PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : نظر خواهی : غم ؟



hichnafar
Thursday 26 June 2008, 11:36 AM
سلام

به نظر شما غم لازمه ی شعر گفتن است ؟ یا پیوندی بین شعر و غم وجود داره ؟
بعضی افراد وقتی شعر می خونن که غمگینن ، یا برخی شعرا با حالت اشک و آه و ... شعر می گن
نظر شما چیه ؟شما چطور شعر می گید ؟
فکر می کنید در شعر های گذشته هم همچین حالتی وجود داشته ؟

ممنون.

Khashayar
Thursday 26 June 2008, 11:57 AM
من یه سوال دارم چرا همه شعر رو برای غم میخوان.
مگه شعر ساخته شده فقط برای ابراز درد و غم و یا حتی غصه.و یا کسی که میره شعر میخونه برای تسکین غمش شعر میخونه؟
شاملو میگه بنیاد شعر برای دگرگون کردن جهان بنا شده.حالا منظور از این دگر گونی چیه هر شاعری طرز فکر خودش رو داره و برای اون طرز فکر و گرایش تلاش میکنه و شعر میگه یکی برای ظلم شعر میگه یکی برای فساد و .... به نظر من لازمه شعر گفتن غم نیست لازمه شعر خوب و ناب بینش و تفکر درست و سالم هست.حالا اینجا به معلق بودن انسان در افکار خود میرسیم که انسان با هر طرز فکر و گرایشی هنوز سر گردان هست و حقیقتی که براش تلاش کرده پیدا نکرده.و اینجاست که نا امیدی میاد و غم رو داخل شعر شاعر جا میده.و پایه غم بر شکوه و ناله از موضوعی هست .و اینجا شعر تبدیل به نوعی مرثیه میشه و از هدف اصلی خودش که دگر گونی بنیاد جهان هست خارج میشه.شعر ناب خیلی کمه. و اشعار ناب هم به نظر من سر چشمش غم نیست بلکه بینش و طرز فکر ناب بوده که تونسته حرفهای نابی رو به صورت نظم و غالب هنری به نام شعر بیان کنه.

خان
Thursday 26 June 2008, 01:42 PM
من با ashoo عزیز موافقم بسیار خوب جواب داد.
شعر تنها برای غم و ناراحتی ساخته نشده است.شعر دارای جنبه های گوناگونی میباشد که یکی از این حالت ها شعر های دارای اندوه میباشد ولی همه اون نیست.
شعر هایی از شاعران بزرگ سراغ داریم که خیلی شاد و انرژی بخش هستند و از بسیاری از شعر های غم انگیز تاثیر گذار تر میباشند.
تعداده شعر های غم انگیز در دوره ما خیلی بیشتر شده.همه دوست دارند در مورده غم و اندوه و پریشانی شعر بگن.دلیلشو من هم نمیدونم ولی حتم دارم که اصل و نهاد اولیه شعر نه تنها غم و ناراحتی مبوده بلکه شور شعف احساسات ناب آدمی به وجود آورنده شعر بوده است.
ولی باید یادمون باشه که غم موجود در شعر هم دارای انواع و اقسامی هست و نمیشه به همه آنها ارج نهاد و همه را دارای ارزش یکسان دانست.

Rooholamin
Friday 27 June 2008, 02:03 AM
یه نظری دارم، نمی دونم درسته یا نه، ولی کسی که غمگینه، خیلی فکر می کنه. خیلی تو کنج عزلته و خیلی حرف برای زدن داره. به خاطر همین اگر یه خورده هم ذوق شعری داشته باشه شعر راحت میگه. به نظرم چون این دسته از افراد زیادن شعر و غم با هم شناخنه میشن. ولی خب کمتر کسی هست که در هنگام شادی و بزم شعر بگه. منظورم اینه که تا شاده، حرفی برای زدن نداره. مگه اینکه شاعر حرفه ای باشه. من شاعر های آماتور رو میگم. شاعرهای بزرگ که شاعری رو حرفشون می دونند البته که همه جور شعر در هر حالی میگن.

hkh
Friday 27 June 2008, 08:53 AM
غم داریم تا غم

غم گاهی فقط ماله شاعره.
گاهی غم من و تو بوده یا میشه.
ولی گاهی غم من و تو و همه آدم هاست...!

اگه ماله شاعره، پس شعرشم مال خودش...

اگه مال من وتو بوده، پس دیگه حوصله صحبت درباره اون رو نداریم...
اگه قراره غم من وتو بشه، پس فعلاً قضاوت نمی تونیم بکنیم!

اما اگه غم، مال من و تو و دیگران هست، کی رو دیدی که توی جمعی شادِ پر از غم بشینه و از غم بگه...
پس حتماً توی اون جمع نبوده تا مردم غمگین اون رو شاد بکنن.
رفته توی کنجی و شروع کرده از غم و غصه شعر گفتن.

و دیگر هیچ...


درد را آشفته در لبخند پنهان می کنیم
تا دلش غمگین نگردد هر کسی با ما نشست...!

hichnafar
Tuesday 1 July 2008, 08:49 PM
ممنون از همه که نظرشون رو گفتن
نظرخودم:
غم می تونه یه محرک برای شعر گفتن باشه حالا هر دلیلی که داشته می تونه یه موضوع برای شاعر باشه
یا مثلا" می گن حرفی که از دل برآید به دل می نشیند شاید بعضی شاعرا به این دلیل در اون حالت شعر می گن
شعرای بزرگ هم هستن که در عین اینکه در شعرشون غم وجود داره شادی و امیدواری هم هست.
با اینم که شعر گفتن در هر حالتی توانایی شاعره موافقم .
دوستان دیگه هم لطفا" نظرشون رو بگن .

sara
Monday 10 August 2009, 05:05 PM
خب هر قالب شعری به نوعی منظوره خودش رو به مخاطبش می رسونه که بیشتر اون ها از عشق نشات می گیره و خود عشق هم یکی از اثراتش غم می تونه باشه که شعرا این و توی شعراشون عنوان می کنن.یکی رو مخاطب قرار می دن و روحیات درونشون رو در قالب شعر بیرون می ریزن حالا ممکنه این مخاطب یک نفری باشه یا یه شهر که ویران شده یاروزگارو زمونه یا...غم در زات یک انسان،شاعر یا غیر شاعر نداره...خیلی وقتا اون چیزی که شاعر می گه غم نیست...توی سرگذشت شاعرامون هم اگه نگاه کنیم می بینیم که رنج دوران کشیدن...ولی شاعرای امروز(به نظر من)یه چیزی می گن که گفته باشن...

mehdihooman
Sunday 6 September 2009, 08:20 PM
ممن معمولاً يا زماني كه غمگين هستم شعر مي گم يا زماني كه كمي خوشحال هستم . فكر مي كنم اين موضوع كاملاً طبيعي باشه . شاعر هم يه موجوديه مثل همه آدما . داحل جامعه داره زندگي مي كنه و مثل همه مردم مشكل داره واسه همينم هست كه مي تونه درد يا شادي مردم رو خيلي زيبا به تصوير بكشه . اصولاً به نظر من شاعراني كه خيلي فانتزي شعر مي گن معلومه كه داخل جامعه نيستن . اشعار شعارگونه ممكنه رويايي باشه اما درد يا شادي واقعي جامعه رو منعكس نمي كنه .
شعر براي زمان غم و براي زمان شادي موثر هست و در هر دو مورد لازمه

AmonAmath
Sunday 6 September 2009, 09:26 PM
غم ؟ من تا به حال با خوندن شعری شاد نشدم حقیقتش ! و با خوندن تمام شعر های غمناک هم خوب غمگین نشدم .
ولی به شخصه وقتی شروع به نوشتن میکنم حالتی در تضاد با شادی و خوب بودن حتما داشتم که منو به نوشتن وا میداره . حالا یا غم بوده ، یا افسردگی ، نا امیدی ، پریشانی و حتی تنفر و عصبانیت . من اینجوریم و در شادی چیزی برای نوشتن هیچ وقت نتونستم داشته باشم .
ولی خوب در بین کار های دیگه بیشتر آثار شور انگیز مثل حضرت مولانا رو میپسندم و یا کار های حماسی رو
زیاد میونم با شعر گل و بلبل خوش نیست .

nabegheh95
Monday 26 October 2009, 02:46 PM
به نظر من هر شعری ، چه از غم گفته باشه و چه شاد باشه، دل رو سبک و شاد می کنه.:guitarplay5:


ساقيا برخيز و درده جام را
خاك بر سر كن غم ايام را

maryam21
Monday 26 October 2009, 03:22 PM
شعر با ريتم غمگين حتي اگه از شادي بگه به دل ميشينه معمولا ادماي شاد لحظات پرشورشون رو به نوشتن شعراشون نميگذرونن ترجيح ميدن شاديشون رو با ادماي ديگه قسمت كنن تا با قلم و كاغذشون

hermes
Monday 26 October 2009, 09:19 PM
اندر دل بي وفا غم و ماتم باد
آن را كه وفا نيست ز عالم كم باد
ديدي كه مرا هيچ كسي ياد نكرد
جز غم كه هزار آفرين بر غم باد

nabegheh95
Tuesday 27 October 2009, 07:33 AM
و شعر با ریتم غمگین و حتی اگه از غم هم بگه، به نظر من چون درد دل رو میگه. باز به دل میشینه و احساس خوبی به شنونده و خواننده آن شعر میده.

گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم كه غم از دل برود چون تو بيايي

Nassim_Agha
Saturday 7 November 2009, 04:53 PM
به نظر من غم داریم تا غم
بعضی از غمها سبک اند بعضی به شکوه هستی
غم خیام از این نوع آخری است
بدون اینکه کلمه غم در شعرش بکار رفته باشد شما اندوه بزرگ او را در آن حس می کنید:
از آمدن و رفتن ما سودی کو؟
از تار وجود عمر ما پودی کو؟
در چنبر چرخ جان چندین پاکان
میسوزد و خاک می شود دودی کو؟
یا مثلا در شعر حافظ
سرود مجلس جمشید گفته اند این بود بیار جام که دوران جم نخواهد ماند
دقت کنید به مصرع آخر از لحن کلام میشود غم اورا حس کرد.
گاهی هم کلمه غم را در شعر بکار گرفته اما چنان با نشاط و پر از امید است که می خواهد بنیان غم را براندازد:

بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم
اگر غم لشگر انگیزد که خون عاشقان ریزد
من و ساقی بهم سازیم و بنیادش براندازیم

ham-nafas
Tuesday 10 November 2009, 06:17 PM
من همیشه فکر میکردم بعضی وقت ها غم میاد و من غمگین میشم. الان فهمیدم من اصولا و اساسا غمگینم مگر زمانی که میتونم به خودم دروغ بگم ... که الان خیلی با خودم صادقم

Mehraneh
Tuesday 10 November 2009, 08:25 PM
حقیقتی که راجع به غم وجود داره انکار ناپذیره ببینید مثلا خود من وقتی غمگینم خیلی راحت تر شعر می گم اصلا شعر غمگین گفتن آسون تر شعر شاد گفتنه چون وقتی از غم می خوای بنویسی می تونی به هر موردی سرک بکشی اما تو شعرای شاد تو باید بدونی چه کلماتی رو بچینی که شادی رو منتقل کنی گاهی اوقات شعر های شاد فقط در قالب مناسبت های شاد سروده می شه که خوبم در میاد اما وقتی کسی می خواد شعر بگه به نظر من دنبال یه یه حس آروم حست تا هیجان و با یک شعر غمگین به این ریتم آروم نزدیک تر میشه
به طور کل هنر یک عامل آرامش زاست وقتی در یک شعر تمام سختی ها رو در قالب کلمات آروم و سرکوب شده بیان می کنیم به آرامش مورد نظر نزدیکتریم به طور کلی همه ی ما از اینکه یک شعر بتونه یه غمگین ترین لحظات ممکن ما سرک بکشه و اونا رو به تصویر بکشه لذت می بریم
گاهی اوقات هم با شنیدن موقعیت غمگینی که از موقعیت غم خودمون خیلی بدتر است انرژی می گیریم

sara
Thursday 12 November 2009, 03:55 PM
پس نمی شه اسمش و غم گذاشت
به نظر من یه حس آرامشه یه حس سکونه که هر کسی بهش نیاز داره،مخصوصا اونایی که طبع هنری دارن و اگه دقت کرده باشین این حس به ظاهر غم رو توی این افراد می شه پیدا کرد

maryam21
Wednesday 18 November 2009, 04:55 PM
به نظر من غم وجود نداره مثل تاريكي مثل سرما فقط همون حس نبودن شادي رو اين جوري بيان ميكنيم مثل نبود نور و نبود گرما
من ميگم ادما شادي هاشونو از بس با ارزشن مخفي نگه ميدارن تا همش مال خودشون باشه
چقدر ما خسيسيم

Mehraneh
Wednesday 18 November 2009, 05:13 PM
به نظر من هم غم وجود نداره فقط حالتی هست که به شادی معنا بده وگرنه شادی تنها هیچ وقت معنایی نخواهد داشت غم یه طورایی مکمل شادی تا قشنگی های اونو بهمون نشون بده
در حقیقت گاهی اوقات تو شعر ها هم از غم نوشته می شه تا قدر شادی ها رو بدونیم و درکشون کنیم

moein babayee
Wednesday 18 November 2009, 08:33 PM
من می گم شعر و شاعری از شعور و فهم و درک می آد و کاملا یک مسأله ی خدادایه و اکتسابی نیست بهرحال کسی می تونه شعر بگه که اونقدر فهم و درک بالایی از زندگی و زمانش داشته باشه که بتونه تو ساختار زبانش تغییری بده که همه رو مجذوب خودش بکنه حالا این فهم و درک فقط از روی تجربه درک واقعیت ها می آد... کسی ام که واقعیت ها رو درک کنه و ببینه تو این عظمت در نقش چیه خود به خود خودش رو تو غم می بینه! حالا این غم یا از عشق می آد... یا از طبیعت
آره این غم بوده که روح انسان رو لطیف کرده اما این غم اون غمی نیست که ما با شنیدن کلمه ی غم مفهومش تو ذهنمون می آد این غم یک چیزه دیگس که فقط دارندش می فهمه که اون چیه! کسی که از درون شعر بگه نه عین ...

fanoos
Saturday 21 November 2009, 01:11 PM
غم لازمه ي شعر گفتنه .مطمئن باشيد همه كساني كه شعرهايي فوق العاده زيبا ميگن عصاره اي از غم توي وجودشون بوده .

moein babayee
Saturday 21 November 2009, 02:12 PM
غم لازمه ي شعر گفتنه .مطمئن باشيد همه كساني كه شعرهايي فوق العاده زيبا ميگن عصاره اي از غم توي وجودشون بوده .


اگه منظورت غم همون اندوه و درد و ایناست فکر نکنم حرفت درست باشه دلیلشم خیلی سادس این همه شعر شاد و واقعا زیبا وجود داره -البته به شعر های عشقولانه و غمناک نمی رسه اما بازم- که جایگاه خیلی با ارزشی در ادبیات دارن مثلا شاهنامه ، یا کارای ایرج میرزا و ...

می دونین اصلا من فکر می کنم اینایی که یک ضربه ای چیزی می خورن و می آن یک دفعه یک شعر گنده می گن شاعر نیستن، به نظر من شاعر اون کسیه که در هر لحظه با هر موضوعی که بخواد بتونه حداقل یک دوبیتی بگه!
این جور شعرا که می گن عین تصمیمایی می مونه که خیلی از ما ها تو اون اتمسفر گرفتیم و دو ساعت بعد از وادیش خارج شدیم و اصلا یادمون نمی آد چی گفتیم...

(( این نظر منه هیچ ارزشی ام نداره ))
موفق باشید دوستان

mehdihooman
Saturday 21 November 2009, 09:15 PM
پس نمی شه اسمش و غم گذاشت
به نظر من یه حس آرامشه یه حس سکونه که هر کسی بهش نیاز داره،مخصوصا اونایی که طبع هنری دارن و اگه دقت کرده باشین این حس به ظاهر غم رو توی این افراد می شه پیدا کرد

تعريف خيلي خوبي بود . به نظر من هم حس آرامشي هست كه توام با غم يا بهتر بگم سكوت محض هست . اين لحظه انسان مي تونه بهترين اشعارش رو بنويسه .

Mehraneh
Saturday 21 November 2009, 09:59 PM
وقتی غم داشته باشی همه چیز آروم می شه کم حرف می زنی و بیشتر فکر می کنی فریاد هات رو می شمری و درد آدما یادت میاد در عین حال خیلی چیزا رو قبول نمی کنی تو این تضاد کلمات بار سنگینی پیدا می کنند و کلی حرف و فریاد رو پشت خودشون قایم می کنند و اینطوری می شه کلمات تو حس غم انگیز و آرومی پی هم دیگه میان و یه ترانه رو می سازن که می شه فریاد خیلی از آدما

sahar98
Friday 8 January 2010, 10:42 AM
خوبه. راجع به غم نظر خواهی میکنید؟
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد

غم وقصه و اندوه برای همه ی ادمها هست. بعضی ها غم فلسفی دارند بعضی ها غم مذهبی بعضی ها غم پول بعضی غم عشق بعضی ها هم الکی غمگینن و کلا با غم حال میکنن. غم و غصه لازمه ی زندگی آدماست لازمه ی حیات آدماست و بعضی وقته حتی باعث پیشرفت ادم هم میشه. بماند که گاهی هم آدمو از حرکت بازمیداره. اما چیزی که باید یادمون باشه اینه که همه چیز موقت و هیچ پایدار نیست وغم ما هر قدر هم بزرگ باشه باید بدونیم که کسانی هستن که از ما غمگین ترند واین دنیا با همه ی غم و غصه هاش با همه ی تلخ وشیرینی هاش گذراست و این هم یه روزی تموم میشه و نباید مایوس شد ودست از تلاش برداشت.
گاهی اوقات فکر میکنم اگه غم وغصه و مشکلات توی زندگی ما نبودن قطعا زندگی یکنواخت میشد و دیگه هیچ جذابیتی واسه ما نداشت همین بالا و پایین شدن زندگیه که اونو هیجان انگیز میکنه ( قبول دارم که بعضی وقتها زیادی هیجانی میشه و به قول معروف شور میشه) .
همینه زندگی خالی از غم نیست. باید یا باهاش بجنگیم یا باهاش کنار بیایم و حلش کنیم. قوی بودن توی زندگی و نترسیدن از زمین خوردن خیلی میتونه به حل مشکلات و مسائل ما کمک کنه.

Sina_Yanni
Friday 8 January 2010, 12:27 PM
غم ، غم !! غم ... . یکی از بهترین دوستای منه . یه جور آرامش . یه جور ... ، نمی تونم توضیح بدم . ببخشین . من خیلی از شادی های الکی خوشم نمیاد . آهنگ های آنچنانی گوش کنی ، واسه خودت بخونی . جواد یساری ، اگه نشد ساسی گوش کنی و به قول معروف بترکونی ... . آخرش که چی ؟؟؟ اگه بعد از اینا غمت بر طرف شد ؟؟
غم دوست منه .

M8H
Friday 8 January 2010, 12:39 PM
غم ، غم !! غم ... . یکی از بهترین دوستای منه . یه جور آرامش . یه جور ... ، نمی تونم توضیح بدم . ببخشین . من خیلی از شادی های الکی خوشم نمیاد . آهنگ های آنچنانی گوش کنی ، واسه خودت بخونی . جواد یساری ، اگه نشد ساسی گوش کنی و به قول معروف بترکونی ... . آخرش که چی ؟؟؟ اگه بعد از اینا غمت بر طرف شد ؟؟
غم دوست منه .
سینا جان من بلعکس تو از غم و ناراحتی بیزارم.
دوست دارم همه خوش و شاد باشن و از غم های مملکتو و... به دور باشن.
به خاطر همین هم بیشتر سعی میکنم کارای شاد کار کنم تا ملت رو هم شاد کنم.
:ilovemusic:

Sina_Yanni
Friday 8 January 2010, 12:48 PM
نه حسین ، اشتباه فک نکن !! من نگفتم از غم خوشم میاد . کی از غم خوشش میاد ؟؟ من گفتم اینقدر غم همنشین من شد ، که آخرش با هم دوست شدیم . الانم دوستیم !!!!! دیگه به وجودش عادت کردم . اون یکی دوستم هم ویولونمه . بهم آرامش میدن . چون حداقل وقتی غمگینی ، به چیزی که غمگینت میکنه ، فکر می کنی . تو خلوت خودت . منم اینجوریم دیگه . البته فک نکنینا افسردم . چون غم و افسردگی فرق می کنه با هم . همه غم دارن ، پس همه افسردن ؟؟؟؟؟؟؟ نه .

Aless
Friday 8 January 2010, 12:58 PM
خوبه. راجع به غم نظر خواهی میکنید؟
در این دنیا کسی بی غم نباشد
اگر باشد بنی آدم نباشد

غم وقصه و اندوه برای همه ی ادمها هست. بعضی ها غم فلسفی دارند بعضی ها غم مذهبی بعضی ها غم پول بعضی غم عشق بعضی ها هم الکی غمگینن و کلا با غم حال میکنن. غم و غصه لازمه ی زندگی آدماست لازمه ی حیات آدماست و بعضی وقته حتی باعث پیشرفت ادم هم میشه. بماند که گاهی هم آدمو از حرکت بازمیداره. اما چیزی که باید یادمون باشه اینه که همه چیز موقت و هیچ پایدار نیست وغم ما هر قدر هم بزرگ باشه باید بدونیم که کسانی هستن که از ما غمگین ترند واین دنیا با همه ی غم و غصه هاش با همه ی تلخ وشیرینی هاش گذراست و این هم یه روزی تموم میشه و نباید مایوس شد ودست از تلاش برداشت.
گاهی اوقات فکر میکنم اگه غم وغصه و مشکلات توی زندگی ما نبودن قطعا زندگی یکنواخت میشد و دیگه هیچ جذابیتی واسه ما نداشت همین بال و پایین شدن زندگیه که اونو هیجان انگیز میکنه ( قبول دارم که بعضی وقتها زیادی هیجانی میشه و به قول معروف شور میشه) .
همینه زندگی خالی از غم نیست. باید یا باهاش بجنگیم یا باهاش کنار بیایم و حلش کنیم. قوی بودن توی زندگی و نترسیدن از زمین خوردن خیلی میتونه به حل مشکلات و مسائل ما کمک کنه.

واقعا لذت بردم.دلنشين و اميد دهنده.منم هميشه 3 تا جمله توي ذهنم هست:
1.فقط خدا
2.خورشيد پشت ابر نميمونه
3.زندگي ادامه داره...

Sina_Yanni
Friday 8 January 2010, 02:40 PM
سحر میبینی !!!! هیشکی دیگه از حرفای پر معنی و زیبای تو در امان نیست .... . به بقیه هم امید میدی .
ای ول داره واللا . !!! پس ای ول .

sahar98
Friday 8 January 2010, 03:29 PM
مرسی از Aless عزیز و مرسی از تو سینای عزیز نظر لطفته.
شاید به خاطر اینه که من توی زندگیم یک عالمه تجربه از همه جور غمی رو داشتم و شاید خیلی چیزها رو تجربه کردم من دچار شدم و برای درک غم دچار باید شد. زندگی من مثه یه نمودار که دائما نوسان داره دائم داره بالا و پایین میشه و نمیگم که الان دیگه غمهام برام بی اهمیته اما اینو درک کردم که این نیز بگذرد. هر لحظه یه چیزی پیش میاد که ما رو ناراحت کنه اما ماییم که با عقلو منطق خودمون با مشکلاتمون کنار بیایم و حلشون کنیم نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنیم. من چیزای مهم تری توی زندگیم هست که بخوام براشون نگران باشم(.اینو هم بگم که منظور من از غمهای زیاد توی زندگیم شکستهای عشقی نیست).

یاس و ناامید شدن از غمو غصه ها بدترین راه حل واسه مشکلاتمونه.(امید) امید به آینده ای روشن و توکل به حضرت عشق و صبوری در برابر ناملایمت ها تسلیم نشدن در برابر مشکلات و عشق عشق به زندگی میتونه تسکین هر آدم غمگینی بشه.

باور کن سینا توی دنیا هستن آدمهایی که مشکلات و غم هاشون خیلی خیلی بزرگتر از مال من وتواند ولی اونها هم با امید حل شدن مشکلاتشون زندگی میکنن.هیچ وقت فکر نکن غم تو بزرگترین غم عالمه. شاید من اگه غمها و غصه هامو بگم تو بفهمی که شاید من کمتر از تو دچار نشدم و بلکم بیشتر.

روزی بود که توی زندگیم شاید چیزی جز غم وجود نداشت و امیدی به اینده نداشتم و دچار یاس فلسفی شدم. رسیدم به ته خط که امیدوارم هرگز به اونجا نرسی . تجربه ی تلخ و سخت و وحشتناکی بود ولی شاید همون به من فهموند که ای دختر دیوونه تو هم نباشی زندگی جریان داره و به هیچ جای دنیا برنمیخوره که اصلا وجود نداشته باشی و سعی کردم که با پیدا کردن خودم و شناخت حضرت عشق به آرامش برسم. الانم غم وغصه توی زندگیم هست ولی یاد گرفتم چطور به آرامش برسم شاید با دو رکعت نماز به آرامشی برسی که هیچ کس نتونه بهت بده.
امتحانش کن خودت متوجه میشی
حضرت عشق بفرما که دلم خانه ی توست
سر عقل آمده آن بنده که دیووانه ی توست.

Sina_Yanni
Friday 8 January 2010, 03:53 PM
سحر من نمیدونم شما چرا رفتین معماری می خونین ؟؟؟ به خدا فلسفه و روانشناسی می خوندین بهتر بود . نمی دونین با این حرفاتون چقدر منو تحت تاثیر قرار دادین . wow !!!!
اینجاست که میگه الا بذکر الله تطمئن القلوب .... . امید .... . مادربزرگم میگفت هر وقت دیدی ناامید میشی ، بدون شیطان داره تو وجودت رخنه می کنه . راس می گفت . اعوذ بالله من الشیطان رجیم .
واقعا ازت ممنونم . واقعا ... .

rumour
Friday 8 January 2010, 07:14 PM
هیچ غمی نیست.فقط فقدان شادیست.
همون طوری که هیچ سردی نیست. فقط فقدان گرماست

Aless
Friday 8 January 2010, 09:42 PM
مرسی از Aless عزیز و مرسی از تو سینای عزیز نظر لطفته.
شاید به خاطر اینه که من توی زندگیم یک عالمه تجربه از همه جور غمی رو داشتم و شاید خیلی چیزها رو تجربه کردم من دچار شدم و برای درک غم دچار باید شد. زندگی من مثه یه نمودار که دائما نوسان داره دائم داره بالا و پایین میشه و نمیگم که الان دیگه غمهام برام بی اهمیته اما اینو درک کردم که این نیز بگذرد. هر لحظه یه چیزی پیش میاد که ما رو ناراحت کنه اما ماییم که با عقلو منطق خودمون با مشکلاتمون کنار بیایم و حلشون کنیم نه اینکه صورت مسئله رو پاک کنیم. من به خاطر اتفاقات زیادی که توی زندگیم افتاده یه کم پخته تر از سنم فکر میکنم وبر خلاف دخترای هم سنم که خیلی هاشون به مسائل واهی فکر میکنن وبه خاطر چیزای بی اساس غصه میخورن من چیزای مهم تری توی زندگیم هست که بخوام براشون نگران باشم(.اینو هم بگم که منظور من از غمهای زیاد توی زندگیم شکستهای عشقی نیست).

یاس و ناامید شدن از غمو غصه ها بدترین راه حل واسه مشکلاتمونه.(امید) امید به آینده ای روشن و توکل به حضرت عشق و صبوری در برابر ناملایمت ها تسلیم نشدن در برابر مشکلات و عشق عشق به زندگی میتونه تسکین هر آدم غمگینی بشه.

باور کن سینا توی دنیا هستن آدمهایی که مشکلات و غم هاشون خیلی خیلی بزرگتر از مال من وتواند ولی اونها هم با امید حل شدن مشکلاتشون زندگی میکنن.هیچ وقت فکر نکن غم تو بزرگترین غم عالمه. شاید من اگه غمها و غصه هامو بگم تو بفهمی که شاید من کمتر از تو دچار نشدم و بلکم بیشتر.

روزی بود که توی زندگیم شاید چیزی جز غم وجود نداشت و امیدی به اینده نداشتم و دچار یاس فلسفی شدم. رسیدم به ته خط که امیدوارم هرگز به اونجا نرسی . تجربه ی تلخ و سخت و وحشتناکی بود ولی شاید همون به من فهموند که ای دختر دیوونه تو هم نباشی زندگی جریان داره و به هیچ جای دنیا برنمیخوره که اصلا وجود نداشته باشی و سعی کردم که با پیدا کردن خودم و شناخت حضرت عشق به آرامش برسم. الانم غم وغصه توی زندگیم هست ولی یاد گرفتم چطور به آرامش برسم شاید با دو رکعت نماز به آرامشی برسی که هیچ کس نتونه بهت بده.
امتحانش کن خودت متوجه میشی
حضرت عشق بفرما که دلم خانه ی توست
سر عقل آمده آن بنده که دیووانه ی توست

اینجاست که میگه الا بذکر الله تطمئن القلوب .... . امید .... . مادربزرگم میگفت هر وقت دیدی ناامید میشی ، بدون شیطان داره تو وجودت رخنه می کنه . راس می گفت . اعوذ بالله من الشیطان رجیم .
واقعا ازت ممنونم . واقعا ... .

.

خانم سحر و سينا عزيز من اولين روزهاي حضورم توي اين انجمنه.خيلي خوشحالم كه اگر هيچ چيز هم نصيبم نشد ولي بعد از مدتها چند سطر مطلب خوندني و دلچسب به چشمم رسيد.بازم از مطالب زيباتون ممنونم.

گاهي وقت ها بيشتر قصه هاي ما سر دنياست و حرص وطمع و مصرف گرايي ما.اگه بتونيم فقط كمي قانع باشيم ارامش تمام وجودمونا ميگيره.بازم تاكيد ميكنم اگر همه كاينات و زمين و اسمان هم سرتون خراب شده باشه...دنيا و اخرتتون رو فكر ميكنين ويران كرده ايد...
در نهايت باز هم خدايي هست...
خدا...




(محمد)

sahar98
Tuesday 12 January 2010, 03:25 PM
سلام

به نظر شما غم لازمه ی شعر گفتن است ؟ یا پیوندی بین شعر و غم وجود داره ؟
بعضی افراد وقتی شعر می خونن که غمگینن ، یا برخی شعرا با حالت اشک و آه و ... شعر می گن
نظر شما چیه ؟شما چطور شعر می گید ؟
فکر می کنید در شعر های گذشته هم همچین حالتی وجود داشته ؟

ممنون.


خوب به نظر من غم لازمه ی شعر گفتن نیست بلک عشق که لازمه ی شعر گفتنه. منظورم از عشق لزوما عشق به جنس مخالف نیست البته اونم شاملش میشه اما منظورم همه نوع عشق از عشق عرشی گرفته تا عشق فرشی. اگر هم شاعری شعریو در هنگامی که غمگین میگه به خاطر اون علاقه ش به اون موضوعیه که به خاطرش غمگینه. اگه به چیزی یا کسی عشق نمیورزید و علاقه در کار نبود غمی هم نبود که به خاطرش شعر بگه. به نظر من یه رابطه ی علت ومعلولی بین دوست داشتن و غمگین بودن و شعر گفتن هست.
اما همیشه شاعرا وقتی که غمگینن شعر نمیگن بیشتر مواقع هم وقتی در اوج شور وامید به آینده هستن شعر میگن. پس حتما نباید غمگین بود تا شعر گفت.

Sohrab Iwis
Tuesday 12 January 2010, 03:59 PM
خوب به نظر من غم لازمه ی شعر گفتن نیست بلک عشق که لازمه ی شعر گفتنه. منظورم از عشق لزوما عشق به جنس مخالف نیست البته اونم شاملش میشه اما منظورم همه نوع عشق از عشق عرشی گرفته تا عشق فرشی. اگر هم شاعری شعریو در هنگامی که غمگین میگه به خاطر اون علاقه ش به اون موضوعیه که به خاطرش غمگینه. اگه به چیزی یا کسی عشق نمیورزید و علاقه در کار نبود غمی هم نبود که به خاطرش شعر بگه. به نظر من یه رابطه ی علت ومعلولی بین دوست داشتن و غمگین بودن و شعر گفتن هست.
اما همیشه شاعرا وقتی که غمگینن شعر نمیگن بیشتر مواقع هم وقتی در اوج شور وامید به آینده هستن شعر میگن. پس حتما نباید غمگین بود تا شعر گفت.

پس شعرهای این همه شاعر کشکه ؟؟؟؟؟؟؟؟
نه اینطور نیست غم لازمه ی یک شعر همراه با عوامل خارجی است

sahar98
Tuesday 12 January 2010, 04:13 PM
پس شعرهای این همه شاعر کشکه ؟؟؟؟؟؟؟؟
نه اینطور نیست غم لازمه ی یک شعر همراه با عوامل خارجی است


نه. من گفتم کشکه؟؟ شما اگر پست منو با دقت بخونید من به وضوح اشاره کردم که عشق و غم و شعر گفتن با هم رابطه ی علت ومعلولی دارند. اگه عشقی وجود نداشته باشه(در همه ی ابعاد) غمی نیز وجود نخواهد داشت که شاعر به خاطرش غمگین بشه و شعر بگه. میشه بگید عوامل خارجیش چیه؟؟

Sohrab Iwis
Tuesday 12 January 2010, 04:43 PM
نه. من گفتم کشکه؟؟ شما اگر پست منو با دقت بخونید من به وضوح اشاره کردم که عشق و غم و شعر گفتن با هم رابطه ی علت ومعلولی دارند. اگه عشقی وجود نداشته باشه(در همه ی ابعاد) غمی نیز وجود نخواهد داشت که شاعر به خاطرش غمگین بشه و شعر بگه. میشه بگید عوامل خارجیش چیه؟؟

مگر حتما عشق آدمو غمناک میسازه ؟؟؟

یکی از عوامل خارجی تاثیر جامعه بر شاعره که موجب غمگینی شاعر میشه

اینطور نیست ؟؟

sahar98
Tuesday 12 January 2010, 04:45 PM
مگر حتما عشق آدمو غمناک میسازه ؟؟؟
میشه بگی چی ادمو غمناک میکنه؟؟ .
خوب شما همینطور یه اشاره میکنی میگی جامعه. دوست من جامعه و مشکلاتش وسیعه. حالا اگه کل مشکلات جامه و تاثیرات اونو در نظر میگیرید . باشه پس من اینطور بگم که اگه منظور شما از تاثیرات جامعه بر شاعر مشکلات اقتصادی سیاسی اجتماعی فرهنگی جامعه باشه خوب فکر میکنی علت ناراحت شدن یا همون غمگین شدن شاعر چیه؟؟
بازم برمیگرده به همون عشق. اگه عشق شاعر به جامعه و مردمش نبود چه لزومی داشت که ناراحت بشه؟؟ اصلا خود شما واسه چیزی که بهش علاقه ای نداری ناراحت میشی؟؟

rumour
Tuesday 12 January 2010, 07:26 PM
در حقیقت هر چیزی که باعث نارحتو تو میشه همون عشق هست.عشق همیشه به اون معنی نیست که همه توقع دارن باشه.
یه کسی که میمیره و ما ناراحت می شیم در اصل همون عشق هستش.
هیچ چیزی از این محدوده خارج نیست و در آخر به همین عشق بر می گرده.

Sohrab Iwis
Tuesday 12 January 2010, 10:02 PM
میشه بگی چی ادمو غمناک میکنه؟؟ .
خوب شما همینطور یه اشاره میکنی میگی جامعه. دوست من جامعه و مشکلاتش وسیعه. حالا اگه کل مشکلات جامه و تاثیرات اونو در نظر میگیرید . باشه پس من اینطور بگم که اگه منظور شما از تاثیرات جامعه بر شاعر مشکلات اقتصادی سیاسی اجتماعی فرهنگی جامعه باشه خوب فکر میکنی علت ناراحت شدن یا همون غمگین شدن شاعر چیه؟؟
بازم برمیگرده به همون عشق. اگه عشق شاعر به جامعه و مردمش نبود چه لزومی داشت که ناراحت بشه؟؟ اصلا خود شما واسه چیزی که بهش علاقه ای نداری ناراحت میشی؟؟

چی بگم من آخه ؟؟

حرف حساب جواب نداره !!!

sahar98
Wednesday 13 January 2010, 05:47 PM
چی بگم من آخه ؟؟

حرف حساب جواب نداره !!!


خواهش میکنم دوست عزیز. خوب دیگه دیدگاهه آدما باهم فرق داره.

Sohrab Iwis
Wednesday 13 January 2010, 07:38 PM
خواهش میکنم دوست عزیز. خوب دیگه دیدگاهه آدما باهم فرق داره.


بابت جوابها ممنونم !

فروم باید همینجوری باشه یعنی انقدر باید توش بحث بشه که یکی به نتیجه برسه

واقعا از شما ممنونم !

sahar98
Thursday 14 January 2010, 08:17 AM
به نظر من غم .جود نداره ...
یعنی حداقل خشم و غم برای من معنایی نداره
همیشه سعی میکنم شاد باشم و امید داشته باشم و به زندگی امیدوار باشم
هر روز بدی بعدش روز خوبی هم هست
با گریه و غم و خشم هیچ چیز عوض نمیشه
هر کسی که شاد باشه زندگیش هم بهتره
حتی اگر زندگی خوبی هم نداری وانمود کن که همه چیز درسته و OK ـه
اگر بخوایم میتونیم غمگین بودن رو با نرسیدن به آرزو ها هم ارتباط بدیم
خیلی از آرزوهای دور و دراز هست که بهش میرسیم.
باید تلاش کرد , دستیابی به آرزو های دور و دراز آسون نیست و همچنین وقت گیرم هست
ولی مهم ترین چیز اینه که هیچ وقت نباید نا امیدی , ترس از شکست , ناراحتی , غم و عصبانیت رو به خودت راه بدی.
در ضمن من که فعلا با دنیا کار دارم. باید خوب از خجالتش در بیام! You can see links before reply فعلا هم با مشکلات رفیق شدم و ریختم رو هم , نه من به اون کاری دارم نه اون با من ! البته بعضی اوقات برای اینکه اونی که اون بالاست بهمون شک نکنه یه دعوای ساختگی با هم دیگه میکنیم.You can see links before reply

آفرین بهت واقعا تبریک میگم. خیلی بزرگتر از سنت فکر میکنی. واقعا جای تبریک داره امیداوارم هر روز فکرت پخته تر شه دوست عزیز. چقدر خوب توصیف کردی که با مشکلات زندگی و غمهاش میجنگیو کنار میای من از حرفات چیزای قشنگیو یاد گرفتم. ممنون.

آناهيتا 79
Thursday 14 January 2010, 09:23 AM
غم وجود داره از روز اول جزء يكي از احساسات دروني انسان بوده. بعضي وقتها يه چيزائي خارج از كنترل ما مي شه كه هرچقدر هم به خداي خوبمون توكل كنيم هميشه مثل خوره يه گوشه دلمون رو مي خوره . غم هاي هركس واسه خودش بزرگه چه غم نون باشه چه غم عشق . ما نمي تونيم بگيم غصه هاي يه بچه كوچيكتر از غصه هاي يه آدم بزرگه . لزوما غم و شادي حالت نوساني نداره . شاعران هميشه غم يه چيزي رو دارن ، جامعه ، يار، و... اما از اون جور خودآزارش نيستند. غم تو ذات ما هستش فقط ما با شادي مي پوشونيمش . مي گي نه ؟ يه آن به گذشتت فكر كن ! به اونهائي كه از دستشون دادي . ما از غم مي ترسيم همونطور كه از شادي مي ترسيم . ما هميشه مي ترسيم . مي ترسيم غمگين بشيم . مي ترسيم شاديهامون رو از دست بديم . نبايد از اينها ترسيد اينها تو وجودمون هستش ، خداي خوشگلمون از روح خودش واسه ما گذاشته ! مي گن خدا وقتي مي بينه بنده اي نمي دونم نماز ش رو نمي خونه يا گناه مي كنه غمگين مي شه . يه زمان بچه بودم وقتي مي رفتم تو تاريكي به خودم مي گفتم : روح وجود نداره و همش اينو تكرار مي كردم چون ازش مي ترسيدم ،بزرگ شدم يه مهربوني من رو برد يه جائي روح رو احضار كرد ديدم نه ترس نداره . غم يه چيزي مثل شادي هست اگه باهاش كنار بياي مي تونه يه جور شادماني باشه . اينم مطمئنم كه دچار افسردگي نشدم .

rumour
Thursday 14 January 2010, 02:31 PM
شما لطف داری ... برای همین اینجا جمع شدیم ... که از همدیگه چیز یاد بگیریم و به همدیگه چیزی یاد و از تجربه های همدیگه استفاده کنیم.



اولین چیزی که میخوام بگم اینه که من نه از گذشته می ترسم نه از آینده ...
گذشته , گذشته و تموم شده رفته پس ترسی نداره.
اما آینده هم یک روزی تبدیل به گذشته میشه و تموم میشه میره پس اینم ترسی نداره.
و اما ترس رو خودمون به وجود میاریم , ترس وجود نداره بلکه ساخته ی ذهن انسانه.
چرا باید از غم بترسیم ؟
چرا باید از شادی بترسیم ؟
مثل اینه که بگی من از چیزی که بدم میاد خوشم میاد !!!!
از دست دادن دور و اطرافیان سخته اما باید باهاش کنار اومد چون اتفاق افتاده ...
در ضمن مگر توی همه ی ادیان گفته نمیشه که انسان با مرگ نابود نمیشه بلکه از دنیایی به دنیای دیگه میره ؟
پس اگر انسان خوبی رو از دست دادی باید خوشحال باشی چون رفته توی یک دنیای بزگتر به دور از زشتی و ظلم و تجاوز و دروغ ...
اما بحث عشق و شاعر و شعر جداست .
عشق : اگر نباشه من نیستم تو هم نیستی و هیچ کس دیگه نیست . اما عشق همونطور که میتونه باعث رنج بشه میتونه باعث خوشحالی هم بشه. اما من تا حالا عشقی ندیدم ... عشق های حالا رو نمیشه عشق واقعی توصیف کرد ... عشق های حالا فرق داره (بعضی حرف ها رو نمیشه اینجا زد). من این بحث رو نمیتونم اینجا ادامه بدم چون از نوشتنش عاجزم.
شاعر و شعر : اون حسی که توی شاعر به وجود میاد تا بیاد از درد و رنج بگه اون حس انسان دوستیه.
درد و غم رو توی آهنگ به دو صورت میشه بیان کرد (در مورد آهنگ های ایرانی حرف نمیزنم که از همون تو خوشگلی و من عاشقم بیا پیشم نرو پیشش بوده) :
1. ستایش خوبی
2. بیان درد

وقتی یه آهنگی رو گوش میدیم باید به ما کمک کنه تا درد و غم ها رو فراموش کنیم نه اینکه بدتر به یادمون بیاد.
مثلا وقتی توی یه آهنگ یه جمله مثل Cheer Up Boy Clouds Will Move On Soon باشه بهتره یا یه جمله ای که توش بگه من داغونم دهنم سرویس شده You can see links before reply ؟ کدوم بهتره ؟؟ اونی که بهت امید بده یا اونی که بدبختیات رو بیاره جلوی چشمات ؟
دیگه عرضی ندارم .
با تشکر از دوستان عزیز بابت پستهای لذیذ You can see links before reply
این حرفات منو یاد خودم میندازه. راست می گی گذشته که تموم شد.آینده هم از کجا میدونی چی قراره بشه؟ استرس و ناراحتی از این دوتا عملا مسخرست.ما همه نگران امتحانیم.از کجا می دونی اصلا امتحانی هست؟
من هم اصولا آدمه شادی هستم.بیخیال بابا دو روز دنیا رو عشقه.

Sina_Yanni
Thursday 14 January 2010, 04:24 PM
من که فقط به جز خوندن پست ها و درس یاد گرفتن ازشون کاری دیگه بلد نیستم :106: . ترکوندینا :az . ای ول به همتون ... . :ap

fatemeh.1994
Thursday 14 January 2010, 04:46 PM
حرفای بسیار جالبی...مسرور گشتیم :)

و اما در مورد شعر...
واقعا چرا بعضی افراد فکر میکنن که غم لازمه ی شعر گفتنه وشاعر لزوما ادم غمگینیه؟!
کلام اهنگین و موزونی که بشر تونست باهاش حالات و احساسات و هیجانات خودش رو بیان کنه ، ریشه در عقاید ، بینش و تفکر اون داره.
احمد شاملو میگه شعر برای دگرگون کردن جهان بنا شده... پس نباید فقط یک مضمون داشته باشه!
غم و اندوه هم میتونه یکی از محتواهای شعر باشه اما همیشه اینطور نیست.
به نظر من تاثیر اشعاری که همراه با شادی و امید هستن خیلی بیشتره.
مثل اشعار مولانا.
و البته یه پرانتز کوچولو هم باز میشه که توش بنویسم غم هم چیز خوبیه توی شعر، چون گاهی خواننده رو به فکر کردن میکشونه.اما اونم نه همه غمی.مثل بعضی از شعرای ناصر خسرو.که غمش به دلیل غفلت خودش بوده ، به دلیل کوته فکری و تنگ نظری مردم زمانش بوده ، چیزای ارزشمندی که میدونسته و میگفته ولی کسی نبوده که بتونه درکشون کنه و ... پرانتز بسته D:

Sina_Yanni
Thursday 14 January 2010, 10:50 PM
منم در تایید حرف rumour یه بیت شعر از مولوی میارم که سحر ، فکر دیگران رو ول کن ، به زندگی خودت بچسب :
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا شوی موزون خویش

ولی حکمت ... . همون چیزیه که در نظر ما بد و باعث پس رفته ، ولی در باطن به نفعته ... .
فک کنم داستان خضر و موسی ( ع ) رو شنیدی rumour نه ؟؟؟ توش کامل حکمت خدارو بیان میکنه ... .

rumour
Friday 15 January 2010, 07:22 AM
منم در تایید حرف rumour یه بیت شعر از مولوی میارم که سحر ، فکر دیگران رو ول کن ، به زندگی خودت بچسب :
ساعتی میزان آنی ساعتی موزون این
بعد از این میزان خود شو تا موزون خویش

ولی حکمت ... . همون چیزیه که در نظر ما بد و باعث پس رفته ، ولی در باطن به نفعته ... .
فک کنم داستان خضر و موسی ( ع ) رو شنیدی rumour نه ؟؟؟ توش کامل حکمت خدارو بیان میکنه ... .

نه نشنیدم.بگو لطفا.

Sohrab Iwis
Friday 15 January 2010, 06:39 PM
فقط میتونم بگم :

You can see links before reply

Sina_Yanni
Friday 15 January 2010, 08:09 PM
چشم rumour .
یه روز موسی ( ع ) و خضر ( ع ) با هم دوست بودن :m : خضر می خواست به یه سفری بره که موسی پیله کرد منم میام . خضر گفت بیا ولی راجع به کارایی که می کنم ، سوال نکن . موسی گفت ok .
حکمت 1 : یه بچه کوچولویی داشت تو ده بازی می کرد ، این خضر ما رفت ازش پرسید : بابا ننت چی کارن ؟؟ گفت کشاورز و یه چند تا سوال دیگه . بعدش این خضر اومد بچه رو یه جایه مخفی کشتش !!!!! :l
حکمت 2 : بعد از اون ماجرا سوار یه کشتی میشن که توش خانواده و بچه هم بود . این خضر ما باز یه کار عجیب دیگه می کنه و میره کشتی رو با تبر سوراخ که چی بگم ، آش و لاش می کنه . این ملت تو کشتی به شدت بهش اعتراض می کنن .موسی و خضر رو از کشتی میندازن تو آب ولی این دوتا به خشکی میرسن . :296:
حکمت 3 : یادمه ولی خیلی مفصله ... . بی خیال . :bb
این وسط موسی هی اینجوری :dash2: می کرد که بابا یعنی چی این کارا ؟؟؟ فک می کنی خدا یه پسر رو کشتی و یه کشتی رو که توش بچه و صد ها انسان وسط دریا سوراخ کردی ، خوشش میاد ؟؟؟؟
حالا حکمتارو ببین که خضر به موسی جواب میده :
از خضر به موسی : موسی جان دیدی نتونستی کارامو تحمل کنی ، این دلایل کار که خدا تو قلب من الهام می کرد که حکمتش رو نشون بده .
راجع به قضیه اول : اون پسره وقتی در آینده قرار بود بزرگ شه ، یه قاتل و جانی میشد که بابا ننه بیچارش رو به خاطر مال حلالی که از راه کشاورزی بدست آورده بودن ، می کشت . من با این کار که حکمت خداس و به دست من انجام شد ( در ظاهر زشت ، ولی در باطن خوب ) حکمتش رو به بندگان خدا ثابت می کنم ( از جمله توی موسی نبی ) ( میگم rumour وقتی موسی حکمت الهی رو خوب ندونه ، فک دیگه ما کجای کاریم :icon_frown: .... )
قضیه 2 : تو اون دریا دزدان دریایی بودن که به کشتی های سالم حمله می کردن و بعد از اینکه همه ی مسافرارو می کشتن ، کشتی و اموال رو غارت می کردن . من با این کارم جون همه ی مسافران رو نجات دادم ، چون کشتی سالم نیست ، سوراخه ، ولی نه به اون حد که غرق شن . اونا به خواست الهی به ساحل میرسن .

بعدش خضر رفت و موسی رو تنها گذاشت .
چون کسی که حکمت خدارو ندونه ، مثل موسی اولش دیوونه میشه :102:، بعد پشیمون :ag ... .

حله ؟؟؟ دوست من ؟؟؟

rumour
Friday 15 January 2010, 08:30 PM
خیلی ممنون زحمت شد.:دی
ولی موسی و خضر پیامبر بودن.و امکان داشته بیشتر از ما از مسائل اطلاع داشته باشند.من که نمی دونم مسائل از چه قرار ممکنه بشه که.برای ما حکمت فقط یه بهانست.من قبول دارم که گاهی حوادث اونجوری که می خوایم پیش نمیره ولی بعدا می فهمیم که خوب به نفعمون بوده. ولی حکمت الان برای ما یه بهانست که دست رو دست بزاریم. به نظر من مهم تر از این "حکمت" تلاش کردن برای رسیدن به اون هدف یا بر طرف کردنه مشکله.
راستی این داستانه؟ یا حقیقت داره؟ مدرکی هست؟!

Aless
Friday 15 January 2010, 08:35 PM
من بازم هم روي حرف خودم تاكيد ميكنم:

افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد

rumour
Friday 15 January 2010, 08:42 PM
من بازم هم روي حرف خودم تاكيد ميكنم:

افوض امري الي الله ان الله بصير بالعباد

این یعنی چی؟

fatemeh.1994
Friday 15 January 2010, 08:43 PM
چشم rumour .
یه روز موسی ( ع ) و خضر ( ع ) با هم دوست بودن :m : خضر می خواست به یه سفری بره که موسی پیله کرد منم میام . خضر گفت بیا ولی راجع به کارایی که می کنم ، سوال نکن . موسی گفت ok .
حکمت 1 : یه بچه کوچولویی داشت تو ده بازی می کرد ، این خضر ما رفت ازش پرسید : بابا ننت چی کارن ؟؟ گفت کشاورز و یه چند تا سوال دیگه . بعدش این خضر اومد بچه رو یه جایه مخفی کشتش !!!!! :l
حکمت 2 : بعد از اون ماجرا سوار یه کشتی میشن که توش خانواده و بچه هم بود . این خضر ما باز یه کار عجیب دیگه می کنه و میره کشتی رو با تبر سوراخ که چی بگم ، آش و لاش می کنه . این ملت تو کشتی به شدت بهش اعتراض می کنن .موسی و خضر رو از کشتی میندازن تو آب ولی این دوتا به خشکی میرسن . :296:
حکمت 3 : یادمه ولی خیلی مفصله ... . بی خیال . :bb
این وسط موسی هی اینجوری :dash2: می کرد که بابا یعنی چی این کارا ؟؟؟ فک می کنی خدا یه پسر رو کشتی و یه کشتی رو که توش بچه و صد ها انسان وسط دریا سوراخ کردی ، خوشش میاد ؟؟؟؟
حالا حکمتارو ببین که خضر به موسی جواب میده :
از خضر به موسی : موسی جان دیدی نتونستی کارامو تحمل کنی ، این دلایل کار که خدا تو قلب من الهام می کرد که حکمتش رو نشون بده .
راجع به قضیه اول : اون پسره وقتی در آینده قرار بود بزرگ شه ، یه قاتل و جانی میشد که بابا ننه بیچارش رو به خاطر مال حلالی که از راه کشاورزی بدست آورده بودن ، می کشت . من با این کار که حکمت خداس و به دست من انجام شد ( در ظاهر زشت ، ولی در باطن خوب ) حکمتش رو به بندگان خدا ثابت می کنم ( از جمله توی موسی نبی ) ( میگم rumour وقتی موسی حکمت الهی رو خوب ندونه ، فک دیگه ما کجای کاریم :icon_frown: .... )
قضیه 2 : تو اون دریا دزدان دریایی بودن که به کشتی های سالم حمله می کردن و بعد از اینکه همه ی مسافرارو می کشتن ، کشتی و اموال رو غارت می کردن . من با این کارم جون همه ی مسافران رو نجات دادم ، چون کشتی سالم نیست ، سوراخه ، ولی نه به اون حد که غرق شن . اونا به خواست الهی به ساحل میرسن .

بعدش خضر رفت و موسی رو تنها گذاشت .
چون کسی که حکمت خدارو ندونه ، مثل موسی اولش دیوونه میشه :102:، بعد پشیمون :ag ... .

حله ؟؟؟ دوست من ؟؟؟


میخواین این بحثا رو اینجا مطرح نکنیم؟؟؟
انگار جاش نیست.
بعد هم من باز میگم این بحثا نیازمند اطلاعات کامل و محکم هستن.لطفا به چیزایی که مکررا شنیدین بسنده نکنید.

Sina_Yanni
Friday 15 January 2010, 10:26 PM
آره حق با فاطمه خانم هست . نه من نخواستم بگم ، از rumour عزیز پرسیدم که می دونی این جریانو یا نه ؟؟ که فرمودن اگه بگین ممنون میشم ، منم گفتم . دربست مخلصیم . الانه که مدیر سایت بیاد به پستا پا تک بزنه ... . ولی فاطمه خانم ، من نشنیدم ، خوندم . انیمیشنشم دیدم .
آره دوست من ، حقیقته . یه جایی قدیما ( 6 7 سال پیش ) خونده بودم ، تازگیا هم انیمیشنش رو صبا درست کرده بود . اطلاع هم ندارم که قرآن هست یا نه .... . سعی می کنم منبع دقیقشو یگم بهت .
آره دیگه ، موسی با اینکه در قیاس با خضر پیامبریش مهم تر بود و الان پیرووانی داره ، اما بازم حکمت رو نفهمید .
بحث قسمت جدا از حکمته ( که گفتین دس رو دس بذاریم ... ، این قسمت رو میگه ، نه حکمت . همون هر چه پیش آید خوش آید ، قسمت رو میرسونه . من خیلی با این حرف حال نمی کنم !!! )

Sina_Yanni
Friday 15 January 2010, 10:55 PM
rumour جان پیدا کردم . قرآن مجید ، سوره کهف . می تونی دقیقشو اونجا بخونی . راستی اسمت چیه ؟؟؟

كوروش88
Saturday 16 January 2010, 07:32 AM
شما لطف داری ... برای همین اینجا جمع شدیم ... که از همدیگه چیز یاد بگیریم و به همدیگه چیزی یاد و از تجربه های همدیگه استفاده کنیم.



اولین چیزی که میخوام بگم اینه که من نه از گذشته می ترسم نه از آینده ...
گذشته , گذشته و تموم شده رفته پس ترسی نداره.
اما آینده هم یک روزی تبدیل به گذشته میشه و تموم میشه میره پس اینم ترسی نداره.
و اما ترس رو خودمون به وجود میاریم , ترس وجود نداره بلکه ساخته ی ذهن انسانه.
چرا باید از غم بترسیم ؟
چرا باید از شادی بترسیم ؟
مثل اینه که بگی من از چیزی که بدم میاد خوشم میاد !!!!
از دست دادن دور و اطرافیان سخته اما باید باهاش کنار اومد چون اتفاق افتاده ...
در ضمن مگر توی همه ی ادیان گفته نمیشه که انسان با مرگ نابود نمیشه بلکه از دنیایی به دنیای دیگه میره ؟
پس اگر انسان خوبی رو از دست دادی باید خوشحال باشی چون رفته توی یک دنیای بزگتر به دور از زشتی و ظلم و تجاوز و دروغ ...
اما بحث عشق و شاعر و شعر جداست .
عشق : اگر نباشه من نیستم تو هم نیستی و هیچ کس دیگه نیست . اما عشق همونطور که میتونه باعث رنج بشه میتونه باعث خوشحالی هم بشه. اما من تا حالا عشقی ندیدم ... عشق های حالا رو نمیشه عشق واقعی توصیف کرد ... عشق های حالا فرق داره (بعضی حرف ها رو نمیشه اینجا زد). من این بحث رو نمیتونم اینجا ادامه بدم چون از نوشتنش عاجزم.
شاعر و شعر : اون حسی که توی شاعر به وجود میاد تا بیاد از درد و رنج بگه اون حس انسان دوستیه.
درد و غم رو توی آهنگ به دو صورت میشه بیان کرد (در مورد آهنگ های ایرانی حرف نمیزنم که از همون تو خوشگلی و من عاشقم بیا پیشم نرو پیشش بوده) :
1. ستایش خوبی
2. بیان درد

وقتی یه آهنگی رو گوش میدیم باید به ما کمک کنه تا درد و غم ها رو فراموش کنیم نه اینکه بدتر به یادمون بیاد.
مثلا وقتی توی یه آهنگ یه جمله مثل Cheer Up Boy Clouds Will Move On Soon باشه بهتره یا یه جمله ای که توش بگه من داغونم دهنم سرویس شده You can see links before reply ؟ کدوم بهتره ؟؟ اونی که بهت امید بده یا اونی که بدبختیات رو بیاره جلوی چشمات ؟
دیگه عرضی ندارم .
با تشکر از دوستان عزیز بابت پستهای لذیذ You can see links before reply
من نمي دونم آناهيتا خانم چند سالشونه يا تحصيلاتشون چيه و آيا كتابهاي صادق هدايت رو خوندن يا نه ؟ اما قسمت اول صحبتشون رو دقيقا مثل كتاب بوف كور صادق هدايت شروع كردند ، هدايت هم مي گه : در زندگاني زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد . متن ايشون دقيقا برخواسته از دل بود و به همين جهت به دل من يكي خيلي نشست . به ايشون تبريك مي گم. ما هميشه به قول ايشون مي ترسيم . مي ترسيم گناه كنيم ، مي ترسيم آهنگون رو جلوي ديگران خراب كنيم . مي ترسيم دير برسيم . فردا مي ترسيم بچه مون موفق نشه . به خلاف نيفته . ما همش مي ترسيم . اصلا در قرآن هم هست كه انسان بايد هميشه در يك حالت خوف و رجا باشه .بايد ترس از گذشته و اعمالش داشته باشه و ترس از آينده كه در اون دنيا چي مي شه هرچند كه اميدش رو به خدا نبايد از دست بده . ما هنوز به اون درجه از بزرگي نرسيديم كه با مرگ يكي خوشحال بشيم كه رفت به دنياي بهتر .ما بيشتر براي خودمون هم در اين موقعها غمگين مي شيم . انكار نمي تونيم بكنيم كه وقتي يادمون مي ياد مادر بزرگمون چقدر مهربون بوده ناراحت و غمگين نمي شيم حالا اون هرجا كه رفته باشه . من فكر نكنم منظور ايشون اين بوده كه عشق نيست ايشون خودشون يه جورايي عاشق به نظر مي يان لااقل عاشق خدا هستند ( اونجا كه مي گن خداي خوشگلمون ! ) دقيقا . شاعران وارثان آب و روشني و خردند . منظور آناهيتا خانم هم همين بوده كه شاعران هميشه غم يك چيز رو دارند شايد غمگين نباشند اما غم يك چيز رو دارند ( همون زخمهايي كه صادق هدايت گفته . به نوعي ) حالا اين غم مي تونه غم نان باشه يا جامعه يا هرچيز ديگر.شما هروقت كه موسيقي گوش مي ديد غمها رو فراموش نمي كنيد بلكه بعضي وقتها باعث مي شه كه با غمها كنار بيائيد و به قول معروف با اونها حال كنيد ( كلمه ديگه اي به ذهنم نرسيد ) يه جور خلصه و خلوت عارفانه . تمام آهنگهاي ما توش ستايش خوبي و بيان درد هست اما هر سبك يا هر ملتي به نوع خودش . حتي ايراني . ( مرد را اگر دردي باشد خوش است درد بي دردي علاجش آتش است ).

Sina_Yanni
Saturday 16 January 2010, 11:06 AM
پارسی را پاس بداریم ...
از سخن گفتن به زبان عربیان که باعث فلاکت سرزمین ما هستن باید بپرهزیم.

آره عربای وهابی خیلی ... . ولی دیگه این چه ربطی داره به قرآن ؟؟؟ و آیه قرآن دوست من ؟؟

آناهيتا 79
Saturday 16 January 2010, 11:53 AM
من نمي دونم آناهيتا خانم چند سالشونه يا تحصيلاتشون چيه و آيا كتابهاي صادق هدايت رو خوندن يا نه ؟ اما قسمت اول صحبتشون رو دقيقا مثل كتاب بوف كور صادق هدايت شروع كردند ، هدايت هم مي گه : در زندگاني زخمهايي هست كه مثل خوره روح را آهسته در انزوا مي خورد و مي تراشد . متن ايشون دقيقا برخواسته از دل بود و به همين جهت به دل من يكي خيلي نشست . به ايشون تبريك مي گم. ما هميشه به قول ايشون مي ترسيم . مي ترسيم گناه كنيم ، مي ترسيم آهنگون رو جلوي ديگران خراب كنيم . مي ترسيم دير برسيم . فردا مي ترسيم بچه مون موفق نشه . به خلاف نيفته . ما همش مي ترسيم . اصلا در قرآن هم هست كه انسان بايد هميشه در يك حالت خوف و رجا باشه .بايد ترس از گذشته و اعمالش داشته باشه و ترس از آينده كه در اون دنيا چي مي شه هرچند كه اميدش رو به خدا نبايد از دست بده . ما هنوز به اون درجه از بزرگي نرسيديم كه با مرگ يكي خوشحال بشيم كه رفت به دنياي بهتر .ما بيشتر براي خودمون هم در اين موقعها غمگين مي شيم . انكار نمي تونيم بكنيم كه وقتي يادمون مي ياد مادر بزرگمون چقدر مهربون بوده ناراحت و غمگين نمي شيم حالا اون هرجا كه رفته باشه . من فكر نكنم منظور ايشون اين بوده كه عشق نيست ايشون خودشون يه جورايي عاشق به نظر مي يان لااقل عاشق خدا هستند ( اونجا كه مي گن خداي خوشگلمون ! ) دقيقا . شاعران وارثان آب و روشني و خردند . منظور آناهيتا خانم هم همين بوده كه شاعران هميشه غم يك چيز رو دارند شايد غمگين نباشند اما غم يك چيز رو دارند ( همون زخمهايي كه صادق هدايت گفته . به نوعي ) حالا اين غم مي تونه غم نان باشه يا جامعه يا هرچيز ديگر.شما هروقت كه موسيقي گوش مي ديد غمها رو فراموش نمي كنيد بلكه بعضي وقتها باعث مي شه كه با غمها كنار بيائيد و به قول معروف با اونها حال كنيد ( كلمه ديگه اي به ذهنم نرسيد ) يه جور خلصه و خلوت عارفانه . تمام آهنگهاي ما توش ستايش خوبي و بيان درد هست اما هر سبك يا هر ملتي به نوع خودش . حتي ايراني . ( مرد را اگر دردي باشد خوش است درد بي دردي علاجش آتش است ).
ممنون كوروش عزيز. من لايق اينهمه تعريف شما نيستم . من كتابهاي صادق هدايت رو نخوندم اما شنيدم بوف كور خيلي جالبه . حتما مي خونمش . من نمي خواستم چيزي رو ثابت كنم . نظرم رو گفتم . بهش اعتقاد دارم . عاشق خدا هستم . اما عاشق هيچ بنده خدائي نيستم . برام مهم نيست چي مي گن . اينها چيزهائي هست كه بهش رسيدم . ممنون از نقد هنرمندانه و خوبتون .

sahar98
Saturday 16 January 2010, 01:01 PM
ممنون كوروش عزيز. من لايق اينهمه تعريف شما نيستم . من كتابهاي صادق هدايت رو نخوندم اما شنيدم بوف كور خيلي جالبه . حتما مي خونمش . من نمي خواستم چيزي رو ثابت كنم . نظرم رو گفتم . بهش اعتقاد دارم . عاشق خدا هستم . اما عاشق هيچ بنده خدائي نيستم . برام مهم نيست چي مي گن . اينها چيزهائي هست كه بهش رسيدم . ممنون از نقد هنرمندانه و خوبتون .

عاشق خدا بودن خیلی خیلی خوبه. بالاترین درجه ی عشق عشقه به خداست. اما یه نکته ایی رو فقط بگم که عشق به بنده های خدا از عشق به خدا جدا نیست . خدا عاشق بندههاشه. ما هم اگر عاشق خداییم باید به بندهاش هم عشق بورزیم.

بچه ها فکر میکنم داریم از بحث خارج میشیم پس دیگه این بحثو ادامه ندین که تاپیک بسته شه.
با تشکر.

Nassim_Agha
Saturday 16 January 2010, 04:55 PM
عاشق خدا بودن خیلی خیلی خوبه. بالاترین درجه ی عشق عشقه به خداست. اما یه نکته ایی رو فقط بگم که عشق به بنده های خدا از عشق به خدا جدا نیست . خدا عاشق بندههاشه. ما هم اگر عاشق خداییم باید به بندهاش هم عشق بورزیم.

بچه ها فکر میکنم داریم از بحث خارج میشیم پس دیگه این بحثو ادامه ندین که تاپیک بسته شه.
با تشکر.




این نقد بگیر و دست از آن نسیه بدار!

nabegheh95
Sunday 17 January 2010, 12:30 PM
لطفا بحث به موضوع اصلی بکشونید ... نظرتون راجع به غم

aliz46
Sunday 17 January 2010, 09:02 PM
سلام به همه

بعد از ماه ها گفتم یک سری به دوستان قدیمی بزنم.

در مورد غم و شاعری تا اونجا که من نوشته های دوستان رو خوندم همه چیز نوشتید جز اینکه به لحاظ علمی هنگام غم و ناراحتی یا افسردگی با منشاء بیرونی ( همین غم و غصه های روزمره خودمون) تغییراتی در ناقل های عصبی اعصاب و مغز اتفاق میفته که تعادل کارکرد مغز رو تغییر میده و به سمت تمرکز بیشتر و تحرک کمتر سوق میده . این همون چیزی است که برای شعر لازم است و طبیعتا اگر فرد ذوق شاعری هم داشته باشد چشمه شعرش فوران میکند !!

بچه های دانشجو هم حتما دیدند که اگر ناچار به مطالعه باشند (برخلاف تصور عام که فکر میکنند گیرایی مغزشان کمتر است ) عملا دروس خود را با زحمت کمتری فرا میگیرند.

این مطلب علمی و ثابت شده است.:ilovemusic:

ماهک
Tuesday 26 January 2010, 09:01 AM
نمی دونم چرا اما غم و دوست دارم
شاید واسه اینه که شادیهام های لایت می کنه
اگه نباشه یه چیز توی این دنیا بزرگ جاش خالیه

obvious
Sunday 31 January 2010, 09:16 AM
غم با همه تلخياش يعني آغاز، يعني رشد...
غم شايد معجزه باشه...
غم مي تونه پايان منيت و شروع ديگري در من باشه...
غم شايد زيباترين تلخي دنيا...
غم ... بعضي وقتا خوب!

nabegheh95
Wednesday 24 February 2010, 01:01 PM
همین الان یاد شعری که گوگوش خونده و من خیلی دوستش دارم، افتادم.
البته الان قسمتی از اون شعر یادم می یاد :

دروغه لیلی و مجنون قصه شاه پریون
دیگه از وامق و عزرا چی بگم
نکنید باور قصه غم

Lonely3tar
Wednesday 24 February 2010, 02:27 PM
به قول دکتر شریعتی :
چه کسی چاله چوله های زندگی را می فمند و برای دست انداز های ضعیف و ناچیز از پا می افتند ؟ آنان که در زمین می خزند .. آنها که فکرشان اینجاییست غم هاشان م با بقیه فرق می کند ... آنها که راه می روند دست انداز ها را کمتر احساس می کنند و آنها که پرواز می کنند و می پرند ... چه بگویم ؟ دیگر برایشان مفهومی ندارد اینها ...
درست است که کمی از رئالیسم انسانی به دور است ... اما انسان پله پله به وج می رسد ... هیچ پرشی بی مقدمه در کار نیست !
آنکه در زندگی غمی ندارد ... از تنهایی و خلوت با خویش می ترسد ... و او یات خر است و یا ترسو ! و این هیچکدام معنا و مفهوم یک انسان تبعیدی در این دنیا که بادرد همزاد است را ندارد
«البت خیلی تلخیص داشت و پراکنده بود ... اما جدا از حرف های این بزرگوار نبود »

obvious
Monday 19 April 2010, 09:07 AM
و غم تبسم پوشيده ي نگاه گياه است
و غم اشاره ي محوي به رد وحدت اشياست

سهراب- مسافر

Black_Violin
Monday 19 April 2010, 09:34 AM
لطفا بحث به موضوع اصلی بکشونید ... نظرتون راجع به غم

lمهم ترین بخش زندگی من و بهترین حالتی که انسان داره توی این حالت هیچ اثری از دورویی و نیرگ و ... دیده نمیشه

AFRooGH
Monday 19 April 2010, 11:05 AM
می تراود مهتاب
می درخشد شب تاب
مانده پای آبله از راه دراز
بر دم دهکده مردی تنها
کوله بارش بر دوش
دست او بر در، می گوید با خود:
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند...

zibaaa
Friday 23 April 2010, 07:24 PM
از غم جدا مشو که غنا میدهد به دل

اما چه غم غمی که خدا میدهد به دل

فکر میکنم این بیت به تنهایی گویاست.

hdhamid
Friday 23 April 2010, 07:38 PM
کاش میشد که زندگی ، برای من یه جور باشه
که بشه آخرشو ، خودم بگم کجاش باشه

این که بالا نوشتم یه قطعه از ترانه ای هست که بداهه زدم و خوندم!! آخه حالم این روزا خوب نیس..

این مدت خیلی غمگینم ... نمیدونم شما هم اینطور شدین یا نه .. دوس دارم برم .. به یه جاده بی انتها .. جاده ای که به هیج جا نمیرسید ... شاید آخرش به خودم رسیدم!!!

obvious
Friday 23 April 2010, 10:01 PM
این مدت خیلی غمگینم ... شاید آخرش به خودم رسیدم!!!

غم یعنی رها شدن... از خودت جدا شو... نخواه که بعد از کلی رفتن تازه به خودت برسی...
(ببخش جسارت کردم، نظر شخصی بود، حالا اگه آخرشم دوباره خواستی به خودت برسی، موردی نداره، برس!!!!!!!(چشمک))

you3f
Friday 23 April 2010, 10:29 PM
غم، نوری ست افقی! باید آن را به طرف بالا شکست. آنوقت همراه با آن به افق های دور دست و نادیده سفر کرد و روح را به مقصد اصلی رساند...

DesironnA
Friday 23 April 2010, 10:38 PM
غم یعنی حضم کنی میتونی آکورد دوماژور دلت رو از گام لامینور اشک حذف کنی!

obvious
Friday 23 April 2010, 10:44 PM
افتاد و چه پژواکی که شنید اهریمن
و چه لرزی که دوید از بن غم تا به بهشت
من در خویش
و کلاغی لب حوض
خاموشی
و یکی زمزمه ساز
تنه تاریکی
تبر نقره نور
و گوارایی بی گاه خطا
بوی تباهی ها گردش زیست
شب دانایی
و جدا ماندم...
کو سختی پیکرها کو بوی زمین، چینه بی بعد پری ها؟
اینک باد
پنجره ام رفته به بی پایان
خونی ریخت
بر سینه من ریگ بیابان باد
چیزی گفت و زمان ها بر کاج حیاط همواره وزید و وزید...
این هم گل اندیشه، آن هم بت دوست
نی که اگر بوی لجن می آید، آن هم غوک که دهانش ابدیت خورده است
دیدار دگر
آری... روزن زیبای زمان
ترسید، دستم به زمین آمیخت
هستی لب آیینه نشست
خیره به من ... غم نا میرا

GhazalMusic
Saturday 24 April 2010, 07:40 AM
سلام

به نظر شما غم لازمه ی شعر گفتن است ؟ یا پیوندی بین شعر و غم وجود داره ؟
بعضی افراد وقتی شعر می خونن که غمگینن ، یا برخی شعرا با حالت اشک و آه و ... شعر می گن
نظر شما چیه ؟شما چطور شعر می گید ؟
فکر می کنید در شعر های گذشته هم همچین حالتی وجود داشته ؟

ممنون.

درود دوستان.
به نظر من چون همیشه سرایندها از حال روزگار و اجتماع مینویسند و از اونجای که مشکلات زندگی جائ برای امید و شادی در سرنوشت توده مردم نگذاشته ..شعر و ترانه ها بوی غم به خودشون میگیرند
انگار وقتی آدم غم انگیزه بیشتر دوست داره شعر بنویسه من به هیچ وجه قادر سرودن نیستم ولی هر وقت که دل میگیره ,ناله ی دردش از راه قلم سینه ی کاغذ رو سیاه می کنه.

6696
Tuesday 1 June 2010, 11:35 PM
غم . . . . . . . . . .
و تنهاترین رفیقی که در سختترین و تنهاترین زمان با آدمه .
و خداوند عشق را آفرید برای شروع و تنهایی را آفرید برای پایان ولی در عشق یار بسیار است و در تنهایی فقط و فقط یاری جز غم نداری.

در مورد شعر گفتن هم دوست عزیزمون گفتن که وقتی آدم غمگینه خوب شعر میگه علتش اینه که وقتی غمگینی از دنیا گله داری از خودت ناامید میشی دنیا برات میشه یه زندون و اونوقته که ذهنه آدم از آشفتگی و دوگانگی بیرون میاد و با هدف میشه هدفشم اینه که این تنهایی و دلتنگیشو یجوری از خودش جدا کنه بخاطر همین شروع میکنه به درد و دل با خودش و خدای خودش برا همین اکثر شعر های غمگین موندگار میشن برا همیشه . :violinplay3:

mersedes
Wednesday 2 June 2010, 12:17 AM
به نظر من كه غم تنها دوست ادمه كه هيچ وقت ولش نميكنه

ali_salemon
Wednesday 1 September 2010, 09:06 PM
چی بگم...

مگه زندگی جز تنهایی و غم چی واسه ما گذاشته...

به خدا دلمون خیلی پره...

Atrovan
Wednesday 1 September 2010, 09:39 PM
غم یعنی فراموش کردن خدایی که تو را آفریده...هیچ غمی بالاتر از این نیست...اگر به فکرش باشی امکان نداره غمی وارد زندگیت بشه!

نامی 1377
Wednesday 1 September 2010, 09:51 PM
و خدا انسان را با غم افرید...!!؟!!؟؟!:violinplay3:
غم خوبه چون می تونی خیلیا را درک کنی ... خوبه چون به یاد خدا می افتی...بس.

mori68_santoori
Wednesday 1 September 2010, 10:13 PM
درود
غم ...........
غم مثل یک همزاد میمونه هرچی از دستش فرار کنی دوست داره دنبالت بیاد منتها نه مثل سایه چون سایه توی شب میترسه دنبالت بیاد میدونی چرا؟ چون غم دنبالته و سایه که غم و میبینه اب میشه چون میگن غم توی دل تاریکی خونه داره

saeeed1389
Wednesday 1 September 2010, 10:28 PM
غم شیرینه. زندگی بدون غم محال و بی معنیه

koronzo_piti
Wednesday 1 September 2010, 11:05 PM
با سیاهی دنیا سیاه هست
البرت خویان

همیشه خوب نیست

farid_64
Wednesday 1 September 2010, 11:27 PM
شیرینی که تو غم هست شادی نداره