PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : مشاعره ی ترانه سرایان تیعیدی



Leon
Tuesday 29 January 2008, 10:16 AM
موضوع : مشاعره ی ترانه سرایان تیعیدی

نویسنده : احمد فتاحی

زمان : روزهای تبعید . . .

مکان : ناکجا . . .

همه به موقع رسیده اند.البته فقط 4 نفر...همچنین لیلا کسری را با یادش دعوت کرده اند...
مجری اسامی مدعوین را می خواند : ایرج جنتی عطایی ، شهیار قنبری ، اردلان سرفراز ، زویا زاکاریان .
دیگران نیز برای جلسات بعدی دعوت خواهند شد....اگر که بیایند.
همه چیز رو به راه است.همه غمین هستند . کمی همهمه است.یکی از تبعید می گوید یکی از ترانه ی از یاد رفته ، یکی از عشق می گوید و یکی از رفتگان ... مجری این همهمه را قطعمی کند. او برای سرآغاز اینچنین خود می نمایاند :
و امروز روز غم نیست . بیایید با خود باشیم که کسی به فکر مریم های پرپر نیست...

صحبتش قطع می شود توسط ایرج جنتی عطایی : ما مدتهاست اینجا دلزده ایم و نگران مریم های پرپر هستیم...اما کجایند همراهان قدیمی مان؟
و سپس شهیار قنبری ادامه می دهد : چرا باید در حسرت دیدار عزیزانمان در ایران بمانیم ؟ تا کی ؟
....
مجری از همه خواهش می کند بر احساسات خود مسلط باشند.
از سمت راست اینچنین نشسته اند : ایرج جنتی عطایی - زویا زاکاریان - شهیار قنبری - اردلان سرفراز .
اینبار سکوتی غم انگیز شروع ماجرا می شود .
ترانه ای پخش می شود از آقای قنبری . البته مبادا حق و حقوق وی پرداخت نشده باشد.حتما شده است . معلم بد با صدای ابی شروع می شود.
..
..
..
مجری ادامه می دهد : از آقای جنتی عطایی دعوت می کنیم نخستین ترانه ( شعر ) را بخواند ...
بعد از اندکی تعارفات معمولی ، استاد شروع می کند :
" وطن پرنده ی پر در خون .... وطن شکفته گل در خون .... وطن فلات شهید و شمع ... وطن پا تا به سر خون ... "
اینجا دیگر کسی نیست که بگوید : سیاسی نه !
زویا زاکاریان فکر کردن اش بیش از حد شده است . دیگرانمی خواهند اعتراض کنند و اولین رقیب را کنار بزند که ایشان ادامه می دهند :
" نیستی اما یادت اینجاست ... وقت گل کردن رویاست... "
ایرج خان در دل می گوید : درست است که ترانه ی من را خواند ، اما نوش جانش !.
شهیار قنبری هم حافظه اش یاری نمی کند و در دل می گوید انگار ما هم باید از کس دیگر بخوانیم ! ادامه می دهد :
" تو را نگاه می کنم که خفته ای کنار من ... پس از تمام اضطراب ، عذاب و انتظار من ".
اردلان خان نگاه چپ چپی به او می کند و ادامه می دهد.
اردلان سرفراز : " نه يک دل نه هزار دل ... همه دل هاي عالم ... همه دلها رو مي خوام ... که عاشق تو باشم "
ایرج جنتی عطایی : " من به تو شک نمي کنم ... طلوع کن طلوع کن ... از تو به پايان مي رسم ... شروع کن شروع کن "
زویا زاکاریان : "نياز من به او ... وراي خواستنه ... نياز جويبار ... به جاري بودنه "
زویا از خود شعری نمی خواند اما ، با خنده ای به استقبال انتقادات می رود و همچنان برای خود دشمن می تراشد !
شهیار قنبری : " همين امشب فقط ، امشب فقط ، هم بغض من باش ... همين امشب فقط مثل خود عاشق شدن باش "
اردلان سرفراز : " شکستي و شکستم ... گسستي و گسستم ... چه بودي و چه بودم ... چه هستي و چه هستم "
گویا یکی از حاضرین می خواسته با قطعه شعری از کس دیگر ادامه دهد اما چون پولی برای ادای حق و حقوق ایشان همراهش نیاورده که به او بدهد مجبور است کمی بیشتر فکر کند !
نوبت به ایرج خان می رسد .
ایرج جنتی عطایی : " مرا به خانه ام ببر ... ستاره دل نواز نیست ... سکوت نعره می زند ... که شب ترانه ساز نیست "
به یکباره همه چشمانشان را پاک میکنند...آری...دل همه گرفته است...دو به دو یکدیگر را در آغوش می گیرند و می گریند...
..
..
..
شرایط مجددا عادی می شود.
زویا شروع می کند : " شما گناهی ندارین ... این روزگار بی وفاست ... تو خلوت شبونه ام ... خالی فقط جای شماست "
دیگر همه عادت کرده اند که زویا از دیگران بخواند . شاید حافظه اش برای اشعار خودش یاری نمی کند . پس کسی اعتراضی نمی کند !
شهیار با کسب اجازه و شاید پرداخت حقوق قانونی شعر به زویا، ادامه می دهد !
شهیار قنبری : " تشنه و مومن به تشنه موندن ... غرور اسم ديار ما بود ... اون که سپردي به باد حسرت ... تمام دار و ندار ما بود "
در این لحظه زویا می گوید : آثار من آثار شماست...پس بخوانید مرا !
اردلان سرفراز : "ديوار شبم شکسته از تو ... از ظلمت شب نمي هراسم ... انگار که زاده شده با من ... عشقي که من از تو مي شناسم "
و شادناک از اینکه شعری از خود گفته بر صندلی تکیه می زند .
..
..
..
دقایق پشت سر هم می گذرند ... کار ادامه پیدا می کند.
ایرج جنتی عطایی : " ما رو با قطره اشکی میشه لرزوند و ویرون کرد ... ما رو با بوسه ی شعری میشه ترانه بارون کرد "
شهیار چپ چپ به ایرج نگاه می کند که چطور با این سن و سال ترانه هایش را همه از بر است ...
در حالی که همه می دانند و مطمئن هستند زویا از خود نمی خواند ...
زویا زاکاریان : "دیدی ای غمگین تر از من ... بعد از آن دیر آشنایی ... آمدی خواندی برایم ... قصه ی تلخ جدایی "( 1)
و ناگهان ایرج جنتی عطایی لبخند می زند ! او از یادآوری این شاهکار توسط زویا خوشحال است.
مجری نیز انگار نه انگار که اتفاقی افتاده است ( اتفاق ، همان خواندن اشعار دیگران است که باید مشکلی در این خصوص وجود داشته باشد اما این 4 نفر با عشق و علاقه به یکدیگر به اعتراضی نمی کنند و عاشقانه با اشعار یکدیگر ادامه می دهند ) .
مجری پیش خود می گوید : انگار باید در پایان این دور ختم جلسه را اعلام کنیم ! چون وقت آزادی فرا رسیده است ....
پس بلافاصله از شهیار می خواهد که ادامه می دهد :
شهیار قنبری : من دیگر نمی توانم ادامه دهم.مشخص است که همه آزادی می خواهند و با این شرایط و در غربت ، دیگر امکان خواندن و سرودن نیست ...
اردلان ادامه می دهد ..
اردلان سرفراز : " يه جنگل رمز و راز ... يه دريا ساده اي ... اسير عاطفه .. ولي آزاده اي "
..
..
..
مجری : با تشکر از سردمداران ترانه ی نوین ایران ، امیدواریم در جلسات بعدی حتی بیش از پیش با هم رفیق باشیم و دیگران نیز به ما بپیوندند...
و در این لحظه نوای غریبانه ی آهنگی زیبا به صدا در می آید...
" آه ای مسافر تمام جاده ها ... چرا شبانه کوچ می کنی ... دلم گرفت از این سفر دلم گرفت ... چه غمگنانه کوچ می کنی ... تن تو کو ... "
.... انگار همه خواب هستند..مجری هرچه صدا می زند کسی جوابی نمی دهد...
آری ... همه خواب بوده ایم ....
خواب _ خواب...
و در پایان این خواب ، همه را در آغوش هم می بینیم....در ایرانی آزاد ...


-----------------------------------------------------------------------
1 – اشاره به ترانه "گل سرخ" با صدای زنده یاد ویگن که مصرع اول آن توسط دکتر نیرسینا ، در شورای تصویب شعر و ترانه ، از "دیدی ای غمگین تر از من" به "آخر ای محبوب زیبا" تغییر پیدا کرد !