PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خیام شاعر، خیام فیلسوف



arian
Thursday 23 October 2008, 10:03 AM
صادق هدایت

You can see links before reply

شاید کمتر کتابی در دنیا مانند مجموعه ی ترانه های خیام تحسین شده، مردود و منفور بوده، تحریف شده، بهتان خورده، محکوم گردیده، حلاجی شده، شهرت عمومی و دنیاگیر پیدا کرده و بالاخره ناشناس مانده.
اگر همه ی کتاب هایی که راجع به خیام و رباعیاتش نوشته شده جمع آوری شود، تشکیل کتابخانه ی بزرگی را خواهد داد. ولی کتاب رباعیاتی که به اسم خیام معروف است و در دسترس همه می باشد مجموعه ای است که عموما از هشتاد الی هزار و دویست رباعی کم و بیش دربردارد؛ اما همه ی آن ها تقریبا جُنگ مغلوطی از افکار مختلف را تشکیل می دهند.

حالا اگر یکی از این نسخه های رباعیات را از روی تفریح ورق بزنیم و بخوانیم، در آن به افکار متضاد، به مضمون های گوناگون و به موضوع های قدیم و جدید برمی خوریم؛ به طوری که اگر یک نفر صد سال عمر کرده باشد و روزی دو مرتبه کیش و مسلک و عقیده ی خود را عوض کرده باشد قادر به گفتن چنین افکاری نخواهد بود. مضمون این رباعیات روی فلسفه و عقاید مختلف است از قبیل : الهی، طبیعی، دهری، صوفی، خوشبینی، بدبینی، تناسخی، افیونی، بنگی، شهوت پرستی، مادی، مرتاضی، لامذهبی، رندی و قلاشی، خدایی، وافوری ... آیا ممکن است یک نفر این همه ی مراحل و حالات مختلف را پیموده باشد و بالاخره فیلسوف و ریاضیدان و منجم هم باشد ؟ پس تکلیف ما در مقابل این آش درهمجوش چیست ؟ اگر به شرح حال خیام در کتب قدما هم رجوع بکنیم، به همین اختلاف نظر برمی خوریم.
اساس کار ما روی یک مشت رباعی فلسفی قرار گرفته است که به اسم خیام، همان منجم و ریاضیدان بزرگ، مشهور است و یا به خطا به او نسبت می دهند. اما چیزی که انکارناپذیر است، این رباعیات فلسفی در حدود قرن 5 و 6 هجری به زبان فارسی گفته شده.
تاکنون قدیم ترین مجموعه ی اصیل از رباعیاتی که به خیام منسوب است، نسخه ی «بودلن» آکسفورد می باشد که در سنه ی 865 در شیراز کتابت شده، یعنی سه قرن بعد از خیام، و دارای 158 رباعی است، ولی همان ایراد سابق کم و بیش به این نسخه وارد است. زیرا رباعیات بیگانه نیز در این مجموعه دیده می شوند.
تنها سند مهمی که از رباعیات اصلی خیام در دست می باشد، عبارتست از رباعیات سیزده گانه ی «مونس الاحرار» که در سنه ی 741 هجری نوشته شده، و در خاتمه ی کتاب رباعیات روزن استنساخ و در برلین چاپ شده. رباعیات مزبور علاوه بر قدمت تاریخی، با روح و فلسفه و طرز نگارش خیام درست جور می آیند. پس در اصالت این سیزده رباعی و دو رباعی [ نقل شده در ] «مرصادالعباد» که یکی از آنها در هر دو تکرار شده، شکی باقی نمی ماند و ضمنا معلوم می شود که گوینده ی آنها یک فلسفه ی مستقل و طرز فکر و اسلوب معین داشته، و نشان می دهد که ما با فیلسوفی مادی و طبیعی سر و کار داریم. از این رو، با کمال اطمینان می توانیم این رباعیات چهارده گانه را از خود شاعر بدانیم و آنها را کلید و محکِ شناسایی رباعیات دیگر خیام قرار بدهیم. در این صورت، هر رباعی که یک کلمه و یا کنایه مشکوک و صوفی مشرب داشت، نسبتِ آن به خیام جایز نیست. ولی مشکل دیگری که باید حل بشود این است که می گویند خیام، به اقتضای سن، چندین بار افکار و عقایدش عوض شده، در ابتدا لاابالی و شرابخوار و کافر و مرتد بوده و آخر عمر سعادت رفیق او شده، راهی به سوی خدا پیدا کرده و شبی روی مهتابی مشغول باده گساری بوده، ناگاه باد تندی وزیدن می گیرد و کوزه ی شراب روی زمین می افتد و می شکند. آن وقت خیام برآشفته به خدا می گوید :
ابریق می مرا شکستی ربی بر من در عیش را ببستی ربی
من می خورم و تو میکنی بدمستی خاکم به دهن مگر تو مستی ربی ؟

خدا او را غضب می کند، فورا صورت خیام سیاه می شود و خیام دوباره می گوید :
ناکرده گناه در جهان کیست؟ بگو آن کس که گنه نکرده چون زیست؟ بگو
من بد کنم و تو بد مکافات دهی پس فرق میان من و تو چیست؟ بگو

خدا هم او را می بخشد و رویش درخشیدن می گیرد و قلبش روشن می شود. بعد می گوید : «خدایا مرا به سوی خودت بخوان!» آن وقت مرغ روح از بدنش پرواز می کند !
این حکایت معجزه آسای مضحک بدتر از فحش های نجم الدین رازی به مقام خیام توهین می کند، و افسانه ی بچه گانه ای است که از روی ناشیگری به هم بافته اند. آیا می توانیم بگوییم گوینده ی آن چهارده رباعی محکم فلسفی که با هزار زخم زبان و نیشخنده های تمسخرآمیزش دنیا و مافیهایش را دست انداخته، در آخر عمر اشک می ریزد و از همان خدایی که محکوم کرده، [ با این زبان ]، استغاثه می طلبد ؟ شاید یک نفر از پیروان و دوستان شاعر برای نگهداری این گنج گرانبها، این حکایت را ساخته تا اگر کسی به رباعیات تند او بربخورد به نظر عفو و بخشایش به گوینده ی آن نگاه کند و برایش آمرزش بخواهد !
از این قبیل افسانه ها درباره ی خیام زیاد است که قابل ذکر نیست، و اگر همه ی آنها جمع آوری بشود، کتاب مضحکی خواهد شد. فقط چیزی که مهم است به این نکته برمی خوریم که تاثیر فکر عالی خیام در یک محیط پست و متعصب خرافات پرست چه بوده، و ما را در شناسایی او بهتر راهنمایی می کند. زیرا قضاوت عوام و متصوفین و شعرای درجه ی سوم و چهارم که به او حمله کرده اند از زمان خیلی قدیم شروع شده و همین علت مخلوط شدن رباعیات او را با افکار متضاد به دست می دهد. کسانی که منافع خود را از افکار خیام در خطر می دیده اند تا چه اندازه در خراب کردن فکر او کوشیده اند.
[ با بررسی رباعی های خیام ] می توانیم به طور صریح بگوییم که خیام از سن شباب تا موقع مرگ، مادی، بدبین و ریبی بوده (و یا فقط در رباعیاتش اینطور می نموده) و یک لحن تراژیک دارد که به غیر از گوینده ی همان رباعیات چهارده گانه ی سابق کس دیگری نمی تواند گفته باشد، و قیافه ی ادبی و فلسفی او به طور کلی تغییر نکرده است. فقط در آخر عمر با یک جبر یاس آلودی حوادث تغییرناپذیر دهر را تلقی نموده و بدبینی که ظاهرا خوشبینی به نظر می آید اتخاذ می کند.
به طور خلاصه، این ترانه های چهار مصراعی کم حجم و پُرمعنی اگر ده تای از آنها هم برای ما باقی می ماند، باز هم می توانستیم بفهمیم که گوینده ی این رباعیات در مقابل مسایل مهم فلسفی چه رویه ای را در پیش گرفته و می توانستیم طرز فکر او را به دست بیاوریم. لهذا از روی میزان فوق، ما می توانیم رباعیاتی که منسوب به خیام است از میان هرج و مرج رباعیات دیگران بیرون بیاوریم. اما آیا این کار آسان است ؟
سلاستِ طبع، شیوایی کلام، فکر روشن سرشار و فلسفه ی موشکاف که از خیام سراغ داریم به ما اجازه می دهد که یقین کنیم بیش از آنچه از رباعیات حقیقی او که در دست است، خیام شعر سروده که از بین برده اند و آنهایی که مانده به مرور ایام تغییرات کلی و اختلافات بی شمار پیدا کرده و روی گردانیده.
علاوه بر بی مبالاتی و اشتباهات استنساخ کنندگان و تغییر دادن کلمات خیام، که هر کسی به میل خودش در آنها تصرف و دستکاری کرده، تغییرات عمدی که به دست اشخاص مذهبی و صوفی شده نیز در بعضی از رباعیات مشاهده می شود. مثلا : «شادی بطلب که حاصل عمر دمی است»
تقریبا در همه ی نسخ نوشته «شادی مطلب». در صورتی که ساختمان شعر و موضوعش خلاف آن را نشان می دهد. یک دلیل دیگر به افکار ضد صوفی و ضد مذهبی خیام نیز همین است که رباعیات او مغشوش و آلوده به رباعیات دیگران شده.
رباعیاتی که اغلب دم از شرابخواری و معشوقه بازی می زند، بدون یک جنبه ی فلسفی یا نکته ی زننده و یا ناشی از افکار نپخته و افیونی است و سخنانی که دارای معانی مجازی سست و درشت است، می شود با کمال اطمینان دور بزنیم. مثلا آیا جای تعجب نیست که در مجموعه ی معمولی رباعیات خیام به این رباعی بربخوریم :
ای آنکه گزیده ای تو دین زرتشت اسلام فکنده ای تمام از پس و پشت
تا کی نوشی باده و بینی رخ خوب ؟ جایی بنشین عمر که خواهندت کشت

این رباعی تهدیدآمیز آیا در زمان زندگانی خیام گفته شده و به او سوء قصد کرده اند ؟ جای تردید است، چون ساختمان رباعی جدیدتر از زمان خیام به نظر می آید. ولی در هر صورت قضاوت گوینده را درباره ی خیام و درجه ی اختلاط ترانه های او را با رباعیات دیگران نشان می دهد.
به هر حال، تا وقتی که یک نسخه ی خطی که از حیث زمان و سندیت تقریبا مثل رباعیات سیزدهگانه ی کتاب «مونس الاحرار» باشد به دست نیامده، یک حکم قطعی درباره ی ترانه های اصلی خیام دشوار است. به علاوه، شعرایی پیدا شده اند که رباعیات خود را موافق مزاج و مشرب خیام ساخته اند و سعی کرده اند که از او تقلید بکنند ولی سلاستِ کلام آنها، هر قدر هم کامل باشد، اگر مضمون یک رباعی را مخالف سلیقه و عقیده ی خیام ببینیم با کمال جرات می توانیم نسبت آن را از خیام سلب بکنیم. زیرا ترانه های خیام با وضوح و سلاستِ کامل و بیان ساده گفته شده؛ در استهزاء و گوشه کنایه خیلی شدید و بی پرواست.
از این مطالب می شود نتیجه گرفت که هر فکر ضعیف که در یک قالب متکلف و غیرمنتظم دیده شود از خیام نخواهد بود. مشرب مخصوص خیام، مسلک فلسفی، عقاید و طرز بیان آزاد و شیرین و روشن او، اینها صفاتی است که می تواند معیار مسئله ی فوق بشود.
ما عجالتا این ترانه ها را به اسم همان خیام منجّم و ریاضیدان ذکر می کنیم، چون مدعی دیگری پیدا نکرده. تا ببینیم این اشعار مربوط به همان خیام منجم و عالم است و یا خیام دیگری گفته. برای این کار، باید دید طرز فکر و فلسفه ی او چه بوده است.

arian
Thursday 23 October 2008, 10:04 AM
خیام فیلسوف

فلسفه ی خیام هیچ وقت تازگی خود را از دست نخواهد داد. چون این ترانه های در ظاهر کوچک ولی پُر مغز، تمام مسایل مهم و تاریکِ فلسفی را که در ادوار مختلف انسان را سرگردان کرده و افکاری را که جبرا به او تحمیل شده و اسراری را که برایش لاینحل مانده مطرح می کند. خیام ترجمان این شکنجه های روحی شده : فریادهای او انعکاس دردها، اضطراب ها، ترس ها، امیدها و یاس های میلیون ها نسل بشر است که پی درپی فکر آنها را عذاب داده است. خیام سعی می کند در ترانه های خودش با زبان و سبک غریبی همه ی این مشکلات، معماها و مجهولات را آشکارا و بی پرده حل بکند. او زیر خنده های عصبانی و رعشه آور، مسایل دینی و فلسفی را بیان می کند، بعد راه حل محسوس و عقلی برایش می جوید.
به طور مختصر، ترانه های خیام آیین های است که هر کس، ولو بی قید و لاابالی هم باشد، یک تکه از افکار، یک قسمت از یاس های خود را در آن می بیند و تکان می خورد. از این رباعیات یک مذهب فلسفی مستفاد می شود که امروزه طرف توجه علمای طبیعی است و شرابِ گس و تلخمزه ی خیام هرچه کهنه تر می شود، بر گیرندگی اش می افزاید. به همین جهت، ترانه های او در همه جای دنیا و در محیط های گوناگون و بین نژادهای مختلف طرف توجه شده.
اکنون برای اینکه طرز فکر و فلسفه ی گوینده ی رباعیات را پیدا بکنیم و بشناسیم، ناگزیریم که افکار و فلسفه ی او را چنانکه از رباعیاتش مستفاد می شود بیرون بیاوریم، زیرا جز این وسیله ی دیگری در دسترس ما نیست و زندگی داخلی و خارجی او، اشخاصی که با آنها رابطه داشته، محیط و طرز زندگی، تاثیر موروثی، فلسفه ای که تعقیب می کرده و تربیت علمی و فلسفی او به ما مجهول است.
اگرچه یک مشت آثار علمی، فلسفی و ادبی از خیام به یادگار مانده ولی هیچکدام از آنها نمی تواند ما را در این کاوش راهنمایی بکند، چون تنها رباعیات، افکار نهانی و خفایای قلب خیام را ظاهر می سازد. در صورتی که کتاب هایی که به مقتضای وقت و محیط یا به دستور دیگران نوشته حتی بوی تملق و تظاهر از آنها استشمام می شود و کاملا فلسفه ی او را آشکار نمی کند.
به اولین فکری که در رباعیات خیام برمی خوریم این است که گوینده با نهایت جرات و بدون پروا با منطق بی رحم خودش هیچ سستی، هیچ یک از بدبختی های فکری معاصرین و فلسفه ی دستوری و مذهبی آنها را قبول ندارد و به تمام ادعاها و گفته های آنها پشت پا می زند. در کتاب «اخبار العلماء باخبار الحکماء» که در سنه ی 646 تالیف شده راجع به اشعار خیام این طور می نویسد :
«... باطن آن اشعار برای شریعت مارهای گزنده و سلسله زنجیرهای ضلال بود. و وقتی که مردم او را در دین خود تعقیب کردند و مکنون خاطر او را ظاهر ساختند، از کشته شدن ترسید و عنان زبان و قلم خود را باز کشید و به زیارت حج رفت ... و اسرار ناپاک اظهار نمود ... و او را اشعار مشهوری است که خفایای قلب او در زیر پرده های آن ظاهر می گردد و کدورت باطن او جوهر قصدش را تیرگی می دهد.»
پس خیام باید یک اندیشه ی خاص و سلیقه ی فلسفی مخصوص راجع به کائنات داشته باشد. حال ببینیم طرز فکر او چه بوده :
برای خواننده شکی باقی نمی ماند که گوینده ی رباعیات تمام مسایل دینی را با تمسخر نگریسته و از روی تحقیر به علماء و فقهایی که از آنچه خودشان نمی دانند دم می زنند حمله می کند.
خیام مانند اغلب علمای آن زمان به قلب و احساسات خودش اکتفا نمی کند، بلکه مانند یک دانشمند به تمام معنی آنچه را که در طی مشاهدات و منطق خود به دست می آورد می گوید. معلوم است امروزه اگر کسی بطلان افسانه های مذهبی را ثابت بنماید چندان کار مهمی نکرده است، زیرا از روی علوم خود به خود باطل شده است. ولی اگر زمان و محیطِ متعصبِ خیام را در نظر بیاوریم کار او بی اندازه مقام او را بالا می برد.
اگرچه خیام در کتاب های علمی و فلسفی خودش که بنا به دستور و خواهش بزرگان زمان خود نوشته، رویه ی کتمان و تقیه را از دست نداده و ظاهرا جنبه ی بی طرف به خود می گیرد، ولی در خلال نوشته های او می شود بعضی مطالب علمی که از دستش در رفته ملاحظه نمود. مثلا در «نوروزنامه» (ص4) می گوید : «به فرمان ایزد تعالی حال های عالم دیگرگون گشت، و چیزهای نو پدید آمد. مانند آنک در خور عالم و گردش بود.»
آیا از جمله ی آخر، فرمول معروف «Adaptation du milieu» استنباط نمی شود ؟ زیرا او منکر است که خدا موجودات را جدا جدا خلق کرده و معتقد است که آنها به فراخور گردش عالم با محیط توافق پیدا کرده اند. این قاعده ی علمی را که در اروپا ولوله انداخت آیا خیام در 800 سال پیش به فراست دریافته و حدس زده است ؟ در همین کتاب (ص3) نوشته : «... و ایزد تعالی آفتاب را از نور بیافرید و آسمان ها و زمین ها را بدو پرورش داد.» پس این نشان می دهد که علاوه بر فیلسوف و شاعر، ما با یک نفر عالم طبیعی سر و کار داریم.
ولی در ترانه های خودش خیام این کتمان و تقیه را کنار گذاشته. زیرا در این ترانه ها که زخم روحی او بوده به هیچ وجه زیر بار کِرم خورده ی اصول و قوانین محیط خودش نمی رود، بلکه برعکس از روی منطق همه ی مسخره های افکار آنان را بیرون می آورد. جنگ خیام با خرافات و موهومات و محیط خودش در سرتاسر ترانه های او آشکار است و تمام زهرخنده های او شامل حال زهاد و فقها و الهیون می شود. خیام همه ی مسایل ماوراء مرگ را با لحن تمسخرآمیز و مشکوک و به طور نقل قول با «گویند» شروع می کند :
گویند : «بهشت و حورعین خواهد بود ...»
گویند مرا : «بهشت با حور خوش است ...»
گویند مرا که : «دوزخی باشد مست ...»

در زمانیکه انسان را آینه ی جمال الهی و مقصود آفرینش تصور می کرده اند و همه ی افسانه های بشر دور او درست شده بود که ستاره های آسمان برای نشان دادن سرنوشت او خلق شده و زمین و زمان و بهشت و دوزخ برای خاطر او بر پا شده و انسان دنیای کهین و نمونه و نماینده ی جهان مهین بوده چنانکه بابا افضل می گوید :
افلاک و عناصر و نبات و حیوان عکسی ز وجود روشن کامل ماست

خیام، با منطق مادی و علمی خودش، انسان را جام جم نمی داند. پیدایش و مرگ او را همان قدر بی اهمیت می داند که وجود و مرگ یک مگس :
آمد شدن تو اندرین عالم چیست ؟ آمد مگسی پدید و ناپیدا شد !

حال ببینیم در مقابل نفی و انکار مسخره آلودی که از عقاید فقها و علما می کند، آیا خودش نیز راه حلی برای مسایل ماورای طبیعی پیدا کرده ؟ در نتیجه ی مشاهدات و تحقیقات خودش خیام به این مطلب برمی خورد که فهم بشر محدود است. از کجا می آییم و به کجا می رویم ؟ کسی نمی داند، و آنهایی که صورتِ حق به جانب به خود می گیرند و در اطراف این قضایا بحث می نمایند، جز یاوه سرایی کاری نمی کنند؛ خودشان و دیگران را گول می زنند. هیچکس به اسرار ازل پی نبرده و نخواهد برد و یا اصلا اسراری نیست و اگر هست در زندگی ما تاثیری ندارد، مثلا جهان چه محدث و چه قدیم باشد آیا به چه درد ما خواهد خورد ؟

چون من رفتم، جهان چه محدث چه قدیم

تا کی ز حدیث پنج و چار ای ساقی ؟

به ما چه که وقت خودمان را سر بحث پنج حواس و چهار عنصر بگذرانیم ؟ پس به امید و هراس موهوم و بحث چرند، وقت خودمان را تلف نکنیم، آنچه گفته اند و به هم بافته اند افسانه ی محض می باشد، معمای کائنات نه به وسیله ی علم و نه به دستیاری دین هرگز حل نخواهد شد و به هیچ حقیقتی نرسیده ایم. در وراء این زمینی که رویش زندگی می کنیم نه سعادتی هست و نه عقوبتی. گذشته و آینده دو عدم است و ما بین دو نیستی که سر حد دو دنیاست دمی را که زنده ایم دریابیم ! استفاده بکنیم و در استفاده شتاب بکنیم. به عقیده ی خیام، کنار کشتزارهای سبز و خرم، پرتو مهتاب که در جام شراب ارغوانی هزاران سایه منعکس می کند، آهنگ دلنواز چنگ، ساقیان ماهرو، گل های نوشکفته، یگانه حقیقت زندگی است که مانند کابوس هولناکی می گذرد. امروز را خوش باشیم، فردا را کسی ندیده. این تنها آرزوی زندگی است : «حالی خوش باش زانکه مقصود این است»

arian
Thursday 23 October 2008, 10:05 AM
در مقابل حقایق محسوس و مادی یک حقیقت بزرگ تر را خیام معتقد است، و آن وجود شر و بدی است که بر خیر و خوشی می چربد. گویا فکر جبری خیام بیشتر در اثر علم نجوم و فلسفه ی مادی او پیدا شده. تاثیر تربیت علمی او روی نشو و نمای فلسفی اش کاملا آشکار است. به عقیده ی خیام طبیعت، کور و کر، گردش خود را مداومت می دهد. آسمان تهی است و به فریاد کسی نمی رسد :
با چرخ مکن حواله کاندر ره عقل چرخ از تو هزار بار بی چاره تر است !

چرخ ناتوان و بی اراده است. اگر قدرت داشت خود را از گردش بازمی داشت :
در گردش خود اگر مرا دست بدی خود را برهاندمی ز سرگردانی

بر طبق عقاید نجومی آن زمان، خیام چرخ را محکوم می کند و احساس سختِ قوانین تغییرناپذیر اجرام فلکی را که در حرکت هستند مجسم می نماید. و این در نتیجه ی مطالعه ی دقیق ستاره ها و قوانین منظم آن هاست که زندگی ما را در تحت تاثیر قوانین خشن گردش افلاک دانسته، ولی به قضا و قدر مذهبی اعتقاد نداشته زیرا که بر علیه سرنوشت شورش می کند و از این لحاظ بدبینی در او تولید می شود. شکایت او اغلب از گردش چرخ و افلاک است نه از خدا. و بالاخره خیام معتقد می شود که همه ی کواکب نحس هستند و کوکب سعد وجود ندارد : «افلاک که جز غم نفزایند دگر ...»
چنانکه سابق گذشت، بدبینی خیام از سن جوانی اش وجود داشت و این بدبینی هیچ وقت گریبان او را ول نکرده. یکی از اختصاصات فکر خیام است که پیوسته با غم و اندوه و نیستی و مرگ آغشته است [1] و در همان حال که دعوت به خوشی و شادی می نماید لفظ خوشی در گلو گیر می کند. زیرا در همین دم با هزاران نکته و اشاره هیکل مرگ، کفن، قبرستان و نیستی خیلی قوی تر از مجلس کیف و عیش جلو انسان مجسم می شود و آن خوشی یک دم را از بین می برد.
طبیعت بی اعتنا و سخت کار خود را انجام می دهد. یک دایه ی خونخوار و دیوانه است که اطفال خود را می پروراند و بعد با خونسردی خوشه های رسیده و نارس را درو می کند. کاش هرگز به دنیا نمی آمدیم، حالا که آمدیم، هر چه زودتر برویم خوشبخت تر خواهیم بود :
ناآمدگان اگر بدانند که ما از دهر چه می کشیم، نایند دگر

خرم دل آنکه زین جهان زود برفت و آسوده کسی که خود نزاد از مادر [2]

این آرزوی نیستی که خیام در ترانه های خود تکرار می کند، آیا با نیروانه بودا شباهت ندارد ؟ در فلسفه ی بودا، دنیا عبارتست از مجموع حوادث به هم پیوسته که تغییرات دنیای ظاهری در مقابل آن یک ابر، یک انعکاس و یا یک خواب پُر از تصویرهای خیالی است :
احوال جهان و اصل این عمر که هست خوابی و خیالی و فریبی و دمی است

اغلب شعرای ایران بدبین بوده اند ولی بدبینی آنها وابستگی مستقیم با حس شهوت تند و ناکام آنان دارد. در صورتی که در نزد خیام بدبینی یک جنبه ی عالی و فلسفی دارد و ماهرویان را تنها وسیله ی تکمیل عیش و تزیین مجالس خودش می داند و اغلب اهمیت شراب بر زن غلبه می کند. وجود زن و ساقی یک نوع سرچشمه ی کیف و لذت بدیعی و زیبایی هستند. هیچ کدام را به عرش نمی رساند و مقام جداگانه ای ندارند. از همه ی این چیزهای خوب و خوشنما یک لذت آنی می جسته. از این لحاظ خیام یک نفر پرستنده و طرفدار زیبایی بوده و با ذوق بدیعیات خودش چیزهای خوشگوار، خوش آهنگ و خوش منظر را انتخاب می کرده. یک فصل از کتاب «نوروزنامه» را درباره ی صورت نیکو نوشته و اینطور تمام می شود : «... و این کتاب را از برای فال خوب بر روی نیکو ختم کرده آمد.» پس، خیام از پیش آمدهای ناگوار زندگی شخصی خودش مثل شعرای دیگر مثلا از قهر کردن معشوقه و یا نداشتن پول نمی نالد. در او یک درد فلسفی و نفرینی است که بر پایه ی احساس خویش به اساس آفرینش می فرستد. این شورش در نتیجه ی مشاهدات و فلسفه ی دردناک او پیدا شده. بدبینی او بالاخره منجر به فلسفه ی دهری شده. اراده، فکر، حرکت و همه چیز به نظرش بیهوده آمده :
ای بی خبران، جسم مجسم هیچ است وین طارم نه سپهر ارقم هیچ است

به نظر می آید که «شوپن آور» از فلسفه ی بدبینی خودش به همین نتیجه ی خیام می رسد : «برای کسی که به درجه ای برسد که اراده ی خود را نفی بکند، دنیایی که به نظر ما آنقدر حقیقی می آید، با تمام خورشیدها و کهکشان هایش چیست ؟ هیچ !»
خیام از مردم زمانه بری و بیزار بوده. اخلاق، افکار و عادات آنها را با زخم زبان های تند محکوم می کند و به هیچ وجه تلقینات جامعه را نپذیرفته است. در مقدمه ی جبر و مقابله اش می گوید : «ما شاهد بودیم که اهل علم از بین رفته و به دسته ای که عده ی شان کم و رنجشان بسیار بود منحصر گردیدند. و این عده ی انگشت شمار نیز در طی زندگی دشوار خود همتشان را صرف تحقیقات و اکتشافات علمی نمودند. ولی اغلب دانشمندان ما حق را به باطل می فروشند و از حد تزویر و ظاهرسازی تجاوز نمی کنند؛ و آن مقدار معرفتی که دارند برای اغراض پست مادی به کار می برند، و اگر شخصی را طالب حق، و ایثار کننده ی صدق، و ساعی در رد باطل، و ترک و تزویر بینند، استهزاء و استخفاف می کنند. گویا در هر زمان اشخاص دو رو و متقلب و کاسه لیس چاپلوس کارشان جلو است !
«دیوژن» معروف روزی در شهر آتن با فانوس روشن جستجوی یک نفر انسان را می نمود و عاقبت پیدا نکرد. ولی خیام وقت خود را به تکاپوی بیهوده تلف نکرده و با اطمینان می گوید :
گاویست بر آسمان، قرین پروین گاویست دگر بر زبرش جمله زمین
گر بینایی چشم حقیقت بگشا : زیر و زبر دو گاو مشتی خر بین

واضح است در این صورت خیام از بس که در زیر فشار افکار پست مردم بوده به هیچ وجه طرفدار محبت، عشق، اخلاق، انسانیت و تصوف نبوده، که اغلب نویسندگان و شعرا وظیفه ی خودشان دانسته اند که این افکار را اگرچه خودشان معتقد نبوده اند برای عوام فریبی تبلیغ بکنند. چیزی که غریب است، فقط یک میل و رغبت یا سمپاتی و تاسف گذشته ی ایران در خیام باقی است. اگرچه به واسطه ی اختلاف زیاد تاریخ، ما نمی توانیم به حکایت مشهور «سه رفیق دبستانی» باور بکنیم که نظام الملک با خیام و حسن صباح هم درس بوده اند. ولی هیچ استبعادی ندارد که خیام و حسن صباح با هم رابطه داشته اند. زیرا که بچه ی یک عهد بوده اند و هر دو تقریبا در یک سنه (517 - 518) مرده اند. انقلاب فکری که هر دو در قلب مملکت مقتدر اسلامی تولید کردند این حدس را تایید می کند و شاید به همین مناسبت آنها را با هم همدست دانسته اند. حسن به وسیله ی اختراع مذهب جدید و لرزانیدن اساس جامعه ی آن زمان، تولید یک شورش ملی ایرانی کرد. خیام به واسطه ی آوردن مذهب حسی، فلسفی و عقلی و مادی همان منظور او را در ترانه های خودش انجام داد. تاثیر حسن چون بیشتر روی سیاست و شمشیر بود بعد از مدتی از بین رفت. ولی فلسفه ی مادی خیام که پایه اش روی عقل و منطق بود پایدار ماند.

arian
Thursday 23 October 2008, 10:05 AM
نزد هیچیک از شعرا و نویسندگان اسلام لحن صریح نفی خدا و بر هم زدن اساس افسانه های مذهبی سامی مانند خیام دیده نمی شود، شاید بتوانیم خیام را از جمله ی ایرانیان ضد عرب - مانند ابن مقفع، به آفرید، ابومسلم، بابک و غیره - بدانیم. ممکن است از خواندن شاهنامه ی فردوسی این تاثیر در او پیدا شده و در ترانه های خودش پیوسته فرّ و شکوه و بزرگی پایمال شده ی آنان را گوشزد می نماید که با خاک یکسان شده اند و در کاخ های ویران آنها روباه لانه کرده و جغد آشیانه نموده. از قهقهه های عصبانی او، کنایات و اشاراتی که به ایران گذشته می نماید، پیداست که از ته قلب از راهزنان عرب و افکار پست آنان متنفر است و سمپاتی او به طرف ایرانی می رود که در دهن این اژدهای هفتاد سر فرو شده بوده و با تشنج دست و پا می زده.
نباید تند برویم، آیا مقصود خیام از یادآوری شکوه گذشته ی ساسانی مقایسه ی بی ثباتی و کوچکی تمدن ها و زندگی انسان نبوده است و فقط یک تصویر مجازی و کنایه ای بیش نیست ؟ ولی با حرارتی که بیان می کند جای شک و شبهه باقی نمی گذارد. مثلا صدای فاخته که شب مهتاب روی ویرانه ی تیسفون کوکو می گوید مو را به تن خواننده راست می کند :
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو بر درگه او شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که : «کوکو، کوکو ؟»

آن قصر که بهرام در او جام گرفت آهو بچه کرد و شیر آرام گرفت
بهرام که گور می گرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟

چنانکه سابقا ذکر شد، خیام جز روش دهر خدایی نمی شناخته و خدایی را که مذاهب سامی تصور می کرده اند منکر بوده است. ولی بعد قیافه ی جدی تر به خود می گیرد و راه حل علمی و منطقی برای مسایل ماوراء طبیعی جستجو می کند. چون راه عقلی پیدا نمی کند به تعبیر شاعرانه ی این الفاظ قناعت می نماید. صانع را تشبیه به کوزه گر می کند و انسان را به کوزه و می گوید :
این کوزه گر دهر چنین جام لطیف می سازد و باز بر زمین میزندش !

بهشت و دوزخ را در نهاد اشخاص دانسته :
دوزخ شرری ز رنج بیهوده ی ماست فردوس دمی ز وقت آسوده ی ماست

یک بازیگرخانه ی غریبی است. مثل خیمه شب بازی یا بازی شطرنج، همه ی کایناتِ روی صفحه گمان می کنند که آزادند. ولی یک دست نامرئی که گویی متعلق به یک بچه است مدتی با ما تفریح می کند. ما را جابجا می کند، بعد دلش را می زند، دوباره این عروسک ها یا مهره ها را در صندوق فراموشی و نیستی می اندازد :
ما لعبتگانیم و فلک لعبت باز از روی حقیقتی نه از روی مجاز

خیام می خواسته این دنیای مسخره، پست، غم انگیز و مضحک را از هم بپاشد و یک دنیای منطقی تر روی خرابه ی آن بنا بکند :
گر بر فلکم دست بدی چون یزدان برداشتمی من این فلک را ز میان

اختصاص دیگری که در فلسفه ی خیام مشاهده می شود دقیق شدن او در مسئله ی مرگ است، نه از راه نشئات روح و فلسفه ی الهیون آن را تحت مطالعه درمی آورد، بلکه از روی جریان و استحاله ذرات اجسام و تجزیه ی ماده، تغییرات آن را با تصویرهای شاعرانه و غمناکی مجسم می کند.
برای خیام، ماوراء ماده چیزی نیست. دنیا در اثر اجتماع ذرات به وجود آمده که بر حسب اتفاق کار می کنند. این جریان، دایمی و ابدی است، و ذرات پی درپی در اشکال و انواع داخل می شوند و روی می گردانند. از این رو، انسان هیچ بیم و امیدی ندارد و در نتیجه ی ترکیب ذرات و چهار عنصر و تاثیر هفت کوکب به وجود آمده و روح او مانند کالبد مادی است و پس از مرگ نمی ماند.

باز آمدنت نیست، چو رفتی رفتی

چون عاقبت کار جهان «نیستی» است

هر لاله که پژمرد نخواهد بشکفت

اما خیام به همین اکتفا نمی کند و ذرات بدن را تا آخرین مرحله نشئاتش [ نشئه هایش ] دنبال می نماید و بازگشت آنها را شرح می دهد. در موضوع بقای روح، معتقد به گردش و استحاله ی ذرات بدن پس از مرگ می شود. زیرا آنچه محسوس است و به تمیز درمی آید این است که ذرات بدن در اجسام دیگر دوباره زندگی و یا جریان پیدا می کنند، ولی روح مستقلی که بعد از مرگ زندگی جداگانه داشته باشد نیست. اگر خوشبخت باشیم، ذرات تن ما خُم باده می شوند و پیوسته مست خواهند بود، و زندگی مرموز و بی اراده ای را تعقیب می کنند. همین فلسفه ی ذرات، سرچشمه ی درد و افکار غم انگیز خیام می شود. در گل کوزه، در سبزه، در گل لاله، در معشوقه ای که با حرکات موزون به آهنگ چنگ می رقصد، در مجالس تفریح و در همه جا ذرات بی ثبات و جریان سخت و بی اعتنای طبیعت جلوی اوست. در کوزه شراب ذرات تن مهرویان را می بیند که خاک شده اند، ولی زندگی غریب دیگری را دارند، زیرا در آنها روح لطیف باده در غلیان است.
در اینجا، شراب او با همه ی کنایات و تشبیهات شاعرانه ای که در ترانه هایش می آورد یک صورت عمیق و مرموز به خود می گیرد. شراب، در عین حال که تولید مستی و فراموشی می کند، در کوزه، حکم روح را در تن دارد. آیا اسم همه ی قسمت های کوزه تصغیر همان اعضای بدن انسان نیست، مثل : دهنه، لبه، گردنه، دسته، شکم ...، و شراب میان کوزه روح پُر کیف آن نمی باشد ؟ همان کوزه که سابق بر این یک نفر ماهرو بوده ! این روح پُر غلیان زندگی دردناک گذشته ی کوزه را روی زمین یادآوری می کند ! از این قرار، کوزه یک زندگی مستقل پیدا می کند که شراب به منزله ی روح آن است : [3]

لب بر لب کوزه بردم از غایت آز

این دسته که بر گردن او میبینی

دستی است که بر گردن یاری بوده است

از مطالب فوق به دست می آید که خیام در خصوص ماهیت و ارزش زندگی یک عقیده و فلسفه ی مهمی دارد. آیا او در مقابل این همه بدبختی و این فلسفه چه خط مشی و رویه ای را پیش می گیرد ؟
[ آیا تمام این افکار خیام ] به زبان بی زبانی، سستی و شکنندگی چیزهای روی زمین را به ما نمی گویند ؟ گذشته به جز یادگار درهم و رویایی نیست. آینده مجهول است. پس همین دم را که زنده ایم، این دم گذرنده که به یک چشم به هم زدن در گذشته فرومی رود، همین دم را دریابیم و خوش باشیم. این دم که رفت دیگر چیزی در دست ما نمی ماند، ولی اگر بدانیم که دم را چگونه بگذرانیم ! مقصود از زندگی کیف و لذت است. تا می توانیم باید غم و غصه را از خودمان دور بکنیم، معلوم را به مجهول نفروشیم و نقد را فدای نسیه نکنیم. انتقام خودمان را از زندگی بستانیم، پیش از آنکه در چنگال او خرد بشویم !

بربای نصیب خویش کت بربایند

باید دانست هر چند خیام از ته دل معتقد به شادی بوده ولی شادی او همیشه با فکر عدم و نیستی توام است. از این رو همواره معانی فلسفه ی خیام در ظاهر دعوت به خوش گذرانی می کند اما در حقیقت همه ی گل و بلبل، جام های شراب، کشتزار و تصویرهای شهوت انگیز او جز تزیینی بیش نیست، مثل کسی که بخواهد خودش را بکشد و قبل از مرگ به تجمل و تزیین اطاق خودش را بپردازد. از این جهت خوشی او بیشتر تاثرآور است. خوش باشیم و فراموش بکنیم تا خون، این مایع زندگی، که از هزاران زخم ما جاری است، نبینیم !
چون خیام از جوانی بدبین و در شک بوده و فلسفه ی کیف و خوشی را در هنگام پیری انتخاب کرده به همین مناسبت خوشی او آغشته با فکر یاس و حرمان است :
پیمانه ی عمر من به هفتاد رسید این دم نکنم نشاط، کی خواهم کرد ؟

این ترانه که ظاهرا لحن یک نفر رند کارکشته و عیاش را دارد که از همه چیز بیزار و زده شده و زندگی را می پرستد و نفرین می کند، در حقیقت، شتاب و رغبت به باده گساری در سن هفتاد سالگی این رباعی را بیش از رباعیات بدبینی او غم انگیز می کند و کاملا فکر یک نفر فیلسوف مادی را نشان می دهد که آخرین دقایق عمر خود را در مقابل فنای محض می خواهد دریابد !
روی ترانه های خیام بوی غلیظ شراب سنگینی می کند و مرگ از لای دندان های کلید شده اش می گوید: «خوش باشیم !»
موضوع شراب در رباعیات خیام مقام خاصی دارد. اگرچه خیام مانند ابن سینا در خوردن شراب زیاده روی نمی کرده، ولی در مدح آنان تا اندازهای اغراق می گوید. شاید بیشتر مقصودش مدح منهیات مذهبی است. ولی در «نوروزنامه» یک فصل کتاب مخصوص منافع شراب است و نویسنده، از روی تجربیات دیگران و آزمایش شخصی، منافع شراب را شرح می دهد و در آنجا اسم بوعلی سینا و محمد زکریای رازی را ذکر می کند.(ص60) می گوید : «... هیچ چیز در تن مردم نافع تر از شراب نیست، خاصه شراب انگوری تلخ و صافی، و خاصیتش آن است که غم را ببرد و دل را خرم کند.» (ص70) : «... همه ی دانایان متفق گشتند که هیچ نعمتی بهتر و بزرگوارتر از شراب نیست.» (ص61) : «... و در بهشت نعمت بسیار است و شراب بهترین نعمت های بهشت است.» آیا می توانیم باور کنیم که نویسنده این جمله را از روی ایمان نوشته در صورتی که با تمسخر می گوید :

گویند : بهشت و حوض کوثر باشد !

ولی در رباعیات، شراب برای فرونشاندن غم و اندوه زندگی است. خیام پناه به جام باده می برد و با می ارغوانی می خواهد آسایش فکری و فراموشی تحصیل بکند. خوش باشیم، کیف بکنیم، این زندگی مزخرف را فراموش بکنیم. مخصوصا فراموش بکنیم، چون در مجالس عیش ما یک سایه ی ترسناک دور می زند. این سایه ی مرگ است، کوزه ی شراب لبش را که به لب ما می گذارد، آهسته بغل گوشمان می گوید : «من هم مثل تو بوده ام، پس روح لطیف باده را بنوش تا زندگی را فراموش بکنی !»
بنوشیم، خوش باشیم. چه مسخره غمناکی ! کیف ؟ زن، مشعوق دمدمی. بزنیم، بخوانیم، بنوشیم که فراموش بکنیم پیش از آنکه این سایه ی ترسناک گلوی ما را در چنگال استخوانیش بفشارد. میان ذرات تن دیگران کیف بکنیم که ذرات تن ما را صدا می زنند و دعوت به نیستی می کنند و مرگ با خنده ی چندش انگیزش به ما می خندند.
زندگی یک دم است. آن دم را فراموش بکنیم !
می خور که چنین عمر که غم در پی اوست آن به که به خواب یا به مستی گذرد !

arian
Thursday 23 October 2008, 10:07 AM
خیام در وصف طبیعت تا همان اندازه که احتیاج دارد با چند کلمه محیط و وضع را مجسم و محسوس می کند. آن هم زمانی که شعر فارسی در زیر تاثیر تسلط عرب یک نوع لغت بازی و اظهار فضل و تملق گویی خشک و بی معنی شده بوده، و شاعران کمیابی که ذوق طبیعی داشته اند برای یک برگ و یا یک قطره ژاله به قدری اغراق میگفته اند که انسان را از طبیعت بیزار می کرده اند. این سادگی زبان خیام بر بزرگی مقام او می افزاید. نه تنها خیام به الفاظ ساده اکتفا کرده، بلکه در ترانه های خود استادی های دیگری نیز به کار برده که نظیر آن در نزد هیچ یک از شعرای ایران دیده نمی شود.
او با کنایه و تمسخر لغات قلنبه ی مذهبیون را گرفته و به خودشان پس داده؛ مثلا در این رباعی :
گویند : «بهشت و حور عین خواهد بود آنجا می ناب و انگبین خواهد بود»

اول نقل قول کرده و اصطلاحات آنها را در وصف جنت به زبان خودشان شرح داده، بعد جواب می دهد :
گر ما می و معشوقه گزیدیم چه باک ؟ چون عاقبت کار همین خواهد بود !

در این رباعی القاب ادبا و فضلا را به اصطلاح خودشان می گوید :
آنان که «محیط فضل و آداب شدند در جمع کمال شمع اصحاب شدند»

به زبان خودش القاب و ادعای آنها را خراب می کند :
ره زین شب تاریک نبردند به روز گفتند فسانه ای و در خواب شدند !

در جای دیگر لفظ «پرده» صوفیان را می آورد و بعد به تمسخر می گوید که پشت پرده ی اسرار، عدم است :
هست از پس «پرده» گفتگوی من و تو چون «پرده» برافتد نه تو مانی و نه من !

گاهی با لغات بازی می کند، ولی صنعت او چقدر با صنایع لوس و ساختگی بدیع فرق دارد. مثلا لغاتی که دو معنی را می رساند :
بهرام که گور میگرفتی همه عمر دیدی که چگونه گور بهرام گرفت ؟

تقلید آواز فاخته که در ضمن به معنی «کجا رفتند ؟» هم باشد یک شاهکار زیرکی، تسلط به زبان و ذوق را می رساند :
دیدیم که بر کنگره اش فاخته ای بنشسته همی گفت که : «کوکو کوکو !»

چندین اثر فلسفی و علمی به زبان فارسی و عربی از خیام مانده. خوشبختانه یک رساله ی ادبی گرانبهایی از خیام به دست آمد موسوم به «نوروزنامه» که به سعی و اهتمام آقای مجتبی مینوی در تهران به چاپ رسید. این کتاب به فارسی ساده و بی مانندی نوشته شده که نشان می دهد اثر قلم توانای همان گوینده ی ترانه ها می باشد. نثر ادبی آن یکی از بهترین و سلیس ترین نمونه های نثر فارسی است و ساختمان جملات آن خیلی نزدیک به پهلوی می باشد و هیچکدام از کتاب هایی که کم و بیش در آن دوره نوشته شده از قبیل «سیاستنامه» و «چهار مقاله» و غیره از حیث نثر و ارزش ادبی به پای «نوروزنامه» نمی رسند.
نگارنده موضوع کتاب خود را یکی از رسوم ملی ایران قدیم قرار داده که رابطه ی مستقیم با نجوم دارد و در آن خرافات نجومی و اعتقادات عامیانه و خواص اشیاء را بر طبق نجوم و طب «Empirique» شرح می دهد. اگرچه این کتاب دستوری و به فراخور مقتضیات روز نوشته شده، ولی در خفای الفاظ آن همان موشکافی فکر، همان منطق محکم ریاضیدان، قوه ی تصور فوق العاده و کلام شیوای خیام وجود دارد و در گوشه و کنار به همان فلسفه علمی و مادی خیام که از دستش در رفته برمی خوریم. در این کتاب نه حرفی از عذاب آخرت است و نه از لذایذ جنت، نه یک شعر صوفی دیده می شود و نه از اخلاق و مذهب سخنی به میان می آید. موضوع یک جشن با شکوه ایران است، همان ایرانی که فاخته بالای گنبد ویرانش کوکو می گوید و بهرام و کاووس و نیشابور و توسش با خاک یکسان شده، از جشن آن دوره تعریف می کند و آداب و عادات آن را می ستاید.
آیا می توانیم در نسبت این کتاب به خیام شک بیاوریم ؟ البته از قراینی ممکن است. ولی بر فرض هم که از روی تصادف و یا تعمد این کتاب به خیام منسوب شده باشد، می توانیم بگوییم که نویسنده ی آن رابطه ی فکری با خیام داشته و در ردیف همان فیلسوف نیشابوری و به مقام ادبی و ذوقی او می رسیده. به هر حال، تا زمانی که یک سند مهم تاریخی به دست نیامده که همین کتاب «نوروزنامه» را که در دست است به نویسنده ای مقدم بر خیام نسبت بدهد، هیچگونه حدس و فرضی نمی تواند نسبت آن را از خیام سلب بکند. برعکس، خیلی طبیعی است که روح سرکش و بیزار خیام، آمیخته با زیبایی و ظرافت ها که از اعتقادات خشن زمان خودش سرخورده، در خرافات عامیانه یک سرچشمه ی تفریح و تنوع برای خودش پیدا بکند. سرتاسر کتاب میل ایرانی ساسانی، ذوق هنری عالی، ظرافت پرستی و حس تجمل مانوی را به یاد می آورد. نگارنده پرستش زیبایی را پیشه ی خودش نموده، همین زیبایی که در لغات و در آهنگ جملات او به خوبی پیداست. خیام شاعر، عالم و فیلسوف خودش را یکبار دیگر در این کتاب معرفی می کند.
خیام نماینده ی ذوق خفه شده، روح شکنجه دیده و ترجمان ناله ها و شورش یک ایران بزرگ، باشکوه و آباد قدیم است که در زیر فشار فکر زمخت سامی و استیلای عرب کم کم مسموم و ویران شده.
از مطالب فوق به دست می آید که گوینده ی این ترانه ها فیلسوف، منجم و شاعر بی مانندی بوده است. حال اگر بخواهیم نسبت این رباعیات را از خیام معروف سلب بکنیم، آیا به کی نسبت آنها را خواهیم داد ؟ لابد باید خیام دیگری باشد که همزاد همان خیام معروف است و شاید از خیام منجم هم مقامش بزرگ تر باشد. ولی در هیچ جا به طور مشخص اسم او برده نشده و کسی او را نمی شناخته، در صورتیکه بایستی در یک زمان و یک جا و به یک طرز با خیام منجم زندگی کرده باشد. پس این به غیر از خود خیام که ژنی بی مانند او به انواع گوناگون تجلی می کرده و یا شبح کسی دیگری نبوده. اصلا آیا کس دیگری را به جز خیام سراغ داریم که بتواند اینطور ترانه سرایی بکند ؟
چند قطعه شعر عربی از خیام مانده است، ولی هیچ یک از شعرا نتوانسته اند آنها را به شعر فارسی به زبان خیام دربیاورند.


صادق هدایت - تهران، 4 مهر 1313.



پانوشت ها :

1. نوروزنامه (ص9) : «... و دنیا در دل کسی شیرین مباد.» همین کتاب (ص69) : «مردان مرگ را زادهاند.»
2. در رمان پهلوی «یادگار زریران» وزیر گاماسپ می گوید : «خوشخبت کسی که از مادر نزاد و یا اگر زاد مُرد و یا هرگز بدین جهان نیامد !»
3. این گونه تشبیه زیاد در افکار خیام دیده می شود. مثلا در «نوروزنامه» (ص40) در مورد کمان می گوید : «... و به یک روی کمان بر صورت مردم نگاشته است از رگ و استخوان و پی و پوست و گوشت، و زه وی چون جان وی بود که به وی زنده است، با جان که از هنرمند بیابد.»
4. در کتاب کریستین سن راجع به رباعیات خیام (ص90) نوشته که رباعی وزن شعری کاملا ایرانی است و به عقیده ی هارتمان رباعی، «ترانه» نامیده می شده و اغلب به آواز می خوانده اند.
5. از نوحه جغد الحق مائیم بدرد سر ...
خاک در او بودی دیوار نگارستان ...


برگرفته از کتاب خیام صادق، مجموعه آثار صادق هدایت درباره ی خیام، چاپ سوم، نشر چشمه، تهران 1384 با اندکی تخلص