PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : رضی الدین آرتیمانی



sara
Monday 19 November 2007, 10:20 AM
به نام خاتم کار بال پروانه ها



رضي الدين آرتيماني


سيدرضي الدين آرتيماني متخلص به "رضي" از شاعران توانا و عارف پراحساس قرن يازدهم هجري است (ﺣ.980). وي از سادات آرتيمان يكي از دهكده هاي تابع شهرستان تويسركان همدان بود. پس از گذراندن تحصيلات مقدماتي در نزد پدر خود در آرتيمان بمنظور تكميل تحصيلات زمان خود به همدان رفت و به جرگه شاگردان عارف سالك مير مرشد بروجردي (متوفي سال 1030 هجري) در آمد. مقامات عرفاني و علمي مير مرشد چنان او را شيفته كرد كه در سال 1000 هجري هنگامي كه استادش عازم اصفهان و شيراز گرديد، به همراه وي همدان را ترك گفت و سرانجام در اصفهان پايتخت شاه عباس اول صفوي اقامت جست و به زودي جاي شايسته خويش را در دربار صفوي يافت و مورد عنايت مخصوص شاه عباس اول واقع شد و در عداد ميرزايان و منشيان دربار درآمد.

مدتي نگذشت كه بلندي مقام عرفاني و خوي انساني رضي الدين آرتيماني سبب شد كه به دامادي خاندان بزرگ صفوي نايل آمد (ثمره اين ازدواج ميرزا ابراهيم ادهم فرزند مير رضي الدين آرتيماني است كه او نيز از شاعران قرن يازدهم هجري محسوب است) وفات او را به سال 1037 هجري و تعداد اشعارش را يكهزار تا يكهزار و پانصد بيت نوشته اند. ساقي نامه و سوگندنامه اين شاعر شورانگيز موحد در ادبيات پارسي نهايت شهرت را دارد. ديوان اشعارش با ملحقاتي به سال 1345 خورشيدي به كوشش محمدعلي امامي تويسركاني در 164 صفحه به قطع رقعي در تهران چاپ و منتشر شده است. آرامگاه وي در نزديكي تويسركان واقع است و به نفقه انجمن آثار ملي تجديد بنا گرديده است.



:aqدوستان عزیز اگر مطلب دیگه ای دارن از ایشون لطف کنن اضافه کنن.:aq

sara
Thursday 22 November 2007, 06:56 AM
الــهـی بـــه مــسـتـــان مـیـخـانـه ات *** بـــه عــقـــل آفــرینـــــان دیــوانــه ات

بــه خــم خــانــــه وحــدتــم راه ده *** دل زنــــده و جـــان آگـــاه ده

میـی ده که چـــون ریزیـــش در ســـبـو *** بـــر آرد ســــــبــو از دل آواز هـــو

از آن مــی کــه در دل چــو مـنـزل کـنـد *** بــدن را فـــروزان تـــر از دل کــــــنـد

از آن می که چون چشـمت افتـد بر آن *** تـــوانــی در آن دیــد حــق را عـیـان

از آن می که چون عکسش افتد به باغ *** کــنـد غـنـچــه را گــوهـر شـب چــراغ

از آن می که چون عکسش افتد در آب *** بـــر آن آب تــبـخــالـه افــتـد حــبـاب

از آن مــی که گـر شـب بـبـیـنـد خزاب *** چـــو روز از دلــش ســر زنـد آفـتـاب

از آن مــی کــه چــون ریــزیــش در کدو *** هـــمــه قـل هـــو الله تــراود از او

از آن مــی کــه در خــم چـو گـیــرد قرار *** بــرآرد خــم آتــش بـــه ســان چـنـار

مـیــی صـــاف ز آلــودگــی بـــشــــر *** مـبـدل بـــه خـیــر انـــدرو جمـله شر

مـیــی مـعـنــی افــروز و صــورت گــداز *** مـیــی گـشـتـه مـجـنــون راز و نیـــاز

از آن مــی کـه چـون شیشه بر لب زند *** لــب شیشه تـبــخـالـه از لـــب زنــد

مـیــی از مـنـی و تـویـــی گـشتـه پـاک *** شــود جــان،چکد قطره ای گر به خاک

چـشـی گـر از ایــن بــاده کــوکــو زنـی *** شـوی چــون از او مست هـوهـو زنـی

میـی سـر بـه سـر مایـه عقـل و هـوش *** میی بی خم و شیشه در ذوق و جوش

پــریـشــان دمـاغیـم ساقـی۱ کـجاست *** شرابـی ز شب مانـده ، باقـی کجاست

بـیــا سـاقـیــا مــی بــه گـردش درآر *** کـــه دلـتـنــگـم از گـــردش روزگـــار

مـیــی بــس فــروزانـتـــر از شـمـع روز *** مـیــی سـاقــی و بـاده و جــام ســوز

مـیــی صـــاف ز آلایـــش مـــاســـوا *** ازو یـــک نــفــس تـــا به عــرش عــلا

مـیـــی کـــو مــرا وارهـــانــــد ز مــن *** از ایــــن و از آن و ز مـــا و ز مـــــن

از آن مــی حـلال اسـت در کـیـش مــا *** کــه هستــی و بــال است در پیـش مــا

از آن مــی حـرام اسـت بــر غـیــر مــا *** کـــه خــارج مـقــامـسـت در سیـــر مـــا

مـیـــی کــه بـاشــد در او ایــن صـفــت *** نبـــاشــد بـــه غیــــر از مــی معــرفت

تـو در حـلقـــه مـی پـرسـتــان در آی *** کـــه چـیـزی نبینـی به غیـــر از خــدای