PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : فلسفه و موسيقي



Leon
Tuesday 5 February 2008, 10:18 AM
هنرموسيقى در فلسفه افلاطون



You can see links before reply


[ زينب السادات غلامى]

در يونان باستان، شعر و موسيقى پايه هاى فرهنگ به شمار مى روند و از يكديگر جدايى ناپذيرند، چنانكه «يگر» مى گويد: «هيچ يونانى براى آثار هنرهاى تجسمى، نقشى در تربيت قائل نشده درحالى كه شعر و موسيقى برانديشه تربيت يونانيان حكومت داشته است.»اين امر به فيلسوف حقيقت جويى چون افلاطون (۴۲۷-۳۴۷ ق.م) اين اجازه را خواهدداد تا از ديدگاه خويش به آن بنگرد و از دو منظر متافيزيك و اخلاق به كالبدشكافى چيستى و بنيان هنر، به ويژه شعر و موسيقى عصر خويش بپردازد.اگرچه هيچ نامى از زيبايى شناسى به ميان نياورده است و نظريه هنر او بيرون از حوزه پژوهش هايش جاى دارد.اين نوشته برآن نيست تا به انديشه افلاطون در سپهر هنر و مسأله زيبايى به تفصيل بپردازد كه مجالى بيش از اين مى طلبد، بلكه برآن است تا از ديدگاه اين فيلسوف بزرگ درباره موسيقى به اجمال سخن بگويد.

رساله هاى افلاطون درباره هنر و موسيقى
در نوشته هاى افلاطون به طور پراكنده از زيبايى و هنر سخن رفته است. اگر سخنان او در اين باره در سه بخش: شعر و داستان، عشق و زيبايى و موسيقى و رامشگرى قرار داده شود، ترتيب رساله هايى كه او در آنها از اين سه موضوع سخن گفته است، با توجه به تاريخ نگارش، بدين قرار خواهدبود:
۱- شعر و داستان: آپولوژى (دفاعيه)، گرگياس، ايون، جمهورى، قوانين.
۲- عشق و زيبايى: گرگياس، هيپياس بزرگ، مهمانى، فايدون، جمهورى، فايدروس، ته ئه تتوس، سوفيست، فيلبوس، تيمايوس، قوانين.
۳- موسيقى: مهمانى، جمهورى، قوانين.
از اين رو مدار سخن در اين نوشته، نگاهى كوتاه به هنر موسيقى در سه رساله مهمانى، جمهورى و قوانين است.
جايگاه موسيقى در ساختمان متافيزيك افلاطون
نخستين برخورد افلاطون با هنر در رساله آپولوژى (دفاعيه) است، او در آنجا هنر شاعرى را برخاسته از جذبه الهى مى داند و شاعران را از دانايى بى بهره مى خواند. در اين رساله برخورد فيلسوف آتنى با هنر از ديدگاه شناسايى است. در رساله ايون نيز چنين است و از الهام الهى و جنون ربوبى شاعر سخن مى رود و اين كه كار شاعر از دانايى مايه نمى گيرد.
افلاطون در رساله مهمانى از عشق و زيبايى سخن مى گويد. آنجا كه دور سخن به اريكسيماخوس پزشك مى رسد، به موسيقى مى پردازد «وى بر آن است تا نظريه تقابل ميان عشق نيك و بد، آسمانى و زمينى را كامل نمايد. از اين رو به ستايش عشق در قالب اصل جهانى هماهنگى و ناهماهنگى در هر چيزى از پزشكى تا موسيقى تا علم آثارجو، مى پردازد.»
اريكسيماخوس بر اين باور است كه همچنانكه موسيقى بين صداهاى زير و بم پيوستگى و هماهنگى ايجاد مى كند و عناصر ناهماهنگ را با دوستى و پيوند كه وظيفه موسيقى است، هماهنگ مى سازد، پزشكى هم چنين وظيفه اى دارد و عناصر ناهماهنگ و برابر يكديگر را همچون گرمى و سردى، رطوبت و خشكى، تلخى و شيرينى و... در تن آدمى به هماهنگى مى رساند.
هماهنگى در اينجا به «معناى توافق و سازگارى است و سازگارى خود نوعى دوستى و يگانگى» است.
افلاطون در اين سخن نه تنها به نگرش فلسفه طبيعى عصر خويش اشاره مى كند بلكه به ميراث فيثاغورى هارمونى و هماهنگى كه ازجمله ويژگى هاى امر زيبا، روان و كيهان است توجه دارد.
هنگامى كه افلاطون در كتاب سوم جمهورى از سبك و شيوه داستان پردازى سخن مى گويد، سه شيوه را برمى شمارد:
* روايتى يا روايت ساده: سروده هاى مراسم دينى و شعر غنايى.
* تقليدى: تراژدى و كمدى و به طور كلى نمايش.
* تركيبى ازدومورد پيشين: شعرهاى حماسى.
افلاطون شيوه نخست را خاص خردمندان وفرهيختگان مى داند و مى گويد اگر اين شيوه بيان با آهنگى مناسب همراه باشد، «پيوسته وزن و آهنگى ثابت و يكنواخت خواهدداشت». او بر اين باور است كه تقليد به دگرگونى روان از حالتى به حالت ديگر مى انجامد و هدف از آن شبيه شدن هرچه بيشتر به سرمشق تقليد است. خواه اين سرمشق نيك باشد خواه بد و از اين رو است كه او پاسداران آرمانشهرش را از اين كار بازمى دارد، مگر تقليد از انسان هاى شريف و بافضيلت. آنچه سبب مى شود كه افلاطون از پذيرفتن نمايش سرباز زند، شيوه صرفاً تقليدى آن است. البته او شيوه سوم (تركيبى از روايت ساده و تقليدى) را مى پذيرد، به شرط آنكه از وزن ها و آهنگ هاى متنوع و پيچيده خوددارى شود.
افلاطون در كتاب دهم جمهورى همه هنرهاى عصر خويش را با نام يگانه شعر مى خواند. او كه پيشتر از نظريه ايده سخن گفته است، نه تنها شعر را از ديدگاه تربيت مى نگرد، بلكه از منظر متافيزيك نيز به آن مى پردازد. هنر از منظرمتافيزيك يك ميمزيس (mimesis) يعنى روگرفت تقليد يا محاكات است و مى توان گفت حكايتى است از چيزها و پديدارهاى محسوس.
به سخن ديگر، شعر (هنر) سعى شاعر و هنرمند است كه از دوباره سازى كردارهاى خدايان و آدميان، توصيف و تصوير جلوه هاى طبيعت و رويدادهاى بسيار ديگر به وسيله واژه ها، رنگ ها، سازها و ديگر واسطه هاى بيانى حكايت مى كند.
پرسش اين است كه اگر هنر تنها دوباره سازى چيزهاى محسوس است، جايگاه هنر و امور محسوس در دستگاه فلسفى افلاطون كجاست براى رسيدن به پاسخى مناسب بايد به تشبيه خط افلاطون در رساله جمهورى، پاره ۵۰۹ و ۵۱۰ توجه كرد. افلاطون بر اين باور است كه پست ترين مرتبه شناخت، خيال است كه نخست تصويرها و سايه ها را دربردارد و ديگر انعكاس چيزهاى محسوس در آب و در اجسام سخت و صاف را.
پس از آن مرتبه عقيده است كه چيزهاى محسوس جاندار و غيرجانداررا درمى يابد.
خيال و عقيده، هردو مربوط به شناسايى جهان محسوس اند و از پندار برمى خيزند، فراتر از آن، استدلال عقلى و علم است كه پله هاى شناسايى جهان معنا هستند و برخاسته از فهم، استدلال عقلى به شناخت رياضيات مى انجامد و علم، شناخت ايده ها را ممكن مى سازد.
افلاطون هنر را برخاسته از خيال مى داند و در پائين ترين مرتبه هستى و شناسايى جاى مى دهد. بدين سان اگر شخصى يك اثر هنرى را واقعى بداند، آشكارا نشان مى دهد كه هنوز در سپهر خيال به سرمى برد و اگر الگوى آن اثر هنرى را كه چيزى محسوس است، واقعى درنظر بگيرد در سپهر عقيده قراردارد و سرانجام اگر همان شخص، ازطريق ديالكتيك پلكان شناسايى را يكى پس از ديگرى بپيمايد و به ايده آن چيز محسوس در جهان معنا دست يابد، در سپهر علم كه برترين پله شناسايى است، جاى مى گيرد. افلاطون در رساله مهمانى از اين سير ديالكتيك به زيباترين صورت سخن مى گويد.
بنابراين چيزهاى محسوس و دستخوش تغيير از ديدگاه متافيزيكى، اصيل و واقعى نيستند، بلكه صورت هاى خيالى ازالگوها و نمونه هاى جاودانى ايده ها هستند.
به سخن ديگر، تنها حكايتى و تقليدى از آنها به شمار مى روند.
برآيند چنين ديدگاهى آن است كه اثر هنرى از آن رو كه خود حكايتى از امر محسوس است، ناگزير با حقيقت بسيار فاصله دارد و چون هستى آن سايه اى از سايه است، شناسايى آن، حقيقت را نمى نماياند و تنها نمودى است برخاسته از نادانى.
نادانى از آن رو كه چون ذهن هنرمند هنوز در مرتبه خيال است، نمود را با اصل يكى مى گيرد و برآن است تا آن را به مخاطب نيز بقبولاند.
بدين ترتيب جولانگاه موسيقيدان سپهر خيال است و همواره نمود را با ايده يكى مى انگارد.
پرسش اينجاست كه افلاطون چگونه ايده نواى موسيقايى را طرح مى كند فيلسوف ما آشكارا به آگاهى اندك خود درباره موسيقى اشاره دارد.
پس همواره اين پرسش پيش روى ما قراردارد كه مراد او از ايده هاى موسيقايى چيست آيا نواى نى يا آواز چنگ برگرفته از نواهاى جهان محسوسند و درجهان معنا ايده اى دارند
جايگاه موسيقى در فلسفه اخلاق افلاطون
افلاطون در كتاب سوم جمهورى پس از آنكه درباره صورت و محتواى شعر و داستان سخن مى گويد، به موسيقى مى پردازد. در اين كتاب وقتى از هنر سخن مى رود، به تمامى ازديدگاه تربيت و آموزش زمامدار است و هيچ سخنى از هنر همچون الهام الهى به ميان نمى آيد.
از اين رو سخنى از برترى اثر هنرى درميان نيست، آنچه براى افلاطون ارجمند و اصيل است، ارزش اجتماعى هنر و نقش آن در آموزش و پرورش است. او بر اين باور است كه هنر تأثيرى بسيار ژرف و ماندگار در زندگى آدميان دارد.
فيلسوف ما كه شعر و موسيقى را مهمترين بخش آموزش و پرورش مى داند، به تحليل موسيقى عصر خويش پرداخته و اركان آن را برمى شمارد: محتوا، آهنگ و وزن.
۱- محتواى موسيقى
افلاطون در بررسى محتواى شعرموسيقى يا سرود همان ديدگاهى را دارد كه پيشتر درباره محتواى شعر و داستان از آن سخن گفته بود. او دو قانون براى محتواى شعر و داستان وضع مى كند: «در داستان، خواه حماسى و خواه تراژيك، خدا بايد چنانكه هست نمايانده شود.»
خدا نيك است و نمى تواند سرچشمه بدى و مسبب بدبختى باشد، «بنابراين آنچه نيك است سبب هرچيز نيست، بلكه تنها سبب نيكى و نيكبختى است، نه باعث بدبختى». بنابراين قانون نخست براى شاعران و داستان سرايان اين است: «خدا سرچشمه همه چيز نيست، بلكه تنها سرچشمه نيكى است». (جمهورى، ۳۸۰) در دومين قانون، سخن بر سر پايدار بودن ذات خداوند است؛ در ذات خدا تغيير راه ندارد. بنابراين داستان سرايان و شاعران مجاز نيستند تا خدا را به صورت هاى گوناگون به نمايش گذارند و يا تصويرهايى دهشت زا از جهان ديگر بيافرينند، اين گونه داستانها و شعرها در آرمانشهر جايى ندارند و نيز پهلوانان رانبايد غرق در وسوسه هاى گوناگون، همچون ترس از مرگ، فروغلتيدن در عواطف شهوانى يا گريستن و خنديدن بسيار نشان داد، شعر و داستان بايد درستكارى، خويشتن دارى، شجاعت و پايدارى را در روان آدميان بپروراند.
بنابراين نيك و پايدار بودن دو ويژگى سپهر خداوندى است و اين در حالى است كه تصويرهاى هنرمندان در باره خدايان و اسطوره ها از اين دو ويژگى دور است. اين دو ويژگى، در فلسفه افلاطون همان است كه آدمى بايد از راه ديالكتيك بدان دست يابد. پرسش اين است كه آيا هنر موسيقى نماينده اين دو ويژگى هست و آيا نيك و پايدار بودن كه شرط پذيرش هنر در آرمانشهر افلاطونى است ، همان نيست كه غايت متافيزيك وى است به ويژه اگر دريابيم كه نيكى همانا تناسب، زيبايى و حقيقت است و نيك برين همانا خداوند. فيلسوف ما بر اين باور است كه «تا جايى كه مى توانيم [بايد] شبيه خدا شويم و آن هم عبارت است از دادگر و درستكار شدن به يارى حكمت».
(تئه تئوس ، ۱۷۶) افلاطون در رساله قوانين خدا را معيار و مقياس همه چيز مى خواند، از اين رو دوستدار خدا بايد شبيه او شود. فيلسوف آتنى همچون استادخويش سقراط، فضيلت را با شناخت يكى مى داند و بدين سان ميان اخلاق و متافيزيك ارتباط برقرار مى سازد. اگر شناخت به آنچه هست و خطا در آن راه ندارد، تعلق مى گيرد، دراين صورت نيك نيز بايدچيزى باشد كه پايدار و مطلق است.
بنابراين محتواى موسيقى بايد از دو قانون گفته شده پيروى نمايد و به ديگر سخن، در خدمت آموزش و پرورش قرار گيرد. شعر موسيقى نبايد حزن انگيز و غم افزا باشد و يا سبب هيجان بسيار در روان آدمى گردد، بلكه بايد به هماهنگى و تعادل در روان بينجامد.
۲. آهنگ موسيقى
افلاطون پس از بررسى محتواى سرود و پرده برداشتن از آگاهى اندك خويش در باره موسيقى به دسته بندى آهنگ هاى آن دوران پرداخته ، آنها را در ۴ گروه قرار مى دهد:
- آهنگ هاى حزن انگيز (ميكسوليدى و نوليدى).
- آهنگ هاى مجالس مستان (ايونى و ليديايى).
- آهنگ هاى بيانگر مبارزه و سختكوشى و دليرى (دورى).
- آهنگ هاى بيانگر آرامش، كاميابى و خويشتن دارى (فريگى ).
درباره آهنگ هاى حزن انگيز چنين مى گويد: « پس همه اين آهنگ ها را به يك سو خواهيم نهاد، زيرا حتى براى زنان كشور كه مى خواهيم با شهامت و نيرومند بار آيند، نامناسب اند تاچه رسد به مردان». آهنگ هاى مجالس مستان را نيز شايسته مردان جنگى نمى داند. پس اين دو گروه از آهنگ ها در آرمانشهر وى جايى ندارند. او بر آن است تا آهنگ هايى را بپذيرد كه داراى چنين ويژگى هايى باشند: نخست، آهنگى كه با آوا و شيوه گفتار مردى دلير تناسب داشته باشد تا در هنگام خطر، جنگ ، برخورد با سختى ها و رنج ها يا هر سرنوشت شوم ديگرى، رنگ رخسار نبازد و از پايدارى دست بر ندارد. ديگر، آهنگى كه درهنگام آرامش و خوشى نيز متناسب حال همان مرد است ، چه در هنگام نيايش خدايان، پند و اندرز شنيدن از ديگران و يا پند و اندرزدادن به ديگران، پيوسته خويشتندار باشد و پاى از دايره اعتدال بيرون ننهد و به آنچه پيش آيد، خشنود باشد. فيلسوف ما سرانجام گروه سوم و چهارم را كه هريك نماينده يكى از اين دو ويژگى است، درآرمانشهر خويش مى پذيرد.
افلاطون سپس به سازها مى پردازد و مى گويد: «ما براى سرودهاى خود به سازهايى نيازمند نيستيم كه سيم هاى متعدد داشته باشند تاهمه آهنگ ها را با آن بتوان نواخت». او سازهاى ساده را مى پسندد نه سازهاى پيچيده اى همچون فلوت كه تنوع پرده هاى آن بيش از ديگر سازهاست و نيز چنگ هاى سه گوش و انواع سازها و چنگ هايى كه سيم ها وپرده هاى گوناگون دارند. سرانجام تنها سازى را كه افلاطون در آرمانشهرش مى پذيرد، چنگ و كيتارا است البته شبانان مجاز خواهند بود تا نى هاى خود را در صحرا بنوازند و بدين سان: بى آن كه خود بدانيم از اين طريق جامعه خود را از بيمارى تجمل كه مبتلاى آن است، پاك ساخته ايم.»
۳- وزن موسيقى
افلاطون وزن هاى متنوع و پيچيده را نمى پسندد بلكه وزن هايى را مى پذيرد كه «با زندگى مردانه و منظم تناسب دارند». و براين باور است كه وزن و آهنگ بايد پيرو محتواى سرود قرار بگيرند. اگرچه كوشش او براى برشمردن وزن هاى موسيقى يونانى و بررسى آنها از نظر ويژگى هاى اخلاقى و غيراخلاقى راه به جايى نمى برد.
افلاطون در پى سادگى و سلامت روان آدمى است و سلامت را برخاسته از هماهنگى (هارمونى ) مى داند، مفهومى كه هراكليتوس سال ها پيش از افلاطون از آن سخن گفته بود. از اين رو محتواى خوب، آهنگ زيبا و وزن مناسب نشانه هاى يك موسيقى خوب و پسنديده است: « ... زشتى و بى وزنى و ناهماهنگى انعكاس هايى هستند از روحى زشت و ناهماهنگ، همچنان كه زيبايى و موزونى و هماهنگى، تصاوير روحى شريف و هماهنگ اند». (جمهورى، ۴۰۱) او حكم خود را درباره همه هنرمندان چنين اعلام مى كند: «... بايد ناظر همه هنرمندان و پيشه وران باشيم و نگذاريم، خواه در نقاشى و ... و در آثار ديگرى كه پديد مى آورند، صفاتى ناپسند از قبيل لجام گسيختگى و پستى و زشتى را نمايان سازند و اگر نتوانند مطابق اين قاعده كار كنند، بايد آنان را از پديدآوردن آثار هنرى باز داريم... ». (جمهورى ، ۴۰۱)
افلاطون وقتى از هماهنگى سخن مى گويد، هم به هماهنگى در پرورش تن آدمى توجه دارد و هم روان، و زياده روى يا كوتاهى در پرورش هريك را زيانبار مى خواند:«روشن است كسى كه تنها به ورزش بدنى بپردازد وحشى و خشن مى شود و آن كه به تربيت روحى قناعت كند بيش از اندازه نرم و ملايم مى گردد». از اين رو همواره باموسيقى دمساز بودن و همه عمر را با نغمه هاى حزن انگيز و غم افزا و يا طرب انگيز به سر بردن، در آغاز نيروى اراده را نرم و منعطف خواهد ساخت و زياده روى در آن ، اراده را سست و زبون خواهد كرد و در چنگال ناتوانى خواهد افكند.
افلاطون در كتاب دوم قوانين از موسيقى و سرودهاى دسته جمعى (كر) سخن مى گويد. هدف او از اين گفتار بازگشت به سنت كهن و ديرپاى پرورش موسيقايى يونان است كه در عصر وى به دست فراموشى سپرده شده بود و تنها به صورت اشكال هنرى پيشرفته ديده مى شد. فيلسوف ما در اين رساله از ديدگاهى ديگر به مفهوم بنيادى هماهنگى (هارمونى) توجه دارد و آن را هديه خدايان دانش و هنر (موزها) مى خواند. برپايى جشن ها و سرودهاى مذهبى هديه الهى است و همنشينى با الهه گان سبب مى شود كه آدمى اخلاق پسنديده از دست رفته خويش را بازيابد ، از اين رو گرايش طبيعى به نظم و هماهنگى را خدايان به بشر بخشيده اند: « و اين گرايش را در ما با لذتى خاص همراه ساخته اند. آنان هنگامى كه ما را براى رسيدن و سرودخواندن گرد هم مى آورندحركات ما را رهبرى مى كنند -نام كر را نيز كه از كلمه كارا به معنى شادمانى مشتق است - آنان به ما آموخته اند.»
ديدگاهى كه افلاطون در اين رساله در باره نقش پرورشى هنر موسيقى دارد، مساعدتر از ديدگاه او در رساله جمهورى است، چنان كه در جايى مى گويد آن كس كه در هنر موسيقى به شناخت زيبايى از زشتى برسد ، اين توانايى را دارد كه دريابد كدام كس از پرورش درست بهره مند است و كدام كس بى بهره.
افلاطون در كتاب سوم قوانين، انواع موسيقى رايج در يونان آن هنگام برشمرده است:
- موسيقى ويژه دعا و مراسم مذهبى .
- موسيقى در هنگام ندبه و زارى.
- موسيقى بزرگداشت آپولون.
- موسيقى جشن هاى ديونوسوس.
افلاطون به اين نكته اشاره مى كند كه در اجراى اين موسيقى ها تا روزگار وى تغييرى روى نداده است ، اما «با گذر زمان شاعران نخستين كسانى بودندكه باب قانون شكنى و بى سليقگى را باز كردند، اينان استعداد طبيعى براى شعر گفتن داشتند، ولى از نظم و قانونى كه بر موسيقى حكم فرماست بى خبر بودند، از اين رو عنان خود را به دست توده مردم سپردند و فراهم ساختن لذت براى شنوندگان را يگانه هدف خود قرار دادند... و اين عقيده نادرست را ترويج كردند كه شعر و موسيقى تابع قوانين خاصى نيست بلكه بهترين معيار خوبى و زيبايى موسيقى، لذتى است كه به شنوندگان دست مى دهد... » او كه از چنين رويدادى بسيار نگران است ، اين گونه قانون شكنى ها را نه تنها در سپهر شعر و موسيقى بلكه در ديگر قلمروهاى زندگى بشر آشكار مى بيند.
سخن از موسيقى در كتاب هفتم قوانين با يك بحث پزشكى پيوند مى خورد و از درمان بيمارى با دواى موسيقى و رامشگرى سخن مى رود . افلاطون بر آن است تا اهميت حركت بدنى را در پرورش كودكان و جوانان روشن سازد، چنان كه مى گويد: «نخستين پايه تربيت تن و روح كودك جنبش دائم و شبانه روزى است . » (قوانين ، ۷۹۰) و نيز به نقش آن در درمان بيمارى ها توجه دارد.
فيلسوف ما سرانجام باهرگونه نوآورى درموسيقى و رامشگرى مخالفت مى ورزد و تنها آن گروه از سرودها را مى پذيرد كه هم شناخته شده و قانونى اند و هم جنبه دينى دارند. كلمه يونانى نوموس هم به معنى قانون است و هم به معنى سرود و افلاطون مى خواهد هر دو معنى را به هم بپيوندد، سرودهايى كه در نظام تربيتى او پذيرفته مى شوند، بايد اعتبار قانونى داشته باشد و هيچ كس درصدد تغيير آنها برنيايد.


روزنامه ایران - شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶ صفحه ۱۰

Babak_mix
Saturday 9 February 2008, 09:37 AM
مقاله ای که پیش رو دارید بخشی از کتابی است که کیوان یحیی به همراه تنی چند از صاحب نظران مانند: محسن قانع بصیری، پیمان سلطانی، دکتر محمد صنعتی و دکتر آرش نراقی مشغول نگارش و تالیف آن است:

درآمد
بسان هر عبارت دیگری که از آن با عنوان «فلسفه ی X» یاد می شود، فلسفه ی موسیقی را نیز می توان به گونه ای، مطالعه ی بنیان ها و جستجوی پرسش های بنیادینی در رابطه با طبیعت موسیقی و تجربه ی آن دانست.

لیکن، بر خلاف حوزه هایی چون فلسفه ی علم که درک و دریافت محتوای آن نیازمند آشنایی عمیق با علوم و معارف طبیعی و نیز اصول و چارچوب های فلسفی می باشد، عموماً فلسفه ای که با تجربه ی هنری ارتباط می یابد از جمله فلسفه ی موسیقی، حوزه ای است که عموم مردم پیش زمینه حائز معنایی از آن را به عنوان ثمره ی عضویت در فرهنگ موسیقایی خود، دارا می باشند.

آشکارا موسیقی کارکردی مرکزی را در جریان زندگی بسیاری از انسان ها به عهده دارد. از این رو مشابه مسائل اساسی مطروحه در متافیزیک و شناخت شناسی، بسیاری از مردم تفکرات غالب خود را نه در چارچوب های بیانی و فلسفی پرسش های آکادمیک که بر درک شهودی زمینه های این پرسش ها بدون برخورد با اصول فنی آن، قرار می دهند.

موسیقی هنری است که در عین طنّازی، پیچیده ترین راز های فلسفی را در بطن خود ارائه می نماید. بر خلاف هنر نقّاشی، موسیقی از جنبه هایی چندگانه برخوردار است که هیچ یک از آن ها را نمی توان به توسط خود اثر هویت بخشید و در هر فرهنگی نیز دست کم مانند «حافظه ای ضمنی» در ناخودآگاه جمعی آن فرهنگ وجود دارد.بنابراین، پرسش از تعبیر دقیق تأثّرات موسیقایی در بدو امر، بسی دشوار تر از پرسش هایی از این دست در هنر نقاشی قلمداد می گردد.

برخلاف بسیاری از گفتمان های ادبی، نمونه های متمایزی از یک اثر یکتای موسیقی، به اجراهای متفاوتی از آن می انجامد که هر یک فارغ از دیگری تعبیر خویش از متن را به منصه ظهور می رسانند و هر یک از این تعابیر نیز می تواند مجدداً مورد تأویل و تفسیر های متفاوتی واقع گردد. این گونه صحبت از«تعبیر »، بدین واقعیت اشاره دارد که موسیقی را می توان هنری نامید که در معنا فرو می رود و با این حال درست به عکس سنّت درام، موسیقی سازی ناب، هیچ فحوای معناشناختی آشکاری را در بر ندارد.

در این جاست که این پرسش مطرح می گردد که اصولاً چرا موسیقی را نزد خود این چنین ارزشمند و خواستنی می یابیم.برای بسیاری از گفتمان های فکری و فلسفی معتبر، تفکر در باب ابژه هایی این چنین (در این جا این گونه ابژه ها، ابژه های نخستین یا ابتدایی(primal) می باشند)، موسیقی به روشنی در کسوت عامل توانمند بیان احساسات در حین به جا گذاردن ردّی از هنر انتزاعی ظهور یافته است.

در این مقاله نیز به نوبه ی خود، سعی خود را نسبت به جستاری نوین در فلسفه ی موسیقی به ویژه در بازه ی زمانی پنجاه سال اخیر معطوف نموده و کوشیده ام تا با بدست دادن تصویری تحلیلی از کنه فلسفی موسیقی،چیستی این انسانی ترین هنر بشری را، همان که «همواره درون مایه زندگانی» کارل پاپر(بزرگترین فیلسوف علم سده ی پیشین) بود و به ظنّ خواجه حافظ، «ناهید چنگی» را به رقص می آورد:
مغنّی بگو قول و بردار ساز که بیچارگان را تویی چاره ساز تو بنمای راه عراقم به رود که بنمایم از دیده من زنده رود مغنی ازآن پرده نقشی بیار ببین تا چه گفت از درون پرده دار چنان برکش آواز خنیاگری که ناهید چنگی به رقص آوری
را برابر دیدگان خواننده قرار دهم.

ذکر این نکته در این جا ضروری به نظر می رسد که برای آگاهی از تاریخچه ی فعالیت های صورت گرفته در حوزه ی فلسفه ی موسیقی، می توان به کتاب (Alperson , 1987) و برای بحث های متمرکز مبنی بر بیانگری احساس موسیقی به کتاب (Kivy , 2002) مراجعه نمود. هم چنین به گمان من، مجموعه ی جالب توجهی از مباحث زیبایی شناسانه هنر در چارچوب فلسفه ی قاره ای را نیز می توان در کتابی که در سال 2001 به قلم Kearney و Rasmussen به رشته ی تحریر در آمده است، ملاحظه نمود.

منابع:
1. Adaijan, T., 2007, "definition of art", the Stanford Press.
2. Bicknell, J., 2005, "Just a song? Exploring the Aesthetics of Popular songs performance ",
Journal of Aesthetics and Art Criticism.
3. Mahler. M., 1968, "on Human symbiosis and…", int
4. Budd, M,. 1985, "Understanding Music ", Proceedings of the Aristotelian Society.

***
1. پاپر، کارل، «جستجوی همچنان باقی»، ترجمه ی سیامک عاقلی، 1379
2. دیوان حافظ، به اهتمام جهانگیر منصور،نشر دوران 1379