Kamanche
Sunday 23 December 2007, 02:12 AM
نسل ما نگران گوشهایش نیست
بيژن موسوي
صبا علیزاده می گوید: جوان های امروز به نوع عینک و غذایشان اهمیت می دهند ولی نسبت به موزیکی که می شنوند حساس نيستند.
سال 1379، پروژهاي به نام «آلبا» شكل گرفت. آلبا اولين تجربه مشترك موسيقي ايراني و موسيقي آوازي اروپايي و اثري ارزشمند از همراهي و تعامل اين 2 نوع موسيقي بود.
در ادامه این تجربه،2هفته پیش گروه ایرانی - فرانسوی نور در تهران کنسرت برگزار کرد . گروه نور از 9 هنرمند ايراني و فرانسوي و به سرپرستي كريستف رضاعي تشكيل شده كه در آخرين اجرايشان صبا عليزاده ـ جوانترين عضو گروه ـ به عنوان نوازنده كمانچه شركت داشت.
صبا ـ پسر حسين عليزاده ـ نوازنده و موسيقيدان نوآوري است.
چه شد سراغ كمانچه رفتي؟
من اول پيانو ميزدم. 4 سال پيانو زدم، بعد رفتم سراغ تنبك و بعد شد کمانچه .
چه سالی نواختن پیانو را شروع کردی ؟
فكر كنم 6 سالم بود. تا 10 سالگي پيانو زدم، بعد بنا بهدلايلي آن را كنار گذاشتم. بعد تنبك را شروع كردم. يك روز به يك كنسرتي رفتم كه هابيل علياف آمده بود تهران.
اولين باري بود كه كمانچه را از نزديك و در اجراي زنده ديدم. از در كنسرت كه بيرون آمدم گفتم من اين ساز را دوست دارم، چه كنم؟ قرار شد كه شروع كنم. از همان سال شروع كردم تا الان. البته منهاي 4 ـ 3 سالي كه آن وسط ول كردم به خاطر كنكور، علاقهام به رشتة سينما و كارهاي ديگر.
نقش حسين عليزاده در ساز زدن تو و فعاليت موسيقاييات چه بوده؟
خب، قطعا بيتاثير نبوده چون من در خانهاي چشم بازكردم كه هميشه ساز دست پدرم بوده؛ در هر حالتي، هر ساعتي، هر وضعيتي يا پشت پيانو بوده يا سهتار دستش بوده يا تار ، يا داشته فكر ميكرده يا داشته چيزي زمزمه ميكرده يا با يك گروه داشته كار ميكرده و يادم ميآيد كه هميشه موقع خواب مادرم نواري را به انتخاب خودش برايمان ميگذاشت كه يكي از آنها كارهاي بارتوك براي بچهها بود.
فكر ميكني به خاطر همين به كمانچه گرايش پيدا كردهاي و نه يك ساز غربي؟
نميدانم. خيلي فكر نميكنم اينطور باشد چون خيلي پدرم اصرار نداشت كه حتما اين ساز را بايد بزني يا اين ساز را نبايد بزني.
اصولا چقدر از پدرت مستقل هستي؟
خيلي زياد. من و برادرم اصولا تصميماتي را كه ميخواستيم بگيريم گرفتيم، جوري كه خودمان خواستيم زندگي كنيم ، زندگي كرديم. من مثلا به رشته سينما علاقه داشتم، هيچ موقع مخالفتي با آن نشد، دنبالش ميكردم، در آن فعاليت ميكردم و حتي كمك هم شده به من از طريق پدر و مادرم. يعني در واقع ميشد گفت كه هر 2 نفرتهيهكنندة يكي از فيلمهاي مستند من بودند.
خودت بیشتر به چه موزیک هایی گوش می دهی ؟
خيلي به سن و حس و حالي كه در آن دوره داشتهام، بستگي داشته. يادم هست در دوره كنكور، من Progressive Metal گوش ميدادم. مثلا Tool خيلي دوست داشتم، خيلي دنبال ميكردم. هنوز هم دوست دارم Tool را يعني آن دو تا آلبوم Aenima و Lateralus را واقعا دوست دارم يا مثلا Bjork,Radiohead.
خب، سن آدم كمتر هم كه هست، يكخرده جو موزيكال هم در او هست. چيزهاي يكخرده شايد حتي بيمحتواتر مثل Limp Bizkit و اينها هم شايد گوش ميكردم. ولي Jazz مثلا خيلي گوش نكردم ولي دوست دارم.
مثلا Miles Davis و John Coltraineموزيك به اصطلاح نواحي را هم خيلي دوست دارم، مخصوصا ايرانی. موزيك آمريكاي لاتين، يوگسلاوي، لهستان، تاجيكي و هندي هم معركه است.
موسيقي سنتي ايران چطور؟
الان چند وقت است «بهاري» گوش ميدهم. خيلي دوست دارم. بهخصوص آدميكه كمانچه ميزند بايد بشنود و بشناسد و بتواند عين آن بزند.
البته من با اين لفظ موسيقي سنتي مشكل دارم. الان يك لفظي است كه خيلي هم بد استفاده ميشود؛ يعني به يك چيز كهنه بيرمق كسلكننده ميگويند موسيقي سنتي.
اگرچه اصلا اينطور نيست؛ يعني من در سنتيترين چيزهايي كه گوش ميدهم مثل رديف، خيلي تحرك ميبينم. برايم خيلي جالب شده. من شايد حتي اين مقاومت را داشتم كه اصلا نروم سمتش، گوش نكنم، دوست نداشته باشم ولي هر چه ميروم جلوتر، ميبينم كه آن تحرك را دارد.
آن تحرك اگر فهميده شود، شنيده شود، خيلي اوضاع بهتر ميشود؛ يعني حداقل بعضي از همسن و سالهاي ما دوباره ميآيند گوش ميكنند كه چه داشتهاند، چه نداشتهاند.
مثلا وقتي موزيك سنتي هندي گوش ميدهيد، شما را در يك فضا يا حال و هوا قرار ميدهد و شما را دعوت ميكند كه در آن فضا زندگي كنيد ولي براي من موسيقي كلاسيك يا سنتي ايراني اينجوري است كه شنونده به يك قطعه دعوت ميشود و آن قطعه يك داستان را برايش تعريف ميكند. خيلي فرم روايي دارد و مثلا اسمهاي گوشهها اسم يك محله است، اسم يك آدم است، اسم يك جايي است، اسم يك حالت است. خيلي عجيب است.
چرا اين نوع موسيقي بين جوانها طرفدار ندارد؟
فكر ميكنم خيلي مهم است كه چطور مطرح شود و چطور شناسانده شود. چون اين اتفاق درست نيفتاده، طرفدار كمتر پيدا كرده يا كمتر اين موسيقي شنيده ميشود. من خيليها را ميبينم كه مثلا اسم سازهايي را كه خودمان داريم بلد نيستند ولي ميدانند كه فلانكس در فلان كنسرت گيتاري كه دستش بوده، ماركش چه بوده، شماره سيمش چه بوده، Pick Upاش چه رنگي بوده!
ميدانيد آنها هم تقصيري ندارند؛ بهخاطر جوي است كه حاكم است؛ بهخاطر فضايي است كه اين نوع موسيقي را به عنوان يك چيز كرخت و حوصله سربر معرفي كرده. بعد هم معمولا وقتي يك چيز خيلي خاص و خيلي ناب طرفدارانش را از دست ميدهد، چيزهاي ديگري كه خيلي هضم آنها راحتتر است، جايش را ميگيرند. كارهايي كه احتياجي نيست مخاطب وقت بگذارد ، فكر بكند و درگيرشان شود.
شايد موسيقي سنتي يا كلاسيك ما درست به نيازهاي آدمهاي معاصر جواب نميدهد؛ يعني به كسي كه مدام درگير جنبوجوش زندگي مدرن است-به قول معروف- فاز نميدهد. انگار موسيقي سنتي ما پا به پاي آدمها و زندگي ما جلو نيامده.
فقط موسيقيمان نيست كه اينطور است. ما خودمان هم نميدانيم در دوره مدرنيته به سر ميبريم يا در قرون وسطي. واقعا بين اين دوگير كردهايم چون چيزهايي ميبينيم كه هيچ ربطي به اين دوره ندارند. همزمان با كامپيوتر و موبايل و... بعضي رفتارهاي اجتماعي را ميبينيم كه واقعا بيربط است.
ولي اينكه ميگويي شايد موسيقي سنتي نتوانسته پا به پاي اين بيايد جلو، ميشود تا حدي اين حرف را قبول كرد ولي بعضي اتفاقات هم در آن افتاده. اتفاقا از بعد قاجار تا الان، ميشود گفت اين موسيقي تا حدودي پابهپاي اين جريان معاصر آمده جلو ولي ظرف اين20سال اخير يكهو خيلي چيزها عوض شده.
انگار در عرصه رقابت با توليدات جهاني موسيقي، موسيقي ما كم آورده.
الان يكجور سليقه مشترك و فرهنگ مشترك در كل دنيا به وجود آمده كه تقريبا 80 درصد هر جامعهاي دارند از آن تبعيت ميكنند؛ از موزيك ميخواهد باشد تا لباس پوشيدن باشد، غذا خوردن باشد، آداب معاشرت باشد يا هر چيزي كه شامل زندگي روزمره يك آدم ميشود. حالا خيلي بحث كهنهاي است اين تهاجم فرهنگي ولي واقعا هست.
الان موزيكهاي مشخصي هست كه در كل دنيا دارند ميچرخند. تيراژ- چه ميدانم-10 ميليون مثلا تيراژ فلان خواننده يا فلان نوازنده است. براي همين چون اين فرهنگ مشترك به وجود آمده، فكر ميكنم كه سليقه فردي و بومي دارد از بين ميرود و اين خيلي خطرناك است.
تعدادي آدم خاص ميروند و موسيقي ايراني يا كلاسيكشان را گوش ميدهند و بقيه با موسيقي جهاني كه همهجا هست و خيليهايش مبتذل هم هست، ارتباط بر قرار ميكنند؟
بله، خاصتر، از اين جهت كه يك خرده نگران گوششان هستند. چون ماها به همه چيز فكر ميكنيم جز اينكه به چه داريم گوش ميدهيم؛ يعني مثلا دلمان ميخواهد فلان عينك را بزنيم ميرويم دكتر چك ميكنيم، دوست داريم فيلم خوب ببينيم، تصوير خوب ببينيم، برويم كلاردشت مه ببينيم، فلان غذا را دوست داريم بخوريم، از فلان بوي خوب خوشمان ميآيد ولي به موزيك كه ميرسد فرقي نميكند؛ هر چه باشد با هر صدايي با هر كيفيتي گوش ميدهيم. فكر ميكنم اگر اين حساسيت يكخرده بيشتر بشود، وضعيت درست ميشود.
صبا،فرض كن يك نفر را كه موسيقي سنتي گوش نداده، بخواهي با موزيك سنتي آشنايش كني، پيشنهادت چيست؟
در زمينه موسيقي بومي يا فولكلور كه خيلي زياد است. شيرمحمد اسپندار در سيستان و بلوچستان هست، بوشهر هست، كردستان هست، لرستان هست، گيلان هست، تالش هست، اينقدر هست كه...
حالا اگر بخواهي يك سيدي معرفي كني؟
قطعا شيرمحمد اسپندار.
تا حالا چند تا برنامه خارج از كشور داشتهاي؛حال و هواي كنسرتها و واكنش مخاطبان چطور بود؟
29شب اجرا داشتهام. تقريبا تمام كنسرتهايم با گروه نور در كليسا بوده و طبعا يك فضاي ديگري را ميطلبد. ولي بعد از كنسرت كه ميآييم بيرون، همه خيلي شگفتزدهاند يكجورهايي از همين تلفيق و همين اتفاق.
چون ما يكسري قسمتهايي هم داريم كه تورات و قرآن همزمان با هم خوانده ميشوند؛ يعني تلفيق مذهبي آنطوري هم داريم كه خب،اجراي ما را جالب ميكند.
مخاطبان غيرايراني هم داشتيد؟
بله، آدمهايي بودند كه شناخت خوبي از موسيقي ايراني داشتند و آن را پيگيري ميكردند. حتي اسم سازها را هم دقيقا ميدانستند.
هم سن و سالهاي خودت چقدر با كمانچه زدنات حال ميكنند؟
خب، من خيلي كم ساز ميزنم. معمولا در اتاق دربسته ساز ميزنم، جلوي آينه هم ساز ميزنم ولي بعضي وقتها هم كه پيش آمده، بچهها خيلي دوست داشتهاند. يادم هست يك شب يكي از دوستانم حالش بد بود، اوضاع وخيمي داشت و حسابي به هم ريخته بود.
بعد من كمانچهام را برداشتم و زدم و حالش خوب شد، اينجور كه خودش ميگفت. خيلي بامزه بود براي من. اين نوع موسيقي را دوست داشت... اتفاقا وقتي همسن و سالهاي خودمان-آنهايي كه زياد با موسيقي ايراني آشنا نيستند-ساز را از نزديك ميبينند، يكخرده ارتباط راحتتر ميشود. بهخصوص وقتي كه ميبينند يك آدم شبيه خودشان دارد چنين سازي ميزند، يكخرده برايشان قابل دركتر ميشود.
وقت پريدن رسيد
سعيد جعفريان: بين ما و گذشتهمان شكاف عجيبي جاخوش كرده. اصلا اينكه به چيزهايي كه در قديم وجود داشته برچسب ميزنيم و اسم سنتيرويشان ميگذاريم، از وجود همين شكاف لعنتي خبر ميدهد.
خيلي روشن است؛ همه چيزهايي كه داشتهايم، همه آن چيزهايي كه در زمان خودشان نو، متجدد و تازه بودهاند، وقتي كه به اين شكاف عجيب رسيدهاند، ترس برشان داشته، نپريدهاند و در زمان خود ماندهاند.
اين ترس باعث شده همه آن چيزي كه پشت سرمان جا گذاشتهايم، در زمان و مكان خودش در جا بزند و كوتاه بماند و بعد از اين همه سال لاجرم بپوسد. اين دقيقا داستان موسيقي ما هم هست.
به موسيقي پشت شكاف –شكاف بين ما و گذشته- يك مارك گنده چسباندهايم و به آن سنتي ميگوييم و موسيقي اين ور شكاف هم هچل هفتي است كه به مزرعه ملخ زده ميماند؛ نه هويتي دارد و نه جوششي.
دل خوش كردهايم به تقليدهاي ناشيانه فلاني از آن خواننده غربي يا كپي خنده دار و زرشكي يك اثر ماندگار.
موسيقي سنتيمان هم كه براي خودش هي سازكوك ميكند و هي زخمه ميزند و هيچ توجهي به مخاطب اين قرني-مخاطب سرسام گرفتهاش- ندارد و براي خودش گوشه ای خلوت كرده و براي از ما بهتران دليدلي راه انداخته.
اصلا بيش از حد فاخر، بزمي يا بهتر بگويم كهنه و قديمي است. چرا بايد يك جوان موسيخ سيخي که عكس جيمز هتفیلد روي پيراهنش ديده می شود، تار و تنبور گوش بدهد؟ واقعا هيچ دليلي ندارد چون آنها كه ساز سنتي كوك ميكنند، از پريدن ميترسند؛ از شكافي كه هر روز بزرگتر و بزرگتر ميشود.
همين است كه به محض پخش شدن موسيقي سنتي، موج راديوها عوض ميشود و جايش را موسيقي بيريشه، گستاخ و مصرفي ميگيرد كه لااقل شور امروزي دارد.
در صورتي كه ميتوانيم موسيقي بومي، موسيقي خودماني و درست و درمان توليد كنيم و به جاي اينكه كاسه گدايي جلوي موسيقي پرابهت و ترسناك غربي بگيريم، آن ور شكاف را از زمان عبور بدهيم و اين قرنياش كنيم، سازهايمان را با حال و هواي برجهايمان كوك اضافه كنيم.
شكست تفاخر موسيقي سنتي به نفع هنر تمام خواهد شد و براي اين شكست بايد آرام آرام آن را از پل گذراند، تاتيتاتياش كرد و حركت به او آموخت.
در عين حال نبايد از زمين خوردن اش بترسيم چون اين اولين گامهاي معلق يك موجود هزار ساله است
منبع : همشهري
بيژن موسوي
صبا علیزاده می گوید: جوان های امروز به نوع عینک و غذایشان اهمیت می دهند ولی نسبت به موزیکی که می شنوند حساس نيستند.
سال 1379، پروژهاي به نام «آلبا» شكل گرفت. آلبا اولين تجربه مشترك موسيقي ايراني و موسيقي آوازي اروپايي و اثري ارزشمند از همراهي و تعامل اين 2 نوع موسيقي بود.
در ادامه این تجربه،2هفته پیش گروه ایرانی - فرانسوی نور در تهران کنسرت برگزار کرد . گروه نور از 9 هنرمند ايراني و فرانسوي و به سرپرستي كريستف رضاعي تشكيل شده كه در آخرين اجرايشان صبا عليزاده ـ جوانترين عضو گروه ـ به عنوان نوازنده كمانچه شركت داشت.
صبا ـ پسر حسين عليزاده ـ نوازنده و موسيقيدان نوآوري است.
چه شد سراغ كمانچه رفتي؟
من اول پيانو ميزدم. 4 سال پيانو زدم، بعد رفتم سراغ تنبك و بعد شد کمانچه .
چه سالی نواختن پیانو را شروع کردی ؟
فكر كنم 6 سالم بود. تا 10 سالگي پيانو زدم، بعد بنا بهدلايلي آن را كنار گذاشتم. بعد تنبك را شروع كردم. يك روز به يك كنسرتي رفتم كه هابيل علياف آمده بود تهران.
اولين باري بود كه كمانچه را از نزديك و در اجراي زنده ديدم. از در كنسرت كه بيرون آمدم گفتم من اين ساز را دوست دارم، چه كنم؟ قرار شد كه شروع كنم. از همان سال شروع كردم تا الان. البته منهاي 4 ـ 3 سالي كه آن وسط ول كردم به خاطر كنكور، علاقهام به رشتة سينما و كارهاي ديگر.
نقش حسين عليزاده در ساز زدن تو و فعاليت موسيقاييات چه بوده؟
خب، قطعا بيتاثير نبوده چون من در خانهاي چشم بازكردم كه هميشه ساز دست پدرم بوده؛ در هر حالتي، هر ساعتي، هر وضعيتي يا پشت پيانو بوده يا سهتار دستش بوده يا تار ، يا داشته فكر ميكرده يا داشته چيزي زمزمه ميكرده يا با يك گروه داشته كار ميكرده و يادم ميآيد كه هميشه موقع خواب مادرم نواري را به انتخاب خودش برايمان ميگذاشت كه يكي از آنها كارهاي بارتوك براي بچهها بود.
فكر ميكني به خاطر همين به كمانچه گرايش پيدا كردهاي و نه يك ساز غربي؟
نميدانم. خيلي فكر نميكنم اينطور باشد چون خيلي پدرم اصرار نداشت كه حتما اين ساز را بايد بزني يا اين ساز را نبايد بزني.
اصولا چقدر از پدرت مستقل هستي؟
خيلي زياد. من و برادرم اصولا تصميماتي را كه ميخواستيم بگيريم گرفتيم، جوري كه خودمان خواستيم زندگي كنيم ، زندگي كرديم. من مثلا به رشته سينما علاقه داشتم، هيچ موقع مخالفتي با آن نشد، دنبالش ميكردم، در آن فعاليت ميكردم و حتي كمك هم شده به من از طريق پدر و مادرم. يعني در واقع ميشد گفت كه هر 2 نفرتهيهكنندة يكي از فيلمهاي مستند من بودند.
خودت بیشتر به چه موزیک هایی گوش می دهی ؟
خيلي به سن و حس و حالي كه در آن دوره داشتهام، بستگي داشته. يادم هست در دوره كنكور، من Progressive Metal گوش ميدادم. مثلا Tool خيلي دوست داشتم، خيلي دنبال ميكردم. هنوز هم دوست دارم Tool را يعني آن دو تا آلبوم Aenima و Lateralus را واقعا دوست دارم يا مثلا Bjork,Radiohead.
خب، سن آدم كمتر هم كه هست، يكخرده جو موزيكال هم در او هست. چيزهاي يكخرده شايد حتي بيمحتواتر مثل Limp Bizkit و اينها هم شايد گوش ميكردم. ولي Jazz مثلا خيلي گوش نكردم ولي دوست دارم.
مثلا Miles Davis و John Coltraineموزيك به اصطلاح نواحي را هم خيلي دوست دارم، مخصوصا ايرانی. موزيك آمريكاي لاتين، يوگسلاوي، لهستان، تاجيكي و هندي هم معركه است.
موسيقي سنتي ايران چطور؟
الان چند وقت است «بهاري» گوش ميدهم. خيلي دوست دارم. بهخصوص آدميكه كمانچه ميزند بايد بشنود و بشناسد و بتواند عين آن بزند.
البته من با اين لفظ موسيقي سنتي مشكل دارم. الان يك لفظي است كه خيلي هم بد استفاده ميشود؛ يعني به يك چيز كهنه بيرمق كسلكننده ميگويند موسيقي سنتي.
اگرچه اصلا اينطور نيست؛ يعني من در سنتيترين چيزهايي كه گوش ميدهم مثل رديف، خيلي تحرك ميبينم. برايم خيلي جالب شده. من شايد حتي اين مقاومت را داشتم كه اصلا نروم سمتش، گوش نكنم، دوست نداشته باشم ولي هر چه ميروم جلوتر، ميبينم كه آن تحرك را دارد.
آن تحرك اگر فهميده شود، شنيده شود، خيلي اوضاع بهتر ميشود؛ يعني حداقل بعضي از همسن و سالهاي ما دوباره ميآيند گوش ميكنند كه چه داشتهاند، چه نداشتهاند.
مثلا وقتي موزيك سنتي هندي گوش ميدهيد، شما را در يك فضا يا حال و هوا قرار ميدهد و شما را دعوت ميكند كه در آن فضا زندگي كنيد ولي براي من موسيقي كلاسيك يا سنتي ايراني اينجوري است كه شنونده به يك قطعه دعوت ميشود و آن قطعه يك داستان را برايش تعريف ميكند. خيلي فرم روايي دارد و مثلا اسمهاي گوشهها اسم يك محله است، اسم يك آدم است، اسم يك جايي است، اسم يك حالت است. خيلي عجيب است.
چرا اين نوع موسيقي بين جوانها طرفدار ندارد؟
فكر ميكنم خيلي مهم است كه چطور مطرح شود و چطور شناسانده شود. چون اين اتفاق درست نيفتاده، طرفدار كمتر پيدا كرده يا كمتر اين موسيقي شنيده ميشود. من خيليها را ميبينم كه مثلا اسم سازهايي را كه خودمان داريم بلد نيستند ولي ميدانند كه فلانكس در فلان كنسرت گيتاري كه دستش بوده، ماركش چه بوده، شماره سيمش چه بوده، Pick Upاش چه رنگي بوده!
ميدانيد آنها هم تقصيري ندارند؛ بهخاطر جوي است كه حاكم است؛ بهخاطر فضايي است كه اين نوع موسيقي را به عنوان يك چيز كرخت و حوصله سربر معرفي كرده. بعد هم معمولا وقتي يك چيز خيلي خاص و خيلي ناب طرفدارانش را از دست ميدهد، چيزهاي ديگري كه خيلي هضم آنها راحتتر است، جايش را ميگيرند. كارهايي كه احتياجي نيست مخاطب وقت بگذارد ، فكر بكند و درگيرشان شود.
شايد موسيقي سنتي يا كلاسيك ما درست به نيازهاي آدمهاي معاصر جواب نميدهد؛ يعني به كسي كه مدام درگير جنبوجوش زندگي مدرن است-به قول معروف- فاز نميدهد. انگار موسيقي سنتي ما پا به پاي آدمها و زندگي ما جلو نيامده.
فقط موسيقيمان نيست كه اينطور است. ما خودمان هم نميدانيم در دوره مدرنيته به سر ميبريم يا در قرون وسطي. واقعا بين اين دوگير كردهايم چون چيزهايي ميبينيم كه هيچ ربطي به اين دوره ندارند. همزمان با كامپيوتر و موبايل و... بعضي رفتارهاي اجتماعي را ميبينيم كه واقعا بيربط است.
ولي اينكه ميگويي شايد موسيقي سنتي نتوانسته پا به پاي اين بيايد جلو، ميشود تا حدي اين حرف را قبول كرد ولي بعضي اتفاقات هم در آن افتاده. اتفاقا از بعد قاجار تا الان، ميشود گفت اين موسيقي تا حدودي پابهپاي اين جريان معاصر آمده جلو ولي ظرف اين20سال اخير يكهو خيلي چيزها عوض شده.
انگار در عرصه رقابت با توليدات جهاني موسيقي، موسيقي ما كم آورده.
الان يكجور سليقه مشترك و فرهنگ مشترك در كل دنيا به وجود آمده كه تقريبا 80 درصد هر جامعهاي دارند از آن تبعيت ميكنند؛ از موزيك ميخواهد باشد تا لباس پوشيدن باشد، غذا خوردن باشد، آداب معاشرت باشد يا هر چيزي كه شامل زندگي روزمره يك آدم ميشود. حالا خيلي بحث كهنهاي است اين تهاجم فرهنگي ولي واقعا هست.
الان موزيكهاي مشخصي هست كه در كل دنيا دارند ميچرخند. تيراژ- چه ميدانم-10 ميليون مثلا تيراژ فلان خواننده يا فلان نوازنده است. براي همين چون اين فرهنگ مشترك به وجود آمده، فكر ميكنم كه سليقه فردي و بومي دارد از بين ميرود و اين خيلي خطرناك است.
تعدادي آدم خاص ميروند و موسيقي ايراني يا كلاسيكشان را گوش ميدهند و بقيه با موسيقي جهاني كه همهجا هست و خيليهايش مبتذل هم هست، ارتباط بر قرار ميكنند؟
بله، خاصتر، از اين جهت كه يك خرده نگران گوششان هستند. چون ماها به همه چيز فكر ميكنيم جز اينكه به چه داريم گوش ميدهيم؛ يعني مثلا دلمان ميخواهد فلان عينك را بزنيم ميرويم دكتر چك ميكنيم، دوست داريم فيلم خوب ببينيم، تصوير خوب ببينيم، برويم كلاردشت مه ببينيم، فلان غذا را دوست داريم بخوريم، از فلان بوي خوب خوشمان ميآيد ولي به موزيك كه ميرسد فرقي نميكند؛ هر چه باشد با هر صدايي با هر كيفيتي گوش ميدهيم. فكر ميكنم اگر اين حساسيت يكخرده بيشتر بشود، وضعيت درست ميشود.
صبا،فرض كن يك نفر را كه موسيقي سنتي گوش نداده، بخواهي با موزيك سنتي آشنايش كني، پيشنهادت چيست؟
در زمينه موسيقي بومي يا فولكلور كه خيلي زياد است. شيرمحمد اسپندار در سيستان و بلوچستان هست، بوشهر هست، كردستان هست، لرستان هست، گيلان هست، تالش هست، اينقدر هست كه...
حالا اگر بخواهي يك سيدي معرفي كني؟
قطعا شيرمحمد اسپندار.
تا حالا چند تا برنامه خارج از كشور داشتهاي؛حال و هواي كنسرتها و واكنش مخاطبان چطور بود؟
29شب اجرا داشتهام. تقريبا تمام كنسرتهايم با گروه نور در كليسا بوده و طبعا يك فضاي ديگري را ميطلبد. ولي بعد از كنسرت كه ميآييم بيرون، همه خيلي شگفتزدهاند يكجورهايي از همين تلفيق و همين اتفاق.
چون ما يكسري قسمتهايي هم داريم كه تورات و قرآن همزمان با هم خوانده ميشوند؛ يعني تلفيق مذهبي آنطوري هم داريم كه خب،اجراي ما را جالب ميكند.
مخاطبان غيرايراني هم داشتيد؟
بله، آدمهايي بودند كه شناخت خوبي از موسيقي ايراني داشتند و آن را پيگيري ميكردند. حتي اسم سازها را هم دقيقا ميدانستند.
هم سن و سالهاي خودت چقدر با كمانچه زدنات حال ميكنند؟
خب، من خيلي كم ساز ميزنم. معمولا در اتاق دربسته ساز ميزنم، جلوي آينه هم ساز ميزنم ولي بعضي وقتها هم كه پيش آمده، بچهها خيلي دوست داشتهاند. يادم هست يك شب يكي از دوستانم حالش بد بود، اوضاع وخيمي داشت و حسابي به هم ريخته بود.
بعد من كمانچهام را برداشتم و زدم و حالش خوب شد، اينجور كه خودش ميگفت. خيلي بامزه بود براي من. اين نوع موسيقي را دوست داشت... اتفاقا وقتي همسن و سالهاي خودمان-آنهايي كه زياد با موسيقي ايراني آشنا نيستند-ساز را از نزديك ميبينند، يكخرده ارتباط راحتتر ميشود. بهخصوص وقتي كه ميبينند يك آدم شبيه خودشان دارد چنين سازي ميزند، يكخرده برايشان قابل دركتر ميشود.
وقت پريدن رسيد
سعيد جعفريان: بين ما و گذشتهمان شكاف عجيبي جاخوش كرده. اصلا اينكه به چيزهايي كه در قديم وجود داشته برچسب ميزنيم و اسم سنتيرويشان ميگذاريم، از وجود همين شكاف لعنتي خبر ميدهد.
خيلي روشن است؛ همه چيزهايي كه داشتهايم، همه آن چيزهايي كه در زمان خودشان نو، متجدد و تازه بودهاند، وقتي كه به اين شكاف عجيب رسيدهاند، ترس برشان داشته، نپريدهاند و در زمان خود ماندهاند.
اين ترس باعث شده همه آن چيزي كه پشت سرمان جا گذاشتهايم، در زمان و مكان خودش در جا بزند و كوتاه بماند و بعد از اين همه سال لاجرم بپوسد. اين دقيقا داستان موسيقي ما هم هست.
به موسيقي پشت شكاف –شكاف بين ما و گذشته- يك مارك گنده چسباندهايم و به آن سنتي ميگوييم و موسيقي اين ور شكاف هم هچل هفتي است كه به مزرعه ملخ زده ميماند؛ نه هويتي دارد و نه جوششي.
دل خوش كردهايم به تقليدهاي ناشيانه فلاني از آن خواننده غربي يا كپي خنده دار و زرشكي يك اثر ماندگار.
موسيقي سنتيمان هم كه براي خودش هي سازكوك ميكند و هي زخمه ميزند و هيچ توجهي به مخاطب اين قرني-مخاطب سرسام گرفتهاش- ندارد و براي خودش گوشه ای خلوت كرده و براي از ما بهتران دليدلي راه انداخته.
اصلا بيش از حد فاخر، بزمي يا بهتر بگويم كهنه و قديمي است. چرا بايد يك جوان موسيخ سيخي که عكس جيمز هتفیلد روي پيراهنش ديده می شود، تار و تنبور گوش بدهد؟ واقعا هيچ دليلي ندارد چون آنها كه ساز سنتي كوك ميكنند، از پريدن ميترسند؛ از شكافي كه هر روز بزرگتر و بزرگتر ميشود.
همين است كه به محض پخش شدن موسيقي سنتي، موج راديوها عوض ميشود و جايش را موسيقي بيريشه، گستاخ و مصرفي ميگيرد كه لااقل شور امروزي دارد.
در صورتي كه ميتوانيم موسيقي بومي، موسيقي خودماني و درست و درمان توليد كنيم و به جاي اينكه كاسه گدايي جلوي موسيقي پرابهت و ترسناك غربي بگيريم، آن ور شكاف را از زمان عبور بدهيم و اين قرنياش كنيم، سازهايمان را با حال و هواي برجهايمان كوك اضافه كنيم.
شكست تفاخر موسيقي سنتي به نفع هنر تمام خواهد شد و براي اين شكست بايد آرام آرام آن را از پل گذراند، تاتيتاتياش كرد و حركت به او آموخت.
در عين حال نبايد از زمين خوردن اش بترسيم چون اين اولين گامهاي معلق يك موجود هزار ساله است
منبع : همشهري