PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ای جان، ای جان، دارم میرم به تهران!



Leon
Saturday 8 November 2008, 10:42 AM
ای جان، ای جان، دارم میرم به تهران!

مزدک علی نظری- خواندن از «خانه» و گفتن اینکه: «امیدوارم به زودی در ایران خودمان دور هم باشیم...»، دیگر نخ نما شده. خوانندگان ایرانیِ غربت نشین، به ویژه لس آنجلسی ها؛ عموماً نفری سه- چهار آهنگ در وصف وطن دارند. اما خودشان بهتر از هرکس می دانند که این فقط یک حربه مشتری جمع کن و برای به دست آوردن دل مخاطب داخلی است. به جز معدودی از این خوانندگان یا فعالان حوزه موسیقی ایرانی در خارج از کشور، بقیه تلاشی برای بازگشت و خواندن در وطن خود نکرده اند و باور کنید اگر به چیپ ترین شان مجوز هم بدهند، محال است از بلوار هالیوود و «تهرانجلس» محبوب شان دل بکنند!
با این حال، بین این گروه هستند هنرمندانی که یا سفت و سخت پی گیر دریافت اجازه فعالیت در ایران شده اند و یا دست کم، گاه گدار در ایران دیده می شوند؛ گیریم که زیاد هم به دریافت مجوز امیدوار نباشند.

مسافرانی از تهرانجلس

بیژن مرتضوی: نوازنده قابل دیروز و آهنگساز و خواننده امروز، روی طرفداران خود حساب کرده بود. بیژن خان چند سال پیش که اوضاع مساعدتر از هر زمان به نظر می رسید، برای گرفتن اجازه فعالیت و منتشر کردن آلبوم در ایران، شال و کلاه کرد و به تهران هم آمد. او حتی با یکی از شرکت های معروف نشر موسیقی، مذاکره هم کرد. ولی...
آن وقت ها خبرهای تایید نشده بسیاری به گوش می رسید که حاکی از بازگشت قریب الوقوع هنرمندان شناخته شده قدیمی به ایران و ادامه کار آن ها در کشور بود. خیلی ها آمدند؛ سینمایی ها با این که بیشتر توی چشم بودند و بعضی هایشان سابقه شرکت در فیلم های ناجور را در پرونده داشتند - به جز مواردی معدود- پذیرفته شدند. اما شرایط برای خواننده ها فرق داشت؛ دنیای موسیقی ایرانی است و هزار و یک مسئله!
به هرحال، نه تنها کسانی مثل مرتضوی نتوانستند مجوز فعالیت بگیرند، بلکه با تابلوبازی امثال «محمد خردادیان» و حواشی پر سروصدای دستگیری او، جوی به وجود آمد که چهره های سرشناس مکتب تهرانجلس دیگر کمتر جرات کردند به ایران سفر کنند. جداً حیف شد؛ بیژن مرتضوی هنرمندتر از آن است که امثال «مسعود ده نمکی» توی هجویات تصویری خود، سکهء یک پولش کنند.

سلیمان واثقی: پیشتر، مطالب مفصلی درباره این خواننده قدیمی در نسیم خوانده اید (به زودی در «خبرنگاران صلح» می خوانید). «سلی» که از موجه ترین هنرمندان موزیک ایرانی در حال حاضر به نظر می رسد، این روزها در کانادا زندگی می کند. او به شدت دوست دارد به کشور بازگشته و کارهای اخیرش را اینجا منتشر کند. کارهایی که خودش ساخته و با استفاده از اشعار کلاسیک عرفانی، چیزی متفاوت از ترانه های سلی سابق ارائه کرده است.
اما با وجود پی گیری و تلاش واثقی، هنوز هیچ خبر خاصی نشده و تغییری در شرایط او به وجود نیامده است؛ یعنی سلی هنوز همان هنرمند غربت نشین است که نباید زیاد به رویت آلبوم مجاز او دل خوش داشت. شاید اگر خودش می آمد و سری به ارشاد می زد، مشکل حل می شد، ولی متاسفانه راه دور است و او ناخوش. برای سلامتی همه هنرمندان مملکت - اعم از داخلی و خارجی- دعا کنید!

سامان: از مدت ها قبل، خبر تمایل بازگشت این خواننده (دیگر نمی شود «جوان» نامیدش)شنیده می شد. خبر رسید که حتی آلبومی به ارشاد ارائه کرده و در صدد کسب مجوز است. سامان زیاد در ایران دیده می شود؛ چه در جمع بروبچه های موسیقی و چه در دیگر محافل غیررسمی. مثلاً در پارتی ها و جمع های باصفای دیگر!
اواخر سال گذشته، باز خبر آمدن سامان به ایران و تلاش او و دوستانش برای انتشار آلبوم مجاز، شنیده شد. این بار کار جدی تر از سابق بود و حتی در یکی از استودیوهای عکاسی تهران، عکس روی جلد آلبوم و طرح اولیه اش تهیه شد. ماجرا آنقدر جدی بود که شایعه پخش بعضی آهنگ های او از رادیوهای داخلی هم به گوش رسید؛ که بعدتر خبر آمد این اتفاق نادر، با مساعدت بعضی دوستان شاغل در رادیو صورت گرفته است.
البته پخش موزیک های خوانندگان مهاجر از صدای جمهوری اسلامی، چیز تازه ای نیست و بارها آهنگ هایی با صدای فرامرز اصلانی، سروش و... از رادیوهای داخلی شنیده شده.
برگردیم سراغ سامان؛ تا به حال که هیچ خبر تایید شده ای از مجاز شدن این خواننده و درآمدن آلبومش شنیده نشده است. ولی شما همچنان آمادگی اش را داشته باشید؛ اگر توی خیابان او را دیدید، هول نشوید لطفاً، تعجب هم که ندارد!

حبیب: همین چند سال پیش بود که حبیب آقا در گفتگویی با بی بی سی فارسی، با لحنی خسته و آشفته، از نامساعد و «مسموم» بودن فضاهای هنری ایرانیان خارج از کشور - خصوصاً لس آنجلس- گلایه کرد. حبیب که گویا اصلاً از امریکا دل بریده و مدت هاست در لندن زندگی می کند، در همان مصاحبه عنوان کرد که دوست دارد به ایران برگردد و لابد منظورش این بود که کارش را در کشور ادامه بدهد.
لحن صحبت او آنقدر جدی بود که هوادارانش از خوشحالی دست به هم مالیده و خود را برای استقبال از بابای «ممد انریکه»(!) آماده کردند. اما با اینکه این دست حرف ها باز هم از زبان حبیب شنیده شد، ولی تا امروز که اتفاق جدی و قابل ذکری در این راستا نیفتاده است. هرچند که طبق معمول، گاه گدار شایعه سفر او به ایران، ارائه آلبوم و درخواست مجوز از ارشاد و... درباره حبیب هم شنیده می شود.

سیاوش قمیشی: حالا مدت ها از آن زمان می گذرد؛ وقتی که از دهان یکی از مسئولین در رفت: «خوانندگان سنگین و موجهی مثل سیاوش قمیشی و فرامرز اصلانی، مشکلی برای فعالیت در ایران ندارند.»
شایعه کنسرت قمیشی در کیش هم از آن خبرها بود که تا مدت ها به گوش می رسید و چون مثلاً «مهشر نصراللهی» (مریم دی جی) در رشت به نفع کاندیداتوری آیت الله هاشمی رفسنجانی کنسرت داده بود، همه این برنامه را در راستای همان تبلیغات می دانستند.
بعدتر که خود قمیشی هم برای کار در ایران نشانه هایی بروز داد و خبر رسید که آلبومی برای دریافت مجوز به ارشاد داده، دیگر نور علی نور شد!
اما این روزها مجوز گرفتن «علی قمشی» پسر این خواننده محتمل تر به نظر می رسد؛ اشتباه نخواندید، «قمشی» و نه قمیشی! وقتی که حتی انتساب به قمیشی خطر عدم کسب مجوز دارد، چطور می شود انتظار داشت به خودش مجوز صدا بدهند؟ واقع بین باشید لطفاً!

سورن: رفیق فاب اندی، چهره بامزه ای دارد. با آن ریش کوتاهش، آدم را یاد مرحوم «مازیار» و خواننده های دهه پنجاه می اندازد. سورن که گویا در انگلستان زندگی می کند، زیاد با لس آنجلسی ها نمی پرد و اهل گشت و گذار در تلویزیون های ماهواره ای فارسی زبان نیست. خب دل به دل راه دارد و آن ها هم کارهایش را پخش نمی کنند! همین است که سورن برای مخاطبان موزیک فارسی چندان آشنا نیست.
اگر تصور کنیم که این خواننده به کار در کشورش علاقه مند است و می خواهد آلبوم مجاز داشته باشد، باید گفت ناشناس ماندن اش به نفع او تمام می شود. به هرحال طبیعتاً حساسیت روی جوان ها و ناشناس ها کمتر است. نمونه اش «فریدون آسرایی» که دیدیم با یک استراتژی حساب شده، با کمترین مشکل، بهترین موفقیت را به دست آورد.
آیا سورن هم به این راه قدم خواهد گذاشت؟
You can see links before reply
امیر رسایی: همین تابستان سال گذشته بود که یک شب سرد شهریوری در لواسان، کنار یک آتش مشتی، ترانه جدیدش «نمی تونم» را برای مهمانان اجرا کرد. آن روزها باز از گرفتن مجوز ناامید شده بود؛ آلبومی که طبق معمول این سال ها، در ایران ضبط کرده بود - خب چون اینجا همه چیز ارزانتر است؛ از نوازنده گرفته تا استودیو و الخ- باز در مرکز موسیقی رد شده و برگشت خورده بود.
اما امیرخان باران دیده تر از این حرف ها بود که جا بزند، فقط از انتشار آن آلبوم در ایران ناامید شده بود. پس آن CD کذایی را زیر بغل زده و به لس آنجلس برگشت. جایی که می توانست به قول خودش بدون هیچ محدودیتی، از بازیگران معروف در ویدئوی کارهایش استفاده کند. جالب اینکه وقتی او وعده می داد هشت- نه «سوپراستار» در کلیپ هایش دیده خواهند شد؛ یکی از آنطرف مجلس شروع کرد به شمارش: بهمن مفید، مرتضی عقیلی، شهناز تهرانی و...!
رسایی آلبوم جدیدش را در خارج از کشور منتشر کرد ولی همچنان وسوسه گرفتن مجوز ولش نمی کند. البته سنگ مفت و گنجشک هم مفت؛ او که برای بستن آلبوم هایش به ایران می آید، یک سری هم به ارشاد می زند. ضرر ندارد که!

فرامرز آصف: پرنده ایران، قهرمان افسانه ای پرش ارتفاع؛ با وجود میل شدید، هنوز نتوانسته از مانع مرکز موسیقی بپرد. خواهرش «لیلی آصف» پی گیر جدی کار اوست.
وقتی سه- چهار سال پیش توی برنامه تلویزیونی زنده ای، ناگهان یار قدیمی اش «تیمور غیاثی» روی خط آمد و با او صحبت کرد، چنان تحت تاثیر قرار گرفت که اشک هایش سرازیر شده و جملاتی احساسی به زبان آورد. مثلاً گفت که دوست دارد به وطنش برگردد و با همه تجدید دیدار کند، برگردد و در ایران کار کند، آلبوم بدهد و...
می بینید که اخلاق ورزشکارها فرق دارد، وقتی چیزی می گویند پایش می ایستند!

ایرج جنتی عطایی: حرفش را هم نزنید! با این که «دارینوش» منتخبی از ترانه های او را منتشر کرده، اما خودتان می دانید که ایشان مشکلات متعددی دارند و امکان ورودشان به ایران، در حد زیر صفر است.
سه سال پیش شرکت باربد با او در تماس بود تا آلبوم های شعرخوانی جنتی عطایی را منتشر کند. حتی در تبلیغات این شرکت (که در آلبوم های جدیدشان چاپ می شد) «زمزمه های یک شب سی ساله» در دو آلبوم، به عنوان کارهای در دست انتشار باربد تبلیغ شد.
دو سال پیش که با او صحبت کردیم، گفت که هنوز به انتشار این کارها رضایت نداده و از دارینوش هم به خاطر انتشار بدون اجازه ترانه هایش خیلی شاکی بود. خیلی جالب است؛ خود طرف مجوز نمی گیرد، دیگران حالش را می برند!

فرامرز اصلانی: سال گذشته، هفته نامه ای همراه با شماره مخصوص سالگرد انقلاب خود، CD مالتیمدیایی درآورد که یک کار انقلابی جالب با صدای اصلانی در آن شنیده می شد.این خواننده پرطرفدار حالا در اروپا زندگی می کند و نسبت به بقیه کم کار است.
از جمله آن آلبوم هایی که در تبلیغات شرکت باربد دیده می شد، یکی هم «در یاد مانده ها» بود با عنوان «منتخبی از ترانه های فرامرز اصلانی». یک بار گفتند این آلبوم منتخبی از کارهای قدیمی اوست، یک بار شنیدیم آلبوم جدید اصلانی است و یک بار هم عنوان شد که: نه، هم کارهای قدیمی تویش هست و هم چند کار جدید!
به هرحال هنوز که هیچ اتفاقی نیفتاده و نه ما فرامرزخان را دیده ایم و نه آلبوم مجازش را.

جهان: زیاد به ایران سفر می کند. او هم لابد بدش نمی آید آلبوم مجاز داشته باشد، ولی خبری در این رابطه در دست نیست.
سال گذشته که به تهران آمده بود، دیده بودندش که در فروشگاه بتهوون دنبال آلبوم های مرحوم بنان می گشته است. چند وقت بعد آلبوم جدیدش را به بازار داد که توی آن بازخوانی چند کار قدیمی از جمله همان چیزهایی که توی آلبوم های بنان شنیده بود، دیده می شد. خب این هم یک جور سوغاتی بردن است دیگر!

شهرام آذر: بچه مسجد سلیمان، همان «سندی» خودمان! 10 سال پیش دیده شد که همراه با «سعید شنبه زاده» در کیش کنسرت دادند؛ آنهم پشت یک کامیون!
از آن تاریخ به بعد هم هر چند وقت یک بار خبرش می رسد که اینطرف و آنطرف دیده اندش. البته همه جا جز مرکز موسیقی اداره ارشاد؛ بین تهرانجلسی ها هرکس خوشبین باشد، این یکی نمی تواند زیاد به کار کردن در ایران امید داشته باشد. چرا؟ چون هنوز همه فکر می کنند او رپ ایرانی را اختراع کرده!

قیصر: مصداق واقعی «اگه لاتی، واسه ما شکولاتی»! این طفلک وقتی ابتدای راه بوده و هنوز آلبوم نداده بود، از سوئد بلند شد و آمد ایران که مجوز بگیرد و مثل بچه خوب در کشورش کار کند. اما خدا بگوییم چه کار کند این «بعضی ها» را که زیر پایش نشستند و ما را از داشتن یک خواننده باحال و نجات بخش موزیک پاپ داخلی، محروم کردند!
قیصر وقتی برای گرفتن عکس های تبلیغاتی اش به یکی از استودیوهای معروف (که معمولاً همه خواننده های تازه کار برای اینکه بگویند حرفه ای اند، آنجا عکس می اندازند) رفت، دوستان برای خنده به او گفتند: «تو موزیک ات در حد اینجا نیست، باید جهانی بشوی!»
این شد که قیصر به فکر فرو رفت و با سودای جهانگشایی، به سوی لس آنجلس بادبان کشید. بقیه اش را خودتان می دانید دیگر... حالا هم باز اینطرف ها می آید، اما شرایط کاملاً عوض شده و دیگر همه به چشم خواننده غیرمجاز نگاهش می کنند. گرفتن مجوز اینجور هنرمندان سخت است؛ لاتی است و هزار دردسر، که از قدیم گفته اند: «هرچه می کشیم از رفیق بد است!»

مهرداد آسمانی: فامیل «فرزین» خواننده خدابیامرز. او هم وقتی ایران بود، فقط دوست داشت مجوز بگیرد و خواننده بشود. رفت سراغ یکی از هنرمندان قدیمی که بیشتر با کارهای تلویزیونی و سینمایی می شناسیم اش، اما ترانه سرای قدیمی و معروفی هم هست. آلبوم اول مهرداد آماده شد و حتی نام هنری او «آسمانی»، توسط آقای ترانه سرا انتخاب و ترانه ای با همین مضمون برای او گفته شد: «آسمونی، آسمونی...»
ولی نمی دانیم که چه شد، یک دفعه آقای آسمانی پرواز کرد و از آسمان لس آنجلس سر درآورد. بعضی ها می گویند ارتباط های قوی ترانه سرای موردنظر، در مهاجرت مهرداد نقش اول را داشته است. به هرحال او رفت و دیگر کمتر خبری از حضورش در ایران شنیده شد. بعدها هم سر خواندن ترانه ای که از نظر ترانه سرای قصه ما «اشائه بی حجابی» به حساب می آمد، با پدر معنوی اش دعوا کرد و ارتباط این زوج موفق به هم خورد. شما را به خیر، ما را به سلامت!

پرونده مهاجرت اهالی موسیقی، ماهنامه «نسیم هراز»، شماره ۲۲

bamdadonline
Saturday 8 November 2008, 03:20 PM
با سلام ,

لئون جان آخه اوضاع موسیقی ایرانیها چه در ایران و چه در لس آنجلس آنقدر درهم و برهم شده که آدم سر در نمی یاره چه خبره. توی ایران که مجوز دادن هیچ قاعده و قانون مشخصی نداره که همه تکلیفشون رو بدونن. یه موقع به مبتذل ترین کارا مجوز می دن, یه موقع هم کارهایی که هیچ مشکلی ندارن مجوز نمی گیرن. این از این ور.

لس آنجلسی ها هم که تا حالا می گفتیم بار موسیقی پاپ رو از بعد از انقلاب بدوش کشیدن و نگذاشتن از بین بره الان تو تکرار مکررات و بی دانشی و کارهای سطح پایین غوته ورن. بقول "شهبال شب پره" که می گفت ماها چون نمی تونیم خودمون رو به سطح بین المللی موسیقی برسونیم, مجبوریم موسیقی رو بیاریم پایین و هم سطح خودمون کنیم.

اکثر کسایی که دارن موسیقی کار می کنن چه ایران مجوز بگیرن و چه برن اون ور آب هیچ فرقی نمی کنه . چون مشکل از خودشونه....

Mona
Thursday 13 November 2008, 10:59 AM
سلام. ممنون باز هم از اين مطالب بذاريد اينجا. ياد اين ترانه داريوش افتادم:



کهن ديارا ديار يارا دل از تو کندم ولي ندانم
که گر گريزم کجا گريزم وگر بمانم کجا بمانم
...
نه پاي رفتن نه تاب ماندن چگونه گويم درخت خشكم
عـجـب نـباشـد اگر تبرزن طـمـع بـبـندد در اسـتـخـوانم
در اين جـهـنم گل بـهـشـتي چگونـه رويد چگـونـه بـويد
من اي بهاران ز ابر نيسان چه بهره گيرم كه خود خزانم
...
صداي حق را سكوت باطل در آن دل شب چنان فرو كشت
كه تا قيامت در اين مصيبت گلو فشاند غم نهانم
كبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نيست
كه تا پيامي به خط جانان ز پاي آنان فرو ستانم
....
آه اي ديار دور اي سرزمين كودكي من
خورشيد سرد مغرب بر من حرام باد تا آفتاب توست بر آفاق باورم
من نقش خوش را همه جا در تو ديده ام
تا چشم بر تو دارم در خويش ننگرم
اي ملك بي غروب اي مرز و بوم پير جوانبختي
اي آشيان کهنه سيمرغ يک روز ناگهان
چون چشم من از پنجره افتد به آسمان
مبينم آفتاب تو در برابرم
...
سفينه دل نشسته در گل
چراغ ساحل نمي درخشد
در اين سياهي سپيده اي کو
که چشم حسرت در او نشانم
الا خدايا گره گشايا به چاره جويي مرا مدد کن

بود که بر خود دري گشايم غم درون را برون کشانم
کبوتران را به گاه رفتن سر نشستن به بام من نيست
که تا پيامي ز خط جانان ز پاي آنان فرو ستانم


کهن ديارا ديار يارا دل از تو کندم ولي ندانم
که گر گريزم کجا گريزم وگر بمانم کجا بمانم
کهن ديارا ديار يارا
به عزم رفتن دل از تو کندم
ولي جز اينجا وطن گزيدن
نمي توانم نمي توانم