PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : تنهایی های من



sara
Monday 24 September 2007, 09:33 AM
از عمق وجودم می نویسم،از عمق تنهاییم،
خدایا این منم
می شناسیم؟من همانیم که از عشق به وجود آمده ام
همانی که برای آمدنم لحظه شماری می کردند
همان کودکه پاک و ساده
همانی که مادر برایم از کودکیش می گوید
همان که هنگام گرسنگی دهانش را برای گرفتن سینه مادر به فریاد نمی گشود
همانی که هنگام بیماری از گونه های گلگونش پی به ضعفش می بردند
همان کودکی که لب به دروغ باز نمی کرد
همان کودکی که برای بازی با پسرهای همسایه دست به هر کاری میزد
اما بی قل وغش
خدایا این منم
آیا مرا می بینی؟آیا صدایم را می شنوی؟
خدایا عاشق عشق ورزیدن به توام
عاشق عشقی که عاشق و معشوق چشم هایشان به هم نمی خورد
یک دیگر را برای خود می خواهند همان گونه که هستند
روح هایشان برای هم پرواز می کند
ندیده امت،ولی دوست می دارمت با تمام وجود به تو عشق می ورزم
خدایا خودت می دانی،خودت از وجودم خبر داری،از لحظه لحظه ی تنهاییم
می دانی که هر کاری کردم برای کودک ماندنم،برای ساده بودنم،پاک بودنم،دوست داشتنم.
خدایا
چه قدر سخت است با تو بودن،برای تو سرودن.
و چه راحت است برای تو اشک ریختن،عاشق بودن.
تمام تلاشم را می کنم تا لحظه لحظه ی تنهاییم را با تو باشم برای تو بسرایم به تو عشق ورزم ولی افسوس...
خدایا یاریم کن،یاریم کن تا همان گونه که مرا به این دنیا می فرستی همان گونه نیز مرا به پیش خود بخوانی.
یاریم کن آن گونه که می خواهی باشم آن گونه که تو می خواهی ادامه حیات دهم آن گونه که تو می خواهی سخن گویم آن گونه نگاه کنم
خدایا عاشق عشق ورزیدن به توام یاریم کن

hichnafar
Monday 24 September 2007, 01:26 PM
ساراممنون خیلی زیبابود متنت (یادکلمه )
منتظرکارهای دیگه ت هستم.

sara
Thursday 22 November 2007, 05:07 PM
اینجا هم که تاپیک خودم بوده از اول

"در آیینه خود را نگاه می کنم
این کیست ؟آیا این منم؟
چهره ای رنجور
چشمانی مملو از اشک
که انگار بر اثر ریزش فراوان اشک ها
آب رفته اند
آیا این چهره ی من است؟
دختری جوان به این گونه
غم تمام صورتش را گرفته
لب ها با لبخند آشنا نیستند
آیا این چهره ی غمگین
چهره ی من است؟
پیشانی اش را چروک
خانه ی خویش کرده است
لب هایش می لرزد
آیا این که در آیینه است
منم؟؟؟"

این شعرم و خیلی دوست دارم

MonaLisa
Thursday 22 November 2007, 11:56 PM
اینجا هم که تاپیک خودم بوده از اول

"در آیینه خود را نگاه می کنم
این کیست ؟آیا این منم؟
چهره ای رنجور
چشمانی مملو از اشک
که انگار بر اثر ریزش فراوان اشک ها
آب رفته اند
آیا این چهره ی من است؟
دختری جوان به این گونه
غم تمام صورتش را گرفته
لب ها با لبخند آشنا نیستند
آیا این چهره ی غمگین
چهره ی من است؟
پیشانی اش را چروک
خانه ی خویش کرده است
لب هایش می لرزد
آیا این که در آیینه است
منم؟؟؟"

این شعرم و خیلی دوست دارم


منم با این شعرت حال کردم گلم خیلی قشنگ بود ...نمیدونم چرا الکی شعرتو خوندم یاد شعر "دختر زشت " مهدی سهیلی افتادم هیچ ربطیم ندارنا ...ولی چون اونو خیلی دوست دارم حس اونو بهم داد ....بقیه ی کاراتم بذار سارا جان لطفا

Amir
Friday 23 November 2007, 09:25 PM
منظورت ازین حرف چیه؟

منظورش رو من فهمیدم :bg

انسان وقتی به دنیا میاد و بچه هست پاک هست

این دعا شکل بیان دیگرش به شکل زیر است

خدایا همانطور که مرا پاک خلق کردی تمام گناهانم را ببخش و مرا پاک از دنیا ببر

امیدوارم گویا بوده باشه

:ak

hichnafar
Saturday 24 November 2007, 05:16 PM
سلام
خیلی قشنگ بود ساراو البته یه مقدارغمگین .
بقیه ی کارات روهم بذار
مرسی.

sara
Sunday 25 November 2007, 10:39 AM
چشم هایم را می بندم
تا چیزی را نبینم
دائما در گوشم موسیقیی را زمزمه می کنم
بر بلندترین مکان نشسته ام
خلا یی تمام وجودم را گرفته است
تنهایم
چیزی قلبم را فشار می دهد
می خواهم بگریم
اما نمی توانم
چند وقتی ست که اشک ها
با چشمانم وداع گفته اند
و بیشتر سنگینی قلبم را حس می کنم
ای کاش می توانستم خود را به پایین اندازم
اما نمی توانستم
من امیدش هستم
به خاطر او هم که شده باید بمانم
بغضی که در گلویم است
نمی گذارد لبانم آرام بماند
نمی گذارد نفس بکشم
گویی که کسی دستش را بر گلوی ضعیفم
فشار می دهد
ای کاش کسی در کنارم بود
تا می توانستم دستش را
با تمام وجود بفشارم
تا سرم را بر روی شانه اش گذارم
تا برایش از سختی هایم گویم
من بگریم و او نیز برای من بگرید
اما کسی نیست
شاید خودم نمی خواهم کسی باشد
شاید دیگران نمی گذارند
نمی دانم او کجاست
ولی من هر لحظه
برای دیدنش
ثانیه شماری می کنم
او کیست.نمی دانم
من با او زندگی می کنم
کسی که چهره ندارد
وجود ندارد
و من فقط حسش می کنم
دستانه گرمش را حس می کنم
بدن قویش را حس می کنم
چشمان پر غرورش را
خشمش را
لبخندش را
و حتی اشک هایش را حس می کنم
و همه را،همه را دوست می دارم
و با تمام وجود می پرستم

sara
Sunday 23 December 2007, 09:27 AM
اینجا کجاست؟
نگاهی به زیر پاهایم می اندازم
زمین را سبزه و گل پوشانده است
سرم را رو به آسمان بلند می کنم
تلولو خورشید چشمانم را می آزارد
نسیم ملایمی صورتم را نوازش می دهد
هنوز مات و مبهوت مانده ام
اینجا کجاست؟
آیا من مرده ام؟
آیا اینجا بهشت است؟
دلم می خواهد بدوم
آری تا می توانم بدوم
فریاد کشم
دستانم را باز کنم و
به دور خود بچرخم
کسی نیست نگاهم کند
کسی نیست تا بگوید این دختر
دیوانه است
فقط من هستم و من
من هستم و دختری که سال هاست
به امید چنین روزی نشسته است
دلم می خواهد با تمام وجود بخندم
بخندم به مردمی که نیستند
به نگاه های پرسشگرشان
به این که در گوش هم پچ پچ می کنند:
«این روز ها همه دیوانه اند
خدا به داد ما برسد»
نفس عمیقی می کشم
قدم هایم را تند تر میکنم
چشمانم را می بندم و گوش می کنم
صدای شرشر آب
صدای پرندگان
صدای باد میان برگ درختان
نمی شنوم
دیگر چیزی نمی شنوم
چشمانم را می گشایم
و باز خود را درون اتاقم می یابم
چشمانم خیس است
گویی شب را تا صبح گریسته ام

Majed
Sunday 23 December 2007, 09:49 AM
جالبن....

فقط چرا این همه غمگینن؟

بابا یه شغر امید بخش هم بذار

sara
Tuesday 25 December 2007, 09:38 AM
خب هر کسی بر اساس شخصیت و روحیه ی خودش شعر می گه

sara
Wednesday 27 February 2008, 10:50 AM
دستم را گرفت
چرا گرمی؟
او پرسید
در حالی که
چشم هایش پر از چراها بود
و دستم را محکم می فشرد
نمی توانستم نگاهش کنم
تا بگویم،این منم
و این گرمای عشق توست
که در وجود من است
ولی فقط توانستم
لبخند را مهمان لبهایم کنم

AliB
Wednesday 27 February 2008, 12:49 PM
با سلام
با اجازه من هم این تاپیک را دیدم و مطالبی که مرقوم داشتید (نثر و شعر) رو خوندم .
خواستم تشکر کنم .
همانطور که اشاره کردید هنر همواره زمانی هنر است و ارزشمند که بیان کننده ی احساسات و دریافت های شخصی و درونی و یا جمعی باشد و حاوی تفکر و پیام و از این رو نوشته های شما بسیار زیبا و ارزشمند هستند چون بازگو کننده ی جهان منحصر به فرد درون شماست و این مساله کار شما را با هزاران هزار نفری که تا به حال در وادی ادب فارسی قلم زده اند متفاوت و مجزا می کند .
از این شعر اخیر از همه ی کارهای قبلی بیشتر لذت بردم و من رو به پرتگاه گریستن سوق داد !
فکر می کنم تحولی در زندگی شما ایجاد شده و این شعر به خوبی نمایانگر این مساله هست(اگر اشتباه می کنم تصحیح بفرمایید) .
امیدوارم که همیشه چراغ دلتون روشن و قلبتون گرم باشد به مهر و عشق کسانی که دوستشون دارید و دوستتان دارند .
ارادتمند شما
علی

sara
Wednesday 23 April 2008, 07:13 PM
خانه ای دارم
سنگ فرش شده از پاکیه دل
همه دیوارش نقشی از بوسه ی عشق
خورشید می تابد هر روز
خانه ام گاه ابریست
گاه باران می شوید
هر چه از نومیدیست
درون خانه ام شخصیست
شخصی از جنس بلور
نور خانه ام از اوست
گرمای خانه ام از وجود اوست
درب خانه ام قفل است
شاید از ترس اوست
چه کنم با یارم
که همه هستیم اوست.

AmonAmath
Friday 28 August 2009, 02:02 AM
سلام .
از ساده نوشتنه شما لذت بردم .
مخصوصا در کار شماره 12
امیدوارم همواره در کاغذهایتان جایی برای نوشتن داشته باشید
با احترام .

mo_aloneboy
Friday 28 August 2009, 10:03 PM
سارا جان واقعا کارت عالیه

Ajika
Saturday 29 August 2009, 03:40 AM
سلام
اشعارت خیلی قشنگه...
ولی چرا یک احساس غم انگیز ته اشعارت هست؟
با تشکر

AliB
Saturday 29 August 2009, 11:12 AM
درود بر شما
بعد از مدت ها آپدیت کردید و از قضای روزگار من هم تونستم بخونم این شعر جدید رو. زیبا بود . ولی مثل اینکه در زمان جوشش و خلاقیت ناب این کار خلق نشده و یا اگر شده بر روی من مثل مطالب قبل شما اثر نگذاشت .
منتظر کارهای زیباتر و ناب تر شما هستم .
پاینده باشید

mehdihooman
Sunday 30 August 2009, 01:31 PM
خانه ای دارم

سنگ فرش شده از پاکیه دل
همه دیوارش نقشی از بوسه ی عشق
خورشید می تابد هر روز
خانه ام گاه ابریست
گاه باران می شوید
هر چه از نومیدیست
درون خانه ام شخصیست
شخصی از جنس بلور
نور خانه ام از اوست
گرمای خانه ام از وجود اوست
درب خانه ام قفل است
شاید از ترس اوست
چه کنم با یارم

که همه هستیم اوست.





شعر زیبایی بود لذت بردم
سبز باشید

sara
Monday 31 August 2009, 12:15 PM
ممنون از همه.هر کس یه خلق و خویی داره،خب من از اول تا اونجایی که یادمه و دیگران می گن اینجوری بودم،خیلی چیزا دست خود آدم نیست،غمگین نوشتن هم دست خودم نیست.

mehdihooman
Monday 31 August 2009, 01:38 PM
معمولاً آدم یا باید غمگین باشه که یه مطلبی بنویسه و یا خیلی شاد باشه که یه مطلبی به ذهنش برسه اما از اونجایی که ما عادت داریم هر وقت که شاد هستیم و خوشیم زیاد به دنبال قلم نمی ریم ، یا بهتر بگم اکثراً در زمان غم به دنبال قلم و نوشتن می ریم طبعاً نوشته های ما هم غمگین از آب در می آد . این خصوصیت اکثر شاعران ایران هست و اگه اشعارشون رو بررسی کتیم غم زیادی رو در اونها می بینیم . گاهی اوقات عوامل اجتماعی و محیط بیرون هم خیلی تاثیر می ذاره .

rumour
Monday 31 August 2009, 02:27 PM
من زیاد از شعر سر رشته ندارم ولی شعر های شما جزو همون معدود شهراهایی که من دوست دارم.
کتاب چاپ نمی کنین؟

Ajika
Tuesday 1 September 2009, 04:02 AM
ممنون از همه.هر کس یه خلق و خویی داره،خب من از اول تا اونجایی که یادمه و دیگران می گن اینجوری بودم،خیلی چیزا دست خود آدم نیست،غمگین نوشتن هم دست خودم نیست.


سلام
یعنی چی دست خودم نیست؟
مگه میشه؟؟؟

sara
Sunday 6 September 2009, 12:15 PM
معمولاً آدم یا باید غمگین باشه که یه مطلبی بنویسه و یا خیلی شاد باشه که یه مطلبی به ذهنش برسه اما از اونجایی که ما عادت داریم هر وقت که شاد هستیم و خوشیم زیاد به دنبال قلم نمی ریم ، یا بهتر بگم اکثراً در زمان غم به دنبال قلم و نوشتن می ریم طبعاً نوشته های ما هم غمگین از آب در می آد . این خصوصیت اکثر شاعران ایران هست و اگه اشعارشون رو بررسی کتیم غم زیادی رو در اونها می بینیم . گاهی اوقات عوامل اجتماعی و محیط بیرون هم خیلی تاثیر می ذاره .

یه تاپیک داریم توو بخش اصول و قواعد شعر و ترانه به اسم نظر خواهی غم،اونجا می تونیم در موردش بحث کنیم.

sara
Sunday 6 September 2009, 12:16 PM
من زیاد از شعر سر رشته ندارم ولی شعر های شما جزو همون معدود شهراهایی که من دوست دارم.
کتاب چاپ نمی کنین؟


شما لطف دارین.نه، راستش تقریبا 1 سال شعر نگفتم به خاطر مشکلاتی که داشتم

sara
Sunday 6 September 2009, 12:20 PM
سلام
یعنی چی دست خودم نیست؟
مگه میشه؟؟؟


توو زاتمه،البته توی نوشتن اینجوریم توی حرف زدن اینجوری نیستم.خب آدم احساسات واقعیش و وقتی بروز می ده که می نویسه

mahdikarimiardekanii
Tuesday 19 January 2010, 08:55 AM
خيلي قشنگ بود
اگه كاراي وزن داري داري به ايميلم بفرست
من دنبال ترنه ام واسه آهنگ سازي
aminiamin13@yahoo.com

Sohrab Iwis
Tuesday 19 January 2010, 06:18 PM
من هم يه مدت شعر ميگفتم اما اين شعرها يه چيز ديگست!

يه حس خاصي رو به آدم القا ميكنه !

همشون عالي بود

ممنون.

dada_mehdi
Wednesday 20 January 2010, 04:46 PM
کارات عالی هستن ،

سپاس.

mini
Wednesday 20 January 2010, 11:15 PM
ساده ، روان ، دلنشین.
آفرین سارا کارت عالیه...

sara
Friday 5 February 2010, 03:04 PM
تاریک است
تاریک تاریک
صدایی جز نفس های خویش نمی شنوم
چیزی را نمی بینم
سرد است
بر خود می لرزم
نمی دانم لرزشم از سرماست
یا از ضعف و بیماری
گونه هایم را
با قطرات اشکم گرم نگاه می دارم
بدنم دست خوش بیماریست
ضعیف است و ناتوان
می گویند اینبار
مرا از خدا گرفته اند
آرزویشان سلامتیست
از نگاه هایشان خسته ام
از حرف هایشان
من فقط برای آنها زنده ام
آنها از من خواستند تا بمانم
از دلم خبر ندارند
از تنهایی که بعد از ملاقات هایشان
گریبان گیرم می شد
از درد اندامم
از عضوی که از دست دادمش
از دلم خبر ندارند...

nazila68
Saturday 6 February 2010, 08:03 AM
سلام سارا جان منم از شعرات واقعا خوشم اومد با اینکه خیلی کم پیش میاد از شعری خوشم بیاد ولی شعرات عالی بود

AliB
Sunday 7 February 2010, 02:37 PM
تاریک است

تاریک تاریک
صدایی جز نفس های خویش نمی شنوم
چیزی را نمی بینم
سرد است
بر خود می لرزم
نمی دانم لرزشم از سرماست
یا از ضعف و بیماری
گونه هایم را
با قطرات اشکم گرم نگاه می دارم
بدنم دست خوش بیماریست
ضعیف است و ناتوان
می گویند اینبار
مرا از خدا گرفته اند
آرزویشان سلامتیست
از نگاه هایشان خسته ام
از حرف هایشان
من فقط برای آنها زنده ام
آنها از من خواستند تا بمانم
از دلم خبر ندارند
از تنهایی که بعد از ملاقات هایشان
گریبان گیرم می شد
از درد اندامم
از عضوی که از دست دادمش

از دلم خبر ندارند...

شعر تلخیست...
خدای نکرده کسی مریضه؟
ان شاالله همیشه سلامت باشید.

hossein-18
Sunday 7 February 2010, 05:39 PM
سلام سارا.فکر کنم دفعه ی اول است به این تاپیک سر می زنم.شعر اول شما را خواندم.شعری که با خدا حرف میزدی.واقعا لذت بردم.امیدوارم که همیشه برای خدا بنویسی. در پناه حضرت حق

DesironnA
Sunday 7 February 2010, 06:37 PM
خسته نباشید.

morteza3164
Friday 2 April 2010, 12:49 AM
با سلام
سارا جان ابتدا که شعرهایت را میخواندم با خودم میگفتم چرا به این نثر های زیبا شعر گفته میشود اما رفته رفته که پاین آمدم و شعرهای دیگرت را خواندم(حدود 14 به بعد) تازه فهمیدم چه روحیه لطیفی دارید و از اشعار شما لذت بردم احساس کردم که رفته رفته اشعار شما سنگین تر و زیبا تر میشود و به خود بالیدم که چه انسانهای هنرمندی در این کشور وجود دارند که گمنام مانده اند .بنده حقیر به شما پیشنهاد میکنم اگر اشعار شما به اندازه کافی میباشند حتما یک کتاب از اشعار خود چاپ نمایید تا دیگر شعر دوستان نیز مستفیذ گردند.

با تشکر برادر کوچک شما الیاس