PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : چشم ها و گوشهایمان را باز کنیم !



Leon
Tuesday 20 May 2008, 01:13 AM
موضوع :چشم ها و گوشهایمان را باز کنیم !

نویسنده :پویان مقدسی



نمی دانم ما دیگر از چه قماشی هستیم، ما دیگر از چه عقبه ی فرهنگی و سیاسی ای بهره برده ایم که به این وانفسا که امروز در آن غوطه وریم رسیده ایم. ما جهان را، هنر را، دانش را، تعهد را چگونه می بینیم و معنا می کنیم که همیشه طلبکاریم !
طلب ما چیست از هنرمند ؟ هنرمند باید چه کند تا در آستان مقدس مردم، سرانجام یک روز فحش نخورد ؟ چرا هنرمند در این سرزمین از هر سو باید زیر تازیانه باشد، از حکومت، از تبعید، از مردم، از هوادار ؟ پس سهم هنرمند چیست ؟
پنج شش سال است که در این جهان مجازی از موسیقی و ترانه می نویسم. از ابی، جنتی عطایی، بابک بیات، اردلان و شهیار و داریوش و گوگوش و فرهاد، از منفرد زاده، واروژان، فرید، از همه نوشته ام، اما هر روز و هر هفته به جای مشاهده ی رشد فکری مخاطب، چیزهایی می بینم که به راستی حقارت بار است. این اتفاقات اندوه را عمیق به دل می نشاند و قلب انسان را کباب می کند برای هنرمند. برای این قشری که همه چیزش را فدا می کند، تمام زندگی اش را خرج می کند، جوانی اش را، تفکر و سلامتی اش را، آزادی اش را، تا زبان یک ملت باشد، تا لحظه های ناب برای مردمش خلق کند. اما یک شبه، یه ساعته، یک دقیقه ای از اوج افتخار به فرش فرو می کشانندش. یک لحظه کافی ست که با زبان عده ای یاوه باف در رسانه یا اینترنت، هنرمند متعهد، وطن فروش شود و هنرمند بیدار، هنرمند هزار سال خوابیده. هنرمند خوش صدا، به انکر الاصوات، و ترانه سرای درخشان به تصنیف نویس سر گور. و شگفتا که مردم هم همسو می شوند با همین یاوه بافان و به جای بوسه دیروز به هنرمند تف می اندازند.
نمی دانم ما چه هستیم ؟ جنگ ما با کیست ؟ دشمنمان کجاست ؟ با استبداد می جنگیم یا با هنرمند مبارز ؟ با خرافات می جنگیم یا با ترانه خوان روشن گر ؟ با دروغ در ستیزیم یا با هنرمند راستین ؟ ما کجاییم ؟ ما چه می گوییم ؟
در گوشه ی خانه هایمان در این سو و آن سوترک، پشت این صفحه کلید و مانیتور و ماهواره لمیده ایم و بیمارگونه فقط طلب می کنیم، فقط می خواهیم. و تا دیر می شود باید گردن بزنیم و حرصمان را بخوابانیم. به راستی هر کدام دیکتاتوری بزرگ در وجودمان داریم. یک عمر از حیاتمان می گذرد، در مدرسه، در دانشگاه، در خانه، در محل کار، یک بار هم به خاطر نداریم که یادمان افتاده باشد تعهد به مردم و خاک و سرزمین چیست، یک بار مسئولیت اجتماعی خود را درک نکرده ایم، هر چه به خوردمان دادند خورده ایم، هر چه بر سرمان آورده اند پذیرفته ایم، اما نوبت به دیگران، به هنرمند بی دفاع که می رسد، زبانمان بلند است و چسبناک، ساطور برای شقه کردن. زبانی که متر می شود برای سنجش تعهد هنرمند، باسکولی برای اندازه گیری میزان وطن فروشی، سنگ کیلویی برای اندازه گیری خیانت و کم فروشی. برای یک بار هم که شده با خودمان فکر نمی کنیم، که فلان هنرمند چهل سال است که مویش را در کارش سپید کرده، چهل سال است از اولین اثرش تا امروز خالق لحظه های نابمان بوده، چهل سال درد ملت را در هنرش فریاد زده، سی سال از این چهل سال را در تبعید بوده، گرسنگی و نداری و کاباره خوانی و بیکاری را تجربه کرده، اما هنرش را حراج نکرده است. فکر نمی کنیم که بعد چهل سال هنوز هم با یاد ملت ایران بر صحنه می رود و پایین می آید، فکر نمی کنیم که همین هنرمند از دیدمان خیانت پیشه، چند روز پیش برای دانشجویان در بندمان، چند شب بی دستمزد و برای تعهدش بر صحنه رفت، ترانه ها خواند و در کنار چند هنرمند عزیز دیگر، درد دانشجو، درد من و تو، درد وطن را به گوش جهان رسانید. آن وقت من و تو، آن قدر دریچه ی نگاهمان کوچک است که نمی فهمیم. دلسوزی و تعهد اصل را از بازی با پرچم و درفش تشخیص نمی دهیم. هیچ یک از هنرمندان بیدار ما با پرچم شیر و خورشید تعهدشان را ثابت نکرده اند. آنان تفکر تعهد به سرنوشت یک ملت را با خود داشته اند، نه پرچمی در جیب که تا کسی حس کرد وطن پرستی شان لنگ می زند از جیب بیرونش بیاورند.
اندکی، تنها اندکی به عمق نگاه کنید، نه همین لایه ی رویین. شما که وبلاگ می نویسید، وبلاگ می خوانید، ماهواره می بینید، حداقل کمی از نگاه کردن عوامانه به مسائل دور شوید. شما هم همان فحشی را ندهید که مادربزرگ هشتاد ساله مان به هنرمندی می دهد که زن بی حجابی در کنارش نشسته. کمی، فقط کمی بهتر ببینیم، کمی از بالاتر و کمی عمقی تر. درد تاریخی ما همین سطحی نگری هاست.

Leon
Saturday 27 September 2008, 11:52 AM
موضوع : ترانه ای رو به پایان !
نویسنده : پویان مقدسی



بارها و بارها این حرف را زده ایم و تکرار کرده ایم. بارها نالیدیم که چگونه ترانه ی هوشیار این سرزمین به سمت تباهی پیش می رود. اما باز هم نمی شود که نگفت و سکوت کرد. قابل باور نیست، چگونه ترانه ای که همپای قد کشیدن شعر مدرن ایران، با چند سال فاصله پوست انداخت و بزرگ شد و دارای منزلت و جایگاه خاص میان مخاطبین گردید، پس از سه دهه به این وانفسا سقوط کرده است.

وانفسایی که به علت وسعت تولیدات بی ارزش، دیگر گریزی هم از آن نیست. هر لحظه و هر جا ترانه های زرد و کودکانه به بازار ریخته می شود و سلیقه های مردم و مخاطب را به نازل ترین حد ممکن سقوط می دهد.

در این میان بد نیست که از مخاطب و مردم که مصرف کننده گان این آثار هستند بگذریم و به نقش و نوع نگاه تولید کنندگان و هنرمندانی بپردازیم که به این وانفسا دامن زده و می زنند. هنرمندانی که به راستی برای بسیاری از آنها نام هنرمند به شدت بر گرده شان سنگینی می کند و توان کشیدنش را ندارند. وقتی نگاهی به انبوه تولیدات موسیقی این روزها می اندازیم، متوجه موضوع جالب و در عین حال تکان دهنده ای می شویم.

و این موضوع چیزی نیست جز فهمیدن و درک این موضوع که اکثر آوازخوانان این سرزمین به راستی نمی دانند که چه می کنند و چه می خوانند و چه تولید می کنند. هر چه به دستشان می رسد می خوانند، با هر شکل و شمایل.

وقتی به کارهایشان نگاه می کنی، نمی توانی بفهمی مسئول، و انتخابگر این ترانه ها کیست، خود آوازخوان یا کمپانی یا کس دیگر ؟ پیش از هر آلبوم وقتی با این جماعت مصاحبه می شود، همه نوید آلبومی درخشان را می دهند و هنگامی که اثر به بازار می آید، کیفیتش از آثار قبلی همین خواننده ها هم ضعیف تر است. با اندکی مقایسه با سال های قبل این نذول در عرصه ی ترانه را به خوبی می شود درک کرد.

وقتی به آثار آوازخوانان قدیمی تر، در بیست سال پیش نگاه می کنید، با این که بسیار ضعیف هستند، اما به هیچ وجه به بدی و مبتذلی آثار امروزشان نیست. وقتی به نوع عمل این آوازخوانان نگاه می کنید، بیشتر ماشین های قراضه و زنگ زده ای را می بینید که از یک طرف شعر و ملودی و تنظیم بنجل را به درونشان می ریزند و از طرف دیگر ترانه ی بنجل تر بیرون می آید. سال هاست که چرخه ی عمل نود درصد آوازخوانان لوس آنجلس، و امروز داخل کشور به این شکل است. هر کجای این آثار را که می کاوید، به هر گوشه که سرک می کشید، هیچ نقطه ای که حاصل تراوش ذهنی یک هنرمند باشد را نمی یابیم.

چهار ترانه سرا و آهنگساز، هر یک از پس هم، چند سالی نقش پررنگ ترانه نویسی و آهنگسازی بی ارزش را بر عهده داشته اند و یکی بعد از دیگری جایگزین یکدیگر شده اند. اما هیچ دستاوردی برای ترانه ی این مرز و بوم، جز سقوط، و تولیدات زیاد بی ثمر به همراه نداشته اند.
متاسفانه مشکل دیگر این است که ترانه ی امروز ایران، مانند بسیاری از کشورهای دیگر، تبدیل به شوی لباس و تن و بدن آوازخوانان و رقصنده ها شده، تا صدا و ترانه ی آن ها. تصاویر به اصطلاح جذاب و گیرا، ساعت ها کودکان و نوجوانان و جوانان و بزرگسالان و مسن ها را پای خود می نشاند، اما دریغ از یک لحظه به فکر واداشتن و تعزیه ی فکری. به راستی رسالت هنر این است ؟ این که چنین بی عار و بی مغز، لنگ و پاچه و پستان های لخت، و پیچ و تاب خوردن زنان و دختران را به اسم ترانه از بام تا شام ببینیم ؟

و اوج سقوط آن جاست که یاران ترانه ی هوشیار هم هر روز به جای ایستادن و دفاع کردن از هنر، گردن می گیرند و با عشق به اردوی دشمنان تفکر و هنر می روند و به عملشان افتخار می کنند. افتخار می کنند که دیگر حرفشان برای روشنفکران و قشر متفکر نیست، و در عوض بچه های شانزده ساله حرفشان را می فهمند. افتخار می کنند که زبان و ترانه ی درست و فاخر را رها کرده اند و زبان الکن کودکان را برگزیده اند.

تکلیف ترانه ی ما با این به اصطلاح هنرمندان چیست ؟ با این مردم که به هر مزخرفی گوش می دهند ؟ با این هوادارانی که بی خود برای هنرمند رو به قهقرایشان هورا می کشند ؟

سهم فرزندان فردا از ترانه چیست ؟ این هنر جزو معدود هنرهایی بود که در تبعید به شکل وسیع پا گرفت و پیش آمد. و می توانست با حضور بزرگان این عرصه، تبدیل به دانشگاه و تریبون آزاد ترانه ی این سرزمین زخمی باشد. اما به جای زبان مردم بودن، به جای بزرگ شدن، به جای خوش نفس بودن، به سمت بی هنری و وقاحت، به سمت شکم سیری رفت. به سمت تبدیل به تجارتخانه شدن. به سمت تولید هنرمند بی سواد بی هنر بی تفاوت.

به سمت بهترین چیزی که می توانست برای جمهوری اسلامی باشد. هنرمندانی که فاتحه ی شعر و شعور را خواندند، اما فرش قرمز برای قر دادن و سخیف خوانی پهن نمودند. متاسفم که پس از ایرج جنتی عطایی، شهیار قنبری، اردلان سرفراز، زویا زاکاریان، واروژان، منفرد زاده، بیات، قمیشی، زلاند و آندرانیک، ابی و داریوش و فرهاد و فریدون فروغی و گوگوش، مردم باید به صداهای انکر الاصوات، ترانه های حقیر، ملودی های دستمالی شده و مضامین آبکی ترانه های امروز گوش بسپارند.

وقتی فاصله ی شنیدن چند ترانه ی درخور به چندین سال می رسد، وقتی تولید آلبوم فقط و فقط در گرو پول است و نه هنر و دانش و خلاقیت، وقتی ریشه ی هنرمند متعهد سوزانده می شود، وقتی جوانان به اصطلاح هنرمند امروز، هیچ نشانی از نسل های قبل را با خود ندارند، وقتی جز تکرار و افول چیزی دیده نمی شود، تکلیف چیست ؟

وقتی نگاهی به ترانه سرایان و آهنگسازان نسل قبل می اندازیم، با هنرمندانی اهل دانش رو به روییم که حتی اگر تحصیلات آکادمیک نداشتند، اما کار خود را به حد کمال به صورت تجربی آموخته بودند. ترانه سرایانی که هر یک نویسندگان و شاعران، نمایشنامه نویسان و برنامه سازانی توانمند بودند. آهنگسازانی که توانایی نوشتن موسیقی برای ارکسترهای بزرگ، و سوابق ساخت موسیقی فیلم های ارزشمند سینمای ایران را داشتند و از قطب های موسیقی کشور به حساب می آمدند.

آوازخوانانی که بدون دوره های آکادمیک، اما با سال ها تلاش تبدیل به بهترین های این عرصه شدند. اما نسل امروز ترانه سرایان و آهنگسازان و آوازخوانان ترانه ی ما چه کسانی هستند ؟ جایگاه و منزلتشان در کجاست ؟ سوابقشان چیست ؟ چگونه به شهرت و نام رسیده اند ؟ به راستی تفاوت از زمین تا آسمان است.

اما تکلیف به نظر من، نوزایش نسلی ست اهل فن و متخصص، نسلی کوشا. نسلی کتاب خوان و دانا و امروزی. نسلی که با دانش درست از تاریخ و گذشته ی سرزمین و هنر خود، با چشمانی باز و تیزبین به بازسازی و نوسازی هنر زخم خورده و کمرنگ امروز بپردازد. هنر ما نیازمند نسلی عاشق هنر است، نه نسلی شیفته مطرح شدن و روی جلد رفتن و های و هو راه انداختن های الکی. امروز نسل جوان باید بیاموزد.

بی آموخته نمی توان هنرمند ارزشمند بود، نمی توان هنری را پیش برد و زنده نگه داشت. نسل تازه باید اهل مبارزه باشد. روحیه ی جنگ برای رسیدن. نسل سازشگر، نسلی همجنس نسل امروز می شود که این گونه تمامی عرصه ها را به سمت انفعال و مرگ پیش برده است. هنر به نسل های گلخانه ای و فرمایشی نیاز ندارد، نیازمند نسل رها و آزادی خواه است. در هر دوره ای از تاریخ که چنین نسل هایی پرورش یافته اند، هنر این سرزمین به سمت شکوفایی و بالندگی حرکت کرده است. و در هر دوره که بگیر و ببند ها افزایش یافته، هنر کم ارزش رواج پررنگ تری داشته است. ما به نسلی نیازمندیم که برای شکفتن از هر قله ای بالا برود. سختی ها را تجربه کند، تا بتواند از عمق وجودش خلق کند، بیافریند. تنهایی و گوشه نشینی و تنهایی هنرمند را تجربه کند تا بتواند اثر در خور تولید کند.

امیدوارم هر چه زودتر، با تمام سختی های فرهنگی و اجتماعی پیش رو، این دوره ی وانفسا، با پیدایش نسلی جوان و تازه نفس، با دانش و بینش گشاده، به پایان برسد و بار دیگر شاهد خلق ترانه و هنر حقیقی و درست باشیم. هنری که نفسش همنفس مردم و مخاطب از هر قشری باشد.