PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اشعار و ترانه های یغما گلرویی



MonaLisa
Saturday 6 October 2007, 01:42 PM
تا حالا خیلی از آهنگ ها رو گوش دادیم که ترانه سرای آن آهنگ آقای یغما گلرویی بوده به خاطر همین از تمام دوستان ممنون میشم که اگر کاری از ایشون دارن اینجا یادداشت کنند.......

لیست ترانه های ایشون(موجوددرتاپیک):

شنبه
یکشنبه
دوشنبه
سه شنبه
چهار شنبه
پنج شنبه
جمعه
هفت شماره ی ساده
اصلا این بازی یک نفره نیست
----------------------------------->
حالا خودم برایت مینویسم
چل گیس
کافه نادری
خواهش میکنم !
توقع زیادی بود؟
1=1+1
پارکنویس
هفت سین گم شده
برج عقرب
حرف هیچکس را باور نکن!
صدای آبی من
------------------------------->
از خط کشی خیابان بگذر!
یه دفه بیا به خوابم !
پیانو...
انگار یکی از آخرین تلفن ها بود !
ناگهان گریه ام گرفت!
سکوت*نفله شدن _ترانه ها را شاهد بودم!بارها و بارها ...
قصه ی سگ با گربه!
سنگ .کاغذ .قیچی
من زمینم .
من رو بشکن .
------------------------------->
همیشگی
حنجره ها رو خبر کن
تکلیفمان را روشن کنیم !
در همین حدود زندگی کردم !
گریه های گم شده صدایم کردند !
حرف آخر
یه شب بگوآفتابی شه
صدای آبی من
زندگی به شرط چاقو
تاکسی
نفرین
پیشی
فال فروش
تو از بین تمام اینها تنها دل را بردی
نمان تا بمانی
هم روزگار
هیس
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم
از دل برود هر آنکه از
فقط فرض کن
عاشقانه تر
نامه

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:46 PM
شنبه


ناظم ما می گفت
پیش بزرگترها فظولی موقوف
و من فضول بودم
نه دسعت به سینه ی سکوت
نه سربراهمشق مسیر مدرسه
تجدیدی هزار مرتبه نوشتن تکرار نخواهد شد
تجدیدی دوستت دارم گوشه ی کتاب جبر
تجدیدی مداوم ترکه و تنبیه
تجدیدی برپا ناشنیده ی معلم
تجدیدی برجا نماندن زنگ آخر
تجدیدی دیوار کوتاه ته حیاط
فراش فربه مدرسه به گرد گریز من هم نمی رسید
بر نیمکت سبز همان پارک سوت و کور می نشستم
جریمه های عاشقانه ی خود را رج می زدم
آن زن ستاره دارد
آن زن عشق دارد
آن زن ترانه دارد
سوالهای ساده قد می کشیدند
چرا آن ماهی سیاه به دامنه ی دور دریا نرسید ؟
چرا پدربزرگ که با دعاهای مداوم من زنده نشد ؟
چرا کسی گوش آقای مدیر را نمی کشد
وقتی داد می زند و حرفهای بد می گوید ؟
مگر خط کش برای خط کشی کردن دفاتر نیست ؟
پس چرا آقای ناظم راه استفاده از آن را نمی داند ؟
این خطوط خون مرده از کف دستهای من چه می خواهند ؟
دانستن مساحت مثلث به چه درد من می خورد ؟
و هیچکس از کسان من نمی دانست
که با همین سوالهای ساده بی حصار
راهی به سواحل ستاره باز خواهم کرد
راهی به رهایی رویا
و خانه ی شاعری بزرگ
که رئ به اینه دعا می کرد

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:48 PM
یکشنبه


در دیدار نخست آن همه خورشید
دستادست تو بودم
گفتی : سه قلب سر به زیر نشانی خانه ی اوست
و باد بی قرار
روسری سیاه تو را به نام من دزدید
در زدیم
صدای سرفه خبر از آمدنش می داد
به نگاهی درد تمام ترکه ها را از خاطرم برد
گفتم : آزادی ام ‚ آزادی ات ‚ آزادی مان
صرف آرزو چه دشوار است پدر
جوابش تلخ بود دردی هزار ساله
جمجمه ی پدرانمان خشت مناره ی چنگیز است
بهترین خاطراتمان از اسکندر به جا مانده
در بهار بی بار و برگی زیسته ایم
چگونه می خواهی چنارمان سبز باشد ؟
در پناه سه استکان حقیقت گریستیم
پاسفت کرده بود

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:49 PM
دوشنبه


باد دلواپس آذرماه رابه یاد آر
کوچه های عریض آشتی کنان
همصدایی دف ها و دست ها را
گفتم : آن چشم ها را
از کدام آهوی رو به جاقو امانت گرفته یی ؟
گفتی : گواه گریه خدا داد است
بعد از آن بود که معنی نمنکی آسمان را فهمیدم
بعد از آن بود که ارتفاع علاقه ایمان آوردم
بعد از آن بود که دستهای من
موطن تمام ترانه های باران شد
واپسین سط تمام نامه ها
به هزار بوسه ی ساده می انجامید
به دل دل دوباره ی دیدار
به عبور سر نیزه ی نیاز از بناگوش گناه
به نگاه رسواگر ماه از درز پرده ها
به فاصله یی کوتاه و سوسوی سیگاری که فروغ
زندگی می نالیدش
چه قدر آرامش قبل بعد طوفان زیبا بود
نه نیازی به رسیدن رویا
نه میلی به خلاصی خواب
تنها سرانگشت نوازش عطر آشنای علاقه و
سکوت سکرآوری در حوالی خواب و بیداری
کاش از آغوش آن همه آسودگی بیرون نمی آمدیم

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:51 PM
سه شنبه


از قدیم گریه در قبیله ی ما می گفتند
وقتی که باد قاصدک سیاهی را با خود بیاورد
گوشه ای از اینه آسمان می شکند
من همیشه از زنگهای ناغافل تلفن ترسیده ام
در عبور این همه زمستان زمهریر
حتی یک خبر از بیداری باغ
تولد تابستان به من نرسید
غزال پا در گریز گریه ها
پر
بامداد نخستین آخرین
پر
اما کلاغ سیاه شب
از بام ما پر نمی زند

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:52 PM
چهار شنبه


یادت هست می گفتی صدای من
این من در سوگ سلام ستاره نشسته
به آواز غمگنانه ی قنات خشکیده می ماند ؟
وقتی که اسبهای عرق کرده ی باد یالایال می تازند
و چاه های تشنه عبورشان را
های می کشند
در برهوت شنپوش
تو اما صدایت گواه بیداری بود
پس چرا به دخمه پریدی ؟ خش نوا مرغ
بی بی بهشت بابونه
خاتون نور
در گرماگرم آن شوریده سری
تن به باد سپردنت چه بود ؟
به خدا نوشتن از بادبک باد برده ی بوسه دشوار است
ساده نیست سوگ شمار شهامت شن ها بودن
وقتی دریا
با جاروی بلند موجش مدام
دامنه ها را درو می کند
بگو چه بگویم در تداوم تاراج این همه تبردار ؟
بگو چه بگویم در خاموشی خورشید ؟

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:54 PM
پنج شنبه


چراغش در بی چراغی این خانه می سوخت
و دلش از بی خیالی این جماعت
تنها در این خانه گربه ها شاخ می زدند
تنها در این خانه
سکوت علامت بیداری ترانه بود
وقتی درخت را به جرم جوانه قرنطینه می کردند
و طبیبان بی شرم شوکران
تشخیصشان گشودن رگها بود
وقتی سلاخان حرفه یی
شمع را در شقاوت میدان گردن می زدند
تنها در پناه سایه ی او ایمن بودیم
حالا مرا ببین که در این غروب ممتد
مترسک باغستانی را مانم کارگرانش گرسنه
کلاغ ها دیگر نمی آ’ند
بر افسانه هی بذرپاشان حلقه زنانند
حلقه زنان

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 01:56 PM
جمعه


تنها برای تو می نویسم بی بی باران
سیاه پوس دل سفید
دل سفید مو سیاه
مو سیاه رو سفید
رو سفید آسمان و اینه
گفتی ناقدان نادان این کرانه
در علت اعتمادت به دریا خیالبافی خواهند کرد
حق با تو بود پیشگوی شریف گریه ها
بسیاری در جواب به دریا زدنت جفنگ می بافند
بگذار که این راز
تنها سر به مهر صندوق بغض های من باشد
می دانم که در پس کرباس سفید
به کلمه ی تالمات روحی دلقکان می خندیدی
حالا مرا ببین در هجوم همهمه ی اینهمه هوچی
تمام حرفهاشان زیر خط کمربند است
مدام برایم از صفوف چپ و راست این کرانه می گویند
من اما دست چپ راستم را هم نمی شناسم
تنها می دانم که به قول فروغ
روشنی خواب است
می دانم که ماست
به حرف هیچ سایه ای سیاه نخواهد شد
می دانم که زیر طاقهای پل های سنگی این شهر
هنوز خوابگاه کودکان گرسنه
می دانم که به دستبوس هیچ سروری نخواهم رفت
می دانم که هنوز رهایی عریان رویا میسر نیست
جناح من نگاه تو بود بی بی باران
تو را او بامداد را
تا طنین واپسین ترانه ی نانوشته به یاد خواهم داشت
هراسم نیست از شب و
بیدلی اهالی خنیا و خرناسه
که آنچه می نویسم آنچه خوانده می شود را
کودکان عاشق فردا
با چشمهای بیدار و عادلشان قضاوت خواهند کرد
پس یک دقیقه فریاد به پاس صبوری ستاره ها
هزار ترانه صدا
به احترام آن همه خاطره ی زخمی
تو به من آموختی
که در مرگ نور
نباید سکوت کرد

MonaLisa
Saturday 6 October 2007, 02:10 PM
شکایت نمی کنم، اما
ایا واقعاً نشد که در گذر ِ همین همیشه ی بی شکیب،
دمی دلواپس ِ تنهایی ِ دستهای من شوی؟
نه به اندازه تکرار ِ دیدار و همصدایی ِ نفسهامان!
به اندازه زنگی...
واقعاً نشد؟
واقعاً انعکاس ِ سکوت،
تنها حاصل ِ فریاد ِ آن همه ترانه
رو به دیوار ِ خانه ی شما بود؟
نگو که نامه های نمنک ِ من به دستت نرسید!
نگو که باغجه ی شما،
از آوار ِ آن همه باران
قطعه ای هم به نصیب نبرد!
نگو که ناغافل از فضای فکرهایت فرار کردم!
من که هنوز همینجا ایستاده ام!
کنار همین پارک ِ بی پروانه
کنار همین شمشادها، شعرها، شِکوه ها...
هنوز هم فاصله ی ما
همان هفت شماره ی پیشین است!
دیگر نگو که در گذر ش گریه ها گُمش کردی!
نگو که نشانی کوچه ی ما را از یاد بردی!
نگو که نمره ِ پلک ِ غبار گرفته ی ما،
در خاطرت نماند!
ایا خلاصه ی تمام این فراموشی های ناگفته،
حرفی شبیه « دوستت نمی دارم» تو
در همان گفتگوی دور ِ گلایه و گریه نیست؟

MonaLisa
Saturday 6 October 2007, 02:11 PM
گفتم : کبوتر ِ بوسه!
گفتی : پَر!
گفتم ‍: گنجشک ِ آن همه آسودگی!
گفتی : پَر!
گفتم : پروانه پرسه های بی پایان!
گفتی : پَر!
گفتم : التماس ِ علاقه،
بیتابی ِ ترانه،
بیداری ِ بی حساب!
نگاهم کردی!
نه انگشتت از زمین ِ زندگی ام بلند شد،
نه واژه «پر» از بام ِ لبان ِ تو پر کشید!
سکوت کردی که چشمه ی شبنم،
از شنزار ِ انتظار من بجوشد!
عاشقم کردی! همبازی ِ ناماندگار ِ این همه گریه!
و آخرین نگاه تو،
هنوز در درگاه ِ گریه های من ایستاده است!
حالا - بدون ِ تو!-
رو به روی اینه می ایستم!
می گویم: زنبور ِ گزنده ی این همه انتظار،
کلاغ ِ سق سیاه این همه غصه!
و کسی در جواب ِ گفته های من «پر!» نمی گوید!
تکرار ِ آن بازی،
بدون ِ دست و صدای تو ممکن نیست!
پس به پیوست تمام ِ ترانه های قدیمی،
باز هم می نویسم:
برگرد!?

MonaLisa
Saturday 6 October 2007, 02:15 PM
یادم نرفته است!
گفتی : از هراس ِ باز نگشتن،
پشتِ سرم خکاب نکن!
گفتی : پیش از غروب ِ بادبادکها برخواهم گشت!
گفتی: طلسم ِ تنهای ِ تو را،
با وِردی از اُراد ِ آسمان خواهم شکست!
ولی باز نگشتی
و ابر ِ بی باران این بغضهای پیاپی با من ماند!
تکرار ِ تلخ ِ ترانه ها با من ماند!
بی مرزی ِ این همه انتظار با من ماند!
بی تو،
من ماندم و الهه ی شعری که می گویند
شعر تمام شعران را انشاء می کند!
هر شب می اید
چشمان ِ منتظرم را خیس ِ گریه می کند
و می رود!
امشب، اما
در ِ اتاق را بسته ام!
تمام پنجره ها را بسته ام!
حتا گوشهایم را به پنبه پوشانده ام،
تا صدای هیچ ساحره ای را نشنوم!
بگذار الهه ی شعر،
به سروقت ِ شاعران ِ‌دیگر ِ این دشت برود!
می می خواهم خودم برایت بنویسم!
می بینی؟ بی بی ِ دریا!
دیگر کارم به جوانب ِ جنون رسیده است!
می ترسم وقتی که - گوش ِ شیطان کر! -
از این هجرت ِ بی حدود برگردی،
دیگر نه شعری مانده باشد،
نه شاعری!
کم کم یاد گرفته ام به جای تو فکر کنم،
به جای تو دلواپس شوم،
حتا به جای تو بترسم!
چون همیشه کنار ِ منی!
کنارمی، اما...
صد داد از این «اما»!

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 02:18 PM
چل گیس



چل گیس قصه گیسات رو کی قیچی کرده ؟
کدوم دل سنگی تو رو لو داده به پاییز
که برگ باغ قصه مون دوباره زرده ؟
گریه نکن وقتی که دیو شب می خنده
وقتی که جاده قرق گردنه بنده
دل به ترانه ها بده !‌ خاتون خسته
پنجره باش وقتی که دیوارا بلنده
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گیس
هر جای حادثه باشی پا به پاتم چل گیس
منو تو دلت صدا کن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم نبض صداتم چل گیس
چن تا سکوت رو رج زدی تا لب فریاد ؟
کجای قصه ی پهلوون از نفس افتاد ؟
وقتی که وامونده بودم تو خم جاده
چشمای تو راه میون بر نشون داد
چل گیس من ! سایه ی شب دووم نداره
رنگین کمون پل میزنه اینجا دوباره
دیو تنوره می کشه آخر قصه
گیس تو پرچم میشه تو شهر ستاره
من هنوز در به در خاطره هاتم چل گیس
هر جای حادثه باشی پا به پاتم چل گیس
منو تو دلت صدکن تا صدات رو بشنوم
آخه من از خودتم ! نبض صداتم چل گیس

Hmd_N
Saturday 6 October 2007, 02:20 PM
کافه نادری


توی کافه نادری کنج همون میز بلوط
دو تا صندلی لهستانی هنوز منتظرن
تا من و تو بشینیم گپ بزنیم مثل قدیم
شب بشه مشتریا تا آخرین نفر برن
ما همیشه اولین و آخرین بودیم عزیز
هم تو تابستون داغ هم تو پاییزای سرد
تابلوی بسته و باز پشت شیشه ی در
بعد رفتن ما او کافه چی وارونه می کرد
چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟
واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟
من مثه سایه ی تو تو واسه من مثل نفس
هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟
دستامون تو دست هم گم می شدیم تو خواب شهر
دل دیوونه ی من هی قدمات میشمرد
کوچه ها رو رد می کردم تا خیابون بزرگ
عطر ناب تو من رو تا آخر دنیا می برد
حالا تو نیستی این کوچه صدام نمی زنه
حالا تو نیستی بی تو دیگه کافه کافه نیست
دیگه هیچ ستاره یی جرات چشمک نداره
حتی جای تن تو رو تن این ملافه نیست
چشمک ستاره ها رو می شمردیم یادته ؟
واسه تنهایی شب غصه می خوردیم یادته ؟
من مثله سایه ی تو تو واسه من مثل نفس
هردومون برای همدیگه می مردیم یادته ؟

MonaLisa
Wednesday 10 October 2007, 01:29 PM
آنقدر بی خیال از بازنگشتنت گفتی،
که گمان کردم سر به سر ِ این دل ِ‌ساده می گذاری!
به خودم گفتم
این هم یکی از شوخی های شاد کننده ی توست!
ولی آغاز ِ آواز ِ بغض ِ گرفته ی من،
در کوچه های بی دارو درخت ِ خاطره بود!
هاشور ِ اشک بر نقاشی ِ چهره ام
و عذاب ِ شاعر شدن در آوار هر چه واژه ی بی چراغ!
دیروز از پی ِ گناهی سنگین، گذشته را مرور کردم!
از پی ِ تقلبی بزرگ، دفاترِ دبستان را ورق زدم!
باید می فهمیدم چرا مجازاتم کرده ای!
شاید قتل ِ مورچه هایی که در خیابان
به کف ِ کفش ِ من می چسبیدند،
این تبعید ناتمام را معنا کند!
ا شیشه ای که با توپ ِ سه رنگ ِ من،
در بعدازظهر تابستان ِ هشت سالگی شکست!
یا سنگی که با دست ِ من
کلاغ ِ حیاط ِ خانه ی مادربزرگ را فراری داد!
یا نفری ِ ناگفته ی گدایی، که من
با سکه ی نصیب نشده ی او برای خودم بستنی خریم!
وگرنه من که به هلال ابروی تو،
در بالای آن چشمهای جادویی جسارتی نکرده ام!
امروز هم به جای خونبهای آن مورچه ها،
ده حبه قند در مسیر ِ مورچه های حیاطمان گذاشتم!
برای آن پنجره ی قدیمی شیشه ی رنگی خریدم!
یک سیر پنیر به کلاغ خانه ی مادربزرگ
و یک اسکناس ِ سبز به گدای در به در ِ خیابان دادم!
پس تو را به جان ِ جریمه ی این همه ترانه،
دیگر نگو بر نمی گردی!

MonaLisa
Wednesday 10 October 2007, 01:30 PM
منتظر نباش که شبی بشنوی،
از این دلبستگی های ساده دل بدیده ام!
که روسری تو را،
در آن جامه دان ِ قدیمی جا گذاشته ام!
یا در آسمان،
به ستاره ی دیگری سلام کرده ام!
توقعی از تو ندارم!
اگر دوست نداری،
در همان دامنه دور ِ دریا بمان!
هر جور تو راحتی! بی بی باران!
همین سوسوی تو
از آنسوی پرده دوری،
برای روشن کردن ِ اتاق تنهائیم کافی ست!
من که اینجا کاری نمی کنم!
فقط, گهکاه
گمان آمدن ِ تو را در دفترم ثبت می کنم!
همین!
این کار هم که نور نمی خواهد!
می دانم که مثل ِ همیشه،
به این حرفهای من می خندی!
با چالهای مهربان ِ گونه ات...
حالا، هنوز هم
وقتی به آن روزیهای زلالمان نزدیک می شوم،
باران می اید!
صدای باران را می شنوی؟?

MonaLisa
Wednesday 10 October 2007, 01:31 PM
در پس پرده پلکهایم که پنهان می شوم،
اول ستاره ای از آنسوی سیاهی سبز می شود،
بعد دست ترانه ای آستین سکوتم را می کشد،
بعد نامی برایش انتخاب می کنم و بعد،
رگبار بی امان... خاتون!
دلم می خواست شاعر ِ دیگری بودم!
نه شبیه شاملو ( که شهامت تکلم ترانه را به من آموخت!)
نه هم صورت سهراب (که پرش به پر پرسشی نمی گرفت!)
و نه حتا، همچشم فانوس ِ همیشه فکرهایم : فروغ فرخزاد!
دلم می خواست شاعر دیگری باشم!
می خواستم زندگی را زلال بنویسم!
می خواستم شعری شبیه آوازِ کارگران ساختمان بنویسم!
شعری شبیه چشمهای بی قرار آهو،
در تنگنای گریز و گلوله...
می خواستم جور ِ دیگری برایت بنویسم!
می خواستم طوری بنویسم که برگردی!
باید قانون قدیمی قلبها را نادیده گرفت!
باید دهان هر کسی را که گفت: « دوری و دوستی» گِل گرفت!
باید به کودکان دبستان ستاره گفت:
جواب یک و یک همیشه دو نمی شود!

آه! معنای یکی شدن
نیمه سفر کرده!
آخر چرا پیدایم نمی کنی؟?

akanani
Wednesday 10 October 2007, 01:47 PM
پارکنویس
تنها شاهد ِ اشکهای بی شمار ِ من اینجاست!
با قامتی بلند
و جارویی که از هجوم هیچ بادی آشفته نمی شود!
فهمیدی که از که سخن می گویم؟
رفتگری که همیشه لبخند می زد
و در ازای ِ زباله های سُربی که به دست داشت،
از ما ماهیانه نمی خواست!
هنوز هم بر همان سکوی سفید ِ مر مر ایستاده است!
اینجا بوی پرسه های پریروز مرا می دهد!
بوی شعرهای شبانه!
بوی سکوت و بی صبری...
به یاد داری؟ بی بی ِ باران!
گفتم: تا تو بیایی،
تمام ماشینهایی را که از کناره ی پارک می گذرند می شمرم!
تو گفتی: زمان ِ آمدنم،
از حساب ِ ساعت و تقویم خارج است!
دلم اما آسوده بود!
می دانستم هر بار که از کنار ِ چهارچوب ِ چمنها بگذری،
صدای مرا خواهی شنید:
« - سلام! خورشیدک ِ من! »
حالا هم دلم آسوده است!
می دانم،
هزار سال هم که از ترنم ترانه هایم بگذرد،
هر کس این تندیس ِ صامت ِ جارو به دست را بنگرد،
صبر من و سکوت ِ تو را
به یاد خواهد آورد!
می دانم!●

akanani
Wednesday 10 October 2007, 01:48 PM
هفت سین گمشده

کسی از ما نمی پرسه که بهارمون کجاست
خنده ی سبز بهار کجای گریه های ماست ؟
کسی از ما نمی پرسه که کجای جاده ایم
بین این همه سوار چرا هنوز پیاده ایم ؟
کسی نیس نشون بده نشونی ستاره رو
به دل ما یاد بده تولد دوباره رو
تقویم کهنه رو باید ببندیم
بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا می ذاره تو خونه
قناری دل ما کی می خونه ؟
یکی باید واسه ما بهار رو معنا بکنه
سفره ی گمشده ی هف سین پیدا بکنه
یکی باید بیاد و بگه بهار چه رنگیه
یگه تحویل سال چه لحظه ی قشنگیه
یکی باید بیاد سین سکوت رو بشکنه
رمز قد کشیدن رو تو کوچه فریاد بزنه
تقویم کهنه رو باید ببندیم
بازم باید دروغکی بخندیم
بهار داره پا می ذاره تو خونه
قناری دل ما کی می خونه ؟

akanani
Wednesday 10 October 2007, 01:50 PM
برج عقرب

طلوع رو افسانه کنین ! شب دیگه بی نهایته
نبد قصه سربی ‚ نماز ‚ نماز وحشته
ای آدمای بی خیال !‌ نبض ترانه بی صداس
تنها چراغ کوچه ها ! سوسوی سگار شماس
چله ی مردن منه ! وقت نفس شمردنه
سکوت رو واروونه کنین ‚ تا بغض کهنه بشکنه
عمریه قصه نویس قصه ی ما گیجه
دیو شب برنده س رستم مون افلیجه
پری افسانه شکن ! قصه مون رو ورق بزن
بیا تا اوج موج من !‌ برس به مفهوم شدن
از این درازای نیمه باز یه راه آفتابی بساز
تو برج عقرب هنوزم ‚ زندونی صدای ساز
از این سکون بی ستون ‚ ما رو به دریا برسون
نفس بگیر از این غروب ! هم پای زخمه ها بخون
عمریه قصه نویس قصه ی ما گیجه
دیو شب برنده س رستم مون افلیجه

MonaLisa
Wednesday 10 October 2007, 07:33 PM
اگر شبی فانوس ِ نفسهای من خاموش شد،
اگر به حجله آشنایی،
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی
و عده ای به تو گفتند،
کبوترت در حسرت پر کشیدن پرپر زد!
تو حرفشان را باور نکن!
تمام این سالها کنار ِ من بودی!
کنار دلتنگی ِ دفاترم!
در گلدان چینی ِ اتاقم!
در دلم...
تو با من نبودی و من با تو بودم!
مگر نه که با هم بودن،
همین علاقه ساده سرودن فاصله است؟
من هم هر شب،
شعرهای نو سروده باران و بسه را
برای تو خواندم!
هر شب، شب بخیری به تو گفتم
و جواب ِ تو را،
از آنسوی سکوت ِ خوابهایم شنیدم!
تازه همین عکس ِ طاقچه نشین ِ تو،
همصحبت ِ تمام ِ دقایق تنهایی ِ من بود!
فرقی نداشت که فاصله دستهامان
چند فانوس ِ ستاره باشد،
پس دلواپس ِ‌انزوای این روزهای من نشو،
اگر به حجله ای خیس
در حوالی ِ خیابان خاطره برخوردی!?

MonaLisa
Wednesday 10 October 2007, 07:35 PM
دقت کن!
این آخرین قرار ِ میان ِ نگاه من و نیاز توست!
هر سال ِ خدا،
ده روز مانده به شروع تابستان
(همان بیست و یکمین روز ِ آخرین ماه بهرا را می گویم!)
سی دقیقه که از ساعت ِ نه شب گذشت،
به پارک ِ پرت کنار بزرگراه می ایم!
باران که سهل است
آجر هم اگر از ابرها ببارد
آنجا خواهم بود!
نشانی که ناآشنا نیست؟
همان پارک ِ همیشه پرسه را می گویم!
همان تندیس ِ تمیز جارو به دست!
یادت هست؟

شبیه افسانه ها شده ای!
دیگر همه تو را می شناسند!
تو هم مرا از پیراهن روشن آن سالها بشناس!
چه خطوط ِ تاری
که در گذر گریه ها بر چهره ام نشست!
چه رشته های سیاهی
که در انتظار ِ آمدنت سفید شد!
چه زخمهایی که ... بگذریم!
بگذریم! بی بی باران!
مرا از آستین خیس ِ همان پیراهن آشنا بشناس!

خداحافظ!?

MonaLisa
Wednesday 10 October 2007, 07:37 PM
دوری اما همکناری ، آخر این انتظاری
توی زمهریر دستام ، نفس گرم بهاری
یه پرنده ،‌ یه امیدی ، مث دفتر سفیدی
خط خورشید چشات رو ، روی مشق شب کشیدی
یه نشونه ، یه چراغی ، در نقره کوب باغی
برای ساحل خلوت ، مث تابستون داغی
مثل دریا پر رازی ، از ترانه بی نیازی
تیله ی آخر عشقی ، برای نجات بازی

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یه لبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ،‌مثه بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ،‌ یه دفه بیا به خوابم

با ستاره همنگاهی ، چهره ی زلال ماه ی
مثل یه حدس درستی سر تردید دو راهی
جرأت دستای آدم ، برای چیدن سیبی
یه دریچه روی دیوار ،‌ یه دلیلی واسه تکرار
هم مث سلام اول ،‌هم مث خدانگهدار
یه پلی واسه رفاقت ، زنگ بیداری ساعت
هر جا باشی مث سایه ، باتوام تا بی نهایت

تو مث ماه قشنگی تو شب شعرای نابم
من یهلبخند قدیمی رو لب عکس تو قابم
تو مث سیب گلابی ، مث بیداری تو خوابی
عمری چشمام رو بستم ، یه دفه بیا به خواب

MonaLisa
Thursday 18 October 2007, 12:10 PM
اگه یه پیانو داشتم،
یه ترانه برای دلِ خودم می ساختم!
دوباره مثلِ قدیما،
غیبت ِ تو ر ُ به یاد ِ حنجره می نداختم!

آخ! اگه پیانو داشتم،
تو خودم گــُم می شدم مثل ِ زمونای قدیم!
مث ِ اون شبا که باهم،
دوتایی تو کوچه های بی چراغ قدم زدیم!

اگه قلبم از طلا بود، اونُ آب می کردمُ
با پولش واسه خودم یه پیانو می خریدم!
اما قلبم پیش ِ من نیس، تو اون ُ دزدیدی!
من ِ ساده ی پیاده این ُ زود نفهمیدم!

اگه یه پیانو داشتم،
از شبای تلخ ِ دلتنگ برات می گفتم!
تا بدونی که هنوزم،
وقتِ خوندن ِ ترانه یاد ِ تو می اُفتم!

آخ! اگه پیانو داشتم،
به تو می گفتم که دلواپس ِ حال ِ خودمم!
هنوزم مثل ِ گذشته،
شب ُ روز تو فکر ِ آرزوهای محال ِ خودمم!

اگه قلبم از طلا بود، اونُ آب می کردمُ
با پولش واسه خودم یه پیانو می خریدم!
اما قلبم پیش ِ من نیس، تو اون ُ دزدیدی!
من ِ ساده ی پیاده این ُ زود نفهمیدم

MonaLisa
Thursday 18 October 2007, 12:16 PM
این شعر خیلی قشنگه واقعا :

گفتی : سالهای سرسبزی ِ صنوبر را،
فدای فصل ِ سرد ِ فاصله مان نکن!
من سکوت کردم!
گفتی : یک پلک نزده،
پرنده ی پندارم
از بام ِ خیال تو خواهد پرید!
من سکوت کردم!
گفتی : هیچ ستاره ای،
دستاویز ِ تو در این سقوط ِ بی سرانجامم
نخواهد شد!
من سکوت کردم!
گفتی: دوری ِ دستها و همکناری ِ دلها،
تنها راه ِ رها شدن است!
من سکوت کردم!
گفتی : قول می دهم هر از گاهی،
چراغ ِ یاد ِ تو را در کوچه ی بی چنار و چلچله
روشن کنم!
من سکوت کردم!
سکوت کردم ، اما
دیگر نگو که هق هق ِ ناغافلم را
از آنسوی صراحت ِ سیم و ستاره نشنیدی!

MonaLisa
Thursday 18 October 2007, 12:19 PM
از یاد نبر که از یاد نبردمت!
از یاد نبر که تمام این سالها،
با هر زنگ ِ نا به هنگام تلفن از جا پریدم،
گوشی را برداشتم
و به جا صدای تو،
صدای همسایه ای،
دوستی،
دشمنی را شنیدم!
از یاد نبر که همیشه،
بعد از شنیدن ش آهنگ ِ «جان مریم»
در اتاق من باران بارید!
از یاد نبر که - با تمام این احوای-
همیشه اشتیاق تکرار ترانه ها با من بودى
همیشه این من بودم
که برای پرسشی ساده پا پیش می گذاشتم!
همیشه حنجره من
هواخواه ِ خواندن آواز آرزوها بود!
همیشه این چشم بی قرار...

- یک نفر صدای آن ضبط لکردار را کم کند!?

MonaLisa
Wednesday 24 October 2007, 05:45 PM
یه پنجره رو به یه باغ ْ، یه کوره راه ِ بی چراغ ْ،
یه حوض ِ سبز ِ نیمه پُر، آبتنی ِ چن تا کلاغ!
دوباره جنگ ِ من ُ من، تو این غروب ِ بی نفس!
قناری می خونه ولی صداش اسیرِ تو قفس!

آهای ! شکسته! با تواَم! فکر ِ یه راه ِ تازه کن!
به جای خوندن یه دفه، سکوت ُ مزه مزه کن!
توی سکوت ْ زندونی ِ ، عطر ِ یه آواز ِ زُلال!
نخون تا فریاد بزنن تموم آدمای لال!

توی سکوت می شه به عشق، میشه به ایینه رسید!
می شه به تک ستاره ی این شب ِ دیرینه رسید!
می شه با طوفان ِ نفس، حنجره ها ر ُ زنده کرد!
تو بازی ِ یکی شدن، می شه تو ر ُ برنده کرد!

سکوت ِ بی رضایتت چه خوش صداس! ترانه خون!
وقتِ سقوط ِ ناگزیر، من رُ یه تکیه گاه بدون!
من با تواَم تا ته ِ خط! مثل ِ یه سایه پا به پا!
حرف ِ منُ به من بزن، اونور ِ غیبت ِ صدا!

توی سکوت می شه به عشق، میشه به ایینه رسید!
می شه به تک ستاره ی این شب ِ دیرینه رسید!
می شه با طوفان ِ نفس، حنجره ها ر ُ‌زنده کرد!
تو بازی ِ یکی شدن، می شه تو ر ُ برنده کرد!

MonaLisa
Thursday 25 October 2007, 12:11 PM
اینم یکی از اشعاری که آدم رو عاشق شاعر میکنه :u

گربه خانوم ! سلام علیک ! قصه نویس تو منم
منم که با ترانه هام این سگا رو پس می زنم
گربه خانوم ! سلام علیک ! پشت و پناه من تویی
تو سفر همیشگی مقصد راه من تویی
گربه خانوم ! گریه نکن ! من تا سحر کنارتم
عمریه تو خزون سرد منتظر بهارتم

ای سگ هار گربه کش ! تو کوچه ها زوزه نکش!
دنبال بوی گربه مون روی زمین پوزه نکش!
گربه خانوم ! خسته نشو ! بپر رو دیوار بلند
از روی دیوار بلند به زوزه های سگ بخند

گربه خانم ! گریه نکن ! شب به ستاره راضیه
تو این سکوت کاغذی وقت ترانه بازیه
گربه خانوم ! گریه نکن ! چراغ کوچه روشنه
پنجره ی شهر سکوت عاشق آواز منه
گریه نکن ! گریه نکن ! ترانه هام فدای تو !
گربه خانوم ! خون رگام فدای گریه های تو !

ای سگ هار گربه کش ! تو کوچه ها زوزه نکش!
دنبال بوی گربه مون روی زمین پوزه نکش!
گربه خانوم ! خسته نشو ! بپر رو دیوار بلند
از روی دیوار بلند به زوزه های سگ بخند

MonaLisa
Thursday 25 October 2007, 12:16 PM
قیچی ! من رو قیچی نکن ! بذار که سنگ رو ببرم
من پرم از ترانه ها کاغذ جنس پیرهنم
قیچی! من رو قیچی نکن ! برگ برنده با منه
من اگه بازی نکنم ، سنگه صدات رو می شکنه
سنگ سیاه ! نعره نزن ! تو گوش من رجز نخون
تا ته شب منتظره شروع نوبتت بمون !
حرف حساب تو چیه ؟ آسمونت چه رنگیه ؟
خونه ی سنگی دلت ، یه خونه ی کلنگیه !

قیچی اگه امون بده ، برنده کاغذ نه سنگ
سنگ اگه یکه تاز بشه ، بازی می شه میدون جنگ

قیچی یه کم امون بده ! حرف حساب پیش منه
سنگ به کسی گوش نمی ده ، همیشه نعره می زنه
قیچی یه کم امون بده ! تنها برای یک نقس
رفتن من باختن توست ، سنگ می مونه ، همین و بس
زندگی مثل بازی کاغذ و سنگ و قیچیه
هیشکی خبردار نمی شه برنده ی بازی کیه

قیچی اگه امون بده ، برنده کاغذ نه سنگ
سنگ اگه یکه تاز بشه ، بازی می شه میدون جنگ

MonaLisa
Thursday 25 October 2007, 12:21 PM
این صدای خاکه ‚ روی موج خیس دریا
زخم تاریخی کابوس ‚ بغض دلنشنین رویا
این صدا صدای خکه ‚ آخرین صدای بیدار
خونه داره قصه میگه ‚ واسه این خیل عزادار
من رو بشنو !‌ من رو بشنو !‌ من صدای آخرینم
قصه ی هزار تا فرنم !‌ من زمینم !‌ من زمینم
زخم ناباور ‚ جای پای لنگ تیمور
مونده روی سینه ی من حفره های ممتد گور
من رو آفتابی نگاه کن ! تا یه فصل تازه باشم
هنوزم با یه اشاره ‚ میتونم پر از صدا شم
سبز سبزم اگه نبضت نبض بیدار چمن شه
من بهشتم اگه دستات مرهم زخمای من شه
پیله ی کهنه رو بشکن !‌ تا رها شه شاپرک باز
با لب بسته صدام کن ! دل بده به گریه ی ساز
تن بی لباس من رو میشه با جوانه پر کرد
میشه این خونه ی خوب و بازم از ترانه پر کرد
زخم ناباور ‚ جای پای لنگ تیمور
مونده روی سینه ی من حفره های ممتد گور
من رو آفتابی نگاه کن ! تا یه فصل تازه باشم
هنوزم با یه اشاره ‚ میتونم پر از صدا شم

MonaLisa
Thursday 25 October 2007, 12:23 PM
من رو بشکن ! ‌من رو بشکن ! من از اینه سرشارم
توی این قاب صد پاره ‚ بازم عکس تو رو دارم
من رو بشکن !‌ من رو بشکن ! صدام از پا نمی افته
بازم تن می زنم از شب ‚ توی هرشعر ناگفته
من رو بشکن اگه شب از هجوم واژه غمگینه
غریو انعکاسم من !‌ صدای اینه اینه
دوباره من ! دوباره من ! ترانه ساز شب شکن
خسته و لال و بی نفس ‚ تو این شب عربده زن
دوباره پارک سوت کور دوباره خاطرات دور
کنج همون نیمکت سبز ‚ بغض لگدکوب چمن
ببین !‌ خورشید بیداری ‚ همین فانوس کم نور
چراغ روشن شعرم ‚ چقدر از سایه ها دوره
من رو بشکن !‌ من رو بشکن ! شکستن عادته اینجا
غزلسازی چه دشواره چه مردن راحته اینجا
برای خنجر کینه ‚ تو این ظلمت غلافی نیست
واسه بیداری دریا یه موج مرده کافی نیست
دوباره من ! دوباره من ! ترانه ساز شب شکن
خسته و لال و بی نفس ‚ تو این شب عربده زن
دوباره پارک سوت کور دوباره خاطرات دور
کنج همون نیمکت سبز ‚ بغض لگدکوب چمن

MonaLisa
Thursday 1 November 2007, 11:26 PM
يه پير زن چادرسياه‚ تموم هفته ‚ غروبا
تو ايستگاه راه آهنه
هر دفه كه سوت قطار ‚ روي سكوت خط مي كشه
چشماي اون برق مي زنه
منتظر يه ياور كه از تو قصه ها بياد
اونور ترمز قطار با پوتيناي پر غبار
رو چشم اون پا ميذاره
مسافر هميشگي ش با اين قطارمنمياد
مادربزرگ نمي دونه
مي خواد تا آخرين نفس كنار ريلاي قطار
منتظر اون بمونه
مادربزرگ !‌ مادربزرگ !‌ اين همه منتظر نباش
چنساله جنگ تموم شده
تقويما رو نگا بكن !‌ فصل سياه موشك
بمب و تفنگ تموم شده
مسافر غريب تو با هيچ قطاري نمياد
اون ديگه برگشتني نيست
ببين كهرو سينه ي اون مدالي جز جراحت
تركشاي آهني نيست
او ديگه خوابه زير خاك قصه چه بد تموم مي شه
چه تلخه آخر كتاب
مادربزرگ !‌ گذيه نكن ! مسافر عزيزت رو
مي بيني اما توي خواب

MonaLisa
Thursday 1 November 2007, 11:55 PM
اي غزل دخت ترانه
گيس طلا !‌ پنجه ي آفتاب
من شب آبوده ترينم
تن تاريكم رو درياب
من رو آشتي بده با نور
توي اين حادثه بازار
پيرهن دريا تنم كن
سربزن از سر ديوار
سر خوش از عطر عبورت
داغ داغم از حضورت
بي بي هزار ستاره
من رو پيدا كن تو نورت
فصل گل دادن مهتاب
رو تن بركه ي پيره
پيش برق اون نگاهت
حتي خورشيدم حقيره
من رو گم نكن تو ظلمت
سايه ها رو شعله ور كن
واسه همخوني آواز
حنجره ها رو خبر كن
سر خوش از عطر عبورت
داغ داغم از حضورت
بي بي هزار ستاره
من رو پيدا كن تو نورت

MonaLisa
Wednesday 7 November 2007, 05:29 PM
در حواشی شعرهایم،
همیشه طنین ِ ممتد ِ طعنه را شنیده ام!
که : شاعران از فتح ِ قله های قیود و قافیه بازآمده اند
و تو گریه های مکرر خود را ترانه می نامی؟
اگر اینگونه بود،
هر کودکی شاعر و هر انشای کودکانه
همنام ِ ترانه بود!
می شناسم این اهالی ِ همهمه را!
در عبور از معابر ِ باد،
شاعران ِ بسیاری را دیده ام!
شاعرانی که به لطف ِ عینکهاشان شاعر شدند!
شاعرانی که مویشان را از وسط فرق می گرفتند،
تا شاعر تر شوند!
شاعرانی که گفتند : « - ساده ایم! » و ساده نبودند!
گفتند : « - عاشقیم! » و عاشق نبودند!
گفتند : « - به رسم اینه رفتار می کنیم! »
ولی اینه ها را شکستند
و تنها از طراوت ِ تن ها ترانه نوشتند!
باور کن راضی به گشودن ِ درگاه ِ گرد گرفته ی شان نیستم.
اما ببین چگونه پاپیچ ِ این پای پیاده می شوند!
هر چند،
آنها که از خطوط ِ خوابهای من خبر ندارند!
آنها که تابحال،
جز خواب ِ چراغ سبز ِ چهارراه ِ خیابانشان،
خوابی ندیده اند!
بگذار دلشان به همین هفته های همهمه خوش باشد!
وقتی نام ِ زغفران می شاید،
آنها به یاد ِ شله زرد می افتند!
هیچ شاعری در دفتر ِ شعر ِ خود ننوشت:
زعفران گل ِ زیبایی ست!
از ضمیر ِ زنگار بسته شان
به جز تکرار ِ طعنه و تردید
انتظاری نمی رود!
بگذار ندانند که رگبار ِ گریه های من،
از کجای آسمان آب می خورد!
ولی می خواهم تو بدانی! گُلم!
می خواهم تو بدانی!
پدر بزرگم همیشه می گفت
وقتی شبانه به کابوس ِ بی نور ِ کوچه می روی،
برای فار از زوایای ترس
آوازی را زمزمه کن!
من همه برای پُر کردن ِ این خلوت ِ خالی ترانه می خوانم!
برای تاراندن ِ ترس!
به خدا از این کوچه های بی سلام،
از این آسمان ِ بی کبوتر می ترسم!
بامها را ببن!
دیگر کسی بادبادک نمی سازد!
در دامنه ی دست ش کودکان،
تیر و کمان حرف ِ اول را می زند!
می ترسم از هزاره ای دیگر،
نسل ِ گلهای سرخ منقرض شده باشد!
می ترسم نوه های این ماهی ِ سرخ هم
با خیال ش رسیدن به دریا،
دور ِ حصار ِ همین حوض ِ نیمه پُر
بچرخند و ُ
پیر شوند و ُ
بمیرند!
می ترسم تو نیایی و من،
تا همیشه همسایه ی این سایه های سرشکسته شوم!
می ترسم!در قید و بند ِ تکمیل ترانه هم نیستم!
می دانم که دنیا شبیه ترانه هایم نیست!
تنها برای دوری ِ دستهایمان زمزمه می کنم!
حالا اگر این طایفه ی بی ترانه را
تحمل شنیدن ِ آوازهای من نیست،
این پهنه ی پنبه زار و این گودال ِ گوشهایشان!
بگذار به غیبت قافیه هایم مُدام نق بزنند!
بگذار از غربال ِ نازادگان بگذرم!
بگذار جز تو کسی شاعرم نداند!
مگر چه می شود؟
اصلاً دلم نمی خواهد به وقتِ رفاقتم با قلم شاعر باشم!
می خواهم در خیابان شاعر باشم!
وقتی راه می روم،
آواز می خوانم،
گریه می کنم!
وقتی گربه ی گرسنه ی کوچه را،
به نان ِ نوازشی سیر می کنم!
می خواهم آواز ِ دُهُل را از نزدیک بشنوم!
می خواهم تمام رودها را تا سرچشمه شان شنا کنم!
می خواهم تمام فانوسهای فاصله را روشن کنم!
می خواهم یک بار،
فقط یک بار ترانه ای به سادگی ِ سکئت ِ کودکان بنویسم!
آنوقت دفترم را ببندم،
بیایم روی همان نیمکت ِ سبز ِ انتظار بنشینم،
صدای پای تو را از پس ِ پرچین ِ پارک بشنوم،
چهره ات را در ظهرهای دور ِ آن پائیزِ خوب بخاطر بیاورم
و بمیرم!
به همین سادگی!
ساده بودن را از پری ِ کوچکی آموخته ام،
که با بوسه ای می مُرد و با بوسه ای به دنیا می آمد!
اما در این میان رازی هست.
که تنها تو از زوایای آن با خبری!
بگو بدانم! بی بی باران!
گرمای ناب ِ دومین بوسه ی معجزه، ایا
بر گونه های خیس ِ گریه ی من
خواهد نشست؟●

MonaLisa
Wednesday 7 November 2007, 05:31 PM
سعی کردم که همیشه
به سادگی ِ اولین سلاممان باشم!
به سادگی سکوتمان در پنجشنبه دیدار!
به سادگی واپسین دست تکان دادنم،
در کوچه بی چراغ!
می خواستم کودکان ستاره زبان مرا بفهمند!
می خواستم که هیچ ابهامی،
در گزارش گریه های نباشد!
می خواستم از اهالی شنزار و شتر گرفته،
تا برف نشینان قبیله قطب،
همصحبت ِ سادگی ام باشند!
احاس می کنم،
تمام سادگان ِ این سیاره همسایه منند!
ناجی علی و حنزله وصله پوشش را
بیشتر از ون گوگ دوست دارم،
که درختان را بنفش می کشید،
آسمان را صورتی
و خک را قرمز!
( این را برای خوش ایند ِ هیچ چهره ای نگفتم!)
دوست دارم به جای سمفونی بتهون،
صدای ویولن نواز ِ کور خیابان ولی عصر را بشنوم!
دلم می خواست که حافظ
- این همراه همیشه حافظه ام!-
یکبار به سمت ِ سواحل سادگی می آمد!
می خواستم کتابت او را
به زبان زلال نوزادان بی زنگار ببینم!
می خواستم ببینم آن ساده دل،
با واژه های کوچه نشین چه می کند!
هی! آرزوی محال!
آرزوی محال...

و تو!
- دختر بی بازگشت ِ گریه ها! -
از یاد نبر که ساده نویسی،
همیشه نشان ساده دلی نیست!
پس اگر هنوز
بعد از گواهی گریه ها در دفترم می نویسم:
« باز می گردی»
به ساده دل بودنم نخند!
اشتباه ِ مشترک ِ تمام شاعران ِ این است،
که پیشگویان خوبی نیستند!?

MonaLisa
Wednesday 7 November 2007, 05:33 PM
خسته ام!
حتما تا به حال
هزار مرتبه این کلمه را
در کتاب شاعران دیگر این شعر دیده ای!
من از آنها خسته ترم!
باورکن!
امشب پرده تمام پنجره ها را کشیده ام!
می خواهم بنشینم و یک دل ِ سیر،
برایت گریه کنم!
این هم از فواید ِ مخصوص ِ فلات ماست،
که دل شاعرانش
تنها با گوارش ِ گریه سیر می شود!
ار گریه های بی گناه گهواره به این طرف،
تا دمی دیدگانم به سمت و سوی دریا رفت
صدایی از حوالی پلکهای پدرم گفت:
«-مردها گریه نمی کنند!»
حالا بزرگ شده ام!
می دانم که پدرم نیز
بارها در غم تقویمها گریه کرده است!
حالا می دانم که هیچ غمی غم آخر نخواهد بود!
هوس کرده ام که این دل بی درمان را،
به دریای گریه بزنم!
هوس کرده ام دیده ام را،
به دیدار دریا ببرم!
باید حساب تمام بغض های فروخورده را روشن کنم!
حساب ترانه های مرطوب را!
حساب گریه های گم شده را...
خیالم راحت است!
خانه ما پر از دلایل دلتنگی ست!
در چهارچوب همین اینه ترک دارد،
یک آسمان ابری پنهان است!
مثلا ً موهای سفید پدرم،
که او با خیال بارش ِ‌برف
در مقابل اینه می تکاندشان!
یا چشمهای منتظر ماردم،
که صدای زنگ ِ مرا،
در میان هزار زنگ ِ بی زمان می شناسد!
یا خستگی ِ خواهرم، که امروز
«بر باد رفته» را برای بار دهم خوانده است!
البته جای عزیز تو هم،
در تارک ِ تمام ترانه ها
و در درگاه تمام گریه ها محفوظ است!
آخر ِ قصه مرا دستهای تو خواهد نوشت!
مطمئن باش!
هیچکس نمی تواند راه خیال تو را،
در عبور از خاطر من سد کند!
هیچکس نمی تواند راه ِ زمزمه تو را،
در عبور از زبان من سد کند!
هیچکس نمی تواند...
(-های!
چه می کنی؟ سود ساز ِ بی افسار!
پرده رستم و اسفندیار می خوانی؟
انگار نفست از جای گرم در می اید!
تو که هستی که در همسایگی سکوت،
از صدای صاعقه یاد می کنی؟
که هستی که نام تگرگ و برگ را کنار هم می نویسی؟
که هستی که همبال پروانه ها،
از پی پیله و پونه پرس و جو می کنی؟
اصلا به تو چه ربطی دارد،
که دیگر کسی در تدارک تولید بادبادک نیست،
به تو چه ربطی دارد
که ماست ِ تمام قصه های بی غصه دوغ است؟
به تو چه ربطی دارد،
که جمله «کبریت بی خطر» روی قوطی ها دروغ است؟
به تو چه ربطی دارد،
که قصه فیل و کبوتر ِ کتاب دبستان هم دروغ بود؟
تو کلاه کوچک خودت را بچسب!
حتماً یادگاری آن یوغهای قدیمی را از یاد برده ای!
یا شاید نمی دانی که داس به دستان ِ عجول،
با کلاه تنها بر نمی گردند!
بگو! نمی دانی؟

انگار پنجره ها را خوب نبسته بودم!
حالا فهمیدی که از بین تمام قصه های قدیمی،
تنها قصه شاخ گوزن و شاخه درختان حقیقت داشت؟
دیگر باید یک تُک ِ پا تا سوسوی سوال و سکسکه بروم!
زود بر می گردم، اما...
تو بیدار نمان! بی بی باران!
تنها چراغ اتاق مرا روشن نگه دار!
به امید ِ دیدار!?

MonaLisa
Thursday 8 November 2007, 04:35 PM
ديگه فرصتي نمونده
نازنين !‌ نازت رو كم كن
دارم از صدا ميفتم
كمكم كن ! كمكم كن
يك ترانه پا به پا باش
اين صداي آخرينه
بي تو رو به انقراضم
حرف آخرم همينه
نبض معيوب حضورت من رو آخر از پا انداخت
بازي عشقت رو آخر دل ناباور من باخت
وه چه بي حنجره ام من
تشنه ي يه جرعه آواز
مثل يه مرغ مهاجر
وقتي تن ميده به پرواز
بي تو بي بهانه ام موندم
واسه پرواز دوباره
مرد غمگين سكوتم
حرف تازه يي نداره
نبض معيوب حضورت ‚ من و آخر از پا انداخت
بازي عشقت رو آخر ‚ دل ناباور من باخت

MonaLisa
Thursday 8 November 2007, 04:37 PM
آي ! گل يخ !‌ آي !‌ گل يخ ! زمستونم بارش رو بست
طلسم زمهرير شب تنها با دست تو شكست
تو ياد دادي به اين صدا كه سر بده ترانه رو
تويي كه زنده مي كني شعراي عاشقانه رو
از من و تو گذشت عزيز !‌ به شب بگو آفتابي شه
ستاره رو سرم بريز ! به شب بگو آفتابي شه
آي گل يخ ! با تو ميشه دل به ترانه ها سپرد
با تو ميشه ستاره بود هميشگي شد و نمرد
وقتي كه تو كنارمي تازه من و من مي بينم
آفتاب و مهتاب نمي خوام ‚ اين شب رو روشن مي بينم
از من و تو گذشت ‚ عزيز !‌ به شب بگو آفتابي شه
ستاره رو سرم بريز !‌ به شب بگو آفتابي شه
كليد نمي خوام گل يخ ! قفلا با بوسه وا ميشن
وقتي كه تو پيش مني گمشده ها پيدا مي شن
قناري تو كنج قفس پرواز رو معنا مي كنه
براي ديوار كه دست ‚ پنجره رو وا ميكنه
از من و تو گذشت ‚ عزيز !‌ به شب بگو آفتابي شه
ستاره رو سرم بريز !‌ به شب بگو آفتابي شه

hichnafar
Tuesday 11 December 2007, 01:23 PM
صدای آبی من

نه اهل روزگارم نه همنشین سایه
بزن به سیم آواز تا آخر گلایه
رو سرزمین بی سر یه سرو سربلندم
به شاخ و برگ سبز خودم دخیل می بندم
ستون تخت جمشید برج غرور من نیست
من با تو بهترینم ثانیه گور من نیست
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه
ببین که داس وحشت حریف یاس من نیست
سکوت این کرانه خلع لباس من نیست
ببین کلید سرداب تو دست این اسیره
برگ امان نمی خوام برای گریه دیره
برهنه مثل دریاس صدای آبی من
هزار تا عمر نوه عمر حبابی من
تو کی هستی که خیال داشتنت
یه دم از خاطر من دور نمیشه ؟
رو به روی اینه چشمات رو نبند
خورشید از نور خودش کور نمیشه

MonaLisa
Sunday 9 March 2008, 10:13 PM
تا اطلاع ثانوی ‚ نفس نکش اینه دار
از اینجا تا آخر شب هزار تا نقطه چین بذار
تااطلاع ثانوی ‚ چشمانون رو هم بذارین
زخم دریده ی شب رو بدون مرهم بذارین
تا اطلاع ثانوی ‚ ترانه لال و کر بشه
قاصدک خبررسون ‚ دوباره بی خبر بشه
تا اطلاع ثانوی ‚ هیچکسی آواز نخونه
پرنده واسه جوجه هاش قصه ی پرواز نخونه
صدای هزار تافریاد تو سکوت شهر جادوس
شهر آبستن خلوت پا به ماهه یه هیاهوس
ای صدای نو رسیده! شب پر کن از سپیده
تو حراج شهر قصه ‚ زندگی به شرط چاقوس
ای شب قداره به دست !‌ ای شبح بی همه چیز
برای فتح آسمون ‚ خون ستاره رو نریز
ساعت خواب بی خبر ! زنگ رهایی رو بزن
بذار بازم طلوع کنه اون من آفتابی من
باید بخونم اگه شب صدام روباور نداره
وقتی یکی تو اینه اشکای من رو میشماره
باید بخونم توی این قحطی شعر و حنجره
وقتی تو آستین رفیق ‚ تیغه ی تیز خنجره
صدای هزار تا فریاد تو سکوت شهر جادوس
شهر آبستن خلوت پا به ماهه یه هیاهوس
ای صدای نو رسیده! شب پر کن از سپیده

تو حراج شهر قصه ‚ زندگی به شرط چاقوس

MonaLisa
Sunday 9 March 2008, 10:21 PM
من شوفر تاکسی ام! ای مسافر ِ در بستی!
بگو تا آخرِ این ترانه با من هستی!
اگه باشی من تو ر ُ هر جا دلت خواس می برم!
آخه من از همه راننده ها دیوونه ترم!
خسته ام از این همه علامت ُ خط ُ نشون!
از جریمه و ُ صدای زشت ِ سوت ِ پاسبون!
جوونیم پُشتِ چراغ قرمزا گم شد یه روزی!
تو جوونی نباید پشتِ چراغا بسوزی!

ای! راننده! بیا و ُ فکری به حال ِ من کن!
اگه زحمتت نمی شه ضبطت ُ روشن کن!

می دونم خسته شدی از این همه حرف ُ حدیث؛
آخه هیشکی گوش به زنگِ حرفِ راننده ها نیس!
می دونم حرفای من حوصله ت ُ سر برده!
می گی تا فرا کی زنده مونده و ُ کی مرده!
اگه راننده بودی حرفام ُ‌خوب می فهمیدی!
توی اینه جای من عکس ِ خودت ر ُ می دیدی!
دنبال ِ چاره می گشتی واسه این همه چراغ!
که جوونیت ُ فروختن توی این حراج ِ داغ!

ای! راننده! بیا و ُ فکری به حال ِ من کن!
اگه زحمتت نمی شه ضبطت ُ روشن کن!●

MonaLisa
Monday 2 June 2008, 11:12 PM
حرف ِ من اینه:
عشقی که با چاقو زدن به درخت ش سَرِ گُذر شروع بشه،
خونه ی آخرش بدبختی ِ!

عاشق اَم عاشقای قدیم
که اسم طرف ُ رو تنشون خالْ کوبی می کردن،
نه این که ناخونْ گیر وَردارنُ
تن ِ درختای بی زبون
به هوای یادگاری پاره پاره کنن!

از همین ِ که عاشقای این زمونه،
همْ سن ُ سال ِ حُبابای آبَن!

نفرین ِ درختا ر ُ دست ِ کـَم نگیر!

MonaLisa
Friday 6 June 2008, 09:54 PM
سهم ِ من از همه دنیا یه دونه پیشی ی ِ نازه!
یه پیشی که خیلی وقتِ با بد‌ُ خوبم می سازه!
وقتی حوصله ندارم، اون آتیش نمی سوزوونه!
وقتِ تنهایی غصه همیشه پیشم می مونه!
حرفای من ُ‌می فهمه، بهتر از همه رفیقام!
دنبال ِ دمش می ذاره، وقتی می بینه که تنهام!
پیشی خیلی بازیگوشه، شیطونیش تموم نمی شه!
به کارای خنده دارش، سر ِ من گرمه همیشه!

پیشی جون! تو بهترین رفیق ِ دنیایی برام!
تو که باشی من از این آدما هیچّی نمی خوام!

خیره می مونه به چشمام، با دو تا چشم ِ قشنگش!
چشمای شبیه ِ تیله ش، چشمای زیتونی رنگش!
پیش ِ صندلیم می شینه، سرش ُ رو پام می ذاره!
انگاری می خواد بدونم که چه قدر هوام ُ داره!
دنبال ِ موش ِ خیالیش، توی کوچه مون می گرده!
گاهی چند روز می ره اما باز دوباره برمی گرده!
پیشی خیلی مهربونه، با سگا دعوا نداره!
مث ِ دوستام بی وفا نیست، من ُ تنها نمی ذاره!

پیشی جون! تو بهترین رفیق ِ دنیایی برام!
تو که باشی من از این آدما هیچّی نمی خوام!

MonaLisa
Tuesday 1 July 2008, 09:36 PM
اسم ِ اون کوچه یادم نیست، اما این دور ُ ورا بود!
کوچه ای که وعده گاه ِ دستای عاشق ِ ما بود!
گفته بودی سر ِ کوچه یدونه خونه به دوشه،
پیرمردی که همیشه فال ِ حافظ می فروشه!
اسم ِ اون کوچه رُ گفتی، اما من دیگه یادم نیست!
یادمه! اما تو اینه یه نفر می گه : یادم نیست!

بی تو کوچه ر ُ نمی خوام، بی تو فال فایده نداره!
حتا حافظ نمی تونه، تو رُ پیش ِ من بیاره!
تو دیگه رفتی ُ رفتی، بی دلیل ُ بی نشونه!
گوش بده! یکی تو سینه م، باز برای تو می خونه!

از شب ِ خلوت ِ کوچه، می گذره با چشم ِ گریون!
تو بازم نیستی ُ نیستی، منمُ شُر شُر ِ بارون!
کوچه خلوت ِ عزیزم! جای تو خالی ِ خالی!
پیرمرد هنوز همونجاس، خوش خیالم که تو فالی!
اما حتا توی شعرم، رد ِ پای نفست نیست!
بیا همپرسه ی من باش! دستای من قفست نیست!

بی تو کوچه ر ُ نمی خوام، بی تو فال فایده نداره!
حتا حافظ نمی تونه، تو ر ُ پیش ِ من بیاره!
تو دیگه رفتی ُ رفتی، بی دلیل ُ بی نشونه!
گوش بده! یکی تو سینه م، باز برای تو می خونه!

elykak
Monday 14 July 2008, 04:10 PM
چه ضیافت غریبی :
من و گیتار و ترانه !
جای تو : یه جای خالی !
شعر من ، شعر شبانه !
هرم خورشیدی چشمات
منو آب کرد و تموم کرد !
لحظه ی ناب پریدن
با یه دیوار رو به روم کرد !
گوش بده ! ترانه هام ترجمه ی چشمای توست
تو تموم قصه هام همیشه جای پای توست !
تو ضیافت سکوتم
تو اگه قدم بزاری
می بینی از تو شکستم
اما تو خبر نداری !
بی تو از زمزمه دورم
بی تو از ترانه عاری !
زخم تو : زخم همیشه !
اینه تنها یادگاری ...

elykak
Wednesday 23 July 2008, 09:58 AM
گریه کن دلت سبک شه
اگه دل مونده تو سینه
سرتو بزار رو شونم
تنها پیشکشم همینه !
بذار این شونه ی نمناک
تکیه گاه گریه باشه
بذار این خسته بیفته
تا شاید دوباره پاشه !
گریه کن دلت سبک شه
من فدای گریه هاتم
تورو تنها نمی ذارم
تا همیشه پا به پاتم
زیر بارون نگاهت
غسل تعمید ترانس
میری اما برمیگردی
این سفر چه عاشقانس !
برو ! من اینجا می مونم
چشم به راهتم همیشه
می دونم که بر میگردی
قصه مون تموم نمیشه !

elykak
Thursday 31 July 2008, 01:14 PM
وقت رفتن هرچی خواستی از اتاق من ببر
آینه رو ببر با این دل همیشه در به در !
ساعتو ببر تا من دقیقه ها رو نشمارم
عکستو ببر شاید یادم بره دوست دارم !
اون کتابارو ببر ، دیگه نمی خونمشون
نامه هاتو پس بگیر تا من نسوزونمشون
اگه خواستی این گلیمو بردار از روی زمین
اما گیتارمو با خودت نبر ، فقط همین

آخه گیتار من آهنگای خوبی از بره !
تو نباشی اون منو به خیلی جاها می بره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه ...
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره

از توی اتاق من هرچی دلت می خواد ببر
عینک آفتابیمو بردار از این چشمای تر
گلدون گلم رو بردار از کنار پنجره
ضبطمو ببر ! نوار و سی دیا یادت نره !
دفتر نتامو بردار از توی گنجه ی من
ببر اون ترانه ها رو ، همشون به نامتن
سیبارم از رو درخت پشت پنجرم بچین
اما گیتارمو با خودت نبر ، فقط همین !


آخه گیتار من آهنگای خوبی از بره !
تو نباشی اون منو به خیلی جاها می بره
جای خالی تو با ترانه هم پر نمیشه ...
اما اینجوری تحمل غمت ساده تره

elykak
Monday 25 August 2008, 01:11 PM
دخترک اجازه هست رخت ترانه تن کنم ؟!
میشه با برق چشات سیگارمو روشن کنم ؟!
فرصتی بده که با چشم تو آفتابی بشم
من همونم که باید این شبو ریشه کن کنم
دخترک فرصت هم سقفیه ما خیلی کمه !
نگو جامون تا ابد تو دل این جهنمه !
شب سحر میشه اگه ظلمتو باور نکنی !
دیگه میدون خسته س از حضور این مجسمه !
بگو دوستم داری تا زمونه وارونه بشه
بگو دوستم داری تا خونه بازم خونه بشه !
رمزه آبادی این خرابه ، عشقه ! هم غزل !
تو بگو هستی تا قصر دیوا وارونه بشه !
اگه جادوگر شب سایه به سایه با منه
اگه ابلیس سیاهی فکر خنجر زدنه
توی جون پناه دستای تو جا خوش می کنم
میدونم چاره ی این شکنه عاشق شدنه !!
به شب شکنجه گر تکیه نده عزیز دل !
بیا رخوتو بگیر از این دقایق کسل !
سیب حوا رو بده به دستای تشنه ی من
منو با صاعقه ساختن ، نه با خاک و آب و گل !
بگو دوستم داری تا زمونه وارونه بشه !
بگو دوستم داری تا خونه بازم خونه بشه !
رمز آبادی این خرابه ، عشقه ! هم غزل !
تو بگو هستی تا قصر دیوا وارونه بشه ...

elykak
Monday 25 August 2008, 01:21 PM
با من بمونی میشکنی ! این یه حقیقته عزیز
تا فرصتی مونده برات از این حقیقت بگریز
با من بمونی میشکنی زندگی شوخی نداره !
توی مسیرش یه روزی عشقمونو جا میذاره !
قصه ی عشق من و تو عشق آتیش به پنبه بود !
عشق ستاره بود به روز ، عشق یه سد بود به یه رود !
اینجا نمون ، اما بدون هرجا که باشی با منی
خودت اینو خوب می دونی : با من بمونی میشکنی !
با من نمون اما بدون که بی تو میگیره دلم !
تو یه شناسنامه ای و من مثه مهر باطلم !
قصه ی عشق من و تو عشق آتیش به پنبه بود !
عشق ستاره بود به روز ، عشق یه سد بود به یه رود !

MonaLisa
Tuesday 2 September 2008, 06:09 PM
غم نخور! هم روزگارم! من هوای تو ر ُ دارم!
واسه چاردیوار ِ قلبت، صد تا پنجره میارم!
غم نخور! زیبای خفته! ناامیدی حرف ِ مفته!
رنگ عوض می کنه این شب، با غزل های نگفته!
نگو خیلی وقته این جا، کسی فردا رُ ندیده!
توی پولک ِ لباست، صد تا فانوس ِ امیده!
چرخ ِ تو، وقت می رقصی! میشکنه چرخ ِ فلک رُ!
تازه می کنه دوباره، خبرای قاصدک رُ!

شب از رقص ِ تو می ترسه! بترسون دیوِ جادو ر ُ!
پریشون کن با آوازت، سکوت ِ این غزلگو رُ!

غم نخور! همیشه روشن! رخوت ُ بگیر از این تن!
خون ِ زندگی ر ُ بسپار، به رگِ ترانه ی من!
غم نخور! همدست ِ خسته! شب پره از پیله رسته!
مرغ ِ عشق ِ این ولایت، دوباره قفس شکسته!

شب از رقص ِ تو می ترسه! بترسون دیوِ جادو ر ُ!
پریشون کن با آوازت، سکوت ِ این غزلگو رُ

MonaLisa
Tuesday 2 September 2008, 06:11 PM
بعید ترین رؤیاها هم حقیقت دارن!
حتا اگه تعریف کردن ِ بعضیاشون،
سرِ آدمُ به باد بده!

رؤیای بچه گی ِ پاسبون ِ سر ِ چهاراه
داشتن ِ یه سوت سوتک بوده،
ناظم ِ دبستان ِ ما
دلش می خواسته هیتلر بشه،
و اون زن ِ اون کاره ی خیابونْ
شبا خواب ِ سوفیالورنُ می دیده!

بعضی وقتا،
فکر کردن به آفتاب
آدم ُ بیشتر از خود ِ آفتاب گرم می کنه!

Mona
Tuesday 2 September 2008, 09:02 PM
دوباره به آفتاب سلامی دوباره دادم!
سلام می کنم به باد،
به بادبادک و بوسه،
به سکوت و سوال
و به گلدانی،
که خواب ِ گل ِ همیشه بهار می بیند!
سلام می کنم به چراغ،
به «چرا» های کودکی،
به چالهای مهربان ِ گونه ی تو!
سلام می کنم به پائیز ِ پسین ِ پروانه،
به مسیر ِ مدرسه،
به بالش ِ نمنک،
به نامه های نرسیده!
سلام می کنم به تصویر ِ زنی نِی زن،
به نِی زنی تنها،
به آفتاب و آرزوی آمدنت!
سلام می کنم به کوچه، به کلمه،
به چلچله های بی چهچه،
به همین سر به هوایی ِ ساده!
سلام می کنم به بی صبری،
به بغض، به باران،
به بیم ِ باز نیامدن ِ نگاه ِ تو...

باورکن من به یک پاسخ کوتاه،
به یک سلام ِ سر سری راضیم!
آخر چرا سکوت می کنی؟

Mona
Tuesday 2 September 2008, 09:07 PM
از دل برود هر آنکه از...
اگر سکوت ِ این گستره ی بی ستاره مجالی دهد،
می خواهم بگویم : سلام!
اگر دلواپسی ِ آن همه ترانه ی بی تعبیر مهلتی دهد،
می خواهم از بی پناهی ِ پروانه ها برایت بگویم!
از کوچه های بی چراغ!
از این حصار ِ هر ور ِ دیوار!
از این ترانه ی تار...
مدتی بود که دست و دلم به تدارک ِ ترانه نمی رفت!
کم کم این حکایت ِ دیده و دل،
که ورد ِ زبان ِ کوچه نشینان است،
باورم شده بود!
باورم شده بود،
که دیگر صدای تو را در سکوت ِ تنهایی نخواهم شنید!
راستی در این هفته های بی ترانه کجا بودی؟
کجا بودی که صدای من و این دفتر ِ سفید،
به گوشت نمی رسید؟
تمام دامنه ی دریا را گشتم تا پیدایت کردم!
آخر این رسم و روال ِ رفاقت است،
که دی نیمه راه ِ رؤیا رهایم کنی؟
می دانم!
تمام اهالی این حوالی گهگاه عاشق می شوند!
اما شمار ِ آنهایی که عاشق می مانند،
از انگشتان ِ دستم بیشتر نیست!
یکیشان همان شاعری که گمان می کرد،
در دوردست ِ دریا امیدی نیست!
می ترسیدم - خدای نکرده ! -
آنقدر در غربت ِ گریه هایم بمانی،
تا از سکوی سرودن ِ تصویرت سقوط کنم!
اما آمدی!
بانوی همیشه ی نجات و نجابت!
حالا دستهایت را به عنوان امانت به من بده!
این دل ِ بی درمان را که در شمار ِ عاشقان ِ‌همیشه می گنجانم،
انگشتانم،
برای شمردنشان
کم می اید

Mona
Tuesday 2 September 2008, 09:15 PM
فقط فرض کن!

فرض کن پک کنی برداشتم
و نام تو را
از سر نویس ِ تمام نامه ها
و از تارک ِ تمام ترانه ها پک کردم!
فرض کن با قلمم جناق شکستم!
به پرسش و پروانه پشت کردم
و چشمهایم را به روی رویش ِ رؤیا و روشنی بستم!
فرض کن دیگر آوازی از آسمان ِ بی ستاره نخواندم،
حجره ی حنجره ام از تکلم ترانه تهی شد
و دیگر شبگرد ِ کوچه ی شما،
صدای آواز های مرا نشنید!
بگو آنوقت،
با عطر ِ آشنای این همه آرزو چه کنم؟
با التماس این دل ِ در به در!
با بی قراری ٍ ابرهای بارانی...
باور کن به دیدار ِ اینه هم که می روم،
خیال ِ تو از انتهای سیاهی ِ چشمهایم سوسو می زند!
موضوع دوری ِ دستها و دیدارها مطرح نیست!
همنشین ِ نفسهای من شده ای! خاتون!
با دلتنگی ِ دیدگانم یکی شده ای

MonaLisa
Sunday 15 February 2009, 03:18 PM
عاشقانه تر از این باش رفیق هق هق !
شاعرانه تر از این باش !همیشه عاشق!
من رو از کهنگی این شب ممتد کم کن !
واسه زخم بی کسیم نگاهتو مرهم کن !

پا به پای نفسم باش !رفیق پرسه !
کوچه حتی از خیال رفتنت می ترسه !
دل خونه از غم نبودنت میگریه!
بی تو اطلسی تو گل خونه ی بخ می میره!

هم دم خلوت من باش!رفیق رویا!
بذار این هوای عاشقی بمونه با ما!
کاری کن ستاره از حضور تو روشن شه!
بودنت بهانه ی ترانه های من شه !

بگو تا آخر این ترانه با من یاری
بگو می گیری من از این شب تکراری
من تموم آرزوهام به تو می بخشم
تازه می شم اگه دستاتو به من بسپاری...

MonaLisa
Sunday 15 February 2009, 03:25 PM
یه نامه از تو یه نامه از من
خیلی قشنگه این دل سپردن
یه جمله از تو یه جمله از من
میدونی سخته دور از تو بودن
نامه به نامه تو رو شناختم
دل به تو بستن دل به تو باختن
طرح یه رویا هنوز باهامه
که جا بشم تو پاکت نامه !

بیام از این جا تا تو! دیگه بمونم با تو!
فدا بشم چشماتو دستاتو حرفاتو!

یه نامه از تو یه نامه از من
بذار شبه من روشن شه روشن!
یه جمله از تو یه جمله از من
فاصله ها رو با بوسه بشکن!
تا کی بخونم نامه ات رو از سر؟
کی میرسی به نامه ی آخر؟
می خوام همیشه پیشت بمونم
به جای نامه تو رو بخونم !