PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : منصور حلاج(قرن 2)



sara
Sunday 9 March 2008, 03:02 PM
استاد سمعنای در کتاب انساب آورده که مواد او حسین منصور حلاج ابیضای فارس است و در دارالمومنین شوشتر نشو و نما یافته دو سال در آنجا به تلمذ سهل بن عبداللا اشتغال نمود آنگاه در سن 18 سالگی از آنجا به بغداد رفت و با صوفیه آمیزش نمود مدتی در صحبت جنید و ابوالحسن نوری به سر برد و باز به شوشتر آمد و کدخدا شد سپس باز با جمعی از فقرا به بغداد رفت پس از آن به شوشتر آمد و قریب یکسال اقامت کرد و در این مرتبه او را وقعی در دل مردم به هم رسید تا آنکه اکثر ابنای زمان بر او حسد بردند آنگاه 5 سال از شوشتر غیب شده به خراسان و ماورالنهر از آنجا به سیستان و از آنجا به فارس رفت و شروع در نصیحت خلق و دعوت ایشان به جانب پروردگار نمود آنجا او را عبدالله زاهد می گفتند آنگاه از فارس به اهواز رفت و فرزند خود احمد نام را از شوشتر به آنجا طلبید و در مقام اشراق قلب و کرامات شده از اسرار مردم و ضمایر ایشان خبر می داد و بنابر این او را حلاج الاسرار می گفتند تا آنکه ملقب به حلاج شد بعد از آن به بصره آمد و اندک روی آنجا بود و دوباره به مکه رفت پس جمعی از علمای ظاهر مانند محمدبن داوود و امثال او بر او متغییر شدند و خلیفه وقت معتصم را نیز بر او متغییر ساختند که اناالحق گوید علمای دیانت به مجرد امر وزیر باباحه خون حسین محضر نوشتند و مضمون را به عرض خلیفه رسانیدند و بعد از دو روز حکم شد که دو هزار تازیانه بر او بزنند اگر بمیرد فبها والا سر او را از بدن جدا سازند آنگاه او را به سر جسر بغداد بردند و دو هزار تازیانه زدند و حسین در هیچ مرتبه آهی نکشید و همین می گفت پس او را بردند تا به دارش کشند مخلوق به دور او گرد آمده بودند و او نگاه می کرد و می گفت حق حق حق انالحق در این حال درویشی از او پرسید عضق چیست؟گفت امروز بینی و فردا بینی و پس فردا بینی یعنی امروزم بکشند و دوم روزم بسوزند و سیم روزم بر باد دهند خادم وصیتی خواست گفت نفس را به چیزی مشغول دار وگر نه ترا مشغول گرداند.پسرش گفت ای پدر مرا وصیتی کن.گفت چون جهانیان در اعمال کوشند تو در چیزی که آن علم حقیقت است پس در راه که می رفت می خرامید با بنده ای گران و نعره زنان می گفت حق حق حق تا به زیر دارش بردند بوسه بر دار داد و گفت معراج مردان عشق است پس دستش بریدند خنده زد گفتند چیست؟گفت الحمدالله که دست ما بریدند مرد آن باشد که دست صفات ما را که کلاه همت از تارک عرش می بارد ببرد.پاهاش بریدند تبسمی کرد . گفت بدین پای که سفر خاکی کردمی قدمی دیگر دارم که هم اکنون سفر هر دو عالم خواهم کرد پس دو دست بریده را بر روی مالید و سرخ روی شد گفتند چرا؟گفت نمازی که عاشقان گزارند وضو را چنین باید کرد پس چشم هایش را برکندند و فغان خلایق برخاست بعضی گریستند و بعضی سنگ می انداختند سپس خواستند که زیبانش ببرند گفت چنان صبر کنید سخنی بگویم روی سوی آسمان کرد و گفت بدین رنجی که از برای من می دارند محرومشان مکن و از این دولتشان بی نصیب مگردان الحمدالله اگر دست و پای من بریدند بر سر کوی تو بریدندم و اگر سرم از تن جدا کردند در مشاهده جمال تو بود و اگر سرم از او نقصانی پذیرد بد باشد پس گوش و بینی او را بریدند و آخر کلمه ای که بر او متکلم شد این بود که حب الواحد افرارالواحد له.این آیه را خواند که معنای آن چنین است و آنانکه ایمان به روز رستاخیز ندارند از روی استهزا تقاضای ظهور آنرا با شتاب دارند اما مومنان سخت ترسناکند و می دانند آن روز بر حق است.
تولد او به سال 140ه.ق. و شهادتش در سال 206ه.ق. روی داده و از اشعار نقل شده همگی منسوب به وی می باشند.

sara
Sunday 9 March 2008, 03:03 PM
الا ای گوهر بحر مصفا
که در عالم توئی پنهان و پیدا
وجودت بهر اظهار کمالات
چو از غیب هویت شد هویدا
برای جلوه عشق جهانسوز
بسی آئینه ها کردی اشیا
زهر آئینه دیداری نمودی
بهر چشمی در او کردی تماشا
جهان آسوده در کتم عدم بود
بر آوردی ز عالم شور و غوغا
گهی با جان مجنون عشق بازی
گهی دل ها بری با حسن لیلا
تو هم عشقی و معشوقی و عاشق
تو هم دردی و هم اصل مداوا
توئی پیدا یه عشق دلبر
توئی سرمایه عشاق شیدا
نیاز وامق بیچاره او تست
هم از تو عشوه ها ناز عذرا
به چشم عارفانت می نماید
جهان جمله تن و تو جان تنها
ولیکن عاشقان با دیده دوست
جهان گم دیده در نور تجلا
شناسندت بفردانیت امروز
که حاجت نیست ایشانرا به فردا
سخن مستانه می گوید حسینت
که دادش ساقی عشق تو صهبا
منم معذور ای عشق ار بگویم
چو چشمم گشت در نور تو بینا