توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : شاعران معاصر... گمنام... بعضا بی نام
Majed
Friday 31 October 2008, 08:23 PM
سلام دوستان ..
تو این تاپیک اشعار و یا توضیحاتی در مورد شاعران جوان و معاصر رو که تازه پا تو این عرصه گذاشتند رو میگذاریم...
و یا شاعرانی که نام اونها در اذهان عامه مردم جای خودش رو باز نکرده....
شاید ما پلی باشیم برای شناساندن این هنرمندان به یکدیگر
Majed
Friday 31 October 2008, 08:33 PM
( عمید صادقی نسب )
زمستان از سوراخ کفشت وارد می شود
گرسنه کودکی
که نافت را
با تیزی بشقابی شکسته بریده اند .
معجزه ای را در انتظار نباش
در هیچ کجایی
گندم از آسفالت نمی روید
و در شهر ما
از شکم روسپیان ٬ خداوندان بیرون می آیند .
مردمان دندانهای خویش را می کشند
تا گرسنگی توجیه شود
و با پنجه روی روغن داغ رفتن است
این که زندگی است .
اصلا کجای تاریخ
سعدی به توپخانه می رسید
و خیام مانده به اعدام بود .
تهران
تهران و رهگذرانی که پنداری
چکه های شمع بر زبانشان می چکد
صدایت می کنند
و تو پاورچین
گویی که زمین پر از تخم پرستوست
و پای تخت تو باید نشست
که در خواب یخ می زنی
سرایت سیبری به رگ ها
و قندیل بزاق در دهانت .
تهران
زورخانه می خواهد
کباده خال کوبی
و پدربزرگ را
که اگر بود نمی خندید .
تهران ۱۳۸۲
تو در راه زنان را می بینی
نشسته تا بشمرند تعداد موهایت را
و من راهزنان را به تعداد موهایت
با کنده ای که در دیده هاشان
به آتش کشیده اند .
سنگینی این شهر عاقبت
زمین را از گردی می اندازد .
تهران برایت پایتخت جهان است
و سهم تو دندانهایی است که ریخته اما
با بوی نان
هنوز تکان می خورند
و شیر مادران
که بر جلد بینوایان می چکد .
از آن سپس
شهر ها ریخته ٬ ریخته های شهر
به عطسه ای حتی پراکنده
پوست مردگان بر باغ خانه های چرک
نمی خورد
و انگشت دختران جا میان دار قالی می ماند .
از آن پس
پیاده رو ها رویای مقدس قومی شد
که بی نخاع زاده می شدند.
( عمید صادقی نسب )
Majed
Friday 31 October 2008, 08:35 PM
( اردلان عطاپور )
عقاب
عقابی بود که وقتی اوج می گرفت
از آن همه بلندی می ترسید و پایین می آمد
اما وقتی پایین بود ٬ دورها را نمی دید
دلگیر می شد و باز اوج می گرفت
تا باز می ترسید و این جوری
او همیشه دودل بود و پایین و بالا می شد .
***
باد
لباسهایم را روی بند انداختم
تراس من کوچک است برای همین دو رشته طناب بسته ام
یکی بالا و یکی پایین تر
پیراهنم را روی بند بالا انداختم
و شلوارم روی بند پایین بود
باد که توش می افتاد تکانی می خورد
رفتم کفشهایم را آوردم
زیر پاچه های شلوارم گذاشتم که آویزان بود
حالا هر وقت باد می آید
همین کار را می کنم
و می نشینم و خودم را نگاه می کنم .
( اردلان عطاپور )
Majed
Friday 31 October 2008, 08:36 PM
(گراناز موسوی )
تبر
باز تبر از کنار گفتن گذشت
و چیزی برای درخت نماند
نیمی شدم
نیمی سوز
از چهره هامان صورتکی سرخ
مانده برای صبح بعد
و اما باران
مثل همیشه نیمی خیس
نیمی تر
رویای درخت را
از خواب دارکوب های گمشده می شوید.
"پا برهنه تا صبح"
(گراناز موسوی )
Majed
Friday 31 October 2008, 08:38 PM
(حافظ موسوی )
اول باید رودخانه را راه بیندازم
نه آنقدر ها بزرگ که یک پل چوبی رویش قرار نگیرد
حالا کمی غروب درست می کنم
و می گذارم ساعتی بماند
تا هر چه می گذرد در حوالی این پل
آرام آرام در قوام خودش حل کند.
حالا از سایه ها تو را می کشم بیرون
و می گذارمت دوباره پانزده ساله یاکمی بیشتر شوی
و ترس خورده پا بگذاری روی این پل
آن وقت یک شاعر جوان هجده بیست ساله
آن سوی پل
باید در انتظار تئ بگذارم
نه اصلا فکر برگشتن به کله ات نزند
او هم یکی دو قدم خواهد آمد
سلام خواهد کرد
و بعد یک کاغذ تاخورده را که ملتهب است
به دست تو خواهد داد
سلام !
آقای انیگمار برگمن عزیز!
شما در حوالی این پل
توت فرنگی وحشی سراغ ندارید ؟
(حافظ موسوی )
Majed
Friday 31 October 2008, 08:40 PM
(مهدی فلاحتی )
سکوت
سنگ آسیاب سنگینی است
که بر هیچ می چرخد
صدات
بوی آفتاب می دهد
و هر واژه گندم زرینی است.
صدات بوی آفتاب می دهد .
حرفی بزن!
باری جهانم گرسنه است.
(مهدی فلاحتی )
shahed e borazjani
Sunday 2 November 2008, 01:18 PM
ايوب قياسوند نيز از ترانه سرايان گم نام اين سرزمين است:
Majed
Sunday 2 November 2008, 11:20 PM
دوست عزیز اگه با معرفی ایشون یک نمونه شعر هم ازشون بذاری ممنون میشیم...
حداقل با سبکشون آشنا میشیم..
hichnafar
Tuesday 9 December 2008, 06:01 PM
مهتاب
به مهتاب مینگرد
به آسمان خونآلوده
هوا سرد و نفسگیر است
آروارهها به افتخار برودت کف میزنند.
و کودک شتابان و عریان با پاهای چوبیش
در معبر باد میدود
و دست خاطره سوی مسافران دراز میکند
حسرتا – در رؤیای لذیذ نان
به رهگذران سلام میگوید
و به بازگشتی تلخ گردن کج میکند
و دوباره به مهتاب مینگرد
گرگان-1365
سفربهرینی
عروض (You can see links before reply)
hichnafar
Tuesday 10 February 2009, 08:25 PM
دستهایش خیال میکردند
بینشان یک شکاف تاریک است
چشمهایش خیال میکردند
دستهایش به ماشه نزدیک است
مــُتــٌهم ایستاد، محکوم است!
که: «خدا را بیآبرو کردم
بعد از آن روزهای محوی که
با سکوتِ تو گفتگو کردم»
تـُف به این ساعتی که تکراری
چرخ میزد که تازههایت را...
نیــش ِ هر عقربــَـش کفن میکرد
زنده زنده جنازههایت را
میدویدی تمام شب در من
شکل اشباح کودکیهایم
چکّــه چکّــه شبیه کابوسی
میچکیدی درون رگهایم
پلک می/ زد تمام ِ دنیا را
رنگ ِ هذیان ِ تخت ِ بیخوابت
زندگی مرگ آنیام میشد
پشت ِ ردّ ِ هراس ِ خونابت
میدویدم تمام شب از تو!
[منفجر میشدم به نفرینی
که تنم را احاطه میکرد و...]
میرسیدم به زخم چرکینی
از طلسمی که باورم میکرد
شکل ابهام ِ توی رگهایم!
ردّ ِ- هر لحظه تازهی- خونی...
ردّ ِ اشباح کودکیهایم!
داد میزد درون اندامم
داد/ گاهی خیال ِ بازی داشت
ازدحام مرا به تصمیمی...
که فقط متهم و قاضی داشت!
داد میزد – نمیزد و میزد-
شکل ِ دیوانگی ِ من بودی
مـثـل دفن ِ دفاعـیات ِ من
مـُتهم میشدی به نابودی
متهم میشدی که... میخندید!
که... لباس مرا به تن میکرد
ساعتم را به دست خود میبست
و دوباره مرا کفن میکرد!!
من: که تکرار ِ خوابهایت را
سالها میشود که... بیجانم!
میدوم... میدوم... که تا شاید
میرسیدی به خط ِ پایانم
چشمهایش خیال میکردند
بینشان یک شکاف باریک است
دستهایش خیال میکردند:
مرگ چیزی شبیه شلیک است...
فردین توسلیان
عروض (You can see links before reply)
hichnafar
Tuesday 17 August 2010, 01:36 AM
آب
در شيب خيابان ايستاد
خيابان در پاي عابران
پدر كتابها را خاك كرد!
تا من بزرگ شوم
بزرگ شوم مردي شوم
براي تو؛ زني كه در كتابها ميتوان يافت!
كتابها را پهن مي كنم
در معاشقهي ايوان و آفتاب
پدر و بوي قديمي نم ميدوند ميايستند
در شيب خيابان
خيابان در پاي عابران
ما پسري داريم كوچك؛
گياهي كه روزي جنگل خواهد شد!
آرش نصرت اللهی (You can see links before reply)
نشریه هشتاد (You can see links before reply)
ramtin_designer
Tuesday 17 August 2010, 03:29 AM
بدتون نیادها ولی شعر نو چه دخلی به ترانه سرایی داره ؟
اگه قراره محفل شاعرانه تشکیل بشه بهتره بره یه جای دیگه چون ربطی به نت و اهنگسازی نداره
هیچ کدوم از این شعرایی که در این تاپیک هست اصلا ارزش موسیقیایی نداره که یک اهنگساز بخواد روش وقت بزاره
خالی از جذابت
بهتره به شعرایی بپردازید که میدونید به کار اهنگشاز میخوره.
Sohrab Iwis
Tuesday 17 August 2010, 10:06 AM
فقط خودمممممممممممممم !!
سهراب سپهری
حجم سبز !!
hichnafar
Tuesday 17 August 2010, 11:19 AM
بدتون نیادها ولی شعر نو چه دخلی به ترانه سرایی داره ؟
اگه قراره محفل شاعرانه تشکیل بشه بهتره بره یه جای دیگه چون ربطی به نت و اهنگسازی نداره
هیچ کدوم از این شعرایی که در این تاپیک هست اصلا ارزش موسیقیایی نداره که یک اهنگساز بخواد روش وقت بزاره
خالی از جذابت
بهتره به شعرایی بپردازید که میدونید به کار اهنگشاز میخوره.
سپاس از دقت نظرتون ولی
ترانه اگر منظورتون واژگانيه که با موسيقي همراه ميشن ،کلي کار هست که شعرشون "نو" بوده
اينکه ارزش و جذابيت داره يا نداره ، تا اندازه ايش به سليقه ي هر فرد مربوطه
اما در باره ي اينجا بودن يا نبودن اين شعر ها
اگر به نام اين انجمن توجه کرده باشيد ، شعر و ترانه ست
و اين بخش هم جاييه براي گذاشتن چامه ها و چکامه هاي هر سراينده اي
آهنگساز سليقه اي داره
و توان کارييي
مي تونه از هرکدوم از اينها خوشش بياد يا نياد ...( که البته هدف از اين بخش صرفا" آشنايي آهنگسازا با اشعار نيست)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5 Copyright © 2024 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.