PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : قیصر امین پور



sara
Saturday 13 October 2007, 06:13 PM
زندگینامه





You can see links before reply قیصر امین‏پور متولد دوم اردیبهشت 1338 دزفول است .وی تحصیلات ابتدایی و متوسطه خود را در گتوند و دزفول به پایان برد سپس به تهران آمد و دکترای خود را در رشته زبان و ادبیات فارسی (You can see links before reply A8%D8%A7%D9%86+%D9%88+%D8%A7%D8%AF%D8%A8%DB%8C%D8% A7%D8%AA+%D9%81%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C) از دانشگاه تهران در سال 1376اخذ کرد. وی فعالیت هنری خود را از حوزه اندیشه و هنر اسلامی در سال 1358 آغاز کرد .


در سال 1367 سردبیر مجله سروش نوجوان شدو از همین سال تاکنون در دانشگاه الزهرا و دانشگاه تهران به تدریس اشتغال دارد.


در سال 1382 نیز به عنوان عضو فرهنگستان ادب و زبان فارسی انتخاب شد.
اولین مجموعه شعرش را با عنوان "تنفس صبح" که بخش عمده آن غزل (You can see links before reply) بود و حدود بیست قطعه شعر آزاد (You can see links before reply A7%D8%AF)؛ از سوى انتشارات حوزه هنرى در سال 63 منتشر کرد و در همین سال دومین مجموعه شعرش "در کوچه آفتاب" را در قطع پالتویى توسط انتشارات حوزه هنرى وابسته به سازمان تبلیغات اسلامى به بازار فرستاد.


در سال 1365 "منظومه ظهر روز دهم" توسط انتشارات برگ وابسته به وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامى به بازار مى‏آید که شاعر در این منظومه 28 صفحه‏اى ظهر عاشورا، غوغاى کربلا و تنهایى عشق را به عنوان جوهره سروده بلندش در نظر مى‏گیرد. سال 69 برگزیده دو دفتر تنفس صبح و در کوچه آفتاب با عنوان »گزیده دو دفتر شعر« از سوى انتشارات سروش از وى منتشر مى‏شود. »
"آینه ‏هاى ناگهان" تحول کیفى و کمى امین‏پور را بازتاب مى‏دهد؛ در این مرحله امین‏پور به درک روشن‏ترى از شعر و ادبیات مى‏رسد. اشعار این دفتر نشان از تفکر و اندیشه‏اى مى‏دهد که در ساختارى نو عرضه مى‏شود. آینه ‏هاى ناگهان، امین‏پور را به عنوان شاعرى تأثیرگذار در طیف هنرمندان پیشرو انقلاب تثبیت مى‏کند و از آن سو نیز موجودیت شاعرى از نسل جدید به رسمیت شناخته مى‏شود.


در اواسط دهه هفتاد دومین دفتر از اشعار امین‏پور با عنوان "آینه ‏هاى ناگهان 2"منتشر مى‏شود که حاوى اشعارى است که بعدها در کتاب‏هاى درسى به عنوان نمونه ‏هایى از شعرهاى موفق نسل انقلاب مى‏آید.


در همین دوران است که برخى از اشعار وى همراه با موسیقى تبدیل به ترانه ‏هایى مى‏شود که زمزمه لب‏هاى پیر و جوان مى‏گردد. پس از تثبیت و اشتهار، ناشران معتبر بخش خصوصى علاقه خود را به چاپ اشعار امین‏پور نشان مى‏دهند و در اولین گام، انتشارات مروارید گزینه اشعار او را در کنار گزینه اشعار شاملو، فروغ، نیما و... به دست چاپ مى‏سپارد که در سال 78 به بازار مى‏آید. "گل‏ها همه آفتابگردانند" جدیدترین کتاب امین‏پور نیز در سال 81 از سوى انتشارات مروارید منتشر شد که به چاپ‏هاى متعدد رسید و با استقبال خوبى روبه‏رو شد.


دکتر قیصر امین ‏پور در سال 1382 علی رغم تمایلش از سردبیری سروش نوجوان استعفا داد ، و هم‏اکنون ضمن عضویت در فرهنگستان زبان و ادبیات فارسى؛ در دانشگاه تهران (You can see links before reply 7%D9%87+%D8%AA%D9%87%D8%B1%D8%A7%D9%86) و الزهرا تدریس می کند وبه کارهاى پژوهشى مشغول است.



ویژگی سخن





You can see links before reply قیصر امین پور پیش از آنکه به عنوان شاعر کودک و نوجوان به شمار آید در جامعه ادبی امروز به خاطر ویژگی های شعری اش شناخته شده است و شعرهای عمومی اش بیشتر از شعرهای کودکانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. از نیمه ی دوم دهه شصت بود که قیصر امین پور به ثبات زبان و اندیشه در شعرش دست یافت. هر چند جامعه ادبی او را به عنوان یک ادیب آکادمیک و استاد دانشگاه می شناسد ولی حوزه ادبیات کودکان و نوجوانان هنوز قیصر را از آن خود می داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود" آوازه خوبی دارند.


در طلیعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسش ارتباط خود را با مخاطب آغاز می کند:


چرا مردم قفس را آفریدند؟ ----- چرا پروانه را از شاخه چیدند؟


چرا پروازها را پر شکستند؟----- چرا آوازها را سر بریدند؟




قالبهای مورد علاقه همین پور عبارتند ار:چهارپاره (You can see links before reply 7%D8%B1%D9%87) – غزل (You can see links before reply) – دو بیتی (You can see links before reply 8C)- قالب نیمایی (You can see links before reply 8C%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C)- مثنوی (You can see links before reply)



ویژگی های شعری



الف: مضمون بکر


هوشیاری و دقت نظر امین پور از او شاعری مضمون یاب و نکته پرداز ساخته است. مضمون یابی و نکته پردازی او از نوعی نیست که وی را از واقعیت ها دور ساخته و نازک اندیشی های معما گونه را به ذهن و زبانش راه دهد. (مثل شاعران سبک هندی (You can see links before reply AF%DB%8C))


ویژگی زبان او در عین سادگی و روانی، از زیبایی چشمگیری برخوردار است.


مثلاً شعرهای لحظه سبز دعا- حضور لاله ها- لحظه شعر گفتن


ب: اندیشه های نو


یک تفکر سنتی در این مورد بر این باور است که هر چه بوده، گذشتگان و دیگران سروده و نوشته اند. پس آنچه سروده و نوشته می شود، تازگی و طراوت ندارد و دست کم تفسیری از آثار آنان است. اما پاسخی دیگر هست که می گوید: همه چیز را همگان دانند و همگان هنوز و به خلق و کشف مدام هنری باور دارند.


قیصر یکی از شاعرانی است که در این زمینه تلاش خوبی را سرگرفت.


در قطعه "راه بالا رفتن" این نوگرایی در مضمون و اندیشه دیده می شود.


ج: زبان امروزی


امین پور در شعرهایش می کوشد از زبان امروزی در نهایت سلاست و روانی استفاده کند و رعایت کامل قوانین بکار گرفتن فرهنگ کنایات و اصلاحات به جمعیت زبان او کمک می کند. او در شعر "بال های کودکی" بیش از هر شعری فرهنگ زبانی توده مردم را وارد کرده است.


د: گوناگونی موضوعات


موضوعات برگزیده او ،عام و متعلق به نوجوانان و مردم است و تازگی و طراوت خوبی دارند و این فعالیت و حجم ذهنیت او را نشان می دهد.


هـ: وزن


یکی از راههای ارتباط با کودکان و نوجوانان در شعر استفاده از وزن ریتمیک و واژه های موزون و خوش آهنگ است و امین پور از این اوزان و نیز دیگر اوزان برای عام در شعرهایش به تنوع استفاده کرده است.



نمونه شعر



خلاصه خوبیها برای امام خمینی، از کتاب تنفس صبح




You can see links before reply لبخند تو خلاصه خوبیهاست ----- لختی بخند خنده گل زیباست


پیشانیت تنفس یک صبح است ----- صبحی که انتهای شب یلداست


در چشمت از حضور کبوترها----- هر لحظه مثل صحن حرم غوغاست


رنگین کمان عشق اهورایی----- از پشت شیشه دل تو پیداست


فریاد تو تلاطم یک طوفان----- آرامشت تلاوت یک دریاست


با ما بدون فاصله صحبت کن----- ای آن که ارتفاع تو دور از ماست


قصیر امین پور، در حوزه ی شعر کودک و نوجوان نامی آشناست ولی مانند بعضی از شاعران، در حوزه ی شعر کودک مکث چندانی از خود نشان نداد و بیشتر توجه خود را به نوجوانان معطوف داشت. نمونه آثار او در بخش شعر نوجوان: مثل چشمه، مثل رود(1368)- به قول پرستو(1375)- تنفس صبح(1363)- در کوچه انقلاب (1363)


راز زندگی: از کتاب به قول پرستو- نشر زلال- چاپ اول 1375


غنچه با دل گرفته گفت:
زندگی
لب زخنده بستن است
گوشه ای درون خود نشستن است
گل به خنده گفت
زندگی شکفتن است
با زبان سبز راز گفتن است
گفتگوی غنچه وگل از درون با غچه باز هم به گوش می رسد
تو چه فکر میکنی
کدام یک درست گفته اند
من فکر می کنم گل به راز زندگی اشاره کرده است
هر چه باشد اوگل است
گل یکی دو پیرهن بیشتر ز غنچه پاره کرده است!



آثار


1- تنفس صبح
2- در کوچه آفتاب
3- مثل چشمه ، مثل رود
4- ظهر روز دهم
5- آینه‏ های ناگهان
6- گل‏ها همه آفتابگردانند
7- گزینه اشعار « مروارید »
8- بی بال پریدن
9- طوفان در پرانتز
10- به قول پرستو « مجموعه شعر نوجوان »
11-سنت و نو آوری در شعر معاصر



لیست اشعارقرارداده شده:
راززندگی
تنهاتومی مانی
روزمبادا
فال نیک
غزل دلتنگی
دردواره های من
حسرت همیشگی
این ترانه بوی نان نمی دهد
دستورزبان عشق
کوچه های کوفه
حتی اگرنباشی...
فکرمی کردم خدا...
انکار
الفبای درد
آوازعاشقانه
طرحی برای صلح 1
بندباز
مثل یک خبر
خلاصه ی خوبیها
نیایش
خورشید روستا
غزل پنجره
روز ناگزیر
مساحت رنج
رفتن رسیدن است
خاطره
بوی باران
نان ماشینی
اتفاق
اگردل دلیل است
تقصیر عشق بود
لحظه هاي کاغذي
شعر بي دروغ
گشايش
با اين همه
حرفی از نام تو
بوي باران

sara
Sunday 14 October 2007, 10:21 AM
تنها تو می‌مانی (You can see links before reply)


دل داده ام بر باد، بر هر چه بادا باد
مجنون‌تر از ليلي، شيرين‌تر از فرهاد
اي عشق از آتش، اصل و نسب داري
از تيره‌ی دودي، از دودمان باد
آب از تو طوفان شد، خاک از تو خاکستر
از بوي تو آتش، در جان باد افتاد
هر قصر بي شيرين، چون بيستون ويران
هر کوه بي فرهاد، کاهي بدست باد
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را، اندوه مادرزاد
از خاک ما در باد، بوي تو مي‌آيد
تنها تو مي‌ماني، ما مي‌رويم از ياد

قیصر امین‌پور

sara
Sunday 14 October 2007, 10:22 AM
روز مبادا

وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونان که بايدند
نه بايد ها…
مثل هميشه آخر حرفم
و حرف آخرم را
با بغض مي خورم
عمري است
لبخند هاي لاغر خود را
در دل ذخيره مي کنم:
باشد براي روز مبادا!
اما
در صفحه‌هاي تقويم
روزي به نام روز مبادا نيست
آن روز هر چه باشد
روزي شبيه ديروز
روزي شبيه فردا
روزي درست مثل همين روزهاي ماست
اما کسي چه مي‌داند؟
شايد
امروز نيز روز مبادا باشد!
¤¤¤
وقتي تو نيستي
نه هست هاي ما
چونانکه بايدند
نه بايد ها…
هر روز بي تو
روز مبادا است!

دکتر قيصر امين‌پور

akanani
Sunday 14 October 2007, 01:12 PM
فال نیک
گفتی: غزل بگو! چه بگویم؟ مجال کو؟
شیرین من، برای غزل شور و حال کو؟

پر می زند دلم به هوای غزل، ولی
گیرم هوای پر زدنم هست، بال کو؟

گیرم به فال نیک بگیرم بهار را
چشم و دلی برای تماشا و فال کو؟

تقویم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهای سبِِِِزِِِ سرآغاز سال کو؟

رفتیم و پرسش دل ما بی جواب ماند
حال سؤال و حوصله قیل و قال کو؟

akanani
Sunday 14 October 2007, 01:13 PM
غزل دلتنگی

هر چند که دلتنگ تر از تنگ بلورم
با کوه غمت سنگ تر از سنگ صبورم
اندوه من انبوه تر از دامن الوند
بشکوه تر از کوه دماوند غرورم
یک عمر پریشانی دل بسته به مویی است
تنها سر مویی ز سر موی تو دورم
ای عشق به شوق تو گذر می کنم از خویش
تو قاف قرار من و من عین عبورم
بگذار به بالای بلند تو ببالم
کز تیره ی نیلوفرم و تشنه ی نورم

akanani
Sunday 14 October 2007, 01:14 PM
درد واره ها
دردهای من
جامه نیستند
تا ز تن در آورم
چامه و چکامه نیستند
تا به رشته ی سخن درآورم
نعره نیستند
تا ز نای جان بر آورم

دردهای من نگفتنی
دردهای من نهفتنی است

دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است
مردمی که چین پوستینشان
مردمی که رنگ روی آستینشان
مردمی که نامهایشان
جلد کهنه ی شناسنامه هایشان
درد می کند

من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده ی سرودنم
درد می کند

انحنای روح من
شانه های خسته ی غرور من
تکیه گاه بی پناهی دلم شکسته است
کتف گریه های بی بهانه ام
بازوان حس شاعرانه ام
زخم خورده است

دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟

این سماجت عجیب
پافشاری شگفت دردهاست
دردهای آشنا
دردهای بومی غریب
دردهای خانگی
دردهای کهنه ی لجوج

اولین قلم
حرف حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟
درد
رنگ و بوی غنچه ی دل است
پس چگونه من
رنگ و بوی غنچه را ز برگهای تو به توی آن جدا کنم؟

دفتر مرا
دست درد می زند ورق
شعر تازه ی مرا
درد گفته است
درد هم شنفته است
پس در این میانه من
از چه حرف می زنم؟

درد، حرف نیست
درد، نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟

hichnafar
Sunday 14 October 2007, 05:44 PM
حسرت همیشگی

حرفهاي ما هنوز ناتمام ...

تا نگاه مي كني !

وقت رفتن است

باز هم همان حكايت هميشگي !

پيش از انكه باخبر شوي

لحظه عزيمت تو ناگزير مي شود

آي ...

اي دريغ و حسرت هميشگي !

ناگهان چقدر زود

دير مي شود !

hichnafar
Wednesday 31 October 2007, 05:51 PM
این ترانه بوی نان نمی دهد ...

اين ترانه بوي نان نمي‌دهد
بوي حرف ديگران نمي‌دهد
سفرهء دلم دوباره باز شد
سفره‌اي كه بوي نان نمي‌دهد
نامه‌اي كه ساده و صميمي است
بوي شعر و داستان نمي‌دهد:
…با سلام و آرزوي طول عمر
كه زمانه اين زمان نمي‌دهد
كاش اين زمانه زير و رو شود
روي خوش به ما نشان نمي‌دهد
يك وجب زمين براي باغچه
يك دريچه، آسمان نمي‌دهد
وسعتي به قدر جاي ما دو تن
گر زمين دهد، زمان نمي‌دهد!
فرصتي براي دوست داشتن
نوبتي به عاشقان نمي‌دهد
هيچ كس برايت از صميم دل
دست دوستي تكان نمي‌دهد
هيچ كس به غير ناسزا تو را
هديه‌اي به رايگان نمي‌دهد
كس ز فرط هاي‌و‌هوي گرگ و ميش
دل به هي‌هي شبان نمي‌دهد
جز دلت كه قطره‌اي است بيكران
كس نشان ز بيكران نمي‌دهد
عشق نام بي‌نشانه است و كس
نام ديگري بدان نمي‌دهد
جز تو هيچ ميزبان مهربان
نان و گل به ميهمان نمي‌دهد
نااميدم از زمين و از زمان
پاسخم نه اين ، نه آن…نمي‌دهد
پاره‌هاي اين دل شكسته را
گريه هم دوباره جان نمي‌دهد
خواستم كه با تو درد دل كنم
گريه‌ام ولي امان نمي‌دهد…

hichnafar
Monday 5 November 2007, 09:15 PM
نمونه ای از«دستورزبان عشق»آخرین دفترشعرآقای امین پور

دست عشق از دامن دل دور باد!
می ‌توان آيا به دل دستور داد؟

می ‌توان آيا به دريا حكم كرد
كه دلت را يادی از ساحل مباد؟

موج را آيا توان فرمود: ايست!
باد را فرمود: بايد ايستاد؟

آنكه دستور زبان عشق را
بی ‌گزاره در نهاد ما نهاد

خوب می ‌دانست تيغ تيز را
در كف مستی نمی ‌بايست داد

akanani
Monday 5 November 2007, 10:01 PM
اين جزر و مد چيست كه تا ماه مي رود؟ درياي درد كيست كه در چاه مي رود؟اين سان كه چرخ مي گذرد بر مدار شوم بيم خسوف و تيرگي ماه مي رود گويي كه چرخ بوي خطر را شنيده است يك لحظه مكث كرده، به اكراه مي رود آبستن عزاي عظيمي است، كاين چنين آسيمه سر نسيم سحرگاه مي رود امشب فرو فتاده مگر ماه از آسمان يا آفتاب روي زمين راه مي رود؟ در كوچه هاي كوفه صداي عبور كيست؟ گويا دلي به مقصد دلخواه مي رود دارد سر شكافتن فرق آفتاب آن سايه اي كه در دل شب راه مي رود

منتظر
Tuesday 6 November 2007, 09:54 AM
بدرود شاعر زیبایی های دنیای من
بدرود شاعر درد آشنای من
بدرود قیصر روم ویران قلب من
بدرود ...
بدرود

hichnafar
Friday 16 November 2007, 09:15 AM
آرزوهای شعاری
خسته ام ازآرزوها ،آرزوهای شعاری
شوق پروازمجازی ،بال های استعاری
لحظه های کاغذی را،روزوشب تکرارکردن
خاطرات بایگانی ،زندگی های اداری
آفتاب زردوغمگین ،پله های روبه پایین
سقف های سردوسنگین ،آسمان های اجاری
بانگاهی سرشکسته ،چشم هایی پینه بسته
خسته ازدرهای بسته ،خسته ازچشم انتظاری
صندلی های خمیده ،میزهای صف کشیده
خنده های لب پریده ،گریه های اختیاری
عصرجدول های خالی ،پارک های این حوالی
پرسه های بی خیالی ،نیمکت های خماری
رونوشت روزهارا،روی هم سنجاق کردم:
شنبه های بی پناهی ،جمعه های بی قراری
عاقبت پرونده ام را،باغبارآرزوها
خاک خواهدبست روزی ،بادخواهدبردباری
روی میزخالی من ،صفحه بازحوادث
درستون تسلیت ها،نامی ازمایادگاری...

hichnafar
Wednesday 21 November 2007, 07:45 PM
حتی اگرنباشی...
می خواهمت چنان که شب خسته خواب را
می جویمت چنان که لب تشنه آب را
محوتوام چنان که ستاره به چشم صبح
باشبنم سپیده دمان آفتاب را
بی تابم آن چنان که درختان برای باد
یاکودکان خفته به گهواره ،خواب را
بایسته ای چنان که تپیدن برای دل
یاآن چنان که بال پریدن عقاب را
حتی اگرنباشی می آفرینمت
چونان گه التهاب بیابان سراب را
ای خواهشی که خواستنی ترزپاسخی
باچون تو پرسشی چه نیازی جواب را

hichnafar
Monday 26 November 2007, 03:55 PM
پيش از اينها فكر ميكردم خدا
خانه اي دارد ميان ابرها
مثل قصر پادشاه قصه ها
خشتي از الماس وخشتي از طلا
پايه هاي برجش از عاج وبلور
بر سر تختي نشسته با غرور
ماه برق كوچكي از تاج او
هر ستاره پولكي از تاج او
اطلس پيراهن او آسمان
نقش روي دامن او كهكشان
رعد و برق شب صداي خنده اش
سيل و طوفان نعره توفنده اش
دكمه پيراهن او آفتاب
برق تيغ و خنجر او ماهتاب
هيچكس از جاي او آگاه نيست
هيچكس را در حضورش راه نيست
پيش از اينها خاطرم دلگير بود
از خدا در ذهنم اين تصوير بود
آن خدا بي رحم بود و خشمگين
خانه اش در آسمان دور از زمين
بود اما در ميان ما نبود
مهربان و ساده وزيبا نبود
در دل او دوستي جايي نداشت
مهرباني هيچ معنايي نداشت
هر چه مي پرسيدم از خود از خدا
از زمين، از آسمان،از ابرها
زود مي گفتند اين كار خداست
پرس و جو از كار او كاري خطاست
آب اگر خوردي ، عذابش آتش است
هر چه مي پرسي ،جوابش آتش است
تا ببندي چشم ، كورت مي كند
تا شدي نزديك ،دورت مي كند
كج گشودي دست، سنگت مي كند
كج نهادي پاي، لنگت مي كند
تا خطا كردي عذابت مي كند
در ميان آتش آبت مي كند
با همين قصه دلم مشغول بود
خوابهايم پر ز ديو و غول بود
نيت من در نماز و در دعا
ترس بود و وحشت از خشم خدا
هر چه مي كردم همه از ترس بود
مثل از بر كردن يك درس بود
مثل تمرين حساب و هندسه
مثل تنبيه مدير مدرسه
مثل صرف فعل ماضي سخت بود
مثل تكليف رياضي سخت بود
*****
تا كه يكشب دست در دست پدر
راه افتادم به قصد يك سفر
در ميان راه در يك روستا
خانه اي ديديم خوب و آشنا
زود پرسيدم پدر اينجا كجاست
گفت اينجا خانه خوب خداست!
گفت اينجا مي شود يك لحظه ماند
گوشه اي خلوت نمازي ساده خواند
با وضويي دست ورويي تازه كرد
با دل خود گفتگويي تازه كرد
گفتمش پس آن خداي خشمگين
خانه اش اينجاست اينجا در زمين؟
گفت آري خانه او بي رياست
فرش هايش از گليم و بورياست
مهربان وساده وبي كينه است
مثل نوري در دل آيينه است
مي توان با اين خدا پرواز كرد
سفره دل را برايش باز كرد
مي شود درباره گل حرف زد
صاف و ساده مثل بلبل حرف زد
چكه چكه مثل باران حرف زد
با دو قطره از هزاران حرف زد
مي توان با او صميمي حرف زد
مثل ياران قديمي حرف زد
ميتوان مثل علف ها حرف زد
با زبان بي الفبا حرف زد
ميتوان درباره هر چيز گفت
مي شود شعري خيال انگيز گفت....
*****
تازه فهميدم خدايم اين خداست
اين خداي مهربان و آشناست
دوستي از من به من نزديك تر
از رگ گردن به من نزديك تر….

hichnafar
Tuesday 27 November 2007, 07:39 PM
انکار
از تمام رمز و رازهای عشق
جز همین سه حرف
جز همین سه حرف ساده میان تهی
چیز دیگری سرم نمی شود


من سرم نمی شود
ولی...


راستی
دلم
که می شود!

hichnafar
Saturday 8 December 2007, 04:21 PM
الفبای درد
الفبای دردازلبم می تراود
نه شبنم ، که خون ازشبم می تراود
سه حرف است مضمون سی پاره ی دل
الف .لام .میم ازلبم می تراود
چنان گرم هذیان عشقم که آتش
به جای عرق ازتبم می تراود
زدل برلبم تادعایی برآید
اجابت زهریا ربم می تراود
زدین ریابی نیازم،بنازم
به کفری که ازمذهبم می تراود
خرداد73

hichnafar
Monday 10 December 2007, 05:41 PM
آفتاب مهربانی
آفتاب مهربانی
سایه ی توبرسرمن
ای که درپای توپیچید
سایه ی نیلوفرمن
باتوتنهاباتوهستم
ای پناه خستگی ها
درهوایت دل گسستم ازهمه دل بستگی ها
درهوایت پرگشودن
باوربال وپرمن باش
شعله ورازآتش غم ،خرمن خاکسترمن باش
***
ای بهارباورمن
ای بهشت دیگرمن
چون بنفشه بی تو بی تابم ،برسرزانوسرمن
بی توچون برگ ازشاخه افتادم
زردوسرگردان درکف بادم
گرچه بی برگم
گرچه بی بارم
درهوای توبی قرارم
برگ پاییزم بی تومی ریزم
نوبهارم کن ،نوبهارم
ای بهارباورمن
ای بهشت دیگرمن
چون بنفشه بی توبی تابم
برسرزانوسرمن

hichnafar
Tuesday 11 December 2007, 01:45 PM
آوازعاشقانه

آوازعاشقانه ی مادرگلوشکست
حق باسکوت بود ،صدادرگلوشکست
دیگردلم هوای سرودن نمی کند
تنهابهانه ی دل مادرگلوشکست !
سربسته ماندبغض گره خورده دردلم
آن گریه های عقده گشادرگلوشکست
ای داد،کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای ،های های عزادرگلوشکست
آن روزهای خوب که دیدیم ،خواب بود
خوابم پرید وخاطره ها درگلوشکست
«بادا»مبادگشت و«مبادا» به بادرفت
«آیا»زیادرفت و«چرا»درگلوشکست
فرصت گذشت وحرف دلم ناتمام ماند
نفرین وآفرین ودعادرگلوشکست
تاآمدم که باتوخداحافظی کنم
بغضم امان ندادوخدا ... درگلوشکست

ازشعرهای 67 تا71

hichnafar
Sunday 13 January 2008, 10:34 AM
طرحی برای صلح

كودك
با گربه‌هایش در حیاط خانه بازی می‌كند
مادر، كنار چرخ خیاطی
آرام رفته در نخ سوزن
عطر بخار چای تازه
در خانه می‌پیچد
صدای در!
«شاید پدر!»

hichnafar
Friday 18 January 2008, 12:13 PM
بند باز

تكيه‌ داده‌ام‌
‌به‌ باد
با عصاي‌ استوايي‌ام‌
روي‌ ريسمان‌ آسمان‌
‌ايستاده‌ام‌
بر لب‌ دو پرتگاه‌ ناگهان‌
ناگهاني‌ از صدا
ناگهاني‌ از سكوت‌
زير پاي‌ من‌
‌دهانِ درّهِ‌ سقوط‌
‌بازمانده‌ است‌
ناگزير
با صدايي‌ از سكوت‌
تا هميشه‌
روي‌ برزخ‌ دو پرتگاه‌
‌راه‌ مي‌روم‌

hichnafar
Saturday 26 January 2008, 06:36 PM
مثل یک خبر

پرزجوشش وسرور
مثل رود بود
پاک وبی ریا
مثل بوریای مسجدی
درمیان راه
ساده وصمیمی ونجیب
مثل کلبه ای غریب
درکنارروستا
سبزوسربلندوخوب
مثل جنگل شمال
مثل نخلی ازجنوب
گرم ومهربان
مثل آفتاب
جاری وزلال وصاف
کثل آب بود
رودی ازترانه وحماسه بود
ساده وخلاصه بود
شعرناب بود
تازه بود ومختصر
مثل یک خبر
مثل یک خیال
مثل خواب بود
مثل یک جوانه دربهار
سرزدودمید
مثل یک پرنده درغبار
پرزدوپرید
ازکتاب مثل چشمه مثل رود

hichnafar
Tuesday 26 February 2008, 06:30 PM
خلاصه ی خوبیها

لبخندتوخلاصه ی خوبیهاست
لختی بخند ،خنده ی گل زیباست
پیشانیت تنفس یک صبح است
صبحی که انتهای شب یلداست
درچشمت ازحضورکبوترها
هرلحظه مثل صحن حرم غوغاست
رنگین کمان عشق اهورایی
ازپشت شیشه ی دل توپیداست
توامتدادکوثرجوشانی
سرچشمه ی توسوره ی اعطیناست
فریادتوتلاطم یک طوفان
آرامشت تلاوت یک دریاست
بامابدون فاصله صحبت کن
ای آنکه ارتفاع تودورارماست
بهار 63 - برای امام *****

hichnafar
Sunday 20 April 2008, 02:01 PM
نیایش

مبادا آسمان بی بال و بی پر
مبادا در زمین دیوار بی در
مبادا هیچ سقفی بی پرستو
مبادا هیچ بامی بی کبوتر

hichnafar
Wednesday 21 May 2008, 02:30 PM
خورشید روستا

در شعر های من
خورشید
از موضع مضایقه می تابد
خورشدهای زرد مقوایی
و آسمان سربی
با بادهای سر
در شعر های من جریان دارد هر چند
این برگهای کاهی
با این حروف سربی سنگین
بر بالهای باد سفر می کنند
اما
خورشید های شعر من ، اینجا
خورشید نیستند اینجا
خورشیدهای شعر مرا باد می برد
این درد کوچکی نیست
در روستای ما
مردم
شعر مرا به شور نمی خوانند
گویا زبان شعر مرا ، دیگر
این صادقان ساده نمی دانند
و برگهای کاهی شعرم را
- شعری که در ستایش گندم نیست -
یک جو نمی خرند
از من گذشت
اما دلم هنوز
با لهجه ی محلی خود حرف می زند
با لهجه ی محلی مردم
با لهجه ی فصیح گل و گندم
گندم
خورشید روستاست
وقتی که باد موج می اندازد
در گیسوی طلایی گندمزار...
خورشید های شعر من آنجاست !

hichnafar
Tuesday 27 May 2008, 06:47 PM
غزل پنجره

یک کلبه ی خراب و کمی پنجره
یک ذره آفتاب و کمی پنجره
ای کاش جای این همه دیوار و سنگ
آیینه بود و آب و کمی پنجره
در این سیاه چال سراسر سوال
چشم و دلی مجاب و کمی پنجره
بویی ز نان و گل به همه می رسید
با برگی از کتاب و کمی پنجره
موسیقی سکوت شب و بوی سیب
یک قطعه شعر ناب و کمی پنجره

hichnafar
Monday 2 June 2008, 10:31 AM
روز ناگزیر

این روزها که می گذرد ، هر روز
احساس می کنم که کسی در باد
فریاد می زند
احساس می کنم که مرا
از عمق جاده های مه آلود
یک آشنای دور صدا می زند
آهنگ آشنای صدای او
مثل عبور نور
مثل عبور نوروز
مثل صدای آمدن روز است
آن روز ناگزیر که می آید
روزی که عابران خمیده
یک لحظه وقت داشته باشند
تا سربلند باشند
و آفتاب را
در آسمان ببینند
روزی که این قطار قدیمی
در بستر موازی تکرار
یک لحظه بی بهانه توقف کند
تا چشم های خسته ی خواب آلود
از پشت پنجره
تصویر ابرها را در قاب
و طرح واژگونه ی جنگل را
در آب بنگرند
آن روز
پرواز دستهای صمیمی
در جستجوی دوست
آغاز می شود
روزی که روز تازه ی پرواز
روزی که نامه ها همه باز است
روزی که جای نامه و مهر و تمبر
بال کبوتری را
امضا کنیم
و مثل نامه ای بفرستیم
صندوقهای پستی
آن روز آشیان کبوترهاست
روزی که دست خواهش ، کوتاه
روزی که التماس گناه است
و فطرت خدا
در زیر پای رهگذران پیاده رو
بر روی روزنامه نخوابد
و خواب نان تازه نبیند
روزی که روی درها
با خط ساده ای بنویسند :
" تنها ورود گردن کج ، ممنوع ! "
و زانوان خسته ی مغرور
جز پیش پای عشق
با خاک آشنا نشود
و قصه های واقعی امروز
خواب و خیال باشند
و مثل قصه های قدیمی
پایان خوب داشته باشند
روز وفور لبخند
لبخند بی دریغ
لبخند بی مضایقه ی چشم ها
آن روز
بی چشمداشت بودن ِ لبخند
قانون مهربانی است
روزی که شاعران
ناچار نیستند
در حجره های تنگ قوافی
لبخند خویش را بفروشند
روزی که روی قیمت احساس
مثل لباس
صحبت نمی کنند
پروانه های خشک شده ، آن روز
از لای برگ های کتاب شعر
پرواز می کنند
و خواب در دهان مسلسلها
خمیازه می کشد
و کفشهای کهنه ی سربازی
در کنج موزه های قدیمی
با تار عنکبوت گره می خورند
در دست کودکان
از باد پر شوند
روزی که سبز ، زرد نباشد
گلها اجازه داشته باشند
هر جا که دوست داشته باشند
بشکفند
دلها اجازه داشته باشند
هر جا نیاز داشته باشند
بشکنند
آیینه حق نداشته باشد
با چشم ها دروغ بگوید
دیوار حق نداشته باشد
بی پنجره بروید
آن روز
دیوار باغ و مدرسه کوتاه است
تنها
پرچینی از خیال
در دوردست حاشیه ی باغ می کشند
که می توان به سادگی از روی آن پرید
روز طلوع خورشید
از جیب کودکان دبستانی
روزی که باغ سبز الفبا
روزی که مشق آب ، عمومی است
دریا و آفتاب
در انحصار چشم کسی نیست
روزی که آسمان
در حسرت ستاره نباشد
روزی که آرزوی چنین روزی
محتاج استعاره نباشد
ای روزهای خوب که در راهید!
ای جاده های گمشده در مه !
ای روزهای سخت ادامه !
از پشت لحظه ها به در آیید !
ای روز آفتابی !
ای مثل چشم های خدا آبی !
ای روز آمدن !
ای مثل روز ، آمدنت روشن !
این روزها که می گذرد ، هر روز
در انتظار آمدنت هستم !
اما
با من بگو که آیا ، من نیز
در روزگار آمدنت هستم ؟

hichnafar
Friday 13 June 2008, 11:17 AM
مساحت رنج

شعاع درد مرا ضرب در عذاب کنید
مگر مساحت رنج مرا حساب کنید
محیط تنگ دلم را شکسته رسم کنید
خطوط منحنی خنده را خراب کنید
طنین نام مرا موریانه خواهد خورد
مرا به نام دگر غیر از این خطاب کنید
دگر به منطق منسوخ مرگ می خندم
مگر به شیوه ی دیگر مرا مجاب کنید
در انجماد سکون ، پیش از آنکه سنگ شوم
مرا به هرم نفسهای عشق آب کنید
مگر سماجت پولادی سکوت مرا
درون کوره ی فریاد خود مذاب کنید
بلاغت غم من انتشار خواهد یافت
اگر که متن سکوت مرا کتاب کنید

hichnafar
Monday 16 June 2008, 05:38 PM
رفتن رسیدن است

موجیم و وصل ما ، از خود بریدن است
ساحل بهانه ای است ، رفتن رسیدن است
تا شعله در سریم ، پروانه اخگریم
شمعیم و اشک ما ،در خود چکیدن است
ما مرغ بی پریم ، از فوج دیگریم
پرواز بال ما ، در خون تپیدن است
پر می کشیم و بال ، بر پرده ی خیال
اعجاز ذوق ما ، در پر کشیدن است
ما هیچ نیستیم ، جز سایه ای ز خویش
آیین آینه ، خود را ندیدن است
گفتی مرا بخوان ، خواندیم و خامشی
پاسخ همین تو را ، تنها شنیدن است
بی درد و بی غم است ، چیدن رسیده را
خامیم و درد ما ، از کال چیدن است

خان
Tuesday 17 June 2008, 01:22 PM
خاطره

با گریه های یکریز
یکریز
مثل ثانیه های گریز
با روزهای ریخته
در پای باد
با هفته های رفته
با فصل های سوخته
با سالهای سخت
رفتیم و
سوختیم و
فروریختیم
با اعتماد خاطره ای در یاد
اما
آن اتفاق ساده نیفتاد

hichnafar
Sunday 29 June 2008, 10:27 AM
بوی باران

ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی

خواننده:محمد اصفهانی

hichnafar
Wednesday 9 July 2008, 10:51 PM
نان ماشینی

آسمان تعطیل است
بادها بیکارند
ابرها خشک و خسیس
هق هق گریه ی خود را خوردند
من دلم می خواهد
دستمالی خیس
روی پیشانی تب دار بیابان بکشم
دستمالم را اما افسوس
نان ماشینی
در تصرف دارد
.
.
.
آبروی ده ما را بردند!

hichnafar
Tuesday 15 July 2008, 12:40 PM
اتفاق

افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد

افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد

اما
او سبز بود وگرم که
افتاد

hichnafar
Saturday 19 July 2008, 05:07 PM
اگردل دلیل است

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم

ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

Guitaro
Tuesday 22 July 2008, 01:21 AM
گفتي: غزل بگو! چه بگويم؟ مجال کو؟
شيرين من، براي غزل شور و حال کو؟

پر مي زند دلم به هواي غزل، ولي
گيرم هواي پر زدنم هست، بال کو؟

گيرم به فال نيک بگيرم بهار را
چشم و دلي براي تماشا و فال کو؟

تقويم چارفصل دلم را ورق زدم
آن برگهاي سبز سرآغاز سال کو؟

رفتيم و پرسش دل ما بي جواب ماند
حال سؤال و حوصله قيل و قال کو؟

واقعا عاشق این شعرشم ...
دلم براش تنگ میشه ...
البته من نمیگم حیف شد که رفت ، نمیگم چه بد شد که رفت ، فقط میگم امیدوارم هر جایی که رفت بهتر از اینجا باشه ...

hichnafar
Friday 25 July 2008, 01:11 PM
تقصیر عشق بود

باران گرفت نیزه و قصد مصاف کرد
آتش نشست و خنجر خود را غلاف کرد
گویی که آسمان سر نطقی فصیح داشت
با رعد سرفه های گران سینه صاف کرد
تا راز عشق ما به تمامی بیان شود
با آب دیده آتش دل ائتلاف کرد
جایی دگر برای عبادت نیافت عشق
آمد به گرد طایفه ی ما طواف کرد
اشراق هر چه گشت ضریحی دگر نیافت
در گوشه ای ز مسجد دل اعتکاف کرد
تقصیر عشق بود که خون کرد بی شمار
باید به بی گناهی دل اعتراف کرد

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:11 AM
لحظه هاي کاغذي

خسته ام از آرزوها ، آرزوهاي شعاري
شوق پرواز مجازي ، بالهاي استعاري


لحظه هاي کاغذي را، روز و شب تکرار کردن
خاطرات بايگاني،زندگي هاي اداري


آفتاب زرد و غمگين ، پله هاي رو به پايين
سقفهاي سرد و سنگين ، آسمانهاي اجاري


با نگاهي سر شکسته،چشمهايي پينه بسته
خسته از درهاي بسته، خسته از چشم انتظاري


صندلي هاي خميده،ميزهاي صف کشيده
خنده هاي لب پريده ، گريه هاي اختياري


عصر جدول هاي خالي، پارک هاي اين حوالي
پرسه هاي بي خيالي، نيمکت هاي خماري


رو نوشت روزها را،روي هم سنجاق کردم:
شنبه هاي بي پناهي ، جمعه هاي بي قراري


عاقبت پرونده ام را،با غبار آرزوها
خاک خواهد بست روزي ، باد خواهد برد باري


روي ميز خالي من، صفحه ي باز حوادث
در ستون تسليتها ، نامي از ما يادگاري

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:12 AM
شعر بي دروغ


ما که اين همه براي عشق
آه و ناله ي دروغ مي کنيم


راستي چرا
در رثاي بي شمار عاشقان
-که بي دريغ-
خون خويش را نثار عشق مي کنند


از نثار يک دريغ هم
دريغ مي کنيم؟

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:13 AM
گشايش




تو را به راستي،
تو را به رستخيز
مرا خراب کن!
که رستگاري و درستکاري دلم
به دستکاري همين غم شبانه بسته است
که فتح آشکار من
به اين شکست هاي بي بهانه بسته است

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:13 AM
با اين همه
اما
با اين همه
تقصير من نبود
که با اين همه...
با اين همه اميد قبولي
در امتحان سادهْ تو رد شدم

اصلاً نه تو ، نه من!
تقصير هيچ کس نيست

از خوبي تو بود
که من
بد شدم!

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:17 AM
ویژگی سخن
قیصر امین پور پیش از آنکه به عنوانشاعر کودک و نوجوانبه شمار آید در جامعهادبی امروز به خاطر ویژگی های شعری اش شناخته شده است و شعرهای عمومی اش بیشتر ازشعرهای کودکانه و نوجوانانه اش بر سر زبانهاست. از نیمه ی دوم دهه شصت بود که قیصرامین پور به ثبات زبان و اندیشه در شعرش دست یافت. هر چند جامعه ادبی او را بهعنوان یک ادیب آکادمیک و استاد دانشگاه می شناسد ولی حوزه ادبیات کودکان و نوجوانانهنوز قیصر را از آن خود می داند. دو دفتر "به قول پرستو" و "مثل چشمه- مثل رود" آوازه خوبی دارند.

در طلیعه دفتر "به قول پرستو" شاعر با طرح چند پرسشارتباط خود را با مخاطب آغاز می کند:

چرا مردم قفس را آفریدند؟ ----- چرا پروانه را از شاخه چیدند؟چرا پروازها را پرشکستند؟----- چرا آوازها را سر بریدند؟قالبهای مورد علاقه امین پور عبارتند ار:چهارپاره (You can see links before reply 7%D8%B1%D9%87) – غزل (You can see links before reply) – دو بیتی (You can see links before reply 8C)- قالب نیمایی (You can see links before reply 8C%D9%85%D8%A7%DB%8C%DB%8C)- مثنوی (You can see links before reply)

hichnafar
Thursday 14 August 2008, 10:57 AM
حرفی ازنام تو

ناگهان دیدم سرم آتش گرفت
سوختم ، خاکسترم آتش گرفت
چشم واکردم ، سکوتم آب شد
چشم بستم ، بسترم آتش گرفت
در زدم ، کس این قفس را وا نکرد
پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت
از سرم خواب زمستانی پرید
آب در چشم ترم آتش گرفت
حرفی از نام تو آمد بر زبان
دستهایم ، دفترم آتش گرفت

hichnafar
Sunday 21 December 2008, 04:13 PM
هنگام رسیدن

ای آرزوی اولین گام ِ رسیدن
بر جاده‌های بی‌سرانجام ِ رسیدن
كار جهان جز بر مدار آرزو نیست
با این همه دل‌های ناكام ِ رسیدن
كی می‌شود روشن به رویت چشم من، كی؟
وقتِ گل نی بود هنگام ِ رسیدن؟
دل در خیال رفتن و من فكر ماندن
او پخته‌ی راه است و من خام ِ رسیدن
بر خامی‌ام نام ِ تمامی می‌گذارم
بر رخوت درماندگی نام ِ رسیدن
هرچه دویدم جاده از من پیش‌تر بود
پیچیده در راه است ابهام ِ رسیدن
از آن كبوترهای بی‌پروا كه رفتند
یك مشت پر جا مانده بر بام ِ رسیدن
ای كالِ دور از دسترس! ای شعر تازه!
می‌چینمت اما به هنگام ِ رسیدن

hichnafar
Tuesday 30 December 2008, 11:07 AM
بوي باران

ای که بوی باران شکفته در هوایت
یاد از آن بهاران که شد خزان به پایت
شد خزان به پایت بهار باور من
سایه بان مهرت نمانده بر سر من
جز غمت ندارم به حال دل گواهی
ای که نور چشمم در این شب سیاهی
چشم من به راهت همیشه تا بیایی
باغ من بهارم بهشت من کجایی؟
جان من کجایی
کجایی
که بی تو دل شکسته ام
سر به زانوی غم نهاده ام ، به گوشه ای نشسته ام
آتشم به جان و خموشم چو نای مانده از نوا
مانده با نگاهی به راهی که می رود به ناکجا
ای گل آشنا بیا
بیقرارم بیا
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی
وای از این غم جدایی

اجرا :محمد اصفهاني

hichnafar
Tuesday 24 February 2009, 05:19 PM
ماحاشیه نشین هستیم.
مادرم میگوید:پدرت هم حاشیه نشین بود,درحاشیه به دنیا آمد.درحاشیه جان کند.یعنی زندگی کردودرحاشیه مرد.
من هم درحاشیه به دنیاآمده ام.
ولی نمیخواهم در حاشیه بمیرم.
برادرم در حاشیه بیمارستان مرد.
خواهرم همیشه مریض است.همیشه گریه میکند گاهی در حاشیه گریه میخندد.
مادرم میگوید:سرنوشت ما راهم درحاشیه صفحه تقدیرنوشته اند.
او هرشب ستاره مراکه درحاشیه اسمان سوسومیزندبه من نشان میدهد.
ولی من میگویم:این ستاره من نیست.
من درحاشیه به دنیا آمدم.درحاشیه بازی کردم.
همراه باسگهاوگربه ها ومگسهادرحاشیه زباله ها گشتم تا چیز به درد بخوری پیدا کنم.
من درحاشیه بزرگ شدم وبه مدرسه رفتم.
درمدرسه گفتند: جانداریم.
مادرم گریه کرد.مدیر مدرسه گفت:آقای ناظم اسمش رادرحاشیه دفتربنویس تا ببینیم!
من درحاشیه روز به مدرسه شبانه میروم.
من درحاشیه کلاس مینشینم.
درحاشیه مدرسه مینشینم وتوپ بازی بچه ها را نگاه میکنم چون لباسم هم رنگ بچه ها نیست.
من روزها درحاشیه خیابان کار میکنموبعضی شبهادرحاشیه پیاده رو میخوابم.
من پاییزکارمیکنم.زمستان کار میکنم.بهارکارمیکنم.تابستان کارمیکنم.ودرحاشیه کار کمی هم زندگی میکنم.
من درحاشیه شهر زندگی میکنم.
من درحاشیه زمین زندگی میکنم.برلبه ی آخردنیا!
من درمدرسه آموخته ام که زمین مثل توپ گرداست ومیچرخد .
اگر من درحاشیه زمین زندگی میکنم.پس چطور پایم بر لبه زمین نمیلغزدودرعمق فضا پرتاب نمیشوم؟
زندگی درحاشیه زمین خیلی سخت است.
حاشیه برلب پرتگاه است آدم هر لحظه ممکن است بلغزدوسقوط کند.
من حاشیه نشین هستم.
ولی معنی کلمه حاشیه را نمیدانم.
ازمعلم پرسیدم:حاشیه یعنی چه؟
گفت:حاشیه یعنی قسمت کناره هرچیزی مثل کناره لباس یاکتاب مثلا بعضی ازکتاب ها حاشیه دارندوبعضی ازکلمات کتاب رادرحاشیه مینویسند.یامثل حاشیه شهر که زباله ها را درانجا میریزند.
من گفتم:مگرآدمها زباله هستندکه بعضی ازآنهارادرحاشیه شهرریخته اند؟
معلم چیزی نگفت.
من حاشیه نشین هستم.
به مسجدمیروم.درحاشیه مسجدنمازمیخوانم.نزدیک کفشها.در حاشیه جلسه قرآن مینشینم.من قرآن خواندن را یاد گرفته ام.قران کتاب خوبی است.
قرآن ماحاشیه ندارد.
هیچ کلمه ای رادرحاشیه آن ننوشته اند اگرهم گاهی کلماتی درحاشیه آن باشد آن کلمات حاشیه هم مثل کلمات دیگر عزیزوخوبند.
من قرآن رادوست دارم.
خوب است همه چیز مثل قرآن خوب باشد.

از:بی بال پریدن

fatemeh.1994
Tuesday 24 February 2009, 08:47 PM
بعضی از آدم ها جلد زرکوب دارند.بعضی سخت و ضخیم و بعضی جلد نازک.بعضی سیمی و فنری هستند.بعضی اصلا جلد ندارند.
بعضی از آدم ها با کاغذ کاهی چاپ می شودن و بعضی با کاغذ خارجی.
بعضی از آدم ها ترجمه شده اند.
بعضی از آدمها تجدید چاپ می شوند و بعضی از آدمها فتوکپی یا رونوشت آدم های دیگرند.
بعضی از آدمها با حروف سیاه چاپ می شوند و بعضی از آدم ها صفحات رنگی دارند.
بعضی از آدمها عنوان و تیتر دارند.فهرست دارند و روی پیشانی بعضی از آدمها نوشته اند:
حق هرگونه استفاده ممنوع و محفوظ است.
بعضی از آدم ها قیمت روی جلد دارند.بعضی از آدم ها با چند درصد تخفیف به فروش میرسند و بعضی از آدم ها بعد از فروش پس گرفته نمی شوند!!
بعضی از آدم ها را باید جلد گرفت، بعضی از آدم ها جیبی هستند و می شود آن ها را توی جیب گذاشت.بعضی را هم میتوان در کیف مدرسه گذاشت!
بعضی از آدم ها نمایشنامه اند و در چند پرده نوشته میشوند.بعضی از آدمها فقط جدول سرگرمی و معما دارند و بعضی از آدم ها فقط معلومات عمومی هستند.
بعضی از آدم ها خط خوردگی دارند و بعضی از آدم ها غلط چاپی دارند.بعضی از آدم ها زیادی غلط دارند و بعضی غلط های زیادی!!!
از روی بعضی از آدمها باید مشق نوشت ، از روی بعضی از آدم ها باید جریمه نوشت و با بعضی از آدم ها هیچوقت تکلیف ما روشن نمی شود.
بعضی از آدم ها را باید چندبار بخوانیم تا معنی آنها را بفهمیم و بعضی از آدم ها را باید نخوانده دور انداخت !!
بعضی از آدم ها قصه هایی هستند که مخصوص نوجوانان نوشته می شوند و بعضی مخصوص بزرگسالان.
بعضی از آدمهایی که مخصوص نوجوانان نوشته می شوند خیلی کودکانه و سطحی هستند.این جور آدم ها وقتی با بچه ها حرف میزنند ، هی دهنشان را غنچه میکنند ، هی زور میزنند کلمات را کج و کوله کنند .آن ها به جای اینکه مثل "بچه ی آدم " حرف بزنند ،بچگانه حرف میزنند و ادای بچه ها را در می آورند!

hichnafar
Friday 13 March 2009, 02:17 PM
برای رسیدن ، چه راهی بریدم
در آغاز رفتن ، به پایان رسیدم
به آیین دل سر سپردم دمادم
که یک عمر بی وقفه در خون تپیدم
به هر کس که دل باختم ، داغ دیدم
به هر جا که گل کاشتم ، خار چیدم
من از خیر این ناخدایان گذشتم
خدایی برای خودم آفریدم
به چشمم بد ِ مردمان عین خوبی است
که من هر چه دیدم ، ز چشم تو دیدم
دهانم شد از بوی نام تو لبریز
به هر کس که گل گفتم و گل شنیدم

hichnafar
Tuesday 31 March 2009, 06:00 PM
میهمان سرزده

لحظه ای که خسته ام
لحظه ای که روی دسته های نرم صندلی
یا به پایه های سخت میز
تکیه می دهم
مثل میهمان سرزده
پا به راه و بی قرار رفتنم
فکر می کنم
میزبان من
اجتماع کور موریانه هاست
موریانه های ریز
موریانه های بی تمیز
میزهای کوچک و بزرگ را
چشم بسته انتخاب می کنند
آه !
موریانه های میزبان !
ذهن میزهای ما
جای تخم ریزی شماست !