PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : به کجا چنين شتابان؟!



Leon
Saturday 10 May 2008, 12:22 PM
.: به کجا چنين شتابان؟! :.



You can see links before reply



دهه پنجاه خورشيدی را به واقع می توان نقطه عطفی در تاريخ موسيقی ايران محسوب نمود.ظهور و حضور پررنگ و چشمگير ابر ستارگانی بی تکرار در وادی موسيقی اعم از ترانه سرا، آهنگ ساز و آوازخوان در اين دهه جانی دوباره به موسيقی نيمه جان و ضعيف و به عبارتی صحيح تر سخيف و کافه ای که تا قبل از آن در غياب موسيقی نوين ميدان دار اصلی اين عرصه بود بخشيد و در يک جهش سريع و خارق العاده سبب شد تا سلايق عامه جامعه دگرگون گرديده و موسيقی به ابزاری بسيار با ارزش و قدرتمند جهت بازگو نمودن عميق ترين و زيباترين مفاهيم اجتماعی مبدل شود.



اما از بد حادثه اين سير تحول مثبت و تاريخی ديری نپاييد و با رخداد انقلاب سال پنجاه و هفت به ناگزير دچار ورطه رکود شده و موسيقی جديدی از نوع حماسی انقلابی جايگزين آن گرديد و از آن پس دو جريان متفاوت و متضاد در موسيقی ايرانی پديدار شد، يکی ادامه بطئی و نسبتاً مبهم موسيقی نوين دهه پنجاه در خارج از کشور که با سخت جانی و در عين تمامی مصائب و گرفتاری های موجود در آن سوی آب ها و تنها با تکيه بر تعهد و از خود گذشتگی ابر ستارگان اين مقوله به حيات خويش ادامه می داد و ديگری موسيقی اجباری دولتی که از سوی قدرت حاکمه به جامعه تزريق می گرديد و نکته بسيار جالب توجه در اين رقابت ناعادلانه و نابرابر در گذر زمان، پا گرفتن و از نو ريشه دوانيدن ديگر باره موسيقی نوين و در نهايت از ميدان به در نمودن موسيقی تصنعی و منفعل تبليغاتی دولتی بود که نتيجه آن را در چند ساله اخير شاهد بوده ايم.



اما عجيب تر از آن، حرکت ارتجاعی موسيقی پاپ پس از این پیروزی دلنشین به سوی موسيقی منحط کافه ای قبل از دهه پنجاه البته با رنگ و لعابی جديد است!به جز در مواردی انگشت شمار، موسيقی پاپ چه در داخل و چه در خارج از کشور با شتابی ديوانه وار به سوی موسيقی کافه ای و کلاه مخملی و داش مشتی! قبل از دهه پنجاه روانه است.نمونه اين موسيقی به راستی سخيف و بی مايه را علاوه بر شبکه های لس آنجلسی در شبکه های تحت حمايت دستگاه حاکمه از جمله تلويزيون ماهواره ای مهاجر به کرات شاهد بوده ايم.



پرسش اينجاست که در سرزمينی با قريب به هفتاد ميليون جمعيت آيا تمام بضاعت هنری ما به همين هجويات و لاطائلات ختم می شود؟؟؟آيا موسيقی به مثابه يکی از هنرهای هفتگانه که درست يا نادرست مدعی هستيم که تنها نزد ايرانيان است و بس!در مشتی ترانه و ويدئوهای مهوع و بی محتوايی که اين روزها چونان علف های هرز در جای جای دشت موسيقی ما می رويد خلاصه می شود؟؟



وضعيت اسفناکی است ...

آنچه که امروز در آن سوی آب ها و در عين حضور بانيان و ابر ستارگان تاريخی موسيقی و ترانه می گذرد، پس از ادغام فرهنگی ماهواره ای و اينترنتی و وصال دوباره اهالی موسيقی در داخل و خارج از کشور نيز چندان دلپذير و خوشايند نيست و موج سبک گرايی کماکان به حرکت ويرانگر خود مشغول است.



البته پر واضح است که موسيقی نيز مانند ساير شاخه های هنر نياز به بستر سازی های جديد جهت پاسخگويی به خواست های جوامع امروزين دارد و فارغ از ارزش های تاريخی و نوستالژيک، موسيقی درخشان دهه پنجاه هم نياز امروز جامعه را پاسخگو نخواهد بود.نمونه بی بديل پاسخگويی صحيح را می توان در شب نيلوفری، اثری ماندگار از ابرستارگانی چون ايرج جنتی عطايی، سياوش قميشی و ابی عزيز جست که در کنار رعايت ارزش ها و اصول کلی ترانه نوين با بستر سازی امروزی ، مورد استقبال بی نظير عامه نيز قرار گرفت.



شوربختانه اکنون ترانه های شاد در بيشتر موارد جای خود را به هجويات آنچنانی داده و اکثر ترانه های سياسی اجتماعی در حد سرودهای انقلابی سطحی و شعارزده متوقف می شوند و متاسفانه در گير و دار اين بازار مکاره از انگشت شمار متوليان حقيقی موسيقی نوين کار چندانی ساخته نيست و در ميان بهت عميق صاحبان انديشه، اثری مانند بيست(کار اخير برادران جعفری) به گزارش سايت رسمی کمپانی آونگ به سرعت و راحتی اثری مانند راه من که عصاره تلاش چندين ساله اساطير به نام موسيقی نوين ايران است را پشت سر می گذارد.



جای بسی تاسف است...و می ماند اين پرسشی که دائماً ذهن را به چالش می طلبد:چه بر سر ما آمده است؟و به کجا می رويم چنين شتابان؟؟!

Leon
Tuesday 20 January 2009, 06:49 PM
سالهای دهه ی 40 و 50 شمسی سالهای شروع حرکتی نوین و برداشتن گام هایی بزرگ و طلایی در عرصه موسیقی و ترانه سرزمین ما بود و دنیای موزیک ما طی زحمات بیشمار بسیاری از بزرگان که در این زمینه فعالیت داشتند دچار تحولی اساسی شد و با سرعتی باور نکردنی به سمت مراحل بالاتر پیش رفت. در این پیشرفت ها اثر ترانه و ترانه سالاری بسیار به چشم می آید ، مطمئنا افراد زیادی در شکل‌ گیری این امر نقش داشتند. از ترانه سراها گرفته تا آهنگسازان و خوانندگان و ... که باعث ارتقا بنیادی در موسیقی ما شدند.
این امری طبیعی است که اهل هنر از جامعه و طرز فکر و روحیات آن نشات می گیرند و هر وقت جامعه از لحاظ فکری به سطح والاتر از درک و دانش برسند ، اندیشمندان و هنرمندان آن در سطح های بالاتری قرار می گیرند. اگر به بررسی جامعه ی پویای ایران در دهه ی 50 بپردازیم متوجه می شویم که در این دهه جامعه دچار پیشرفتهایی اساسی از لحاظ دانش عمومی، سطح فکر سیاسی و آزادی خواهی شد که در مقایسه با خیلی از جوامع هم سطحش در آن دوران چندین گام به جلوتر رفت. اندیشمندان و هنرمندان با جامعه‌ی خود رابطه متقابلی دارند، هر گاه هر کدام از آنها دچار پیشرفتی شوند قطعا روی همدیگر تاثیر می گذارند.
جامعه ی رو به ارتقا آن زمان ( ازجمله : جوانان ، اندیشمندان ، روشنفکران ، هنرمندان و...) موجبات بوجود آمدن انقلابی شدند که بدون درنظر گرفتن نتیجه آن (که به دلیل مشکلات و برنامه ریزی های نا مناسب و وجود نیروهای غیره باعث روی کار آمدن حکومت دیکتاتوری دینی بود) راهی بود به سمت پیشرفت بیشتر و آزادی بیشتر که نمی توان از این حقیقت چشم فرو بست.
با نگاهی به هنرمندان محبوب موسیقی در آن دوره، اسم هایی می بینیم که هر کدام به نوعی در حفظ و دیانت کلام به نوعی کوشیده اند از گوگوش ، داریوش ، ابی ، ستار ، عارف و ... گرفته تا ایرج جنتی عطایی ، اسفندیار منفردزاده ، شهیار قنبری ، مرحوم واروژان ، مرحوم بابک بیات ، اردلان سرفراز، زویا زاکاریان و...
اما اکنون وقتی جدا از نام های گذشته و افرادی انگشت شمار که بعد از انقلاب در خارج کشور ظهور کردند شخص خاصی که توانسته باشد تحولی ایجاد کند و چیزی جدید ارائه کند نمی توان دید. وقتی امروزه به بررسی نو ظهوران موسیقی سرزمینمان می پردازیم کسانی که اکنون چنان محبوبیتی دارند که در 90% مکان هایی که موسیقی پخش میشود ( شبکه های ماهواره ای ، رادیو ، مجالس ، اتومبیل ها و...) صدای آنها شنیده میشود؛ کلام ها و ملودی های مبتذلی که ناشی از ذهن بسته و کم دانش این نو ظهوران است، آثاری که عمر ماندگاری آنان به مانند همان وقت کمی است که روی تهیه ی آنان میگذارند است، آثاری که به همان سرعتی که می آیند با همان سرعت هم از یادها می‌روند. آیا جامعه ی ما، که همیشه سنگ ادبیات پر بار خود را به سینه میزند لایق این است که چنین کلام های مبتذل و بی مصرفی وارد موسیقی آن شود ، واقعا ما به سمت کدام بیراهه می رویم؟
جامعه ی دهه ی 50 چه بود که جوانانش چنان طرز فکر بالایی داشتند ، پیشنهاد می کنم این دو خط را با هم بخوانیم تا به عمق این فاجعه بیشتر پی ببریم.
جوان دهه ی 50 در زمان خود اینگونه نوشته :
پاکی آبی یا ابر نه خدایا شبنمی قد آغوش منی نه زیادی نه کمی
اما ترانه سرای هم نسل ما که کارخانه ی تولید ترانه دارد و روزی 3 ترانه وارد بازار می کند و خیلی ها هم برای او به به چه چه میکنند دیدگاهش این است:
سلام به اونی که تو دلم درخشید من دیگه دوستت ندارم ببخشید
خانم مریم حیدر زاده که به قول یکی از دوستان در طول سه سال به اندازه تمامی کارنامه هنری ایرج جنتی عطایی ، اردلان سرفراز ، شهیار قنبری و زویا زاکاریان ترانه روانه بازار کرده و یا امثال مریم حیدر زاده ها که کم هم نیستند چه مقصودی را دنبال می کنند ، آیا اینان دلسوزان ترانه اند یا جلادان ترانه ! که این گونه حیثیت کلام را زیر پا می گذارند، به نظر من اینان بودند که باعث افت سلیقه ی بسیاری از مخاطبین موسیقی و به اصطلاح مخاطبین عام شدند تا جایی که اکنون کلام رپ به یکی از پر طرفدارترین سبک ها بدل شده است، کلام هایی که بجز یکی دو نفر بقیه از حقیر ترین و پست ترین الفاظ و ابیات برای پر کردن آهنگ های خود استفاده میکنند،
خوشمزه تر از آیث پکی
عاشقت شدم وقتی کرواتم ُ بستی
چقد خشگلی بی شرف
و .....
به راستی چه عواملی باعث شد اینگونه از آن شرایط رو به رشد و بالندگی به چنین جایی برسیم و جامعه ی ما دچار چنین افت فکری و سلیقه ای شود ؟! به کجا میرویم ؟!
چه عواملی باعث شدند تا هر بی دانشی وارد این عرصه هنر شوند و خود را هنرمند بخوانند ؟ چه چیزی باعث شده تا کلام حقیر حیدر زاده ، بابک روزبه ، ترانه مکرم و... از آن طرف و موسیقی زیرزمینی و تاریک رپ از این طرف اینقدر رشد کنند؟!
این ها همه سوالات و مشکلاتی است که پاسخ و حل آنها نیازمند صرف وقت و هزینه های بسیاری است و باید هر طور شده جلوی این آفت موسیقی را گرفت تا آنقدر پیش نرود که دیگر نه جوانه ای باشد نه ریشه ای و خاک هم فاسد شده باشد ! . اینجا این سوال مطرح میشود دلسوزان موسیقی ما کجایند کسانی که در گذشته باعث آن پیشرفت چشم گیر شدند. آیا از بزرگانی همچون ابی که از او به عنوان ترانه خوان اول این سرزمین یاد می شود نباید انتظار داشت که همیشه این حقانیت ترانه را حفظ کند و هیچگاه تن به خواندن ترانه ای از همین کسانی که باعث این کج سلیقه گی و آفت شده اند ندهد؟!
در اینجا بحث را میکشانم به همکاری اخیر ابی با دو خواننده جوان یعنی کامران و هومن که نتیجه آن آهنگ "مگه فرشته هم بده" بود. آهنگ و تنظیم ضعیف رامین زمانی و ترانه ضعیف تر مریم حیدر زاده باعث شد تا این آهنگ نتواند انتظار ها را از ابی که همیشه کارش را با وسواس خاصی انجام داده برآورده کند؛ همخوانی با جوانان به وسیله بزرگانی همچون ابی کاری پسندیده است که میتواند به ارتقاء موسیقی این جوانان کمک کند، اما بقول معروف " هر چیزی به راهش" .
بله ابی جان این راهش نبود، آیا همخوانی با جوانان و تن دادن به ترانه ی ضعیف مریم حیدر زاده می تواند سطح کاری آنها را بالاتر ببرد؟ آیا نمی شد این همخوانی با یک اثر که روی آن بیش از این ها زحمت کشیده شده انجام شود و از یک ترانه سالم و با مضمونی جدید و حرفی تازه صورت گیرد؟ چرا و چگونه است که ابی با این همه سابقه ی هنری و محبوبیت و موفقیت و داشتن این همه طرفدار مشکل پسند به خود اجازه می دهد با پا گذاشتن در سبک کامران و هومن با ترانه و افکار آنها همخوانی کند، ولی نمی شد کامران و هومن بیایند و همخوانی خود را با ابی با ترانه ای شگرف و تازه و از جنس افکار ابی داشته باشند و از بزرگانی همچون ایرج جنتی عطایی و زویا زاکاریان و شهیار قنبری و ... بخوانند.
اگر این همخوانی با ترانه ای قوی از هنرمندان بزرگ این عرصه انجام می شد آیا نمیتوانست موجبات تشویق این دو جوان را به همراه داشته باشد تا این دو در پی این تشویق ها از این به بعد در انتخاب ترانه هایشان دقت بیشتر و وسواس بیشتری بخرج دهند و از کلام های سبکی مانند " سنیوریتا نترس از عاشق شدن بیا اون با من " ، " نمره 20 کلاسُ نمیخوام" استفاده نکنند ،آیا اینگونه همکاری ها نمی توانست مرهمی برای زخم عمیق وارده بر پیکر ترانه داشته باشد همان زخمی که ابی خود همیشه از آن ناله میکند و همیشه اظهار رنج خود را از این ترانه های بد اعلام میکند؟ !
کمی فکر کنیم ، اینکه این آهنگ صرفا برای تبلیغات کنسرت فروم ضبط شده اصلا نمی تواند دلیل قانع کننده ای باشد ، چون هم امکاناتش وجود دارد و هم اینکه ابی با این کارنامه ی درخشان هنری همیشه انتخاب هایش زبان زد بوده و می شد بهترین انتخاب برای این همخوانی صورت میگرفت ، در هر صورت امیدوارم از این به بعد دیگر شاهد چنین همخوانی هایی نباشیم .



نویسنده : امیر جمشیدی - نویسنده ی افتخاری