akanani
Saturday 15 December 2007, 01:49 PM
آثار جاودان پرويز مشكاتيان با صداي محمدرضا شجريان شهرام ناظري و زندهياد ايرج بسطامي، او را از هرگونه معرفي بينياز كرده است.
به مناسبت كنسرت اخير گروه عارف به سرپرستي پرويز مشكاتيان (You can see links before reply) و خوانندگي حميد رضا نوربخش، گفتوگويي انجام دادهايم كه از نظرتان ميگذرد.[گزارش همشهريآنلاين از كنسرت مشكاتيان و گروه عارف (You can see links before reply)]
سالهاست كه جريان اصيل موسيقي آنچنان كه بايد و شايد حضوري مؤثر نداشته است، آيا فكر نمي كرديد ممكن است با كنار كشيدن خود، موسيقي ايراني آسيب ميبيند؟
من بر آن نبودم و نيستم كه موسيقي آسيب ميبيند يا نميبيند. پيش از آن فكر ميكنم بايد از چگونگي و روند شكل گيري و تكاملي يك پديده هنري در جامعه صحبت كنيم و بعد برسيم به مسائلي مثل كنار كشيدن و آسيب پذيري و غيره. ما هميشه براي آبادي، آزادي، فرهنگمندتر شدن بستر جامعه و بها دادن به جريانهاي دانشگاهي و تپش و جوششهاي نو، اميدها و آرزوهايي داشتيم و داريم.
به هر حال نميتوانيم بگوييم كه بهعنوان انسانهايي كه در جريان بوديم و همراهي كرديم و همراه و همگام مردم بوديم، بيتفاوت شديم. آثار ما در ابتداي انقلاب، زبان و ضربان دل مردم بود، براي آزاديخواهي، براي بهتر جستن يا بهتر بودن، نمونه اش رزم مشترك، ايراناي سراي اميد وغيره.
ولي يك دفعه بيمهري آغاز شد و مسائلي رخ داد كه در كناره گيري ما بيتأثير نبود. ما در واقع ترجيح داديم كه در خانه بنشينيم و كارهاي تحقيقايي و نوشتاري خودمان را تا بهآنجا كه به حيثيت و حريت و هويت مان لطمه نخورد، انجام دهيم.
و طبيعتاً جهت گيري كلام در آثار بعديتان عوض شد؟
صد در صد!
ديگر آن حال و هواي چاووش را نداشت.
بله، ولي گلايهها آغاز شد. درد دل و استغاثه آغاز شد، نمونه اش وطن من و قاصدك بود.
اما بعضي از همكاران تان همين ويژگي را هم نداشتند و به موسيقيهاي خنثي روي آوردند.
بله همين طور است. من يك توضيح هم بدهم كه هيچ وقت به حضور بيچون و چرا در صحنه موافق نبودم و نيستم. بدين معني كه بايد حتماً در صحنه بود تا ارتباط قطع نشود و استناد به تعابيري كه القا ميكنند: از دل برود هر آنكه از ديده برفت. به اين نوع نگاه اعتقاد ندارم. من اعتقاد دارم كه يك حرفي و يك درد دلي بايد باشد تا هنرمند به ميدان بيايد. به هر شكل و به هر طريق در صحنه بودن را نميپسندم.
اگر موافق باشيد به شيوه كار هنريتان بپردازيم. سازآرايي (اركستراسيون) شما تقريباً و نه دقيقاً از 20 سال پيش تا كنون ثابت مانده است. آيا براي بيان بهتر موسيقي خود نيازي به تغيير در چيدمان سازها را حس نكرديد؟ و به عبارتي هر گونه نوآوري را صرفاً در نحوه پردازش آهنگ و كلام جستوجو ميكنيد؟
من هيچ وقت براي جلب مخاطب كاري انجام ندادم. فقط به بيان احساس خود انديشيدم و به آن عمل كردم. هيچ گاه فكر نكردم كه حتماً يك كار نويي انجام بدهم. معتقدم كار نو تا زماني كه در وجودم اتفاق نيفتد، تجلي نمييابد.
منظورم توجه به سليقه مخاطب نبود. اينكه فكر كنيد با يك يا چند ساز جديد ممكن است به حس قويتر و مؤثرتري در بيان موسيقي برسيد.
هر بياني شكل اجرايي خودش را ميطلبد. يك بار ميخواهيم «دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود» از حافظ را كار كنيم. اين غزل آنقدر تصويري است كه من بايد از انواع سازها و رنگهاي متفاوت صوتي بهره بگيرم تا بتوانم آن صحنهاي كه معشوق از دور ميآيد را با صدا توصيف كنم و بعد به همين سياق:
رسم عاشق كشي و شيوه شهرآشوبي
جامهاي بود كه بر قامت او دوخته بود
ولي در بقيه موارد كه تصويري نبود و بيشتر انتقال پيام مد نظر بود، از همان شيوه گروه نوازي خودم استفاده كردم.
يك اتهام كهنه و تقريباً كليشهاي همواره متوجه موسيقي ايراني است كه آن را غم انگيز معرفي ميكند و پاسخهاي زيادي هم داشته است. شما چه نظري داريد؟
اين طور نيست. نيما يوشيج ميگويد: شعر من رودخانهاي است كه هر كس به فراخور خودش آب برمي دارد. موسيقي ايراني هم همين است. يك بستر است. بستگي دارد كه چگونه با آن برخورد كنيد. موسيقي ايراني اگر غمگين شنيده ميشود، آهنگسازش غمگين است و اين را بايد در گذر تاريخ بررسي كنيد كه چه پيش آمده است. تألمات اجتماعي سياسي را در نظر بگيريد. آهنگساز ما در حال حاضر به غم بيشتر گرايش دارد تا شادي.
لان اگر در خيابان يكي بخندد، همه با تعجب نگاه ميكنند كه چرا و به چه ميخندد. يعني اينكه در اين سرزمين ، شادي را بهعنوان يك جلوه با شكوه انساني نداريم و نميشناسيم. آن را فراموش كردهايم. پس اگر آهنگساز ما غمگين است، به گردن موسيقي چرا بيندازيم.
گر نوازنده ضعيف است، گناه ساز ايراني چيست؟ اصلاً اينجوري نيست كه موسيقي ايراني غم انگيز است يا سازهاي ما ناقصاند. شما يك دستگاه چهارگاه را در نظر آوريد. درآمدش نداي حركت، برخاستن، رستاخيز، پگاه و طلوع است. بعدش به زابل ميرود كه حالتي ميانه دارد. سپس به مويه ميرود. ببينيد اسماش هم مويه است و مويه گري را تداعي ميكند.
عد از آن به مخالف ميرود. مخالف همان همايون ماست كه گاهي شادي بخشترين نغمهها در آن شكل ميگيرد. كسي كه ميخواهد در دستگاه چهارگاه آهنگ بسازد، اگر نگاه اش به شادي است، براي فراز و فرود كارش مخالف چهارگاه را انتخاب ميكند.
اگر پيام اش غم انگيز است، مويه را بر ميگزيند. اگر بيتفاوت باشد، بسته نگار و زابل را به كار ميگيرد. اما اگر حركت و طلوع مد نظر دارد، درآمد را انتخاب ميكند. پس ملاحظه ميكنيد كه موسيقي ما جلوههاي متفاوت دارد. نميشود گفت بهطور كلي غم انگيز است.
تي در دشتي هم كه محبوب خيلي از روستائيان عزيز ماست، فرازهاي شادي را پيدا ميكنيم. اين آهنگساز است كه بايد تكليف اش را با موسيقي ايراني روشن كند. آيا ميخواهد شادي بيافريند يا غم برانگيزد.
ولي يكي از غم انگيزترين تصانيف شما با مطلع« روز وصل دوستداران» در همين فواصل همايون شكل گرفته است؟
درست است. اين باز هم بستگي به نوع برخورد آهنگساز دارد. يك ترانه شاد كوچه بازاري با مطلع «شب است و من شوق وصل تو را دارم» شنيدم كه در همين فواصل مخالف چهارگاه و درآمد همايون جاري ميشود و خيلي هم شاد است. ملاحظه كنيد اينجا نوع پرداخت آهنگ و تلفيق آن با كلام شادي بخش است و در جاي ديگري كه شما اشاره كرديد، غم انگيز.
يك بار در جايي اشاره كرديد كه به موسيقي با اجراي گروه بزرگ بيشتر مايليد. آنجا كه از كمترين امكان بهره برده ايد، با چه رويكردي بوده است؟
بستگي دارد كه شما چه پيامي بخواهيد منتقل كنيد. ببينيد، «آستان جانان»يك سنتور است و يك تنبك و يك صدا و گمان نميكنم كه چيزي كم داشته باشد. پس از سالها گروه نوازي و اختلاط گروههاي عارف و شيدا، در« قاصدك» باز به تركيبي مشابه رسيديم، يعني سنتور و تنبك و آواز. فقط زنده ياد فرهنگفر نبود. من بودم و استاد شجريان و همايون كه به جاي فرهنگفر ضرب مينواخت. ملاحظه ميكنيد كه شكل اجرايي هم يكي است. ولي آيا فرم بيان هم يكسان است؟
نه!
پس خيلي بايد به فرم و چگونگي بيان انديشيد. من نبايد بگويم كه قاصدك موفقتر بود يا آستان جانان. آن را شماها بايد بگوييد. فقط ميخواهم اين را بگويم كه در يك شكل اجرايي به خاطر محتوا و بيان فرم فرق ميكند.
همان شعر حافظ را به ياد آوريد: دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود، به هيچ عنوان اين را با يك ساز نميشود بيان كرد. اصلاً اين كار اشتباه است. شعر تصويري است و بيان صوتي اش هم بايد تصويري باشد كه با يك سنتور و تنبك امكان ندارد. پس نحوه برخورد با كلام است كه تعيين ميكند آهنگساز و خواننده در دل مردم چقدر جا باز ميكند. آيا خوب است، نزديك به خوب است، عالي است يا متوسط.
در كارهايتان گروه كر نيست و همچنين از رنگ صداي بانوان استفادهاي نكرده ايد؟
همين طور است. البته در تصنيف «عقاب »گروه كر داريم كه هنوز اجرا نشده است. اين به نحوه نگرش من باز ميگردد. ببينيد من هيچ كاري را به خاطر بايد، انجام نميدهم.
اين بايد را چه كسي تعيين ميكند؟
احساس من.
در تصنيف ققنوس براي نخستين بار از فواصل شور قديم بهره بردهايد كه از چارچوب موسيقي دستگاهي امروز بيرون است. بر چه اساسي اين كار را كرديد؟
من براي بيان بهتر موسيقيام به هر كاري دست ميزنم. حتي اگر لازم باشد از 12 دستگاه و آواز موسيقي ايراني خارج شوم. شيوه بيان برايم مهم است، نه ريتم و دستگاه و غيره.
آزادي خاصي در اين كار حس ميكنيد؟
احساس نميكنم. اينگونه هستم.
به هر حال يك چارچوبي هست و احتمالاً نميتوانيد از آن بيرون بزنيد؟
براي بيان يك كلمه اگر لازم باشد، ريتم را به هم ميريزم.
تصنيف بيا تا گل برافشانيم با شعر حافظ كه با صداي علي رستميان منتشر شده است، هيچ سنخيتي با ديگر آثار با كلام شما ندارد. چگونه چنين چيزي ممكن است؟
آن آهنگ از من نيست. روزي در كانون چاووش براي كاري بيرون آمدم، ديدم يك نوازنده خياباني كه از لباسش معلوم بود لر است، كمانچهاي لري در دست داشت و اين ملودي را با همين شعر حافظ مينواخت و ميخواند. جلو رفتم و تشويقش كردم.
ازش پرسيدم آيا از نغمات محلي لرستان هم چيزي بلد هستي؟ كه پاسخ داد ، بله و همين ملودي را بار ديگر نواخت. گفتم پرويز مشكاتيان را ميشناسي؟ گفت بله. گفتم ميتواني يكي از آهنگ هايش را بنوازي؟ جواب مثبت داد و باز همين ملودي را نواخت! گفتم پس احتمالاً آهنگسازان كلاسيك اروپا را هم ميشناسي؟ جواب مثبت داد.
گفتم آيا ميتواني يكي از قطعات بتهون را بنوازي؟ بار ديگر همين قطعه را نواخت!! من از اين همه سادگي و صفاي او خيلي لذت بردم و آهنگش را كمي بسط و توسعه دادم و در نوار هم به خود او تقديم كردم.
به مناسبت كنسرت اخير گروه عارف به سرپرستي پرويز مشكاتيان (You can see links before reply) و خوانندگي حميد رضا نوربخش، گفتوگويي انجام دادهايم كه از نظرتان ميگذرد.[گزارش همشهريآنلاين از كنسرت مشكاتيان و گروه عارف (You can see links before reply)]
سالهاست كه جريان اصيل موسيقي آنچنان كه بايد و شايد حضوري مؤثر نداشته است، آيا فكر نمي كرديد ممكن است با كنار كشيدن خود، موسيقي ايراني آسيب ميبيند؟
من بر آن نبودم و نيستم كه موسيقي آسيب ميبيند يا نميبيند. پيش از آن فكر ميكنم بايد از چگونگي و روند شكل گيري و تكاملي يك پديده هنري در جامعه صحبت كنيم و بعد برسيم به مسائلي مثل كنار كشيدن و آسيب پذيري و غيره. ما هميشه براي آبادي، آزادي، فرهنگمندتر شدن بستر جامعه و بها دادن به جريانهاي دانشگاهي و تپش و جوششهاي نو، اميدها و آرزوهايي داشتيم و داريم.
به هر حال نميتوانيم بگوييم كه بهعنوان انسانهايي كه در جريان بوديم و همراهي كرديم و همراه و همگام مردم بوديم، بيتفاوت شديم. آثار ما در ابتداي انقلاب، زبان و ضربان دل مردم بود، براي آزاديخواهي، براي بهتر جستن يا بهتر بودن، نمونه اش رزم مشترك، ايراناي سراي اميد وغيره.
ولي يك دفعه بيمهري آغاز شد و مسائلي رخ داد كه در كناره گيري ما بيتأثير نبود. ما در واقع ترجيح داديم كه در خانه بنشينيم و كارهاي تحقيقايي و نوشتاري خودمان را تا بهآنجا كه به حيثيت و حريت و هويت مان لطمه نخورد، انجام دهيم.
و طبيعتاً جهت گيري كلام در آثار بعديتان عوض شد؟
صد در صد!
ديگر آن حال و هواي چاووش را نداشت.
بله، ولي گلايهها آغاز شد. درد دل و استغاثه آغاز شد، نمونه اش وطن من و قاصدك بود.
اما بعضي از همكاران تان همين ويژگي را هم نداشتند و به موسيقيهاي خنثي روي آوردند.
بله همين طور است. من يك توضيح هم بدهم كه هيچ وقت به حضور بيچون و چرا در صحنه موافق نبودم و نيستم. بدين معني كه بايد حتماً در صحنه بود تا ارتباط قطع نشود و استناد به تعابيري كه القا ميكنند: از دل برود هر آنكه از ديده برفت. به اين نوع نگاه اعتقاد ندارم. من اعتقاد دارم كه يك حرفي و يك درد دلي بايد باشد تا هنرمند به ميدان بيايد. به هر شكل و به هر طريق در صحنه بودن را نميپسندم.
اگر موافق باشيد به شيوه كار هنريتان بپردازيم. سازآرايي (اركستراسيون) شما تقريباً و نه دقيقاً از 20 سال پيش تا كنون ثابت مانده است. آيا براي بيان بهتر موسيقي خود نيازي به تغيير در چيدمان سازها را حس نكرديد؟ و به عبارتي هر گونه نوآوري را صرفاً در نحوه پردازش آهنگ و كلام جستوجو ميكنيد؟
من هيچ وقت براي جلب مخاطب كاري انجام ندادم. فقط به بيان احساس خود انديشيدم و به آن عمل كردم. هيچ گاه فكر نكردم كه حتماً يك كار نويي انجام بدهم. معتقدم كار نو تا زماني كه در وجودم اتفاق نيفتد، تجلي نمييابد.
منظورم توجه به سليقه مخاطب نبود. اينكه فكر كنيد با يك يا چند ساز جديد ممكن است به حس قويتر و مؤثرتري در بيان موسيقي برسيد.
هر بياني شكل اجرايي خودش را ميطلبد. يك بار ميخواهيم «دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود» از حافظ را كار كنيم. اين غزل آنقدر تصويري است كه من بايد از انواع سازها و رنگهاي متفاوت صوتي بهره بگيرم تا بتوانم آن صحنهاي كه معشوق از دور ميآيد را با صدا توصيف كنم و بعد به همين سياق:
رسم عاشق كشي و شيوه شهرآشوبي
جامهاي بود كه بر قامت او دوخته بود
ولي در بقيه موارد كه تصويري نبود و بيشتر انتقال پيام مد نظر بود، از همان شيوه گروه نوازي خودم استفاده كردم.
يك اتهام كهنه و تقريباً كليشهاي همواره متوجه موسيقي ايراني است كه آن را غم انگيز معرفي ميكند و پاسخهاي زيادي هم داشته است. شما چه نظري داريد؟
اين طور نيست. نيما يوشيج ميگويد: شعر من رودخانهاي است كه هر كس به فراخور خودش آب برمي دارد. موسيقي ايراني هم همين است. يك بستر است. بستگي دارد كه چگونه با آن برخورد كنيد. موسيقي ايراني اگر غمگين شنيده ميشود، آهنگسازش غمگين است و اين را بايد در گذر تاريخ بررسي كنيد كه چه پيش آمده است. تألمات اجتماعي سياسي را در نظر بگيريد. آهنگساز ما در حال حاضر به غم بيشتر گرايش دارد تا شادي.
لان اگر در خيابان يكي بخندد، همه با تعجب نگاه ميكنند كه چرا و به چه ميخندد. يعني اينكه در اين سرزمين ، شادي را بهعنوان يك جلوه با شكوه انساني نداريم و نميشناسيم. آن را فراموش كردهايم. پس اگر آهنگساز ما غمگين است، به گردن موسيقي چرا بيندازيم.
گر نوازنده ضعيف است، گناه ساز ايراني چيست؟ اصلاً اينجوري نيست كه موسيقي ايراني غم انگيز است يا سازهاي ما ناقصاند. شما يك دستگاه چهارگاه را در نظر آوريد. درآمدش نداي حركت، برخاستن، رستاخيز، پگاه و طلوع است. بعدش به زابل ميرود كه حالتي ميانه دارد. سپس به مويه ميرود. ببينيد اسماش هم مويه است و مويه گري را تداعي ميكند.
عد از آن به مخالف ميرود. مخالف همان همايون ماست كه گاهي شادي بخشترين نغمهها در آن شكل ميگيرد. كسي كه ميخواهد در دستگاه چهارگاه آهنگ بسازد، اگر نگاه اش به شادي است، براي فراز و فرود كارش مخالف چهارگاه را انتخاب ميكند.
اگر پيام اش غم انگيز است، مويه را بر ميگزيند. اگر بيتفاوت باشد، بسته نگار و زابل را به كار ميگيرد. اما اگر حركت و طلوع مد نظر دارد، درآمد را انتخاب ميكند. پس ملاحظه ميكنيد كه موسيقي ما جلوههاي متفاوت دارد. نميشود گفت بهطور كلي غم انگيز است.
تي در دشتي هم كه محبوب خيلي از روستائيان عزيز ماست، فرازهاي شادي را پيدا ميكنيم. اين آهنگساز است كه بايد تكليف اش را با موسيقي ايراني روشن كند. آيا ميخواهد شادي بيافريند يا غم برانگيزد.
ولي يكي از غم انگيزترين تصانيف شما با مطلع« روز وصل دوستداران» در همين فواصل همايون شكل گرفته است؟
درست است. اين باز هم بستگي به نوع برخورد آهنگساز دارد. يك ترانه شاد كوچه بازاري با مطلع «شب است و من شوق وصل تو را دارم» شنيدم كه در همين فواصل مخالف چهارگاه و درآمد همايون جاري ميشود و خيلي هم شاد است. ملاحظه كنيد اينجا نوع پرداخت آهنگ و تلفيق آن با كلام شادي بخش است و در جاي ديگري كه شما اشاره كرديد، غم انگيز.
يك بار در جايي اشاره كرديد كه به موسيقي با اجراي گروه بزرگ بيشتر مايليد. آنجا كه از كمترين امكان بهره برده ايد، با چه رويكردي بوده است؟
بستگي دارد كه شما چه پيامي بخواهيد منتقل كنيد. ببينيد، «آستان جانان»يك سنتور است و يك تنبك و يك صدا و گمان نميكنم كه چيزي كم داشته باشد. پس از سالها گروه نوازي و اختلاط گروههاي عارف و شيدا، در« قاصدك» باز به تركيبي مشابه رسيديم، يعني سنتور و تنبك و آواز. فقط زنده ياد فرهنگفر نبود. من بودم و استاد شجريان و همايون كه به جاي فرهنگفر ضرب مينواخت. ملاحظه ميكنيد كه شكل اجرايي هم يكي است. ولي آيا فرم بيان هم يكسان است؟
نه!
پس خيلي بايد به فرم و چگونگي بيان انديشيد. من نبايد بگويم كه قاصدك موفقتر بود يا آستان جانان. آن را شماها بايد بگوييد. فقط ميخواهم اين را بگويم كه در يك شكل اجرايي به خاطر محتوا و بيان فرم فرق ميكند.
همان شعر حافظ را به ياد آوريد: دوش ميآمد و رخساره برافروخته بود، به هيچ عنوان اين را با يك ساز نميشود بيان كرد. اصلاً اين كار اشتباه است. شعر تصويري است و بيان صوتي اش هم بايد تصويري باشد كه با يك سنتور و تنبك امكان ندارد. پس نحوه برخورد با كلام است كه تعيين ميكند آهنگساز و خواننده در دل مردم چقدر جا باز ميكند. آيا خوب است، نزديك به خوب است، عالي است يا متوسط.
در كارهايتان گروه كر نيست و همچنين از رنگ صداي بانوان استفادهاي نكرده ايد؟
همين طور است. البته در تصنيف «عقاب »گروه كر داريم كه هنوز اجرا نشده است. اين به نحوه نگرش من باز ميگردد. ببينيد من هيچ كاري را به خاطر بايد، انجام نميدهم.
اين بايد را چه كسي تعيين ميكند؟
احساس من.
در تصنيف ققنوس براي نخستين بار از فواصل شور قديم بهره بردهايد كه از چارچوب موسيقي دستگاهي امروز بيرون است. بر چه اساسي اين كار را كرديد؟
من براي بيان بهتر موسيقيام به هر كاري دست ميزنم. حتي اگر لازم باشد از 12 دستگاه و آواز موسيقي ايراني خارج شوم. شيوه بيان برايم مهم است، نه ريتم و دستگاه و غيره.
آزادي خاصي در اين كار حس ميكنيد؟
احساس نميكنم. اينگونه هستم.
به هر حال يك چارچوبي هست و احتمالاً نميتوانيد از آن بيرون بزنيد؟
براي بيان يك كلمه اگر لازم باشد، ريتم را به هم ميريزم.
تصنيف بيا تا گل برافشانيم با شعر حافظ كه با صداي علي رستميان منتشر شده است، هيچ سنخيتي با ديگر آثار با كلام شما ندارد. چگونه چنين چيزي ممكن است؟
آن آهنگ از من نيست. روزي در كانون چاووش براي كاري بيرون آمدم، ديدم يك نوازنده خياباني كه از لباسش معلوم بود لر است، كمانچهاي لري در دست داشت و اين ملودي را با همين شعر حافظ مينواخت و ميخواند. جلو رفتم و تشويقش كردم.
ازش پرسيدم آيا از نغمات محلي لرستان هم چيزي بلد هستي؟ كه پاسخ داد ، بله و همين ملودي را بار ديگر نواخت. گفتم پرويز مشكاتيان را ميشناسي؟ گفت بله. گفتم ميتواني يكي از آهنگ هايش را بنوازي؟ جواب مثبت داد و باز همين ملودي را نواخت! گفتم پس احتمالاً آهنگسازان كلاسيك اروپا را هم ميشناسي؟ جواب مثبت داد.
گفتم آيا ميتواني يكي از قطعات بتهون را بنوازي؟ بار ديگر همين قطعه را نواخت!! من از اين همه سادگي و صفاي او خيلي لذت بردم و آهنگش را كمي بسط و توسعه دادم و در نوار هم به خود او تقديم كردم.