PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : هاتف اصفهانی



hichnafar
Saturday 12 July 2008, 09:36 PM
سلام
لطفا" اینجا اشعار هاتف رو قرار بدید .


(زندگینامه بزودی )

لیست اشعار موجود :

ای فدای تو هم دل و هم جان
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
دل عشاق روا نیست که دلبر شکند
گه ره دیر و گهی راه خرم می پویم
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب
گل خواهد کرد از گل ما
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است
مطلب و مقصود ما از دوجهان ،اوست اوست
دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری
گواهی دهد چهره ی زرد من
بیار وعده خلافم گر اتفاق افتاد
خار بدرودن به مژگان خاره فرسودن به دست
حیف از هدیه آن گل رعنا
نوید آمدن یار دلستان مرا
با چشم تو گهی که به رویت نظرکنم
به قصد کوی تو بی رحم عاشقان ز وطن ها
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
به گردون می رسد فریاد یارب یاربم شبها
هر شب به تو باعشق و طرب می گذرد
چو نی نالدم استخوان از جدایی

hichnafar
Saturday 12 July 2008, 09:47 PM
ای فدای تو هم دل و هم جان
وی نثار رهت هم این و هم آن
دل فدای تو چون تویی دلبر
جان نثار تو چون تویی جانان
دل رهاندن زدست تو مشکل
جان فشاندن به پای تو آسان
راه وصل تو راه پرآسیب
دردعشق تو درد بی درمان
بندگانیم جان و دل بر کف
چشم بر حکم و گوش بر فرمان
گر سر صلح داری اینک دل
ور سر جنگ داری اینک جان
دوش از شور عشق و جذبه ی شوق
هر طرف می شتافتم حیران
آخر کار شوق دیدارم
سوی دیر مغان کشید عنان
چشم بد دور ، خلوتی دیدم
روشن از نورحق ، نه از نیران
هر طرف دیدم آتشی کان شب
دید در طور موسی عمران
پیری آنجا به آتش افروزی
به ادب گرد پیر مغبچگان
همه سمین عذرا و گل رخسار
همه شیرین زبان و تنگ دهان
عود و چنگ و نی و دف و بربط
شمع و نقل و گل ومل و ریحان
ساقی ماه روی مشکین موی
مطرب بذله گوی و خوش الحان
مغ و مغ زاده ، موبد و دستور
خدمتش را تمام بسته میان
من شرمنده از مسلمانی
شدم آنجا به گوشه ای پنهان
پیر پرسید کیست این ؟گفتند :
عاشقی بی قرار و سرگردان
گفت : جامی دهیدش از می ناب
گرچه ناخوانده باشد این مهمان
ساقی آتش پرست آتش دست
ریخت در ساغر آتش سوزان
چون کشیدم نه عقل ماندو نه هوش
سوخت هم کفر ازان و هم ایمان
مست افتادم و در آن مستی
به زبانی که شرح آن نتوان
این سخن می شنیدم از اعضا
همه حتی الورید و الشریان

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو

از تو ای دوست نگسلم پیوند
ور به تیغم برند بند از بند
الحق ارزان بود زما صد جان
وز دهان تو نیم شکر خند
ای پدر پند کم ده از عشقم
که نخواهد شد اهل این فرزند
پند آنان دهند خلق ای کاش
که ز عشق تو می دهندم پند
من ره کوی عافیت دانم
چه کنم کاوفتادم به کمند
در کلیسا به دلبری ترسا
گفتم : ای جان به دام تو در بند
ای که دارد به تار زنارت
هر سر موی من جدا پیوند
ره به وحدت نیافتن تا کی
ننگ تثلیث بر یکی تا چند ؟
نام حق یگانه چون شاید
که اب و ابن و روح القدس نهند ؟
لب شیرین گشود و بامن گفت
وز شکر خند ریخت از لب قند
که گر از سر وحدت آگاهی
تهمت کافری به ما مپسند
در سه آیینه شاهد ازلی
پرتو از روی تابناک افگند
سه نگردد بریشم ار او را
پرنیان خوانی و حریر و پرند
ما در این گفتگو که از یک سو
شد زناقوس این ترانه بلند

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو

دوش رفتم به کوی باده فروش
زآتش عشق دل به جوش و خروش
مجلسی نغز دیدم و روشن
میر آن بزم پیرباده فروش
چاکران ایستاده صف در صف
باده خوران نشسته دوش به دوش
پیر در صدر و می کشان گردش
پاره ای مست و پاره ای مدهوش
سینه بی کینه و درون صافی
دل پر از گفتگو و لب خاموش
همه را از عنایت ازلی
چشم حق بین و گوش راز نیوش
سخن این به آن هنیئا" لک
پاسخ آن به این که بادت نوش
گوش بر چنگ و چشم بر ساغر
آرزوی دو کون در آغوش
به ادب پیش رفتم و گفتم :
ای تو را دل قرارگاه سروش
عاشقم دردمند و حاجتمند
دردمن بنگر و به درمان کوش
پیرخندان به طنز با من گفت :
ای تورا پیر عقل حلقه به گوش
تو کجا ما کجا که از شرمت
دختر رز نشسته برقع پوش
گفتمش سوخت جانم آبی ده
و آتش من فرونشان از جوش
دوش می سوختم از این آتش
آه اگر امشبم بود چون دوش
گفت خندان که هین پیاله بگیر
ستدم گفت هان زیاده منوش
جرعه ای در کشیدم و گشتم
فارغ از رنج عقل و محنت هوش
چون به هوش آمدم یکی دیدم
مابقی را همه خطوط و نقوش
ناگهان در صوامع ملکوت
این حدیثم سروش گفت به گوش

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو

چشم دل بازکن که جان بینی
آنچه نادیدنی است آن بینی
گر به اقلیم عشق روی آری
همه آفاق گلستان بینی
بر همه اهل آن زمین به مراد
گردش دور آسمان بینی
آنچه بینی دلت همان خواهد
وانچه خواهد دلت همان بینی
بی سرو پاگدای آن جارا
سر به ملک وجهان گران بینی
هم در آن پابرهنه قومی را
پای بر فرق فرقدان بینی
هم در آن سربرهنه جمعی را
بر سر از عرش سایبان بینی
گاه وجد و سماع هریک را
بر دو کون آستین فشان بینی
دل هر ذره را که بشکافی
آفتابیش در میان بینی
هرچه داری اگر به عشق دهی
کافرم گر جوی زیان بینی
جان گدازی اگر به آتش عشق
عشق را کیمیای جان بینی
از مضیق جهات در گذری
وسعت ملک لامکان بینی
آنچه نشنیده گوش آن شنوی
وانچه نادیده چشم آن بینی
تا به جایی رساندت که یکی
از آن جهان و جهانیان بینی
با یکی عشق ورز از دل و جان
تا به عین الیقین عیان بینی

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو

یار بی پرده از در و دیوار
در تجلی است یا اولی الابصار
شمع جویی و آفتاب بلند
روز بس روشن و تو در شب تار
گر زظلمات خود رهی بینی
همه عالم مشارق انوار
کوروش قائد و عصا طلبی
بهر این راه روشن و هموار
چشم بگشا به گلستان و ببین
جلوه ی آب صاف در گل و خار
زآب بی رنگ صد هزاران رنگ
لاله و گل نگر در این گلزار
پابه راه طلب نه و از عشق
بهر این راه توشه ای بردار
شود آسان زعشق کاری چند
که بود پیش عقل بس دشوار
یار گو بالغدو والاصال
یار جو بالعشی والابکار
صد رهت لن ترانی ار گویند
بازمی دارد دیده بر دیدار
تا به جایی رسی که می نرسد
پای اوهام و دیده ی افکار
بار یابی به محفلی کان جا
جبرئیل امین ندارد بار
این ره ، آن زاد راه و آن منزل
مرد راهی اگر،بیا و بیار
ور نه ای مرد راه چون دگران
یار می گوی و پشت سر می خار
هاتف،ارباب معرفت که گهی
مست خوانندشان و گه هشیار
از می و جام و مطرب و ساقی
از مغ و دیر و شاهد و زنار
قصد ایشان نهفته اسراری است
که به ایما کنند گاه اظهار
پی بری گر به رازشان دانی
که همین است سر آن اسرار

که یکی هست و هیچ نیست جز او
وحده لا اله الا هو

hichnafar
Monday 14 July 2008, 10:54 AM
گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت

گفتم نگرم روی تو گفتا به قیامت
گفتم روم از کوی تو گفتا به سلامت
گفتم چه خوش از کار جهان گفت غم عشق
گفتم چه بود حاصل آن گفت ندامت
هرجاکه یکی قامت موزون نگرددل
چون سایه به پایش فکند رحل اقامت
درخلد اگر پهلوی طوبیم نشانند
دل می کشدم باز به آن جلوه ی قامت
عمرم همه در هجر تو بگذشت که روزی
دربرکنم از وصل تو تشریف کرامت
دامن زکفم می کشی و می روی امروز
دست من ودامان تو فردای قیامت
امروز بسی پیش نو خوارند و پس از مرگ
بر خاک شهیدان تو خاراست علامت
ناصح که رخش دیده کف خویش بریده است
هاتف به چه رو می کندم باز ملامت

hichnafar
Tuesday 15 July 2008, 11:14 AM
دل عشاق روانیست که دلبر شکند

دل عشاق روا نیست که دلبر شکند
گوهری کس نشنیده است که گوهر شکند
بر نمی دارم از این در سر خویش ای دربان
صد ره از سنگ جفای تو گرم سر شکند

hichnafar
Tuesday 15 July 2008, 11:18 AM
گه ره دیر و گهی راه حرم می پویم

گه ره دیر وگهی راه حرم می پویم
مقصدم دیر و حرم نیست تورا می جویم

hichnafar
Wednesday 16 July 2008, 01:04 PM
جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا

جان به جانان کی رسد جانان کجا و جان کجا
ذره است این ،آفتاب است ، آن کجاو این کجا
دست ماگیرد مگر درراه عشقت جذبه ای
ورنه پای ماکجا وین راه بی پایان کجا
ترک جان گفتم نهادم پا به صحرای طلب
تا در آن وادی مرا از تن برآید جان کجا
جسم غم فرسود من چون آورد تاب فراق
این تن لاغر کجا بار غم هجران کجا
در لب یاراست آب زندگی در حیرتم
خضر می رفت از پی سر چشمه ی حیوان کجا
چون جرس باناله عمری شد که ره طی می کند
تا رسد هاتف به گرد محمل جانان کجا

hichnafar
Thursday 17 July 2008, 01:51 PM
به گردون می رسد فریاد یارب یاربم شب ها

به گردون می رسد فریاد یارب یاربم شب ها
چه شد یارب در این شب ها غم تأثیر یارب ها
به صد گونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم
زبیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب ها
هزاران شکوه بر لب بود یاران را زخوی تو
به شکرخنده آمد چون لبت ،زد مهر بر لب ها
ندانی گرزحال تشنگان شربت وصلت
ببین فتاد چون ماهی طپان بر خاک طالب ها
جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب
فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکب ها
چسان هاتف بجاماند کسی را دین و دل جایی
که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتب ها

hichnafar
Saturday 19 July 2008, 04:54 PM
گل خواهد کرد از گل ما

گل خواهد کرد از گل ما
خاری که شکسته در دل ما
از کوی وفا برون نیائیم
دامن گیر است منزل ما
مرغان حرم زرشک مردند
چون بال فشاند بسمل ما
نام گنهی نبرد تا کشت
مارا به چه جرم قاتل ما
کار دگر از صبا نیامد
جز کشتن شمع محفل ما
بی رحمی برق بین چه پرسی
از کشته ما و حاصل ما
خندد به هزار مرغ زیرک
دردام تو صید غافل ما
هاتف آخر به مکتب عشق
طفلی حل کرد مشکل ما

hichnafar
Tuesday 22 July 2008, 06:09 PM
چه گویمت که دلم از جدائیت چون است

چه گویمت که دلم از جدائیت چون است
دلم جدازتو دل نیست قطره ی خون است
تو کرده ای دل من خون و تازغصه کنی
دوباره خون به دلم پرسیم دلت چون است
نه زلف و خال و رخ لیلی ، آن دگر چیز است
که آفت دل و صبر و قرار مجنون است
زمور کمترم و می کشم به قوت عشق
به دوش باری ، کز حد پیل افزون است
زمن پریدی اگر مهر بی سبب دانم
که این نه کار تو این کار کار گردون است
اگر به قامت موزون کشد دل هاتف
نه جرم اوکه تقاضای طبع موزون است

hichnafar
Friday 25 July 2008, 01:03 PM
مطلب و مقصود ما از دوجهان ،اوست اوست

مطلب و مقصود ما از دوجهان ،اوست اوست
او همه مغز است مغز ، هر دوجهان پوست پوست

hichnafar
Sunday 27 July 2008, 09:23 PM
دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری

دل زارم بود در صیدگاه عشق نخجیری
که بر وی هر زمان ابرو کمانی می زند تیری

hichnafar
Sunday 27 July 2008, 09:26 PM
گواهی دهد چهره ی زرد من

گواهی دهد چهره ی زرد من
که دردی بود بی دوا درد من
شدم خاک اگر از جفایش مباد
نشیند به دامان او گرد من
به گلزار من ای صبا چون رسی
بگوبا گل ناز پرورد من
که گر یک نظر روی من بنگری
ترحم کنی بر رخ زرد من
و گر یک نفس آه من بشنوی
جگر سوزدت از دم سرد من

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:18 AM
از مطایبات هاتف



بیار وعده خلافم گر اتفاق افتاد

نخست گوشزدش این پیام خواهم کرد


که تا کیم به فسون گویی آنچه می‌خواهی

به صبح اگرچه نکردم به شام خواهم کرد


خدا گواست که گر آنچه گرفته‌ام نکنی

ز حرف تلخ تو را تلخکام خواهم کرد


ز هزل شربت زهرت به کام خواهم ریخت

ز هجو جرعه‌ی خونت به کام خواهم کرد


همین نه هجو تو بی‌آبروی خواهم گفت

که قصد جان تو بی‌ننگ و نام خواهم کرد


اگر بزودی زود آنچه گفته‌ام کردی

ز هجو تیغ زبان در نیام خواهم کرد


بر آستان شب و روزت مقیم خواهم شد

به خدمتت گه و بیگه قیام خواهم کرد


همین نه بلکه تو را با وجود اینهمه نقص

ز مدح غیرت ماه تمام خواهم کرد


ز نیت خودت آگاه ساز تا من هم

ازین دو کار بدانم کدام خواهم کرد

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:22 AM
از مقطعات هاتف


خار بدرودن به مژگان خاره فرسودن به دست

سنگ خاییدن به دندان کوه ببریدن به چنگ

لعب با دنبال عقرب بوسه بر دندان مار

پنجه با چنگال ضیغم غوص در کام نهنگ


از سر پستان شیر شرزه دوشیدن حلیب

وز بن دندان مار گرزه نوشیدن شرنگ


نره غولی روز بر گردن کشیدن خیرخیر

پیره‌زالی در بغل شب بر گرفتن تنگ‌تنگ


از شراب و بنگ روز جمعه در ماه صیام

شیخ را بالای منبر ساختن مست و ملنگ


تشنه کام و پا برهنه در تموز و سنگلاخ

ره بریدن بی عصا فرسنگ‌ها با پای لنگ


طعمه بگرفتن به خشم از کام شیر گرسنه

صید بگرفتن به قهر از پنجه‌ی غضبان پلنگ


نقش‌ها بستن شگرف از کلک مه بر آب تند

نقب‌ها کردن پدید از خار تر در خاره سنگ


روزگار رفته را بر گردن افکندن کمند

عمر باقیمانده را بر پا نهادن پالهنگ


یار را ز افسون به کوی هاتف آوردن به صلح

غیر را با یار از نیرنگ افکندن به جنگ


صد ره آسانتر بود بر من که در بزم لئام

باده نوشم سرخ و زرد و جامه پوشم رنگ رنگ


چرخ گرد از هستی من گر برآرد گو برآر

دور بادا دور از دامان نامم گرد ننگ

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:23 AM
از ماده تاریخ های هاتف

حیف از هدیه آن گل رعنا

که پری چهره بود و حور سرشت

حیف از آن تازه گل که بر شاخش

دست گلچین روزگار نهشت


از حریرش لباس بود آخر

بسترش خاک گشت و بالین خشت


رشته‌ی عمر آن یگانه گهر

گردش چرخ بین چگونه برشت


بود تا مزرع جهانش جای

تخم خیرات جاودانی کشت


همه نیکی گزید و نیکی کرد

آری از خوب برنیاید زشت


الغرض چون ازین جهان خراب

سوی گلزار خلد رفت نوشت:


هاتف خسته‌دل به تاریخش

از جهان هدیه شد به سوی

fanoos
Monday 28 July 2008, 12:24 AM
از غزلیات هاتف


شهر به شهر و کو به کو در طلبت شتافتم

خانه به خانه در به در جستمت و نیافتم

آه که تار و پود آن رفت به باد عاشقی

جامه تقویی که من در همه عمر بافتم


بر دل من زبس که جا تنگ شد از جدائیت

بی تو به دست خویشتن سینه‌ی خود شکافتم


از تف آتش غمم صدره اگر چه تافتی

آینه‌سان به هیچ سو رو ز تو برنتافتم


یک ره از او نشد مرا کار دل حزین روا

هاتف اگرچه عمرها در ره او شتافتم

hichnafar
Saturday 2 August 2008, 12:47 PM
کدام عهد نکویان عهد ما بستند

کدام عهد نکویان عهد ما بستند
به عاشقان جفا کش که زود نشکستند
خدانگیردشان گرچه چاره ی دل ما
به یک نگاه نکردند و می توانستند
نخست چون در میخانه بسته شد گفتم
کز آسمان در رحمت به روی ما بستند
مکن به چشم حقارت نظر به درویشان
که بی نیاز جهانند اگر تهی دستند
حریف عربده ی می کشان نه ای ای شیخ
به خانقاه منه پاکه صوفیان مستند
غم بتان به همه عمر خوردم و افسوس
که آخر از غمشان مردم و ندانستند
زجور مدعیان رفت از درت هاتف
غمین مباش گر او رفت دیگران هستند

fanoos
Saturday 2 August 2008, 06:23 PM
مهی کز دوریش در خاک خواهم کرد جا امشب

به خاکم گو میا فردا، به بالینم بیا امشب

مگو فردا برت آیم که من دور از تو تا فردا

نخواهم زیست خواهم مرد یا امروز یا امشب


ز من او فارغ و من در خیالش تا سحر کایا

بود یارش که و کارش چه و جایش کجا امشب


شدی دوش از بر امشب آمدی اما ز بیتابی

کشیدم محنت صد ساله هجر از دوش تا امشب


شب هجر است و دارم بر فلک دست دعا اما

به غیر از مرگ حیرانم چه خواهم از خدا امشب


چو فردا همچو امروز او ز من بیگانه خواهد شد

گرفتم همچو دیشب گشت با من آشنا امشب


ندارم طاقت هجران چو شب‌های دگر هاتف

چه یار از من شود دور و چه جان از تن جدا امشب

fanoos
Saturday 2 August 2008, 06:35 PM
بوده است یار بی من اگر دوش با رقیب

یا من به قتل می‌رسم امروز یا رقیب

شکر خدا که مرد به ناکامی و ندید

مرگ مرا که می‌طلبد از خدا رقیب


با یار شرح درد جدائی چسان دهم

چون یک نفس نمی‌شود از وی جدا رقیب


هم آشناست با تو و هم محرم ای دریغ

ظلم است با سگ تو بود آشنا رقیب


در عاشقی هزار غم و درد هست و نیست

دردی از این بتر که بود یار با رقیب


با هاتف آنچه کرده که او داند و خدا

بیند جزای جمله به روز جزا رقیب

hichnafar
Sunday 10 August 2008, 09:35 AM
با چشم تو گهی که به رویت نظرکنم

با چشم تو گهی که به رویت نظرکنم
پوشم نظرکه بر تو نگاه دگر کنم

hichnafar
Thursday 14 August 2008, 10:23 AM
جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را

جوانی بگذرد یارب به کام دل جوانی را
که سازد کامیاب از وصل پیر ناتوانی را
به قتلم کوشی ای زیبا جوان و من درین حیرت
که از قتل کهن پیری چه خیزد نوجوانی را
تمام مهربانان را به خود نامهربان کردم
به امیدی که سازم مهربان نامهربانی را
چه باشد جادهی ای سرو سرکش در پناه خود
تذرو بی پناهی قمری بی آشیانی را
مکن آزار جان هاتف آزرده جان دیگر
کزین افزون نشاید خست جان خست جانی را

hichnafar
Sunday 31 August 2008, 11:02 AM
به قصد کوی تو بی رحم عاشقان ز وطن ها

به قصد کوی تو بی رحم عاشقان ز وطن ها
روان شوند فکنده به دوش خویش کفن ها
فغان که در همه ی عمر یک سخن نشنیدی
زما و می شنوی زین سبب زخلق سخن ها

hichnafar
Tuesday 30 December 2008, 11:56 AM
داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند

داغ عشق تو نهان در دل و جان خواهد ماند
در دل اين آتش جانسوز نهان خواهد ماند
آخر آن آهوى چين از نظرم خواهد رفت
وز پيش ديده به حسرت نگران خواهد ماند
من جوان از غم آن تازه جوان خواهم مرد
در دلم حسرت آن تازه جوان خواهد ماند
به وفاى تو، من دلشده جان خواهم داد
بي وفايى به تو اى مونس جان خواهد ماند
هاتف از جور تو اينك ز جهان خواهد رفت
قصه ى جور تو با او به جهان خواهد ماند

tarane
Tuesday 30 December 2008, 12:16 PM
هر شب به تو با عشق و طرب می‌گذرد
بر من زغمت به تاب و تب می‌گذرد
تو خفته به استراحت و بی تو مرا
تا صبح ندانی که چه شب می‌گذرد

tarane
Tuesday 30 December 2008, 12:24 PM
به گردون می‌رسد فریاد یارب یاربم شب‌ها

چه شد یارب در این شب‌ها غم تاثیر یارب‌ها

به دل صدگونه مطلب سوی او رفتم ولی ماندم

ز بیم خوی او خاموش و در دل ماند مطلب‌ها


هزاران شکوه بر لب بود یاران را ز خوی تو

به شکرخنده آمد چون لبت، زد مهر بر لب‌ها


ندانی گر ز حال تشنگان شربت وصلت

ببین افتاده چون ماهی طپان بر خاک طالب‌ها


جدا از ماه رویت عاشقان از چشم تر هر شب

فرو ریزند کوکب تا فرو ریزند کوکب‌ها


چسان هاتف بجا ماند کسی را دین و دل جایی

که درس شوخی آموزند طفلان را به مکتب‌ها

از غزليات هاتف

hichnafar
Wednesday 14 January 2009, 11:09 AM
چو نی نالدم استخوان از جدایی

چو نی نالدم استخوان از جدایی
فغان از جدایی فغان از جدایی
قفس به بود بلبلی را که نالد
شب و روز در آشیان از جدایی
دهد یادار نیک بینی به گلشن
بهار از وصال و خزان از جدایی
چه سان من ننالم زهجران که نالد
زمین از فراق ، آسمان از جدایی
به هر شاخ این باغ مرغی سراید
به لحنی دگر داستان از جدایی
چو شمعم به جان آتش افتد به بزمی
که آید سخن در میان از جدایی
کشد آنچه خاشاک از برق سوزان
کشیده است هاتف همان از جدایی

hichnafar
Tuesday 31 March 2009, 06:48 PM
روز وصلم به تن آرام نباشد جان را
که دمادم کند اندیشه شب هجران را
آه اگر عشوه گری هازلیخاسازد
غافل از حسرت یعقوب مه کنعان را

hichnafar
Friday 17 April 2009, 11:45 AM
شکست پیرمغان گر سرم به ساغر می


شکست پیرمغان گر سرم به ساغر می
عجب مدار که سرها شکسته بر سر می
ستم به ساغر می شد نه بر سرمن اگر
شکست برسرمن می فروش ساغر می
غذای روح بود بوی می خوشا رندی
که روح پرورد ازبوی روح پرور می
نداشت بهره ای آن ابولفضل از حکمت
که وصف آب خضر کرد دربرابر می
نه لعل راست نه یاقوت را نه مرجان را
به چشم اهل بصیرت صفای جوهر می
نماند از شب تاریک غم نشان که دگر
طلوع کرد زخم آفتاب انور می
چه دید هاتف می کش ندانم از باده
که هرچه داشت به عالم گذاشت بر سر می