PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : علی جعفری



Hmd_N
Friday 18 April 2008, 11:39 PM
علی جعفری در سال 1323 در شهر ساوه به دنیا آمد. تحصیلات ابتدایی و متوسطه را در همان شهر به پایان برد. برای ادامه تحصیل وارد دانشکده ی الهیات و معارف اسلامی دانشگاه تهران شد که تا درجه ی فوق لیسانس پیش رفت. برای دکترای فلسفه به دانشگاه قاهره ی مصر وارد شد اما با آغاز انقلاب تحصیل را رها کرده و به ایران بازگشت. بعدها با سال ها دوری از وطن از فلسفه جدا و به ادبیات پیوست.

ترجمه ی " زندگی سیاه " مجموعه شعری از جک دیویس شاعر استرالیایی، مجموعه ی " قصه های اعتراض " از پنج نویسنده استرالیایی و مجموعه شعر " سفر سفر " (sefre safar ) و مجموعه شعر " کومه ای در انتهای جهان " و مجموعه شهر " خوان آخر " از آثار اوست.

Hmd_N
Friday 18 April 2008, 11:48 PM
بی خیالش

Take It Easy
( ضرب المثل رایج در استرالیا )



آخر چه گونه می شود
آسان گرفت کار
بی هیچ دغدغه بر طبل بی خیال
وقتی که پتک روزگار
بی صبر و بی قرار
بر کدوی بی حاصل کله می زند.

آخر چه گونه می شود
بوسید و بر فرق گذاشت
دستی که این چنین
بی تشویش و ذره ای درنگ
بر رشته ی حیات
تبر کینه می زند.

من جهد می کنم
من سعی می کنم
که مشکل آهسته تر رود
لیک بی شک و با یقین
خندان در آینه
بر ریش و سبیل خویش
خنده می زند.


( علی جعفری )

Hmd_N
Friday 18 April 2008, 11:57 PM
کومه ای در انتهای جهان

دریا



دریا که موج می زند
صدفی
ماهی خردی
تخته پاره ای
چیزی
که شاید شایسته ی سقف کومه ای باشد
در انتهای جهان.

دریا که موج می زند
دل ماهیگیر
به تورهای خویش می پیچد
دل دریا نشستگان
از خون خویش می جوشد.

دریا که موج می زند
همیشه نمک نیست
همیشه صدف نیست
و نبوده همیشه گنج بادآور.

دریا که موج می زند
صندوق های برده (barde) می آید
با مهر و نشان "رفیوجی"*
با انگشن نشان "امنستی"*.

صندوق های سرخ
صندوق های سبز
صندوق های زرد
صندوق های سپید
صندوق های سیاه
با محموله هایی همه یک دست

یک دست آه سرد
یک دست اشک گرم
یک دست به زانو در نیامدن.


( علی جعفری )

* رفیوجی : پناهنده
* امنستی : سازمان عفو بین المللی سازمان ملل

hichnafar
Sunday 20 April 2008, 01:25 PM
سلام !
خیلی ممنون به خاطر تاپیکتون بااجازه برای راحتی بازدیدکننده ها ادغامشون کردم .

Hmd_N
Tuesday 22 April 2008, 12:21 AM
قرنطینه



قدت به سرو ماند ؟
بازو به ران گاو ؟
کمرت پشت پیل را به خاک تواند زد
از کدام راه می رسی ؟
از کدام چشمه می نوشی ؟
با عینکت چه رنگی می بینی ؟
دندان هایت ردیف و بی کرم است ؟
آه، خدایت نگه دارد ای جوان!
چون به چشم پناه جوی من
نگاه کردی

تبار اقیانوسی چشمت
هوای باران داشت
اگرچه دریاها
توان شستن اشک را
نداشته است هرگز.

چشمت برادرانه بود و عاشق بود

کدام ضربه
کدام دست
کدام شلاقی
ما را از هم دور کرده است ؟

وقتی که زنجیر های " بوکینگهام "
در مزارع سبز مالاریا
به نی زار مرده ات می برد
کدام گرگ
کدامین برادری
مرا به ثمن بخس بازار برده بود ؟
خدایت نگه دارد ای جوان
تو
بی هیچ اشارتی
نه مهره ی بازو
نه خال گردنی
تنها به اشارت دریایی چشمت
حل معما کردی.

( علی جعفری )

Hmd_N
Tuesday 27 May 2008, 01:16 AM
دریغ


نه قطره ی نوری
کابوس لمپا را آشفته می کند
نه هرزه پنجه ی بادی
شعله ی لرزان شمع را
تنها هجوم ارواح بی خودیست
و اندام بیدار خواب پرده ی اوهام.

شطی نیست.
نه رودخانه ای
نه کرم تاب زمزمه ای جویی.
خشک رود است و سوت و کور کویر
و داغ های نمک
بسته بر حواشی لب
اگر چه رهروان عاشق خطه
بی سر و دستار
بر لاخ های بی فریاد
پوزار پوده می سایند
تا شیارهای آیش را
با پنجه های گر گرفته ی خواهش
در شکوفه بنشانند

دریغ
خاک یائسه حتی
تخم دریغ را نمی روید.


( علی جعفری )

Hmd_N
Sunday 1 June 2008, 01:35 AM
چهار فصل


فروردین
نوباوه ایست
تاتی کنان و آب بر دهان.


تیر
قد کشیده جوانی
سبلت دمیده با قامتی چمان.


مهر
عاقله مردی
نیم تلخ، نیم نگران.


اسفند
پابه زا و مادرانه در راه است
از پس لفاف سرد خزان.

Hmd_N
Saturday 26 July 2008, 01:04 AM
ناگزیر



آن سان که کودک را از پستان مادر
گزیر نیست
آن سان که عسل کاران را از غنچه ی دهانت
گزیر نیست
خیال مرا از خام پختن وصالت
گزیر نیست.

رفتن از تاتی کردن آغاز می شود.
سخن از یک حرف و دو حرف بر زبان.

شعر را از نام تو گزیر نیست
که ساده است و آسان است
همانند آوازهای نخستین آدمی.


( علی جعفری )