*nvidia*
Tuesday 28 August 2007, 04:17 PM
اين يادداشت پر از مهر و ارادتم به هنر استاد پرويز ياحقي، در تاريخ 24/8/1379 در روزنامه همشهري با عنوان«شوریده موسیقی» چاپ شد. غم فقدان استاد را اين خاطره تسكين ميدهد كه از خواندن آن چقدر خوشحال شده بود. با همه محبوبيتي كه داشت، گاهي به فكرش ميافتاد كه ديگر فراموش شده و مردم او را از ياد بردهاند. درحاليكه اصلاً چنين نبود. چند روز بعد از چاپ اين مقاله، گفت: «احساس ميكنم هنوز بين مردم هستم، زندهام و مثل دوره جوانيام دوستم دارند!» رسم او چنين بود و هرگاه لازم ميديد به من افتخار ميداد و از برنامههاي راديويي گرفته تا نوشتجات و ديگر مباحثي كه حول و حوش موسيقي در كشور بود ضمن راهنمايي و تذكر، درد دل ميكرد و من از جان و دل ميشنيدم و بسيار خاطرههاي خوب از استاد نابغه داشتم كه فكر ميكنم بخش مهمي از تاريخ موسيقي معاصر مديون او باشد.
اين يادداشت را تغييري ندادهام. تاريخها هم همانطور كه بود حفظ شدهاند. ميخواستم همانطور باشد كه استاد ياحقي خوانده بود و از خواندنش ابراز رضايت ميكرد. بدون هيچ خويشتنخواهي، خوشحالم از اينكه دقايقي، آن هنرمند بزرگ را شاد و راضي يافتم. هيچگاه اهل غيبت نبود و براي همه احترام قائل بود. او حق داشت منزوي باشد و چارهاي هم نداشت، چون نامردمان اين ديار را هم خوب ميشناخت و نميخواست با ديدن افراد هزارچهره و بيحقيقت، درون خود را كور و تلخ كند. همان افرادي كه چه شخصي و چه سازماني، در زمان حياتش به ديدنش نميرفتند. شخصيت او و موسيقي او را با كلمات موهن و نيشدار توصيف ميكردند و حتي به خود بنده نيز بارها گوشزد ميكردند كه تو را چه كار با...؟!، در صورتي كه روز تشييع جنازهاش، براي ايستادن زير تابوت و عكس انداختن و خودنماياندن، از هم سبقت ميگرفتند و برخي براي برگزاري و بزرگداشتش سر از خود نميشناختند و تنها دغدغهاي كه داشتند، مطرح كردن نام خود و يا مديريتهاي دوروزة خود با خرج كردن پنجاه سال حيثيت هنري استاد ياحقي بود.
47 سال قبل، رأس ساعت معيني كه تكنوازي «پرويز ياحقي» (پرويز
صديقي پارسي) هفدهساله در راديو تهران بهطور زنده و مستقيم پخش ميشد، جريان برق شهر ضعيف ميشد. هركسي كه عشقِ موسيقي داشت، پاي راديوي ترانزيستوري مينشست و گويي كل مردم شهر، گوش به قصّة شيدايي و شوريدگي نوازندة جواني ميسپردند كه ظرافت پنجة استادان را داشت و احساس پُرشور نوازندگان كولي را! چند سال پيش از آن، وقتي كه تكنوازي آن طفل خردسال از راديو پخش شده بود، دوستداران استاد حسين ياحقي با اتومبيلهايشان بيرون ساختمان راديو صف كشيده بودند. بعضي به خيال اينكه نوازندة برنامه «حسين خان» است و ميشود بعد از پايان برنامه او را ديد و عدهاي هم از اول ميدانستند كه نوازنده كودكي خردسال است و آمده بودند كه اين اعجوبة دوران را از نزديك ببينند. كسي كه قرار بود در سالهاي بعد نام «ويولن» در موسيقي ايراني با نام او به ياد بيايد و به نقطهاي برسد كه ديگران آرزو كنند مثل او بنوازند و مثل او با احساسات مردم سروكار داشته باشند.
پرويز ياحقي شاگرد مستقيم دايي خود، استاد حسين ياحقي است. استادي كه نامش در كنار صبا و محجوبي با احترام برده ميشد. دست زمانه، نام حسين خان را زير پردهاي از غبار فراموشي از يادها برده است، و دريغ...! حسين ياحقي نوازندهاي بينظير و آهنگسازي كمنظير بود. او براي پرورش نبوغ خواهرزادة جوانش استادي و پدري كرد. زير ساية تربيت او بود كه پرويز خردسال آنهمه زود به شكفتگي هنري خود رسيد. اما استاد درونيِ پرويز جوان، دلش بود و احساسش. او موسيقي را زير سايه حسين خان، صبا و محجوبي ياد گرفت ولي حرفهايش (و روشي كه حرفهايش را بيان كرده) تنها كار دل خويش است. او نوازندهاي است كه حساسيت و غريزة خود را خوب ميشناسد و با مخاطبانش ارتباط زنده و نزديك دارد. بيش از سي سال، رگِ حساس دوستداران موسيقي ايراني در دست او بود و هنوز هم هست. از راديوپيام فعلي با شنوندگان نسل جديد گرفته تا حداقل بين آدمهايي كه با موسيقي او بزرگ شدهاند و از كارهاي او خاطرههاي پُرشور دارند.
پرويز ياحقي آهنگسازي را هم از سن كم شروع كرد. وقتي كه هنوز به 25 سالگي نرسيده بود، آهنگهايش حال و هواي كارهاي حسين خان و مرتضي خان را داشت. از آن به بعد هم در نوازندگي و هم آهنگسازي شيوة شخصياش را پيدا كرد. او هماكنون تكنوازيهايي از حسين خان دارد كه در دسترس ديگران و حتي آرشيو راديو نيست و علاقهاي هم به پخش آن ندارد! از آن به بعد هم در نوازندگي و هم در آهنگسازي، شيوة شخصياش را پيدا كرد. مطمئناً اگر مردم صداي ويولن حسين خان را بشنوند قطعاً سطح توقعشان از پرويز خان به گونهاي مطلوبتر خواهد بود. عدهاي كارهاي قديميتر او را بيشتر دوست دارند و عدة بيشتري كارهاي جديدترش را و آن ملوديهاي پُرخاطره و از يادنرفتني آهنگهايي مثل «مي زده»، «بعد از آن شب بيخبري»، «اي اميد دل من كجايي»، «اي بهار نو رسيده» و... او هم مانند «علي تجويدي»، «حبيبالله بديعي»، «همايون خرّم» و «اسدالله ملك»، شهرت نوازندگي و شهرت آهنگسازي را با هم دارد. بهطوريكه مشكل ميشود گفت كدامشان بيش از ديگري است.
پرويز ياحقي، كارهاي گوناگوني را در موسيقي آزموده است؛ نوازندگي در اركستر، سرپرستي اركستر، آهنگسازي و بداههنوازي كه هنر اصلي او است. صدها ساعت نوار خصوصي از هنرنماييهاي او در اين چهل سال ضبط شده كه دوستدارانش با دل و جان از آنها نگهداري ميكنند. اوج قريحه و ذوق نوازندگي او در لحظههايي است كه بهتنهايي با همراهي نوازندگان همدل و همزبان از خود بيخود ميشود و جملههايي را بداهتاً خلق ميكند كه آنها را بايد تنها از پنجة پرويز شنيد و در دست نوازندههاي ديگر، داراي آن لطف و گرمي نيست. اين است نقش مهم احساسات شخصي هنرمندِ مسلط در كار خود، و الّا رسيدن به تكنيك خوب و قوي، كار چندان مشكلي نيست. مشكل وقتي است كه قرار باشد موسيقي پُرحال و مؤثر خلق شود. موسيقياي كه ولو فقط در دو جملة كوتاه، در دل شنونده تأثير بگذارد. پرويز ياحقي لحظات زيباي زيادي را به اين ترتيب خلق كرده است. كارنامة او پر از اين لحظات است. نوازندگان مسلط و مطّلع و توانايي هستند كه خيلي امتيازها دارند، ولي در خلق چنين دقايق پُرشوري، توانايي لازم را ندارند و با پرويز ياحقي هم در تكنيك، استيل و نوع آرشهكشي و انگشتگذاري قابل مقايسه نيستند چه رسد به خلق بداهة اثري.
وقتي كه انقلاب شد و موسيقي به گوشة خاموشي نشست، پرويز ياحقي، تازه 43 سالگي را تمام كرده بود. رسيده به قلّة پختگي، به قول يكي از ترانهسرايان بزرگ، تازه اول گفتن حرفهايش با ساز و دل مردم بود. او هم مثل بقية هنرمندان معروف، دچار بيمهري و خانهنشيني شد. اين انزوا به نفع خودش بود يا نه، معلوم نيست. ولي به ضرر مردم تمام شد و نسل امروز با صداي ويولن پرويز ياحقي آنچنان كه بايد آشنا نيست و افراد چهل سال به بالا از او خاطره دارند. شش نوار كاستي كه از او به بازار آمده بيشتر از كارهاي قديمي او است. يك آلبوم هم همراه تنبك محمد اسماعيلي در دو سال اخير روانة بازار آمريكا كرد كه بعداً از آنجا به ايران آمد و به فروش رسيد!! هركدام از اين آلبومها زيباييهاي زيادي دارند ولي درخشانترين لحظههاي خلاقيت او در آنها نيست و بايستي از آرشيو راديو آنها را جستوجو كرد. آدمهايي كه او را خوب ميشناسند، ميدانند كه زندگي او بدون موسيقي اصلاً امكان ندارد. اگر موسيقي را از او بگيرند، مثل ماهي بر خاك افتاده خواهد شد. ياحقي به خاطر هنر از خيلي نعمتهاي روزمرة زندگي محروم شد و تلخي اين محروميت را از سالهاي نوجواني تجربه كرد و در سنين اوج شهرتش، وقتي مجبور شد بين يگانهيار مهربانش و هنرش، يكي را انتخاب كند، بدون ترديد هنرش را انتخاب كرد. بعد از انقلاب اسلامي نيز چنين بود و وطن خود را رها نساخت و با مشكلات و بيمهريها دست و پنجه نرم كرد. كه گفتهاند: «با دلِ خونين، لب خندان بياور همچو جام.» براي همين است كه ساز او نواي دردهاي او است و نسلها، قصّة غمها و شاديهايشان را در ساز او جستوجو ميكنند.
از پرويز ياحقي شاگرد قابلي نميشناسيم. شايد چنين كسي هست و داخل كار حرفهاي موسيقي نيست. شايد ياحقي مثل برخي از موسيقيدانان برجسته حوصلة شاگرد تربيت كردن را نداشته است. ميدانيم كه درس دادن، با شاگرد تربيت كردن و هنرمند پروردن متفاوت است. استاد صبا شاگرد و هنرمند ميپروراند ولي استاد محجوبي فقط درس ميداد. نوازندگان پُرشور و خلّاق معمولاً حوصلة تدريس ندارند. عجيب نيست اگر ياحقي هم چنين بوده باشد. از ياد نبريم كه شيوة نواختن او كه اينهمه شهرة آفاق شده، بيشتر يك نوع برداشت شخصي و فردي است، نه سبك و شيوهاي كه قابل تدريس باشد. ياحقي شايد هم خودش نتواند نحوة نواختنش را تحليل كند ولي ميداند كه چطور بنوازد و در اين چهل و اندي سال، هركس خواسته ويولن بزند، خواسته يا ناخواسته تحت تأثير لحن خاص نوازندگي او بوده است. اما هيچكس پرويز ياحقي نشده است. اگر قرار باشد كه جملهپردازيها، كرشمهها و شيرينكاريهاي نوازندگي او را معيار قرار بدهيم، به نتيجة تعجبآوري برخورد ميكنيم و آن وجود نوازندگان جواني است كه از او تقليد ميكنند و گاهي از خود او هم اين كارها را روانتر انجام ميدهند! ولي اين واقعيت بدين معني نيست كه آنها از پرويز ياحقي ظاهراً بهتر مينوازند. پس رمز كار ياحقي فقط در فوت و فنهايش نيست. در نوع ابراز احساس و آن حال شوريدهاي است كه محصول شخصيت او است و به خود او تعلق دارد. به يك معني، از تمام آنها كه از پرويز ياحقي بهتر ساز ميزنند، هيچكدام نميتوانند بهخوبي او ساز بزنند! فقط ياحقي است كه ميتواند مثل ياحقي بنوازد.
دو دهه است كه روي هيچ صحنهاي ظاهر نشده. بيست سال است كه صداي سازش و نواي آهنگهايي كه ساخته، به گوش ملت ايران نرسيده است. ياحقي از مرز شصت سالگي گذشته و سال به سال منزويتر شده است. حالا حتي دوستان نزديكش هم نميتوانند او را بهراحتي پيدا كنند. آثار گذشت سالهاي پُرماجرا بر سروصورت او اثر خودش را گذاشته و فقط نگاهش است كه پير نشده است. همچنان زيرك و درخشان و همچنان حساس و تودار است. بيش از همه، تنهايي را ترجيح ميدهد و ويولنش را و پيانويش را كه سعي ميكند به سبك مرتضي خان به ياد دوران قديم بنوازد و به یاد استادانش اشك بريزد. هنوز هم با اشتياق كتاب ميخواند. روزنامهها را با دقت تورّق ميكند و بهترين فيلمهاي برجسته سينماي اروپا و آمريكا را ميبيند و تحليل ميكند. هنرمند جوان چهل سال پيش كه خبرنگار حرفهاي روزنامه و گزارشگر راديو تهران هم بود، حالا مرد جاافتادهاي است كه دنيا را گشته و گوشة ايران را به دنيا نبخشيده است. او ميتوانست (و هنوز هم ميتواند) در بهترين وضعيت زندگي در هرجاي دنيا كه دلش بخواهد زندگي كند. عاشقان هنر او از هر طبقه و منصبي، در همة كشورهاي دنيا هستند و هرجا كه فرود بيايد، سروپايش را زر ميگيرند و گُلباران ميكنند. ولي او تلخيهاي وطن را به شيريني غربت نفروخته و نخواهد هم فروخت.
ياحقي در جواني، مورد احترام هنرمندان بزرگ و مشهور قديمي بود. صبا و محجوبي و ورزنده با او ساز ميزدند، اديب خوانساري به او افتخار همراهي آواز ميداد و بديعزاده او را بسيار ستايش ميكرد. شاعران برايش شعرها گفتهاند و در جواني شمع جمع هنرمنداني بود كه او را از جان و دل دوست داشتند. حافظة ياحقي پر از خاطرات زيبايي است كه اگر بنويسد، بسيار خواندني است. از روزگاراني كه با داريوش رفيعي بوده و يا چگونگي آموزش در محضر دايي خود و... اين كار را او ميتواند انجام دهد به شرط حوصله و وقت، چراكه اهل مطالعه است و با نوشتن بيگانه نيست. اين امتياز را همهكس ندارد و او هم به داشتن آن تظاهري نكرده است. اگر ياحقي، چند ساعتي را به جاي آرشه، قلم در دست بگيرد، دوستدارانش و تاريخ موسيقي را لذتي ديگر نصيب شده است.
عمر فعاليت هنري پرويز صديقي پارسي كه از روي ارادت به استادش نام خانوادگي او را برگزيد، از مرز پنجاه سال گذشت، اسم او در خاطرة موسيقي ما حكّ شده و حتي دشمنان او هم به استعداد و ذوق خاص او معتقدند. سه نسل پشت سر هم با صداي ويولن پرويز ياحقي عاشق شدهاند و زندگي كردهاند. لاجرم او دشمني هم به معناي واقعي كلمه نميتواند داشته باشد. در ويولن ياحقي، نالههاي يك كولي سرگردان در پنجههاي يك استاد موسيقي است. در حقيقت پرويز ياحقي روح ويولن ايراني در چهل سال گذشته است. دلم ميخواهد نقطة پايان اين يادداشت، جملهاي باشد كه او در فقدان دوستش محمودي خوانساري نوشته است: «اگر تجليلي كه بعد از مرگ هنرمندان ميشود. در زمان حياتشان ميشد، هرگز نميمردند.»
برگرفته از:ماهنامه ی مقام موسیقایی
اين يادداشت را تغييري ندادهام. تاريخها هم همانطور كه بود حفظ شدهاند. ميخواستم همانطور باشد كه استاد ياحقي خوانده بود و از خواندنش ابراز رضايت ميكرد. بدون هيچ خويشتنخواهي، خوشحالم از اينكه دقايقي، آن هنرمند بزرگ را شاد و راضي يافتم. هيچگاه اهل غيبت نبود و براي همه احترام قائل بود. او حق داشت منزوي باشد و چارهاي هم نداشت، چون نامردمان اين ديار را هم خوب ميشناخت و نميخواست با ديدن افراد هزارچهره و بيحقيقت، درون خود را كور و تلخ كند. همان افرادي كه چه شخصي و چه سازماني، در زمان حياتش به ديدنش نميرفتند. شخصيت او و موسيقي او را با كلمات موهن و نيشدار توصيف ميكردند و حتي به خود بنده نيز بارها گوشزد ميكردند كه تو را چه كار با...؟!، در صورتي كه روز تشييع جنازهاش، براي ايستادن زير تابوت و عكس انداختن و خودنماياندن، از هم سبقت ميگرفتند و برخي براي برگزاري و بزرگداشتش سر از خود نميشناختند و تنها دغدغهاي كه داشتند، مطرح كردن نام خود و يا مديريتهاي دوروزة خود با خرج كردن پنجاه سال حيثيت هنري استاد ياحقي بود.
47 سال قبل، رأس ساعت معيني كه تكنوازي «پرويز ياحقي» (پرويز
صديقي پارسي) هفدهساله در راديو تهران بهطور زنده و مستقيم پخش ميشد، جريان برق شهر ضعيف ميشد. هركسي كه عشقِ موسيقي داشت، پاي راديوي ترانزيستوري مينشست و گويي كل مردم شهر، گوش به قصّة شيدايي و شوريدگي نوازندة جواني ميسپردند كه ظرافت پنجة استادان را داشت و احساس پُرشور نوازندگان كولي را! چند سال پيش از آن، وقتي كه تكنوازي آن طفل خردسال از راديو پخش شده بود، دوستداران استاد حسين ياحقي با اتومبيلهايشان بيرون ساختمان راديو صف كشيده بودند. بعضي به خيال اينكه نوازندة برنامه «حسين خان» است و ميشود بعد از پايان برنامه او را ديد و عدهاي هم از اول ميدانستند كه نوازنده كودكي خردسال است و آمده بودند كه اين اعجوبة دوران را از نزديك ببينند. كسي كه قرار بود در سالهاي بعد نام «ويولن» در موسيقي ايراني با نام او به ياد بيايد و به نقطهاي برسد كه ديگران آرزو كنند مثل او بنوازند و مثل او با احساسات مردم سروكار داشته باشند.
پرويز ياحقي شاگرد مستقيم دايي خود، استاد حسين ياحقي است. استادي كه نامش در كنار صبا و محجوبي با احترام برده ميشد. دست زمانه، نام حسين خان را زير پردهاي از غبار فراموشي از يادها برده است، و دريغ...! حسين ياحقي نوازندهاي بينظير و آهنگسازي كمنظير بود. او براي پرورش نبوغ خواهرزادة جوانش استادي و پدري كرد. زير ساية تربيت او بود كه پرويز خردسال آنهمه زود به شكفتگي هنري خود رسيد. اما استاد درونيِ پرويز جوان، دلش بود و احساسش. او موسيقي را زير سايه حسين خان، صبا و محجوبي ياد گرفت ولي حرفهايش (و روشي كه حرفهايش را بيان كرده) تنها كار دل خويش است. او نوازندهاي است كه حساسيت و غريزة خود را خوب ميشناسد و با مخاطبانش ارتباط زنده و نزديك دارد. بيش از سي سال، رگِ حساس دوستداران موسيقي ايراني در دست او بود و هنوز هم هست. از راديوپيام فعلي با شنوندگان نسل جديد گرفته تا حداقل بين آدمهايي كه با موسيقي او بزرگ شدهاند و از كارهاي او خاطرههاي پُرشور دارند.
پرويز ياحقي آهنگسازي را هم از سن كم شروع كرد. وقتي كه هنوز به 25 سالگي نرسيده بود، آهنگهايش حال و هواي كارهاي حسين خان و مرتضي خان را داشت. از آن به بعد هم در نوازندگي و هم آهنگسازي شيوة شخصياش را پيدا كرد. او هماكنون تكنوازيهايي از حسين خان دارد كه در دسترس ديگران و حتي آرشيو راديو نيست و علاقهاي هم به پخش آن ندارد! از آن به بعد هم در نوازندگي و هم در آهنگسازي، شيوة شخصياش را پيدا كرد. مطمئناً اگر مردم صداي ويولن حسين خان را بشنوند قطعاً سطح توقعشان از پرويز خان به گونهاي مطلوبتر خواهد بود. عدهاي كارهاي قديميتر او را بيشتر دوست دارند و عدة بيشتري كارهاي جديدترش را و آن ملوديهاي پُرخاطره و از يادنرفتني آهنگهايي مثل «مي زده»، «بعد از آن شب بيخبري»، «اي اميد دل من كجايي»، «اي بهار نو رسيده» و... او هم مانند «علي تجويدي»، «حبيبالله بديعي»، «همايون خرّم» و «اسدالله ملك»، شهرت نوازندگي و شهرت آهنگسازي را با هم دارد. بهطوريكه مشكل ميشود گفت كدامشان بيش از ديگري است.
پرويز ياحقي، كارهاي گوناگوني را در موسيقي آزموده است؛ نوازندگي در اركستر، سرپرستي اركستر، آهنگسازي و بداههنوازي كه هنر اصلي او است. صدها ساعت نوار خصوصي از هنرنماييهاي او در اين چهل سال ضبط شده كه دوستدارانش با دل و جان از آنها نگهداري ميكنند. اوج قريحه و ذوق نوازندگي او در لحظههايي است كه بهتنهايي با همراهي نوازندگان همدل و همزبان از خود بيخود ميشود و جملههايي را بداهتاً خلق ميكند كه آنها را بايد تنها از پنجة پرويز شنيد و در دست نوازندههاي ديگر، داراي آن لطف و گرمي نيست. اين است نقش مهم احساسات شخصي هنرمندِ مسلط در كار خود، و الّا رسيدن به تكنيك خوب و قوي، كار چندان مشكلي نيست. مشكل وقتي است كه قرار باشد موسيقي پُرحال و مؤثر خلق شود. موسيقياي كه ولو فقط در دو جملة كوتاه، در دل شنونده تأثير بگذارد. پرويز ياحقي لحظات زيباي زيادي را به اين ترتيب خلق كرده است. كارنامة او پر از اين لحظات است. نوازندگان مسلط و مطّلع و توانايي هستند كه خيلي امتيازها دارند، ولي در خلق چنين دقايق پُرشوري، توانايي لازم را ندارند و با پرويز ياحقي هم در تكنيك، استيل و نوع آرشهكشي و انگشتگذاري قابل مقايسه نيستند چه رسد به خلق بداهة اثري.
وقتي كه انقلاب شد و موسيقي به گوشة خاموشي نشست، پرويز ياحقي، تازه 43 سالگي را تمام كرده بود. رسيده به قلّة پختگي، به قول يكي از ترانهسرايان بزرگ، تازه اول گفتن حرفهايش با ساز و دل مردم بود. او هم مثل بقية هنرمندان معروف، دچار بيمهري و خانهنشيني شد. اين انزوا به نفع خودش بود يا نه، معلوم نيست. ولي به ضرر مردم تمام شد و نسل امروز با صداي ويولن پرويز ياحقي آنچنان كه بايد آشنا نيست و افراد چهل سال به بالا از او خاطره دارند. شش نوار كاستي كه از او به بازار آمده بيشتر از كارهاي قديمي او است. يك آلبوم هم همراه تنبك محمد اسماعيلي در دو سال اخير روانة بازار آمريكا كرد كه بعداً از آنجا به ايران آمد و به فروش رسيد!! هركدام از اين آلبومها زيباييهاي زيادي دارند ولي درخشانترين لحظههاي خلاقيت او در آنها نيست و بايستي از آرشيو راديو آنها را جستوجو كرد. آدمهايي كه او را خوب ميشناسند، ميدانند كه زندگي او بدون موسيقي اصلاً امكان ندارد. اگر موسيقي را از او بگيرند، مثل ماهي بر خاك افتاده خواهد شد. ياحقي به خاطر هنر از خيلي نعمتهاي روزمرة زندگي محروم شد و تلخي اين محروميت را از سالهاي نوجواني تجربه كرد و در سنين اوج شهرتش، وقتي مجبور شد بين يگانهيار مهربانش و هنرش، يكي را انتخاب كند، بدون ترديد هنرش را انتخاب كرد. بعد از انقلاب اسلامي نيز چنين بود و وطن خود را رها نساخت و با مشكلات و بيمهريها دست و پنجه نرم كرد. كه گفتهاند: «با دلِ خونين، لب خندان بياور همچو جام.» براي همين است كه ساز او نواي دردهاي او است و نسلها، قصّة غمها و شاديهايشان را در ساز او جستوجو ميكنند.
از پرويز ياحقي شاگرد قابلي نميشناسيم. شايد چنين كسي هست و داخل كار حرفهاي موسيقي نيست. شايد ياحقي مثل برخي از موسيقيدانان برجسته حوصلة شاگرد تربيت كردن را نداشته است. ميدانيم كه درس دادن، با شاگرد تربيت كردن و هنرمند پروردن متفاوت است. استاد صبا شاگرد و هنرمند ميپروراند ولي استاد محجوبي فقط درس ميداد. نوازندگان پُرشور و خلّاق معمولاً حوصلة تدريس ندارند. عجيب نيست اگر ياحقي هم چنين بوده باشد. از ياد نبريم كه شيوة نواختن او كه اينهمه شهرة آفاق شده، بيشتر يك نوع برداشت شخصي و فردي است، نه سبك و شيوهاي كه قابل تدريس باشد. ياحقي شايد هم خودش نتواند نحوة نواختنش را تحليل كند ولي ميداند كه چطور بنوازد و در اين چهل و اندي سال، هركس خواسته ويولن بزند، خواسته يا ناخواسته تحت تأثير لحن خاص نوازندگي او بوده است. اما هيچكس پرويز ياحقي نشده است. اگر قرار باشد كه جملهپردازيها، كرشمهها و شيرينكاريهاي نوازندگي او را معيار قرار بدهيم، به نتيجة تعجبآوري برخورد ميكنيم و آن وجود نوازندگان جواني است كه از او تقليد ميكنند و گاهي از خود او هم اين كارها را روانتر انجام ميدهند! ولي اين واقعيت بدين معني نيست كه آنها از پرويز ياحقي ظاهراً بهتر مينوازند. پس رمز كار ياحقي فقط در فوت و فنهايش نيست. در نوع ابراز احساس و آن حال شوريدهاي است كه محصول شخصيت او است و به خود او تعلق دارد. به يك معني، از تمام آنها كه از پرويز ياحقي بهتر ساز ميزنند، هيچكدام نميتوانند بهخوبي او ساز بزنند! فقط ياحقي است كه ميتواند مثل ياحقي بنوازد.
دو دهه است كه روي هيچ صحنهاي ظاهر نشده. بيست سال است كه صداي سازش و نواي آهنگهايي كه ساخته، به گوش ملت ايران نرسيده است. ياحقي از مرز شصت سالگي گذشته و سال به سال منزويتر شده است. حالا حتي دوستان نزديكش هم نميتوانند او را بهراحتي پيدا كنند. آثار گذشت سالهاي پُرماجرا بر سروصورت او اثر خودش را گذاشته و فقط نگاهش است كه پير نشده است. همچنان زيرك و درخشان و همچنان حساس و تودار است. بيش از همه، تنهايي را ترجيح ميدهد و ويولنش را و پيانويش را كه سعي ميكند به سبك مرتضي خان به ياد دوران قديم بنوازد و به یاد استادانش اشك بريزد. هنوز هم با اشتياق كتاب ميخواند. روزنامهها را با دقت تورّق ميكند و بهترين فيلمهاي برجسته سينماي اروپا و آمريكا را ميبيند و تحليل ميكند. هنرمند جوان چهل سال پيش كه خبرنگار حرفهاي روزنامه و گزارشگر راديو تهران هم بود، حالا مرد جاافتادهاي است كه دنيا را گشته و گوشة ايران را به دنيا نبخشيده است. او ميتوانست (و هنوز هم ميتواند) در بهترين وضعيت زندگي در هرجاي دنيا كه دلش بخواهد زندگي كند. عاشقان هنر او از هر طبقه و منصبي، در همة كشورهاي دنيا هستند و هرجا كه فرود بيايد، سروپايش را زر ميگيرند و گُلباران ميكنند. ولي او تلخيهاي وطن را به شيريني غربت نفروخته و نخواهد هم فروخت.
ياحقي در جواني، مورد احترام هنرمندان بزرگ و مشهور قديمي بود. صبا و محجوبي و ورزنده با او ساز ميزدند، اديب خوانساري به او افتخار همراهي آواز ميداد و بديعزاده او را بسيار ستايش ميكرد. شاعران برايش شعرها گفتهاند و در جواني شمع جمع هنرمنداني بود كه او را از جان و دل دوست داشتند. حافظة ياحقي پر از خاطرات زيبايي است كه اگر بنويسد، بسيار خواندني است. از روزگاراني كه با داريوش رفيعي بوده و يا چگونگي آموزش در محضر دايي خود و... اين كار را او ميتواند انجام دهد به شرط حوصله و وقت، چراكه اهل مطالعه است و با نوشتن بيگانه نيست. اين امتياز را همهكس ندارد و او هم به داشتن آن تظاهري نكرده است. اگر ياحقي، چند ساعتي را به جاي آرشه، قلم در دست بگيرد، دوستدارانش و تاريخ موسيقي را لذتي ديگر نصيب شده است.
عمر فعاليت هنري پرويز صديقي پارسي كه از روي ارادت به استادش نام خانوادگي او را برگزيد، از مرز پنجاه سال گذشت، اسم او در خاطرة موسيقي ما حكّ شده و حتي دشمنان او هم به استعداد و ذوق خاص او معتقدند. سه نسل پشت سر هم با صداي ويولن پرويز ياحقي عاشق شدهاند و زندگي كردهاند. لاجرم او دشمني هم به معناي واقعي كلمه نميتواند داشته باشد. در ويولن ياحقي، نالههاي يك كولي سرگردان در پنجههاي يك استاد موسيقي است. در حقيقت پرويز ياحقي روح ويولن ايراني در چهل سال گذشته است. دلم ميخواهد نقطة پايان اين يادداشت، جملهاي باشد كه او در فقدان دوستش محمودي خوانساري نوشته است: «اگر تجليلي كه بعد از مرگ هنرمندان ميشود. در زمان حياتشان ميشد، هرگز نميمردند.»
برگرفته از:ماهنامه ی مقام موسیقایی