PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مجید اخشابی



Leon
Wednesday 23 January 2008, 02:13 AM
You can see links before reply You can see links before reply You can see links before reply
مجید اخشابي به راه خودش مي‌رود
در كارهاي پاپ او، همواره مي‌توان رگه‌هاي موسيقي اصيل ايراني را هم يافت و اين ‌با روحية شنوندگان ايراني خيلي خيلي سازگار است.



You can see links before replyآرامش درختان را به هم مي‌زنم
نویسنده: ليلا كشوري

مجيد اخشابي، شنونده را خواه ناخواه به ياد علي معلم مي‌اندازد. علي معلم هم شعرهاي ثقيل و لغات سخت را به ياد مي‌آورد.
شعرهايي كه به عقيدة اخشابي، بايد شنونده را به فكر فرو ببرد و چيزي به دانسته‌هاي او بيفزايد. اين كه روي كلمة شعر تأكيد مي‌كنم و نمي‌گويم ترانه، دليلش همين است كه اساسا صفاتي كه به شعرهاي علي معلم نسبت داده مي‌شود، كاملا شعر است و با ذات ترانه در تضاد.

اصلا ترانه بايد به راحتي با شنونده ارتباط برقرار كند و شعرهاي معلم، اين‌گونه نيستند. اين گفته البته به اين معني نيست كه ترانه بايد بازاري، ساده و ‌پر از لغات و اصطلاحات عاميانه باشد و اصلا دليلي بر اين نيست كه ترانه بايد فقط از چشم و ابروي محبوب تعريف كند كه همه، اين موضوعات را در طول اين سال‌ها خوب(!) فهميده‌اند.
برای گوش کردن : Click Here (You can see links before reply 8%B4%D8%A7%D8%A8%DB%8C&search_in_description=1&x=5&y=8)

به هر حال اخشابي به راه خودش مي‌رود و به نوعي علي معلم زوج اصلي او براي توليد و اجراي آهنگ‌ها و آلبوم‌هاي مختلف بوده و هست. مجيد اخشابي با جنس صداي ايراني پسندش كه بر پاية تحريرهاي موسيقي سنتي شكل گرفته، با آهنگ «مهتاب» و آن اصطلاح مشهور «جم‌جمك برگ خزون» به جمع خانواده‌هاي ايراني پيوست.

شعري كه آن را هم علي معلم سروده بود. او كه سنتور نواز برجسته‌اي هم هست، تجربيات فراواني در موسيقي سنتي،‌محلي و پاپ داشته و شايد يكي از تفاوت‌هاي او و ديگران منهاي جنس صدايش، همين تلفيق داشته‌هايش در حوزه‌هاي مختلف موسيقي است.

در كارهاي پاپ او، همواره مي‌توان رگه‌هاي موسيقي اصيل ايراني را هم يافت و اين ‌با روحية شنوندگان ايراني خيلي خيلي سازگار است.

ايراني‌ها بالا بروند، پايين بيايند، عاشق «چه‌چه زدن» خواننده‌اند و به نظرشان كسي صدايش خوب است كه قدرت زير آواز زدن دارد و مجيد اخشابي اين ميل شنوندگان را پاسخ مي‌دهد.

مهندس عمران تنكابني موسيقي ايران به زودي آلبوم جديدش گمگشته را هم به بازار مي‌دهد. بايد منتظر اين آلبوم ماند تا نوآوري‌هاي اخشابي در شعر، ملودي و تنظيم را حس كرد.

زيرگذر سنت – مدرنيته
مجيد اخشابي از سال74 وارد پروسة توليد حرفه‌اي موسيقي ايران شد. يعني از وقتي كه نامش به عنوان تنظيم‌كننده بر روي جلد كاست ساقي رضوان اثر عبدالحسين مختاباد قرار گرفت، بعد از آن فعاليت‌هاي گستردة مجيد اخشابي در حوزه‌هاي موسيقي سنتي، محلي و پاپ مورد توجه قرار گرفت.

او آلبوم‌هايي بر محور موسيقي‌هاي خراساني، بندري،‌كردي و شيرازي تهيه و اجرا كرده و با نام‌آوران عرصة موسيقي سنتي از جمله عليرضا افتخاري، عبدالحسين مختاباد، بهرام حصيري و جلال‌الدين محمديان همكاري داشته و براي آن‌ها آهنگ ساخته است.

همكاري او با محمد اصفهاني در آلبوم‌هاي «گلچين» اولين آلبوم اصفهاني، «ماه غريبستان» در ستايش حضرت علي(ع) و «وقت سحر» منجر به توليد آثار ارزشمندي شده‌اند.

خود اخشابي نيز آلبوم‌هاي بسيار زيادي به صورت شخصي ارائه كرده كه مي‌توان به «سلطان عشق»، «مهر جهان افروز»، «نام‌آوران كوي عشق»، «راز همدلي»، «انتظار»، «پيك افسون»، «باغ جانسوز»، «گنج قناعت»، «قرار»، «آينه عهد» و «غريب تنها» اشاره كرد.

مجيد اخشابي حالا يك نام شناخته شده براي عموم است. منهاي آثار فراواني كه در طول اين سال‌ها به بازار عرضه كرده، از او كارهاي قابل تأمل فراواني مي‌توان پيدا كرد. او را با حضور مداومش در تلويزيون و شنيدن صدايش در تيتراژ سريال‌ها و برنامه‌هاي مختلف و فراوان تلويزيوني به ياد مي‌آوريم.

شايد اغراق نباشد اگر بگوييم هر روز مي‌توان برنامه‌اي در صدا و سيما يافت كه صداي اخشابي در آن شنيده مي‌شود. به همين دليل هم هست كه خيلي‌ها، دربارة آثار او و زندگي هنري‌اش خيلي چيزها مي‌دانند.

به همين دليل بود كه تصميم گرفتيم اين بار با اين مصاحبه به درونيات مجيد اخشابي نقبي بزنيم و با او گفت‌و‌گويي متفاوت انجام دهيم. با چهره‌اي كه طرفداران و منتقدان بسياري دارد و حرف‌هايش را (باور داشته باشيد يا نه) مي‌شود شنيد.

زندگي برايتان چيست، گل يا پوچ؟
اين‌طوري نيست؟ خب بعضي وقت‌ها گل است و خيلي وقت‌ها پوچ.

يعني زندگي يك بازي است؟
من تعريف خودم را از زندگي دارم. زندگي عرصة نقش‌آفريني ما انسان‌هاست. با اين تفاوت كه هر كس نقش خودش را بازي مي‌كند و نمي‌تواند بگويد ايهاالناس من آدم بدي نبودم و فقط نقش يك آدم بد را بازي كرده‌ام.

اين گل يا پوچ بودن زندگي چه حسي به شما مي‌دهد؟
عقل ما در برابر عقل كل هستي ناچيز است. اما به نظر من به هر انسان يك فرصت داده شده و ابزاري داده شده تا بتواند به وسيلة آن زندگي را اندازه‌گيري كند و آن عقل و درايت اوست.

قضيه فرق كرد، بالاخره زندگي دوتا دوتا چهارتاست يا گل يا پوچ؟
به هر حال سهم (تصميمات) ما در مقايسه با درايت پروردگار قابل قياس نيست. نسبتش همين است كه او به ما داده است. برخي از مسائل دنيا از نظر ما ملموس و قابل كنترل است، در اختيار ماست. آن‌جا زندگی دو دو تا چهارتاست. اما خيلي چيزها به سادگي همين بازي گل يا پوچ براي هر كسي اتفاق مي‌افتد، بدون هيچ پيش‌زمينه‌اي. يعني زماني، چيزي براي آدم انتخاب و تبديل به سرنوشت مي‌شود بدون هيچ مبنايي.

«كوچ». اين واژه چه حسي به شما مي‌دهد؟
ترس.

چرا؟
خب كوچ، زماني كوچ يك ايل است و زماني رفتن از سرايي به سراي ديگر. اين مسأله براي من هميشه با ترس همراه بوده‌است. اما نه ترس بد، بلكه ترس همراه با يك هيجان.

مرگ تلخ است؟
نه، من هيچ وقت مرگ را تلخ نمي‌دانم.

از مردن نمي‌ترسيد؟
نه. خيلي چيزها را توي دنيا دوست دارم اما هيچ‌گاه مرگ را تلخ نديده‌ام. البته براي خودم، نه ديگران.

هیچ وقت مرگ را حس کرده‌اید؟
بارها. بارها مي‌شده كه اين فرايند زودتر اتفاق بيفتد اما نيفتاده است.


مثلا؟


اوايل دوران دانشجويي‌ام بود كه از تنكابن به چالوس مي‌رفتم. ماشين خودم را همراه نبرده بودم. سوار يك سواري شدم. تصميم گرفتم تا رسيدن به مقصد استراحت كنم. بين خواب و بيداري متوجه شدم يك ماشين پيچيد جلوي ما.

راننده هر چقدر ماشين را منحرف مي‌كرد ماشين مقابل هم منحرف مي‌شد و به طرف ما مي‌آمد. به هم خورديم. ماشين ما همچنان حركت كرد و پس از آن به یک تير چراغ برق خورد. چند معلق زد و افتاده توي شانه خاكي جاده. بعد از آن به ديوار يكی از خانه‌هاي کنار جاده خورد و متوقف شد.

آن زمان فكر كردم كه حتما بلايي سرم آمده ‌است، اما بدنم گرم است و متوجه نمي‌شوم. فوري دست‌هايم و پاهايم را لمس كردم...

پس، از مرگ ترسيديد؟
ترسيدم نكند ديگر نتوانم ساز بزنم.خلاصه ماشين واژگون شد و ديوار آن خانه هم فرو ريخت. هيچ‌كس فكر نمي‌كرد كسي زنده از اين ماشين بيرون بيايد. شيشة شكستة پنجره را درآورديم و بيرون آمديم.

با خود گفتم زندگي هيچ ارزشي ندارد. من كه قرار بود بميرم پس براي چي امتحان بدهم. يك ماشين گرفتم و به سمت منزل برگشتم. چند دقيقه كه گذشت گفتم بروم منزل بگويم چه اتفاقي افتاده است. زندگي كه جريان دارد و من كه هنوز نمرده‌ام...

بعد متوجه شدید كه نه، زندگي مي‌ارزد.

بله و دوباره سوار شدم، آمدم و امتحانم را دادم. اين همان گل يا پوچي بود كه گفتم. مي‌توانست سرنوشت من همان‌جا تمام شود، اما خدا نخواست و هنوز ادامه دارد.

اگر يك روز از زندگي‌تان باقي مانده باشد چه كار مي‌كنيد؟
صبر مي‌كنم.

كه چه شود؟
آن يك روز هم تمام شود.

اين جواب از كسي كه روي دقيقه و ثانية زندگي‌اش برنامه‌ريزي مي‌كند قابل قبول نيست.
(خنده) خب بله. من فقط مي‌توانم صبر كنم، چون اگر قرار باشد توي آن يك روز تمام روزگار گذشته را جبران كنم كار احمقانه‌اي است، بنابراين بايد صبركنم تا اين يك روز هم تمام شود.

نمي‌زنيد به كوه؟
نه، شايد آن روز يك روز باراني باشد يا برف بيايد.

يعني آدمي كه فقط يك روز از زندگي‌اش باقي مانده از ترس برف و باران بيرون نمي‌آيد؟
بله. شايد آن يك روز هم از تو گرفته شود. من در آن يك روز اگر بتوانم از تجربه‌ها و دريافت‌هايم براي انتقال به ديگران مي‌نويسم.

تعريف شما از زندگي چيست؟
زندگي فرصت تمرين، ارائه و اجراي انسانيت است.

فكر مي‌كنيد چقدر شايستگي اين فرصت كه به شما داده شده است را داريد؟
شما سؤالاتي را كه بايد از خدا بپرسيد از من مي‌پرسيد.

اين سؤال هيچ وقت برايتان پيش نيامده‌است؟
من به محض اين كه آفريده شدم يقينا لياقت آفريده شدن را داشته‌ام و هر كس بهترين ارزياب خودش است.

خيلي‌ها شما را مي‌شناسند، چقدر اين سرشناس بودن شما را تغيير داد؟
پيش از شناخته شدن نسبت به افراد كمتري احساس مسؤوليت مي‌كردم و حالا اين مسؤولیت هزاران برابر شده است.

فقط؟
من فرق ديگري نكردم، اين مردم هستند كه تفاوت كرده‌اند. يك نفر را كه تا حالا نمي‌شناختند، حالا مي‌شناسند.

وجود اين همه تماشاچي چه تأثیری روي شما مي‌گذارد؟
من معمولا هميشه توي خودم هستم و اطراف در من تأثير نمي‌گذارد. اگر قرار است كنسرت بدهم فقط به كنسرتم فكر مي‌كنم. برايم اين كه چه كسي نشسته و كدام مقام الان توي سالن هست يا چند نفر آمده‌اند فرق نمي‌كند.

مي‌گويند همة آدم‌ها نقاب دارند. شما هم دارید؟
كي مي‌گويد؟

خيلي‌ها.
نه، ممكن است يك فرد زماني كه به همايشي دعوت مي‌شود پوششي داشته باشد كه با منزل فرق كند. اما من نمي‌توانم در منزلم طوري رفتار كنم که انگار 100 هزار نفر جلوي من نشسته‌اند. ولی اين نقاب نيست.

اين تلفن قديمي كه روي ميزتان است به ارث رسيده؟
يكي از دوستان هديه داده.

مثل اين كه به اشياي قديمي علاقة زيادي نداريد كه در منزل استفاده نمي‌كنيد؟
نه... چون براي اين‌جا هديه آوردند همين‌جا استفاده كرديم. البته قديمي نيست به شكل تلفن‌هاي قديمي ساخته شده است... ديجيتال است!

خب تعريفتان از دوستي كه ممکن است تلفن هم به آدم هدیه بدهد، چيست؟
«حديث دوست نگويم مگر به حضرت دوست/ که آشنا، سخن آشنا نگه‌ دارد.» دوست فقط خداست و بقيه هم اگر دوستي مي‌كنند شبه نمايشي و تمريني از دوستي با پروردگار است. دوست واقعي فقط خداست.

با اين تعريف كه دوست فقط خداست، خيالتان را که از بابت دوستي با ديگران راحت نكرده‌ايد؟
خيالم از اين بابت راحت مي‌شود كه بهترين دوستي‌ها و رفاقت‌ها را فقط از خدا انتظار داشته باشم.

يعني از دوستان زميني هیچ توقعي نداريد؟
آدم بايد ظرفيت‌هاي خودش و جامعه‌اش را بشناسد و اگر من توقعي كه از خدا دارم از يك دوست داشته باشم يقينا كار خطايي است. دوست واقعي خداست اما منكر مهر، محبت، عشق، صميميت و صفا كه يك انسان مي‌تواند در درون خودش داشته باشد، نيستم.

تا حالا چوب رفاقت با ديگران را خورده‌ايد؟
بله، دوستاني داشته‌ام كه بعدا متوجه شدم با يك نقاب روبه‌رو بودم.

چه كار كرديد؟
من يكي دو بار اين مشكل برايم پيش آمد. به شدت تعجب كردم و برايم باورپذير نبود. آن تجربه باعث شد ديگر توقعي كه بايد از خدا داشته باشم از كسي نداشته باشم و براي هر كسي جاي خطا بگذارم. توقعم به حدي باشد كه اگر يك روز ورق برگشت و دوست رفتار ديگري از خود نشان داد آن رفتار را محتمل بدانم.

در مقابل چه وسوسه‌اي نمي‌توانيد مقاومت كنيد؟
سؤال‌هايتان شبيه سؤالات نكير و منكر است. سؤالاتي كه بايد آن موقع جواب بدهم را الان داريد مي‌پرسيد... به هر حال هر چه كه تجربة آدم بالا مي‌رود، آستانة تحملش نيز بالاتر مي‌رود و ضريب خطايش كمتر مي‌شود. من الان چيزي از جنس ماديات و امور معمول در زندگي وسوسه‌‌ام نمي‌كند.

يعني هيچ‌وقت براي پول كار نمي‌كنيد؟
نه، وسوسة مالي ندارم. هميشه در برنامه‌هايم انگيزة معنوي در كنار انگيزة مادي اولويت داشته‌‌است. به هر حال من براي ادارة زندگي اجتماعي‌ام نياز به پشتوانة مالي دارم تا بتوانم مشكلاتم را به درستي حل كنم.

چي عصباني‌تان مي‌كند؟
نفاق، دورويي، نيرنگ و ريا. كساني كه با رياكاري رفتار مي‌كنند و ديگران را احمق مي‌پندارند.

در مقابل اين افراد چه مي‌كنيد؟
يك تصميم و ايجاد فاصله.

آخرين باري كه طلوع آفتاب را ديده‌ايد كي بوده‌ است؟
آخرين بار يكي دو هفته پيش بود كه تا صبح بيدار بودم. شايد من بيشتر از افراد ديگر طلوع آفتاب را مي‌بينم. براي اين كه خيلي مواقع بعد از طلوع خورشيد مي‌خوابم. يكي دو هفته پيش در ارتفاعاتي از كوه البرز بودم و آن‌جا طلوع آفتاب را دیدم. زيبايي آن، خواب را بر هر كسي حرام مي‌كرد.

صحنه‌آرايي بسيار زييابي بود؛ آسمان آبي و جنگل سبز. فكر مي‌كنم اگر قرار باشد خداوند دوباره اين صحنه را نقاشي كند آن را دوباره به همان شكل خواهد ‌آفريد.

شده توي جنگل كه راه مي‌رويد بزنيد زير آواز؟
بله.

كسي هم متوجه شده؟
بله.

چي گفته؟
هيچ. اما فكر مي‌كنم درختان به خودشان مي‌گويند: «تو ديگر كي هستي كه آرامش ما را به هم مي‌زني؟»

يادتان مي‌‌آيد كه كلاس اول چه كسي كنارتان مي‌نشست؟
بله، فكر مي‌كنم دوستي به نام علي يا محمدرضا ابراهيمي بود. اتفاقا خيلي دوست دارم ببينمش. هيچ وقت يادم نمي‌رود. يك روز پدرم فراموش كرده بود كه دنبالم بيايد. هوا تاريك شده بود اما او حاضر نشد مرا تنها بگذارد و به منزل برود.

چه كار مي‌كنيد با دوستي كه چند بار به موبايلش زنگ زده‌اید و جواب نمي‌دهد؟
ديگر به‌‌اش زنگ نمي‌زنم.

چه كار كنند دوستاني كه چند بار به موبايل شما زنگ مي‌زنند و پاسخ نمي‌گيرند؟
نشده به عمد پاسخ كسي را نداده باشم. اما بعضي مواقع دوستي مرا در برنامة زنده مي‌بيند و همان موقع زنگ مي‌زند و انتظار دارد كه پاسخ او را بدهم! يا شب خوابيده‌ام و تلويزيون برنامه‌اي را نشان مي‌دهد كه من ته‌اش خوانده‌ام زنگ مي‌زند تا به من خبر بدهد، يا تشكر كند و تبريك بگويد. اما دوستان نزديكم مي‌دانند من گرفتارم، زماني زنگ مي‌زنند كه من جواب بدهم.

آدم ساكتي هستيد، شده دوستانتان از سكوت شما اظهار شكايت كنند؟
بله.

تا حالا به كسي حسادت كرده‌ايد؟
نه، ممكن است کارم را با کسی که سنتور خيلي خوب بزند مقايسه كرده باشم و سعي كنم كارم را در آن سطح بالا ببرم. اما اين كه بخواهم به هر طريقي رقيب را از ميدان به در كنم نبوده. هيچ‌وقت.

چه نمره‌اي به خودتان مي‌دهيد؟
چي بگويم. بيست، ده، صفر... نمي‌دانم ولي به هر حال رد نمي‌شوم.
منبع: همشهری