PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : امیر خسرو بن امیر سیف الدین دهلوی



sara
Sunday 24 February 2008, 07:18 PM
امیر خسرو بن امیر سیف الدین دهلوی
خسرو از عارفان و شاعران پارسی گوی بزرگ هندوستان است.خاندانش در حمله مغول از بلغ به هند رفتند و خسرو از آن خاندان به سال 651 هجری(برابر با 1253 میلادی)در دهلی ولادت یافت.وی در علوم ادبی استاد بود و در تصوف از شیخ نظام الدین محمد بداوی معروف به نظام الدین اولیا پیروی می کرد.بعد از بلوغ در شاعری پادشاهان دهلی را مدح می گفت تا به سال 725 هجری(برابر با 1324 میلادی)در گذشت.امیر خسرو به نظم و نثر آثار فراوان دارد.در غزل از پیروان سعدی بود.در قصیده از شاران قرن ششم خاصه سنائی و خاقانی را تقلید می کرد و در مثنوی تابع نظامی بود.دیوان قصائد و غزل های او به پنج قسمت می شود(تحفه الصغر،وسط الحیوه،غره الکمال،بقیه نقیه،نثایه الکمال).خمسه یی که به تقلید از نظامی ساخته متضمن اشعار دلنشین است(مطلع الانوار،شیرین و خسرو،مجنون و لیلی،آیینه سکندری،هشت بهشت).مثنوی های دیگر از قبیل(قران السعدین،خضر خان و دولرانی،مفتاح الفتوح)و کتب و رسالات منثور متعدد دارد.وی به حق بزرگترین شاعر پارسی گوی هند و صاحب قریحه یی وقاد و اشعار بسیار است.

sara
Sunday 24 February 2008, 07:19 PM
سخن
زهی سکه کیمیای سخن
که یک جو درو نیست جای سخن
گرامی کن گوهر آدمی
گرامی تر گوهر مردمی
بهر خانه زو صلح و جنگی دگر
بهر دل شتاب و درنگی دگر

سخن گر نه جانست بنگر بهوش
چرا مردم مرده باید خموش
اگر عمر جاوید خوانی هم اوست
وگر چشمه زندگانی هم اوست

hichnafar
Saturday 8 March 2008, 08:09 PM
خبرت هست که از خویش خبر نیست مرا
گذری کن که زغم راه گذرنیست مرا
گرسرم درسر سودات رودنیست عجب
سرسودای تودارم غم سرنیست مرا
بی رخت اشک همی بارم وگل می کارم
غیر ازاین کارکنون کاردگرنیست مرا

hichnafar
Sunday 6 April 2008, 12:45 PM
دلم در عاشقی آواره شد آواره تر بادا
تنم از بی‌دلی بیچاره شد بیچاره تر بادا
به تاراج عزیزان زلف تو عیاریی دارد
به خونریز غریبان چشم تو عیاره تر بادا
رخت تازه است و بهر مردن خود تازه ترخواهم
دلت خاره‌ست و بهر کشتن من خاره تر بادا
گرای زاهد دعای خیر میگویی مرا این گو
که آن آواره‌ی از کوی بتان آواره تر بادا
همه گویند کز خون‌خواریش خلقی بجان آمد
من این گویم که بهرجان من خون خواره تر بادا
دل من پاره گشت از غم نه زان گونه که به گردد
و گر جانان بدین شادست یا رب پاره تر بادا
چو با تردامنی خو کرد خسرو با دو چشم تر
به آب چشم پاکان دامنش همواره تر بادا

hichnafar
Tuesday 6 May 2008, 06:29 PM
خوش خلعتی است جسم ولی استوار نیست

خوش حالتی است عمر ولی پایدار نیست

خوش منزلی است عرصه‌ی روی زمین دریغ

کانجا مجال عیش و مقام قرار نیست


دل در جهان مبند که کس را ازین عروس

جز آب دیده خون جگر در کنار نیست


غره مشو ز جاه مجازی به اعتبار

کاین جاه را به نزد خدا اعتبار نیست


زنهار اختیار مکن بهر منزلی

کانجا بدست هیچکس اختیار نیست

hichnafar
Monday 2 June 2008, 09:11 AM
جان برلب است عاشق بخت آزمای را

دستوریی خنده لب جان‌فزای را

مطرب بزن رهی و مبین زهد من از انک

بر سبحه‌ی نست شرف چنگ و نای را


نازک مگوی ساعد خوبان که خرد کرد

چندین هزار بازروی زور آزمای را


ای دوست عشق چون همه چشم است گوش نیست

چه جای پند خسرو شوریده رای را

hichnafar
Sunday 29 June 2008, 10:11 AM
سری دارم که سامان نیست او را

به دل دردی که درمان نیست او را

به راه انتظارم هست چشمی

که خوابی هم پریشان نیست او را


به عشق از گریه هم ماندم چه جویم

باران از کشتی که یاران نیست او را


فرامش کرد عمرم روز را ز اینک

شبی دارم که پایان نیست او را


خط نو خیز و لب ساده از آنست

خوش آن مضمون که عنوان نیست او را


ز خسرو رخ مپیچ ار گشت ناچیز

خیالی هست گرجان نیست او را