PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : حرفي بي اختيار با ايرج جنتي عطايي



Leon
Friday 18 April 2008, 12:52 PM
موضوع : حرفي بي اختيار با ايرج جنتي عطايي
نویسنده : مزدا موسی زاده


آنچه مي شنيدم باورم نمي شد ، يك بار ديگر هم اينگونه به غير باور بودن لحظه هايم رسيده بودم آن هم زماني بود كه براي بار نخست ” درخت” را شنيدم. اما اين بار در كنار سفره هفت سين صميمي مادرم با شنيدن” معجزه خاموش ” به بي باوري مطلق رسيده بودم. گويا من بودم كه در طول اين ترانه تفسير و تاويل مي شدم و لحظه به لحظه در اوج باروري نابودتر ميشدم.
اين معجزه براي من نه خاموش بود و نه فراموش . هماني بود كه سالها پس از ترانه خاكستري در انتظارش بودم ، درست همان حرفهايي بود كه سالها نميتوانستم بيانشان كنم و اينك به معجزه قلم نوراني تو ، ” تو كه تاويل زندگي ام هستي” تو كه ايرج جنتي عطايي هستي به بار نشسته و نفسهايم را در سينه حبس كرده بود.

ايرج نازنينم !
قصدم مداحي و ستايش و حرافي نيست اما اختيارم در دست خويشتن نيست ، دل پرپر شده ام بر من واجب كرده كه اينها را بگويم پس ميگويم.
نمي دانم ديگران چگونه به ترانه هايت نگاه ميكنند يا چگونه به آنها گوش ميدهند اما من با ترانه هايت زندگي ميكنم كه هيچ ، مرگ را هم هر بار تجربه ميكنم. به قول پر شرافت خودت طعم خيس اندوه را در اين كنج خاكستري پرپرم به تماشا مينشينم و تنهايي را با خودم مرور ميكنم.

ايرج ناب گوي من !
بايد اعتراف كنم كه ديگر از ترانه هايت ميترسم . وحشت دارم كه ترانه هاي تازه ميلاد يافته ات را گوش دهم. وحشت دارم كه اين دل تكه تكه شده ي تنهايم را به ترانه هاي نوراني ات بسپارم كه از اين هيچ هم هيچ نماند. مگر يك دل تنها چقدر ميتواند دوام داشته باشد كه تو با آن اينچنين ميكني! چقدر بايد بميرد و زنده شود با پروانه اي در مشتت ؟ چقدر بايد ديوانه تر از اين شود با درخت و خاكستري و خورجينت ؟ تا كجا بايد در قفس تنهايي بي وقفه ي تو با پوست شير و دريايي و ياور هميشه مؤمنت پرواز كند ؟ و حالا با اين ترانه ات ، با معجزه خاموشت همه ي تنهايي هايش را باور كند؟
خودت قضاوت كن اي سراسر ترانه ! نبايد بترسم؟ نبايد در هراس گم شوم ؟ هر روز كه بالغتر ميشوم بيشتر ميترسم از تو و ترانه هايت اي بزرگ انديشه ام. با اين همه خودت بگو چگونه ميتوانم تا چند ماه ديگر به ضيافت تو و ابي و بابك بيات بروم ؟ مني كه با معجزه خاموشت ويران شده ام !

ايرج جنتي عطايي عزيزم!
تو كه گفته بودي ” بگو نه به خط كشيدن رو پر پرواز رؤيا ” چه شد كه اينك در معجزه خاموشت خالي شده اي از رؤيا ؟ اين چه تجربه ي من- سوزي بود كه با تو اينچنين كرد؟ اين چه فاجعه ساده اي بود كه سايه ات را پژمرد ؟ لبريزم از اين تجربه ي من- سوز ، چه خوب كه تو هستي اي عزيز موندني ، چه خوب كه هستي و پرپر شدنم را اينچنين به مسلخ ترانه هايت تصوير ميكني . اي به داد من رسيده ! واژه در برابرت كم ميشود و حقيقت به عرش پرواز ميكند. تو كي هستي كه بي تو بودن مثل با تو بودنه ؟

ايرج جان !
از فاصله دورم كن كه با ترانه هاي تو اگرچه تنها اگرچه بي كس اگرچه ويران و ديوانه ام اما با تو و با خداي تو هستم و اين برايم همه چيز است . يه خاطره با من باش ، يه گريه مرورم كن و به تماشاي ويران شدنم بنشين كه همين برايم بس است. معجزه خاموشت اتفاقي بود كه افتاد ، نوبت توست كه بنشيني و تماشايم كني.

خسته ام ، ويرانم ، آه ! ايرج جان ! خداحافظ
آه ! خداحافظ.....