PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رضا صادقي



Leon
Saturday 10 November 2007, 09:24 AM
رضا صادقي 25 مرداد1358 در شهر بندرعباس به دنيا آمد. و اصالتش از شهريست زيبا به نام ميناب (آناميس) . نظر به اينكه در خانواده مذهبي و مقيد چشم به دنيا گشوده بود ابتدا خواندن را با تلاوت قرآن آغاز كرد. علاقه مندي او به مسائل هنري باعث شد تا در زمينه موسيقي فعاليتش را آغاز كند . سال 1368 ابتداي راه و به نوعي اولين جرقه فكري او بود با توجه به اينكه در آن سالها منطقه بندرعباس امكانات بسيار محدودي براي فراگيري داشت . او با مطالعه كتابهاي متفاوت در اين زمينه ساختار فكري خود را در مورد اين هنر سيار رويايي و لطيف استحكام بخشيد . علاقه مندي او به موسيقي مدرن باعث شد تا از نگاه موزيسين هاي بزرگ براي بعد كاري خود استفاده كند در سال 1371 اولين آهنگ خود را به نوعي ميشود گفت ساخت . به نام راز عشق . شايد در آن سالها كارهاي او مورد قبول واقع نمي شد زيرا تفكرات به سوئي ديگر سوق گرفته بود. در سال 1372 اولين كار را در قالب كاست ارائه كرد كه به نام همان راز عشق بود. اما از حق نگذريم هيچ نوع بار هنري نمي شد در آن پيدا كرد اما حركتي تازه بود.

در سال 1373 با كمي دقت دومين كار خود را ارائه كرد به نام بال پرواز كه بعد از آن كاست نظر عموم نسبت به كارهاي او جلب شد و او با شوق بيشتري به كسب تجربه و اطلاعات گام به جلو بر مي داشت بنا به دلايلي در سال 1374 به طور موقت دست از كارهاي هنري برداشت و شايد همان مدت براي او مدت زمان پر باري بود و اواخر سال 1374 بود كه با ارائه كاستي تحت نام كلاغ غارغاري شروع دوباره اما تا حدودي قوي تر از قبل را تجربه كرد. علاقه زياد او به هنرمنداني چون استاد چشم آذر و بيات باعث شد تا به كارهاي ايشان و بزرگاني ديگر توجه خاص داشته باشد. و كارهاي او تحت شعاع آنها قرار گرفت.
البته او در زمينه شعر و ادبيات فعاليت دارد و ارادت او به شاعراني چون اخوان ثالث - حافظ - مولانا - سهراب سپهري - شاملو و ماگوت بيگل باعث شد ذهنيت فكري آنها را در راه خود نورپردازي كند . البته لازم به ذكر است كه 95% كارهاي او با كلامهاي خود اوست.
در سال 1375 كاست گل لاله را ارائه داد كه به نوعي با كارهاي قبلي او تفاوت داشت .
او سير نسبتا سعودي را دنبال كرد به طوري كه در سال 1376 بندرقديم 1377 مستانه و ديوانه در سال 1378 روياي شيرين و ده ثانيه را با هم در يك سال ارائه داد.
سال 1379 سال آرامش و كسب تجربه بود و پربار . يك حادثه زيبا در روياهاي او لحظه ها را برايش سرشار كرده بود تا اينكه در سال 1380 كاست عاشقم من را كه با گيتار اجرا شد را به بازار ارائه داد كه مورد استقبال خاصي قرار گرفت . البته اين كاست قبل از اينكه ويرايش شود به بازار رفت كه در مورد آن جاي بحثي طولاني است
آن حادثه زيبا و رويايي نگاه تازه او به عشق و عاشق شدن بود و ديدن زشتيها را با نگاه ديگر. او مدت 8 سال پيراهين مشكي به تن داشت و همه مردم او را مشكي پوش مي شناختند تا اينكه در سال 1381 كاست حكايت مشكي پوش را به مردمي تقديم
كرد كه سالها او را با مهرشان به اوج سوق مي دادند.

حكايت مشكي پوش آغازي است براي حركتي ار نوع مشكي پوش براي دنيا زيبا كه مشكي هم در آن زيبايي جاي خاصي دارد رضا صادقي با همسفري آهنين به نام عصا به سوي دنياي سبز فردا به پيش مي رود شايد خود اوهم مي داند كه مانده تا برف زمين آب شود اما او با گرمي كه از جنوب به ارث برده ابن برف ها را آب خواهد كرد.
گرچه نتوانسته تا كنون به طور گسترده به ارائه كارهاي خود بپردازد اما روزي همه دنيا صداي مشكي پوش را خواهند شنيدو همه خواهند دانست كه:

مشكي پوش مثل سنگه با غصه هاش مي جنگه
در پايان بازم مي گيم ما به هر حال مي پريم بي چشم و دل بي پرو بال
ما به مشکي دل خوشيم دو رنگي هارو بي خيال

Leon
Saturday 10 November 2007, 09:26 AM
رضا صادقي»، خيلي* زود و به صف هنرمندان محبوب كشور پيوست، بچه جنوب است، دلش كه مي**گيرد، براي غربت ناصر عبدالهي گريه مي**كند، آخرين آلبوم او كه در بازار موسيقي است، نامش «وايسا دنيا» مي**باشد، آلبومي با 14 ترانه كه حسابي همه را غافلگير كرده است... در 25 مرداد سال 1358 در محله شيراول بندرعباس ديده به جهان گشود، پس از معصومه خواهرش، فرزند دوم خانواده است.
اصالتا از اهالي ميناب مي**باشند، پس از او سه خواهر و يك برادر فرزندان خانواده صادقي را تشكيل مي**دهند... آخرين گفته*هاي صادقي را بخوانيد او مي**گويد: دلم از همه چيز گرفته است، از عشق، از معشوق، كارهايم و روزمرگي...




• ديدم هر كاري مي**كنم، حرف*هايم به گوش دنيا نمي**رود كه نمي**رود، به همين خاطر گفتم از توصيه خداوند استفاده كنم كه مي**گويد: از روح خودم در تو دميدم. آري اين مرتبه از موضع قدرت حرف زده*ام. و به دنيا گفته*ام كه «وايسا (نگهدار) كه من مي**خواهم پياده شوم». مي**خواهم پياده شوم نه به معناي استعفا از زندگي، بلكه به خاطر ساختن يك دنيا و زندگي بهتر.

• جايي در شعر گفته*ام كه «قربونت برم خدا، چقدر غريبي رو زمين». من به غربت خدا اعتقاد دارم. به خاطر بدي*ها و پليدي*هاي نوع بشر، اين انسان تماميت خواه دنيا را پر كرده از دروغ و خدعه و نيرنگ. بيشتر تلنگر زده و تذكر داده*ام. جايي در شعرم هست با اين مضمون «همه درويش همه عارف جاي عاشق پس كجاست». در واقع بايد مي**گفته: همه درويش، همه عارف، همه عاشق، اما الان اين سه برادر را از هم جدا كرده*اند و متاسفانه خبري از عاشقي نيست و چون عشق لازمه رسيدن به درويشي و عرفان است لذا درويشي و عرفان نيز آن رنگ و بو و عمق سابق را ندارد. من مي**خواهم ابتدا با عشق «احساسم» را سر و شكل بخشم. پس از آن است كه نوبت به درويشي و تمرين «بي**نيازي» مي**رسد. و اگر كسي اين دو مرحله را بگذارند به درك خداوند نايل مي**شود (عرفان). اما متاسفانه جاي عاشقا اين روزها فقط توي رمان*ها و شعارهاست (شعارهاي جلب و جذب). انجمن عشاق نداريم. البته عرفا و دراويش بزرگوارند و محترم، اما عاشقا چي؟ آنها كجا هستند؟ و چرا كسي سراغي ازشان نمي**گيرد. به قول حميد هامون «ببين به سر عشق چي اومد؟»... و به نظرم اين ساده*لوحانه است كه عشق و عاشقي را به فراموشي سپرده*ايم.

• رنگ و نور و اميد جاي «مشكي» را نگرفته*اند، اما با آن همراه شده*اند؛ در آلبوم جديد من. در واقع دوست داشتم اين بار بيشتر از اميدواري بخوانم.

• به اين نتيجه رسيدم كه بايد از اميدواري هم گفت. من هم مثل قبل از آدم*ها شكست خورده*ام. وسط ضبط آلبوم پيرهن مشكي، ديدم دارم نمك مي**شم رو زخما، آروم آروم رفتم سراغ خوندن و گفتن از مرهم.

• يك سري براي آدم آرزوي موفقيت مي**كنند. يك سري اما اقداماتي هم انجام مي**دهند تا تو به موفقيت برسي. من هم اين*طوري خوانده*ام. «كم نشو تو وحشت باغي كه سوخته / سكه خندتو كي به غم فروخته» و يا: نگو تقدير ما صد تا گره داره / قحطي نورو نذار پاي ستاره. گفتم: حالا كه يك سري «رضا صادقي» را انتخاب كرده و به شعرها و ساخته*هايش گوش مي**دهند، پس بگذار حرف*هايي بزنم تا شايد لحظه*اي از زندگي*شان را «رويايي» كند.

• آهنگساز آلبوم «وايسا دنيا» خودم هستم. تنظيم ده قطعه را نيز شخصا انجام داده*ام، اما چهار تاي باقيمانده به لطف دوستان تنظيم شده.

• اغلب مردم گرفتارند. فرصتي باقي نمانده تا بخواهند يك ساعت وقت بگذارند و آلبومي را در خانه بشنوند. آنها يا سر كارند يا در مسير خانه و كار. شب هم كه برمي*گردند خسته**اند و دلزده. پر از فكر و استرس و متمايل به خواب و استراحت. پس، مناسب*ترين زمان، وقتي است كه در اتومبيل*شان نشسته*اند. آنها را ابتدا «كيك» قطعات جذب مي**كند. بعد نوبت به بيس و سپس سرعت آهنگ*ها مي**رسد. خسته كه شدند، به شعرش گوش خواهند داد.

• اكثر كارها اگر چه به لحاظ تكنيكال نزديك به سليقه*هاي امروزي ساخته مي**شوند، ليكن از نظر محتوا «تهي» و خالي هستند. به همين خاطر، تصميم گرفتم تا من هم به سراغ رتيم ترانس بروم، اما شعري را در اين قالب اجرا كرده*ام كه دوست دارم آن را بشنوم. يعني به خاطر آهنگ از محتوا نگذشته*ام، بلكه محتوا را در لباسي جديد جاسازي كرده*ام. مثل مشكي رنگ عشقه كه به لحاظ «مضموني» نبايد در قالب شيش و هشت خوانده مي**شد، ولي من اين كار را انجام دادم تا «جذاب» باشد. غير از اين بود، مردم به سراغ اين قطعه نمي**رفتند و حرف دلش را نمي**شنيدند. الان هم موسيقي


چندبار اول جذابيت دارد، پس از آن شعر هم زمزمه خواهد شد و محتوا و پيام آن به گوش مخاطب خواهد رسيد.

• «خدا رو مي**خوام، نه واسه سكه و سكو يا مقام / خدارو مي**خوام، كه فقط تورو نگاه داره برام» ناگفته بعدي*ام دنباله اين شعر است. يعني مي**خواهم بگويم كه «من نمي**توانم مولانا يا حافظ شوم، اگر عشق زميني را تجربه نكنم». به همين خاطر مي**خواهم عاشق كسي شوم كه نگاهش با من يكي است. و بعد از خدا خواهم خواست تا اين عشق را برايم نگه دارد.

• كفر بود، اما من بهشان گفتم كه به نقل از داستان موسي و شبان «بايد براي وصل كردن آمد» و هر كس براي صدا كردن خداوند ادبياتي دارد و البته راه و روشي. البته به قول حافظ «هر كسي از ظن خود شد يار من»، لذا مي*توان به هر پديده*اي نگريست و برداشت متفاوتي از آن كرد. اما نگاه من اين بوده كه بگم «مي*دونم اين خداي مهربون چقدر اذيت مي*شه وقتي كه مي*بينه اشرف مخلوقاتش اينطور در تيرگي فرو رفته و قدر خودش رو نمي*دونه».

• وقتي «تو كه تنها نمي*موني، من تنها رو دعا كن» را سرودم، فرزاد حسني پيشم بود. بهش گفتم: ديگه نمي*تونم ادامه بدم و ازش خواستم تا دنباله شعر را او بسرايد. فرزاد هم گفت: خاطراتمو نگه دار، اما دستامو رها كن... دست تو اول عشقه، بسپرش به آخرين مرد... مردي كه پشت يه ديوار، واسه چشمات گريه مي*كرد.

• تو هر كاري اولش مردم فقط به دو، سه ترانه*اي كه ريتميك*تر از بقيه است گوش مي*دهند، اما خسته كه شد به سراغ ساير آهنگ*ها مي*روند. من هم چون احساس كردم كه ممكن است حالا حالاها اين فرصت نصيبم نشود تا دوباره بخواانم، با 14 قطعه به سراغ مردم آمدم تا حرف*هاي دلم را بزنم.

• مفهوم مجاز و غيرمجاز را هنوز درك نكرده*ام. من اگر چهار سال پيش مي*گفتم: چه خوشگل شدي امشب... يا «تو خودت قندو نباتي، شكلاتي، شكلاتي»، آن وقت مي*شد كارهاي امروزم را در قياس با آنها مجاز خواند، اما بين كارهايي كه مجوز نگرفته*اند و قطعاتي كه به آنها مجوز داده شده فاصله*اي وجود ندارد تا بتوانم مفهوم مجاز و غيرمجاز را (در مورد كارهاي خودم) درك كنم.
• در يكي از ترانه*هايم گفته بودم: «تيكه*اي بودي از دلم، گنديدي و بريدمت». بعد اصلاحيه خورد تا گنديده*اي به خشكيده*اي تغيير يابد. واقعا نمي*دانم چرا، چون به هر حال «گنديدن» هم واژه*اي مستعمل است و مثلا وقتي ميوه*اي مي*گندد نمي*گويند خشكيده و يا تبديل به كامپيوتر شده، با اين حال چاره*اي نيست جز تن دادن به اين تغييرات.

• رفته بودم براي اجاره كردن يك خانه. جايي بود با ميز و صندلي و كامپيوتر و كلي هم تلفن و آقايي با كروات. بسيار خوش برخورد و با پرستيژ، مثل سريال «زيرزمين» (كه ماه رمضان پخش شد) سندي آوردند. ديديم. برگه*اي هم از طرف اتحاديه، به همين خاطر اعتماد كردم و بيست ميليون پولم را به آن آقا سپردم؛ غافل از اين*كه آن خانه را به چند نفر ديگر هم اجاره داده بودند.

• فرزاد حسني دوستي است «فوق*العاده» با اين حال، او به هنگام انجام كار فقط به كيفيت كار مي*انديشد و بس. يعني «رفيق*بازي» را قاطي برنامه*هاي كاري*اش نمي*كند، به همين خاطر اگر مي*بينيد كه بدون اطلاع من «رضا صادقي» را براي خواندن تيتراژ برنامه فوق*العاده انتخاب كرده، به طور قطع به دليل نزديك بودن جنس صداي من است به حال و هواي شعر و فضاي برنامه. باور كنيد من تا چهار روز پيش از انتخاب فرزاد خبر نداشتم. آن روز (چهار روز پيش) مهران خالصي زنگ زد و گفت: كار «فوق*العاده» را به كجا رسانده*اي؟! و من تازه آنجا بود كه متوجه قضيه شدم.




• سرگرم آهنگسازي*ام براي علي لهراسبي، محمد نبي و چند نفر ديگر. ميان ايشان علي دلش مي*خواست تا آهنگ كليه قطعاتش را من بسازم، اما به او گفتم كه اجازه بده دو، سه قطعه برايت بسازم، بعد اگر راضي بودي، به همكاري*مان ادامه خواهيم داد. بدين ترتيب دست او را باز گذاشتم تا در صورتي كه از آهنگ*هاي من خوشش نيامد تو رودربايستي گير نكند و بتواند سراغ بقيه برود.

• اين روزها بيشتر از هر نكته*اي به دنبال آرامشم.

• آلبوم... كلاهبرداري... يك سري مسائل و مشكلات ديگر كه حسابي خسته*ام كرده.

• قبلا هم گفته بودم كه پيرهن مشكي «بهترين آلبوم» من نيست. بعد هم وعده دادم كه آلبوم بعدي به مراتب بهتر از كار در خواهد آمد. به همين خاطر و با توجه به تغييراتي كه در ماهيت و ريتم «وايسا دنيا» به وجود آورده*ام، از آن بيم داشتم كه مبادا مخاطب رضا صادقي تغييرات او را پس بزند و با آن كنار نيايد.

• طرح دو ويدئوكليپ كه در قالب يك VCD ارائه شده و جزو «پك» (بسته) آلبوم جديد من است، از خودم بود. تهيه*كننده*اش آقاي حسين*خاني (شركت ايران گام) و مجري آن جناب «منصوريار».

• دلم نمي*خواست در كليپ*هايم از عناصري نظير گيتار و شومينه و اتومبيل و خانم استفاده شود، در نتيجه همين خواسته اجراي كار را براي آقاي منصوريار دشوار مي*كرد. با اين حال، كارگردان از عهده آن برآمد و ما يكي از كليپ*ها را در شهر غزالي ساختيم و ديگري را در ويلاي يكي از دوستان.

• به خاطر مردم اين كليپ*ها را ساختيم و براي آن*كه* آنها بتوانند راحت آن را تماشا كنند مجوز گرفتيم و كلي هزينه كرديم تا اين دو را روي VCD بياوريم و در اختيار بازار قرار دهيم. به همين خاطر، از مسئولان محترم شبكه*هاي ماهواره*اي، «عاجزانه» و ملتمسانه تقاضا مي*كنم كه اين ويدئوكليپ*ها را روي آنتن نفرستند. من اگر قصد چنين كاري را داشتم، اين همه هزينه نمي*كردم و اصلا پيش از آن*كه* پخش كليپ بعضي*ها از شبكه ماهواره*اي برايشان دردسرساز شود كليپ*هاي خود را در اختيار شبكه*هاي مورد نظر مي*گذاشتم، پس وقتي اين كار را نكرده*ام، يعني نخواسته*ام تا چنين اتفاقي بيفتد. اميدوارم متوليان موسيقي پاپ در وزارت ارشاد شرايط مرا درك كنند، زيرا دلم نمي*خواهد به واسطه خطاي چند شبكه ماهواره*اي، ضمانت*هايي كه گرفته بودم را از دست بدهم.

• حتي آقاي حسين*خاني نيز اين ماجرا را پيگيري كرده و از مديران ايران موزيك خواسته تا كليپ*هايم را پخش نكنند، اما آنها در جواب گفته*اند كه «ما اين كارها را از طريق شما تهيه نكرده*ايم و چون از بازار خريده*ايم لذا به پخش*شان ادامه خواهيم داد». بله شايد اين كليپ*ها از ده*ها كانال ديگر نيز پخش شود، اما همه بدانند كه چنين اتفاقي با رضايت من نخواهد افتاد و نسبت به آن سخت معترضم

Leon
Saturday 10 November 2007, 09:27 AM
كنسرت گذاشتن شما هم قصه*اي شده، چرا اجازه كنسرت نمي*دهند؟
صـادقي: والا يك عده بزرگوار هستند كه نمي*خواهند ما فقط خوندني شويم، دوست دارند بمونيم و موندني باشيم.

 يعني چه؟
صـادقي: اقدام مي*كنيم بخونيم يعني خوندني شويم محض اين*كه نفس بكشيم ولي دوستان لطف دارند، مي*گويند شما نخون تا تو اذهان بموني.

 يعني آثارتان به قدري در اوج قرار دارد كه براي حفظ آنها ديگر نبايد بخوانيد؟
صـادقي: بايد برگشت به آثار آقاي مولانا كه گاهي يك چيزهايي مي*گفت نقض و نقيض براي اين*كه مردم بدانند دنيا دست كيه... من هم اين را گفتم تا عاقلان دانند.

 اما جواب سوالم را نداديد؟



صـادقي: مولانا يك روز سر تا پايش را آغشته به مِي* مي*كند، جلوي در مسجد مي*ايستد بعد از او مي*پرسند چرا اين كار را كردي؟ جواب مي*دهد: نشستم فكر كردم، آن*قدر عمر ندارم كه تمام گناهانم را پاك كنم، مي*خواهم اين*گونه دهان مردم را باز كنم بلكه بخشي از گناهانم آمرزيده شود، نقل من هم همينه عده*اي بزرگوار به فكر عاقبت من هستند، مي*گويند خودش را ضايع نكند با اين همه خوندن، ما نگذاريم بخوند تا موندني شود.

پس دلشان بيشتر از خودتان براي شما مي*سوزد؟
صادقي: يقينا.

لغو كنسرت*هاي اروپايي هم به همين منوال است؟
صـادقي: كنسرت*هاي اروپايي به دليل ناهماهنگي*هايي كه مقصر اصلي آن خود هستيم نه هيچكس ديگر لغو شد، دوستان برنامه*ريز، در سوئد كمي دير اقدام كردند، من هم جزو آن دسته از آدم*هايي نيستم كه عشق خارج شدن از مملكتم را داشته باشم از اين رو دوست دارم اگر كنسرتي در خارج دارم درست و روي اصول برگزار شود.

يعني اصلا به سرتان هم نمي*زند از كشور براي هميشه خارج شويد؟ (اشاره به برنامه شب شيشه*اي)
صـادقي: نمي*شود، يعني اين*جا يك چيزي دارد كه نمي*گذارد، آدم را پايبند كرده.

پس چراغتان در اين خانه مي*سوزد؟
صـادقي: بله، مهم هم نيست چه جرمي و گناهي اين سزايش است، هر چند خيلي دوست دارم براي ايراني*هاي سرتاسر دنيا اجرا كنم، افتخار است براي من ولي به حساب روزهاي سخت پشت سر گذاشته شده، نمي*گذارم.

 چطور؟
صـادقي: من خيلي روزهاي سختي را گذراندم كه به اين جايگاه صفر كنوني رسيدم، حالا كي عمرم جواب بدهد كه بروم روي جايگاه پنج يا ده و خيلي شاهكار كنم بشود بيست، از اين رو نمي*خواهم اين راه پرمشقتي كه طي كردم با يك سفر بدون برنامه*ريزي شده، خودم را داخل منگنه كنم كه خيلي چيزهاي ديگر خراب شود.

برگزاري كنسرت*هاي اروپايي كنسل شد يا به تعويق افتاد؟
صـادقي: حتما، فرصتش پيش بيايد اجرا خواهم داشت.

 زمانش مشخص نيست؟
صـادقي: نه، فعلا موكول شده، اما دقيق مشخص نيست.

 در همان كشورها، مثل سوئد و...؟
صـادقي: چند كشور ديگر هم اضافه شده، هلند، سوئد و احتمالا كانادا...

 استقبال در اين كشورها چگونه است؟
صـادقي: مردمان آنجا بيش از اين*كه يك خواننده را ببينند يا يك موزيك بشنوند مي*آيند يك ايراني را ببينند كه از مملكتشان آمده كه حرف*هايش، نوع نگاه كردنش و حتي نوع دست دادنش مثل همان كساني است كه خودشان در زندگيشان داشتند.

 پس كيفيت كار خيلي برايشان مهم نيست؟
صـادقي: چرا ولي در وهله دوم، بالاخره برايشان اهميت دارد كسي كه از ايران مي*رود «شكلاتي شكلاتي» مي*خواند يا يك چيز درست و حسابي كه در شان موسيقي باشد. خوب مي*دانيد ايراني*هاي خارج از كشور براي گذران زندگي خيلي زحمت مي*كشند و همين موضوع زنجيري است به دست و پايشان كه كشيدن و باز كردن زنجير براي آمدن به كنسرت آنها را كمي حساس*تر مي*كند كه با دقت بيشتري كار را آناليز كنند.

 تا امروز در كدام كشورها كنسرت برگزار كرديد؟
صـادقي: قطر، امارات و مالزي.

 استقبال خوب بود؟
صـادقي: خدا را شكر خيلي خوب بود. در مالزي كنسرت در يك دانشگاه برگزار شد خيلي برايم جالب بود كه دانشجويان خارجي هم آمده بودند، اجراي دبي و قطر هم خيلي خوب بود يا حداقل من راضي بودم، وقتي كه امروز كارت به سختي به گوش مردم خودت مي*رسد نمي*شود توقع داشت مردم بيرون از حيطه (فرهنگي، هنري و...) خودت شنيده باشند و يا از آن استقبال كنند در كل تجربه خوبي بود اين*كه چطور مي*شود در يك كنسرت غريب، آشنا اجرا كرد.

 لغو كنسرت*هاي ايران نااميدتان نكرده و همچنان اين درخواست از سوي شما ادامه خواهد داشت؟
صـادقي: من نااميدي در ذاتم نيست، خسته مي*شوم اما نااميد هرگز، خب خستگي هم كه در ذات آدم*هاست و اين*كه خسته نمي شوم به عقيده من بيخودگويي است.
شايد برايتان جالب باشد شنيدن اين داستان كه يك روز دكتر علي شريعتي در يكي از سخنراني*ها به آقا اميرالمومنين(ع) مي*گويد: علي، بعد چند نفري اعتراض مي*كنند كه چرا حضرتش را نگفته است، ايشان هم اشك مي*ريزد بعد مي*پرسند: چرا استاد گريه كرديد؟
جواب مي*دهد: من همه جواني*ام را گذاشتم اين شخصيت را همان طور كه بوده معرفي كنم، اين همه نوشتم، حالا يك نفر مي*آيد سر نامش به من ايراد مي*گيرد يعني اين همه كه گفتم را نشنيدي؟!
ولي با همه اين وجود چيزي از علي شريعتي بودنش كم نمي*شد، خسته مي*شد اما نااميد، نه. حالا من كه ته صف مدرسه ايشان هم نيستم.

فكر نمي*كنيد خود هنرمند هم در اين جريان مقصر است؟
صـادقي: انگليسي*ها مثلي دارند با اين مضمون كه وقتي اسير شدي از اسارت لذت ببر.
حالا فضا طوري است كه براي اجراي موسيقي آماده نيست اصلا به خوبي يا بدي اين جريان كاري ندارم، شايد مشكل خود هنرمندها باشد، شايد مشكل اهل هنر باشد، شايد مشكل روساي هنري باشد، برايم مهم نيست اما يك مشكل اساسي كه بايد حل شود خود معضل هنر در اين مملكت است، هيچ هنرمندي امروز نيست كه از هنر حرف بزند، بيشتر از دردسرهايي كه دارد مي*گويد.

 رضا صادقي در اين ميان و شايد براي پشت سر گذاشتن اين معضل با توجه به جايگاه امروزي خود چه مي*كند؟
صـادقي: درصدد هستم فضايي را به وجود آورم براي هنرمندان كه فقط بيايند آنجا حداقل همديگر را ببينند، شايد يك جنبه مادي و تجاري هم در نظر گرفتم اما يك بعد آن هم احساسي است و چيزي كه خودم دوست داشتم.
من فكر مي*كنم همين كه دور هم جمع شويم و از دغدغه*هايمان بگوييم خيلي به آدم اميد مي*دهد، به هر حال بايد از اين فضا لذت برد، وقتي كه نمي*شود خواند يعني بايد مرد يا اين*كه يك پنبه بذاريم توي گوشمان. خب وقتي رضا صادقي نمي*تواند (نمي*گويم نمي**گذارند) كنسرت بگذارد به جايش بيايد فكر كند اگر روزي كنسرت اجرا كرد چه چيز بگويد.
شايد باورتان نشود اما تقريبا هر روز به اين موضوع فكر مي*كنم، مثل دفعه پيش كه فقط 11 روز مانده به من اطلاع دادند كه مي*توانم كنسرت برگزار كنم اما آن*قدر برايم حل شده بود كه كجا چي بگويم، وقتي استقبال كردند اين جمله را و وقتي آهنگ... را خواندم اين يكي جمله، آقاي اردستاني صدابردار برنامه گفت: طوري برخورد كردي مثل اين*كه صد بار در تهران كنسرت اجرا كردي.
به خاطر اين*كه من با اين فضا زندگي مي*كنم و معتقدم انسان هنرمند بايد با روياهايش زندگي كند از اين رو دعواي احمقانه بر سر دو كيلو گوجه گرون و ارزون را قبول ندارم هر چند اين هم بحثي است براي اجتماع اما دغدغه هنرمند بايد فقط هنر باشد، چون حقيقت بيرون از خانه*اش، حقيقت خوبي نيست كه بخواهد با آن زندگي كند و اصلا دوست ندارم به اين فكر كنم كه بسي رنج بردم در اين سال سي! بسه چه خبره ديگه، اگر مي*گويند هنر رنج است ولي در باطن گنج، خب ما آن گنج را بياوريم اصل ماجرا.
هر چند باز هم مي*گويم من آدم هستم، خسته مي*شوم بعضي وقت*ها مي*برم، گريه مي*كنم، داد مي*زنم اما در نهايت مي*گويم براي يك*بار كه نمي*خواهم بخوانم، دوست دارم ماندني شوم نه اين*كه يك آهنگ بخوانم بعد وقتي از دنيا رفتم يك عده با پالتوي بلند و عينك آفتابي بيايند سر قبرم و چهار نفر عكاس هم عكسشان را بگيرند... به نظرم قشنگ نيست و من دوست ندارم، كما اين*كه هميشه گفتم دوست دارم اگر روزي فرصتي دست داد تا از اين دنيا رخت بربندم به جاي اين*كه برايم سالگرد بگيرند تمنا مي*كنم از كساني كه به من لطف دارند برايم تولد بگيرند... 25 مرداد... تداعي همه اين افكار به من و يا به شما اميد مي*دهد، اميد باز هم ماندن، باز هم خواندن، باز هم سرودن، باز هم فكر كردن. منطق وقتي درست باشد بقيه*اش دست خداست و مطمئنم كه يك روز درست مي*شود.

Leon
Saturday 10 November 2007, 09:28 AM
يعني امكان دارد فردا روزي با شما تماس بگيرند كه 11 روز ديگر در تهران كنسرت خواهي داشت؟
صـادقي: به احتمال صددرصد، همان طور كه شش ماه قبل از همان كنسرت آخر، من و علي (انصاريان) جلوي همان سالن آرزو كرديم كه مي*شود اين*جا كنسرت بگذارم كه شد...

چرا فضاي موسيقي سنتي يا اصيل ما نسبت به پاپ آرام*تر بوده و كمتر دچار تشويش مي*شود؟
صـادقي: در وهله اول اين*كه دوست ندارم كلمه سنتي را روي موسيقي بگذاريم، سنت يعني يك چيز دمده شده اما اصيل برگرفته شده از وقار يك ملت... جواب سوال شما هم فكر مي*كنم به دليل اين است كه در موسيقي اصيل تغييري وجود ندارد اما در پاپ هر روز يك تغيير، يك فكر نو، يك ايده، هر روز يك آهنگساز مي*آيد با يك نگاه تازه*تر و در عين حال ممكن است هر روز يك آهنگساز بيايد با يك نگاه مزخرف*تر و يا يك شاعر بيايد با يك كلام مزخرف*تر، اين دو در كنار هم امروزه مخلوط شده و متاسفانه راهي هم وجود ندارد براي ارائه كلام به همين خاطر آنهايي كه خوب هستند، چند دسته مي*شوند، يك عده مي*روند كنار تا با بدها يكسان نشوند و عده ديگر مي*جنگند و يك عده هم فقط مي*سازند كه باشند، هر چه باداباد اين است كه در موسيقي پاپ آشوب مي*سازد، در غير اين صورت پاپ آشوبي ندارد، موزيك پاپ ايران، چيزي نيست كه دنيا قبولش داشته باشد تعارف كه نداريم، اين يك واقعيت است.

پس ضرورت وجود پاپ در كشور چيست؟
صـادقي: بي*شك هر چيزي در ابتدا با معضلاتي روبه*روست. مگر موسيقي پاپ در كشور ما چند سال است كه راه*اندازي شده؟

يعني به نظر شما موسيقي پاپ ما در اين چند سال رشدي هم داشته؟
صـادقي: بله، صددرصد، به لحاظ كيفيت و نوع نگاه موسيقيايي، برخي كارها در سطح فوق*العاده*اي قرار دارد، برخي يا نوع ارائه*اش خوب نبوده و يا نوع برخورد اجتماع با آن كه مطلب ديگري است.
بايد موسيقي پاپ اين اجازه را داشته باشد كه هر كس مي*تواند كاري انجام دهد. هر چند معتقدم آشوب در تمام شاخه*هاي هنر از جمله موسيقي چه پاپ و چه اصيل وجود دارد، اما اين پاپ بيچاره، يتيم مانده، به نظرم اگر اساتيد موسيقي اصيل بيايند با آهنگسازان پاپ همكاري كنند، اگر دستگاه*ها را نمي*شناسند به آنها بياموزند تا باعلم موسيقيايي پاپ آميخته كنند تا در دنيا جا بيفتد، در دنيا آهنگسازان مطرحي هستند كه در برخي جاها از تار استفاده مي*كنند، بعد ما اين*جا همديگر را قبول نداريم.



مركزيت روي موسيقي اصيل است بي*هيچ حرفي، اما پاپ موسيقي مردمي است يعني همه با هر نوع رفتار و تفكري، اما موسيقي اصيل را شايد پدر من دوست داشته باشد اما خواهر ده ساله*ام نمي*پسندد، نه اين*كه دوست نداشته باشد اما به قدري موسيقي اصيل را به قول شما سنتي و پير جلوه دادند كه اين فضا ناخواسته پيش آمد.

شما اين نوع موسيقي (اصيل) را مي*پسنديد؟
صـادقي: موسيقي اصيل چيزي است در خون ما، حالا من رضا صادقي هر چه قدر موزيك غربي كار كنم، اما باز هم وقتي دلم آرامش اصيل بخواهد بر مي*گردم به موسيقي اصيل خودمان.

 به نظر شما صدا و سيما تا چه اندازه در ارائه موسيقي دخيل است؟
صـادقي: چرا نبايد يك كنسرت موسيقي از تلويزيون پخش شود؟!
من آدمي نيستم تلويزيون نگاه كنم كه اراذل و اوباش را دستگير مي*كنند دستتشان درد نكنه، دمشان گرم اما براي من قشنگ نيست، اين موضوع مهم است براي اطلاع*رساني كه بدانيم در مملكتمان چه اتفاقي رخ مي*دهد، شما فكر كن اين مطلب كه در فلان نقطه از شهر يك نفر بر سر قضيه بنزين كشته شده عنوان مي*شود اما مثلا كنسرت آقاي شجريان حتي چند دقيقه براي خبررساني نيست.

اين خبرها تنها محدود مي*شود به چند تيزر تبليغاتي و اينترنت...
صـادقي: اينترنت هم كه تا وصل مي*شويم قبل از هر چيز شصت صفحه باز مي*شود كه اصلا نمي*داني چي هست كه پشيمان مي*شوي، حتي در اين وادي هم به سرمنزل مقصود نمي*رسيم، ما كه از كنسرت شجريان اصلا خبردار نشديم شما فكر مي*كنيد اهالي پاپ اين نوع موسيقي (اصيل) را دوست ندارند، بيايند يك نامه ناقابل روي يك تكه كاغذ، حالا A4 هم خرج نكنند، ننويسند جناب آقاي...، يا لطفا تشريف بياوريد، فقط بنويسند كنسرت... است بيا.
پول پست هم خودمان تقبل مي*كنيم، حداقل به ما هم بگويند، واقعا اهل پاپ تا اين حد نمي*ارزند، بعد اگر پاپي*ها گفتند موسيقي اصيل به داد ما نمي*رسد حداقل بتوانند جواب دهند كه ما از شما دعوت كرديم خودتان نخواستيد.

تعريف شما از هنر و هنرمند چيست و اين دو، چه وجه تضاد و تشابهي دارند؟
صـادقي: هنر تعريف كلي ندارد ولي هنر برايم بدين معناست كه بدانم براي چه به دنيا آمدم و چه پيغامي از خداوند دارم اگر در كار هنري هستم كه بايد آن را ارائه كنم. خيلي از هنرمندان و حتي خواننده*هاي ما كه حالا نيستند پيغامي براي ما داشتند، شايد اين پيغام در حد همان شنيدن يك صداي خوب و ساختن يك لحظه خوب باشد و شايد بيشتر از آن و در حد ساختن زندگي، من سال*ها پيش يك كاري شنيدم با اين ترانه:
آتشي در سينه دارم جاوداني
عمر من مرگي است، نامش زندگاني
خب اين براي من يك پيام دارد كه چرا عمر من بايد مرگي باشد، چرا بايد آتشي باشد در وجودم جاوداني... پس بايد از بدي*ها درآمده و زيباگو و زيبابين باشم، در عين نازيبايي*ها، اينجاست كه شاهكار كرده ايم.

 يعني رسالت هنرمند اين*است كه از عالم معنا چيزي به اين دنيا ببخشد كه نيست؟
صـادقي: ماجرا كلي براي همه است و نه صرف هنرمند، هنرمند در قشر و فضاي كاري خودش، يك پدر در فضاي پدرگونه*اش و.. اگر من هنرمند نتوانستم پيامي را كه بايد به، مردم برسانم، مشكل پيغام نيست مشكل از من است كه آن*قدر قدرت نداشتم آن پيغام را كه از كودكي به من سپرده شده نگه دارم در همه اين اتفاقات روز و روزگارم.

 اين پيغام در هنر شما چيست؟ چقدر از آن را به مردم رسانده*ايد؟
صـادقي: من تازه رسيده*ام به صفر. تازه بستري ساخته*ام كه همه اين جا را نگاه كنند.
احساس مي*كنم بايد چيزي بگويم مهم*تر از همه... مثلا عده*اي رضا صادقي را ضدعشق مي*شناسند و جالب اينجاست كه هنوز نتوانسته*ام ثابت كنم كه اين*گونه نيستم و من نقل همان ضرب المثلي هستم كه ادب از كه آموختي از بي*ادبان...
دوست دارم از عشق تلخي*هايش را بگويم كه تو اين تلخي را به ديگران القا نكني، حالا با اين لحن گفتم، چون نمي*توانم در جايگاهي قرار بگيرم كه نصيحت كنم، مثلا يكي به من مي*گفت چرا در مورد حضرت علي(ع) نمي*خواني؟
خب نمي*توانم شعري به زيبايي آقاي شهريار بگويم، ايشان يك سير فكري و عمري را طي كرد تا گفت: علي اي هماي رحمت.
طبيعتا من در حد ذهنيت خودم شعر مي*گويم و نمي*خواهم چيزي را كه مردم تا امروز شنيدند تقليل بدهم نمي*دانم چرا نبايد بعد از حافظ يك حافظ*تر داشته باشيم شايد اين از تنبلي ما باشد.

 حالا پيام شما چه بود؟
صـادقي: اين*كه نقض كنم يكسري مسائلي را كه شايد به اشتباه در بين مردم جا افتاده بود.

 به چه قيمتي؟
صـادقي: من آدم*هايي كه پيام*هاي جويده شده را در دهانمان مي*گذارند نقض مي*كنم.

 و عشقي كه در كارهاي قبلي ارائه مي*كرديد چطور؟
صـادقي: آخر عشق كه هميشه گل رز دادن و اينها نيست...

 اگر عشق به معناي واقعي كلمه باشد، اين چيزي نيست كه ارائه مي*شود؟
صـادقي: نه، اصلا قبول ندارم. چرا مغلطه مي*كنيد؟ عشق زميني هميشه اين طور نيست، عشق الهي بله، آن هم بايد آدم به يك جاهايي برسد و بسوزد كه ساخته شود نه خاكسرت كه باز از عشق زميني حاصل مي*شود.
عشق زميني بين دو آدمي است كه ناقص هستند نه كامل و اين نقص باعث اتفاقاتي مي*شود كه خوب نيست.

از يك مقطع زماني همه آلبوم*هاي موسيقي فحواي كلامشان رفت به سوي ضدعشقي، دندون عاريه و بي*خيال معشوق و...
صـادقي: وقتي خدا كه خالق ماست با آن عظمت به آدم*ها اين فرصت را مي*دهد كه انتخاب كنند، بنابراين به من مي*گويد كه فقط پيشنهاد دهم تا خودشان برگزينند، مطمئنا اگر روز اول خوانندگي مي*گفتم وايسا دنيا من مي*خوام پياده شم دو نفر مي*گفتند: «تو اصلا چه كاره*اي كه حالا به ما مي*گي من مي*خوام پياده شم اصلا تا حالا چي گفتي كه حالا اين پيشنهاد را به ما مي*دهي؟» اما امروز كه من اين ترانه را مي*خوانم، مي*توانم جوابگو هم باشم كه آقا برو از اول ببين من چه چيزهايي گفتم، از همه اينها گذر كردم و حالا اين را مي*گويم.
موسيقي امروز و شعر روز ايران چيزي نيست كه قدرت موسيقي و شعر كهن را داشته باشد، اگر مثال مولانا و حافظ را مي*زنيم، به خودمان نان قرض مي*دهيم، قبول كن همه الان دنبال يك كلام ساده مي*گردند اما عميق، چون فرصت ندارند. چندين سال پيش ديالوگي را در يك فيلم قديمي شنيدم كه هنوز هم در گوشم مانده به اين شرح: «ساعتي كه زنگ زده، ديگه زنگ نمي*زنه، چون زنگ*هاشو زده» شايد در حد يك ديالوگ باشد ولي براي من پيغام دارد كه يك سري ها بايد زنگ بزنند تا ديگه اين زنگ صدايش در نيايد و بشود ناقوس.

حالا اين سير شما را به كجا رسانده؟
صـادقي: به جايي كه در آلبوم بعدي مي*گويم:
مي*خوام تورو كه باشي، حتي اگه نباشم
از من بخواه كه باشم، بودني رنگ موندن
حست كنم تو رگهام، عين ترانه خوندن
خواستن و داشتن خوبي*ها تداوم دارد، براي چيزي كه حرمت*دار شود، زمان ارائه لازم است، خوب و بد هم به ميان مي*آيد ولي دليل نمي*شود كه اين خوب و بد را كلي ببينم.

چه زماني آلبوم جديد را وارد بازار مي*كنيد؟
صـادقي: زمان برايش مشخص نكردم، شايد اوايل سال 87.

راستي براي خاتمه گفتگو در خصوص مكاني كه براي ديدارهاي هنرمندان قرار است افتتاح شود صحبت كنيد.
صـادقي: اگر خدا بخواهد، نيمه*شعبان افتتاح مي*شود، كافي*شاپي است با عنوان بلك*شاپ شايد در حد كافه نادري