Leon
Thursday 24 January 2008, 09:24 AM
رستاخيز ققنوس
از کنسرت مشکاتيان برگشتهام و مشکاتيان امشب غوغا کرد، قيامت کرد. کنسرتی بود بینظير. گويی تمام دوران درخشان موسيقی دههی شصت ايران از نو زنده شده بود. بعضی از قطعات آشنا بودند و قبلاً شنيده بوديم، اما به هيچ رو حس کهنگی در آنها نبود. سازبندیهای بسیار خوب بودند. کيوان ساکت تار میزد و عجيب زخمه میزد. در فرصتی ديگر نکتهای دربارهی او مینويسم. نوازندهی تنبک گروه عارف تکنوازی حيرتآوری داشت با تنبک. همچنين کيوان ساکت. و همچنين آيين، پسر جوانسال مشکاتيان که دف میزد و ضرب. نوازندههای کمانچه به خوبی از عهدهی دشواری همراهی با گروه پر تعداد عارف بر میآمدند. و مشکاتيان چنانکه شأن استادی است مضراب میزد، مضراب زدنی!
آرايش صحنه، آرايشی تأمل برانگيز بود. پشت صحنه، عکس شانزده سرو بود. و اعضای گروه عارف شانزده نفر بودند. انتخاب اشعار و نحوهی خواندن آنها به خوبی نشان میداد که مشکاتيان چه اندازه در آنها دخيل بوده است. اينجاست که تفاوت آهنگسازی که شعر را با گوشت و خوناش لمس میکند و کسی که شعر نمیفهمد آشکار میشود. نوربخش تهمايهی صدایاش شجريان بود. گويی استاد او را به نمايندگی از خود برای خواندن با مشکاتيان و گروه عارف فرستاده بود. چهارمضرابها قوی و دارای امضای بیهمتای مشکاتيان بودند. هميشه با خود فکر کردهام که اگر قرار باشد کارهای مشکاتيان و خود او را در چند کلمه خلاصه کنم یا اينکه چه کلماتی به ذهنام خطور میکند، چه میگويم؟ نخستين واژه «حماسه» است، و بعد عشق است و درد و شيدايی. اما اگر قرار باشد از ميان همهی اينها فقط يکی را اختيار کنم، قطعاً «حماسه» را بر میگزينم. مشکاتيان در ضمير ناخودآگاه من هميشه سراينده و سازندهی حماسه در موسيقی ايرانی بوده است. و او اين ویژگی را از بسياری جهات به کمال داراست.
غزل نخست از حافظ بود: «ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی...». مشکاتيان گويی تمام اثر را در شور انجام میداد و به تمام گوشهها و مايههای فرعی آن سر میزد. شور داشتيم، ابوعطا داشتيم، دشتی، ديلمان، بيات ترک، گوشههايی از افشاری (اگر اين يکی را درست در خاطر داشته باشم). بروشور کنسرت را ندارم و نديدم. اما اگر کسی پيدا کردش، لطفاً برای من بفرستد. تصنيفها به گمان من در شمار تصنيفهايی ممتاز و بیعيب و نقص بودند. چه باک، اگر بخواهم قياس کنم اين کنسرت را با تمام کنسرتهايی که از افراد و اساتيد مختلف ديده و شنيدهام، اين يکی شاهکار بود. تصنيف «کنج صبوری»، «به کجا چنین شتابان» (بر روی شعر شفيعی)، تصنيف «ققنوس» (که بسيار تکاندهنده بود و سوزناک) و تصنیف «ای مردم آزاده» همه به نوعی بازتاب روح جامعهی ايرانی معاصر بود. همه پر نکته و هوشيارانه انتخاب و تصنیف شده بودند. آوازها عالی خوانده شدند. يک بيت را نوربخش دوبار خواند:
ترسم کزين چمن نبری آستين گل
کز گلشناش تحمل خاری نمیکنی
و بار دوم چنين خواند: «کز گلشناش تحمل خواری نمیکنی» و اين نحوهی خواندن بدون شک از مشکاتيان است چون ديدهام که چندين بار دیگر چنين کرده است. مشکاتيان گاهی شعر شاعر را در وجود خود بازآفرينی میکند و قرائتهای ديگری با معناهای تازهای بر آن مینهد. اين هم از ظرايف شعری مشکاتيان! حرفها زياد است. من هم خسته و وقت هم تنگ. اما اگر امروز سايه را نديده بودم، کنسرت از کفام رفته بود. و اگر امروز آوا، دختر مشکاتيان، به فرمودهی پدر، بليط کنسرت را برایمان مهيا نکرده بود، مشکل مضاعفی داشتيم. اما سخت دلنشين بود اين کنسرت. يکی از تصنيفها روی غزل مولانا بود: «ای با من و پنهان چون دل، از دل سلامت میکنم». اين يکی ديگر مرا پاک به هم ريخت و گريه را اختياری نماند. از ابتدای کنسرت با خود فکر میکردم گوش دادن به موسيقی و حضور در کنسرت، چيزی است مثل عبادت، مثل دعا. بی مقدمات و شرايط آن به سراغاش رفتن کاری است لغو و عبث. و شرط حضور در چنين مکانی حفظ حضور قلب است که نَفَسی، و لحظهای از اجرا را از دست ندهی، خاصه که اجرا، اجرای استادی باشد حماسهسرا.
و حسن ختام کنسرت هم تصنیف «ای ايران» بود که هنگام اجرایاش تمام حضار سر پا ايستاده بودند و مشکاتيان با مضرابهایاش به جمع اشاره میکرد که همه با هم بخوانند. و همه با هم خواندند. خواندند و سخت لذت برديم. کنسرت از هشت و نيم شروع شد و تا حدود يازده شب بیوقفه ادامه داشت، بدون هيچ وقت تنفسی. و کار، کاری بود درخشان. بناميزد، بناميزد! ققنوس موسيقی ايران دوباره دارد از خاکستر سر بر میکند.
blog.malakut.org (You can see links before reply)
از کنسرت مشکاتيان برگشتهام و مشکاتيان امشب غوغا کرد، قيامت کرد. کنسرتی بود بینظير. گويی تمام دوران درخشان موسيقی دههی شصت ايران از نو زنده شده بود. بعضی از قطعات آشنا بودند و قبلاً شنيده بوديم، اما به هيچ رو حس کهنگی در آنها نبود. سازبندیهای بسیار خوب بودند. کيوان ساکت تار میزد و عجيب زخمه میزد. در فرصتی ديگر نکتهای دربارهی او مینويسم. نوازندهی تنبک گروه عارف تکنوازی حيرتآوری داشت با تنبک. همچنين کيوان ساکت. و همچنين آيين، پسر جوانسال مشکاتيان که دف میزد و ضرب. نوازندههای کمانچه به خوبی از عهدهی دشواری همراهی با گروه پر تعداد عارف بر میآمدند. و مشکاتيان چنانکه شأن استادی است مضراب میزد، مضراب زدنی!
آرايش صحنه، آرايشی تأمل برانگيز بود. پشت صحنه، عکس شانزده سرو بود. و اعضای گروه عارف شانزده نفر بودند. انتخاب اشعار و نحوهی خواندن آنها به خوبی نشان میداد که مشکاتيان چه اندازه در آنها دخيل بوده است. اينجاست که تفاوت آهنگسازی که شعر را با گوشت و خوناش لمس میکند و کسی که شعر نمیفهمد آشکار میشود. نوربخش تهمايهی صدایاش شجريان بود. گويی استاد او را به نمايندگی از خود برای خواندن با مشکاتيان و گروه عارف فرستاده بود. چهارمضرابها قوی و دارای امضای بیهمتای مشکاتيان بودند. هميشه با خود فکر کردهام که اگر قرار باشد کارهای مشکاتيان و خود او را در چند کلمه خلاصه کنم یا اينکه چه کلماتی به ذهنام خطور میکند، چه میگويم؟ نخستين واژه «حماسه» است، و بعد عشق است و درد و شيدايی. اما اگر قرار باشد از ميان همهی اينها فقط يکی را اختيار کنم، قطعاً «حماسه» را بر میگزينم. مشکاتيان در ضمير ناخودآگاه من هميشه سراينده و سازندهی حماسه در موسيقی ايرانی بوده است. و او اين ویژگی را از بسياری جهات به کمال داراست.
غزل نخست از حافظ بود: «ای دل به کوی عشق گذاری نمیکنی...». مشکاتيان گويی تمام اثر را در شور انجام میداد و به تمام گوشهها و مايههای فرعی آن سر میزد. شور داشتيم، ابوعطا داشتيم، دشتی، ديلمان، بيات ترک، گوشههايی از افشاری (اگر اين يکی را درست در خاطر داشته باشم). بروشور کنسرت را ندارم و نديدم. اما اگر کسی پيدا کردش، لطفاً برای من بفرستد. تصنيفها به گمان من در شمار تصنيفهايی ممتاز و بیعيب و نقص بودند. چه باک، اگر بخواهم قياس کنم اين کنسرت را با تمام کنسرتهايی که از افراد و اساتيد مختلف ديده و شنيدهام، اين يکی شاهکار بود. تصنيف «کنج صبوری»، «به کجا چنین شتابان» (بر روی شعر شفيعی)، تصنيف «ققنوس» (که بسيار تکاندهنده بود و سوزناک) و تصنیف «ای مردم آزاده» همه به نوعی بازتاب روح جامعهی ايرانی معاصر بود. همه پر نکته و هوشيارانه انتخاب و تصنیف شده بودند. آوازها عالی خوانده شدند. يک بيت را نوربخش دوبار خواند:
ترسم کزين چمن نبری آستين گل
کز گلشناش تحمل خاری نمیکنی
و بار دوم چنين خواند: «کز گلشناش تحمل خواری نمیکنی» و اين نحوهی خواندن بدون شک از مشکاتيان است چون ديدهام که چندين بار دیگر چنين کرده است. مشکاتيان گاهی شعر شاعر را در وجود خود بازآفرينی میکند و قرائتهای ديگری با معناهای تازهای بر آن مینهد. اين هم از ظرايف شعری مشکاتيان! حرفها زياد است. من هم خسته و وقت هم تنگ. اما اگر امروز سايه را نديده بودم، کنسرت از کفام رفته بود. و اگر امروز آوا، دختر مشکاتيان، به فرمودهی پدر، بليط کنسرت را برایمان مهيا نکرده بود، مشکل مضاعفی داشتيم. اما سخت دلنشين بود اين کنسرت. يکی از تصنيفها روی غزل مولانا بود: «ای با من و پنهان چون دل، از دل سلامت میکنم». اين يکی ديگر مرا پاک به هم ريخت و گريه را اختياری نماند. از ابتدای کنسرت با خود فکر میکردم گوش دادن به موسيقی و حضور در کنسرت، چيزی است مثل عبادت، مثل دعا. بی مقدمات و شرايط آن به سراغاش رفتن کاری است لغو و عبث. و شرط حضور در چنين مکانی حفظ حضور قلب است که نَفَسی، و لحظهای از اجرا را از دست ندهی، خاصه که اجرا، اجرای استادی باشد حماسهسرا.
و حسن ختام کنسرت هم تصنیف «ای ايران» بود که هنگام اجرایاش تمام حضار سر پا ايستاده بودند و مشکاتيان با مضرابهایاش به جمع اشاره میکرد که همه با هم بخوانند. و همه با هم خواندند. خواندند و سخت لذت برديم. کنسرت از هشت و نيم شروع شد و تا حدود يازده شب بیوقفه ادامه داشت، بدون هيچ وقت تنفسی. و کار، کاری بود درخشان. بناميزد، بناميزد! ققنوس موسيقی ايران دوباره دارد از خاکستر سر بر میکند.
blog.malakut.org (You can see links before reply)