Leon
Friday 25 January 2008, 12:15 PM
نو آوری و تناقضها در شعر و موسيقی
میخواستم مدت زمانی بگذرد تا دربارهی اشعاری که شجريان برای کنسرتاش انتخاب کرده بود چيزی بنويسم. به گمان من – حداقل حس من چنين میگويد – که وقتی قرار است غزلی را از عطار يا سنايی بخوانيم، بايد به چفت و بست آن با موسيقی سنتی و رديفی بسيار فکر کرده باشيم و ناگهان آن ابيات را در ميان آهنگهايی تازه و نوآيين نيندازيم. نمیگويم نمیشود. میشود، ولی به گوش خوانندهای که انس و الفت با موسيقی رديف دارد نامأنوس است. از اين گذشته، به باور من در انتخاب يک غزل برای دستگاههای موسيقی ايرانی، ميان شعر عطار و مولوی تفاوت بسيار است. شعر مولوی بر خلاف شعر عطار، پيوستگی بسياری عميقی با موسيقی دارد و حالت طربناک اشعار مولوی آن را از فضای غمآلود و نوستالژيک شعر عطار کاملاً متمايز میکند.
در يک کلام، اگر بخواهم از حس و سليقه خودم سخن بگويم، شعر عطار – در عين عشق بیکرانی که به او و آثارش دارم – برای من زمانی با موسيقی دلنشين و جذاب است که همنشين موسيقی سنگين و حساب شدهی رديف باشد. گوش من نمیتواند آهنگهای نامأنوس يا نوآورانه را با شعر شديداً سوزناک عطار که بيشتر حالت تعليم عرفانی دارد تا وجد و سرور موسيقايی، به سادگی بپذيرد. شجريان، شايد در «دود عود»، «آسمان عشق» و بعضی کارهای ديگر، با موفقيت از اشعار عطار استفاده کرده است. اما بدون شک برای من در اين آثار تازه، غزل عطار وصلهای ناجور بر پيکرهی کل اثر و آهنگهاست. چرا وقتی میتوان شعر روان و لطيف سعدی را – که انسانیتر است و هر کسی به سادگی میتواند با آن ارتباط بر قرار کند – رها کنيم و به جای آن شعر عطار را با پيچيدگیهای معنايی و معرفتی آن اختيار کنيم که مثلاً يک جوان بيست و چند ساله که در غرب زندگی میکند، در عمل هيچ چيزی از آن نمیفهمد؟ موسيقی سنتی ايرانی میتواند ابزاری بسيار عالی برای انتقال معانی عرفانی باشد، ولی آيا لزوماً بايد اين چنين باشد؟ من از قبل موسيقی سنتی، بسياری از روزنههای ارتباط خود را با شعر عرفانی يافتهام، اما نبايد فراموش کرد که وسيعترين حوزهی عشق برای شنوندگان اين موسيقی همين عشق خاکی و زمينی بشری است، نه عشقی آسمانی که در هالهای از تقدس باشد و دست نيافتنی. به نظر من، شعر متناسب با موسيقی نوآورانه خود بايد نشانی از نوآوری داشته باشد و گذشته از اين بايد طبيعیتر باشد و بتواند با دغدغههای و مسايل «انسان معاصر» ارتباط بر قرار کند. اين روزها بيشتر و بيشتر اشعار بلند عرفانی را برای خلوت و شور و حال درونی میخوانم و میخواهم تا برای جلوت و کنسرت و این حرفها. اين اشعار، بايد به کار تعليم بروند نه نمايش و کسب پول.
شايد درست نمیتوانم غرضام را بیان کنم. ولی شديداً حس میکنم که موسيقی ايرانی در کار انتخاب شعر با اين روشها و منشهای تازهی آهنگسازی، دچار بحران است؛ بحرانی که شجريان هم از آن مصون نمانده است. چرا من میتوانم از «آسمان عشق» و «دود عود» لذت ببرم اما نمیتوانم اين کارهای تازه را درک کنم و احساس میکنم يک نفر دارد با شتاب و عجله تمام آموختههای موسيقايی و هنری آوازخوانیاش را به زور در دل اين اشعار میريزد تا يکی دو ساعتی مستمع را سرگرم کرده باشد؟! چرا؟ من واقعاً اين حس را دارم. وقتی که شجريان، تصنيف قديمی «دوش، دوش» را میخواند و عدهای ميان کويين اليزابت هال، ناگهان شروع به دست زدن میکنند، احساس میکنی که الآن است عدهای بلند شوند به رقصيدن و قر دادن! شجريان هم بیخيال از کنار اينها رد میشود. ده سال پيش آيا شجريان اين سوء تفاهمها را از موسيقی سنتی تحمل میکرد؟ به جد میگويم که عدهای به کنسرت شجريان میروند فقط برای اينکه به قول فرنگيان «سلبريتی» ديده باشند. اکثر اينها موسيقی سنتی برایشان همان اندازه مهم است که هر موسيقی ديگری؛ يعنی به هيچ کدام اينها با دقت و سختگيری و وسواس گوش نمیدهند. هر نوع موسيقی را تنها برای وقتگذرانی و تفريح میخواهند؟ ولی آيا موسيقی سنتی هدفاش تفريح بود فقط؟ ما قرار است مطرب عامهپسند پرورش دهيم؟ احساس میکنم خيلیها هم وسواس شعریشان را از دست دادهاند و هم وسواس موسيقايیشان را. بگذاريد يک مقايسه بکنم و بروم پی کارم. يکی از برنامههای گلهای شجريان، با آهنگسازی لطفی، کار «ناز ليلی» در سه گاه است. غزل تصنيف از «طبيب اصفهانی» است و غزل آواز از سعدی. تصنيف کار ارکستری است و بسيار قوی و حساب شده (و در آن از آکروباتبازیهای غريب عليزاده و کلهر خبری نيست). غزل آواز، سعدیواری است و در عين اينکه اندوهی لطيفی و گاهی اوقات تکان دهنده دارد (شکست عهد مودت نگار دلبندم . . .)، ربط و نسبت آن با دستگاه سه گاه بسيار منسجم و قرص و محکم است. شجريان استادانه آغاز میکند، با مهارت تمام به اوج میرود و بسيار دلنشين فرود میآيد. از ازدحام هنرنمايی و تحريرهای بيهوده هم خبری نيست. همه چيز به قاعده است و روشن. از اين دست آثار شجريان زياد دارد. ولی باور کنيد هرگز نمیتوانم اين کار سهگاه را کنار آن آوازهای آزاردهنده (از حيث ترکيب میگويم) کنسرت لندن قرار دهم. کار خيلی سختی است ولی سعی خواهم کرد در نوشتههای بعدی، بعضی از اين کارها را مقايسه کنم تا تفاوتها روشنتر شود.
blog.malakut.org (You can see links before reply)
میخواستم مدت زمانی بگذرد تا دربارهی اشعاری که شجريان برای کنسرتاش انتخاب کرده بود چيزی بنويسم. به گمان من – حداقل حس من چنين میگويد – که وقتی قرار است غزلی را از عطار يا سنايی بخوانيم، بايد به چفت و بست آن با موسيقی سنتی و رديفی بسيار فکر کرده باشيم و ناگهان آن ابيات را در ميان آهنگهايی تازه و نوآيين نيندازيم. نمیگويم نمیشود. میشود، ولی به گوش خوانندهای که انس و الفت با موسيقی رديف دارد نامأنوس است. از اين گذشته، به باور من در انتخاب يک غزل برای دستگاههای موسيقی ايرانی، ميان شعر عطار و مولوی تفاوت بسيار است. شعر مولوی بر خلاف شعر عطار، پيوستگی بسياری عميقی با موسيقی دارد و حالت طربناک اشعار مولوی آن را از فضای غمآلود و نوستالژيک شعر عطار کاملاً متمايز میکند.
در يک کلام، اگر بخواهم از حس و سليقه خودم سخن بگويم، شعر عطار – در عين عشق بیکرانی که به او و آثارش دارم – برای من زمانی با موسيقی دلنشين و جذاب است که همنشين موسيقی سنگين و حساب شدهی رديف باشد. گوش من نمیتواند آهنگهای نامأنوس يا نوآورانه را با شعر شديداً سوزناک عطار که بيشتر حالت تعليم عرفانی دارد تا وجد و سرور موسيقايی، به سادگی بپذيرد. شجريان، شايد در «دود عود»، «آسمان عشق» و بعضی کارهای ديگر، با موفقيت از اشعار عطار استفاده کرده است. اما بدون شک برای من در اين آثار تازه، غزل عطار وصلهای ناجور بر پيکرهی کل اثر و آهنگهاست. چرا وقتی میتوان شعر روان و لطيف سعدی را – که انسانیتر است و هر کسی به سادگی میتواند با آن ارتباط بر قرار کند – رها کنيم و به جای آن شعر عطار را با پيچيدگیهای معنايی و معرفتی آن اختيار کنيم که مثلاً يک جوان بيست و چند ساله که در غرب زندگی میکند، در عمل هيچ چيزی از آن نمیفهمد؟ موسيقی سنتی ايرانی میتواند ابزاری بسيار عالی برای انتقال معانی عرفانی باشد، ولی آيا لزوماً بايد اين چنين باشد؟ من از قبل موسيقی سنتی، بسياری از روزنههای ارتباط خود را با شعر عرفانی يافتهام، اما نبايد فراموش کرد که وسيعترين حوزهی عشق برای شنوندگان اين موسيقی همين عشق خاکی و زمينی بشری است، نه عشقی آسمانی که در هالهای از تقدس باشد و دست نيافتنی. به نظر من، شعر متناسب با موسيقی نوآورانه خود بايد نشانی از نوآوری داشته باشد و گذشته از اين بايد طبيعیتر باشد و بتواند با دغدغههای و مسايل «انسان معاصر» ارتباط بر قرار کند. اين روزها بيشتر و بيشتر اشعار بلند عرفانی را برای خلوت و شور و حال درونی میخوانم و میخواهم تا برای جلوت و کنسرت و این حرفها. اين اشعار، بايد به کار تعليم بروند نه نمايش و کسب پول.
شايد درست نمیتوانم غرضام را بیان کنم. ولی شديداً حس میکنم که موسيقی ايرانی در کار انتخاب شعر با اين روشها و منشهای تازهی آهنگسازی، دچار بحران است؛ بحرانی که شجريان هم از آن مصون نمانده است. چرا من میتوانم از «آسمان عشق» و «دود عود» لذت ببرم اما نمیتوانم اين کارهای تازه را درک کنم و احساس میکنم يک نفر دارد با شتاب و عجله تمام آموختههای موسيقايی و هنری آوازخوانیاش را به زور در دل اين اشعار میريزد تا يکی دو ساعتی مستمع را سرگرم کرده باشد؟! چرا؟ من واقعاً اين حس را دارم. وقتی که شجريان، تصنيف قديمی «دوش، دوش» را میخواند و عدهای ميان کويين اليزابت هال، ناگهان شروع به دست زدن میکنند، احساس میکنی که الآن است عدهای بلند شوند به رقصيدن و قر دادن! شجريان هم بیخيال از کنار اينها رد میشود. ده سال پيش آيا شجريان اين سوء تفاهمها را از موسيقی سنتی تحمل میکرد؟ به جد میگويم که عدهای به کنسرت شجريان میروند فقط برای اينکه به قول فرنگيان «سلبريتی» ديده باشند. اکثر اينها موسيقی سنتی برایشان همان اندازه مهم است که هر موسيقی ديگری؛ يعنی به هيچ کدام اينها با دقت و سختگيری و وسواس گوش نمیدهند. هر نوع موسيقی را تنها برای وقتگذرانی و تفريح میخواهند؟ ولی آيا موسيقی سنتی هدفاش تفريح بود فقط؟ ما قرار است مطرب عامهپسند پرورش دهيم؟ احساس میکنم خيلیها هم وسواس شعریشان را از دست دادهاند و هم وسواس موسيقايیشان را. بگذاريد يک مقايسه بکنم و بروم پی کارم. يکی از برنامههای گلهای شجريان، با آهنگسازی لطفی، کار «ناز ليلی» در سه گاه است. غزل تصنيف از «طبيب اصفهانی» است و غزل آواز از سعدی. تصنيف کار ارکستری است و بسيار قوی و حساب شده (و در آن از آکروباتبازیهای غريب عليزاده و کلهر خبری نيست). غزل آواز، سعدیواری است و در عين اينکه اندوهی لطيفی و گاهی اوقات تکان دهنده دارد (شکست عهد مودت نگار دلبندم . . .)، ربط و نسبت آن با دستگاه سه گاه بسيار منسجم و قرص و محکم است. شجريان استادانه آغاز میکند، با مهارت تمام به اوج میرود و بسيار دلنشين فرود میآيد. از ازدحام هنرنمايی و تحريرهای بيهوده هم خبری نيست. همه چيز به قاعده است و روشن. از اين دست آثار شجريان زياد دارد. ولی باور کنيد هرگز نمیتوانم اين کار سهگاه را کنار آن آوازهای آزاردهنده (از حيث ترکيب میگويم) کنسرت لندن قرار دهم. کار خيلی سختی است ولی سعی خواهم کرد در نوشتههای بعدی، بعضی از اين کارها را مقايسه کنم تا تفاوتها روشنتر شود.
blog.malakut.org (You can see links before reply)