PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : بابک بیات، و اندوه پر صلابت نت هایش



Leon
Monday 28 January 2008, 11:54 AM
موضوع :بابک بیات، و اندوه پر صلابت نت هایش

نویسنده : پویان مقدسی



وقتی از همان اوان نوجوانی، گوش سپردن به ترانه را آغاز کردم. در همان روزگار که صدای ابی را مانند ناجی تنهایی هایم کشف، و با هر اوج و فرود صدایش پرواز را تجربه می کردم و حضور و هنرش، گوشه ای از روح آشفته ام را آرامش می داد ‚ آن روزگار که ترانه را نه مثل امروز، بلکه فقط با عشق می شنیدم. نام ترانه سرا و آهنگساز و تنظیم کننده و نقششان را نمی دانستم و نمی فهمیدم. فقط می شنیدم. می شنیدم که کسی کلام زیبایی را می خواند و موسیقی در پشت صدایش جریان دارد و این ترکیب مرا لبریز شور می کرد. لذت می بردم. اما این شنیده های ساده، در سال های بعد تبدیل به اندوخته هایی شد، که زمان آشنایی با تاثیر ترانه سرایی و آهنگسازی و تنظیم در یک ترانه، مرا بیشتر با ارزش و اهمیت نقش این عزیزان پیوند داد. در آن زمان بود که درک کردم، کسی که می خواند، برای تکمیل هنر خودش، از هنر ترانه سرا و آهنگساز و تنظیم کننده وام می گیرد، تا یک اثر متولد شود. وقتی سال ها بعد، هنگامی که این نام ها را شناختم و هنوز هم همان ترانه های گذشته را گوش می دادم، به نوجوانی ام بر گشتم. و دریافت کردم که در آن دوران، هر یک از این بزرگان در ذهن کودکانه ام جایگاه ویژه و خاصی داشتند و از هر کدامشان تصویر خاص خودشان را در ذهنم پرورانده بودند. بعد ها فهمیدم ترانه های اردلان نازنین راراحت تر می فهمیدم و احساساتی ام می کردند. ملودی های فرید را برای تنوعشان بسیار دوست داشتم. ایرج را به خاطر کلنجارهایی که برای درک ترانه هایش با خودم می رفتم می پرستیدم، و بابک بیات را برای اندوه پر صلابتی که در نت هایش موج می زد، مدام دوره می کردم. بله اندوهی که مرا به شدت در خودم فرو می برد. غمی که نمی دانستم و نمی دانم از کجا سرچشمه می گرفت.
این اندوه بابک بیات را در آغاز، با هشت، نه اثر مشترکش با "ابی"، و بعد آثار مشترکش با "داریوش" و "گوگوش" و موسیقی فیلم هایش و همچنین همکاری های درخشانش با شاملوی بزرگ، بیشتر و بیشتر کشف کردم. اندوه پیانوی همیشه زخمی اش، و غم سازهای زهی و بادی ای که همیشه در آثارش موج می زد و شنونده را مدهوش می کرد. نمی دانم غمش از چه بود که این چنین در ملودی ها و تنظیم هایش جاری می شد و جان می گرفت. از مرگ پسرش "مانی"، که همیشه از وقوعش می نالید، از دردهای عمیق اجتماعی و سیاسی این سرزمین، یا اندوهی نشات گرفته از درون خودش. هر چه بود این اندوه، به پررنگ ترین شکل در آثارش منعکس می شد و مرا آتش می زد. در لا به لای تمام آثار، در نت به نت ترانه هایش این غم را به قوی ترین شکل دریافت می کردم و می کنم. در لحظه لحظه ی هر ترانه .
در نقطه ی اوج ترانه ی "تپش"، در آنجا که ابی می خواند :
صدای ترد شکستن
مثل گریه با صدامه
تلخی هق هق گریه
طعم سرد خنده هامه
وقتی بر روی "هق هق گریه"، ابی آن تحریر درخشان را در اوج اجرا می کند، صدای بابک و تمام عاشقان دنیا را می شنوم و قلبم تندتر می زند. به راستی تلخی هق هق گریه را می چشم.
یا در خوف و وحشت ترانه ی "جنگل"، آنجا که داریوش می خواند :
ترس رفتن تو تنم
وحشت موندن تو دلم
خواب برگشتن می بینم
هر قدم به هر قدم
لحظه به لحظه سایه ی
دشمن می بینم
در پی بابک و تمام ترس خوردگانی که در پشت سر جهنم دارند و در پیش روی قتلگاه، راه می افتم. این ترس در وجودم رخنه می کند. خود را در اعماق آن جنگل می بینم.
در "خورجین"، در جایی که ابی می خواند :
بانوی شرقی من
ای غنی تر از شقایق
مال تو ارزونی تو
خورجین قلب این عاشق
به راستی می خواهم همگام با ملودی، هر چه دارم را به عشق پیشکش کنم. بی واسطه، و بی اندکی تردید.

در "خونه"، آنجا که داریوش با آن صدای زخمی می خواند :
سیل غارتگر اومد
از تو رودخونه گذشت
پلا رو شکست و برد
زد و از خونه گذشت

دست غارتگر سیل
خونه رو ویرون کرد
پدر پیرمُ کشت
مادر رو دیوونه کرد
خودم را همدرد راوی این داستان تلخ می بینم. و فریاد رنج تمام آنها که زندگی و دارایی شان یک شبه به یغما رفته است را به وضوح می شنوم. سیل غارتگر را لمس می کنم که همه چیز را با خود می برد.

در "کتیبه"، در آنجا که گوگوش با آن صدای رویایی می خواند :
هنوزم ما می تونیم
خورشیدُ از پشت ابر صدا کنیم
نمی تونیم ؟
می تونیم !
می تونیم بهارو با زمین سوخته آشنا کنیم
نمی تونیم ؟ می تونیم !
امیدوار می شوم. احساس می کنم که ما می توانیم هر ناممکن را ممکن کنیم. می توانیم بهار دوردست را با زمین سوخته ی خانه مان آشتی بدهیم.

در "سبد"، هنگام آغاز ترانه، و آن شروع درخشانِ پس از سکوت ، که ابی می خواند :
تن تو کو ؟ تن صمیمی تو کو ؟
تنی که تکیه گاه من نبود
عطوفت تن تکیده ی تو کو ؟
تنی که جون پناه من نبود
آشفته و درمانده به دنبال تن تو می گردم، تنی که تکیه گاه و جان پناه من نبود.

در "بن بست" آرزوی رهایی از کوچه ی بن بست را در اعماق وجودم حس می کنم و در "خاکستری"، و آن اندوه بی نظیرش به دنبال خودم می گردم، به دنبال روح بی حجابم. در "مولای سبز پوش" اعجاز با تو بودن را حس می کنم. جان گرفتنم را می بینم و نفوذش را تا اعماق وجودم درک می کنم. در "فریاد زیر آب"،ضیافت های عاشق را، خوشا بخشش، خوشا ایثار می گویم و به استقبال مرگ به پای عشق می روم. در "شهر غم"، خود را در به دری می بینم که در حسرت یک آغوش است. در "سایه" مسافری هستم خسته و زخم خورده، رها شده در دشتی بی آخر، به دنبال یک سایه گاه.
تمام ترانه هایش، گوشه ای از وجود من هستند. حسشان می کنم. زندگیشان می کنم. به راستی به آنها نزدیکم.
اندوه اهدایی او در تمام این سال ها، شیرین ترین و زیباترین اندوهی بوده که در زندگی ام جریان داشته است. اندوهی که مرا به کنج تنهایی ام پرتاب می کرده و مرا در اعماق خودم فرو می برده است. همیشه می گویم: اندوه هم می تواند زیبا باشد، اما اندوهی از جنس ملودی های بابک نازنین. بابک همیشه سازنده ی این پل ارتباطی مستحکم من با من بوده و هست. همیشه بابک بیات و ملودی هایش، راحت تر از هر چیز دیگر مرا با خودم مرتبط کرده است. بابک و ملودی هایش جزئی از روزها و شب های دلهره و تنهایی من هستند که نمی توانم لحظه ای از خود جدایشان کنم.
همیشه آرزو داشتم، روزی از خودش، علت این غم سنگین در آثارش را بپرسم، اما نشد. نتوانستم با او همصحبت شوم و ریشه ی این غم را در او بیابم. غمی که در چهره و صدایش هم موج می زد.
شاید روزی بتوانم از روی همین آثار، از پیوند ناگسستنی او با ترانه های درخشان و بی تکرار ایرج جنتی عطایی و صدای ابی و داریوش و گوگوش، به علت این غم عمیق دست بیابم و پاسخم را بگیرم.
از نگاه من، هیچ آهنگساز ایرانی، به اندازه ی او ملودی های حزن انگیز و پر احساس خلق نکرده است. هیچ کس مانند او قلب و درونیاتش را با شنونده تقسیم نکرده است. و هیچ کس مانند او نتوانسته و نمی تواند، با غم عمیق ساخته هایش، مخاطب را لبریز عشق کند.
همیشه با خودم این گونه بابک را تصویر می کنم : بابک بیات آهنگساز نسل غمگینی ست که از روزگارشان زخم های التیام ناپذیر خوردند. او معرف نسلی ست که حساس بود، به آنچه بر سرش می آمد. بابک و ملودی های درخشانش در تمامی عرصه های فعالیتش در این سال ها، بار سنگین اندوه این نسل را بر دوش کشید و به نسل آینده تحویل داد. تا ما بدانیم چه بر آنها گذشته است، و چه منتظرمان است. او به همین دلیل می ماند. زیرا او بیانگر اندوه یک نسل بود، بیانگر غم و درد مردم.
تا موسیقی ای در این سرزمین هست، ملودی های او هم خواهد بود. بی شک.
روحش شاد و نامش بلند.