PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : همراه با خاطرات اساتید ویلن ایران



Mojtaba
Wednesday 6 August 2008, 01:38 PM
سلام دوستان

خوده من خیلی دوست داشتم که از قبل یک همچین تاپیکی زده بشه که امروز با پیشنهاد دوست و برادر عزیزم جناب آرین بر ان شدم تا چنین تاپیکی رو بوجود بیارم که در آن درباره خاطراتی که از اساتید بزرگ ویلن ایران شنیده اید یا اینکه دارید در این تاپیک مطرح بشه تا برای دوستان دیگه ای که این اساتید رو ندیده اند و خیلی مشتاق شنیدن خاطراتی از این اسا تید هستند فراهم بشه تا بشنوند اساتید مورد علاقه شون چگونه بوده است

فقط دوستان ذکر این مورد ضروری هست که فقط جنبه های مثبت اساتید گفته بشه وگرنه پستشون حذف میشه

arian
Wednesday 6 August 2008, 02:24 PM
كليپي تصويري از زنده ياد ياحقي و حرفهاي ايشون در باره مرحوم گلنراقي و حبيب ا ... بديعي

You can see links before reply C51C11EA4902F2AF90649DC.dc49

arian
Sunday 10 August 2008, 08:40 AM
مي بايست هميشه از اولين ها شروع كرد ولي چون مجتبي خان زحمت اين تاپيك را كشيده بودند اولين خاطره اي كه گذاشته شد از مرحوم بديعي بود كه مجتبي خان به ايشان ارادت بسيار دارند و البته حق هم همين است .
اما امروز ميخوام خاطره اي از بزرگ مرد موسيقي ايران كه تمامي موسيقي اين سرزمين وامدار او است را ذكر كنم .
هر چه گويي آخري دارد بغير از حرف عشق
كاين همه گفتند و آخر نيست اين افسانه را
گذري خواهيم داشت بر خاطره اي از عالمي كه با عمل خويش ، ارادت و صداقت خود را به هنر موسيقي به اثبات رساند.
هنرمندي بزرگوار با وجهه ي جهاني در موسيقي ايران
استاد ابوالحسن خان صبا. كه نامش زينت بخش بسياري از محافل و مجامع و مكاتب موسيقي است . در دانه اي كه در كليه ي زمينه هاي هنري و اجتماعي در خور تحسين و ستايش است .
ابعاد شخصيت صبا نقل صحبت بسياري از اديبان ، هنرمندان و هنرشناسان صاحب نام بوده و هست . تواضع و فروتني او در عين صلابت هنري و ادبي ، همه را شيفته و مجذوب او مي نمايد .
در خاطرات هنري جناب آقاي نواب صفا ، هنرمند و هنر شناس عزيز خاطره اي شيرين از زندگي استاد آمده است :
در تابستان سال 1336 پرويز ياحقي آهنگي در دستگاه شور ساخته بود كه در برنامه ي گلها ضبط ميشد . در اين اركستر ابوالحسن صبا طبق معمول ويولن اول و حسين ياحقي هم ويولن دوم را ميزد و پيانو هم بر عهده ي مرتضي محجوبي بود . خواننده اثر هم غلامحسين بنان بود.و يكي از آثار ماندني برنامه گلها همين برنامه شماره 172 است كه اشعار غزل آن نيز از فروغي بسطامي است . اصولا اركستر وقتي رهبر نداشته باشد اجرا يكدست و هماهنگ در نمي آيد مگر آنكه خود اهنگساز كه با آهنگ آشنايي كامل دارد مجري ويولن اول باشد... اركستر آغاز به كار كرد ولي از ابتدا پيدا بود كه هماهنگي لازم وجود ندارد . صبا با آن هوش خداداد و تسلط كم مانند ، بلافاصله به پرويز كه آهنگ را ساخته بود عينا اين جملات را گفت :
پسرم آهنگ را خودت ساخته اي ويولن اول را هم خودت اجرا كن.
در اين حالت بود كه ابوالحسن خان صبا و حسين خان ياحقي زير دست جواني 22 ساله شروع به همكاري كردند و جالب اين است كه استادان ديگري هم مانند محجوبي در اين اركستر شركت داشتند.
و حال بايد از خودمان بپرسيم چنين سعه صدر و بلند نظري را در كداميك از آهنگسازان و موسيقيدانان شاهد بوده ايم ؟ و به همين دليل و دلايل بسيار ديگر است كه ميگوييم صبا مانند نداشته است و شايد در آينده نيز نداشته باشد .
صبر بسيار ببايد پدر پير فلك را
تا دگر مادر گيتي چو تو فرزند بزايد .
(منبع: پياده سازي از متن صوتي : iranseda media)

Mojtaba
Sunday 10 August 2008, 10:48 AM
سلام
آرین جان مرسی از خاطره ای که تعریف کردی

وقتی دو هفته پیش خدمت استاد همایون خرم رسیدم از ایشون درباره استاد صبا سوال کردم ایشون هم خاطره ای از ایشون برام تعریف کردند گفتند :

زمانی که کتاب 3 ردیف را نزد ایشون شروع کردم . به قطعه چهارمضراب اصفهان که به نظر من سخت ترین قطعه در بین 3 کتاب ردیف استاد صبا هست رسیدم و ایشون قرار شد این قطعه رو به من درس بدن و شروع به نواختن کردن هنوز چهار میزان نزده بودند که اشتباه کردند و یک مکثی کردند و دوباره از اول شروع کردند به زدن چهار مضراب ولی باز دوباره کث کردند این اتقاق نزدیک به 4 بار رخ داد که ایشون ویلن رو گذاشتند کنار و به من گفتند برو امروز کلاس تعطیل هست و من گفتم پس قطعه جدید چی میشه که استاد صبا با ناراحتی گفتند که میگم امروز تعطیل تا همین جا بسه خلاصه من رفتم و هفته بعد اومدم کلاس ولی این دفعه استاد صبا چهره بشاش و خوشحال گونه داشت و شروع به زدن چهار مضراب کرد به گفته استاد خرم اون روز استاد صبا چنان چهارمضرابی زد که هنوز با گذشت تقریبا 70 سال هنوز آهنگ اون روز تو گوشم هست

و استاد خرم در پایان گفتند که هیچ وقت یک انسان هنرمند نباید ادعا کنه که همه چیز رو بلد هست چیزی دیگه نباید یاد بگیره چون ممکنه خود استاد صبا هم با اون عظمتش اشتباه بکنه و بایستی خودش رو همیشه یک شاگرد فرض کنه

arian
Sunday 10 August 2008, 10:58 AM
دقيقا همين طوري است كه شما ، مجتبي جون ميفرماييد ، با ذكر اين خاطرات فكر كنم ما خيلي چيزها از استادان در معرفت نوازندگي ياد ميگيريم.

arian
Saturday 16 August 2008, 02:42 PM
يكروز در خرابه هاي اصفهان ، پيرمردي مشغول نواختن اين ساز بود كه سخت مرا متعجب كرد . زيراآن ساز به هيچ سازي شباهت نداشت . من طرز نواختن اين ساز را از آن پيرمرد ياد گرفتم و ساز او را خريدم. از آن پس پدرم هر روز ساعتها با آن تمرين مي كرد . اما تا مدتها صدايي از ني لبك عجيب در نمي آمد تا اين كه كم كم صداهايي از آن در آمد و يك ماه بعد ، پدرم با آن ، آهنگهاي بسياري مي نواخت و در اين موقع با خنده مي گفت : عاقبت اهلي شد! (چهره هاي موسيقي ايران ، تاليف شاپور بهروزي به نقل از خانم ژاله صبا دختر صبا)
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:43 PM
يكي از اولين خاطراتي كه از پدر دارم اين است كه صبحها ساعت يازده ، درويشي از جلوي منزل ما عبور ميكرد و با صداي بلند مثنوي مي خواند . پدرم كاملا مجذوب اين صدا مي شد و تا زماني كه صداي درويش بگوش مي رسيد در اين حالت باقي مي ماند . يك روز پدرم دو ساعت تمام بدنبال درويش راه رفت و چون به خانه برگشت ، مدتها مشغول نت نويسي شد . بعدها فهميديم كه او به سختي دچار حيرت شده بود كه چطور آن درويش مثنوي را در ابو عطا مي خواند. (چهره هاي موسيقي ايران، تاليف شاپور بهروزي به نقل از ژاله صبا دختر صبا)
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:44 PM
يك روز به صبا گفتم : چرا هيچكس مانند شما نمي تواند نوازندگي كند؟ اول طفره رفت ، اما يكدفعه احساس كرد كه محرم هستم و حرفش را حمل بر غرور و تكبر نمي كنم . گفت : راست مي گويي ! نه ! هيچكس نمي تواند مانند من بزند بايد تك تك آجرهاي اين خانه زنده شوند و گواهي دهند كه من هم هر روز عمرم از بام تا شام مانند يك عاشق بيش از دوازده ساعت ساز زده ام و رنج كشيده ام . من اين آرشه هاي فرنگي را به ايراني تبديل كردم. بعد گفت : اينهم كافي نيست. من از چهل استاد مسلم درس گرفتم! (ادبستان- مرداد 69 شماره 8 – استاد قنبري مهر)
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:44 PM
روزي با صبا از اصفهان به تهران مي آمديم . به عللي ناچار شديم در قم پياده شويم . پس از چند قدم راهپيمايي ، ناگهان صبا ايستاد و گوشش را متوجه جهتي كرد كه صداي آواز و ضرب مرشد زورخانه اي از آن جهت شنيده ميشد. ناگهان گفت: عجله كن . و ما پس از چند لحظه به زورخانه رفتيم . صبا رفته بود ببيند كه مرشد زورخانه ، اشعار ضربي را چگونه با ضرب زورخانه جفت مي كند؟ و نيز مرشد ، قطعه ضربي را كه در شوشتري – منصوري مي خواند ، چه توجه خاصي به تمام گوشه ها و دقايق شوشتري – منصوري داردو از اين گوشه ها چگونه بهره گيري مي كند.( ادبستان آذر 70 – شماره 24 – منوچهر جهانبگلو)
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:45 PM
روزي من و صبا به درخواست همسرشان براي خريد سبزي و ميوه وساير مايحتاج زندگي به خيابان ناصرخسرو رفتيم در بازار ، درويشي مشغول خواندن مثنوي بود كه توجه استاد صبا را به خود جلب كرد . هم چنان كه او مي خواند صبا از جيب بغل خود دفتر و قلمي در آورد و مشغول يادداشت كردن شد كه فكر مي كنم هم اشعار را نوشت و هم نت برداري كرد . آن قدر خواندن و تماشاي درويش و نت برداري استاد طول كشيد كه ايشان فراموش كردندكه براي خريد اجناس مورد لزوم منزل و نهار آمده ايم . بهر حال قدري از ظهر گذشته بود كه به منزل برگشتيم . خانم استاد گفتند: چون دير آمديد ، امروز نهار هم دير آماده مي شود . تا آماده شدن نهار ، استاد به اتاق مجاور رفت كه پس از چند لحظه مشاهده كردم همان آهنگي را كه درويش مي خواند از ساز استاد مترنم است. استاد صبا از من پرسيد : حتما دنبال درويش مي گردي؟ گفتم : بلي! استاد گفت : درويش را داخل اين جعبه كردم و اشاره به ويولن نمود. (مردان موسيقي سنتي و نوين ايران به نقل از محمد طغيانيان دهكردي)
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:47 PM
از راديو برگشته بوديم ، غروب بود و خيابان خلوت و آرام . با استاد صبا و استاد مرتضي محجوبي به انتظار درشكه ايستاده بوديم . آن وقت ها وسيله نقليه موتوري نبود ، اگر هم بود به تعداد انگشتان دست بود، درشكه ها اغلب با مسافر از مقابل ما مي گذشتند . زماني بعد درشكه اي در برابرمان ايستاد. درون درشكه دو مرد تنومند كه ظاهر لوطي هاي سرگذر را داشتند نشسته بودند ، يكي از آنها پياده شد و با همان لحن خاص اين جماعت به استاد صبا كه ويلن در دست داشت و ما تحكم كرد كه سوار شويم . هر سه نفر مدتي هاج و واج مانده بوديم ، لوطي گفت : ما در اين غروب دلتنگيم ، بايد به خانه ما بيايد و برايمان ساز بزنيد! جاي امتناع نبود ، چون ترديد ما را ديدند يكي از آنها فرياد كشيد كه ما و سازمان را در هم خواهد شكست ! ناچار سوار شديم بعد به خانه اشان رسيديم . مدت زماني بعد يكي از آنها رو به استاد صبا كرد و گفت : بزن ، استاد بناچار ويلن را بر شانه گرفت . ساز را كوك كرد و شروع به نواختن نمود ، هنوز لحظاتي كوتاه از ساز زدن نگذشته بود كه يكي از همان مرد ها با حيرت و كنجكاوي رو به استاد صبا كرد و گفت : ببينم تو استاد صبا نيستي؟ صبا با خنده گفت : باشم يا نباشم مهم اين است كه فرصتي دست داده تا در خانه شما بپاس بي ريايي و محبت و جوانمرديتان سازي بزنم . مرد اصرار كرد و چون دانست واقعا خود استاد است . ساز را از دست استاد گرفت ، بر دست او بوسه زد و زار زار گريست و از اينكه با استاد چنين رفتار و تحكمي داشته عذر خواهي كرد. من بوضوح بغض و گريه صبا را ديدم. استاد برخلاف اين درخواست ، با شور و هيجان بيشتري نواخت و به من نيز فرمود كه به همراهش ني بنوازم. ان شب يكي از شبهاي فراموش نشدني زندگي من است. (فصلنامه هنر پاييز 64- شماره نهم – مصاحبه با استاد حسن كسايي)
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:48 PM
در اولين سفري كه به دعوت كمپاني سودا به همراه صبا عازم حلب و بيروت شديم ، بعد از اقامت كوتاهي در بغداد با يك ماشين كه راننده آن مرد عربي بود ، بطرف شام حركت كرديم و براي رسيدن به اين مقصد مي بايست از صحراي شام عبور كنيم. در اين راه تا رسيدن به مقصد هيچ آبادي و شهري قرار نداشت . راننده عرب چون از صحرا و وضع آن بي اطلاع بود تا نزديك غروب در حدود ده، دوازده ساعت ، صحراي شام را طي كرد . نزديك غروب در محلي از صحرا قرار گزفتيم كه نه راه پس داشتيم و نه راه پيش . گم شدن در صحرا در آن موقع كه صحرا مثل دريا و اقيانوس مي باشد، حكم مرگ دارد و راننده عرب راه اصلي را به علت بي اطلاعي گم كرده بود و اين براي ما مساوي مرگ بود . در وسط صحرا جنبنده اي پيدا نميشد، جز خار مغيلان كه غذاي شتران است . من و صبا و ديگر همراهان مدت 4 شبانه روز در آن محل نامشخص ويلان و سرگردان ، منتظر رسيدن مرگ بوديم ، ولي بخت ما ياري كرد و بالاخره در چهارمين روز سرگرداني در حدود ساعت 12 شب صبا كه از ما ، باهوشتر بود گفت : صداي حركت ماشيني را ميشنوم و گوش خود را به زمين گذاشت و دوباره گفت : صداي حركت ماشين را حس مي كنم و در همان لحظه روزنه كوچكي از اميد به گوشه چشم ما باز شد . بعد از چندي كه هوا روشن شد ، خود را به سرعت به ماشين بزرگ رسانديم . همگي شاد و شنگول شديم . صباي مرگ به چشم ديده و به جان امده وسط صحراي شام ويولون را برداشت و در سه گاه در آمدي كرد و من نيز حال گمشده خود را باز يافتم و در همان مايه و در همان حال غزل زير را خواندم .
خواه خدمتم باز آي ساقيا كه هوا مشتاق بندگي و دعا گوي دولتم
نگزيدم به عمر خويش من كز وطن سفر در عشق ديدن تو هواخواه غربتم
معلوم است كه وسط صحراي شام با غزل حافظ و ساز صبا چه عالمي پيدا كرديم . آنگاه همگي سوار اتوبوس صحرايي شديم و من در كنار صبا نشستم و بعه صبا گفتم : چهار مضرابي كه وسط صحرا زدي بداهتا زدي ، يا سابقه داشت؟ گفت : مختصري در مغزم بود و چندان بي سابقه نبود . گفتم : چهار مضراب خوبي بود . يادداشت كن تا از خاطرت محو نشود تا به موقع خود ضبط كنيم . گفت : اين چهار مضراب را من « زنگ شتر » نام گذاشتم كه چندي است در خاطر دارم و به شاگردان خود تعليم ميدهم و بلافاصله توي اتوبوس قوطي سيگار خود را در آورد و روي قوطي سيگار ، چهار مضراب را نوشت و اين همان زنگ شتري است كه صبا در صفحات كمپاني سودوا آن را ضبط كرده و روي صفحه نوشته به ياد غزاله( نام دختر صبا ) و اكنون پس از سالها اين چهار مضراب به چند رقم با اركسترهاي گوناگون ضبط شده و در واقع تمرين نوازندگان سازهاست.
مردان موسيقي سنتي و نوين ايران به نقل از سيد جواد بديع زاده
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:49 PM
مهدي خالدي گفته:« گويا سال 1320 بود، آن هنگام راديو هر شب ، يك ربع برنامه سلو داشت كه زنده پخش مي شد. شبي از اين شبها نوبت به من رسيد . من و آقاي غياثي نوازنده ضرب رفتيم كه برنامه را شروع كنيم. غياثي نوازنده ضرب ، آدم شوخي بود و كارش را هميشه با مسخرگي و طنز شروع مي كرد . غياثي گفت: مهدي، من امشب تو راديو بايد بخوانم ، اگر نخوانم دق مي كنم. گفتم : مبادا ، چنين كاري بكني ، سروان آژنگ پدرمان را در خواهد آورد . گفت : من امشب بايد تو راديو بخوانم . اين گفتگوها درست در زماني است كه ما از پله هاي در ورودي رفتيم بالا داخل استوديو شديم . گوينده آمد در اتاق فرمان و اعلام برنامه كردكه : اينك ساز سلو ، هنرمند جوان مهدي خالدي به همراه ضرب مهدي غياثي اجرا مي گردد. و ديگر من فرصتي پيدا نكردم كه به غياثي تاكيد كنم مبادا بخواني. به هر حال شروع كردم به دشتي زدن ، رسيدم به چهار مضراب . حالا هر چه مي خواهيم سروته اين چهارمضراب را هم بياوريم ، تمامش كنم و آواز بزنم غياثي ضرب را ول نمي كرد . يك حالتي هم داشت زلفهايش را مي ريخت توي صورتش و چشمانش را روي هم مي گذاشت و مي رفت توي عالم خودش . حالا من دارم ويلن مي زنم ويلن من تو ضرب اونه ، يك وقت ديدم غياثي سري تكان داد و با همان حالتي كه ضرب مي گرفت شروع كرد بخواندن اين شعر:
نمكم گيرد اگر با تو كنم بي نمكي از نمكدان تو من خوردم اندك نمكي
آي رپتو ، پتو ، آي پوتي كتوني.....شروع كرد به خواندن اين قبيل اراجيف . حالا ساعت در حدود ده ونيم شب است . تمام اعضاي استوديو ريختند پشت در اتاق فرمان ، برنامه هم آزاد است و دارد پخش مي شود . حسين زاهدي رييس استوديو بود ، آنقدر از اين حالات و گفتار غياثي خنديده بود كه روي زمين مي غلطيد . خلاصه جنجالي به پا شده بود وقتي كه برنامه تمام شد به غياثي گفتم : آخر پدر آمرزيده ، تو كه ميخواستي بخواني ، لاقل يك شعر حسابي مي خواندي . اين مزخرفات چي بود كه خواندي . فردا دم در هنرستان من به غياثي مي گفتم تو برو تو . و غياثي به من مي گفت تو برو تو . چشمتان روز بد نبيند مرحوم آژنگ دعواي مفصلي به ما كرد و گفت : اين لوطي بازيها چي بود در آورده بوديد و مي خواست هر دوي ما را اخراج نمايد. اما با وساطت شادروان صبا از اين كار صرفنظر كرد ولي دستور داد يك ماه از حقوق من و دو ماه از حقوق غياثي كسر نمايند.» چهره هاي موسيقي ايران تاليف شاپور بهروزي
You can see links before reply

arian
Saturday 16 August 2008, 02:59 PM
نورعليخان برومند: امروز....دوشنبه است ...28 آذر ماه 1339 ...آقاي قوامي كه تصادف كرد و خدمت ايشون اومديم اينجا در منزلشون و بسيار شب خوشي است خوب البته آقاي مشحون تشريف دارند و آقاي لطيفي و همشيره زاده بنده آقاي محمد خان برومند و خود آقاي قوامي ...حالا به ماگفتند كه شما بيا يك سه تار هم براي ما بزن....اما الاني كه اين سه تار رو گرفتم ماهور كوك كردم اين كوكي كه كردم خدا بيامرزه ياد مرحوم ابوالحسن خان صبا افتادم كه البته به عقيده من صبا سه تار رو بهتر از ويولن ميزد حالا هركي هر فكري ميكنه بكنه، صبا سالها پهلوي مرحوم درويش خان سه تار ميزد و من يادمه كه منم پهلوي مرحوم درويش خان مشق ميكردم ، ...و ما شاگردان وقتي كه توي اتاق انتظار ميشستيم و مرحوم درويش خان سه تار ميزد و صبا هم ميزد ما نميتونستيم تشخيص بديم كه درويش خانه داره سه تار ميزنه يا صباست و...
You can see links before reply

Hes_r
Saturday 16 August 2008, 08:38 PM
سلام
آرین جان مرسی از خاطره ای که تعریف کردی

وقتی دو هفته پیش خدمت استاد همایون خرم رسیدم از ایشون درباره استاد صبا سوال کردم ایشون هم خاطره ای از ایشون برام تعریف کردند گفتند :

زمانی که کتاب 3 ردیف را نزد ایشون شروع کردم . به قطعه چهارمضراب اصفهان که به نظر من سخت ترین قطعه در بین 3 کتاب ردیف استاد صبا هست رسیدم و ایشون قرار شد این قطعه رو به من درس بدن و شروع به نواختن کردن هنوز چهار میزان نزده بودند که اشتباه کردند و یک مکثی کردند و دوباره از اول شروع کردند به زدن چهار مضراب ولی باز دوباره کث کردند این اتقاق نزدیک به 4 بار رخ داد که ایشون ویلن رو گذاشتند کنار و به من گفتند برو امروز کلاس تعطیل هست و من گفتم پس قطعه جدید چی میشه که استاد صبا با ناراحتی گفتند که میگم امروز تعطیل تا همین جا بسه خلاصه من رفتم و هفته بعد اومدم کلاس ولی این دفعه استاد صبا چهره بشاش و خوشحال گونه داشت و شروع به زدن چهار مضراب کرد به گفته استاد خرم اون روز استاد صبا چنان چهارمضرابی زد که هنوز با گذشت تقریبا 70 سال هنوز آهنگ اون روز تو گوشم هست

و استاد خرم در پایان گفتند که هیچ وقت یک انسان هنرمند نباید ادعا کنه که همه چیز رو بلد هست چیزی دیگه نباید یاد بگیره چون ممکنه خود استاد صبا هم با اون عظمتش اشتباه بکنه و بایستی خودش رو همیشه یک شاگرد فرض کنه

من خیلی به این اعتقاد دارم که داشتن حس و حال در هنگام نواختن یک قطعه بسیار مهمه ... و خیلی اوقات فرد اصلا در حس ساز زدن نیست.

برای خود من خیلی بیش اومده .

Mojtaba
Monday 18 August 2008, 10:59 AM
خاطره ای از مهندس حسین معینی کرمانشاهی درباره ی استاد بدیعی
سال 1336 خورشیدی برای اولین بار از نزدیک شادروان استاد حبیب الله بدیعی را دیدم.تدریجا آمد و شد او به خانه ی ما بیشتر شد که تا سال 1349 خورشیدی حاصل این رفت و آمدها را می توان خلق 49 ترانه ی جاویدان با کلام معینی کرمانشاهی برشمرد.
خوب به خاطر دارم یکی از روزهای گرم تابستان 1341 خورشیدی همراه پدر به اداره ی انتشارات و تبلیغات آن زمان (رادیو ایران سال های بعد) رفته بودم.
مرحوم بدیعی به اتاق پدر آمد وگفت:
-معینی جان یک چهارگاه ساختم که باید بشنوی.ظهر بریم منزل ما و ترانه اش را بگو.
-حبیب,بگذار برای بعد,پسرم امروز با من است.
-حسین خان رشتی,او را هم می بریم.(هنوز برایم روشن نیست چرا شادروان بدیعی و عماد رام که هر دو مازندرانی بودند,اصرار داشتند مرا با کنیه ی رشتی صدا بزنند.)
نزدیک ظهر به اتفاق با اتومبیل فولکس واگن مدل 1961 آقای بدیعی عازم منزل ایشان شدیم.متاسفانه این مدل خاص فولکس واگن با سوپاپ های معیوب به ایران وارد شده بود و کمپانی آنها را مجانا ترمیم می کرد.
تازه از تعمیرگاه باز گشته بود و در راه کلی به وارد کننده ی این اتومبیل ناسزا گفت.به پیچ شمران رسیدیم و پس از دقایقی در مقابل یکی از خانه های خیابان رامتین توقف کرد.چند سالی بود که با خانم شمس متارکه کرده بود.به اتاقش واقع در ضلع جنوب غربی طبقه ی دوم ساختمان وارد شدیم.تازه رادیو های ترانزیستوری وارد بازار ایران شده بود و نمونه ای از آن به شکل ویولن در اتاقش بود که سخت توجهم را جلب کرد.مشغول صرف غذا شدیم (تخم مرغ نیمرو مانند,یکی از اقلام همیشگی سفره ی ایشان بود).پس از صرف غذا همانطور که با آرنج به یک بالش تکیه داده بود شروع به نواختن آهنگ چهارگاه کرد.یکی دو بار آهنگ را از ابتدا تا انتها نواخت و بعد بنا به درخواست پدر,چند جمله ی اولیه را شروع به تکرار کرد.
پدرم غرق در نوای ویولن و مشغول نوشتن.هر دو نفر را کاملا زیر نظر داشتم.نوای ویولن رفته رفته آهسته شد و تدریجا با همان حالت,آرشه متوقف و حبیب الله بدیعی به خواب رفت.پدر با اشاره به من فهماند که سر و صدا نکنم و مزاحم خوابش نشوم.تقریبا چهل و پنج دقیقه به همین منوال گذشت.جملات ابتدائی آهنگ را پدر ساخته بود و منتظر بیدار شدن حبیب و ادامه ی کار.
کنون که مجلس آرای رقیبانی کنون که شمع شب های رقیبانی
روم که سر به صحرا بگذارم به روی عشق خود پا بگذارم
پس از سپری شدن دقایقی دیگر پدرم نگاهی به ساعت کردند و با صدائی آرام گفتند:
-حبیب,حبیب عصر شد بیدار شو.
جای بسی شگفتی است!بیدار شدن همان و ادامه ی نواختن آهنگ از جائی که به خواب رفته بود همان ...
چه بگویم که درد هجرانم را تو ندانی چه نویسم که نامه ی مهجوران تو نخوانی
به غیر از دشت بی کران نبود پایان سراب عشق ما دریغا
به جز فسانه ی جدایی نبود هر برگ کتاب عشق ما دریغا
چنان دیدن این صحنه باعث حیرتم شده بود که فقط به او نگاه می کردم.
مدت زمان زیادی نگذشته بود که درک کردم حبیب الله بدیعی با دیگر نوازندگان این ساز باید تفاوت هائی داشته باشد و از آن لحظه به دنبال کشف برتری های این شاگرد صبا در مقایسه با دیگر هنرجویان او موشکافی کردم.
در نگاه من,او دیگر نوازنده ی چند لحظه پیش نبود.دست راستش را خیره می نگریستم و دست چپش را زیر نظر داشتم.طرز گرفتن آرشه اش با دیگران کاملا تفاوت داشت.بر حسب ضرورت از پاشنه,و نوک آرشه استفاده می کرد و اغلب تمام آرشه را به رفت و برگشت وادار می نمود.به اندازه ای دست راست و چپ او در تعویض آرشه و حرکت و انگشت گذاری بر روی دسته ی ساز (Finger – Board) با یکدیگر هماهنگی داشت که غیر قابل وصف است.آرشه اش در رفت و برگشت هیچ تغییر صدائی ایجاد نمی کرد,بدین معنا که اهل فن با شنیدن نوارهای به جا مانده از این استاد نامی نمی توانند چپ و راست های او را تعیین نمایند و این امر,خود منتهای چیره دستی در نواختن ویولن است.با چنان ظرافت و مهارتی از نوای واخوان (Double – Stopping) بهره می گرفت که گوئی تمام احساس خود را یکجا به شنونده منتقل می کرد و کسانی را که به جای رقابت سازنده,حسادت مخرب را پیشه ی خود ساخته بودند,وادار به تحسین غیر ارادی و ناخواسته می نمود.
به هر حال پس از گذشت دقایقی ترانه کامل شد و با قلم پدر نام حکایت نگفته را به خود گرفت و در شاخه گل 295 اجرا گردید ولی حکایت این شیوه ی نوازندگی برای من تا سه سال بعد ناگفته ماند.

Mojtaba
Monday 18 August 2008, 11:00 AM
ایام نوروز سال 1344 خورشیدی بود که به اتفاق خانواده ی هنرمند گرامی کورس سرهنگ زاده و مرحوم بدیعی از طریق جاده چالوس راهی شمال کشور شدیم.پس از منطقه ی کندوان,در ناحیه ای سبز و خرم توقف کردیم.همراه آقای بدیعی یک دستگاه ضبط صوت ریل بود که با باطری کار می کرد.ضمن صرف چای نوار ترانه ی راه خیال را در شور که هنوز از فرستنده های رادیوئی کشور پخش نشده بود,گذاشت.
با شنیدن نوای موسیقی از حرکت ایستادم و سراپا گوش شدم:
نه گذشت زمان نه بهار و نه خزان نبرد از دل من خیال تو .........
پس از اتمام آن از من پرسید:
-چطور بود حسین خان رشتی؟
-عالی.
-جناب حسین خان رشتی,مگر می شود مجموعه ی آهنگ من و شعر معینی کرمانشاهی بد شود.
همانطور که ضبط صوت را جمع و جور می کرد فرصت را غنیمت شمرده راجع به تفاوت های موجود در شیوه ی نوازندگی او با دیگران سؤال کردم.
فرمودند:
-شانسی که آوردم بعد از کلاس مرحوم صبا با ویولنیست ارمنی تباری به نام جینگوزیان آشنا شدم.(با شنیدن این نام بی اختیار خندیدم.)
-نخند!سؤال خوبی کردی,پس بدون مسخره بازی به توضیحاتم گوش کن!
-چشم.
-این موسیقیدان بدون ادعا,شیوه ی نگهداری صحیح ویولن و آرشه و استفاده از آن و همچنین تا حدود زیادی کنترل دست چپ و پزیشن های (Positions) مختلف را به من آموخت.بدین جهت است که تعویض آرشه ی چپ و راست من نامحسوس است.
-مگر استادان ایرانی نمی توانستند این چیزها را به شما آموزش دهند؟
-اساتید ایرانی غالبا از کمانچه به ویولن روی آورده بودند و در اثر تمرین و ممارست زیاد و بدون معلمین اروپائی به آن درجه از اعتبار رسیده بودند.واضح است که آرشه کشی اروپائی ها باید از ما بهتر باشد زیرا ویولن یک ساز خارجی است همانطور که اتومبیل را آن ها اختراع کرده اند و در رانندگی و اجرای قوانین عبور و مرور دارای تجربه ی بیشتری نسبت به ما هستند,طبیعی است که برخورد آن ها با یک ساز اروپائی پخته تر از ما باشد.
-پزیشن و سیکوئنس(Sequence)چیه؟
-سیکوئنس را از کی شنیدی؟
-از آقای حنانه.
-کجا؟
-چند سال پیش در منزل ما برای پدر از قدرت نوازنده های خارجی در استفاده ی صحیح از سیکوئنس ها تعریف می کرد و از ضعف نوازنده های ایرانی انتقاد.
-وقتی رسیدیم شمال یاد آوری کن تا برایت توضیح دهم.
-چشم.
متاسفانه شادروان بدیعی به خاطر وجود حشرات موذی به قدری در آن سه شب ناراحت و بی خواب شده بود که شب تا صبح چند بار به دریا می زد و بدون خشک کردن بدن,سعی می کرد بخوابد.این موضوع باعث خنده ی جمع شده بود.آقای سرهنگ زاده می گفت:
-این مرتبه می ترسم حبیب از دست حشرات تا مسکو شنا کند و کمونیست شدن را به خوابیدن در اینجا ترجیح دهد.
باری,تدریجا فهمیدم که سیکوئنس چیست و پزیشن کدام است و چطور این نابغه ی ویولن از سیکوئنس های بجا بهره می گیرد و چگونه در نغمه های ایرانی از آرشه های سبک پنچیلی (Ponchielli) و دیپنچیلی استفاده می کند.با چه مهارتی بر روی سیم های ویولنی که چند پرده کوک آن را پائین آورده است کمان می کشد و چرا این چهار مضراب منحصر به فرد را باید شاهکار شور بنامیم.
منبع : زمزمه های پایدار(با بزرگان شعر و موسیقی)
به کوشش : فروغ بهمن پور
انتشارات : به دید

Mojtaba
Monday 18 August 2008, 11:09 AM
حبیب الله بدیعی از زبان زنده یاد نواب صفا



خبر درگذشت ناگهانی "حبیب الله بدیعی" چنان ضربه ای بر اعصاب فرسوده و رنجور من فرود آورد که تا مدتی مبهوت بودم و قدرت فکر کردن نداشتم.چند لحظه یی غمی جانکاه وجودم را فرا گرفت و سپس در گوشه ی تنهایی به شدت گریستم."حبیب" بیش از سی سال با من دوستی داشت,او یک فرد معمولی نبود,نوازنده ی زبردستی بود که در آغاز جوانی در آسمان هنر موسیقی ملی ما درخشید و روز به روز توانائیش در تکنوازی و آهنگسازی انسجام بیشتری گرفت,در اصل سبک او سبک "صبا" بود ولی طرز نوازندگیش منحصر به خودش بود,همچنانکه در شعر سبکهای مختلف داریم ولی هر شاعر توانائی طرز خودش را دارد,به هر صورت از هنرش با ارزشتر فضایل اخلاقیش بود.

اصولا مرگ هر کسی مایه تاثر است ولی برخی از مرگ ها جگر سوز و تکان دهنده می باشد.آدمی را متلاشی می کند,اعصاب ما هم که تنها محتاج یک تلنگر است که : "مانند درخت های باران دیده" تاملات درونیمان را که در اعماق وجودمان انباشته شده,به صورت اشک از روزن چشممان جاری سازد.

به سی و شش سال پیش باز می گردم که پس از مراجعت از خرمشهر که چند سالی در کارم فترت ایجاد شده بود,دوباره با اداره کل انتشارات و تبلیغات که هنوز وزارتخانه نشده بود به عضویت شورای نویسندگان رادیو ایران درآمدم و مدتی تصویب شعرهایی را که بر روی آهنگ های آهنگسازان می گذاشتند بر عهده گرفتم.

از همان ایام "بدیعی" با من دوست شد و از من خواست بر روی آهنگی که "گیسوی شب" نام گرفت شعر بگذارم و من هم پذیرفتم.بدیهی است که کارهای ما به خصوص خود من همواره بی مزد و منت بود,همه یاران ما,هنر را تنها به خاطر هنر می خواستند,به هر حال دوستی من و "حبیب" به پایه ئی رسید که مرا معتمد خود می دانست و برای رفع مشکل خانوادگیش از من یاری می خواست.

خزان هفتاد و یک,غم انگیزتر از خزانهای دیگر بود,پیش از "حبیب" دوست فاضل و هنرمندم "حسینعلی ملاح" که دوستی و گاه همکاریش سالهای درازی از عمر مرا در بر گرفته بود از کنار ما رفت و روز بیست و هشتم مهر ماه نیز که فصل برگ ریزان است,برگی دیگر از شاخه درخت تناور موسیقی ملی ما جدا شد و دستخوش تندباد مهرگان گردید.

بی اختیار این بیت جادوئی به خاطرم خطور کرد:

موقوف نسیمی ست به هم ریختن ما آماده ی پرواز چو اوراق خزانیم

پرواز روح بزرگ هنرمند ما در نخستین ماه پاییز,تجسمی و ترسیمی از همین بیت است,منتهی "حبیب" چندان عمری نداشت که آماده ی پرواز باشد.

چند سال پیش "بدیعی" گرفتار بیماری قلبی شده بود ولی عمل جراحی او با موفقیت انجام گرفته بود.بعد از عمل جراحی سلامتیش را باز یافته بود و صرفا به خاطر دلش,چند نوار به صورت بدیهه نوازی از خود به یادگار گذاشت.

درد "حبیب" تنها درد جسمی نبود,دردهائی گریبانش را گرفته بود که روحش را می خراشید و به تدریج جسم او را بیش از پیش آزرده می ساخت تا به ناگهان او را از پای درآورد.

"حبیب" سنی نداشت.قبل از تغییر نظام حکومتی چهل و پنج سال داشت,سنی که آغاز اعتلای هنر او بود."بدیعی" در سال 1312 در سوادکوه به دنیا می آید,سپس همراه با خانواده اش به ساری می رود,هشت ساله بوده که به تهران کوچ می کنند,برادر بزرگ "حبیب" در ساری ویولنی می خرد و به تمرین می پردازد ولی بعد از چندی جهان موسیقی را ترک می گوید.

"حبیب" که از خردسالی روح کنجکاوش تشنه ی آموختن موسیقی بود,با اشتیاق به آواز خوانندگان گوش می داد,و به سر وقت ویولن برادر می رفت,برادرش که علاقه ی فراوان او را به موسیقی مشاهده می کند ویلون را به او می بخشد,"حبیب" ضمن تحصیل برای آموختن ویولن به کلاس درس مرحوم دکتر "لطف الله مخفم پایان" یکی از شاگردان خوب "صبا" می رود.

من مرحوم "مخفم" را دیده بودم,بسیار شریف و متواضع بود,تمام اشعار و آهنگ های منتشر را جمع آوری و چاپ می کرد و آن مجموعه امروز خیلی با ارزش است.

"حبیب" سه دوره ردیف های "صبا" را نزد مفخم فرا می گیرد:معروف است که ردیف های استاد "صبا" و "مخفم" را نوشته و تنظیم کرده است.

"حبیب" ظاهرا مدت دو سال نیز در محضر "صبا" بهره گرفته است,گویا این مربوط به سال بیست و نه می باشد.

"حبیب" جزء معدود افراد تحصیل کرده ای است که مانند "همایون خرم" تحصیلات دانشگاهی داشت لیسانسش را به گفته ی خودش در رشته ی خاک شناسی گرفته بود.

نکته ی مهم که از حقشناسی "بدیعی" حکایت می کند این است که او همواره خود را شاگرد "مخفم پایان" معرفی می کرد و نسبت به استادش احترام زیاد قائل بود.او ابتدا در برنامه ی ارتش شرکت کرد و در سال 1330 به عضویت ارکستر مرحوم "ابراهیم منصوری" برگزیده شد."بدیعی" که هرگز عشق به فراگیری و تمرین و ابداع وجودش را ترک نمی کرد,مدت دو سال نیز نزد یکی از استادان ارمنی قفقاز به نام "جینگوزیان" کار کرده بود و من تصور می کنم استاد اخیرالذکر در شیوه ی نوازندگی و آرشه کشی که منحصر به خود "بدیعی" بود بی تاثیر نبوده است همچنانکه "هایک" کمانچه کش معروف بر روی خالدی و شیوه ی نوازندگی او موثر بوده است.

"حبیب" در سال 1333 رهبری ارکستر کوچکی را عهده دار می شود که ارکستر شماره شش نام می گیرد.در سال 43 عضو شورای موسیقی و در 45 معاون اداره رادیو و در 51 رئیس موسیقی رادیو ایران می شود و از 51 تا 58 عضویت شورای موسیقی را به عهده می گیرد."بدیعی" به ترتیب رهبری ارکسترهای شماره 2 و 4 و 6 را داشته و مدت شش سال رهبر ارکستر باربد بوده است.

من از سال 35 تا 42 که از تهران رفتم تصور می کنم بر بیش از 12 آهنگ "بدیعی" شعر گذاشته باشم."بدیعی" عادت داشت هنگام ضبط کارهایش چه بدیهه نوازی,چه همنوازی,و چه آهنگهایش ریلی با خود می آورد که هنگام ضبط یک کپی بدون غل و غش و با کیفیت خوب محفوظ نگاه دارد و شاید او تنها هنرمندی است که همه ی نوارهای خود را با بهترین شیوه ضبط و نگاهداری کرده است.به طور مثال در اردیبهشت سال 1341 "بدیعی" نواری در شور در ساعت 12 شب در استودیوی شماره هشت به صورت تکنوازی اجرا کرده که خود در آغاز برنامه صحبت کرده و می گوید شب... اردیبهشت سال 1341 خورشیدی است و من این نوار را برای دلم ضبط می کنم و از آقای مهندس "نکوگر" تشکر می کنم که تا این وقت شب برای ضبط این ساز تنها در رادیو مانده و با من همکاری کرده است.

"بدیعی"دلی سودائی و عاشق پیشه داشت بعضی از آخرین شعرهائی را که من بر روی آهنگ های اصفهان و سه گاه او گذاشته ام برای دل او ساختم.

خاطره ای از هنرمندی و قدرت نوازندگی او دارم,که در اینجا نقل می کنم.

استاد اجل و مکرم ما "صبا" در آذر 36 بناگهان درگذشته بود,برای شب هفت او "پیرنیا" برنامه هائی در نظر گرفته بود,و "خالدی" آهنگ بسیار با ارزش و غم انگیزی در مرگ استادش ساخته بود.دو روز به ماجرا مانده روزی طرفهای غروب ("خالدی") به خانه ی ما آمد وگفت این آهنگ را ساخته ام و باید به "بنان" بدهیم که سه شنبه صبح اجرا شود.گفتم با این وقت تنگ چگونه این شعر را بسازم که درخور "صبا" و شایسته ی آهنگ تو باشد؟گفت,این حرف ها سرم نمی شود این کار را باید تمام کنی تا از اینجا بروم,به هر صورت علاقه ی شدید من به "صبا" و محبت مخصوصی که "صبا" همواره نسبت به من داشت شعر و آهنگ مرگ "صبا" آماده شد و من تصدیق می کنم که با آن عجله کار بهتری نمی توانستم بکنم و آهنگ "خالدی" قویتر از شعر من است.

باری آهنگ اجرا شد,این آهنگ دو اجرا دارد که در اجرای نخست مرحوم "زاهدی" با سنج در مقام مناسب ضربه هائی زده که به غم انگیز بودن آهنگ افزوده است.

پیشنهاد کردم که حالا یکی از آقایان تکنوازها زنگ شتر صبا را اجرا کند هیچیک از حاضران آماده ی اجرای این قطعه ی دشوار نبود و "بدیعی" با کمال قدرت و سهولت زنگ شتر را اجرا کرد که به اعتقاد من از خود "صبا" هم بهتر اجرا شده است,صفحه ی "حبیب" موجود است اجرای "بدیعی" هم موجود.

باری آخرین دیدار ما سه ماه پیش از درگذشتش بود و تندرست می نمود ولی با کمال تاسف به علت خونریزی معده و تزریق زیاد و بی جای کورتن در ساعت دو و نیم بامداد بیست و هشتم مهر ماه در خانه درگذشت.

بی تردید "بدیعی" نوازنده ای است بی جانشین و شیوه ی نوازندگیش غیر قابل تقلید می باشد,حیف که این حبیب محبوب از دست ما رفت و ما امروز باید به یادش قلم بزنیم,ازدحام عجیب جمعیت در مجلس ختم و سایر مراسم متداول نشانه ای از محبوبیت فوق العاده ی اوست.یادش گرامی باد.


منبع : گشت و گذاری در موسیقی سنتی ایران-جلد دوم
به کوشش و گزینش : حبیب الله نصیری فر
انتشارات : نگاه