arian
Monday 3 November 2008, 06:04 PM
آن بي غش بي مانند: سلطان سنتور(1)
انگار همين ديروز بود . همين ديروز كه از آن پله هاي كهنه و قديمي ساختمان دروازه دولت بالا مي رفتم تا به كلاس مكتب سنتور " استاد حسين ملك " برسم . نوجواني ، انرژي فراوان و عشق به موسيقي ، همه للحظه ها را بركت ميداد. روانشاد پدرم ( كه خوشنويس ، نقاش و خطاط ماهري بود و به موسيقي عشق داشت)، در سقز كردستان ، از مرحوم نيك بين ، رييس اداره فرهنگ وهنر وقت ، خواسته بود تا اولين درسهاي سنتور نوازي را به شاگرد هفت ساله خود بدهد . تشويق گرم پدر و صداقت آقاي نيك بين- كه خداوند هر دوي شان را رحمت كند – زندگي آينده ام را رقم زد.
روح پدرم شاد كه مي گفت به استاد ، فرزند مرا عشق بياموز دگر هيچ .
در همين سي سال زندگي كه دو سومش در راه موسيقي گذشته است ، استادهاي زيادي را ديده ام و از درس و هنر آنها استفاده كرده ام . وامدار و سپاسگزار همه شان هستم ، كه ( در حد استعداد ناچيزي كه داشتم )مرا راهنمايي كردند و دستم را گرفتند . همه آنها صاحب فضيلت بودند. ولي آن حال و هوايي كه راهم مي انداخت و گرمم مي كرد ، فقط پيش استاد حسين ملك پيدا مي شد. چند سال نزد ملك درس گرفتم و بعدها كه استادهاي ديگر را هم ديدم ، ديگر نوازندگي به سبك حسين ملك را دنبال نكردم . گر چه استادم ، مجيد كياني مي گفت : " گاهي وقتها نوع مضراب هايت خيلي شبيه مضرابهاي ايشان است " .
You can see links before reply
ولي ان كيفيتي كه نزد اين مرد بزرگوار ديدم ، در سنتور زدنش نبود ، بلكه در اخلاق نيكو و كريمانه اش بود . در ادب و مهربانيهاي بي غل و غش و مردم داري و بي ريايي و محبت پدرانه اي كه نه فقط به شاگردانش بلكه براي همه مردم دنيا داشت. اين ها صفاتي بود كه من و خيلي هاي ديگر ، در حسين ملك به حد اعلا ديديم و متاسفانه در ديگر استادان موسيقي ، به اين حد كمتر ديده مي شد و بعضي وقت ها حتي ذره المثقالي هم از اين صفات ندارند. حالا درك ميكنم كه اصل كار موسيقي ، در حقيقت همين هاست. اگر معلومات و تكنيك و تمرين و ممارستي به دست بيايد ، براي اين است كه انعكاس دهنده چنين صفاتي باشد . وگرنه موسيقي و سنتور نواختن به قول استاد پرويز مشكاتيان ، " چكش بر اهن كوفتن " است و ديگر هيچ .( اميدوارم جناب مشكاتيان ، سلامت باشند و هنوز هم اين حرف ها را از خاطر نبرده باشند ! )
از همان روز اول محو و مجذوب صفات عالي انساني حسين ملك شدم . تا آخر عمرش اين صفات را درخشانتر و پرجلوه تر از سابق ديدم و اين نوع روحيه را فقط در او ديدم و بس. براي اين كه رفتارش از روي ريا نبود و براي جلب توجه و خوشامد ديگران ، كار نمي كرد . بخشش و سخاوت او و مهربانيش مرا به ياد روايت هايي مي انداخت كه در باره قمرالملوك وزيري مي گفتند . جوانهايي را مي شناختم كه استاد از آن اه شهريه نمي گرفت و حتي سازهاي گران قيمت خود را به آن ها مي بخشيد . دخترها و پسرهايي را ديدم كه با كمك هاي مالي او به خانه بخت رفتند ، وام هاي بلاعوض كه به كارگرهاي زير دستش مي بخشيد ، بلند نظريها ، چشم پوشي از خطاهاي ديگران و غيره و غيره از تصور ما بيرون است . بارها و بارها خيانت كاراني كه به قصد ضربه زدن به حيثيت و شخصيت و اموال او به درون كلاسش رخنه كرده بودند را دستگير كه نه ، دستگيري مي كرد و آن ها تحت تاثير صبر و بزرگواري و سخاوت وي به راه نيكي و پاكي مي افتادند . اين حرف ها در زمان ما بيشتر به قصه و افسانه مي ماند، ولي من از نزديك موارد زيادي از آن را شاهد بودم .
You can see links before reply
مهمتر از همه اين كه ذره اي حسد و تنگ نظري در وجود او راه نداشت . اين درست است كه ما _ يعني من و همسن هايم _ پانزده سال آخر عمر او را ديديم و از روزگار جواني اش خبر نداريم ، ولي ان چيزي كه از روزگار جواني او برايمان گفتند ، همين چيزي بود كه در پيري از او ديديم . وانگهي ، هر صفت خوب يا بد كه در پيري هر كسي هست ، از دوره ي جواني اش به وجود امده و رشد كرده وگرنه هيچ كس در سن بالا درگير تحول و تغيير اساسي نمي شود ، مگر اينكه وضعيتي استثنايي در انتظارش باشد .
زندگي حسين ملك ، از اول هم همين بود كه بود ، ديده ايم و ديده اند ... وانگهي او انساني بود ، بسيار صاف دل و بي غرض و به قول معروف " از روي دل " زندگي مي كرد . اهل تجزيه و تحليل هاي خيلي پيچيده و حرف هاي فلسفي نبود . خودش هم شايد نمي دانست كه اين قدر خوب و متفاوت است . با همه و حتي با ديگراني كه پشت سر حرف مي زدند و جلوي رويش ، مجيز مي گفتند كه عادت بسياري از جماعت اهل هنر است .
رضا مهدوي - از شاگردان استاد حسين ملك - رييس مركز موسيقي حوزه هنري و مدير واحد موسيقي دانشگاه سوره .
( عكسها اهدايي از آرش سالمي )
ادامه دارد
انگار همين ديروز بود . همين ديروز كه از آن پله هاي كهنه و قديمي ساختمان دروازه دولت بالا مي رفتم تا به كلاس مكتب سنتور " استاد حسين ملك " برسم . نوجواني ، انرژي فراوان و عشق به موسيقي ، همه للحظه ها را بركت ميداد. روانشاد پدرم ( كه خوشنويس ، نقاش و خطاط ماهري بود و به موسيقي عشق داشت)، در سقز كردستان ، از مرحوم نيك بين ، رييس اداره فرهنگ وهنر وقت ، خواسته بود تا اولين درسهاي سنتور نوازي را به شاگرد هفت ساله خود بدهد . تشويق گرم پدر و صداقت آقاي نيك بين- كه خداوند هر دوي شان را رحمت كند – زندگي آينده ام را رقم زد.
روح پدرم شاد كه مي گفت به استاد ، فرزند مرا عشق بياموز دگر هيچ .
در همين سي سال زندگي كه دو سومش در راه موسيقي گذشته است ، استادهاي زيادي را ديده ام و از درس و هنر آنها استفاده كرده ام . وامدار و سپاسگزار همه شان هستم ، كه ( در حد استعداد ناچيزي كه داشتم )مرا راهنمايي كردند و دستم را گرفتند . همه آنها صاحب فضيلت بودند. ولي آن حال و هوايي كه راهم مي انداخت و گرمم مي كرد ، فقط پيش استاد حسين ملك پيدا مي شد. چند سال نزد ملك درس گرفتم و بعدها كه استادهاي ديگر را هم ديدم ، ديگر نوازندگي به سبك حسين ملك را دنبال نكردم . گر چه استادم ، مجيد كياني مي گفت : " گاهي وقتها نوع مضراب هايت خيلي شبيه مضرابهاي ايشان است " .
You can see links before reply
ولي ان كيفيتي كه نزد اين مرد بزرگوار ديدم ، در سنتور زدنش نبود ، بلكه در اخلاق نيكو و كريمانه اش بود . در ادب و مهربانيهاي بي غل و غش و مردم داري و بي ريايي و محبت پدرانه اي كه نه فقط به شاگردانش بلكه براي همه مردم دنيا داشت. اين ها صفاتي بود كه من و خيلي هاي ديگر ، در حسين ملك به حد اعلا ديديم و متاسفانه در ديگر استادان موسيقي ، به اين حد كمتر ديده مي شد و بعضي وقت ها حتي ذره المثقالي هم از اين صفات ندارند. حالا درك ميكنم كه اصل كار موسيقي ، در حقيقت همين هاست. اگر معلومات و تكنيك و تمرين و ممارستي به دست بيايد ، براي اين است كه انعكاس دهنده چنين صفاتي باشد . وگرنه موسيقي و سنتور نواختن به قول استاد پرويز مشكاتيان ، " چكش بر اهن كوفتن " است و ديگر هيچ .( اميدوارم جناب مشكاتيان ، سلامت باشند و هنوز هم اين حرف ها را از خاطر نبرده باشند ! )
از همان روز اول محو و مجذوب صفات عالي انساني حسين ملك شدم . تا آخر عمرش اين صفات را درخشانتر و پرجلوه تر از سابق ديدم و اين نوع روحيه را فقط در او ديدم و بس. براي اين كه رفتارش از روي ريا نبود و براي جلب توجه و خوشامد ديگران ، كار نمي كرد . بخشش و سخاوت او و مهربانيش مرا به ياد روايت هايي مي انداخت كه در باره قمرالملوك وزيري مي گفتند . جوانهايي را مي شناختم كه استاد از آن اه شهريه نمي گرفت و حتي سازهاي گران قيمت خود را به آن ها مي بخشيد . دخترها و پسرهايي را ديدم كه با كمك هاي مالي او به خانه بخت رفتند ، وام هاي بلاعوض كه به كارگرهاي زير دستش مي بخشيد ، بلند نظريها ، چشم پوشي از خطاهاي ديگران و غيره و غيره از تصور ما بيرون است . بارها و بارها خيانت كاراني كه به قصد ضربه زدن به حيثيت و شخصيت و اموال او به درون كلاسش رخنه كرده بودند را دستگير كه نه ، دستگيري مي كرد و آن ها تحت تاثير صبر و بزرگواري و سخاوت وي به راه نيكي و پاكي مي افتادند . اين حرف ها در زمان ما بيشتر به قصه و افسانه مي ماند، ولي من از نزديك موارد زيادي از آن را شاهد بودم .
You can see links before reply
مهمتر از همه اين كه ذره اي حسد و تنگ نظري در وجود او راه نداشت . اين درست است كه ما _ يعني من و همسن هايم _ پانزده سال آخر عمر او را ديديم و از روزگار جواني اش خبر نداريم ، ولي ان چيزي كه از روزگار جواني او برايمان گفتند ، همين چيزي بود كه در پيري از او ديديم . وانگهي ، هر صفت خوب يا بد كه در پيري هر كسي هست ، از دوره ي جواني اش به وجود امده و رشد كرده وگرنه هيچ كس در سن بالا درگير تحول و تغيير اساسي نمي شود ، مگر اينكه وضعيتي استثنايي در انتظارش باشد .
زندگي حسين ملك ، از اول هم همين بود كه بود ، ديده ايم و ديده اند ... وانگهي او انساني بود ، بسيار صاف دل و بي غرض و به قول معروف " از روي دل " زندگي مي كرد . اهل تجزيه و تحليل هاي خيلي پيچيده و حرف هاي فلسفي نبود . خودش هم شايد نمي دانست كه اين قدر خوب و متفاوت است . با همه و حتي با ديگراني كه پشت سر حرف مي زدند و جلوي رويش ، مجيز مي گفتند كه عادت بسياري از جماعت اهل هنر است .
رضا مهدوي - از شاگردان استاد حسين ملك - رييس مركز موسيقي حوزه هنري و مدير واحد موسيقي دانشگاه سوره .
( عكسها اهدايي از آرش سالمي )
ادامه دارد