PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ناصر فرهنگ فر



Hmd_N
Tuesday 22 January 2008, 11:44 PM
ناصر فرهنگ فر

در شهرري (دراستان تهران) به دنيا آمد. فرهنگ فر تنبك مي نواخت. استادانش محمد تركمن، حسين تهراني، محمد اسماعيلي، نورعلي برومند وعبدالله دوامي بودند. او با كانون حفظ و اشاعه موسيقي ايراني در سال ١٣۴٩ همكاري مي كرد و با علي اصغر بهاري ، لطف الله مجد و … در سال ١٣۵٠ كنسرت هايي اجرا مي كرد. همچنين با حسين عليزاده، محمد رضا لطفي، محمد رضا شجريان، پرويز مشكاتيان، داريوش طلايي و … در فستيوال هنر (جشن هنر شيراز) در سال ١٣۵١ همكاري مي كرد. ناصر فرهنگ فر كنسرتهاي بسياري با محمد رضا لطفي، پرويز مشكاتيان و حسين عليزاده اجرا و كاستهاي بسياري با ايشان ضبط كرده است.


You can see links before reply

خان
Saturday 26 January 2008, 11:42 PM
سلللااااااام.

کسی از شما دوستان درباره آرش فرهنگفر اطلاعاته کاملی داره(پسر ناصر فرهنگفر)
الان تدریس می کنه ؟اسمه گروهش چیه؟تنها استادش پدرش بوده؟

مرسی

خان
Thursday 27 March 2008, 03:51 PM
فرهنگفر از زبان ارشد تهماسبی.
نوشته ای کوتاه که خوندنش خالی از لطف نیست.و نشان دهنده زوایا و نگرش این استاد بزرگ میباشد.

زمانی ما در گروه عارف تمرين مي کرديم، تا نوازنگان همراه و هم صدا شوند، نياز به حضور فرهنگفر نبود و يا به عبارتي سر پرست گروه (پرويز مشکاتيان) نمي خواست وقت و انرژي او را بيهوده مصرف کند. گروه صدا داد و روزي فرهنگفر آمد تا همراه شود. دست به تنبک که برد لبهاي همه شکفته به تبسمي پر رمز و راز شد. گويي تمام ريتم هاي هماهنگ و خوش صداي دنيا همراه گروه شده بو د. در ابتداي چهار مضرابي دو سه ميزان تکنوازي داشت و هر بار آن را به گونه اي مي نواخت. در هيچ قالبي حتي قالب خودش نمي گنجيد. اما هر بار قالبي مي آفريد که در ذهن کند و جوان امثال من نمي گنجيد. هيچ گاه نتوانسته ام از موسيقي آوازي آنچنان که بايد لذت ببرم. اما وقتي که فرهنگفر مي خواند از خود بي خود مي شدم. اين را شاهد دارم. روزي به اتفاق داريوش زرگري (شاگردش) به عيادتش رفتيم، که در بيمارستان اعصاب بستري شده بود. به نظرم فرهنگفر ديوانه اي بود عاقل تر از همه. راست و استوار بر تختش نشسته بود و خيره. تا در آمديم اندکي شادمان شد و گفت: مي خواهم برايتان راست پنجگاه بخوانم. عجب در بيمارستان؟ گفتم که در هيچ قالبي نمي گنجيد. بلند و رسا و با صداي زنگ دار و دردمندش خواندن گرفت. هنوز هم هر وقت به آن روز فکر مي کنم بر اين باورم که هيچ کس نمي تواند لحظه اي را که او خلق کرد و راست پنجگاه استواري را که خواند خلق کند و بخواند. در تمام طول خواندنش آرام گريستم و او در حال و بند آن نبود که مرا دريابد گويا خودش را هم. فرهنگفر در اوج شکفتگي اش بريد. تاب خيلي از چيزها را نداشت. کمتر چون اويند. مردم به طور معمول با ايجاد پلي بين واقعيت و حقيقت کار خود را مي گذرانند و عمر به آخر مي رسانند. فرهنگفر چنين نبود. از ده سال پيش (از مرگش) تاب نياورد و در انزواي خويش زيست. استاد حسين عليزاده وقتي از سفر طولانيش باز گشت و تدارک کار ديد، اول او را خبر کرد. چند جلسه اي آمد و تلنگري به ضرب زد و لطيفه اي گفت و اعلام کرد که نخواهد آمد. ديگر در هِچ چيز و هيچ جا نمي گنجيد. افسوس. فرهنگفر خيلي زود در کارش و عشقش به کمال رسيد. شايد ديگر چيزي نمانده بود که برايش بتپد و دوام آورد. عارف( قزوينی) گفته: طبيعت هنر داد بر من چهار، که آن چار در صفحه روزگار، ندادست و ندهد از اين پس دگر، به تنهايي آن چار بر يک نفر. بي شک عارف به خطا رفته است. نيم قرن بعد فرهنگ فر نام آوري شد که چهار هنر به کمال داشت. خط خوش، شعر خوش، صداي خوش و ضرب خوش.
You can see links before reply