PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : عبید زاکانی



sara
Monday 15 October 2007, 01:04 PM
زبان سرخ زمانه

اگر شربتی بایدت سودمند
ز داعی شنو نوش‌داروی پند
ز پرویزن معرفت بیخته
به شهد ظرافت بر آمیخته



فرهنگ شادمانی، بخشی از فرهنگ زندگی است.

شادمانی و خندستانی کردن در ادب فارسی سه بخش مهم دارد:

هزل: رسوا کردن و برهنه کردن خصوصیات فردی و پنهانی افراد است و دنیای ممنوعه ها را در بر می گیرد. مانند: هزلیات عبید و سعدی و مولانا و...

هجو: نیشخندی است بر اخلاق و منش ها ی انسان ها و جنبه فردی آن قوی تر است. مانند: هجویات سنایی و سوزنی سمرقندی و انوری و ....

طنز: گریه خنده های عارفانه بر زندگی است. کشف و برهنه کردن تضادها و ناهماهنگی های زندگی است. سمت و سوی اجتماعی دارد. رقص بر شمشیر است.

هرسه، اما زمینه های نوشتاری و گفتاری در ادب فارسی دارند. مانند: کارهای عبید زاکانی و بخشی از کارهای سعدی و دهخدا و صادق هدایت و هادی خرسندی...

در اقلیم ستم و مگو و مکن و مبین، طنز و به ویژه طنز شفاهی رونق می گیرد تا دمی خنده بر لب ها بنشاند و آرامش بخشد . طنز اینجا، لبریخته های شادی و رنج است.

چنین است که هزالان، بذله گویان، شوخان، ظرفا، دلقک یا تلخکان، مسخرگان، مغفلان، فضولان در ایران بسیار بوده و بین مردم مورد توجه بوده اند.

نوشتن هزلیات، هجویات و مطایبات در ادب فارسی و بین بزرگانی چون عبید و مولانا و سعدی رایج بوده است.

و از فنون این رشته بسیار می توان نام برد، مانند: نقیضه گویی، شهرآشوبی، نادره گویی،لودگی، فکاهت، فضولی، ظرافت،شیرین زبانی،شوخ چشمی، زنخ زنی،حاضر جوابی.مزاح گویی.مضحکه گردانی.متلک پرانی.لطیفه گویی.دست انداختن.ریشخند کردن.

لطیفه و نکته اما در این میانه از گستردگی و اهمیت بسیار برخوردار است. کوتاه و پر معنی و پر جوش. شناخت منش ها و روش ها و ارزش های یک جامعه بدون توجه به دنیای خنده و گریه های آن اجتماع غیرممکن است. دنیای ابوبکر ربابی و تلخک تا کریم شیره ای و....



تلخک یا طلحک یا دلقک از قدیمی ترین نام هاست که برای ما به یادگار مانده است . دلقک دربار یکی از سیاه ترین چهره های تاریخ: سلطان محمود غزنوی. سده چهارم.

ببینیم با ستم چه می کند:

* سلطان محمود در مجلس وعظ حاضر بود. ملا بر منبر می گفت: هرکس با پسرکس لواط کند، روز قیامت باید او را بر دوش گرفته و از پل صراط بگذرد. سلطان می گریست. تلخک گفت: ای سلطان گریه مکن! تونیز آن روز بر دوش دیگران خواهی بود.

* سلطان سر بر زانوی تلخک نهاده بود و گفت: تو دیوثان را چه باشی؟

گفت: بالش!



سخن بر سر یکی از بزرگترین و سرشناس ترین اینگونه انسان هاست:عبید زاکانی
سه نفر از معروفترین طنزنویسان ایران اهل قزوین‌اند: عبید زاکانی، نسیم شمال، و علی‌اکبر دهخدا.
مرحوم اقبال در مقدمه دیوان عبید می‌نویسد: از شرح حال و وقایع زندگانی عبید زاکانی بدبختانه اطلاع مفصل و مشبعی در دست نیست. اطلاعات ما در این باب منحصر است به معلوماتی که حمدالله مستوفی معاصر عبید و پس از او دولتشاه سمرقندی در تذکره خود، تألیف شده در قرن ۸۹۲ ه.ق.، در ضمن شرحی مخلوط به افسانه در باب او به دست داده و مؤلف ریاض العلماء در باب بعضی از تألیفات او ذکر کرده‌است. معلومات دیگری نیز از اشعار و مؤلفات عبید به دست می‌آید. از مختصری که مؤلف تاریخ گزیده راجع به عبید نوشته‌است مطالب زیر استنباط می‌شود: ۱. اینکه او از جمله صدور وزرا بوده، ولی در هیچ منبعی به آن اشاره نشده‌است. 2نام شخص شاعر نظام الدین بوده‌است، در صورتی که در ابتدای غالب نسخ کلیات و در مقدمه‌هایی که بر آن نوشته‌اند وی را نجم الدین عبید زاکانی یاد کرده‌اند. ۳. نام شخصی شاعر عبیدالله و عبید تخلص شعری او است. خود او نیز در تخلص یکی از غزلهای خود می‌گوید: گر کنی با دگران جور و جفا با عبیدالله زاکانی مکن ۴. عبید در هنگام تألیف تاریخ گزیده که قریب چهل سال پیش از مرگ اوست به اشعار خوب و رسائل بی نظیر خود شهرت داشته‌است. در تذگرة دولتشاه سمرقندی چند حکایت راجع به عبید و مشاعرات او با جهان خاتون شاعره و سلمان ساوجی و ذکر تألیفی از او به نام شاه شیخ ابواسحاق در علم معانی و بیان و غیره هست. وفات عبید زاکانی را تقی الدین کاشی در تذکرة خود سال ۷۷۲ دانسته و صادق اصفهانی در کتاب شاهد صادق آن را ذیل وقایع سال ۷۷۱ آورده‌است. امر مسلم این که عبید تا اواخر سال ۷۶۸ ه.ق. هنوز حیات داشته‌است.... و به نحو قطع و یقین وفات او بین سنوات ۷۶۸ و ۷۶۹ و ۷۷۲ رخ داده‌است. عبید در تألیفات خود از چندین تن از پادشاهان و معاصرین خود مانند خواجه علاءالدین محمد، شاه شیخ ابوالحسن اینجو، رکن الدین عبدالملک وزیر سلطان اویس و شاه شجاع مظفری را یاد کرده‌است. وی از نوابغ بزرگان است. می‌توان او را تا یک اندازه شبیه به نویسنده بزرگ فرانسوی ولتر دانست. از تألیفاتی که از او باقی است معلوم است که بیشتر منظور او انتقاد اوضاع زمان به زبان هزل و طیبت بوده‌است. مجموع اشعار جدی که از او باقی است و در کلیات به طبع رسیده‌است از ۳۰۰۰ بیت تجاوز نمی‌کنند.
زمان زندگانی عبید زاكانی، قرن هشتم هجری، از سیاه ترین دوره های تاریخ ایرانست كه درآن فساد و تباهی اخلاقی به نهایت رسیده بود. در این دوران كه بعد از كشتار و یغمایهولبار و دهشتناك مغول است، از یك طرف خانه ها و اتابک های خونخوار بر نواحی مختلف این كشور استیلا داشتند، زد و خوردهای اینفرمانروایان با امیران مجاور و با افراد خاندان خود و قتل و غارت ایشان موجب شدهبود كه ایمنی از مردمان سلب شود و قحط و بیماری و گرسنگی و نابسامانی و ناپایداری و نومیدی قدرت یابد.

از سوی دیگر رواج تعصب مذهبی و فساد پیشوایان دین كه با ریا و سالوس و فریب مردمان ساده دل به نام دین و برای قدرت و ثروت؛ روزگار را تیره‌تر و بار زندگی را برای مردمان، خاصه صاحب‌ دلان و لطیف طبعان، سنگین‌تر كرده بود.
در چنین روزگاری البتهبیشتر فشار بر كسانی وارد می‌آید كه نخواهند و نتوانند باجماعت همرنگ شوند و برناپاكیها و پلیدی‌ها چشم فرو بندند. این گروهند كه خواه ناخواه ناله‌ای برمی‌آورندو شكوه‌ای بر زبانشان می‌گذرد و اگر نتوانند در اصلاح مفاسد و معایب قدمی بردارنداین را نیز نمی‌توانند كه از ابراز نفرت خودداری كنند.

روزگار عبید، روزگار ترک تازی ترکان و تازیان است،

گویی جوینی، همین امروز،به تماشای کوچه های آتش گرفته و سرزمین آرزوهای خاکستر شده ایران نشسته و می نویسد:( هر مزدوری، دستوری. هر مزوری، وزیری. هر مدبری، دبیری. هر مستوفی، مستوفیی. هر مسرفی، مشرفی. هر شیطانی ، نایب دیوانی. هر کون خری، سر صدری. هر شاگرد پایگاهی، خداوند حرمت و جاهی. هر فراشی، صاحب دورباشی. هر جافی، کافی. هر حسی، کسی. هر خسیسی، رییس. هر غادری، قادری. هر دستاربندی، بزرگوار دانشمندی.هر آزادی، بی زادی. هر رادی، مردودی...



آزاده دلان گوش به مالش دادند

وز حسرت و غم سینه به مالش دادند

پشت هنر آن روز شکستست درست

کین بی هنران پشت به بالش دادند



روزگار عبید چنین روزگار سیاهی است. از سیف الدین فرغانی بشنویم:



جهان سر بسر ظلم و عدوان گرفت

درو عدل و احسان نخواهیم یافت

سگ آدمی رو ولایت پرست

کسی آدمی سان نخواهیم یافت

به دوری که مردم سگی می کنند

درو گرگ چوپان نخواهیم یافت...

شیاطین گرفتند روی زمین

کنون در وی انسان نخواهیم یافت





در این زمانه است که عبید، چراغ بر می دارد و راه می نماید. امید می آورد تا درد و نومیدی رخت بر بندد.


دکتر خانلری در باره ی آثار عبید می نویسد:
"اخلاق الاشراف رساله اخلاق الاشراف شامل یك مقدمه و هفت باب است. نویسنده در مقدمهپس از حمد خدا و نعت رسول كه آغاز همه آثار نویسندگان و شاعران ایرانست، از تفاوتروح و جسم وبرتری آن بر این و فضایل اخلاقی سخن گفته و غرض اصلی از بعثت انبیاء را «تهذیب اخلاق و تطهیر سیر بندگان» دانسته و سعه مشرب خود را با آوردن این ابیاتآشكار ساخته است:
گر نبی آید و ارنه تو نكو سیرت باشكه به دوزخ نرود مردمپاكیزه سیر
***
بهر مذهب كه باشی باش نیكوكار و بخشندهكه كفر و نیكجوئیبه ز اسلام و بداخلاقیسپس می‌نویسد: «از وقت و زمان مبارك حضرت آدم صفی تا بدینروزگار اشراف بنی‌آدم به مشقت بسیار وریاضت به كمال در كسب فضایل اربعه كه آن «حكمت» و «شجاعت» و «عفت» و «عدالت» است سعی بلیغ به تقدیم رسانیده‌اند، و آنرا سببسعادت دنیی و عقبی شمرده».
از اینجا به كنایه و طنز درباره مردمان زمان خودمی‌گوید: «اكنون درین روزگار كه زبده دهور وخلاصه قرونست چون مزاج اكابر لطیف شد وبزرگان صاحب‌ذهن بلندرای پیدا گشتند، فكر صافی و اندیشه شافی بر كلیات امور معاش ومعاد گماشتند. سنن و اوضاع سابق در چشم تمیز ایشان خوار و بیمایه نمود و نیز بهواسطه كرور زمان و مرور اوان اكثر آن قواعد اندراس پذیرفته است، احیای آن اخلاق واوضاع بر خاطر خطیر و ضمیر منیر این جماعت گران آمد. لاجرم مردوار پای همت بر سر آناخلاق و اوضاع نهادند و از بهر معاش ومعاد خود این طریق كه اكنون در میان بزرگانواعیان متداولست‌... پیش گرفتند‌...»
آنگاه كیفیت ترتیب كتاب را به هفت باب شرحمی‌دهد كه هر باب مشتمل بر دو مذهب است: «یكی مذهب منسوخ كه قدما بر آن نهج زندگانیكرده‌اند و یكی مذهب مختار كه اكنون بزرگان ما اختراع نموده‌اند» و مقدمه را به اینعبارت ختم می‌كند: «هر چند كه حد این مختصر به هزل منتهی می‌شود اماآنكس كه زشهر آشناییستداند كه متاع ما كجاییستفهرست باب‌های كتاب این است : باب اولدر حكمت. دوم در شجاعت. سیم در عفت. چهارم در عدالت. پنجم در سخاوت. ششم در حلم. هفتم در حیا و وفا و صدق و رحمت و شفقت.
در هر یك از این ابواب نویسنده نخست زیرعنوان مذهب منسوخ آن فضیلت اخلاقی را به عباراتی فصیح و موجز وصف كرده سپس عقیدهاهل زمانه را درباره آن صفت به عنوان مذهب مختار بیان نموده است....
رساله صد پند عبید تقلید هجوآمیز این گونه پندنامه‌هاست و در مقدمه آن این معنی رابه كنایه‌ای لطیف بیان كرده است:
در این روزگار كه تاریخ هجرت به هفتصد و پنجاهرسید از گفتار سلطان الحكما افلاطون نسخه‌ای مطالعه افتاد كه برای شاگرد خود ارسطونوشته بود و یگانه روزگار خواجه نصیرالدین طوسی از زبان یونان به زبان پارسی ترجمهكرده و در اخلاق ثبت نموده با چندین نامه علی‌الخصوص پندنامه شاه عادل انوشیروان كهبر تاج ربیع فرموده؛ به خواندن آن خاطر را رغبتی عظیم (حاصل) شد و بر آن ترتیبپندنامه‌ای اتفاق افتاد، درویشانه، از شائبه ریا خالی و از تكلفات عاری، تا نفع اوعموم خلایق را شامل گردد‌…
اگر شربتی بایدت سودمندز داعی شنو نوشدارویپندز پرویزن معرفت بیختهبه شهد ظرافت برآمیختهبعضی از عبارات اینرساله تقلید پندهای مبتذل و بازاری است و نویسنده به این طریق می‌خواهد بیزاری خودرا از این سخنان بی‌مزه بی‌فایده بیان كند و خواننده را به ابتدال آنها متوجه سازد
رساله تعریفات نیز یكی از آثار بدیع و دلكش عبید زاكانی است این رساله به اسلوبلغت‌نامه‌ای تدوین یافته و مشتمل بر ده فصل است به ترتیب ذیل:
1ـ در دنیا ومافیها 2ـ در تركان و اصحاب ایشان 3ـ در قاضی و متعلقات آن 4ـ در مشایخ و مایتعلقبهم 5ـ در خواجگان و عادات ایشان 6ـ در ارباب پیشه و اصحاب مناصب 7ـ در شراب ومتعلقات آن 8ـ در بنگ ولواحق آن 9ـ در كدخدایی و ملحقات آن 10ـ در حقیقت زنان ومردان.
در این رساله نیز همچنان طعن و انتقاد بر اوضاع واحوال اجتماعی با لطف وزیبائی خاصی دیده می‌شود. نكته‌هائیكه عبید درباره بعضی از طبقات و اصناف اجتماعزمان خود نوشته اغلب امروزنیز اگرچه نام و عنوان بعضی از منصب‌ها تغییر یافته درباره همان طبقات صادق است
رساله دلگشا از بهترین وزیباترین آثار عبید رساله دلگشای اوست. این رسالهمجموعه‌ایست از حكایات و نوادر لطیف دلكش كه قسمتی از آن به عربی و قسمت بزرگتر بهفارسی است. حكایاتی كه در این مجموعه گرد آمده به حدی جالب و زیباست كه اكثر آنهازبانزد همه فارسی زبانان و ملت‌های دیگریست كه نفوذ فكری و ادبی ایران راپذیرفته‌اند. بسیاری از این حكایات به لطیفه گویانی مانند ملانصرالدین و امثال اونسبت داده شده است. با اینحال حكایات معروف از زبان عبید باز لطفی تازه دارد زیرافصاحت بیان و شیوائی عبارات او خود زیبائی تازه‌ای به حكایت می‌بخشد كه در روایاتدیگر نمی‌توان یافت. از اسرار فصاحت عبید در اینرساله یكی ایجازست. هر حكایتی اینجابه كمترین عباراتی كه مفید معنی مقصود باشد بیان شده است:
* عمران نامی را در قممی‌زدند. یكی گفت چون عمر نیست چراش می‌زنید؟ گفتند عمرست و الف و نون عثمان همدارد.
* قزوینی با سپری بزرگ به جنگ ملاحده رفته بود. از قلعه سنگی به سرش زدندو بشكستند. برنجید و گفت : ای مردك! كوری، سپری بدین بزرگی نمی‌بینی سنگ بر سر منمی‌زنی؟
* قزوینی را پسر در چاه افتاد. گفت جهان بابا جائی مرو تا من بروم رسنبیاورم و ترا بیرون كشم.
امروزكه ششصد سال از تاریخ نوشتن این رساله می‌گذرد نیزنثری به این روانی و فصاحت و شیرینی كه در خور فهم هر فارسی زبانی باشد در آثارمعاصران به آسانی نمی‌توان یافت.
از حكایات این رساله علاوه بر همه این مزایافایده دیگری حاصل می‌توان كرد و آن این است كه عبید گروهی ازرجال و بزرگان زمان خودرا از طبقات مختلف در اینجا نام می‌برد و لطایفی از ایشان نقل می‌كند و به این سببمی‌توان از اخلاق و آداب آن زمان اطلاعات دقیقی از روی مطالب این رساله به دست آوردكه در جای دیگر یافت نمی‌شود.
در این رساله نیز عبید زاكانی حریفان خود را كهخطیب و قاضی و شیخ و واعظ باشند فراموش نكرده و نیش‌های دلخراش به ایشان می‌زند. ازمیان مردم ولایات ایران بیشتر قزوینی و سپس خراسانی را نمونه بلاهت قرار داده وحكایاتی را كه از نادانی و حماقت اشخاص نقل می‌كند اغلب به ایشان نسبتمی‌دهد.
انشای عبید چنان كه گفته شد در این حكایات عالیترین نمونه نثر ساده وموجز و بی‌تكلف است و هنوز بهترین سرمشق نویسندگان می‌تواند بود. ازینرو نقل چندحكایت در اینجا بسیار سودمند بنظر می‌رسد:
* خطیبی را گفتند مسلمانی چیست؟ گفتمن مردی خطیبم مرا با مسلمانی چكار؟
* عسسی شهری را به قزوینی دادند. نمازدیگرخواجه‌ای را بگرفت كه من عسسم و ترا به زندان بایدم بردن. گفت عسس به روز كسی رانگیرد. گفت شب ترا كجا یابم؟ مردم در میان آمدند و او را منع كردند. گفت سهل استاگر كاری داری حالی با تو بسازیم. اما ضمانی بده كه تا شب پیش من آئی.
* طلحك راپرسیدند كه دیوثی چه باشد؟ گفت این مسئله را از قاضیان باید پرسید.
اما منوچهر محجوبی در مقاله بلند و ارزشمندی که در باره ی عبید دارد و مرگ نابهنگام وی آن را ناتمام گذاشت در باره ی بررسی موضوعی آثار عبید می نویسد:
بررسی موضوعی هزل عبید
چنان که گفتیم موضوع های هزل عبید بسیار گوناگون و وسیع است. اما در این میان موضوع هایی هست که بیشتر توجه او را جلب کرده و بیشتر به آنها پرداخته است. بخش بندی موضوعی هزل عبید، به ترتیب اهمیتی که برای آنها قایل شده، با یک نگاه به مجموعه ی لطایف او، می تواند به ترتیب زیر صورت گیرد:
1ـ مذهب: شامل خدا، پیغمبران، امامان، خلفا، غازیان، اصول مذهب، فروغ مذهب، تعصبات مذهبی، خرافات مذهبی، اختلافات مذهبی، ابزارهای مذهب، شیخ، واعظ، قاضی شرع، زاهد و...
2ـ طبقه ی حاکم: شامل پادشاهان، خلفا، وزیران، امیران، حکام، قضات، وکیلان، اشراف و اشراف زادگان، معرّفان، خواجگان، درباریان، بازرگانان و بازاریان، ثروتمندان، خطیبان، گزمه ها و...
3ـ ظلم.
4ـ فساد.
5ـ تضاد طبقاتی.
6ـ بیگانگان و مهاجمان: شامل اعراب، مغولان، ترکمنان و ترکان.
7ـ فقر.
8ـ جنگ.
9ـ جهل.
10ـ صومعه و صوفی.
11ـ طفیلی های جامعه.
و همین گونه بخش بندی می تواند درباره خصوصیت خوب و بد انسانی: ترس، شهامت، حق گویی، دروغ گویی، فرصت طلبی، ضعف و جز اینها نیز صورت گیرد، که نگرشی دیگر در ژرفای هزل عبید است.
بخش بندی موضوعی، نخستین نتیجه ای که بدست می دهد، دریافت اهمیت درجه ی اولی است که عبید به مبارزه با عناصر مذهب و حکومت می دهد. در پاره ای از لطایف او، این هر دو عنصر در خدمت یک دیگر قرار می گیرند و چنان به هم در می آمیزند که همکاری طبقه ی حاکمه با قشرحامی و پاسدار مذهب، در راه استثمار توده ی مردم را بروشنی باز می نماید.

1ـ مذهب درهزل عبید
انتقاد به مذهب درآثار متفکران ایرانی جلوه های متفاوت دارد و از ناصرخسرو تا هدایت، صدها شاعر و نویسنده و فیلسوف و متفکربدان پرداخته اند. اما در این میان، عبید جای خود را دارد و عریانی وتندی زبان او را کمتر متفکری داراست. عبید بر خلاف بسیاری از شاعران اسلام زده و دربار پرورده که اسلام را بی عیب و مسلمانی مردم را پر از عیب می بینند، مساله را از دیدگاهی کاملأ متضاد می نگرد و مردم را نه تنها بی گناه و بی عیب، بلکه مورد ظلم مذهب نیز می بیند.

الف ـ عبید و خدا
عبید برای انتقاد از مذهب و تفکر ایده آلیستی آن، از اصلی ترین بنیادهای خرافی آن، و اصلی تر از همه، از خدا آغاز می کند و خدا را نه تنها از دیدگاه فلسفی، که در تماس با زندگی روزمره ی مردم مورد بحث قرار می دهد و در این بحث، از وجود خدا تا علم و عدل و قدرت و درایت او را از زبان مردم به زیر سؤال می برد.
عبید در "رساله ی تعریفات"، خدا را دکانی می بیند که از شاه تا شیخ، هر کس بفرا خور زورش، در جهت منافع خویش، از آن بهره می گیرد:
"الخدا ـ خوان یغما"
اما همین خدای خوان یغما، که مظهر عدل و علم و انصاف و... است، آن جا که در تماس با زندگی طبقه ی محروم قرار می گیرد، نه علم و عقل و درایتش درست است و نه عدل وانصافش:
"روستائی ماده گاوی داشت و ماده خری باكره. خر بمرد. شیر گاو به كره خرمی داد و ایشان را شیر دیگر نبود. روستائی ملول شد و گفت "خدایا تواین كره خر را مرگی بده تا عیالان من شیر گاو بخورند. روز دیگر در پایگاه رفت. گاو را دید مرده. مردک را دود از سر برفت. گفت "خدایا من خر را گفتم. تو گاو را از خر باز نمی شناسی؟"
عبید در زمینه ی علم خدا لطیفه ای دیگر دارد:
"درخانه ی حجی بدزدیدند. او برفت درمسجدی برکند وبه خانه برد. گفتند: چرا در مسجد برکنده یی؟ گفت: در خانه ی من دزدیده اند، و خدا دزد در را می شناسد. دزد را به من بسپارد و در خانه ی خود باز ستاند."
در مقایسه ی این دو لطیفه، جز آن که توده را به اندیشه وا می دارد که خداوند عالم تا کجا عالم و آْگاه است، و این چگونه علمی است که به زیان محرومان تمام می شود. در لطیفه ی دوم راه حلی برا ی مقابله با این علم دورغین ارائه می دهد و قهرمان لطیفه ی او خدا را به مبارزه می خواند. نتیجه ی این مبارزه را نیز خواننده ی عبید پیشاپیش می داند: کسی که دراین مبارزه رو در روی او قرار خواهد گرفت نه خدا، که گزمه و شیخ و حاکم و قاضی خواهد بود. و بنابراین، جنگ قهرمان او، نه با خدای خیالی ایده آلیست ها، که با آفرینندگان و پاسداران اوست، که پاسداران دزدی و غارت و ظلم اند.
عبید، حاکمیت مقدر خدا را، در رساله ی اخلاق الاشراف، با زبانی ساده مورد سؤال قرار می دهد:
"در زمان مبارک حضرت رسول، کفار را می گفتند که: "درویشان را طعام دهید." ایشان می گفتند که: "درویشان، بند گان خدایند. اگر خدا خواستی ایشان را طعام دادی. چون او نمی دهد ما چرا دهیم."
و بار دیگر، علم خدا را همراه با عدل او، به بن بست می کشاند؛ و به همان نتیجه ای می رسد که ناصرخسرو و خیـّام و بوعلی. و جوابی که می دهد به سنگلاخ انداختن مدافعان حاکمیت تقدیر و مشوقان ترحم است. عبید، همین اعتقاد به تقدیر ظالمانه ی خدا را، در لطیفه ای دیگر در حکایات عربی رساله ی دلگشا، بزبانی دیگر بیان می کند:
"زنی شوهر را گفت ای قلتبان، ای بینوا. شوهر گفت خدای را شکر، که مرا در این میان گناهی نباشد. اولی از تو است و دومی از خدا."
و تهی دستی توده را نه گناه آنان، که گناه مجموعه ای می داند زیر نام خدا و مذهب. قهرمانان هزل عبید در برابر پدیده ی ظالمانه ی خدا، رفتارهای گوناگون دارند. آن جا که مبلِغان خدا کعبه را خانه ی خدا می نامند، وبه گوش مؤمنان می خوانند که در آن جا بیش از هر جای دیگر به خدا نزدیکند، قهرمان عبید، سخن گزنده ی خود را درخانه ی خدا و با او درمیان می نهد:
"اعرابی به حج رفت. در طواف، دستارش بربودند. گفت: خدایا یک بار که به خانه ی تو آمدم، فرمودی که دستارم بربودند. اگر یک باردیگر مرا در این جا ببینی بفرمای تا دندان هایم را بشکنند."
اعرابی که خدا را پذیرفته است، تعارضی بین صفات نیک خدا و رفتار زشت او می بیند و پدیده ی خدا را، در تماس با زندگی بیشتر می شناسد، و برای همیشه به او پشت می کند. عبید، اوج رابطه ی انسان و خدای اسلام را درست همان چیزی می بیند که ما امروز شاهد آنیم: مرگ. چرا که خدای تازی خدائی است قهّـار و جبّـار که برای نزدیک شدن به او باید از گذرگاه مرگ عبور کرد، برای خشنودی او باید مرد، و عشق به او یعنی عشق به مرگ.
این برداشت از خدا، در میان مردمی که بنیاد زندگی را بر شادی می بینند، برداشتی است هضم ناشدنی که ایرانیان، پس از چهارده قرن هنوز با آن مقابله می کنند و اگر چند گاهی، زیر فشار حکومت های مذهبی، شادی های شان را به پستوی خانه ها می برند، این دوره های کوتاه را از سر می گذرانند و با سرپا کردن سنت های شاد و زندگی بخش خویش، دست رد به سینه ی خدای مرگ اندیش سامی می زنند. نمونه ی این طرز تفکر در هزل عبید جلوه یی والا دارد:
"زرتشتی را گفتند تفسیر انا لله وانا علیه راجعون چه می باشد؟ گفت تفسیر آن ندانم، اما نیک دانم که در مهمانی و عروسی و مجلس انس اش نگویند."
قهرمانان عبید در رویارویی با چنین خدایی، به آن جا می رسند که یک سره از او قطع امید می کنند، خود را از بیراهه ی اعتقادات زندگی کش مذهب بیرون می آورند و براه روشن درک نیروی انسان از واقعیات می افتند:
"حجی به خریدن خر به بازار می رفت. مردی گفتش "به کجا می روی؟" گفت "به بازار می روم تا خری بخرم." گفت "بگو انشاءالله." گفت "چه جای انشاءالله باشد؟ خر در بازار است و زر در کیسه من."
اگرچه با شیوه ی موجز عبید در لطیفه نویسی، این لطیفه می تواند در همین جا تمام شود، و قهرمان او با داشتن زر در کیسه ، به "یاری خدا" نیازی نمی بیند، اما عبید بخاطر نتیجه ای دیگر، لطیفه را ادامه می دهد:
"چون به بازار رفت زرش بدزدیند. در راه بازگشت، مرد پرسید: از کجا می آیی؟ گفت از بازار می آیم. انشاءالله خری نخریدم، انشاء الله. زیان دیده و بی زربه خانه می روم، انشاءالله."و قهرمان که دزدزدگی و تهی دستی خود را نشانه ای از "یاری خدا" می بیند، ذهن ساده ی او می پذیرد که یا باید با گفتن انشاء الله به خدا رشوه داد، و یا دزد "او" تهی دستش خواهد بود.
***
نگاهی تازه به کارهای عبید را به نقل از پژوهشگر ارجمند، د.ساتیراز مقاله ی ((آسیب شناسی هماغوشی اروتیسم مدرن و مارک دساد با جان و روان ایرانی)) از تارنمای عصرنو می آورم. این بخشی کوتاه از کاربزرگ ایشان است:
"طبیعتا درک عمیق عبید و کارهای او و نیز علل چگونگی جا نیافتادن و ادامه نیافتادن نگاه عبید در فرهنگ ایران، خود یک رساله علمی و چند جانبه باید باشد، زیرا آثار او کم نیستند و بخشهای مختلف را از غزلها، رباعیات، قصیدهها و مثتوی تا هزل، هجو و طنز، اروتیسم بی پروا و نیز آموزشهایی طنز آمیز در باب یک اخلاق نو و نفی اخلاق مطلق گرایانه مانند <اخلاق الاشراف>، رساله <دلگشا> و یا رساله< صد پند> او در بر میگیرد. بخش اول یعنی غزلها و رباعیات و غیره در واقع بیانگر اشعار و نگاه عرفانی و نیز رندانه عبید است که خوب از نظر شعریت و غنا به پای دیگر عرفای مهم کسانی مثل مولانا، سعدی، حافظ نمی رسد و قدرت اصلی او نیست، اما جایگاه و زادگاهش را درعرصه پهناور عرفان نشان میدهد که بخشهای مختلف از صوفی تا عارف، از معتدله تا ملامتیان، از عارف نظری چون شعرای عارف ایرانی تا عارف عملی مانند عیاران، پهلوانان و ایجاد آیینهایی مثل آیین جوانمردی و فتوت را در بر میگیرد و ما به تفاسیر مختلف از عرفان در آنجا روبرو میشویم که خود وجود این پلورالیسم عرفان بسیار جالب است. قدرت عبید در بیان بی پروا و طنزگونه فانتزیهای اروتیسمی/فلسفی از یکسو و از سوی دیگر تلاش برای ایجاد نگاهی نو به اخلاق و تعلیم آیین لذت پرستی قلندرانه از سوی دیگر است. اشعار اروتیسمی او از لحاظ بیان آشکار اعمال جنسی شاید به نظر هرزه گرانه یا در معنای امروز پورنو گرافانه بنظر آید، اما این تصور غلط است، زیرا این فانتزیها آغشته به فلسفه و نگاه خاص عبید و نیز طنز خاصی است. از این جهت می توان این اشعار را که از لحاظ بی پروایی دست کمی از فانتزیهای مارک دساد ندارد، مانند نوشته های مارک دساد که خود آنها را اروتیسمی/فلسفی میخواند، اینگونه خواند. تفاوت مهم میان فانتزیهای عبید و دساد در این است که عبید تا حد سادیسم و مازوخیسم بیمارگونه دساد نمیرود و فانتزیهایش مانند دساد خیلی گسترده وچند جانبه نیستند، اما ما در اینجا نیز به اشکال اولیه ارتباط سادیستی و مازوخیستی از کتک زدن و <گاییدن> در انواع مختلف آن روبرو میشویم که عبید با لذت و خنده آنها را تعریف میکند. تفاوت مهم دیگر میان عبید و دساد در وجود طنز در اروتیسمش است که همانطور قبلا گفتیم نزد دساد کمبودش کاملا احساس میشود و نشان میدهد که چگونه دساد در کنار روشنگرایی جنسی اش چگونه اسیر نگاه فانتاسم و پدر جبار درون خویش است. در حالیکه اینجا ما هر لذتی را با طنز و خنده همراه می بینیم و طنز و خنده همیشه از حالت بیمارگونه و اسیر خواست و میل بودن میکاهد و نشان میدهد که گوینده با فانتزیهای خویش فاصله ای درونی دارد که میتواند از بیرون نیز به آنها بنگرد و کامل اسیر دوگانگی نارسیستی رابطه خیالی با تن کامه خواهی خویش نیست. از طرف دیگر شوخ چشمی نماد رفتن <فرامن> از نگاه سخت گیرانه ایمانی به عرصه کمدی و اینگونه به خویش و جهان و اخلاقیات نگریستن است. طبیعی است که از آنرو که ما اینجا با اولین تلاش مهم برای کندن از زاهد درون سرکوب گر امیال خویش روبرو هستیم و از اینرو اروتیسم نیز نمایانگر اشکال اولیه این تلاش برای جدایی است و بدینخاطر در قالب بی پروا و خالص جنسی نشان میدهد و ما هنوز اثر کمی از اروتیسم تمناگونه مدرن که جنسی/ عاطفی و چندلایه با بیان خواهشهای دوطرفه و پارادکس است می بینیم. برای چنین اروتیسمی ما باید تا آمدن فروغ صبر کنیم که این میوه ممنوعه را به شعر و جان فارسی وارد می کند. اما جامعه مدرن نیز خود راه مشابه ای را میرود و ابتدا همیشه دو قطب افراطی اروتیسم بی پروا که میخواهد اخلاق کهن را کامل بشکند و بخش دیگر که بدنبال تمنای شعری می باشد و گاه به اروتیک جسمی اهمیت کمتری میدهد روبرو هستیم . مثال آن دساد از یکسو و از سوی دیگر رمانتیکهای اروپایی و رنجهای ورتر گوته است.همانطور که در بحث دساد گفتیم، این نگاه بی پروا می تواند در حالت بیمارگونه خویش خطرناک و نشان اسیر نگاه پدر جبار و لذت پرست درون خویش بودن است. در تلاش عبید برای شکست اخلاق جنسی مطلق گرایانه و تن دادن به لذت جنسی و جسم میتوان جای پای این پدر جبار و لذت پرست را که اکنون توانایی بیان پیدا کرده است را طبیعتا دید، اما عبید اسیر نگاه او نیست. فقط وجود این پدر لذت پرست خویش را در قالب فانتزیهای جنسی آشکار با درجه کمی از تمنا و دوگانگی جنسی/احساسی اروتیسم انسانی و مدرن نشان میدهد که قبلا بیان کردیم. اشعار اروتیسمی او را در هر حال باید اشعاری اروتیسمی/فلسفی خواند، همراه با چاشنی یک طنز و خنده قوی. همین خنده نیز خود نشان نهایی این است که عبید اسیر نگاه این پدر جبار و لذت پرست که فقط در پی خوشی محض و رابطه یکطرفه جنسی است نمی باشد...
کار بزرگ عبید به باور من در کنار این بی پروایی جنسی و تن کامه خواهی آشکار و پرطنز ، اما رساله اخلاق الاشراف او و رساله های دلگشا و صد پند است که مهمترین آنها همان رساله اخلاق الاشراف است که در آن عبید مانند دساد ماکسیم و اصول اخلاقی نوین و لذت پرستانه خویش را بیان می کند و به نفی، انتقاد و کوبیدن اخلاق ضد جسم، ضد لذت و نافی زندگی دنیوی می پردازد. این رساله اخلاق الاشراف عبید را میتوان با کتاب <فلسفه بوردیر> دساد و و اصل اخلاقی دساد از یکسو و با بخشی از نظرات ماکیاولی در کتاب <شهریار> از جهاتی دیگر مقایسه کرد، بدون آنکه بخواهیم تفاوتهای مهم میان این آثار و بویژه میان ماکیاولی و کار عبید را پس بزنیم و نفی کنیم. موضوع این است که ماکیاولی و دساد حاملان روشنگری و فرزندان مدرنیت هستند. عبید حامل اولین تلاش مهم جان و فرهنگ ایرانی برای دست یابی به فردیت خاص خویش، به لذت پرستی و عبور از نگاه زهدگرایانه است. این نقطه پیوند عبید با این دو و نیز نقطه تفاوت بنیادین آنهاست. زیرا در ماکیاولی و دساد این تلاش در بخش اعظم خویش بپایان میرسد و آنها انسانهایی مدرن و در بخش عمده وجودشان حامل هویتی سمبلیک و با فاصله با همه چیز هستند، اما کار عبید به پایان نمی رسد و هویت سمبلیک کامل شکل نمی گیرد. این نیز بدان معناست که حتی نقاط مشترک مانند لذت پرستی و میل سروری و کلک زدن در عبید با دساد و ماکیاولی دارای تفاوتهایی درونی نیز هستند، زیرا ماکیاولی و دساد در رابطه سه گانه و بافاصله با این خواستهای خویش هستند و عبید در حال تلاش برای عبور از هویت خیالی و دوگانه یا ثنوی به رابطه تثلیثی و سمبلیک. با این وجود جالب اینجاست که عبید نیز مثل دساد و ماکیاولی از زیبایی شرارت انسانی دفاع می کند و راههای مختلف برای کلک زدن به دیگران و کسب مال و منال دیگران را با طنز بیان مطرح میکند. این نشان میدهد که او میخواهد نیروی شر و شرارت خویش را در اختیار گیرد و از او لذت ببرد و از پس زدن و سرکوب شرارت و شیطان درون خویش که یک منشاء مهم خرد و خلاقیت است دست بردارد و او را در خویش جذب کند. شرارت خندان عبید نیز زیباییش در این آشتی دوباره با شیطان درون خویش و جذب اولیه او بسان یار خویش می باشد. در رساله اخلاق الاشراف او بسان اولین ایرانی خویش را نشان میدهد که از دوالیسم روح و جسم و برتری مطلق روح بر جسم عبور می کند و این نگاه را اخلاق منسوخ و مرده می نامد و نگاه خویشرا مطرح می کند که در آن روح بخشی از جسم است و اساس جسم و لذت اوست و روح نیز با مرگ جسم می میرد، زیرا پس از مرگ جسم هیچ چیز باقی نمی ماند. زیرا ما انسانها در نگاه عبید موجودی فانی هستیم و متعلق به این دنیا و زمین و تنها کار ما در این دنیا لذت بری و رفاه، شرارت و عشق و رندی می باشد. بنابراین میتوان او را اولین جسم گرای مهم ایرانی نامید. با این نگاه گیتی گرایانه و لذت پرستانه عبید در این مقاله و دیگر رساله ها به نفی اخلاق منسوخ و کهن شجاعت و قهرمانی ،شهادت در راه آرمانهای مطلق و بردباری شتروار و دیگر اخلاق پسندیده نزد زاهدان می پردازد و با این قبول فانی بودن خویش بسان جسم و دیدن زمین بسان تنها جایگاه خویش از جانب گروه زمینی و لذت پرست خویش می گوید:

« لاجرم (این گروه) از حشر و نشر و عقاب و عذاب و قرب و بعد و رضا و سخط و کمال و نقصان فراغتی تمام دارند و نتیجهء این معتقد آن که همه روزه عمر در کسب شهوات و نیل لذات مصروف فرموده می گویند:
ای آن که نتیجهء چهار و هفتی وز هفت و چهار دائم اندر تفتی
می خور که هزار بار پیشت گفتم بازآمدنت نیست چور رفتی رفتی.
( ص 235)
تفاوت مهم میان اخلاق لذت پرستانه عبید با اخلاق لذت پرستانه دساد در وجود دائمی طنز و خنده در این نگاه است. طبیعی است که میتوان گفت که عبید بخاطر خطر حمله از طرف زاهدان به این شیوه پناه می برد که طبیعتا نیز این استدلال از جهاتی درست است، بویژه اگر به سرکوب خصمانه عرفا توسط زاهدان حاکم و قتل حلاجها توجه کنیم که در این اخلاق الاشراف نامی نیز از او می برد و حتی عفت گرایی و پارسا بودن او این عارف مهم را بسان اخلاق منسوخ نفی می کند و از خوبی دروغ گفتن، چشم ناپاک داشتن و شرور بودن سخن می گوید. اما نکته مهم در درک طنز و خنده این است که این شوخ چشمی عبید ریشه در قلندر بودن و اخلاق رندانه عبید و درک خاص او از این اخلاق دارد که با حافظ از جهاتی شباهت و از جهت تبلیغ شرارت و کلک زدن به دیگری و مردم متفاوت است. اما این اخلاق رندی شرور و لذت پرستانه او با اخلاق شرورانه دساد نیز متفاوت است، زیرا ریشه در این اخلاق رندی دارد و بدینخاطر همانطور که از دروغ گویی و شرارت برای دست یابی به خواست خود و دست یابی به زنان و پسران دفاع می کند، همانزمان بسان یک رند قلندر از اسیر خواهش خویش بودن و خودپرستی انتقاد می کند، زیرا رند قلندر به لذت دنیوی تن می دهد و شوخ چشم است و اخلاقی فردی و نامتعارف با اخلاق عمومی دارد و همزمان از شجاعت بی دلیل نیز خوشش نمی اید و همیشه حجابی بدور خویش می کشد، اما اسیر هیچ لذت خویش نمی شود و بقول حافظ زهرچه رنگ تعلق گیرد آزاد است. و یا بقول عبید در رساله صد پند در عین عیاشی و مستی میگوید: دنیا پرستان را آدمی مخوانید، متکبران و خودپرستان را آدمی مدانید.



از آثار عبید:

سد پند:
۱- ای عزیزان عمر غنیمت شمرید.
۲- وقت از دست مدهید.
۳- عیش امروز به فردا میندازید.
۴- روز نیك به روز بد مدهید.
۵- پادشاهی را نعمت و غنیمت و تندرستی و ایمنی دانید.
۶- حاضر وقت باشید كه عمر دوباره نخواهد بود.
۷- هر كس كه پایه و نسبت خود را فراموش كند به یادش میارید.
۸- بر خودپسندان سلام مدهید.
۹- زمان ناخوشی را به حساب عمر مشمرید.
۱۰- مردم خوش‌باش و سبك‌روح و كریم‌نهاد و قلندر‌مزاج را از ما درود دهید.
۱۱- طمع از خیر كسان ببرید تا به ریش مردم توانید خندید.
۱۲- گِرد در پادشاهان مگردید و عطای ایشان به لقای دربانان ایشان بخشید.
۱۳- جان فدای یاران موافق كنید.
۱۴- بركت عمر و روشنایی چشم و فرح دل در مشاهده نیكوان دانید.
۱۵- ابرو درهم كشیدگان و گره در پیشانی آوردگان و سخن‌های به جِد گویان و ترش رویان و كج مزاجان و بخیلان و دروغ‌گویان و بد ادبان را لعنت كنید.
۱۶- خواجگان و بزرگان بی‌مروت را به ریش تیزید۱
۱۷- تا توانید سخن حق مگویید تا بر دل‌ها گران مشوید و مردم بی‌سبب از شما نرنجند.
۱۸- مسخرگی و قوادی و دف‌زنی و غمازی و گواهی به دروغ دادن و دین به دنیا فروختن و كفرانِ نعمت پیشه سازید تا پیش بزرگان عزیز باشید و از عمر برخوردار گردید.
۱۹- سخن شیخان باور مكنید تا گمراه نشوید و به دوزخ نروید.
۲۰- دست ارادت در دامن رندان پاكباز زنید تا رستگار شوید.
۲۱- از همسایگی زاهدان دوری جویید تا به كام دل توانید زیست.
۲۲- در كوچه‌ای كه مناره باشد وثاق مگیرید تا از دردسر مؤذنان بد آواز ایمن باشید.
۲۳- بنگیان را به لوت و حلوا دریابید.
۲۴- مستان را دست گیرید.
۲۵- چندان كه حیات باقیست از حساب میراث خوارگان خود را خوش دارید.
۲۶- مجردی و قلندری را مایه شادمانی و اصلِ زندگانی دانید.
۲۷- خود را از بند نام و ننگ برهانید تا آزاد توانید زیست.
۲۸- در دام زنان میفتید، خاصه بیوگان كرّه‌دار.
۲۹- از بهر جماع سرد حلال عیش بر خویش حرام مكنید.
۳۰- دخترِ فقیهان و شیخان و قاضیان و عوانان مخواهید. و اگر بی‌اختیار پیوندی با آن جماعت اتفاق افتاد، عروس را به كون‌سو برید تا گوهرِ بد به كار نیاورد و فرزندان گدا و سالوس و مُزَوِر و پدر و مادر آزار از ایشان در وجود نیاید.
۳۱- دختر خطیب در نكاح میاورید تا ناگاه خركره نزاید.
۳۲- از تنعم دایگان و حكمت قابله و حكومت حامله و كلكل گهواره و سلام داماد و تكلیف زن و غوغای بچه ترسان باشید.
۳۳- جلق زنی را به از غَرزَنی دانید.
۳۴- در پیری از زنان جوان مهربانی مخواهید.
۳۵- بیوه زنان را به رایگان مگایید.
۳۶- زن مخواهید تا قلتبان مشوید.
۳۷- پیرزنان را سر به كلوخ‌كوب بكوبید تا درجه غازیان دریابید.
۳۸- بر سر راه‌ها به قامت بلند زنان و چادر مُهرزده و سربند ریشه‌دار از راه مروید.
۳۹- مال یتیمان وغلامان بر خود مباح دانید تا شما را مباحی تمام توان خواند.
۴۰- آلت خوائیدن و گاییدن یك زمان بیكار مدارید.
۴۱- مردان مست را چون خفته دریابید تا بیدار نشوند فرصت را غنیمت دانید.
۴۲- زكات كیر به مستحقان رسانید چون زنان مستور كه از خانه بیرون نتوانند رفتن و حیزان پیر و مفلس و ریش‌آورده كه از كسب مانده باشند و زنان جوان شوهر به سفررفته كه زكات دادن یمنی عظیم دارد.
۴۳- طعام و شراب تنها مخورید كه این شیوه كار قاضیان و جهودان باشد.
۴۴- حاجت بر گدازادگان مبرید.
۴۵- غلام بچگان ترك را تا بی‌ریشند به هر بها كه فروشند بخرید و چون آغاز ریش آوردن كنند به هر بها كه خرند بفروشید.
۴۶- در كودكی كون از دوست و دشمن و خویش و بیگانه و دور و نزدیك دریغ مدارید تا در پیری به درجه شیخی و واعظی و جهان پهلوانی و معرفی برسید.
۴۷- غلام نرم دست خرید نه سخت مشت.
۴۸- شراب از دست ساقی ریش‌دار مستانید.
۴۹- در خانه مردی كه دو زن دارد آسایش و خوش‌دلی و بركت مطلبید.
۵۰- از خاتونی كه قصه ویس و رامین خواند و مردی كه بنگ و شراب خورد، مستوری و كون‌درستی توقع مدارید.
۵۱- دختر همسایه را از كون‌سو فرو برید و گِرد مُهر بكارت مگردید تا طریقه امانت و شفقت و مسلمانی و حق همسایگی رعایت كرده باشید و شب عروسی دخترك در محل تهمت نباشد و از داماد خجلت نبرد و در نزد مردم روسفید باشید.
۵۲- حاكمی عادل و قاضی كه رشوت نستاند و زاهدی كه سخن به ریا نگوید و حاجبی كه با دیانت باشد و كون درست صاحب دولت در این روزگار مطلبید.
۵۳- بر زنان جوان شوهر به سفررفته و عاشقی كه بار اول به معشوق رسد و كیرش برنخیزد و شاهدی كه در مجلس رود و حریف او را نپسندد و بیرون كند و به گروهی نیم مست كه شرابشان ریزد و جوانی كه به دست سلیطه‌ای پیر گرفتار باشد و دختری كه بكارت به باد داده و شب عروسی نزدیك رسیده رحمت آرید تا خدا بر شما رحمت آرد.
۵۴- زنان را در حال نزع چندانكه مقدور باشد بگایید و آن را فرصت و صرف تمام دانید.
۵۵- از كودكان نابالغ به میان پای قانع شوید تا شفقت به جای آورده باشید.
۵۶- آن كس را پهلوان مخوانید كه پشت دیگری به زمین تواند آورد بلكه پهلوان حقیقی آن را دانید كه روی بر خاك نهد و از روی ارادت یك گز كیر در كون گیرد.
۵۷- بر وعده مستان و عشوه زنكان و عهد قحبگان و خوش آمد كنگان كیسه مدوزید.
۵۸- با استادان و پیش‌قدمان و ولیعهدان و كسانی كه شما را گاییده باشند تواضع واجب شمرید تا آبروی را به باد ندهید.
۵۹- از دشنام گدایان و سیلی زنان و چربك كنگان و زبان شاعران و مسخرگان مرنجید.
۶۰- از جماع نوخطان بهره تمام حاصل كنید كه این نعمت در بهشت نیاید.
۶۱- هر دَغا كه بتوانید در نَرد و قمار بكنید تا مقامر تمام گفته شوید و اگر حریف سخت شود سوگند سه طلاق بخورید كه سوگند در قمار شرعی نیست.
۶۲- پیش از اتمام كار زر به كنگ و قحبه مدهید تا آخر انكار نكند و ماجرا دراز نكشد.
۶۳- مردم بسیارگوی و سخن‌چین و سفله و مست و مطربان ناخوش‌آواز زله‌بند كه ترانه‌های مكرر گویند در مجلس مگذارید.
۶۴- از مجلس عربده بگریزید.
۶۵- كنگ و قحبه را در یك جا منشانید.
۶۶- نَرد به نسیه مبازید تا به هرزه مغز حریفان نبرید.
۶۷- كنگ را با احتیاط به حجره برید و حاضر وقت باشید تا به وقت بیرون آمدن از سلاح پارها چیزی ندزدد.
۶۸- تا اسباب لوت و حلوا برابر چشم مهیا نشود خویش را به بنگ نزنید.
۶۹- مردمكان فضول و كسانی كه بامداد روی ترش دارند و در خمار فضیحت و ملامت كنند كه تو دوش شراب بد خورده‌ای و صراحی شكسته و زر و جامه بخشیده‌ای، سرشان در كُس خواهر زن نهید تا دیگر زحمت مردمان ندهند.
۷۰- زنان را سخت بزنید و چون سخت بزدید سخت بگایید تا از شما بترسند و فرمان‌بردار گردند و كار كدخدایی میان بیم و امید ساخته شود و كدورت به صفا مبدل گردد.
۷۱- شاهدان را به چرب‌زبانی و خوش‌آمدگویی از راه ببرید.
۷۲- بر لب جوی و كنار حوض مست نروید تا مگر در حوض نیفتید.
۷۳- با شیخان و نومالان و فال‌گیران و مرده‌شویان و كنگره‌زنان و شطرنج‌بازان و دولت‌خوردگان و بازماندگان خاندان‌های قدیم و دیگر فلك‌زدگان صحبت مدارید.
۷۴- راستی و انصاف و مسلمانی از بازاریان مطلبید.
۷۵- سیلی و مالش از حریف كَنده دریغ مدارید.
۷۶- از تزویر قاضیان و شنقصه مغولان و عربده كنگان و حریفی آنانی كه روزگاری گاده باشید و امروز دعوی زبردستی و قتالی و پهلوانی كنند و زبان شاعران و مكر زنان و چشم حاسدان و كینه خویشان ایمن باشید.
۷۷- از فرزندی كه فرمان نبرد و زن ناسازگار و خدمتكار حجت‌گیر و چارپای پیر و كاهل و دوست بی‌منفعت برخورداری طمع مدارید.
۷۸- بر پای منبر واعظان بی‌وضو تیز مدهید كه علمای سلف جایز ندانسته‌اند.
۷۹- جوانی به از پیری، صحت به از بیماری، توانگری به از درویشی، غری به از قلتبانی، مستی به از مخموری، هشیاری به از دیوانگی دانید.
۸۰- توبه‌كار مشوید تا مفلوك و مندبور و بخت‌كور و گران‌جان مشوید.
۸۱- حج مكنید تا حرص بر مزاج شما غلبه نكند و بی‌ایمان و بی‌مروت نگردید.
۸۲- راه خانه معشوق به مردمان منمایید.
۸۳- زنان را تنها مگایید كه زن تنها گاییدن كار محتشمان نباشد.
۸۴- از دیوثی عار مدارید تا روز بی‌غم و شب بی‌فكر توانید زیست.
۸۵- شراب‌فروشان و بنگ‌فروشان را دل به دست آرید تا از عیش ایمن باشید.
۸۶- در ماه رمضان شراب در برابر مردم مخورید تا منكر شما نشوند.
۸۷- گواهی كوران در ماه رمضان قبول مكنید اگر چه بر كوهی بلند باشند.
۸۸- از جولاهه و حجام و كفشگر چون مسلمان باشند جزیه مطلبید.
۸۹- در راستی و وفاداری مبالغه مكنید تا به قولنج و دیگر امراض مبتلا نشوید.
۹۰- بر بنگ صباحی و شراب صبوحی ملازمت واجب شمرید تا دولت روی به شما آرد كه فِسق در همه جا یمنی عظیم دارد.
۹۱- شیخ‌زادگان را به هر وسیله كه باشد بگایید تا حج اكبر كرده باشید.
۹۲- در شراب‌خانه و قمارخانه و مجلس كنگان و مطربان خود را به جوان‌مردی مشهور مكنید تا روی هر چیز به شما نكنند.
۹۳- جای خود را بر گدازادگان و غلام‌زادگان و روستازادگان عرض مكنید.
۹۴- از منت خویشان و سفره خسیسان و گرهِ پیشانی خدمتكاران و ناسازگاری اهل خانه و تقاضای قرض‌خواهان گریزان باشید.
۹۵- به هر حال از مرگ بپرهیزید كه از قدیم مرگ را مكروه داشته‌اند.
۹۶- خود را تا ضرورت نباشد در چاه میفكنید تا سر و پای مجروح نشود.
۹۷- كلمات شیخان و بنگیان در گوش مگیرید كه گفته‌اند:
بیت
هر معرفتی كه مرد بنگی گوید --- بر كیر خری نویس و در كونش كن
۹۸- تخم به حرام اندازید تا فرزندان شما فقیه و شیخ و مقرب سلطان باشند.
۹۹- هزل خوار مدارید و هزالان را به چشم حقارت منگرید.
۱۰۰- زنهار كه این كلمات به سمع رضا در گوش گیرید كه كلام بزرگان است و بدان كار بندید. اینست آن‌چه ما دانسته‌ایم، از استادان و بزرگان به ما رسیده، و در كتاب‌ها خوانده و از سیرت بزرگان به چشم خویش مشاهده كرده‌ایم، (حسبه‌لله) در این مختصر یاد كردیم تا مستعدان از آن بهره‌ور گردند.
بیت
نصیحت نیك‌بختان یاد گیرند --- بزرگان پند درویشان پذیرند
حق سبحانه و تعالی در خیر و سعادت و امن و استقامت به روی همگان گشاده گرداناد.
================

حکا یت
مرد ی را که د عوای پیغمبری می کرد نزد معتصم آور د ند متعصم گفت شهاد ت می د هم تو پیغمبر احمق ا ستی گفت آری از آنکه بر قومی شما مبعوث شد ه ام و هر پیا مبری از نوع قوم خود با شد
حکا یت
مرد ی حجاج را گفت د وش تو را به خواب چنان د ید م که اند ر بهشتی گفت اگر خوابت راست باشد د ر آن جهان بید اد بیش از این جهان با شد
مغولان راه را بر شیخ بستند که یا تو را کشیم ، یا با تو لواط کنیم . پس از آن شیخسی سال به نیک نامی بزیست.

شخصی دعوای خد ائی می کرد او را پیش خلیفه برد ند او را گفت پارسال یکی اینجا د عوای پیغمبری می کرد او را بکشتند گفت نیک کرد ه اند که او را من نفر ستاد ه بو دم



شخصی از مولانا عضد الدین پرسید که چونست که در زمان خلفا مردم دعوای خدائی و پیغمبری بسیار می کردند و اکنون نمی کنند گفت مردم این روزگار را چندان ظلم و گرسنگی افتاده است که نه از خدایشان به یاد می آید و نی از پیغامبر



واعظی بر سر منبر می گفت هرگاه بند ه ای مست میرد مست دفن شود و مست سر از گور بر آورد خراسانی در پای منبر بود گفت به خدا آن شرابیست که یک شیشه آن به صد دینار می ارزد




چند حكایت از رساله‌ی دل‌گشا

شخصی با معبری گفت: در خواب دیدم كه از پشك شتر بورانی می‌سازم تعبیر آن چه باشد؟ معبر گفت: دو تنگه بده تا تعبیر آن بگویم. گفت: اگر دو تنگه داشتمی خود به بادنجان دادمی تا از پشك شتر نبایستمی ساخت.
حجی گوسفند مردم می‌دزدید و گوشت‌اش صدقه می‌كرد. از او پرسیدند كه این چه معنی دارد؟ گفت: ثواب صدقه با بزه‌ِ دزدی برابر گردد و در میان پیه و دنبه‌اش توفیر باشد.
در ِ خانه‌ی جحی بدزدیدند. او برفت و در‌ِ مسجدی بركند و به خانه می‌برد. گفتند چرا در ِ مسجد بركنده ای؟ گفت: در ِ‌ خانه‌ی من دزدیده‌اند و خداوند این در دزد را می‌شناسد. دزد را به من سپارد و در‌ِ خانه‌ی خود باز ستاند.

سلطان محمود روزی در غضب بود. طلحك خواست كه او را از آن ملالت بیرون آرد. گفت: ای سلطان نامِ پدرت چه بود؟ سلطان برنجید و روی بگردانید. طلحك باز برابر او رفت و هم‌چنین سوآل كرد. سلطان گفت: مردك‌ِ قلتبان سگ، تو با آن چه كار داری؟ گفت: نام‌ِ پدرت معلوم شد. نام‌ِ پدر‌ِ پدرت چون بود؟ سلطان بخندید


شیخ شرف‌الدین درگزینی از مولانا عضد‌الدین پرسید كه خدای تعالی شیخان را در قر‌آن كجا یاد كرده است. گفت: پهلوی‌ِ علما. آن‌جا كه می‌فرماید «قل هل یستوی الذین یعلمون و الذین لا یعلمون» . [بگو آیا دانایان با نادانان برابرند]
مولانا شرف‌الدین دامغانی بر در‌ِ مسجدی می‌گذشت. خادم‌ِ مسجد سگی را در مسجد پیچیده بود و می‌زد. سگ فریاد می‌كرد. مولانا در‌ِ مسجد بگشاد سگ به در جست. خادم با مولانا عتاب كرد. مولانا گفت: ای یار معذور دار كه سگ عقل ندارد. از بی‌عقلی در مسجد می‌آید. ما كه عقل داریم هرگز ما را در مسجد می‌بینید؟

نگاهی به این تعریفات بسیارساده و کوتاه وروان عبید زاکانی بیندازیم تادریابیم که مردم چه میاندیشیده اند
الشیخ = ابلیس
الوسوسه = آنچه درباب آخرت گوید
المهملات = کلماتی که در معرفت راند
الشیاطین = اتباع او
الحاجی = انکه دروغ به کعبه خورد
القاضی = آنکه همه اورا نفرین کنند
نایب قاضی= آنکه ایمان ندارد
العدل = آنکه هرگز راست نگوید
البهشت = آنچه نبینند
الحلال = آنچه نخورند
مال الایتام و الاوقاف = آنچه برخود ازهمه چیزهامباحتردانند
دارالقضا ( دادگستری *****ها) = عتبة الشیطان
الواعظ= آنکه بگوید و نکند
الخدا = خوان یغما
الرسول = خیرخواه دشمنان
الزیارت = بهانه گاه فسق
المسجد = گوزگاه
العلیه العنت = حاجی
العلیه اللعنت و العذاب = آنکه دوبارحج کرده
الانشاءالله = روزمره دروغگویان
السّید = قباحت نافهم
الخوش طبع = بی مذهب
الایمان = نقد کیسه
السعید = آنکه روی مفتی ندیده
الملا = همیشه جُنُب
الزهد = پرده لوندی
الکذب = درهرگفتگو به الله
الدین = تقلید متقدمین
المفتی ( آنکه فتوا میدهد) = بی دین


موش و گربه ی عبید زاکانی


اگر داری تو عقل و دانش و هوش --- بیا بشنو حدیث گربه و موش
بخوانم از برایت داستانی --- که در معنای آن حیران بمانی
* * *
ای خردمند عاقل ودانا --- قصه‌ی موش و گربه برخوانا
قصه‌ی موش و گربه‌ی مظلوم --- گوش کن همچو در غلطانا
از قضای فلک یکی گربه --- بود چون اژدها به کرمانا
شکمش طبل و سینه‌اش چو سپر --- شیر دم و پلنگ چنگانا
از غریوش به وقت غریدن --- شیر درنده شد هراسانا
سر هر سفره چون نهادی پای --- شیر از وی شدی گریزانا
روزی اندر شرابخانه شدی --- از برای شکار موشانا
در پس خم می‌نمود کمین --- همچو دزدی که در بیابانا
ناگهان موشکی ز دیواری --- جست بر خم می خروشانا
سر به خم برنهاد و می نوشید --- مست شد همچو شیر غرانا
گفت کو گربه تا سرش بکنم --- پوستش پر کنم ز کاهانا
گربه در پیش من چو سگ باشد --- که شود روبرو بمیدانا
گربه این را شنید و دم نزدی --- چنگ و دندان زدی بسوهانا
ناگهان جست و موش را بگرفت --- چون پلنگی شکار کوهانا
موش گفتا که من غلام توام --- عفو کن بر من این گناهانا
گربه گفتا دروغ کمتر گوی --- نخورم من فریب و مکرانا
میشنیدم هرآنچه میگفتی --- آروادین قحبه د‌ی مسلمانا
گربه آنموش را بکشت و بخورد --- سوی مسجد شدی خرامانا
دست و رو را بشست و مسح کشید --- ورد میخواند همچو ملانا
بار الها که توبه کردم من --- ندرم موش را بدندانا
بهر این خون ناحق ای خلاق --- من تصدق دهم دو من نانا
آنقدر لابه کرد و زاری کردی --- تا بحدی که گشت گریانا
موشکی بود در پس منبر --- زود برد این خبر بموشانا
مژدگانی که گربه تائب شد --- زاهد و عابد و مسلمانا
بود در مسجد آن ستوده خصال --- در نماز و نیاز و افغانا
این خبر چون رسید بر موشان --- همه گشتند شاد و خندانا
هفت موش گزیده برجستند --- هر یکی کدخدا و دهقانا
برگرفتند بهر گربه ز مهر --- هر یکی تحفه‌های الوانا
آن یکی شیشه‌ی شراب به کف --- وان دگر بره‌های بریانا
آن یکی طشتکی پر از کشمش --- وان دگر یک طبق ز خرمانا
آن یکی ظرفی از پنیر به دست --- وان دگر ماست با کره نانا
آن یکی خوانچه پلو بر سر --- افشره آب لیمو عمانا
نزد گربه شدند آن موشان --- با سلام و درود و احسانا
عرض کردند با هزار ادب --- کای فدای رهت همه جانا
لایق خدمت تو پیشکشی --- کرده‌ایم ما قبول فرمانا
گربه چون موشکان بدید بخواند --- رزقکم فی السماء حقانا
من گرسنه بسی بسر بردم --- رزقم امروز شد فراوانا
روزه بودم به روزهای دگر --- از برای رضای رحمانا
هرکه کار خدا کند بیقین --- روزیش میشود فراوانا
بعد از آن گفت پیش فرمائید --- قدمی چند ای رفیقانا
موشکان جمله پیش میرفتند --- تنشان همچو بید لرزانا
ناگهان گربه جست بر موشان --- چون مبارز به روز میدانا
پنج موش گزیده را بگرفت --- هر یکی کدخدا و ایلخانا
دو بدین چنگ و دو بدانچنگال --- یک به دندان چو شیر غرانا
آندو موش دگر که جان بردند --- زود بردند خبر به موشانا
که چه بنشسته‌اید ای موشان --- خاکتان بر سر ای جوانانا
پنج موش رئیس را بدرید --- گربه با چنگها و دندانا
موشکانرا از این مصیبت و غم --- شد لباس همه سیاهانا
خاک بر سر کنان همی گفتند --- ای دریغا رئیس موشانا
بعد از آن متفق شدند که ما --- می‌رویم پای تخت سلطانا
تا بشه عرض حال خویش کنیم --- از ستم‌های خیل گربانا
شاه موشان نشسته بود به تخت --- دید از دور خیل موشانا
همه یکباره کردنش تعظیم --- کای تو شاهنشهی بدورانا
گربه کرده است ظلم بر ماها --- ای شهنشه اولم به قربانا
سالی یکدانه میگرفت از ما --- حال حرصش شده فراوانا
این زمان پنج پنج میگیرد --- چون شده تائب و مسلمانا
درد دل چون به شاه خود گفتند --- شاه فرمود کای عزیزانا
من تلافی به گربه خواهم کرد --- که شود داستان به دورانا
بعد یکهفته لشگری آراست --- سیصد و سی هزار موشانا
همه با نیزه‌ها و تیر و کمان --- همه با سیف‌های برانا
فوج‌های پیاده از یکسو --- تیغ‌ها در میانه جولانا
چونکه جمع آوری لشگر شد --- از خراسان و رشت و گیلانا
یکه موشی وزیر لشگر بود --- هوشمند و دلیر و فطانا
گفت باید یکی ز ما برود --- نزد گربه به شهر کرمانا
یا بیا پای تخت در خدمت --- یا که آماده باش جنگانا
موشکی بود ایلچی ز قدیم --- شد روانه به شهر کرمانا
نرم نرمک به گربه حالی کرد --- که منم ایلچی ز شاهانا
خبر آورده‌ام برای شما --- عزم جنگ کرده شاه موشانا
یا برو پای تخت در خدمت --- یا که آماده باش جنگانا
گربه گفتا که شاه گه خورده --- من نیایم برون ز کرمانا
لیکن اندر خفا تدارک کرد --- لشگر معظمی ز گربانا
گربه‌های براق شیر شکار --- از صفاهان و یزد و کرمانا
لشگر گربه چون مهیا شد --- داد فرمان به سوی میدانا
لشگر موشها ز راه کویر --- لشگر گربه از کهستانا
در بیابان فارس هر دو سپاه --- رزم دادند چون دلیرانا
جنگ مغلوبه شد در آن وادی --- هر طرف رستمانه جنگانا
آنقدر موش و گربه کشته شدند --- که نیاید حساب آسانا
حمله‌ی سخت کرد گربه چو شیر --- بعد از آن زد به قلب موشانا
موشکی اسب گربه را پی کرد --- گربه شد سرنگون ز زینانا
الله الله فتاد در موشان --- که بگیرید پهلوانانا
موشکان طبل شادیانه زدند --- بهر فتح و ظفر فراوانا
شاه موشان بشد به فیل سوار --- لشگر از پیش و پس خروشانا
گربه را هر دو دست بسته بهم --- با کلاف و طناب و ریسمانا
شاه گفتا بدار آویزند --- این سگ روسیاه نادانا
گربه چون دید شاه موشانرا --- غیرتش شد چو دیگ جوشانا
همچو شیری نشست بر زانو --- کند آن ریسمان به دندانا
موشکان را گرفت و زد بزمین --- که شدندی به خاک یکسانا
لشگر از یکطرف فراری شد --- شاه از یک جهت گریزانا
از میان رفت فیل و فیل سوار --- مخزن تاج و تخت و ایوانا
هست این قصه‌ی عجیب و غریب --- یادگار عبید زاکانا

***




از« خود» طلب ، که هرچه طلب میکنی زیار
درتنگنای کعبه و در سومنات نیست



***
درخانه ی من ز نیک و بد چیزی نیست
جز بنگی وپاره ای نمد چیزی نیست
ازهرچه پزند نیست غیر از سودا
وزهرچه خورند جز لگدی چیزی نیست