mojgan
Tuesday 9 January 2007, 02:15 PM
ماجرای امضای حسین تهرانی
اکبر مشکين در نامه ای يک ه?ته قبل از مرگ تهرانی به سردبير مجله جوانان ر.اعتمادی اينطور نوشت
اعتمادی جان من مطلبی دارم که ?کر ميکنم اگر در" جوانان" طرح شود و جوانان اين مملکت بخوانند
به اشاعه و توسعه مکتب جوانمردی و آئين و اخلاق ايرانی که تو دنبالش هستی کمک ميکند.
ميدانی من يکی ار دوستان حسين تهرانی استاد بزرگ ضرب بودم.
من هميشه مي ديدم که حسين زير نامه هايش به جای امضا عدد۶۳ ميگذارد
. يکروز دل به دريا زدم و پرسيدم حسين جان چرا تو ۶۳ امضا ميکنی؟ جواب داد
: تا به حال اين موضوع را به کسی نگ?ته ام ولی حالا ميگويم: ناهار در منزل آقای سين دعوت داشتيم.
من بودم و دوست ديگر. وقتی وارد خانه شديم آقای سين مستخدمش را صدا زد و
گ?ت برو نان و کباب و مخل?ات را بخر و بيار.
مستخدم ر?ت و خريد و برگشت و مشغول شديم،
بعد از ناهار آقای سين ر?ت و سراغ بقيه پول ها که باید ۶۳ تومان می بود
، اما آنجا نبود... یک مرتبه دیدم مستخدم زیر شلاق ?ریاد میکشد
. او از ته دل ?ریاد زد و گ?ت: به علی قسم من برنداشتم.
این ?ریاد یا علی بند بند استخوانم را به ناله در آورد
ن?همیدم چه میکنم، خودم را روی مستخدم بیچاره انداختم ? دو سه شلاق به سر و صورتم خورد
و در همان حال ?ریاد زدم: ۶۳ تومان را من برداشتم... ببخشید
این بیچاره را نزنید... مرا بزنید
. بعد ۶۳ تومان از جیبم دادم و
از آن خانه گریختم، اما اين ماجرا، عجيب در روحيه ام اثر کرده و
از خودم میپرسم چرا ما انسانها آن قدر در حق ديگران ظلم ميکنيم؟
چرا به مردم تهمت ناجوانمردانه ميزنيم؟
از آن روز برای اينکه هيچ وقت ماجرا را ?راموش نکنم
و هميشه يادم باشد۶۳ را امضای خودم قرار دادم.
.
اکبر مشکين در نامه ای يک ه?ته قبل از مرگ تهرانی به سردبير مجله جوانان ر.اعتمادی اينطور نوشت
اعتمادی جان من مطلبی دارم که ?کر ميکنم اگر در" جوانان" طرح شود و جوانان اين مملکت بخوانند
به اشاعه و توسعه مکتب جوانمردی و آئين و اخلاق ايرانی که تو دنبالش هستی کمک ميکند.
ميدانی من يکی ار دوستان حسين تهرانی استاد بزرگ ضرب بودم.
من هميشه مي ديدم که حسين زير نامه هايش به جای امضا عدد۶۳ ميگذارد
. يکروز دل به دريا زدم و پرسيدم حسين جان چرا تو ۶۳ امضا ميکنی؟ جواب داد
: تا به حال اين موضوع را به کسی نگ?ته ام ولی حالا ميگويم: ناهار در منزل آقای سين دعوت داشتيم.
من بودم و دوست ديگر. وقتی وارد خانه شديم آقای سين مستخدمش را صدا زد و
گ?ت برو نان و کباب و مخل?ات را بخر و بيار.
مستخدم ر?ت و خريد و برگشت و مشغول شديم،
بعد از ناهار آقای سين ر?ت و سراغ بقيه پول ها که باید ۶۳ تومان می بود
، اما آنجا نبود... یک مرتبه دیدم مستخدم زیر شلاق ?ریاد میکشد
. او از ته دل ?ریاد زد و گ?ت: به علی قسم من برنداشتم.
این ?ریاد یا علی بند بند استخوانم را به ناله در آورد
ن?همیدم چه میکنم، خودم را روی مستخدم بیچاره انداختم ? دو سه شلاق به سر و صورتم خورد
و در همان حال ?ریاد زدم: ۶۳ تومان را من برداشتم... ببخشید
این بیچاره را نزنید... مرا بزنید
. بعد ۶۳ تومان از جیبم دادم و
از آن خانه گریختم، اما اين ماجرا، عجيب در روحيه ام اثر کرده و
از خودم میپرسم چرا ما انسانها آن قدر در حق ديگران ظلم ميکنيم؟
چرا به مردم تهمت ناجوانمردانه ميزنيم؟
از آن روز برای اينکه هيچ وقت ماجرا را ?راموش نکنم
و هميشه يادم باشد۶۳ را امضای خودم قرار دادم.
.