PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : اردلان سرفراز



Leon
Saturday 24 November 2007, 12:17 AM
Ardalan Sarfaraz
















اردلان سرفراز
در سال 1329 در شهري کويري به نام " داراب " ديده به جهان گشود. او فرزند ارشد خانواده بود و اميد و آرزوي يک پدر و مادر جوان. شروع زندگي شاعرانه اش در سال اول دبيرستان در مدرسه امير کبير بود ، با کمکهاي استادي به نام " دانشمند " کسي که براي اولين بار او را به بهاي قلم و نوشته هايش آشنا کرد . پس از مادرش که -خود شاعر ، شعرش را از برکت دست و دامان او مي داند- بزرگ آموزگار و دوستي ديگر بنام " عبدالرحيم معزي " در مقوله شعر شاعري در زندگي اردلان سرفراز کم تاثيرنبود. او به پيشنهاد پسرعموي مادرش ( حسين سرفرازي ، شاعروروزنامه نگار معروف آن زمان ) براي گذران زندگي با راديو ايران و ارکستر جوانان کار خود را به عنوان ترانه سرا آغاز نمود و پس از يک سال به دلايلي موجه راديو ايران را ترک کرد . در طول زندگي شاعرانه اش با آهنگسازان توانمندي همچون : واروژان ، فريد زلاند ، بابک افشار ، تورج شعبانخاني ، محمد حيدري ، منوچهر چشم آذر ، حسن شماعي زاده و بزرگواران ديگري همکاري داشت .

















در سال 1362 متحمل درد دوري از وطن شد وبه آلمان رفت . در همين سال پيشنهادهاي کتبي و شفاهي زيادي از امريکا به سمت او سرازير بود اما او نمي خواست ونمي توانست بگونه ترانه هاي رايج ، ترانه بسازد واعتماد مخاطبانش را، کساني که از آغاز تا به امروز با ترانه هاي او زندگي کرده اند- در قماري حقير براي گذران زندگي وبه خاطر يک مشت دلار از دست بدهد . او ترجيح داد در يک شرکت قاب سازي به عنوان کارگر ساده کار کند ، با تني خسته و وجداني آسوده .
او در طول زندگي در کشور هاي مختلفي همچون آلمان ، اتريش ، يونان ، ترکيه ، ايتاليا ، آمريکا و ... روزگار گذرانده است و شايد برخي از اين اشعار زاده اين سفرها باشد.
او با خوانندگاني همچون : ابراهيم حامدي ( ابي ) ، داريوش اقبالي ، و گوگوش همکاريهاريهاي فراواني داشته است. از جمله خوانندگان ديگري که همکاريهاي انگشت شماري با اردلان سرفراز داشته اند مي توان از : فرهاد ، ستار ، مازيار ، معين ، هايده ، شکيلا و ... ياد کرد.
لازم به ذکر است که مدتي پيش دو کتاب شامل گزيده اي از ترانه هاي وي به نامهاي " از ريشه تا هميشه " و "سال صفر" چاپ و منتشر شد که بخش عمده اي از زندگي نامه فوق برگرفته از اين دو کتاب است.
ابراهيم حامدي (ابي) در سالهاي آغازين کار خود با اردلان سرفراز آشنا شد و کار خود را با او شروع کرد . ابراهيم حامدي (ابي) با ترانه مشهور "شب" که سومين ترانه او مي باشد و از آثار اردلان سرفراز مي باشد به شهرت رسيد .اين همکاري با گذشت بيش از سي سال همچنان ادامه دارد و از تلفيق هنر اين دو هنرمند آثاري ماندگار در تاريخ ترانه نوين ايران خلق شده است .


اميدواريم که اين ستاره پرفروغ هميشه در آسمان شعر و ادبيات ما پر نور باشد.


ardalansarfaraz.com



You can see links before reply


لیست آثارموجود:


غریب آشنا
من وتو
قصه ی شهرسکوت
ترانه ی آغاز
دوپنجره
برج
جاده
ای عشق
شقایق
گل نازپرپر
سال 2000
مرداب

هزارویک شب
غزل
عسل
ای یاربگو
هم صدا
قلندر
نیستی
گلایه
سرزمین من
گریز
نخل
مصلوب
گره کور
منزل به منزل
سهم من
اون منم

MonaLisa
Saturday 24 November 2007, 10:36 AM
ببخش سعید جان من یه فوضولی نسبتا کوچولو تو تاپیکتون میکنم اثر هاشونم میذارم ....


غریب آشنا

تو از شهر غریب بی نشونی اومدی
تو با اسب سفید مهربونی اومدی
تو از دشت های دور وجاده های پر غبار
برای هم صدایی هم زبونی اومدی
تو از راه می رسی ،‌ پر از گرد و غبار
تمومه انتظار ، می اید همرات بهار
چه خوبه دیدنت ، چه خوبه موندنت
چه خوبه پک کنم ، غبار رو از تنت
غریب آشنا ، دوست دارم بیا
منو همرات ببر ، به شهر قصه ها
بیگر دست منو ، تو او دستا
چه خوبه سقفمون یکی باشه با هم
بمونم منتظر تا برگردی پیشم
تو زندونم با تو ، من آزادام

MonaLisa
Saturday 24 November 2007, 10:37 AM
من و تو

من و تو با همیم اما دلامون خیلی دوره
همیشه بین ما دیوار صد رنگ غروره
نداریم هیچ کدوم حرفی که باز هم تازه باشه
چراغ خنده هامون خیلی وقته سوت و کوره
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
نشستیم خیلی شب ها قصه گفتیم از قدیما
یه عغمره وعده ها افتاده از امشب به فردا
تمام وعده ها رو دادیم و حرفا رو گفتیم
دیگه هیچی نمی مونه برای گفتن ما
من و تو
من و تو
من و تو
هم صدای بی صداییم ، با هم و از هم جداییم
خسته از این قصه هاییم ، هم صدای بی صداییم
گل های سرخمون پوسیده موندن توی باغچه
دیگه افتاده از کار ساعت پیر رو طاقچه
گل های قالی رنگ زرد پاییزی گرفتن
اون هام خسته شدن از حرف هر روز تو و من
من و تو ، من و تو ، من و تو ، من و تو

MonaLisa
Saturday 24 November 2007, 10:38 AM
قصه ی شهر سکوت

روزی دل من که تهی بود و غریب
از شهر سکوت به دیار تو رسید
در شهر صدا که پر از زمزمه بود
تنها دل من قصه ی مهر تو شنید
چشم تو مرا به شب خاطره برد
در سینه دلم از تو و یاد تو تپید
در سینه ی سردم ، این شهر سکوت
دیوار سکوت به صدای تو شکست
شد شهر هیاهو ، این سینه ی من
فریاد دلم به لبانم بنشست
خورشید منی ،‌ منم آن بوته ی دشت
من زنده ام از نور تو ای چشمه ی نور
دریای منی ، منم آن قایق خرد
با خود تو مرا می بری تا ساحل دور
کنون تو مرا همه شوری و صدا
کنون تو مرا همه نوری و امید
در باغ دلم بنشین بار دگر
ای پیکر تو ، چو گل یاس سپید

MonaLisa
Saturday 24 November 2007, 10:39 AM
ترانه ی آغاز

در من هزار حرف نگفته
هزار درد نهفته
هزاران هزار دریا هر لحظه در تپیدن و طغیانند
در من هزار آهوی تشنه
در خشکسال دشت پریشانند
در من پرندگان مهاجر
ترانه های سفر را
در باغ های سوخته می خوانند
با من که در بهار خزانم قصه های فراوانی ست
با من که زخم های فراوانی
بر گرده ام به طعنه دهان باز کرده اند
هر قصه یک ترانه
هر ترانه خاطره ای دیگر
هر عشق یک ترانه ی بیدار است
در خامشی حضورم ، حرف مرا بفهم
یا برای عشق ، زبانی تازه پیدا کن
تا درد مشترک
زبان مشترکمان باشد
حرف مرا بفهم و مرابشنو
این من نه ،‌ آن من دیگر
آنکس که پنجره ی چشم های من او را
کهنه ترین قاب است
از پشت پنجره ی زندان
حرف مرا بفهم
که فریاد تمامی زندانیان
در تمامی اعصار است
در گیر و دار قتل عام کبوترها
در سوگ شاخه های تکه تکه ی زیتون
وقتی که از دل جوان ترین جوانه های عاشق باغ ماه
بر مسلخ همیشگی انسان
در لحظه ی شکفتن فریاد
باران سرخی از ستاره سرازیر است
آن سان که هر ستاره دلیل شرمساری خورشید های بسیاری
از برآمدنشان است
تو گریه می کنی
از عمق آشنای جنگل چشمانت
از عمق جنگلی که در آن پاییز ، در غروب به بغض نشسته
باران بی دریغ اشک تو می بارد
تا عطر خیس جنگل پاییز
در من هوای گریه برانگیزد
آنگاه از چشم ذهن من
شعری بسان گریه فرو ریزد
من شعر می نویسم
تو با ترانه های عاشق من ، عاشق
تو با ترانه های تشنه ی من دریا
بر پنج خط ساز سفر ،‌ زخمه می شوی
تو گریه می کنی
تو لحظه های شعر مرا ،‌ در خویش تجربه کرده
یعنی مرا در بدترین و بهترین دقایق بودن تکرار می کنی
یا با ترانآهای من بر لب
به رویا رویی جلادان به مسلخ خویش می شتابی
یعنی که با منی
دیروز
امروز
تا هنوز و همیشه
ایا زبان متشرک این نیست ؟
آن زبان تازه که می گفتم ؟
ایا زبان مشترک این نیست ؟

hichnafar
Tuesday 27 November 2007, 08:31 PM
دو پنجره

توي يك ديوار سنگي
دو تا پنجره اسيرن
دو تا خسته دو تا تنها
يكيشون تو يكيشون من
ديوار از سنگ سياهه
سنگ سرد و سخت خارا
زده قفل بي صدايي
به لباي خسته ي ما
نمي تونيم كه بجنبيم
زير سنگيني ديوار
همه ي عشق من و تو
قصه هست قصه ي ديدار ، آه
هميشه فاصله بوده
بين دستاي من و تو
با همين تلخي گذشته
شب و روزهاي من و تو
راه دوري بين ما نيست
اما باز اينم زياده
تنها پيوند من و تو
دست مهربون باده
ما بايد اسير بمونيم
زنده هستيم تا اسيريم
واسه ما رهايي مرگه
تا رها بشيم مي ميريم ، آه
كاشكي اين ديوار خراب شه
من و تو با هم بميريم
توي يک دنياي ديگه
دستاي همو بگيريم
شايد اونجا توي دلها
درد بيزاري نباشه
ميون پنجره هاشون
ديگه ديواري نباشه

hichnafar
Tuesday 11 December 2007, 01:34 PM
برج

با دریغی سنگین
شعر آمیخته با حسرت یک خاطره را
قصه حادثه ی برج و کبوتر را
یک بار دیگر می خوانم
ای پرنده ی مهاجر ای مسافر
ای مسافر من ، ای رفته به معراج
تو به اندازه ی قدرت پریدن
تو به اندازه ی دل بریدن از خک
عزیزی
زیر این گنبد نیلی ،‌ زیر این چرخ کبود
توی یک صحرای دور ،‌ یه برج پیر و کهنه بود
یه روزی زیر هجوم وحشی بارون و باد
از افق ، کبوتری تا برج کهنه پر گشود
خسته و گمشده از اون ور صحرا می اومد
باد پراشو می شکست بارون بهش سیلی می زد
برج تنها سرپناه خستگی شد
مهربونیش مرهم شکستگی شد
اما این حادثه ی برج و کبوتر
قصه ی فاجعه ی دلبستگی شد
آخر این قصه رو ... تو می دونی .... تو می دونستی
من نمی تونم برم .... تو می تونی .... تو می تونستی
باد و بارون که تموم شد ، اون پرنده پر کشید
التماس و اشتیاقو تو چشم برج ندید
عمر بارون عمر خوشبختی برج کهنه بود
بعد از اون حتی تو خوابم اون پرنده رو ندید
ای پرنده ی من ای مسافر من
من همون پوسیده ی تنها نشینم
هجرت تو هر چه بود معراج تو بود
اما من اسیر مرداب زمینم
راز پرواز و فقط تو می دونی ... تو می دونستی
نمی تونم بپرم .... تو می تونی .... تو می تونستی

hichnafar
Monday 17 December 2007, 01:32 PM
جاده

خدا گریه ی ی مسافر رو ندید
دل نبست به هیچ کس و دل نبرید
آدم رو برای دوری از دیار
جاده رو برای غربت آفرید
جاده اسم منو فریاد می زنه
میگه امروز روز دل بریدنه
کوله باری که پر از خاطره هاس
روی شونه های لرزون منه
از تموم آدمای خوب و بد
از تموم قصه های خوب و بد
چی برام مونده به جز یه خاطره
نقش گنگی تو غبار پنجره
جاده آغوششو وا کرده رام
منتظر مونده که من باهاش بیام
قصه ی تلخ خداحافظی رو
می خونم با اینکه بسته هست لبام
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دلبستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا
پشت سر گذاشتن خاطره ها
همه ی عشق ها و دل بستگی ها
خیلی سخته ولی چاره ندارم
جاده
فریاد می زنه
بیا

hichnafar
Thursday 20 December 2007, 08:26 PM
ای عشق

عشق به شکل پرواز پرنده س
عشق ،‌ خواب یه آهوی رمنده س
من ، زائری تشنه ، زیر باران
عشق ،‌ چشمه آبی اما کشنده س
من ، می میرم از این آب مسموم
اما اونکه مرده از عشق ، تا قیامت ،‌ هر لحظه زنده س
من ، می میرم از این آب مسموم
مرگ عاشق عین بودن ،‌اوج پرواز یه پرنده س
تو که معنای عشقی به من معنا بده ای یار
دروغ این صدا را به گور قصه ها بسپار
صدا کن اسممو از عمق شب از نقب دیوار
برای زنده بودن ، دلیل آخرینم باش
منم من بذر فریاد ، خک خوب سرزمینم باش
طلوع صادق عصیان من ، بیداری ام باش
عشق ،‌ گذشتن از مرز وجوده
مرگ ، آغاز راه قصه بوده
من ،‌ راهی شدم نگو که زوده
اون کسی که سر سپرده مثل ما عاشق نبوده
من راهی شدم نگو که زوده
اما اونکه عاشقونه جون سپرده هرگز نمرده

MonaLisa
Thursday 20 December 2007, 10:01 PM
.دلم مثل دلت خونه ، شقایق
چشام دریای بارونه ، شقایق
مث مردن می مونه دل بریدن
ولی دل بستن آسونه شقایق
شقایق درد من ، یکی دو تا نیست
آخه درد من از بیگانه ها نیست
کسی خشکیده خون من رو دستاش
که حتی یک نفس از من جدا نیست
شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق
شقایق اینجا من خیلی غریبم
آخه اینجا کسی عاشق نمی شه
عزای عشق غصه ش جنس کوهه
دل ویرون من از جنس شیشه
شقایق آخرین عاشق تو بودی
تو مردی و پس از تو عاشقی مرد
تو رو آخر سراب و عشق و حسرت
ته گلخونه های بی کسی برد
شقایق وای شقایق ،‌ گل همیشه عاشق
دویدیم ،‌ دویدیم و دویدیم
به شب های پر از قصه رسیدیم
گره زد ر نوشامو تقدیر
ولی ما عاقبت از هم بریدیم
شقایق جای تو دشت خدا بود
نه تو گلدون ، نه توی قصه ها بود
حالا از تو قفط این مونده باقی
که سالار تموم عاشقایی
شقایق ای شقایق ، گل همیشه عاشق
شقایق وای شقایق ،‌ گل همیشه عاشق

MonaLisa
Thursday 20 December 2007, 10:01 PM
گل ناز پرپر من
آخرین همسفر من
جای لب های قشنگت
مونده روی دفتر من
ای که شعر تلخ اشکات
قصه ی غربت من بود
عینهو نفس کشیدن
دیدنت عادت من بود
گل ناز پرپر ای همدرد
به نبودنت باید عادت کرد
گل ناز پرپرم ای هم درد
به نبودنت باید عادت کرد
تو یه حرف تازه بودی واسه من
قصه ی دو نیمه و یکی شدن
تو به عشق یه معنی تازه دادی
تپش یه قلب و گرمای د و تن
گل ناز پرپرم ای همدرد
به نبودنت باید عادت کرد
به نبودنت باید عادت کرد
میون دفتر شعرام
به تن سفید هر برگ
با همون خط قشنگت
تو نوشتی یا تو یا مرگ
ای رفیق نیمه راهم
می دونم که تو نمردی
ولی وقتی رفتی انگار
پیش چشمام جون سپردی
گل ناز پرپرم ای هم درد
به نبودنت باید عادت کرد
گل ناز پرپرم ای هم درد
به نبودنت باید عادت کرد

MonaLisa
Thursday 20 December 2007, 10:03 PM
سال سقوط سال فرار
سال گریز و انتظار
فصل شکستن فلز
سال سیاه دو هزار
سال سقوط عاطفه
تا بی نهایت زیر صفر
نهایت معراج ذهن
اندیشه ی تفسیر صفر
تو ذهن ماشین های سرد
معنای عشق و احتیاج
روی نوار حافظه
یعنی یه درد بی علاج
سال به بن بست رسیدن
پنجه به دیوار کشیدن
از معنویت گم شدن
تن به غریزه بخشیدن
قبیله یعنی یه نفر
همخونی معنی نداره
همبستگی خوابیه که
تعبیر فردا نداره
سال سقوط سال فرار
سال گریز و انتظار
پاییز تلخ و بی بهار
سال سیاه دو هزار
سالی که خون تو رگ ها نیست
قلب فلزی تو سینه ست
وقتی که تصویر زمان
شکستگی یه اینده ست
قبیله یعنی یه نفر
همخونی معنی نداره
همبستگی خوابیه که
تعبیر فردا نداره
تو اون روزایی که می آد
کسی به فکر کسی نیست
هر کی به فکر خودشه
به فکر فریادرسی نیست
همه به هم بی اعتنا
حتی به مرگ همدیگه
کسی اگه کمک بخواد
کی می دونه اون چی می گه
توی کتابای لغت
سفیده برگ ها همیشه
نه دشمتی نه دوستی
هیچی نوشته نمی شه
این ناگزیره واسه ما
سیر صعودی تا سقوط
همیشه قصه ی صدا
تمومه با حرف سکوت
وقتی که ایینه ی عشق
سیاه بشه زیر غبار
وقت طلوع فاجعه س
می رسه سال دو هزار

hichnafar
Saturday 12 January 2008, 12:16 PM
هزارویک شب

اگر چه جای دل دریای خون در سینه دارم
ولی در عشق تو دریایی از دل کم میارم
اگرچه روبرویی مثل اینه با من
ولی چشام بسم نیست برای سیر دیدن
نه یک دل نه هزار دل
همه دل های عالم
همه دل ها رو می خوام
که عاشق تو باشم
تویی عاشق تر از عشق
تویی شعر مجسم
تو باغ قصه از تو
سحر گل کرده شبنیم
تو چشمات خواب مخمل
شراب ناب شیراز
هزار میخونه آواز
هزار و یک شب راز
می خوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بار
به تعداد نفس هام
برای دیدن تو ، نه یک چشم ،‌ نه صد چشم
همه چشما رو می خوام
تو رو باید مث گل نوازش کرد و بویید
با هر چه چشم تو دنیاس فقط باید تو رو دید
تو رو باید مث ماه رو قله ها نگاه کرد
با هر چی لب تو دنیاس تو رو باید صدا کرد
می خوام تو رو ببینم نه یک بار نه صد بار
به نعداد نفس هام
برای دیدن تو، نه یک چشم ،‌ نه صد چشم
همه چشما رو می خوام

hichnafar
Friday 18 January 2008, 01:13 PM
مرداب

میون یه دشت لخت
زیر خورشید کویر
مونده یک مرداب پیر
توی دست خک اسیر
منم اون مرداب پیر
از همه دنیا جدام
داغ خورشید به تنم
زنجیر زمین به پام ... آه
من همونم که یه روز
می خواستم دریا بشم
می خواستم بزرگترین
دریای دنیا بشم
آرزو داشتم برم
تا به دریا برسم
شبو آتیش بزنم
تا به فردا برسم ... آه
اولش چشمه بودم زیر آسمون پیر
اما از بخت سیاه
راهم افتاد به کویر
چشم من به اونجا بود
پشت اون کوه بلند
اما دست سرنوشت
سر رام یه چاله کنده ... آه
توی چاله افتادم
خک منو زندونی کرد
آسمون هم نبارید
اونم سرگرونی کرد
حالا یک مرداب شدم
یه اسیر نیمه جون
یه طرف می رم تو خک
یه طرف به آسمون
خورشید از اون بالاها
زمینم از این پایین
هی بخارم می کنن
زندگیم شده همین
با چشام مردنمو
دارم اینجا می بینم
سرنوشتم همینه
من اسیر زمینم
هیچی باقی نیست ازم
قطره های آخره
خک تشنه همینم
داره همراش می بره
خشک می شم تموم می شم
فردا که خورشید می آد
شن جامو پر می کنه
که می آره دست باد ، آه

Kamanche
Friday 18 January 2008, 03:30 PM
ترانه ی زیبای گلایه
ترانه سرا اردلان سرفراز صدا: داریوش آهنگساز:منوچهر چشم آذر

برای گفتن من ، شعر هم به گِل مانده
نمانده عمری و صدها سخن به دل مانده
صدا که مرهم فریاد بود زخم را
به پیش زخم عظیم دلم خجل مانده
از دست عزیزان چه بگویم گله ای نیست
گر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست
سرگرم به خود زخم زدن در همه عمرم
هر لحظه جز این دسته مرا مشغله ای نیست
دیری است که از خانه خرابان جهانم
بر سقف فرو ریخته ام چلچله ای نیست
در حسرت دیدار تو آواره ترینم
هر چند که تا منزل تو فاصله ای نیست

روبروی تو کیم من ؟ یه اسیر سرسپرده
چهره تکیده ای که تو غبار آینه مرده
من برای تو چی هستم ؟ کوه تنهای تحمل
بین ما پل عذابه ، منه خسته پایه ي پل
ای که نزدیکی مثلِ من ، به من اما خیلی دوری
خوب نگام کن تا ببینی چهره درد و صبوری
کاشکی میشد تا بدونی من برای تو چی هستم
از تو بیش از همه دنیا ، از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، غروره سنگم اما شکستم
کاشکی از عصای دستم یا که از پشت شکستم
تو بخونی تا بدونی از خودم بیش از تو خستم
ببین که خستم ، تنها غروره عصای دستم

از عذاب با تو بودن در سکوت خود خرابم
نه صبورم و نه عاشق ، من تجسم عذابم
تو سراپا بی خیالی ، من همه تحملِ درد
تو نفهمیدی چه دردی زانوی خستمو تا کرد

زیر بار با تو بودن ، یه ستون نیمه جونم
اینکه اسمش زندگی نیست ، جون به لبهام میرسونم
هیچی جز شعر شکستن قصه ي فردای من نیست
این ترانه ي زواله ، این صدا ، صدای من نیست
ببین که خستم تنها غروره ، عصای دستم

hichnafar
Saturday 26 January 2008, 03:25 PM
غزل

انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
ایینه ای به پکی سر چشمه ی یقین
با اینکه روبروی منی و مکدری
تو عطر هر رسیده و نجوای هر نسیم
تو انتهای هر ره و آن سوی هر دری
لالای پر نوازش باران نم نمی
خک مرا به خواب گل سرخ می بری
انگار با من از همه کس ‌آشناتری
از هر صدا خوب برایم صداتری
درهای ناگشوده ی معنای هر غروب
مفهوم سر به مهر طلوع مکرری
هم روح لحظه های شکوفایی و طلوع
هم روح لحظه های گل یاس پرپری
از تو اگر که بگذرم ، از خود گذشته ام
هرگز گمان نمی برم از من ،‌ تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری
من غرقه ی تمای غرقاب های مرگ
تو لحظه ی عزیز رسیدن به بندری
من چیره می شوم به هراس غریب مرگ
از تو مراست وعده ی میلاد دیگری
از تو اگر که بگذرم از خود گذشته ام
هرگز گمان نمی برم از من تو بگذری
انگار با من از همه کس آشناتری
از هر صدای خوب برایم صداتری

hichnafar
Tuesday 29 January 2008, 02:41 PM
عسل

میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
طلوع تازه ی خواستن تو رگ های منه
میام از شهر عشق و کوله بار من غزل
پر از تکرار اسم خوب و دلچسب عسل
عسل مثل گله ، گل بارون زده
به شکل ناب عشق که از خواب اومده
سکوت لحظه هاش هیاهوی غمه
به گلبرگ صداش هجوم شبنمه
نیاز من به او ،‌ ورای خواستنه
نیاز جویبار ، به جاری بودنه
کسی که طعم اسمش طعم عاشق بودنه
تمام لحظآها مثل خود من با منه
تویی که از تمام عاشقا عاشق تری
منو تا غربت پاییز چشات می بری
کسی که عمق چشماش جای امن بودنه
تویی که با تو بودن بهترین شعر منه
تو مثل خواب گل ،‌ لطیف و ساده ای
مثل من عاشقی به خک افتاده ای
یه جنگل رمز و راز یه دریا ساده ای
اسیر عاطفه ،‌ ولی آزاده ای
نیاز من به تو ورای خواستنه
نیاز جویبار به جای بودنه
نیاز من به تو ، ورای خواستنه
نیاز جویبار به جاری بودنه

hichnafar
Sunday 3 February 2008, 06:42 PM
ای یاربگو

بگو ای یار ، بگو
ای وفادار بگو
از سر بلند عشق
بر سر دار بگو
بگو ای یار ، بگو
ای وفادار بگو
از سر بلند عشق
بر سر دار بگو
بگو از خونه بگو
از گل پونه بگو
از شب شبزده ها
که نمی مونه بگو
بگو از محبوبه ا
نسترن های بنفش
سفره های بی ریا
ر.ی سبزه زار فرش
بگو ای یار بگو
که دلم تنگ شده
رو زمین جا ندارم
آسمون سنگ شده
بگو از شب کوچه ها
پرسه های بی هدف
کوچه باغ انتظار
بوی بارون و علف
بگو از کلاغ پیر
که به خونه نرسید
از بهار قصه ها
که سر شاخه تکید
بگو از خونه بگو
از گل پونه بگو
از شب شب زده ها
که نمی مونه بگو
بگو از محبوبه ها
نسترن های بنفش
سفره های بی ریا
ری سبزه زار فرش
بگو ای یار بگو
که دلم تنگ شده
رو زمین جا ندارم
آسمون سنگ شده


اجرا : آرش وابی

Kamanche
Monday 4 February 2008, 01:54 AM
قلندر
با صدای داریوش اقبالی
و موسیقی منوچهر چشم آذر



در بدر هميشگي كولي صد ساله منم
خاك تمام جاده‌هاست جامه كهنه تنم
هزار راه رفته‌ام هزار زخم خورده‌ام
تا تو مرا زنده كني هزار بار مرده‌ام
شب از سرم گذشته بود در شب من شعله زدي
براي تطهير تنم صاعقه ‌وار آمدي

قلندرم، قلندرم گم شده دربدرم
فروتر از خاك زمين از آسمان فراترم

قلندرانه سوختم لب از گلايه دوختم
برهنگي خريدم و خرقه تن فروختم
هوا شدي نفس شدم
تيشه زدي ريشه شدم
آب شدي عطش شدم
سنگ زدي شيشه شدم

قلندرم، قلندرم گم شده دربدرم
فروتر از خاك زمين از آسمان فراترم

تُهي ز قهر و كين شدم
برهنه چون زمين شدم
مرا تو خواستي اينچنين
ببين كه اينچنين شدم
سپرده‌ام تن به زمين
خون به رگ زمان شدم
سايه صفت در پي تو
راهي لامكان شدم
هيچ شدم تا كه شوم
سايه تو وقت سفر
مرا به خويشتن بخوان
به باغ آيينه ببر

قلندرم، قلندرم گم شده دربدرم
فروتر از خاك زمين از آسمان فراترم

قلندرم، قلندرم گم شده دربدرم
فروتر از خاك زمين از آسمان فراترم

قلندرم، قلندرم گم شده دربدرم
فروتر از خاك زمين از آسمان فراترم

Kamanche
Wednesday 13 February 2008, 12:36 AM
نیستی
همراه با موسیقی فرید زولاند
و آواز داریوش اقبالی

چنان دل كندم از دنيا كه شكلم شكل تنهاييست
ببين مرگ مرا در خويش كه مرگ من تماشاييست
مرا در اوج مي‌خواهي تماشا كن، تماشا كن
دروغين بودم از ديروز مرا امروز حاشا كن
در اين دنيا كه حتي ابر نمي‌گريد به حال ما
همه از من گريزانند تو هم بگذر از اين تنها

فقط اسمي به جا مانده از آنچه بودم و هستم
دلم چون دفترم خالي قلم خشكيده در دستم
گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند مرا با خود رها كردند
همه خود درد من بودند گمان كردم كه همدردند

شگفتا از عزيزاني كه هم آواز من بودند
به سوي اوج ويراني پل پرواز من بودند
گره افتاده در كارم به خود كرده گرفتارم
به جز در خود فرو رفتن چه راهي پيش رو دارم
رفيقان يك به يك رفتند مرا در خود رها كردن
همه خود درد من بودند گمان كردم كه همدردند

رفيقان يك به يك رفتند مرا در خود رها كردن
همه خود درد من بودند گمان كردم كه همدردند

hichnafar
Friday 15 February 2008, 12:45 PM
سرزمین من

خانه ی روشن ،‌ خداحافظ
سرزمین من ،‌ خداحافظ
روزای خوبت بگو کجا رفت
تو قصه ها رفت ، یا از این جا رفت
انگار که اینجا هیچی زندیه نیست
گریه فراوون ،‌ وقت خنده نیست
گونه ها خیسه ،‌ دل ها پاییزه
بارون قحطی از ابر می ریزه
همه عزادارا سر به گریبون
مردا سر دار زنا تو زندون
انگار که شبه ،‌ هر روز هفته
از هر خونه ای عزیزی رفته
همه با هم قهر ، همه از هم دور
روزا مثل شب ،‌ شب ها سوت و کور
نه تو آسمون ، نه رو زمینیم
انگار که خوابیم ، کابوس می بینیم
از زمین دوریم ، از زمان جدا
حتی نمی اییم به یاد خدا
روزای روشن ، خداحافظ
سرزمین من ، خداحافظ
نوبت میگیریم ، گیج و بی هدف
واسه مردنم ، باید رفت تو صف
روزها و شب ها این جور می گذرن
هر جا که می خوان ما رو می برن
آخه تا به کی آروم بشینیم
حسرت بکشیم ، گریه ببینیم
ای زن تنها ، مرد آواره
وطن دل تو است ، شد صد پاره
پاشو ، کاری کن ، فکر چاره باش
فکر این دل پاره پاره باش

hichnafar
Saturday 23 February 2008, 06:28 PM
گریز

به تو از تو می نویسم
به تو ای همیشه در یاد
ای همیشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد
وقتی که بن بست غربت
سایه سار قفسم بود
زیر رگبار مصیبت
بی کسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاییز
برگ و باغم گریه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روییدن آورد
به تو نامه می نویسم
ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پیوست
ای همیشگی ترین عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه می نویسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسمت چو رسیدم
قلمم به گریه افتاد
ای تو یارم ، روزگارم ، گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم ، از گذشته یادگارم
به تو نامه می نویسم
ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پیوست
در گریز ناگزیرم
گریه شد معنای لبخند
ما گذشتیم و شکستیم
پشت سر پلهای پیوند
در عبور از مسلخ تن
عشق ما از ما فنا بود
باید از هم می گذشتیم
برتر از ما عشق ما بود
ای تو یارم ، روزگارم ، گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم ، از گذشته یادگارم

خواننده : ابی ، نوید وامید

hichnafar
Saturday 8 March 2008, 07:06 PM
نخل

من تشنه ترین ، تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
تن پوش تن زخمی من مرهم صبره
خوشبختی برام دیدن یک لکه ی ابره
من تشنه ترین تنهاترین نخل جنوبم
مثل وطنم سوخته تنم اهل جنوبم
من اهل کویرم
از نسل کویرم
یک عمره گول ابرای بی بارونو خوردم
دندان به لب تشنه و پوسیده فشردم
من نخل تبر خورده ی بیداد کویرم
تنهام ولی با این همه فریاد کویرم
نخلستون سرسبزی می شه روزی اینجا
پیغام منو پرنده ها میدن به ابرا
من اهل کویرم
از نسل کویرم
با لب های خشک زخم تبر اینجا می مونم
هر لحظه تو خاک تشنه ریشه می نشونم
با سوز عطش تشنگی و داغی می سازم
از جنگل خورشید و عطش باغی می سازم
تنهام نذارید من دیگه از تنهایی سیرم
من منتظر دیدن باغی تو کویرم

Kamanche
Friday 14 March 2008, 12:34 PM
مصلوب
باصدای داریوش اقبالی
و اهنگسازی صادق نجوکی


به صليب صدا مصلوبم اي دوست
تو گمان مبري مغلوبم اي دوست
شرف نفس من اگه شد قفس من
به سكوت تن ندادم تا نميرم بي‌ كفن

وقتي گفتن يه گناه بود مثل ديدن يا شنيدن
معني آواز هم اين بود ته بن‌بست داد كشيدن
وقتي حتي توي خلوت فكر آزادي قفس بود
گفتني‌ها رو مي‌گفتيم اگه فرصت يه نفس بود

به گناه صدا با جرم گفتن
اگه روي صليب ويرون شدم من
شرف نفس من اگه شد قفس من
به سكوت تن ندادم تا نميرم بي كفن

تو شب‌هاي سكوت فرياد من بود
ته جنگل خواب بيــــداري رود
از غروب هراس تا صبح موعـود
تيغ خشم خليل بر قلب نمـرود

در عذاب تشنگي گم حسرت من بوي گندم
بر دلم داغ شقايق از عذاب تلخ مردم
از كسي كه مثل بختك تو شب‌هام انداخته سايه
يه سوال ساده كردم نفرت من شد گلايه

------------------------------------------------

Kamanche
Wednesday 26 March 2008, 01:02 AM
گره کور
همراه با صدای داریوش اقبالی
و موسیقی فرید زولاند


كلاف سرنوشت من سردرگمه هميشه
طلسم كور اين گره يه لحظه وا نمي‌شه
طناب سرنوشت من تنها پل عبوره
اما به بيراهه ميره با گرهي كه كوره

ديروز مسير قصه‌هام يه جاده بود به خورشيد
امروز به بيراهه شده به شوره زار ترديد
از بود و از نبودم دل كندم و بريدم
تا نيمه‌جون و خسته به اين گره رسيدم
به من كمك كن اي عشق اين گره رو وا كنم
به قيمت سقوطــم راهم رو پيدا كنم

كلاف سرنوشت من سردرگمه هميشه
طلسم كور اين گره يه لحظه وا نمي‌شه
طناب سرنوشت من تنها پل عبوره
اما به بيراهه ميره با گرهي كه كوره

نه پشت سر راهي دارم نه راهي پيش رومه
اينجا نه آغاز برام نه راه من تمومه
ببين كه جون ندارم هميشه در تلاشم
نذار تو اين بيراهه هستيم رو من ببازم
به من كمك كن اي عشق اين گره رو وا كنم
به قيمت سقوطم راهم رو پيدا كنم

---------------------------------------------------------

hichnafar
Wednesday 21 May 2008, 02:48 PM
منزل به منزل

به دنبال تو ام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل
به خوابت دیده ام رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا
پس از تو روح سرگردان موجم
هنوزم تشنه ام دریا به دریا
تو را تنهای تنها می شناسم
تو را هر جای دنیا می شناسم
به دنبال توام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل
به خوابت دیده ام رویا به رویا
به یادت بوده ام فردا به فردا
در به در ، در به در تو
بی تو و همسفر تو
هر چه گفتم تا به امروز
از تصدق سر تو
از همین روز تا به فردا
حتی تا آخر دنیا
هر چه هستم یا که باشم
از توام تنهای تنها
خاکم و خاک در تو
سایه ی پشت سر تو
همه ی زندگی من
یک غزل از دفتر تو
به دنبال توام منزل به منزل
پریشان می روم ساحل به ساحل

خواننده : ابی

Kamanche
Thursday 22 May 2008, 09:02 PM
سهم من
با صدای داریوش اقبالی
و اهنگسازی عبدی یمینی



توي اين دنياي بي‌حاصل بودن
با همه شكستگي‌هاي دل من
با همه تلخي قصه تو و من
من كه حيفم مياد از گلايه كردن
ارزش گلايه من بيش از اينهاست
نه براي اون كسي كه اهل سوداست
كسي كه لحظه به لحظه رنگ دنياست
من ساده به خيالم از خود ماست

سهم من از تو چه بوده غير آزار
تويي كه دنيا برات شده يه بازار
من تو رو به چشم ياري ديده بودم
تو منو اما به چشم يه خريــــدار

ارزش گلايه من بيش از اينهاست
نه براي اون كسي كه اهل سوداست

تو رو بايد مي‌شناختم كه هزار تا چهره داشتي
روي احساس و دل من داشتي قيمت مي‌گذاشتي
تو نتونستي بفهمي كه وفا خريدني نيست
چيني شكسته دل ديگه پيوند شدني نيست

سهم من از تو چه بوده غير آزار
تويي كه دنيا برات شده يه بازار
من تو رو به چشم ياري ديده بودم
تو منو اما به چشم يه خريــــدار

hichnafar
Monday 2 June 2008, 10:19 AM
اون منم

اون که هر چی ابر دنیاس ، خونه داره تو چشاش
اون که ناچاره بخنده ، اما گریه س خنده هاش
اون که تو شهرش غریبه ،‌ با یه عالم آشنا
هیچ کدوم باور نکردن ، غربت تلخ صداش
اون منم ،‌ اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم می شکنم
دیروز من ، مثل امروز ، مثل فرداس
هر روز دستام ،‌سرد و تنهاس
دیروز ، امروز ، فردا
خیلی سخته ،‌ این تنهایی ، بی فردایی
تنها موندن ، تنها خوندن
تنها ،‌ تنها ، تنها
اون که خیلی قصه داره ، رو لبای بی صداش
مونده فریادش تو سینه ،‌در نمی آد از لباش
قد یه دنیا کتابه ، با یه عالم گفتنی
هر کدوم از غصه هاشون ، هر کدوم از قصه هاش
اون منم ، اون منم ، اون منم
بغضمو تو گلوم می شکنم

Leon
Monday 2 June 2008, 11:21 AM
سارا جان،اگه ميشه اسم خواننده رو هم بگيد،قشنگ تره

Kamanche
Thursday 14 August 2008, 11:19 AM
به بچه هامون چی بگیم
آهنگساز : عبدی یمینی
آواز : داریوش

به بچـــه‌هاي تو و من
وقتي يه روز بزرگ شدن
فردا كه مي‌خوان بدونن
كجا به دنيـــا اومـدن
بگو جوابمون چيه
حرف حسابمون چيه
تكليف اون خونه‌اي كه
شــده خرابمون چيه


گناه هرچي كه گذشت
به گردن ما بود و هست
از ما اگر بتي شكست
بـتهاي تازه جاش نشست
هيچكس به غير از خود ما
از خود ما فريب نخورد
هيچكس به غير از خود ما
ما رو به بيراهه نبرد

به بچـه‌هاي تو و من
وقتي يه روز بزرگ شدن
فردا كه مي‌خوان بدونن
كجا به دنيا اومـدن
بگو جوابمون چيه
حرف حسابمون چيه
تكليـف اون خونه‌اي كه
شده خرابمـــــون چيه

گناه هرچي كه گذشت
به گردن ما بود و هست
از ما اگر بـتي شكست
بـتهاي تازه جاش نشست
هيچكس به غير از خود ما
از خود ما فريب نخورد
هيچكس به غير از خود ما
ما رو به بيــراهه نبرد

به بچه‌هامون چي بگيم
بگيم كه بي‌هويتيم
گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيـم

گـــداي حق خودمون
پشت دراي غربتيـم

به بچه‌هامون چي بگيم
كه از كدوم ولايتيم
گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيم

گداي حق خودمون
پشت دراي غربتيم

Mona
Tuesday 6 January 2009, 07:10 PM
پرنده


شاعر: اردلان سرفراز
آهنگساز: حسن شماعي زاده
خواننده: سيمين غانم


توی یک جنگل تن خیس کبود
یه پرنده آشیونه ساخته بود
خون داغ عشق خورشید ٬ تو پرش
جنگل بزرگ خورشید ٬ رو سرش
تو هوای آفتابی روی درختا می پرید
تنشو به جنگل روشن خورشید می کشید
تا یه روز ابرای سنگین اومدن
دنیای قشنگشو به هم زدن

هر چی صبر کرد آسمون آبی نشد
ابرا موندن هوا آفتابی نشد
بس که خورشیدشو تو زندون سرد ابرا دید
یه دفه دیوونه شد از توی جنگل پر کشید
زندگی شو توی جنگل جا گذاشت
رفت و رفت ٬ ابرا رو زیر پا گذاشت
رفت و عاقبت به خورشیدش رسید
اما خورشید به تنش آتیش کشید

اگه خورشید یکی تو آسمونه
مرغ عاشق رو زمین فراوونه
روزی یکی به بالا چشم می دوزه
می ره با اینکه می دونه می سوزه


من همون پرنده بودم که یه روز خورشید و دید
اسم من یه قصه شد این قصه رو دنیا شنید

Mona
Tuesday 6 January 2009, 07:16 PM
ماهي دلتنگ





آهنگ: پرويز مقصدي
شعر: اردلان سرفراز
تنظيم: واروژان
خواننده: حامي





هم زبون خوب من یه ماهی قشنگ بود
ولی امروز می دونم دلش همیشه تنگ بود
ماهی تُنگ بلور، سنگ صبور من بود
زندون تَنگ ماهی، تُنگ بلور من بود
چشماش یه حرفی می زد، انگار یه چیزی کم داشت
اون پولکای روشن، رنگ غبار غم داشت
با سر به شیشه می زد، دور خودش می چرخید
گم می شد اشکاش تو آب، چشمای من نمی دید
وای که نمی دونستم، تاب قفس نداره
یه روز رفتم سراغش، دیدم نفس نداره
براش گریه می کردم ولی چشماش نمی دید
انگار تو اون لحظه ها خواب دریا رو می دید
انگار می گفت که ماهی، توی دریا قشنگه
ماهی تُنگ بلور، یه ماهی دلتنگه

Mona
Wednesday 26 May 2010, 09:09 PM
با صدای داریوش اقبالی
___________________________


گیرم که در باورتان به خاک نشسته‌ام
و ساقه‌های جوانم از ضربه‌های تبرهاتان زخم‌دار است
با ریشه چه می‌کنید؟
گیرم که بر سر این بام
بنشسته در کمین پرنده‌ای
پرواز را علامت ممنوع می‌زنید
با جوجه‌های نشسته در آشیانه چه می‌کنید؟
گیرم که می‌زنید
گیرم که می‌بُرید
گیرم که می‌‌کُشید
با رویش ناگزیر جوانه چه می‌کنید؟

** *
تمام بغض قناریها صدات رو ترسونده
اجاق کینه ی پاییزی گلهات رو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی که خواب تو رو برده
پیام سرخ شقایقها تو قلب تو مرده
چشم‌هات مثل شب بارونی
دلت پر از غم پنهونی
مثل پرنده ی زندونی
بخون به ناله ی دل
مثال تیغ گل زردم
یه شعر خسته ی پر دردم
ببین که قایق امیدم
نشسته بی تو به گِـل

* * *
غم غریب کدوم غروبی
که عطر پاییز گرفته بوی تنت؟
نگات به سوی کدوم ستاره‌ است
که قلب پاره‌ است به زیر پیرهنت؟
من و تو چله نشین این شب پر اندوهیم
من و تو سایه ی غمگین غروب رو کوهیم
چرا به سفره ما دیگر نشانی از نان نیست؟
به خاک غمزده ی شهرم نمی ز باران نیست؟

* * *
تمام بغض قناریها صدات رو ترسونده
اجاق کینه ی پاییزی گلهات رو سوزونده
تو اون ستاره ی خاموشی که خواب تو رو برده
پیام سرخ شقایقها تو قلب تو مرده
چشم‌هات مثل شب بارونی
دلت پرازغم پنهونی
مثل پرنده ی زندونی
بخون به ناله ی دل
مثال تیغ گل زردم
یه شعر خسته ی پر دردم
ببین که قایق امیدم
نشسته بی تو به گِـل

Mona
Thursday 27 May 2010, 03:33 AM
يكي با خنده آمد از پس راه
يكي با گريه اي مغموم گم شد
در اين آشفته بازار هياهو
حقيقت تلخ و نامعلوم گم شد

دلم تنگ است
دلم ميسوزد از باغي كه ميسوزد
نه ديداري نه بيداري
نه دستي از سر ياري
مرا آشفته مي دارد چنين آشفته بازاري

تمام عمر بستيم و شكستيم
به جز بار پشيماني نبستيم
جواني را سفر كرديم تا مرگ
نفهميديم به دنبال چه هستيم
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تكراري است دنيا

چه رنجي از محبتها كشيديم
برهنه پا به تيغستان دويديم
نگاه آشنا در آن همه چشم
نديديم و نديديم و نديديم
سبكباران ساحلها نديدند
به دوش خستگان باري است دنيا

مرا در موج حسرتها رها كرد
عجب يار وفاداري است دنيا
عجب آشفته بازاري است دنيا
عجب بيهوده تكراري است دنيا
ميان آنچه بايد باشد و نيست
عجب فرسوده ديواري است دنيا
عجب درياي طوفاني است دنيا
عجب خواب پريشاني است دنيا
عجب يار وفاداري است دنيا

Mona
Thursday 27 May 2010, 03:41 AM
طاقت من طاقت دل طاقت سنگ است
غزل پريده رنگ است دل ترانه تنگ است
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است
هر كسي همنفسم شد دست آخر قفسم شد
منه ساده به خيالم كه همه كار و كسم شد
اون كه عاشقانه خنديد خنده‌هاي من رو دزديد
پشت پلك مهربوني خواب يك توطئه مي‌ديد
رسيده‌ام به ناكجا خسته از اين حال و هوا
حديث تن نيست مرا طاقت من نيست
مرا طاقت من نيست مرا طاقت من نيست
نه در زمين نه در زمان جاي درنگ است
بيا كه وقت تنگ است مرا حوصله تنگ است

Mona
Thursday 27 May 2010, 02:06 PM
چشم من بيا من رو ياری بکن
گونه هام خشکيده شد کاری بکن
غير گريه مگه کاری ميشه کرد
کاری از ما نمياد زاری بکن
اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد
هرچی دريا رو زمين داره خدا
با تمومه ابرای آسمونا
کاشکی ميداد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گريه کنن
قصهء گذشته های خوب من
خيلی زود مثل يه خواب تموم شدن
حالا بايد سر رو زانوم بذارم
تا قيامت اشک حسرت ببارم
دل هيشکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گريه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم مياره
خورشید روشن ما رو دزديدن
زیر اون ابرای سنگين کشيدن
همه جا رنگ سياه ماتمه
فرصت موندنمون خيلی کمه
سرنوشت چشاش کوره نمیبینه
زخم خنجرش ميمونه تو سينه
لب بسته سينهء غرق به خون
قصهء موندن آدم همينه
اونکه رفته ديگه هیچوقت نمياد
تا قيامت دل من گريه ميخواد