما کدام است

من که خودم وقتی مشکلی برام پیش میاد ویاناراحتم بی اختیار این شعر حافظ روزمزمه میکنم:


باغبان گر پنج روزی صحبت گل بایدش / بر جفای خار هجران صبر بلبل بایدش
ای دل اندربند زلفش از پریشانی منال / مرغ زیرک چون به دام افتد تحمل بایدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار / کار ملک است آن که تدبیر و تامل بایدش
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافریست / راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام / هر که روی یاسمین و جعد سنبل بایدش
نازها زان نرگس مستانه*اش باید کشید / این دل شوریده تا آن جعد و کاکل بایدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند / دور چون با عاشقان افتد تسلسل بایدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود / عاشق مسکین چرا چندین تجمل بایدش


شما چه شعری از حافظ رو زمزمه می کنید ودوست دارید؟

faramarzlotfy
Friday 29 November 2013, 12:09 AM
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس/ زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس

من و همصحبتی اهل ریا دورم باد / از گرانان جهان رطل گران ما را بس

قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند / ما که رندیم و گدا دیر مغان ما را بس

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین / کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان / گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس

یار با ماست چه حاجت که زیادت طلبیم / دولت صحبت آن مونس جان ما را بس

از در خویش خدا را به بهشتم مفرست / که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس

حافظ از مشرب قسمت گله بی انصافیست /طبع چون آب و غزل های روان ما را بس


این بیت اولش آدمو دیوونه میکنه

virtuoso
Friday 29 November 2013, 12:17 AM
خیلی جواب دادن به این سوال سخته... همه ی اشعار حضرت حافظ قشنگ و عرفانی هستند.

یادم میاد اون اوایل که کارم رو شروع کرده بودم (تدریس) بصورت رایگان تدریس می کردم و یه روز سر یه قضیه ای دلم خیلی از دانش آموزام شکست... بعد از کلاس بطور ناگهانی دو بیت از حافظ توی ذهنم اومد و روی تخته کلاس نوشتم:

زان یار دلنوازم شکریست با شکایت ... گر نکته دان عشقی بشنو تو این حکایت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم ... یا رب مباد کس را مخدوم بی عنایت

(کلا این غزل حافظ رو خیلی دوست دارم)

یکی دیگه از غزلیات حافظ رو هم که خیلی دوست دارم که با این بیت شروع میشه:
یاری اندر کس نمی‌بینیم یاران را چه شد ... دوستی کی آخر آمد دوستداران را چه شد
(این بیت هم در زندگی من نمود حقیقی داشته و داره...)

(یه بیت دیگش هم که خیلی قشنگه اینه: شهر یاران بود و خاک مهربانان این دیار ... مهربانی کی سر آمد شهریاران را چه شد)

aftaban
Friday 29 November 2013, 10:58 AM
به نظرم از هر منظری که نگاه می کنی، شعر حافظ ستودنی ست، و حضرتش چنین گفته در غزلی به مطلع:
ترسم که اشک در غم ما ... که: بس نکته غیر حُسن بباید که تا کسی / مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
و حافظ از این حسن ها بسیار دارد.
جایی دیگر در غزلی به مطلع الا ای طوطی ی گویای اسرار ... می فرماید:
بیا و حال اهل درد بشنو / به لفظ اندک و معنی ی بسیار
که این خاصیت اصلی شعر حافظ است و بر هیچ کس پوشیده نیست ایهام و ایمای شعر حافظ.
و حافظ خود در غزلی به مطلع: نه هر که چهره بر افروخت ... فرموده:
ز شعر دلکش حافظ کسی بود آگاه / که لطف طبع و سخن گفتن دَری داند
و بسیار مثال های دیگر که جدا از شعر زیبای حافظ ، گواهی ست بر دیدگاه خود حافظ در باره ی زیبایی های شعرش.
اما نکته ای که همه ی ادیبان بر آن واقف اند و انگشت نظر گذاشته اند، چه از حیث زیبایی شناسی سخن و چه ایهام و ابهام شاعرانه، بیت معروفی ست که خود بنده هم مقاله ای مفصل در این باره نوشتم.
حافظ در غزلی به مطلع : صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ... فرموده:
پیر ما گفت خطا بر قلم صُنع نرفت / آفرین بر نظر پاکِ خطا پوشش باد
شاید بیشترین بحث ها و نقدها و تحلیل ها و مقالاتی که تا کنون نوشته شده بر شعر حافظ، بر همین بیت بوده و دوستان می تونن با جست و جوی مختصری در نت، به این مهم دست یابند.
با مهر. محمد خورشیدی

fanoos
Friday 29 November 2013, 11:02 AM
خیالِ رویِ تو در هر طریق همره ماست

نسیمِ مویِ تو پیوندِ جان‌آگه ماست


به رَغم مُدعیانیِ که منع عشق کنند

جمال چهره‌ی تو حُجَّت مُوجّه ماست


ببین که سیب زنخدان تو چه می‌گوید:

«هزار یوسُفِ مصری فُتاده در چَهِ ماست»


اگر به زلفِ درازِ تو دست ما نرسد

گناهِ بختِ پریشان و دستِ کوتَهِ ماست


به حاجبِ درِ خلوتِ سرایِ خاص بگو:

«فلان زِ گوشهِ نشینانِ خاکِ درگهِ ماست


به صورت، از نظرِ ما اگر چه محجوب است

همیشه در نظرِ خاطرِ مُرَفَّه ماست


اگر به سالی، حافظ، دری زَنَد، بِگُشای

که سال‌هاست که مُشتاقِ روی چون مهِ ماست»

shahparak
Friday 29 November 2013, 04:15 PM
آقای خورشیدی ممنون ازتوضیحات زیباتون منم موافقم که غزلیات حافظ همه زیباپرمعناوبسیارشیرین هستند وکمترکسی پیدامیشه که
ازاین غزلهاحفظ نباشه وباخودش زمزمه نکنه ولی بعضی ازاین اشعاربرای هرکسی لطف وزیبای بیشتری داره
وما معمولا بیشتردوستشون داریم وزمزمه میکنیم بازم ازشما سپاسگزارم

مثلا این شعر حافظ که فکرمیکنم همه اونومیخونن وباهاش خاطره دارند


از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر


یادگاری که در این گنبد دوار بماند



داشتم دلقی و صد عیب مرا می*پوشید


خرقه رهن می و مطرب شد و زنار بماند



بر جمال تو چنان صورت چین حیران شد


که حدیثش همه جا در در و دیوار بماند



به تماشاگه زلفش دل حافظ روزی


شد که بازآید و جاوید گرفتار بماند

shadighafari
Monday 23 December 2013, 10:28 AM
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دینم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در این سودا سرانجامم هنوز
....
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز

tafresh
Monday 23 December 2013, 11:18 AM
پیش از اینت بیش از این اندیشه عشاق بود / مهرورزی تو با ما شهره آفاق بود

یاد باد آن صحبت شب‌ها که با نوشین لبان / بحث سر عشق و ذکر حلقه عشاق بود

پیش از این کاین سقف سبز و طاق مینا برکشند / منظر چشم مرا ابروی جانان طاق بود

از دم صبح ازل تا آخر شام ابد / دوستی و مهر بر یک عهد و یک میثاق بود

سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد / ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود

حسن مه رویان مجلس گر چه دل می‌برد و دین / بحث ما در لطف طبع و خوبی اخلاق بود

بر در شاهم گدایی نکته‌ای در کار کرد / گفت بر هر خوان که بنشستم خدا رزاق بود

رشته تسبیح اگر بگسست معذورم بدار / دستم اندر دامن ساقی سیمین ساق بود

در شب قدر ار صبوحی کرده‌ام عیبم مکن / سرخوش آمد یار و جامی بر کنار طاق بود

شعر حافظ در زمان آدم اندر باغ خلد / دفتر نسرین و گل را زینت اوراق بود

mary1510
Tuesday 24 December 2013, 06:51 AM
فاش می گویم و ازگفته ی خود دلشادم - بنده ی عشقم واز هردو جهان آزادم
....
....
سایه ی طوبی ودلجوئی حور ولب حوض - بهوای سرکوی تو برفت از یادم
پاک کن چهره حافظ به سرزلف زاشگ - ورنه این سیل دمادم ببرد بنیادم

amirreza_0241
Tuesday 24 December 2013, 10:58 AM
هز بیت از شعرهای حضرت حافظ آدمو ساعتها تو بهر خودش غرق میکنه. من که عاشقشم


فاش می‌گویم و از گفته خود دلشادم

بنده عشقم و از هر دو جهان آزادم


طایر گلشن قدسم چه دهم شرح فراق

که در این دامگه حادثه چون افتادم


من ملک بودم و فردوس برین جایم بود

آدم آورد در ایـن دیـر خـراب آبادم


سایه‌ی طوبی و دلجویی حور و لب حوض

به هوای سر کوی تو برفت از یادم


نیست بر لوح دلم جز الف قامت یار

چه کنم حرف دگر یاد نداد استادم


کوکب بـخت مـرا هیچ منجـم نشناخـت

یا رب از مادر گیتی به چه طالع زادم


تا شدم حلقه به گوش در میخانه عشق

هـردم آید غـمی از نو به مبارکبادم


گر خورد خون دلم مردمک دیده سزاست

کـه چـرا دل به جگرگوشه مردم دادم


پاک کن چهره‌ حافظ به سر زلف ز اشک

ور نه این سیـل دمادم ببـرد بنیادم

navid_bikas71
Tuesday 24 December 2013, 11:07 AM
ای پادشه خوبان داد از غم تنهایی


دل بی تو به جان آمد وقت است که بازآیی



دایم گل این بستان شاداب نمی‌ماند

دریاب ضعیفان را در وقت توانایی



دیشب گله زلفش با باد همی‌کردم

گفتا غلطی بگذر زین فکرت سودایی


صد باد صبا این جا با سلسله می‌رقصند

این است حریف ای دل تا باد نپیمایی


مشتاقی و مهجوری دور از تو چنانم کرد

کز دست بخواهد شد پایان شکیبایی


یا رب به که شاید گفت این نکته که در عالم

رخساره به کس ننمود آن شاهد هرجایی


ساقی چمن گل را بی روی تو رنگی نیست

شمشاد خرامان کن تا باغ بیارایی


ای درد توام درمان در بستر ناکامی

و ای یاد توام مونس در گوشه تنهایی


در دایره قسمت ما نقطه تسلیمیم

لطف آن چه تو اندیشی حکم آن چه تو فرمایی


فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست

کفر است در این مذهب خودبینی و خودرایی


زین دایره مینا خونین جگرم می ده

تا حل کنم این مشکل در ساغر مینایی


حافظ شب هجران شد بوی خوش وصل آمد

شادیت مبارک باد ای عاشق شیدایی

Toktam_N
Tuesday 24 December 2013, 11:19 AM
سالها دل طلب جام جم از ما میکرد / وانچه خود داشت ز بیگانه تمنا می کرد
گوهری کز صدف کون و مکان بیرون بود / طلب از گمشدگان لب دریا می کرد
مشکل خویش بر پیر مغان بردم دوش / کو به تایید نظر حل معما می کرد
دیدمش خرم و خندان و قدح باده به دست / وندر آن آینه صد گونه تماشا می کرد
گفتم این جام جهان بین به تو کی داد حکیم / گفت آن روز که این گنبد مینا می کرد
بی دلی در همه احوال خدا با او بود / او نمیدیدش و از دور خدایا می کرد
این همه شعبده خویش که می کرد اینجا / سامری پیش عصا و ید بیضا می کرد
گفت آن یار کزو گشت سر دار بلند / جرمش این بود که اسرار هویدا می کرد
فیض روح القدس ار باز نظر فرماید / دیگران هم بکنند آنچه مسیحا می کرد
گفتمش سلسله زلف بتان از پی چیست / گفت حافظ گله ای از دل شیدا می کرد

من واقعا این غزلو دوست دارم