PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : ترانه و رهي



arian
Saturday 29 November 2008, 03:20 PM
You can see links before reply
تاریخ کمابیش صد ساله در ترانه پردازی را در ایران می توان به سه دروه تقسیم کرد. نخستین دوره از حول و حوش مشروطیت، با "شیدا" و " عارف" آغاز می شود و تا سالهای دهه نخست از قرن جاری خورشیدی دوام پیدا می کند. محتوای ترانه های این دوره زیر جنبش مشروطیت و پیامد های منفی و مثبت آن پیش از هر چیز رنگ و بوی "میهنی- اخلاقی" دازد.
زبان ساده، روان و شسته و رفته است ولی غالبا در جریان پیوند با موسیقی دچار گرفتاری می شود.
دوره دوم که از سال های دهه اول قرن آغاز می شود تا سال های دهه چهل ادامه پیدا می کند. گزافه نیست اگر بگوئیم، بهترین ترانه های سنتی شهری در این دوره آفریده شده است. موسیقی دلپذیر، متن های ظریف غالبا عاشقانه و مهم تر از همه پیوند دقیق و و ماهرانه این دو با هم بسیاری از ترانه های این دوره را رنگ ماندگاری زده است.

دوره دوم، دوره رشد و پرورش موسیقی پاپ در ایران است که اگرچه قدرت تسخیر کننده ای داشت ولی نتوانست به جاذبه های اصلی ترانه های سنتی متعلق به دوره دوم آسیب برساند.
سنتی های نو آور، همپای پاپ سازها با شور و شوق به کار خود ادامه دادند و مخاطبان قدیمی را هم چنان با خود نگاه داشتند. در میان ترانه سرایان سنتی دوره دوم و سوم، "رهی معیری"، در صدر نشسته است.
رهی، در کار ترانه سرائی به چند دلیل از همتایان خود پیش می گیرد. نخست آن که نخستین ترانه سرای دوره دوم به شمار می رود. او این کار را از سال ۱۳۱۰ شروع کرده و یکی از تاثیر گذار ترین ترانه های خود را به عنوان "خزان عشق" در سال ۱۳۱۳ بر روی آهنگی از "جواد بدیع زاده" نهاده است.
دوم آن که او غزل سرای توانایی نیز هست. و بهتر از دیگران می تواند جوهر غزل را در ترانه راه دهد. و سومین ویژگی این است که او بر خلاف بسیاری از همتایان خود با چم و خم موسیقی سنتی نیز شناست. حتی خود دو دانگ صدایی دارد و می تواند زیر و بالای سروده های خود را در جریان پیوند با موسیقی آزمایش کند.
دوره دوم، دوره رشد و پرورش موسیقی پاپ در ایران است که اگرچه قدرت تسخیر کننده ای داشت ولی نتوانست به جاذبه های اصلی ترانه های سنتی متعلق به دوره دوم آسیب برساند.
You can see links before reply

سنتی های نو آور، همپای پاپ سازها با شور و شوق به کار خود ادامه دادند و مخاطبان قدیمی را هم چنان با خود نگاه داشتند. در میان ترانه سرایان سنتی دوره دوم و سوم، "رهی معیری"، در صدر نشسته است.
رهی، در کار ترانه سرائی به چند دلیل از همتایان خود پیش می گیرد. نخست آن که نخستین ترانه سرای دوره دوم به شمار می رود. او این کار را از سال ۱۳۱۰ شروع کرده و یکی از تاثیر گذار ترین ترانه های خود را به عنوان "خزان عشق" در سال ۱۳۱۳ بر روی آهنگی از "جواد بدیع زاده" نهاده است.
دوم آن که او غزل سرای توانایی نیز هست. و بهتر از دیگران می تواند جوهر غزل را در ترانه راه دهد. و سومین ویژگی این است که او بر خلاف بسیاری از همتایان خود با چم و خم موسیقی سنتی نیز شناست. حتی خود دو دانگ صدایی دارد و می تواند زیر و بالای سروده های خود را در جریان پیوند با موسیقی آزمایش کند.
همین امتیاز است که امتیاز دیگری را نیز برای او به وجود می آورد: هر کاری نزدیک با برجسته تیرین اآهنگسازان سنتی. اجرای دستاورد های این همکاری نیز غالبا به نواناترین صداهای سپرده می شود و رهی و ترانه های او را ماندگار می سازد.
You can see links before reply

زندگی
رهی معیری در سال ۱۲۸۸ خورشیدی در تهران ودر خانواده ای اهل فرهنگ و هنر زاده می شود. پیشینه خانوادگی او به "با بسطامی" و در زمان نزدیک تر به "فروغی بسطامی"، غزلسرای معروف دوره نادری می رسد. رهی در خردسالی به موسیقی و نقاشی علاقه داشته و از هفتده سالگی به شعر گرایش پیداکرده و تا پایان عمر با آن زیسته است.
رهی درجوانی به کارهای دیوانی نیز پرداخته، در شهر داری، و وزارت پیشه و هنر و ... کار کرده، از آن گذشته با مطبوعات همکاری داشته و جالب آن که علاوه بر مجله مهر ان مصور، در روزنامه های فکاهی توفیق و بابا شمل قلم زده است. ولی هر جا و هر زمان که بوده، شعر و ترانه را با خود به همراه برده است. بیشتر ین و کارساز ترین مشغله های او را باید در رادیو ایران و به ویژه در برنامه گلها جستجو کرد. رهی از همکاران نزدیک شادروان" داوود پیرنیا" بنیانگذار و سرپرست برنامه گلها بوده است.

رهی سفرهایی نیز به بیرون از ایران داشته و به مناسبت های مختلف فرهنگی از ترکیه، روسیه، ایتالیا، فرانسه و افغانستان دیدار کرده است. آخرین سفر او به لندن برای درمان سرطان در سال ۱۳۴۶، توفیقی در پی نداشته و او یک سالی پس از بازگشت به ایران در ۲۴ آبان ماه سال ۱۳۴۷ چشم از جهان فروبسته است.
دستاوردها
گفتیم که رهی پیش از آن که به ترانه سرائی روی آورد، تجربیات موفقی در غزل سرائی به دست می آورد. ویژگی مهم غزل او موسیقی دل انگیزی است که از ترکیب واژه ها و گزینش وزن ها به دست می آید خوش تراش بودن کلمات و بافتار موزون آن ها این موسیقی را پدید می آورد و همین موسیقی است که در ترانه های رهی نیز جریان می یابد و آن ها را بکتا و بی رقیب نگاه می دارد.
"علی دشتی" در مقدمه ای که بر "سایه عمر" نخستین مجموعه شعری رهی نهاده اور از "نجات دهندگان" اولیه " تصنیف" دانسته که پیش از او "به حالی زار و تباهی، افتاده بود. دشتی می گوید:
"غالب کساتنی که به این کار دست می زنند یا شاعر نبوده و مختصر قریحه "منظم " داشته، یا موسیقی نمی دانستند. حال آنکه رهی از این هر دو بهره مند است... رهی دقت و ظرافت اسلوب شعری خود را در ترانه ها نیز به کاربسته و ترانه را از سقوط در ابتذال دور نگاه داشته است."
You can see links before reply
روح الله خالقی موسیقیدان و آهنگساز نام آور که در سال های دهه بیست و سی همکاری های نزدیک با رهی داشته می گوید:
" از اواخر سال ۱۳۲۰ با این شاعر خوش زبان و زیبا سخن آشنا شدم ولی طولی نکشید که این آشنائی به دوستی و مهر و الفت کشید. از آن جا که وی را در تلفیق شعر و موسیقی بسیار دقیق و موشکاف دیدم، بر سر ذوق آمدم، و آهنگ هایی ساختم که او اشعارش را سرود."
خالقی در مجموع در ساختن ۹ ترانه با رهی همکاری کرده است. ترانه ها این هاست.
یار رسیده(شوشتری)/لاله خونین(افشاری)/ نغمه نوروزی (دشتی)/پیمان شکن(ابوعطا)/بهار عشق(اصفهان)/مستانه(افشاری)/گل من کجایی(شور)/امید زندگانی(ماهور)/شب جوانی(همایون)
برخی از این ترانه ها، نخست با صدای "عبدالعلی وزیری" و تمامی آنها، بعد ها با صدای گرم و نرم "غلامحسین بنان" به اجرا در آمده است.
از خالقی که بگذریم، رهی معیری بیشترین همکاری را با "مرتضی محبوبی" داشته و از این همکاری نیز ترانه های دلپسندی بر جای نهاده است.به ویژه می توان از ترانه روز اول یاد کردکه ابتدا با صدای بنان به ضبط در آمده و رعد ها مرضیه آن را باز خوانی کرده است.

You can see links before reply
حسین یاحقی، اسماعیل مهرتاش، جواد معروفی ، مهدی خالدی و علی تجویدی(همه از دست رفته)، آهنگسازان برجسته دیگری هستند که آهنگ های شان به زیور شعر رهی آراسته و به یاری آن ماندگار شده است.
"به کنارم بنشین" از خالدی و باصدای دلکش و آزاده ار تجویدی و با صدای هایده بی تردید بخشی از جاذبه ماندگار خود را از متن های تغزلی رهی به وام گرفته است. "آزاده را رهی در بسته مرگ سروده و غمگنانه از خود گفته است:" یارب چو من افتاده ای کو/ افتاده آرزاده ای کو؟.../ گلبانگ مستی آخرین سرداده ام من/ مرغ شباهنگم ولی در دام غم افتاده ام من/ خندان لب و خونین جگر/ مانند جام را / آزادهام من."
You can see links before reply

arian
Saturday 29 November 2008, 03:26 PM
40 سال پيش، صبح روز بيست و چهارم آبان ماه 1348 راديو ايران ناگهان پخش برنامه‌هاي زندة خود را قطع كرد و گويندة برنامة صبحگاهي آن روزگار با صدايي بغض گرفته اعلام كرد كه سرايندة ترانه «شد خزان»... رهي معيري از ميان ما رفت و آنگاه ترانه معروف «شد خزان» را با صداي مرحوم بديع پخش كرد.


چهلمين سالگرد درگذشت رهي معيري گرامي و راهش پر رهرو باد .

arian
Saturday 29 November 2008, 03:28 PM
ياد ايامي كه در گلشن فغاني داشتم

در ميان لاله و گل آشياني داشتم

گرد آن شمع طرب مي‌سوختم پروانه‌وار

پاي آن سرو روان اشك رواني داشتم

آتشم بر جان ولي از شكوه لب خاموش بود

عشق را از اشك حسرت ترجماني داشتم

چون سرشك از شوق بودم خاكبوس در گهي

چون غبار از شكر سر بر آستاني داشتم

در خزان با سرو و نسرينم بهاري تازه بود

در زمين با ماه و پروين آسماني داشتم

درد بي عشقي زجانم برده طاقت ورنه من

داشتم آرام تا آرام جاني داشتم

بلبل طبعم «رهي» باشد زتنهايي خموش

نغمه‌ها بودي مرا تا هم زباني داشت

elykak
Sunday 22 March 2009, 08:32 PM
از بد انديشان نينديشم كه يار من تويي
فارغم از دشمنان تا غمگسار من تويي
خاطر از دم سردي باد خزانم ايمن است
كز حديث تازه و رنگين بهار من تويي
بهره ياب از دولتم تا با توام خلوت نشين
بركنار از محنتم تا در كنار من تويي
اين حريفان در شب عشرت مرا يارند و بس
روز محنت آن كه مي آيد به كار من تويي
از دل افسرده جز افسرده دل آگاه نيست
آنكه داند وحشت شبهاي تا من تويي
اختر بيدار داند حال شب ناخفته را
با خبر از ديده ي شب زنده دار من تويي
دوري ظاهر دليل دوري دل نيست ،‌نيست ...
با توام ديگر چرا در انتظار من تويي
خواجه ي شيراز گويد با تو از بام سپهر
كاي سخن گستر به عالم يادگار من تويي
با تولاي تو از دشمن نينديشد رهي
بنده ي من شد فلك تا غمگسار من تويي

elykak
Sunday 22 March 2009, 08:35 PM
داريم دلي ، صاف تر از سينه ي صبح
در پاكي و روشني ، چو آيينه ي صبح
پيكار حسود با من امروزي نيست
خفاش بود دشمن ديرينه ي صبح

fatemeh.1994
Tuesday 24 March 2009, 01:14 AM
در پیش بی دردان چرا ، فریاد بی حاصل کنم

گر شکوه ای دارم ز دل ، با یار صاحب دل کنم

اول کنم اندیشه ای ، تا برگزینم پیشه ای

آخر به یک پیمانه می ، اندیشه را باطل کنم

از گل شنیدم بوی او ، مستانه رفتم سوی او

تا چون غبار کوی او ، در کوی جان منزل کنم

دانم که ان سرو سهی ، از دل ندارد آگهی

چند از غم دل چون «رهی» ، فریاد بی حاصل کنم

غرق تمنای توام ، موجی ز دریای تو ام

من نخل سرکش نیستم ، تا خانه در ساحل کنم

Mona
Sunday 26 July 2009, 09:46 PM
دشمن و دوست

دیگران از صدمه اعدا همی نالند و من
از جفای دوستان گریم چو ابر بهمنی
سست عهد و سرد مهرند این رفیقان همچو گل
ضایع آن عمری که با این سست عهدان سر کنی
دوستان را می نپاید الفت و یاری ولی
دشمنان را همچنان بر جاست کید و ریمنی
کاش بودند به گیتی استوار دیرپای
دوستان در دوستی چون دشمنان در دشمنی

Mona
Sunday 26 July 2009, 09:49 PM
نابینا و ستمگر

فقیر کوری با گیتی آفرین می گفت
که ای ز وصف تو الکن زبان تحسینم
به نعمتی که مرا داده ای هزاران شکر
که من نه در خور لطف و عطای چندینم
خسی گرفت گریبان کور و با وی گفت
که تا جواب نگویی ز پای ننشینم
من ار سپاس جهان آفرین کنم نه شگفت
که تیز بین و قوی پنجه تر ز شاهینم
ولی تو کوری و نا تندرست و حاجتمند
نه چون منی که خداوند جاه و تمکینم
چه نعمتی است ترا تا به شکر آن کوشی ؟
به حیرت اندر از کار چو تو مسکینم
بگفت کور کزین به چه نعمتی خواهی ؟
که روی چون تو فرومایه ای نمی بینم

Mona
Sunday 26 July 2009, 09:53 PM
پاس ادب

پاس ادب به حد کفایت نگاه دار
خواهی اگر ز بی ادبان یابی ایمنی
با کم ز خویش هر که نشیند به دوستی
با عز و حرمت خود خیزد به دشمنی
در خون نشست غنچه که شد همنشین خار
گردن فراخت سرو ز بر چیده دامنی
افتاده باش لیک نه چندان که همچو خاک
پامال هر نه بهره شوی از فروتنی

Mona
Sunday 26 July 2009, 09:56 PM
مایه رفعت

اگر ز هر خس و خاری فرکشی دامن
بهار عیش ترا آفت خزان نرسد
شکوه گنبد نیلوفری از آن سبب است
که دست خلق به دامان آسمان نرسد

Mona
Sunday 26 July 2009, 09:58 PM
همت مردانه

در دام حادثات ز کس یاوری مجوی
بگشا گره به همت مشکل گشای خویش
سعی طبیب موجب درمان درد نیست
از خود طلب دوای مبتلای خویش
گفت آهویی به شیر سگی در شکارگاه
چون گرم پویه دیدش اندر قفای خویش
کای خیره سر بگرد سمندم نمی رسی
رانی و گر چو برق به تک بادپای خویش
چون من پی رهایی خود می کنم تلاش
لیکن تو بهر خاطر فرمانروای خویش
با من کجا به پویه برابر شوی از آنک
تو بهر غیر پویی و من از برای خویش

Mona
Sunday 26 July 2009, 10:10 PM
خلقت زن

کیَم من دردمند ناتوانی
اسیری خسته ای افسرده جانی
تذروی آشیان بر باد رفته
به دام افتاده ای از یاد رفته
دلم بیمار و لب خاموش و رخ زرد
همه سوز و همه داغ و همه درد
بود آسان علاج درد بیمار
چو دل بیمار شد مشکل شود کار
نه دمسازی که با وی راز بگویم
نه یاری تا غم دل باز گویم
درین محفل چون من حسرت کشی نیست
بسوز سینه من آتشی نیست
الهی در کمند زن نیفتی
وگر افتی بروز من نیفتی
میان بر بسته چون خونخواره دشمن
دلازاری بآزار دل من
دلم از خوی او دمساز درد است
زن بد خو بلای جان مرد است
زنان چون آتشند از تندخویی
زن و آتش ز یک جنسند گویی
نه تنها نامراد آن دل شکن باد
که نفرین خدا بر هر چه زن باد
نباشد در مقام حیله و فن
کم از نا پارسا زن پارسا زن
زنان در مکر و حیلت گونه گونند
زیانند و فریبند و فسونند
چو زن یار کسان شد ما را زوبه
چون تر دامن بود گل و خار از او به
حذر کن ز آن بت نسرین برودوش
که هر دم با خسی گردد هم آغوش
منه در محفل عشرت چراغی
کزو پروانه ای گیرد سراغی
میفشان دانه در راه تذروی
که ماوا گیرد از سروی به سروی
وفاداری مجوی از زن که بیجاست
کزین بر بط نخیزد نغمه راست
درون کعبه شوق دیر دارد
سری با تو سری با غیر دارد
جهان داور چو گیتی را بنا کرد
پی ایجاد زن اندیشهها کرد
مهیا تا کند اجزای او را
ستاند از لاله و گل رنگ و بو را
ز دریا عمق و از خورشید گرمی
ز آهن سختی از گلبرگ نرمی
تکاپو از نسیم و مویه از جوی
ز شاخ تر گراییدن به هر سوی
ز امواج خروشان تندخویی
ز روز و شب دورنگی ودورویی
صفا از صبح و شور انگیزی از می
شکر افشانی و شیرینی از نی
ز طبع زهره شادی آفرینی
ز پروین شیوه بالا نشینی
ز آتش گرمی و دم سردی از آب
خیال انگیزی از شبهای مهتاب
گرانسنگی ز لعل کوهساری
سبکروحی ز مرغان بهاری
فریب مار و دوراندیشی از مور
طراوت از بهشت و جلوه از حور
ز جادوی فلک تزویر و نیرنگ
تکبر از پلنگ آهنین چنگ
ز گرگ تیز دندان کینه جویی
ز طوطی حرف نا سنجیده گویی
ز باد هرزه پو نا استواری
ز دور آسمان نا پایداری
جهانی را به هم آمیخت ایزد
همه در قالب زن ریخت ایزد
ندارد در جهان همتای دیگر
به دنیا در بود دنیای دیگر
ز طبع زن به غیر از شر چه خواهی ؟
وزین موجود افسونگر چه خواهی ؟
اگر زن نو گل باغ جهان است
چرا چون خار سرتا پا زبان است ؟
چه بودی گر سراپا گوش بودی
چو گل با صد زبان خاموش بودی
چنین خواندم زمانی درکتابی
ز گفتار حکیم نکته یابی
دو نوبت مرد عشرت ساز گردد
در دولت به رویش باز گردد
یکی آن شب که با گوهر فشانی
رباید مهر از گنجی که دانی
دگر روزی که گنجور هوس کیش
به خاک اندر نهد گنجینه خویش

Mona
Sunday 26 July 2009, 10:14 PM
گل یخ

به دیماه کز گشت گردان سپهر
سحاب افکند پرده بر روی مهر
ز دم سردی ابر سنجاب پوش
ردای قصب کوه گیرد بهدوش
جهان پوشد از برف سیمین حریر
کشد پرده سیمگون آبگیر
شود دامن باغ از گل تهی
چمن ماند از زلف سنبل تهی
دا آن فتنه انگیز طوفان مرگ
که نه غنچه ماند به گلبن نه برگ
گلی روشنی بخش بستان شود
چراغ دل بوستانیان شود
صبا را کند مست گیسوی خویش
جهان را بر انگیزد از بوی خویش
گل بخ بخوانندش و ای شگفت
کزو باغ افسرده گرمی گرفت
ز گلها از آن سر بر افراخته است
که با باغ بی برک و بر ساخته است
تو نیز ای گل آتشین چهر من
که انگیختی آتش مهر من
ز پیری چو افسرد جان در تنم
تهی از گل و لاله شد گلشنم
سیه کاری اختر سیه فام
سیه موی من کرد چون سیم خار
سهی سروم از بار غم گشت پست
مرا برف پیری به سرنشست
به دلجویم در کنار آمدی
ز مستان غم را بهار آمدی
گل بخ گر آورد بستان بهدست
مرا آتشین لاله ای چون تو هست
ز گلچهرگان سر بر افراختی
که با جان افسرده ای ساختی

vdod
Monday 27 July 2009, 12:48 AM
ای بی خبر از محنت روز افزونم
دانم که دانی از جدایی چونم
باز ای که سر گشته تر از فرهادم
دریاب که دیوانه تر از مجنونم

(رهی معیری)