PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : جهانگیر ملک



خان
Saturday 29 December 2007, 11:20 AM
مرحوم جهانگیر ملک، در بیست و نهم بهمن ماه سال 1311 در تهران خیابان ری، کوچه آبشار، پا به عرصه وجود نهاد. علاقمندی ایشان نسبت به نوازندگی تنبک از همان دوران تحصیل در دبیرستان دارالفنون شروع شد. اکبر گلپایگانی، خواننده مشهور از دوستان مدرسه ای ایشان بود که در همان دوران تحصیل نیز با هم به تمرین موسیقی می پرداختند.
در آن سالها جهانگیر ملک در محله دروازه "دولاب" (انتهای خیابان صفا) در نزدیکی منزل استاد حسین تهرانی زندگی میکرد. آقای حبیب الله نصیری فر در جلد اول کتاب "مردان موسیقی سنتی و نوین ایران" درباره نحوه آشنایی او با استادش حسین تهرانی، این چنین می نویسد:"روزهای که حسین تهرانی از منزل خارج میشد، او (ملک) استاد را با نگاهی ستایس انگیز دنبال میکرد و خجالت میکشید که موضوع عشق و علاقه خود را در خصوص نواختن ضرب (تنبک) با وی در میان بگذارد؛ رفته رفته حس کنجکاوی استاد تهرانی تحریک شده و روزی از وی می پرسد: شما چرا همیشه مواظب حال و حرکات من هستید؟ آیا کاری با من دارید؟ ملک با خجالت و دستپاچگی در جواب میگوید: بله، می خواستم اگر برایتان امکان داشته باشد نوازندگی ضرب را به من بیاموزید. استاد حسین تهرانی از وی میپرسد که منزل شما کجاست؟ آیا می توانی هر روز برای تمرین بیایی؟ ملک بلافاصله جواب میدهد، همین کوچه آبشار و در همسایگی شما. استاد که شوق و علاقه جهانگیر را در چهره او می بیند، قبول میکند که وی را تحت تعلیم قرار دهد"

البته به نظر کمی اغراق آمیز میرسد که آقای تهرانی از ایشان خواسته باشد"هر روز" برای تمرین و درس گرفتن به منزل او بروند و متاسفانه مشابه این مورد در این مجموعه چند جلدی کتاب ایشان به کرات دیده شده است.

جهانگیر ملک همیشه از استاد یگانه تنبک، حسین تهرانی تعریف و تمجید میکرد و هنر خود را مدیون زحمات و راهنمایی های اخلاقی ایشان میدانست و معتقد بود که شیوه تنبک نوازی اش همچون دیگر اساتید تنبک تحت تاثیر سبک و شیوه تنبک نوازی استاد حسین تهرانی است.( همانطور که پیش از این ذکر شد، با اینکه شاگردان حسین تهرانی اکثرا لحن های شخصی داشتند ولی به طور کلی از مکتب بزرگ تنبک نوازی نوین تهرانی بهره میبرند و به همین دلیل نسبت به نوازندگان نسل پیش از تهرانی، با تفاوتی قابل توجه می نوازند.) او نه تنها از حسین تهرانی، بلکه تمام کسانی که برای این ساز زحمت کشیده بودند به نیکی یاد و احترام میکرد و هیچگاه هنر دیگر همکارانش را نفی نمیکرد.

جهانگیر ملک در سال 1332 در گردهمایی دوستانه ای با استاد پرآوازه مرحوم علی تجویدی آشنا میشود و به درخواست وی قطعه ای را اجرا می نماید و استاد تجویدی تحت تاثیر شیوه نوازندگی او قرار میگیرد، تا جائی که ایشان را به رئیس وقت رادیو، مرحوم مشیر همایون شهردار معرفی میکند و بدین ترتیب اولین ثمره یادگیری، تمرین، عشق و علاقه خود را به ساز تنبک، اینچنین (در سن 21 سالگی) با شروع کار در ارکستر بدست می آورد.

او پس ازمدتی به ارکسترهای شماره یک، به رهبری مرحوم حسینعلی ملاح و مرحوم مهدی مفتاح – ارکستر شماره دو، به رهبری مرحوم مجید وفادار و مرحوم علی تجویدی- ارکستر شماره سه، به رهبری پرویز یاحقی و همایون خرم – ارکستر شماره چهار، به رهبری مرحوم عباس شاپوری- ارکستر شماره پنج، به سرپرستی بزرگ لشکری – ارکستر شماره شش به رهبری مرحوم حبیب الله بدیعی، دعوت به همکاری و نوازندگیش را آغاز میکند.

پس از تشکیل ارکستر گلها به دعوت زنده یاد حبیب الله بدیعی، همزمان با دیگر استاد بزرگ تنبک نوازی ایران، مرحوم امیر ناصر افتتاح به نوازندگی در این ارکستر میپردازد. این همکاری تا سال 1357 ادامه داشت و با پیروزی انقلاب کار و فعالیت او به مدت 10 سال به وقفه افتاد.

ملک، حبیب الله بدیعی را بهترین دوست خود میدانست و اعتقاد داشت با غروب زندگی این استاد بزرگ موسیقی ایران، حیات هنریش و دیگر دوستان او نیز به زوال کشیده شد. از سلسله همکار های او با رادیو می توان به برنامه های: گلهای جاویدان، گلهای تازه، گلهای رنگارنگ، یک شاخه گل، برگ سبز و شاعران قصه میگویند و نیز برنامه تکنوازان که زیر نظر مرحوم محمد میرنقیبی اداره میشد که از لحاظ شماره از 101 شروع و تا برنامه 778 اجراء و ضبط شد که ایشان با نقش نوازنده در حدود پانصد و پنجاه برنامه را به اجرا گذاشت.

جهانگیر ملک را با وجود این تعداد اثر ضبط شده میتوان، پرکارترین هنرمند موسیقی ایران (و شاید جزو پرکارترین های جهان!) نام برد. البته واضح است که به خاطر خصوصیت بداهه بودن بسیاری از آثاری که او با همکاری دیگران ضبط کرده، تعداد کثیری از این آثار از کیفیت مناسبی برخوردار نباشند و نه تنها تعداد آثار بالا همواره در موسیقی عمل نیکی نیست، بلکه می تواند بر روی شنونده تاثیر عکس و مخرب نیز داشته باشد.

این همکاری با رادیو تا آخرین روزهای حیات ایشان ادامه داشت. علاوه بر اجرای های رادیویی ایشان اجراهایی را در جشنواره های موسیقی و برنامه های مختلفی در تهران و شهرستانها و نیز کنسرتهایی به نفع مسلولین بیمارستان ابوحسین، بیماران امین آباد، ندامتگاه دادگستری و دانشگاه تبریز به اتفاق هنرمندان، علی تجویدی و حسین تهرانی به عهده داشت.

جهانگیر ملک کنسرت هایی را در خارج از مرزهای ایران از جمله: آمریکا، انگلستان، آلمان، شوروی، ایتالیا، ژاپن، مکزیک، افغانستان، کویت، عربستان و یمن، همچنین شرکت در جشن های نوروزی دانشجویان ایرانی مقیم اروپا و امریکا برای شناساندن موسیقی کشورش با همکاری دیگر دوستان هنرمند خود برگزار نموده بود.

arian
Sunday 30 November 2008, 02:35 PM
بيستم اذر ماه امسال مصادف است با ششمين سالگرد وفات استاد جهانگير ملك .
You can see links before reply
جهانگیر ملک نوازندگی تنبک را از دوران تحصیل در دبیرستان دارالفنون شروع کرد. ملک یکی از پرکارترین هنرمندان موسیقی ایرانی است که آثار بسیاری از او به جای مانده. وی همیشه از استادِ یگانه تنبک، حسین تهرانی تعریف و تمجید میکرد و هنر خود را مدیون زحمات و راهنمایی های اخلاقی ایشان میدانست و معتقد بود که شیوه تنبک نوازی اش همجون دیگر اساتید تنبک تحت تاثیر سبک و شیوه تنبک نوازی استاد حسین تهرانی است.
جهانگیر ملک همکاریش با رادیو را در سال 1332 آغاز کرده و تا آخرین روزهای حیاتش به همکاریش ادامه داد.

تکنوازان شماره 810 را بشنوید با ویولون حبیب الله بدیعی ، سه تارٍِ احمد عبادی و تنبک، جهانگیر ملک در ماهور (You can see links before reply)

arian
Sunday 30 November 2008, 02:51 PM
You can see links before reply
You can see links before reply
You can see links before reply

You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 02:53 PM
دستي كه صدا داشت
فروغ بهمن پور
بارون تندي مي باريد. اما من بايد مي رفتم. زير بارون اون هم بدون چتر. رفتم دفتر مجله .قرار بود عليرضا ميرعلي نقي (سردبير مجله مقام) از مصاحبه من با جهانگير ملك پرينتي بگيرد، تا من آن را براي آقاي ملك ببرم كه بخواند. با چه ذوقي اون روز تا دفتر مجله رفتم. بايد منتظر خواهرم مي ماندم. آخه هميشه مي گفت هر وقت خواستي بري پيش استاد، من رو هم خبر كن. اما مريم نيومد. از نيومدنش دلم گرفت. به موبايلش زنگ زدم. تا گفتم چه بدقولي؟ چرا نيومدي؟ زد زير گريه. تلفن رو قطع كردم. به خونه زنگ زدم. باز هم مريم گوشي را برداشت. گفت به ميلاد كيايي زنگ بزن. با تو كار داره. تلفن كيايي را گرفتم. با همون لحن جنتلمن و باكلاسش گفت: سركار خانم متأسفانه خبر بدي برايتان دارم. بعد هم با كمي مكث گفت جهانگير ملك ديشب مرد...
يخ كردم. لرزيدم. گفتم ممكن نيست. من ديروز با او صحبت كردم .او امروز منتظر من نشسته. قرار داشتيم با هم. كيايي گفت: هيچ كس از رفتن خودش خبر نداره...
يكي دو هفته قبل از اين حادثه در يك بعداز ظهر پاييزي، بي خبر و سرزده به خونه دكتر برومند رفتيم. اين اولين باري بود كه بدون دعوت جايي مي رفتم. مريم هم مثل هميشه با من بود، يكي از دوستان هم ميانه راه با ما همراه شد. دكتر مثل هميشه با رويي گشاده به استقبالمان آمد. جهانگير ملك جلوي در ايستاده بود. از خوشحالي پردرآوردم. گفتم استاد خدا رو شكر كه اينجا تشريف داريد. گفت: خدا رو شكر كه يكباره ديگه! تورو ديدم...
اين آخرين ديدارمان بود. اصلاً پشيمون نيستم كه چرا سرزده رفتم. اون روز بيژن ترقي، قافيه ساز مهر و دوستي، هم اونجا بود. فريدون احتشامي، عليرضا فريدون پور و چند نفر ديگر هم بودند. بعد از اومدن ما پرويز ياحقي با همون شيطنت هاي هميشگي اش به ما پيوست. آره اون روز تو خونه دكتر چند تا چراغ باقي مونده از آسمون موسيقي سوسويي مي زدند. من نمي دونستم كه يكي از اونها براي رها شدن از پشت ديوار فراموشي و خاموشي داره جون مي كنه. لحظه اي گذشت ،نوبت ساز و موسيقي رسيد. هركسي ساز خودش را تو بغل گرفت. من با اشاره دست استاد كنارش نشستم. جاتون خالي جوانترها ساز مي نواختند و استاد هم همراهشان شد. من فقط به انگشتاي چاقالوش نگاه مي كردم، راستي كي گفته يه دست صدا نداره. يه دست ملك كه نه هر بند انگشتش دنيايي از صدا بود. هر انگشتي كه به پوست تنبك مي كوبيد، منو از روزمرگي و تكرار بيرون مي كشيد. چند نفر مثل او مي شناختم. منصور صارمي، ابراهيم قنبري مهر، حسين ملك و سه چهار نفر ديگر. مطمئنم اگه شما هم باهاش نشست و برخاست داشتيد، با من هم عقيده مي شديد. بعد كه موسيقي تموم شد و نوبت حرف زدن رسيد، ملك بيشتر از همه با من حرف زد، از وضعيت روزنامه ها پرسيد. خواستم فضا را عوض كنم. چند تا عكس از مريم كه تو ايتاليا گرفته بود، نشونش دادم. گفتم: استاد ببينيد ايتاليا چه قدر قشنگه چه خيابونهايي، چه زيبايي هايي... سرش را بلند كرد و به من گفت: دنيا با همه رنگ و وارنگيش روي چارتا پايه استواره ،خيلي حقيره آدمي كه دنيا رو جدي بگيره. نمي دانم چرا اين حرفو زد. اما توي چشمهاي نجيبش بهت و ناباوري ديدم. بعد رفت يه چاي براي خودش ريخت يكي هم براي من. اومد نشست و گفت من اگه مردم به هيچ كس بدهكار نيستم، الا والده آقا مصطفي (همسرش را به شوخي اين گونه خطاب مي كرد). بعد به من گفت زن بيچاره اون قدر نجيب و وفاداره كه اگه دنيا رو براش بخرم باز هم پيشش شرمنده ام. گفت كه زنش بنده خوب خداس. يه نماز قضا نداره. مهربونه. به همه خوبي مي كنه. خلاصه كلي از زن و زندگيش گفت. بعد به درخواست مريم ،نواري از محمودي خونساري گذاشتند. چشاي ملك و ترقي و ياحقي يه جور ديگه شد. همشون گفتن محمودي خونساري يه چيز ديگه س. اون وقتا نمي فهميدم كه چرا هر وقت با افتخار مي گفتم محمودي خونساري زاده سرزمين مادري ام است، بيشتر تحويلم مي گرفتن. بعدها كه رفتم سراغ صداش فهميدم چرا؟ راست مي گفتن صداي اون فلسفه رنج بود، اسطوره نجابت. اينها رو تو هر صدايي هر قدر هم كه سعي كنه اصيل بخونه پيدا نمي كنيم. خوندن محمودي تموم شد. ملك به من گفت: راستي يه خبر برات دارم. اگه ما رو قابل دونستي تو روزنامه چاپ كن. اونهم اين كه بالاخره مجوز تأسيس آموزشگاه موسيقي رو گرفتم. خيلي خوشحال شدم. بالاخره دوستداران و پويندگان موسيقي ايراني مي تونستند سركلاسي بنشينند كه سرشون كلاه نره و جيبشون خالي نشه. گفتم زودتر از اينها بايد اين كار رو مي كرديد كه خنديد. گفت: تو چرا هميشه عجله داري. هر وقت منو مي بيني مي گي چرا خاطرات هنري و اين جور چيزهاتونو نمي نويسين؟ چيه نكنه فكر كردي كه اين قدر پير شده ام كه بايد بميرم. شرمنده شدم گفتم نه استاد. حرفم را قطع كرد و گفت از املاك (حسين ملك، اسدالله ملك، جهانگير ملك) فقط من يكي موندم. حالا حالا هم قصد رفتن ندارم. برو خيالت راحت. بيچاره نمي دونست يا نمي خواست من بدونم كه چند روز ديگه اين يكي هم بايد مي رفت. بعد هم تا ديد كه چهره من گرفته شد، رفت تنبكش رو آورد و دوباره دكتر برومند و بقيه را وادار كرد كه بنوازند. باز موسيقي آغاز شد و من مثل دفعه قبل نگاهم را به انگشتاي چاقالوي استاد دوختم. همون انگشتايي كه نزديك هفتاد سال راهروي هزاري توي موسيقي ايراني را طي كرده بود، درون حسين تهراني را كاويده و به مرتضي محجوبي رسيده بود. از علي تجويدي گذشته با حسن كسايي و فرهنگ شريف و حبيب بديعي هماوا گشته بود. خيلي دلم مي خواست باز هم مي نشستم، يعني اگه مي دونستم آخرين دفعه س حتماً مي نشستم. از آنها خداحافظي كردم. ملك گفت خانه هنوز شهباز است؟ گفتم: بله، خنديد و گفت خوش به حال اون روزهايي كه تو شهباز مي نشستم. پشت خونه حسين تهراني، نزديك علي تجويدي.
بعد هم گفت: چند تا عكس قديمي از اون وقتا دارم كه به يادگار بهت مي دم بذار تو كتابت. من اومدم و ديگه هيچ وقت استاد رو نديدم.
تلفن به ميلاد كيايي و شنيدن خبر پركشيدن ملك منو شكست. تا قبل از اون هميشه فكر مي كردم مرگ يواش يواش مي آد. پيري، مريضي و يه چيزي تو همين مايه ها. اما مرگ ملك نگاهم رو به دنيا عوض كرد. نشنيدم، فهميدم كه تا مرگ فقط يه قدم فاصله هست. خوش به حال ملك و همه كساني كه مثل اون تو زندگي همه رو راضي نگه داشتن. اون مي گفت فقط بدهكار مادر بچه ها شه. اما زن بيچاره اين طور فكر نمي كرد. يادمه وقتي تو بهشت زهرا شاهرخ نادري داشت ملك رو دفن مي كرد ،زن دل شكسته چادر سياهشو خيمه كرده بود بالاسر مرد زندگي اش. از اون مي خواست كوتاهي هاشو ببخشه. زن مدام مي گفت حلالم كن.
اون روز به سختي طي شد. ملك رفته بود و من با چند ورق مصاحبه كه توي دستم بود نمي دونستم بايد چه كنم؟ در انديشه مرور آخرين ديدار با ملك بودم كه شب شد. باران همچنان مي باريد. بچه كه بودم هركسي مي مرد، مادرم مي گفت رفته تو آسمون. اون شب خيلي به آسمون نگاه كردم. هيچ ماهي تو آسمون نبود. انگاري خدا پولك نورش رو روي شب نپاشيده بود. تا صبح به مرگ فكر كردم. به اين كه چرا آدم به دنيا مي آد و اين همه زجر مي كشه. شايد هم داره كيفر شكستن دل خدارو پس مي ده...
فردا صبح براي بدرقه اش بايد مي رفتم. سخت بود ولي بايد مي رفتم. زمونه مي خواست كه تلخي رفتنش رو باور كنم. ملك سوزان و تازان به سوي گور پيش مي رفت و جماعتي حيران به دنبالش شتابان. فضل الله ملك از همه رنگ پريده تر بود. حق هم داشت. آخرين لحظه ها در كنارش بوده با همديگر قطعه اي ضبط كرده بودند. او هم مثل من رفتنش را باور نداشت. مي گويند هميشه رهايي با جان كندن آغاز مي شود. اما آيا جان كندن او فقط همون چند ثانيه بود؟ همسرش برايم گفت كه جهانگير روبه روي تلويزيون نشسته بود. آن شب خيلي ساكت بود. فقط چند كلمه حرف زد. گفت خدا را شكر كه خانه مناسب برايتان پيدا كرده ام. قرار بود دو سه روز بعد به منزل جديد برويم. اشك امانش را بريد. بعد گفت جهانگير دچار حمله قلبي شد اورژانس را خبر كرديم. آمدند يك قرص زير زبانش گذاشتند. حالش بهتر شد. آنها رفتند. جهانگير براي خودش آيت الكرسي خواند. بعد صلوات فرستاد. رو به من كرد و گفت خدا را شكر كه نمردم. به فاصله چند ثانيه ديدم روي پيشانيش عرق سردي نشست. از جا جهيدم. گفت: من رفتم. امدادرسانان دم در مشغول صحبت با سيامك بودند كه با فرياد من به اتاق پريدند. به همين راحتي رفت... دوباره مي پرسم، آيا جان كندن جهانگير ملك به همان راحتي بود؟ يا كه نه همسرش كه حرف هاي زيادي براي گفتن داره. اون مي گه خيلي ها كه اسمشون رفيقه دل اونو شكستن. اما زن دل شكسته بيشتر از اين نمي گه آخه جهانگير ناراحت مي شه...
***
وقتي به گورستان رسيديم بارون بند اومد. همه جا آفتاب شد. خيلي زود گور سرد و بي رحم ،دستش را پيش آورد و ملك را از ما ربود. باور كردني نبود پنجه هايي كه بيشترين آثار در موسيقي ايراني را همراهي كرده بود به اين راحتي با خاك درآميخته شد. كمتر از چند ثانيه سيماي پرمهر ملك در ميان پرتوي پرفروغ زير خروارها خاك ناپديد شد. آن موقع من كمي آن طرف تر بالا سر فريدون مشيري نشسته بودم و اين شعرش را در دل زمزمه مي كردم:
گرمي آتش خورشيد فسرد
مهرگان زد به جهان رنگ دگر
پنجه خسته اين چنگي پير
ره ديگر زد و آهنگ دگر...
اي كاش آدم هاي خوب عمري دوباره داشتند ولي چاره اي نبود بايد بپذيريم كه رفتن مثل آمدن بايد باشد.
كم كم از ملك جدا شدم و به شهر باز گشتم. دوباره بارون شروع به باريدن كرد. صداي ملك در گوشم نجوا مي كرد كه اين سروده معيني كرمانشاهي را بارها برايم زمزمه كرده بود:
بايد سياحت ها كنم
در زهره و در مشتري
حالا نزديك يك سال از اون ماجرا گذشته است . امشب هم كه بيدار نشسته ام و به رفتگان و ماندگان مي انديشم .باران مي بارد. حالا زندگي و مرگ آدم هاي مثل ملك برام شده يه رويا. امشب مي خواهم با همين رويا بخوابم. راستش را بخواهيد ميلي به خلاصي از اين جور روياها را ندارم. گفتم نزديك به يك سال از رفتن ملك گذشته و امشب باز هم اون زخم كهنه كه به تنم ريشه دوانده وسرباز كرده. مثل مسافري كه از كاروان جا مونده.

منبع : همشهري آنلاين

arian
Sunday 30 November 2008, 03:17 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:18 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:21 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:23 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:25 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:28 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:34 PM
You can see links before reply

arian
Sunday 30 November 2008, 03:35 PM
You can see links before reply

Mojtaba
Sunday 30 November 2008, 05:26 PM
مرسی از جناب آرین بخاطر یادآوری سالگرد استاد

واقعا استاد جهانگیر خان ملک جزو پدیدهای تنبک ایران بودند.

از یکی اطرفیان ایشون شنیده بودم که استاد ملک گفتند بودند بهترین همنوازی های من زمانی بود که تنبک ویلن استاد حبیب الله بدیعی رو میزدم......

روحشون شاد