PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : معرفی وآثارشل سیلوراستاین



hichnafar
Thursday 1 November 2007, 04:45 PM
شل سیلور استاین با نام کامل شلدون آلن سیلور استاین ( Sheldon Alan Silverstein)شاعر ،نویسنده،کاریکاتوریست و خواننده آمریکایی (You can see links before reply) در۲۵ سپتامبر (You can see links before reply D8%B1) ۱۹۳۰ در شیکاگو (You can see links before reply) متولد شدو در۱۰ مه (You can see links before reply) ۱۹۹۹ بر اثر حمله قلبی درگذشت.پدرش ناتان و مادرش هلن نام داشت .او یک دختر و یک پسر داشت،دخترش شوشانا در ۱۱ سالگی از دنیا رفت و تنها پسرش ماتیو در هنگام فوت پدر ۱۲ سال داشت.
وی در سال ۱۹۵۰ در ارتش (You can see links before reply) آمریکا به خدمت فرا خوانده شد و از همان زمان کار نقاشی کارتونی را برای برخی از مجلات مثل استریپس،استارس ، پاسیفیک آغاز کرد.
سیلور استاین از کودکی استعداد ذاتی خاصی در نقاشی و نوشتن داشت. خودش بعدها در جایی می‎نویسد که این دو کار نقاشی و نوشتن تنها اموری بودند که وی در آنها موفق بود،معروفترین آثار سیلوراستاین آثاری است که او برای کودکان نوشته‌است. هر چند آثار وی در گروه سنی و مخاطب خاصی نمی‌گنجد و بسیاری از آثار او محبوبیت قابل توجهی در بین بزرگسالان دارد.
او می گوید:
" خیلی دوست داشتم قهرمان بیس بال شوم اما نه می توانستم توپ را بگیرم و نه می توانستم توپ را بزنم و چون دوستان خوبی نداشتم تصمیم گرفتم گوشه ای بنشینم و بنویسم و سعی کنم تا جایی که امکان دارد از خودم تقلید کنم تا نوشته ها و کارهایم تنها شبیه خودم باشد. "
" من خیلی دلم می خواهد که هرکس بتواند در آثارم مطلبی نزدیک به حس خود پیدا کند و سعی در کشف حس موجود در متن بکند و لذت ببرد. "
" من آزادم، که هرجا دوست دارم بروم و هر کاری دوست دارم انجام بدهم و بر این باورم که هر انسانی نیز باید چنین کاری کند و نباید به هیچ کس وابسته بود. پس من آزادم تا...."


لیست اشعارقرارداده شده :
ازخیلی خوب به خیلی بد
چاشنی آسمون
دوستی
وقتی درشب راه می رفتم...
نمی توانی آن را باخودت ببری

hichnafar
Thursday 1 November 2007, 05:02 PM
ازخیلی خوب به خیلی بد


خیلی خوب ...خیلی زودتبدیل شدبه خیلی بد
خیلی زود.
هیچ کس چیزی به من نگفت وبه همین دلیل هیچ وقت سردرنیاوردم
که خیلی خوب چقدرزودتبدیل می شودبه خیلی بد
آفتاب ...تبدیل شدبه سایه ،به باران
شوروشوق ...تبدیل شدبه لذت ،به درد
ترنم ترانه های دل انگیزعاشقانه جایش رادادبه سردادن سرودهای غم انگیز
خیلی زود
باتاابدشروع شد
وابدتبدیل شدبه گاهی ،به هیچ وقت
ومرادوست داشته باش تبدیل شد به جایی هم (درقلبت)برای من درنظربگیر
خیلی زود
خیلی خوب ...زودترازآن که فکرمی کردیم تبدیل شدبه خیلی بد
خیلی زود
اگرهیچ کس به تونگفته باشد ،حالادیگربایدبدانی
گه خیلی خوب ،خیلی زودتبدیل می شودبه خیلی بد
خیلی زود


SO GOOD TO SO BAD
It went from so good ...to so bad ...so soon
So good ,to so bad , so soon
But nobody told me ,so I never knew
It goes from so good , to so bad ,so soon
It went from sunshine ...to shadows ...to rain
It went from passion ...to pleasure ... to pain
From singing sweet love songs , to cryin' the blues
So good ... to so bad , so soon
It started with words like forever
And went from always , to sometimes , to never
From give me some lovin'... to give me some room
So good ... to so bad , so soon
It went from so good ,to so bad , so soon
So good ,to so bad , so soon
If nobody's told you , it's time that you know
It goes from so good , to so bad , so soon

So good , to so bad , so soon .

MonaLisa
Friday 2 November 2007, 08:49 PM
چاشنی آسمون

یه تیکه ای از آسمون
کنده شده و
از توی درز پشت بون
افتاد درست توی آش من،
تالاپ!
می خوای راستش رو بگم برات؟
من معمولاً از آش عدس بدم میاد
اما به هر حال می دونم
که این رو تا آخر می خورم!
چه خوشمزه س، خوشمزه
(فقط چون از تو سقف افتاده، یک کم طعم گچ میده)
اما خیلی خوشمزه س، خدا جونم
می تونم قد یه دریا از این آتش بخورم
یه ذره چاشنی آسمون
چه طعمی عوض می کنه، خدا جون.

hichnafar
Sunday 4 November 2007, 04:49 PM
دوستی
راهی کشف کرده ام
که برای همیشه با هم دوست باشیم
این راه خیلی ساده است :
هر چه من می گویم ، انجام بده

hichnafar
Saturday 1 December 2007, 01:28 PM
وقتي در شب راه مي رفتم
و در جستجوي پناهگاه گرمي بودم
از كنارم گذشت
گفتم:
هي نگاه كن!روي مژه هايت دانه هاي برف ريخته است
و او گفت:
اين برف نيست
پرهاي بالشي است كه خدا در آسمان تكانده است...
و سپس لبهاي خندانش را گشود
تا برفي را فوت كند
و ما هر دو خنديديم
بعد به چشمانش نگاه كردم
و ديدم كه چشمانش,گرمترين پناهگاه جهان است...

hichnafar
Wednesday 7 May 2008, 12:37 PM
نمی توانی آن را باخودت ببری

نمی توانی آن را باخودت ببری
برای اینکه تو آن را نیاورده ای
تاوقتی در اینجاهستی می توانی از آن استفاده کنی
اماوقتی که خواستی بروی حق نداری آن را باخودت ببری
آن ترانه را تو ننوشته ای
فقط یاد گرفته ای که چطور آن را بخوانی
شاید بتوانی کمی نور بتابانی
امانمی توانی یک روز آفتابی خلق کنی
کفش هایم را
دیگری خواهد پوشید
جاده ای که در آن قدم می زدم
دیگری خواهد پیمود
معشوقه هایم را
دیگران تصاحب خواهند کرد
تنهاچند آهنگ و چیز های دیگر
برای دوستانی که بادقت انتخاب شده اند ،باقی خواهد ماند
دوستانی که زیاد نیستند اما بادقت انتخاب شده اند
دوستانی که زیاد نیستند اما با دقت انتخاب شده اند
چندتاآهنگ و چیز های دیگر
برای دوستانی که بادقت انتخاب شده اند ، باقی خواهم گذاشت
حالادیگرنیازی نیست بگویی
نخستین کسی هستم که عاشقت شده است ، برای اینکه چنین نیست
آنقدر خام نیستم که فکر کنم
آخرین عشق تو من خواهم بود
پس قولی نمی دهم
شاید حرفم را باور کنی
واجازه بدهی ترانه ای بخوانم
قبل از اینکه از هم جداشویم
قبل از اینکه از هم جدا شویم
قبل از اینکه از هم جدا شویم
گروهی درست می کنیم و ترانه ای می خوانیم
قبل از اینکه از هم جدا شویم
آه نمی توانی آن را باخودت ببری
برای اینکه تو آن را نیاورده ای
تاوقتی اینجا هستی می توانی از آن استفاده کنی
اماوقتی که خواستی برای حق نداری آن را باخودت ببری
آن ترانه را توننوشته ای
فقط یاد گرفته ای که چطور آن را بخوانی
شاید بتوانی کمی نور بتابانی
اما نمی توانی یک روز آفتابی خلق کنی
شاید بتوانی کمی نور بتابانب
اما مسلما"نمی توانی یک روز آفتابی خلق کنی
آه نمی توانیم آن را باخودمان ببریم
برای اینکه ما آن را نیاورده ایم
تاوقتی دراینجاهستیم می توانیم از آن استفاده کنیم
اما وقتی که خواستیم برویم،حق نداریم آن را باخودمان ببریم
نه آن ترانه را ماننوشته ایم
فقط یاد گرفته ایم که چطور آن را بخوانیم
شاید بتوانیم کمی نور بتابانیم
اما مسلما" نمی توانیم یک روز آفتابی خلق کنیم


you can't take it with you

You can't take it with you
cos you didn't bring it '
You can use it while you're here
But when you go it's got to stay
You didn't write the song
You just learned how to sing it
You may bring a little sunshine
but you don't make the day
these shoes that I own
somebody else 'll wear 'em
and the road that I'll walk
Someone will walk again
And the loves that I've known
Somebody else' ll share 'em
I'll just leave a couple of songs & things
To a few well-chosen friends
A few well-chosen friends
A few well- chosen friends
We 'll leave a couple of sings & things
To a few well-chosen friends
Oh now you don't have to tell me
That I'm the first to love uoy , cos I ain't
And I'm not young enough to think
That I'm gonna be the last
So I won't promise nothing
And you just might believe me
And let me sing one song with you
Before the band godes past
Before the band goes past
Before the band goes past
Let's put it together and sing one song
Before the band goes past
Oh , you can't take it with you
'cos you didn't bring it
You can use it while you're here
But when you go It's got to stay
No you don't write the song
You just learned how to sing it
You may bring a little sunshine
But you sure don't make the day
You may bring a little sunshine
But you sure don't the day
Oh we can't take it with us
'cos we didn't bring it
We can use it while we're here
But when we go it's got yo stay
No we didn't write the song
We just learned how to sing it
We may bring a little sunshine
But we sure don't make the day !

hichnafar
Sunday 11 May 2008, 02:12 PM
بانوی مشعل به دست
بانوی مشعل به دست
کنار خلیج ایستاد، درسپیده دمی غمگین
ونظاره کرد سرزمین آشفته را
به آن سوی خلیج نگریست
به جنوب ، جایی که خیابان ها به سرخی میزد
به فرزندانش که رنج می بردند وجان برکف دست می نهادند
روی برگرداند
آنگاه به مشرق نگریست ،آنجا که سربازان ر|ه می رفتند
تلخی ونفرت را
درچشمان آنها که مصمم بودند و
نمی توانستند منتظر بمانند دید
سیمای سیاهان را دید فبانو
اندوهشان را حس کرد ناله و زاریشان راشنید
ودرد را دید در یک میلیون چشم
روی برگرداند
آن گاه عهدی راکه بیش از صد سال پیش بسته بود و
ازیاد برده بود به یاد آورد
ناله ها و زاری ها .فریاد های آزادی
طنین می اندازند ، طنین می اندازند درگوش هایش
بانوی مشعل به دست
به رؤیایی اندیشید که از دست رفته بود
به آسمان چشم دوخت و آنگاه شرمسار سرش را
خم کرد و اشک از دیدگانش جاری شد


THE LADY WITH THE TORCH

The lady with the torch in her hand
Stood in the bay on a coldgrey down
Stood in the bay and looked out upon het troubled land
The lady looked over the bay
Looked to the south where the streets ran red
Looked to her children who sffered and bled
And the lady looked away
Then she looked to the east where men were marching
And saw the bitternessand hate
In the eyes if those who wouldn't change
And those , who couldn't wait
The lady saw faces of black
Felt the anguish and heard the cries
Saw the pain in a milion eyes
But the lady turned her back
Then she remembered a promise forgot
For over a hundred years
And the cries and shouts of freedom now
Come singin ' , ringin' in her ears
The lady with the torch in her hand
Looked to a dream that had almost died
Looked to the heavens then bowed her head
In shame and cried

elykak
Saturday 12 July 2008, 10:30 AM
غمگین ترین چیزی که دیدم
دارکوبی بود روی درخت مصنوعی
نگاهی به من کرد و گفت :
رفیق ، درخت هم درختهای قدیم !

elykak
Monday 14 July 2008, 03:50 PM
همه میگن : من بد بینم !
همه فکر می کنن من دیوونم !
ظاهرا" به من لبخند می زنن
اما از ته دل می خوان که سر به تنم نباشه !
اونا تو قهوه ی من سم میریزن
و تو سوپ جو من خورده شیشه !
تو کفش های تنیسم عنکبوت میندازن
و توی شیرینی گردویی من خراب کاری می کنن

سر در آوردن از همه ی اینا کار سختیه
ببین ، پدرم یک دختر کوچولو می خواست و مادرم دوقلو
و پدر بزرگم از هیتلر خوشش میومد !
پس هر کاری که من کردم اشتباه بوده !
اما حالا دیگه می خوام کار رو تموم کنم !
با اینکه لبخند می زنی
اما می دونم از این آهنگ بدت میاد !
آره ... میدونم که فقط گوش میدی
چون نمی خوای احساساتم رو جریحه دار کنی !!
اما به محض اینکه رفتم ،
به زیپ شلوارم که بازه ، می خندی !!
تو توی قهوه ی من سم میریزی
و تو سوپ جوی من خورده شیشه !
تو کفشای تنیس من عنکبوت میندازی
و توی شیرینی گردویی من خراب کاری می کنی !
می دونم !!
خودت رو به اون راه نزن !
می دونم ...
می دونم ...
می دونم ... !!

Guitaro
Tuesday 15 July 2008, 11:35 AM
و کتابی که به اندازه ی چهار سال خاک خورده بود را از دل قفسه ای پر از کتاب های خاک خورده بیرون کشیدم ! فقط به خاطر این تاپیک ! You can see links before reply

*****************
عاشق که شدم

عاشق که شدم
دنیا یه بادکنک بزرگ قرمز شد و به هوا رفت
انقدر بالا و بالاتر رفت
که به خورشید چسبید و ترکید
حالا مواظبم دفعه ی بعد که عاشق شدم
یه نخ به سر دنیا ببندم
که خیلی بالا نره ...
آخه می ترسم این بار هم یا گمش کنم یا بترکه !

*****************
لئوناردو داوینچی

من لئوناردو داوینچی هستم
بزرگترین نابغه ی قرن
در زندگی ام ، هرگز فرصت شوخی نداشتم
من ماشین های پرنده را طراحی کردم
مجسمه ساختم ، نقاشی کشیدم
و خیلی کارهای دیگر که شما نمیدانید !
اما مهم تر از همه اینکه من مونالیزا را کشیدم ،
با لبخندی که هیچ کس معنی اش را نمیداند ، حتی خودم !
می بینید که چطور بعد از مرگم سر کارتان گذاشتم ؟!
این هم به تلافی جبران همه ی شوخی هایی که هرگز فرصتش نبود !

Guitaro
Friday 18 July 2008, 08:13 PM
لطفا دوستم نداشته باش !!!

برای اینکه دوستم داشته باشی
هر کاری بگویی میکنم ،
قیافه ام را عوض میکنم ،
همان شکلی می شوم که تو میخواهی ،
اخلاقم رو عوض می کنم ،
همان طوری می شوم که تو می خواهی ،
حتی صدایم را عوض می کنم ،
همان حرف هایی را می زنم که تو می خواهی ،
اصلا اسمم را هم عوض می کنم ،
هر اسمی میخواهی روی من بگذار !
خب ، حالا دوستم داری ؟!
نه - صبر کن !
لطفا دوستم نداشته باش !
چون حالا آنقدر عوض شدم که حتی حال خودم هم از خودم به هم می خورد !

Guitaro
Friday 18 July 2008, 08:17 PM
شاعر
(بگی نگی وضع منه ! You can see links before reply)

نصف شبی ،
ساعت 1/5 صبح
یک شعر به خوابم آمد
سریع از جا بلند شدم
تا شعر را بنویسم
عینکم را پیدا نکردم ، قلم هم نبود
اما هر طوری بود شعر را نوشتم تا از یادم نره،
صبح که از خواب بلند شدم
عینکم زیر پام بود ،
اما هر چه گشتم اثری از شعر نبود ،
فقط یک مداد رنگی سفید روی یک کاغذ سفید بود ...
یعنی کی شعر منو دزدیده بود ؟!