arian
Saturday 9 February 2008, 09:18 AM
علی شیرازی (You can see links before reply)
يكي از استادان موسيقي ايراني، به ميل شخصي خود و بنابر سنت قدما، بسيار علاقهمند بود كه فرزند جوانش در هنر، راه پدر را در پيش گيرد. در نگاه اول همه چيز طبيعي به نظر ميرسيد؛ عشق توأمان پدر و فرزندي و علاقه وافر پدر به موسيقي به همراه ميل به جاودانگي كه استاد به نوعي ادامه خويش را در فرزندش پيشبيني ميكرد. اما مشكل از آنجا آغاز شد كه اصولاً آن نوجوان نهتنها دلبستگياي به هنر پدر نشان نميداد؛ بلكه اصولاً چندان رغبتي به شنيدن موسيقي سرزمين مادرياش نداشت.
سالهاست كه در كشور ما با فراگير شدن رسانههاي جمعي، نمادهاي فرهنگهاي ملّي و قومي در حال كمرنگ شدن هستند. در اين خصوص، پيشينة به حاشيه كشيده شدن لباسها و لهجههاي محلي و بومي در ايران، حتي به قبل از ورود آنتنهاي ماهوارهاي برميگردد.
با وقوع انقلاب 1357، راديو تلويزيون جنبة حرمت خود را در جامعه مذهبي ايران از دست داد و رنگ و بويي اسلامي به خود گرفت. به اين ترتيب و همراه با وصل شدن تمامي نقاط دورافتاده به شبكه سراسري برق كشور، اين دو وسيله به تمامي خانههاي شهري و روستايي راه يافتند. بهتدريج راديو و بهويژه تلويزيون، به الگوي رفتاري و گفتاري تمامي اقوام بدل شدند. مثلاً همه به شكل آگاهانه يا ناخودآگاه ميكوشيدند به يك شيوه و با لهجة تهراني صحبت كنند. اين دگرگونيها، امروز با وجود سلطة بي چون و چراي رسانههاي بينالمللي محدوده بسيار وسيعتري را هدف گرفته است. تغييرات، ديگر فقط به نشانههاي ظاهري و نوع پوشش، آرايش و گفتار افراد محدود نميشود. سيل بنيانكني كه اكنون در راه است به شكل مستقيم، ذهن افراد را در معرض تهديد قرار داده است. اينك در دنياي جديد، رسانهها بيشتر نقاط بيروني را فتح كرده و در آستانة تسخير بخش اندروني نوع بشر يعني خاستگاه انديشههاي ملل و اقوام گوناگون به سر ميبرند.
بهراستي در اين شرايط، وضعيت ادامة حيات هنرهاي سنتي چگونه خواهد بود؟
تا كنون هنرهاي سنتي براي ادامه حيات در دنياي مدرن راههاي پُر فراز و نشيبي را طي كردهاند. در اين مسير، موسيقي ايراني ابتدا به خط نُت نوشته شد؛ بعد نغمههاي آن با سازهاي فرنگي به صدا درآمدند؛ سپس ملوديهاي آن به شكل هارمونيك تنظيم و اجرا و به ترتيب روي صفحه گرامافون، نوار كاست و سيدي، ضبط و يا از راديو و تلويزيون پخش شدند.
اگرچه ثبت و ضبط موسيقي ايراني از يك سو موجب ترويج و انتشار آن در بين تودهها شد و اين موسيقي تا حدودي شكل دلپذيرتري براي آدمهاي دوران جديد پيدا كرد؛ اما از سوي ديگر انجام اين تغييرات به مرور بكر بودن و دستنخوردگي آواها و نغمههاي آن را به مخاطره انداخت. در واقع نسبت معكوسي كه بهتدريج ميان فراگير شدن روزافزون اين هنر سنتي با يكنواختي كيفي و محتوايي آن پديد آمد؛ يكي از تناقضهاي بيشماري بود كه موسيقي ايراني در ادامه حيات در دنياي جديد با آن مواجه شد.
در دههها و قرنهاي گذشته، موسيقيِ همواره محصور و دربند ايراني، به نوعي به زندگي خويش ادامه ميداد. آواها و نغمههاي اين موسيقي، گاه بر حنجره و پنجة ميخانهنشينان جاري ميشد. گاه از ناي يك چوپان برميخاست و از جداييها حكايت ميكرد. گاه به كار مرثيهسراييها ميآمد و گاه به دربار شاهان و از ما بهتران راه مييافت.
آنوقتها هنوز نه صحنه و سِني به شكل امروزين در كار بود؛ نه صفحة شيشهاي تلويزيوني و نه ويترين و بازاري براي عرضة سيدي و كاست. هرچه بود دلي بود كه ميخواند و مينواخت و دلهايي كه به جان خريدار آن آواها و نغمهها بودند. امروز اما اغلب هنرها را، هنر صنعت مادري به نام بستهبندي، تر و خشك ميكند. مردم، معمولاً جذب آن كالايي ميشوند كه بهتر بستهبندي شده باشد. در موسيقي نيز ساز و آواز جانانة يك عاشق، ديگر به صورت خالص و ناب به گوش نميرسد و آن را هالهاي از جلوههاي صوتي كامپيوتري، اِفههاي تصويري، نور، گريم چهرة خواننده، رنگ و انواع و اقسام افزودنيها فراگرفته است. افزودنيهايي كه هر يك در حكم كاهندة اصالت و متعلقات انساني در آثار هنري هستند. مخاطب امروزين با package و «بستهاي» مواجه ميشود كه در واقع اثر هنري جزئي از آن است. اين بستهها، فارغ از هر نوع داوري، ارزشگذاري و ضرورتشناسيهاي مربوط به زمانه، هنرها را وارد دوران جديدي كردهاند، يعني در دورهاي كه همه از پير و جوان در پي به دست آوردن «عصاره»، «اصل جنس» و «خروجي» همة عمر يك هنرمند قديمي در قالب كلكسيونها و mp3 ها و ... هستند؛ هنرمند جديد بايستي تمام سعي و تلاش خود را مصروف راه يافتن به بستهبنديها و قابهاي مُدرن كند. او همچنين بايد براي دوام آوردن در تمامي عرصهها، به حيات پايدار در دنياي رسانهها بينديشد. چراكه يافتن مخاطب بيشتر، علاوه بر كسب اعتبار، به ماندگاري بهتر آثار ميانجامد. از طرفي هنرجويان امروز و هنرمندان فردا، كه بخشي از مخاطبان فعلي هستند، ابتدا به ساكن با اين مدل و جلوه از هنر روبهرو ميشوند، مثلاً مقايسه كنيد استادان گذشته را، كه به صورت سينه به سينه و بيواسطه گنج هنر خويش را به شاگردان منتقل ميكردند، با هنرجويان امروز كه پيش از مواجهة ابتدايي با هنر در زير آواري از انواع و اقسام آثار عرضهشده توسط رسانهها قرار ميگيرند. آنها همچنين به محض آغاز آموختن هنر و قبل از رسيدن به تسلط و پختگي در آن بايد به فكر داشتن چهرهاي فتوژنيك و عمل كردن بيني و به راه انداختن تبليغات حاشيهاي باشند؛ از طرفي انتشار وسيع و همهجانبة آثار هنري موجب اشاعة روزافزون تقليد و تكرار شده است. درست است كه در قديم صداهاي جادويي فراواني در عرصههاي محدود محلي جلوه ميكردند و بعد در عين گمنامي، هم خود و هم آثارشان راهي توأمان ديار فراموشي ميشوند؛ اما هر يك از آنها صاحب شناسنامه و هويت مخصوصي بودند و رنگ و بوي ويژة خود را داشتند. درحاليكه امروزه با پخش هر صدايي، دهها نفر خود را با محك صاحب آن صدا ميسنجند و دستكم در موسيقي ايراني، سالهاست كه با كمتر صدايي كه داراي رنگ و بوي ويژه و غيرتكراري باشد روبهرو هستيم.
از طرف ديگر، هنر صنعت بستهبندي، به خيلي از بيهنران و بيذوقان فرصتي داده تا بتوانند به لطف معجزة دستگاههاي ديجيتال، ترانهاي بخوانند و خود را هنرمند و خواننده جا بزنند. يعني اينكه گاه با گُل كردن آلبومي و ترانهاي به شهرت موقت و ناپايا دست يابند. اما از آنجا كه اعتبار آثار هنري، حتي جداي از كيفيت گاه والاي آنها، معمولاً با اقبال عامه سنجيده ميشود؛ رونق هرازگاه آثار كممايه، سخيف و مبتذل باعث ايجاد فضايي وهمآلود در بازار ميشود. به مرور امروزيها كه به شكل ابتدا به ساكن با آثاري اينچنيني، به هنر موسيقي علاقهمند شدهاند؛ اين آثار را سنگ محك فرض ميكنند و سليقه آنها بدين صورت و حداكثر تا همين سقف، شكل ميگيرد. براي روشنتر شدن مطلب و آسيبشناسي مربوط به آن بهتر است سرگذشت يكي از پديدههاي آواز ايراني در سالهاي بعد از انقلاب را مرور كنيم.
اين خواننده، پس از انقلاب و در عين جواني، به دليل موانعي كه بر سر راه خواندنش وجود داشت؛ به لسآنجلس كوچ كرد. او با صدايي شبهسنتي كه رنگآميزي آن به شكل توأمان، آميختهاي از صداي مداحان آن روز و خوانندگان كوچه و بازار بود؛ در خارج از كشور آثاري را عرضه كرد. به مرور تركيب صداي اين خواننده با مشتي از نمونة خروارها ملودي بعضاً غني ايراني و استفاده از تنظيمهاي به روز از نوع موسيقي الكترونيك و بعدتر ديجيتال، بهخوبي جاي او را در دل ايرانيان داخل و خارج باز كرد. وي توانست با صدايي گرم، اما نهچندان توانا، به يُمن آهنگها و تنظيمهاي متفاوتي كه با صدايش جفت ميشدند؛ در برهوت بازار موسيقي آن روزگار براي خود جايي دست و پا كند. در اندك زماني اين خواننده يعني «معين» نام خود را به سياهة پُرطرفدارترين خوانندگان ايراني اضافه كرد. در مرحله بعد مقلدان زيادي براي اين خواننده، در خارج و داخل، پيدا شدند. چنانكه امروز ميتوان فهرست بلندي از خوانندگان مشهور پاپ سنتي را پشت سر هم رديف كرد كه در اجراي آواز، معين را الگوي خود قرار دادهاند.
در اين ميان و در بين خوانندگان پُرطرفدار داخل كشور محمد اصفهاني از همه شناختهشدهتر است. اصفهاني ابتدا به خوانندگي به شيوة اصيل ايراني روي آورد و آوازهايي در برنامة «تماشاگه راز» اجرا كرد. در نيمة دهة هفتاد و با آزادي موسيقي پاپ در داخل كشور، او يكباره تغيير مسير داد و به سبك خوانندة مشهور آن سوي آبها به اجراي ترانه پرداخت. اصفهاني هنوز هم جزء موفقترين خوانندگان پاپ داخلي است.
فرد ديگر «احسان خواجهاميري» است. «احسان» فرزند «ايرج»، صاحب فاخرترين صدا در ميان خوانندگان مرد يكصد سال اخير، است. او متولد سال 1363، حوالي سالهاي آغازين مطرح شدن معين در خوانندگي، است. هنگامي كه صحبت از به بازار آمدن صداي احسان به ميان آمد؛ طبيعي است كه كمترين توقع مخاطبان و علاقهمندان، شنيدن تهمايهاي از صداي پدر در كار او بود. اما وقتي آلبوم «من و بابا» مشتركاً با صداي ايرج و احسان خواجهاميري روانه بازار شد؛ همگان باتعجب به صداي فرزندي گوش كردند كه از نظر ژنتيك زادة ايرج و از نظر هنري «فرزندخواندة» معين به شمار ميرفت! احسان با آنكه عمري با پدر زيسته و از صداي او بهره برده بود؛ در هنر به مردي تأسي كرد كه كيلومترها آنطرفتر، با سبك و شيوهاي ديگر آواز ميخواند. در حقيقت، احسان طبق پسند روز جامعه و براي آنكه فرزند زمان خويشتن بوده باشد، معين را به عنوان پدر آوازي خويش برگزيده بود.
ديگر فرزند آدم مشهوري كه در اين سالها به خوانندگي روي آورد، همايون شجريان، با حدود ده سال سن بيشتر نسبت به احسان خواجهاميري، است. داستان خوانندگي همايون به كلي متفاوت با احسان، امّا در موردي با او مشابه است. همايون با بهرهگيري ژنتيك و موهبت پرورش در زير ساية نماد آواز ايراني و با توجه به اقبال عمومي جامعه نسبت به كار پدر، به تكرار مو به موي كار استاد شجريان پرداخت. در نقد كار همايون، تا آنجا كه به تكنيك و توانايي در آواز مربوط ميشود؛ نميتوان ايرادي را بر او وارد دانست؛ اما اگر بخواهيم به مقولة خلاقيت و ارائه هنر فردي و افزودن چيزي از هنر خود همايون به شنيدههاي قبلي مخاطب بپردازيم، موضوع فرق ميكند. حداقل تفاوت همايون و پدر در اين است كه آن دو براي خواننده شدن، مسيري متفاوت را طي كردهاند. شجريان پدر از كودكي و نوجواني آواز خوانده، سپس از راديو مشهد تا راديو تهران و از دوره پهلوي تا امروز «خان»هاي مختلفي را پشت سر گذاشته و به اين جايگاه رسيده است. اما همايون از آغاز با گنجينهاي آماده و شسته و رفته در خانه روبهرو بوده است. او چندان نيازي به جستوجوي همهجانبه، از مهمترين شرايط لازم براي موفقيت هر هنرجو، در خود احساس نميكرده است. همايون درحاليكه تا كنون براي آموختن هنر به packageهاي اهدايي و اعطايي پدر بسنده كرده است، براي تغيير شيوة تكراري خود در آواز بايد رنجها و مصائب زيادي را به جان بخرد. ضمن اينكه امروز مجبور است با جوانان و ميانسالان زيادي در عرصة آواز ايراني رقابت كند؛ خوانندگاني كه اكثراً به شيوة پدر او ميخوانند، اما نام فاميلياي غير از شجريان را يدك ميكشند.
بد نيست همايون براي بررسي وضعيت هنرمندان ژنتيكي، نيمنگاهي هم به كارنامة مايكل داگلاس بازيگر و پدرش كرك، بازيگر نقش اسپارتاكوس، بيندازد. مايكل در كار بازيگري، ضمن احترام به سابقه و جايگاه رفيع پدرش، در اين هنر توانست براي خود كاراكتر و جايگاه مناسبي دست و پا كند. او حتي توانست اسكاري را كه با همه استحقاق پدرش از او دريغ شده بود؛ وارد كلكسيون افتخارات خود كند. (البته گويا بعدها آكادمي اسكار به كرك داگلاس پدر به تلافي ناديده گرفته شدن حقش يك اسكار افتخاري به او اعطا كرد.)
در سينماي ما نيز، ليلا حاتمي فرزند علي حاتمي، فيلمساز، و زري خوشكام، بازيگر، از ابتداي فعاليت و در عين جواني اعلام كرد كه به دنبال به دست آوردن جايگاه و هويت شخصي خود، جدا از هويت خانوادگياش است. او حالا در دهمين سال فعاليت جدي در زمينه بازيگري تا حدود زيادي در رسيدن به اين هدف، موفق عمل كرده است. اصلاً چرا راه دور برويم؟ در موسيقي ايراني استاد احمد عبادي فرزند برومند ميرزا عبدالله فراهاني، تدوينكننده رديف و نوازنده بزرگ تار و سهتار، بهرغم جايگاه بيبديل پدر در موسيقي و با آنكه پس از درگذشت ميرزا عبدالله ميتوانست از نوازندگان و پيروان سبك او در تقليد شيوهاش بهره ببرد، اما آنقدر كوشيد تا شيوه مخصوص خود را در نوازندگي سهتار، ابداع كرد. درحاليكه احسان و همايون به عنوان دو نيروي جوان و بالقوه تا كنون به هر دليلي نتوانستهاند از موهبت بزرگ همنشيني با دو تن از دُردانههاي آواز ايراني بهره لازم را ببرند و به مرحله تقليد و تكرار افتادهاند. نمونهها فراوان است، اما انصافاً در دنياي جديد، بيتوجهي به ظواهر و جذابيتهاي دمدست و در مقابل جدا كردن هنر ناب با بيشترين تعلقات انساني از ميان بستهها و package ها كاري صعب و دشوار است. براي شناخت بهتر مسئله مثالي ميزنيم:
در صحنهاي از فيلم عاشقانه، ساخته عليرضا داوودنژاد، عاشق جواني براي رويارويي با رقيب ميانسال خود به پايين برج در حال احداث او كه مردي پولدار است، ميرسد. در اين لحظه، برجساز، با خبر از همهجا و كاملاً مسلط بر اوضاع به زيردستان خود فرمان ميدهد كه بالابر و آسانسور ساختمان را خاموش كنند تا جوان مجبور شود طبقات متعدد برج نيمهساز را از راهپله طي كند. جوان درست زماني به پشت بام و نزد رقيب خود ميرسد كه ديگر نا و تواني برايش باقي نمانده است. او خسته و نيمهجان در مقابل حريف و مردانش بر زمين ميافتد. حكايت چگونگي ادامة مسير آوازخوانان جوان ايراني در دنياي جديد تا حدود زيادي به عاشق آن فيلم نزديك است.
اما امروز در همين تهران خودمان، در مسير كوهپيمايي دركه، جايي كه نه از آسانسور و تلهشير دربند خبري هست و نه از تلهكابين توچال، همهروزه، در زير تيغ آفتاب تابستان يا زير برف زمستان، آدمهايي هستند كه دور از هياهوي مدرنيزم پوشالي و وارداتي به سر دادن آواز مشغولاند. چراكه هنر انساني و ناب تا نفسي هست و فرصت عيش برقرار است، همواره زنده خواهد ماند.
چون مي از خم به سبو رفت و گل افكند نقاب
فرصت عيش نگهدار و بزن جامي چند
يكي از استادان موسيقي ايراني، به ميل شخصي خود و بنابر سنت قدما، بسيار علاقهمند بود كه فرزند جوانش در هنر، راه پدر را در پيش گيرد. در نگاه اول همه چيز طبيعي به نظر ميرسيد؛ عشق توأمان پدر و فرزندي و علاقه وافر پدر به موسيقي به همراه ميل به جاودانگي كه استاد به نوعي ادامه خويش را در فرزندش پيشبيني ميكرد. اما مشكل از آنجا آغاز شد كه اصولاً آن نوجوان نهتنها دلبستگياي به هنر پدر نشان نميداد؛ بلكه اصولاً چندان رغبتي به شنيدن موسيقي سرزمين مادرياش نداشت.
سالهاست كه در كشور ما با فراگير شدن رسانههاي جمعي، نمادهاي فرهنگهاي ملّي و قومي در حال كمرنگ شدن هستند. در اين خصوص، پيشينة به حاشيه كشيده شدن لباسها و لهجههاي محلي و بومي در ايران، حتي به قبل از ورود آنتنهاي ماهوارهاي برميگردد.
با وقوع انقلاب 1357، راديو تلويزيون جنبة حرمت خود را در جامعه مذهبي ايران از دست داد و رنگ و بويي اسلامي به خود گرفت. به اين ترتيب و همراه با وصل شدن تمامي نقاط دورافتاده به شبكه سراسري برق كشور، اين دو وسيله به تمامي خانههاي شهري و روستايي راه يافتند. بهتدريج راديو و بهويژه تلويزيون، به الگوي رفتاري و گفتاري تمامي اقوام بدل شدند. مثلاً همه به شكل آگاهانه يا ناخودآگاه ميكوشيدند به يك شيوه و با لهجة تهراني صحبت كنند. اين دگرگونيها، امروز با وجود سلطة بي چون و چراي رسانههاي بينالمللي محدوده بسيار وسيعتري را هدف گرفته است. تغييرات، ديگر فقط به نشانههاي ظاهري و نوع پوشش، آرايش و گفتار افراد محدود نميشود. سيل بنيانكني كه اكنون در راه است به شكل مستقيم، ذهن افراد را در معرض تهديد قرار داده است. اينك در دنياي جديد، رسانهها بيشتر نقاط بيروني را فتح كرده و در آستانة تسخير بخش اندروني نوع بشر يعني خاستگاه انديشههاي ملل و اقوام گوناگون به سر ميبرند.
بهراستي در اين شرايط، وضعيت ادامة حيات هنرهاي سنتي چگونه خواهد بود؟
تا كنون هنرهاي سنتي براي ادامه حيات در دنياي مدرن راههاي پُر فراز و نشيبي را طي كردهاند. در اين مسير، موسيقي ايراني ابتدا به خط نُت نوشته شد؛ بعد نغمههاي آن با سازهاي فرنگي به صدا درآمدند؛ سپس ملوديهاي آن به شكل هارمونيك تنظيم و اجرا و به ترتيب روي صفحه گرامافون، نوار كاست و سيدي، ضبط و يا از راديو و تلويزيون پخش شدند.
اگرچه ثبت و ضبط موسيقي ايراني از يك سو موجب ترويج و انتشار آن در بين تودهها شد و اين موسيقي تا حدودي شكل دلپذيرتري براي آدمهاي دوران جديد پيدا كرد؛ اما از سوي ديگر انجام اين تغييرات به مرور بكر بودن و دستنخوردگي آواها و نغمههاي آن را به مخاطره انداخت. در واقع نسبت معكوسي كه بهتدريج ميان فراگير شدن روزافزون اين هنر سنتي با يكنواختي كيفي و محتوايي آن پديد آمد؛ يكي از تناقضهاي بيشماري بود كه موسيقي ايراني در ادامه حيات در دنياي جديد با آن مواجه شد.
در دههها و قرنهاي گذشته، موسيقيِ همواره محصور و دربند ايراني، به نوعي به زندگي خويش ادامه ميداد. آواها و نغمههاي اين موسيقي، گاه بر حنجره و پنجة ميخانهنشينان جاري ميشد. گاه از ناي يك چوپان برميخاست و از جداييها حكايت ميكرد. گاه به كار مرثيهسراييها ميآمد و گاه به دربار شاهان و از ما بهتران راه مييافت.
آنوقتها هنوز نه صحنه و سِني به شكل امروزين در كار بود؛ نه صفحة شيشهاي تلويزيوني و نه ويترين و بازاري براي عرضة سيدي و كاست. هرچه بود دلي بود كه ميخواند و مينواخت و دلهايي كه به جان خريدار آن آواها و نغمهها بودند. امروز اما اغلب هنرها را، هنر صنعت مادري به نام بستهبندي، تر و خشك ميكند. مردم، معمولاً جذب آن كالايي ميشوند كه بهتر بستهبندي شده باشد. در موسيقي نيز ساز و آواز جانانة يك عاشق، ديگر به صورت خالص و ناب به گوش نميرسد و آن را هالهاي از جلوههاي صوتي كامپيوتري، اِفههاي تصويري، نور، گريم چهرة خواننده، رنگ و انواع و اقسام افزودنيها فراگرفته است. افزودنيهايي كه هر يك در حكم كاهندة اصالت و متعلقات انساني در آثار هنري هستند. مخاطب امروزين با package و «بستهاي» مواجه ميشود كه در واقع اثر هنري جزئي از آن است. اين بستهها، فارغ از هر نوع داوري، ارزشگذاري و ضرورتشناسيهاي مربوط به زمانه، هنرها را وارد دوران جديدي كردهاند، يعني در دورهاي كه همه از پير و جوان در پي به دست آوردن «عصاره»، «اصل جنس» و «خروجي» همة عمر يك هنرمند قديمي در قالب كلكسيونها و mp3 ها و ... هستند؛ هنرمند جديد بايستي تمام سعي و تلاش خود را مصروف راه يافتن به بستهبنديها و قابهاي مُدرن كند. او همچنين بايد براي دوام آوردن در تمامي عرصهها، به حيات پايدار در دنياي رسانهها بينديشد. چراكه يافتن مخاطب بيشتر، علاوه بر كسب اعتبار، به ماندگاري بهتر آثار ميانجامد. از طرفي هنرجويان امروز و هنرمندان فردا، كه بخشي از مخاطبان فعلي هستند، ابتدا به ساكن با اين مدل و جلوه از هنر روبهرو ميشوند، مثلاً مقايسه كنيد استادان گذشته را، كه به صورت سينه به سينه و بيواسطه گنج هنر خويش را به شاگردان منتقل ميكردند، با هنرجويان امروز كه پيش از مواجهة ابتدايي با هنر در زير آواري از انواع و اقسام آثار عرضهشده توسط رسانهها قرار ميگيرند. آنها همچنين به محض آغاز آموختن هنر و قبل از رسيدن به تسلط و پختگي در آن بايد به فكر داشتن چهرهاي فتوژنيك و عمل كردن بيني و به راه انداختن تبليغات حاشيهاي باشند؛ از طرفي انتشار وسيع و همهجانبة آثار هنري موجب اشاعة روزافزون تقليد و تكرار شده است. درست است كه در قديم صداهاي جادويي فراواني در عرصههاي محدود محلي جلوه ميكردند و بعد در عين گمنامي، هم خود و هم آثارشان راهي توأمان ديار فراموشي ميشوند؛ اما هر يك از آنها صاحب شناسنامه و هويت مخصوصي بودند و رنگ و بوي ويژة خود را داشتند. درحاليكه امروزه با پخش هر صدايي، دهها نفر خود را با محك صاحب آن صدا ميسنجند و دستكم در موسيقي ايراني، سالهاست كه با كمتر صدايي كه داراي رنگ و بوي ويژه و غيرتكراري باشد روبهرو هستيم.
از طرف ديگر، هنر صنعت بستهبندي، به خيلي از بيهنران و بيذوقان فرصتي داده تا بتوانند به لطف معجزة دستگاههاي ديجيتال، ترانهاي بخوانند و خود را هنرمند و خواننده جا بزنند. يعني اينكه گاه با گُل كردن آلبومي و ترانهاي به شهرت موقت و ناپايا دست يابند. اما از آنجا كه اعتبار آثار هنري، حتي جداي از كيفيت گاه والاي آنها، معمولاً با اقبال عامه سنجيده ميشود؛ رونق هرازگاه آثار كممايه، سخيف و مبتذل باعث ايجاد فضايي وهمآلود در بازار ميشود. به مرور امروزيها كه به شكل ابتدا به ساكن با آثاري اينچنيني، به هنر موسيقي علاقهمند شدهاند؛ اين آثار را سنگ محك فرض ميكنند و سليقه آنها بدين صورت و حداكثر تا همين سقف، شكل ميگيرد. براي روشنتر شدن مطلب و آسيبشناسي مربوط به آن بهتر است سرگذشت يكي از پديدههاي آواز ايراني در سالهاي بعد از انقلاب را مرور كنيم.
اين خواننده، پس از انقلاب و در عين جواني، به دليل موانعي كه بر سر راه خواندنش وجود داشت؛ به لسآنجلس كوچ كرد. او با صدايي شبهسنتي كه رنگآميزي آن به شكل توأمان، آميختهاي از صداي مداحان آن روز و خوانندگان كوچه و بازار بود؛ در خارج از كشور آثاري را عرضه كرد. به مرور تركيب صداي اين خواننده با مشتي از نمونة خروارها ملودي بعضاً غني ايراني و استفاده از تنظيمهاي به روز از نوع موسيقي الكترونيك و بعدتر ديجيتال، بهخوبي جاي او را در دل ايرانيان داخل و خارج باز كرد. وي توانست با صدايي گرم، اما نهچندان توانا، به يُمن آهنگها و تنظيمهاي متفاوتي كه با صدايش جفت ميشدند؛ در برهوت بازار موسيقي آن روزگار براي خود جايي دست و پا كند. در اندك زماني اين خواننده يعني «معين» نام خود را به سياهة پُرطرفدارترين خوانندگان ايراني اضافه كرد. در مرحله بعد مقلدان زيادي براي اين خواننده، در خارج و داخل، پيدا شدند. چنانكه امروز ميتوان فهرست بلندي از خوانندگان مشهور پاپ سنتي را پشت سر هم رديف كرد كه در اجراي آواز، معين را الگوي خود قرار دادهاند.
در اين ميان و در بين خوانندگان پُرطرفدار داخل كشور محمد اصفهاني از همه شناختهشدهتر است. اصفهاني ابتدا به خوانندگي به شيوة اصيل ايراني روي آورد و آوازهايي در برنامة «تماشاگه راز» اجرا كرد. در نيمة دهة هفتاد و با آزادي موسيقي پاپ در داخل كشور، او يكباره تغيير مسير داد و به سبك خوانندة مشهور آن سوي آبها به اجراي ترانه پرداخت. اصفهاني هنوز هم جزء موفقترين خوانندگان پاپ داخلي است.
فرد ديگر «احسان خواجهاميري» است. «احسان» فرزند «ايرج»، صاحب فاخرترين صدا در ميان خوانندگان مرد يكصد سال اخير، است. او متولد سال 1363، حوالي سالهاي آغازين مطرح شدن معين در خوانندگي، است. هنگامي كه صحبت از به بازار آمدن صداي احسان به ميان آمد؛ طبيعي است كه كمترين توقع مخاطبان و علاقهمندان، شنيدن تهمايهاي از صداي پدر در كار او بود. اما وقتي آلبوم «من و بابا» مشتركاً با صداي ايرج و احسان خواجهاميري روانه بازار شد؛ همگان باتعجب به صداي فرزندي گوش كردند كه از نظر ژنتيك زادة ايرج و از نظر هنري «فرزندخواندة» معين به شمار ميرفت! احسان با آنكه عمري با پدر زيسته و از صداي او بهره برده بود؛ در هنر به مردي تأسي كرد كه كيلومترها آنطرفتر، با سبك و شيوهاي ديگر آواز ميخواند. در حقيقت، احسان طبق پسند روز جامعه و براي آنكه فرزند زمان خويشتن بوده باشد، معين را به عنوان پدر آوازي خويش برگزيده بود.
ديگر فرزند آدم مشهوري كه در اين سالها به خوانندگي روي آورد، همايون شجريان، با حدود ده سال سن بيشتر نسبت به احسان خواجهاميري، است. داستان خوانندگي همايون به كلي متفاوت با احسان، امّا در موردي با او مشابه است. همايون با بهرهگيري ژنتيك و موهبت پرورش در زير ساية نماد آواز ايراني و با توجه به اقبال عمومي جامعه نسبت به كار پدر، به تكرار مو به موي كار استاد شجريان پرداخت. در نقد كار همايون، تا آنجا كه به تكنيك و توانايي در آواز مربوط ميشود؛ نميتوان ايرادي را بر او وارد دانست؛ اما اگر بخواهيم به مقولة خلاقيت و ارائه هنر فردي و افزودن چيزي از هنر خود همايون به شنيدههاي قبلي مخاطب بپردازيم، موضوع فرق ميكند. حداقل تفاوت همايون و پدر در اين است كه آن دو براي خواننده شدن، مسيري متفاوت را طي كردهاند. شجريان پدر از كودكي و نوجواني آواز خوانده، سپس از راديو مشهد تا راديو تهران و از دوره پهلوي تا امروز «خان»هاي مختلفي را پشت سر گذاشته و به اين جايگاه رسيده است. اما همايون از آغاز با گنجينهاي آماده و شسته و رفته در خانه روبهرو بوده است. او چندان نيازي به جستوجوي همهجانبه، از مهمترين شرايط لازم براي موفقيت هر هنرجو، در خود احساس نميكرده است. همايون درحاليكه تا كنون براي آموختن هنر به packageهاي اهدايي و اعطايي پدر بسنده كرده است، براي تغيير شيوة تكراري خود در آواز بايد رنجها و مصائب زيادي را به جان بخرد. ضمن اينكه امروز مجبور است با جوانان و ميانسالان زيادي در عرصة آواز ايراني رقابت كند؛ خوانندگاني كه اكثراً به شيوة پدر او ميخوانند، اما نام فاميلياي غير از شجريان را يدك ميكشند.
بد نيست همايون براي بررسي وضعيت هنرمندان ژنتيكي، نيمنگاهي هم به كارنامة مايكل داگلاس بازيگر و پدرش كرك، بازيگر نقش اسپارتاكوس، بيندازد. مايكل در كار بازيگري، ضمن احترام به سابقه و جايگاه رفيع پدرش، در اين هنر توانست براي خود كاراكتر و جايگاه مناسبي دست و پا كند. او حتي توانست اسكاري را كه با همه استحقاق پدرش از او دريغ شده بود؛ وارد كلكسيون افتخارات خود كند. (البته گويا بعدها آكادمي اسكار به كرك داگلاس پدر به تلافي ناديده گرفته شدن حقش يك اسكار افتخاري به او اعطا كرد.)
در سينماي ما نيز، ليلا حاتمي فرزند علي حاتمي، فيلمساز، و زري خوشكام، بازيگر، از ابتداي فعاليت و در عين جواني اعلام كرد كه به دنبال به دست آوردن جايگاه و هويت شخصي خود، جدا از هويت خانوادگياش است. او حالا در دهمين سال فعاليت جدي در زمينه بازيگري تا حدود زيادي در رسيدن به اين هدف، موفق عمل كرده است. اصلاً چرا راه دور برويم؟ در موسيقي ايراني استاد احمد عبادي فرزند برومند ميرزا عبدالله فراهاني، تدوينكننده رديف و نوازنده بزرگ تار و سهتار، بهرغم جايگاه بيبديل پدر در موسيقي و با آنكه پس از درگذشت ميرزا عبدالله ميتوانست از نوازندگان و پيروان سبك او در تقليد شيوهاش بهره ببرد، اما آنقدر كوشيد تا شيوه مخصوص خود را در نوازندگي سهتار، ابداع كرد. درحاليكه احسان و همايون به عنوان دو نيروي جوان و بالقوه تا كنون به هر دليلي نتوانستهاند از موهبت بزرگ همنشيني با دو تن از دُردانههاي آواز ايراني بهره لازم را ببرند و به مرحله تقليد و تكرار افتادهاند. نمونهها فراوان است، اما انصافاً در دنياي جديد، بيتوجهي به ظواهر و جذابيتهاي دمدست و در مقابل جدا كردن هنر ناب با بيشترين تعلقات انساني از ميان بستهها و package ها كاري صعب و دشوار است. براي شناخت بهتر مسئله مثالي ميزنيم:
در صحنهاي از فيلم عاشقانه، ساخته عليرضا داوودنژاد، عاشق جواني براي رويارويي با رقيب ميانسال خود به پايين برج در حال احداث او كه مردي پولدار است، ميرسد. در اين لحظه، برجساز، با خبر از همهجا و كاملاً مسلط بر اوضاع به زيردستان خود فرمان ميدهد كه بالابر و آسانسور ساختمان را خاموش كنند تا جوان مجبور شود طبقات متعدد برج نيمهساز را از راهپله طي كند. جوان درست زماني به پشت بام و نزد رقيب خود ميرسد كه ديگر نا و تواني برايش باقي نمانده است. او خسته و نيمهجان در مقابل حريف و مردانش بر زمين ميافتد. حكايت چگونگي ادامة مسير آوازخوانان جوان ايراني در دنياي جديد تا حدود زيادي به عاشق آن فيلم نزديك است.
اما امروز در همين تهران خودمان، در مسير كوهپيمايي دركه، جايي كه نه از آسانسور و تلهشير دربند خبري هست و نه از تلهكابين توچال، همهروزه، در زير تيغ آفتاب تابستان يا زير برف زمستان، آدمهايي هستند كه دور از هياهوي مدرنيزم پوشالي و وارداتي به سر دادن آواز مشغولاند. چراكه هنر انساني و ناب تا نفسي هست و فرصت عيش برقرار است، همواره زنده خواهد ماند.
چون مي از خم به سبو رفت و گل افكند نقاب
فرصت عيش نگهدار و بزن جامي چند