PDA

توجه ! این یک نسخه آرشیو شده میباشد و در این حالت شما عکسی را مشاهده نمیکنید برای مشاهده کامل متن و عکسها بر روی لینک مقابل کلیک کنید : خاطرات تلخ و شيرين!!



Mona
Saturday 27 December 2008, 11:00 PM
سلام

بهترين و بدترين خاطره ي شما از كلاس موسيقي چيه؟

Majed
Sunday 28 December 2008, 09:18 AM
بدترین خاطره من مال زمانی هست که:

استاد دف من از روی کتاب خاصی درس نمیدادند... ایشون خودشون نتهای خاص خودشون و متد آموزشی خاص خودشونو داشتند...

من یک روز از یکی از بچه های قدیمی کار جزوه استاد رو که درسهای بعدی هم توش بود گرفتم و کپی زدم...

و برای جلسه بعد برای اینکه زود تر درسها رو برم جلو 3 4 درس جلو تر رو هم تمرین کردم..

وقتی رفتم کلاس و درسم رو زدم استاد که اومد درس بعدی رو بده من گفتم : استاد من این درس رو هم زدم...

وقتی تیشون شنید کلی به هم ریخت و گفت: اگه من میخواستم تو این 2 تا درس رو با هم بزنی خودم بهت میدادم.. این درس نکته ای داشت که اگر بهت نمیگفتم عادت بدی پیدا میردی و تو درسهای دیگه مشکل میخوری..

بعد که درس رو زدم و نکته به من گفتند متوجه اشتباهم شدم...

و به خاطر همین مساله تا 4 جلسه به من درس جدید ندادند و همین 1 درس رو هر جلسه از من میخواست...

پیادش به خیر... لول

Mohi_Liebert
Sunday 28 December 2008, 09:46 AM
من خاطره بدی نداشتم اما یه خاطره خوب این بود که برای یه کنسرت آموزشی انتخاب شدم!
تجربه خیلی خوبی بود چون اعتماد به نفسم بالا رفت و تجربه اجرا در جلوی جمع و گروه نوازی رو پیدا کردم!:bgwzky:

fatemeh.1994
Saturday 3 January 2009, 11:36 PM
خاطره خوب زیاد دارم، خاطره ی بد هم تقریبا ندارم!
اما یه بار تو موسسه اجرا داشتیم...قرار بود من تنهایی ویولن بزنم...بعد فهمیدم که یه اجرای گروهی هم داریم، خلاصه به استادمون کلی اصرار کردم که منم با اون گروه بزنم، و قول دادم که کارشونو خراب نکنم(!)خود بچه های گروه هم حرفی نداشتن!
طفلکا خبر خبر نداشتن چه بلایی قراره سرشون بیاد:)
یه هفته وقت داشتیم...منم حسابی تمرین کردم!حتی چندبار هم که تمرینی اجرا داشتیم خوب بودااااا
اما...
روز اجرای عمومی نمی دونم چرا هول شدم...اصلا هرچی نت حفظ کرده بودم یادم رفت:(
هم استادم هم بچه ها تمام تلاششونو کردن که اعتماد به نفس منو ببرن بالا اما گویا موفق نشدن!
خیلی غلط زدم...داشتم از خجالت می مردم... (البته خیلیه خیلی هم افتضاح نشدا)
خلاصه...
بعد از اینکه برنامه تموم شد و همه رفتن ، خنده های استاد شروع شد!منم که ...:(
استادمون گفت ناراحت نباش.کارت خوب بود!(به نظر من که مفتضح ترین کار بود...کجاش خوب بود؟)
ولی بعد از اون اعتماد به نفسم به طرز جالبی رفت بالا:)
طوری که هروقت برنامه داشتیم خود استادم توی گروه ها بهم نت می داد:)
...
یادش بخیر!

ماریا
Sunday 4 January 2009, 08:42 AM
دو تا خاطره که تلخی شون باعث شیرین شدن موسیقی برای من شد

اولیش همون اولین دوره گروه نوازی بود که من ان موقع ایرانی کار میکردم و با بچه های کلاسیک تو یه گروه بودیم و تازه ان موقع فهمیدم که چه قدر وضعمون افتضاح و با تمرینام تو گروه نوازی خودم بالا کشیدم تا اینکه تصمیم به تغییر سبک گرفتم و از ان روزی که دارم سر کلاس استاد ثقفی میرم و همه مطالب علمی و درست و درمان یاد میگیرم موسیقی زیاد گوش مید م و ............. روز به روز موسیقی برام شیرین تر میشه در ضمن باید از استاد خوب سلفژم اقای سعید لطفی هم تشکر کنم گرچه تازه یه جلسه رفتم سر کلاسش فردا میشه دو تا ولی خوب همون یه جلسه واقعا لذت بخش بود

خاطره بعدی هم بر میگرد ه به ان روزی که استاد ثقفی در مورد بحث تمرین و توجیه کرد ن رفت بالای منبر و یه ده دیقه صحبت کرد و صحبتهای ان روز باعث شد که اگه من قبلا مثلا هفته ای دو روز از تمرینم کم می شد الان از اسمون سنگ هم بیا د من تمرین میکنم .


این دو تا خیلی جهت و هدف من تو نوازندگی تغییر داد من که خیلی خوشحال و راضی بودم

panii60
Sunday 4 January 2009, 10:57 AM
من خاطره بدی ندارم اما خاطراه خوبم اینه که یه روز استادم بهم گفت که بین هنرجوهای خانم من از سریعترین هنرجوهاش در گیتار زدن هستم:bgwzky:

amireza2000
Sunday 4 January 2009, 01:02 PM
هر ساعت كلاس موسيقي براي من خاطرست نمي تونم مورد خاصي رو تعريف كنم ولي اجراي كنسرت آموزشي و انتخاب شدن براي آن يكي از بهترين خاطره هام هست.

endvb6
Sunday 4 January 2009, 01:13 PM
من بهترین خاطرم خیلی زیبا بود. 5 یا 6امین جلسم بود که میرفتم کلاس. یادمه سرمای ناجوری خورده بودم طوریکه توان دستم به صفر رسیده بود. به بدبختی خودم رو به کلاس رسوندم. تمرینارو به شکل افتضاحی زدم. استاد که دید حالم اصلا خوب نیست شروع کرد به موسیقی درمانی. 45 دقیقه واسم تکنوازی سه تار کرد. انقدر چهارمضراب زد تا آخر کلاس که واقعا با یه حال دیگه ای رفتم بیرون از کلاس.

m_vilon
Sunday 4 January 2009, 08:20 PM
خاطره که زیاد دارم ولی اینی که می خوام تعریف کنم رو خیلی دوست دارم!

من به خاطر یک سری مسائل مجبور شدم 2-3 ماه دور از خانوادم تو یه شهر دیگه زندگی کنم. به خاطر اینکه از تنهاییم در بیام اونجام یه استاد رو پیدا کردم و خلاصه رفتم پیشش! استادم هم از اون استادایی بودن که با گوش کار می کردن واسه همین خیلی تو حس می رفتن و .....
یکی از روزای تمرینم مصادف بود با روز مادر که اتفاقا مادرم هم از چند روز پیشش اومده بودن پیشم. ولی همون روز می خواستن برگردن تهران. قرار شد من از کلاس زودتر برم پیششون که حداقل تا ایستگاه قطار همراهیشون کنم! خلاصه با حسابای زمانی من، فهمیدم که واسه گل خریدن (هدیه روز مادر) هم وقت دارم.
کلاس که شروع شد به استاد قضیه رو توضیح دادم و قرار شد زودتر کلاس تموم شه ولی چشتون روز بد نبینه! اینقدر با هم ساز زدیم که ایشون قرارو یادشون رفت! اولش که خجالت می کشیدم وسط اجرا متوقفشون کنم! ولی بعد از اینکه موبایلم خودشو کشت و استاد اصلن صداشو نشنیدن منم در حین ساز زدن می گفتم استاد دیرم شده می تونم برم و ....؟ ولی انگار استاد فکر میکردن من دارم قسمت آوازشو زمزمه می کنم!
خلاصه آخر هم نتونستم ره به جایی ببرم و با یه دسته گل وسط ایستگاه قطار گریه می کردم! و با این ور و اون ور دویدن فقط تونستم واسه آخرین لحظه مادرمو از پست پنجره ببینم!
ولی تا مدتها همه با من به خاطر این صحنه درام همدردی می کردن و جالب تر اونکه خیلی ها با تعریف مادرم به حال من و وضعیتم اشک ریختن! (علاقمندان فیلم های هندی!!)

Arman_awn
Sunday 4 January 2009, 08:38 PM
من که خاطره خاصی ندارم. کلاس هام همیشه حوصله بر و بدون هیچ حادثه ی خاصی بوده. همین
استادم حتی یک بار هم غیر از درس های کتاب، حتی یک نت غیره رو هم برام نزده. گروه مروه هم
که نداریم یعنی داریم ولی کسی منو انتخاب نکرده تا الان چون هیچوقت تو چشم نبودم و عادت نداشتم
خودمو نخود هر آشی بکنم.
خوش به حال شما که حداقل دو سه تا خاطره خوب یا بد دارین...
منتظر خاطره های خوب هستم که برام پیش بیاد هر چند بعید می دونم....

fagher
Friday 29 May 2009, 06:08 PM
کلاس موسیقی سرشار از خاطره های کوچک و بزرگه ولی من میخوام یکی از بهترین خاطراتمو براتون تعریف کنم...
تصنیف مرغ سحر رو تازه یاد گرفته بودم که استادم گفت :«مرغ سحر رو تمرین که هفته دیگه برای چند نفر اجرا کنی» من چشام گرد شد با خودم گفتم یعنی این حضرات کی هستن که باید براشون اجرا کنم؟؟؟خیلی خوشحال شدم ، توی راه همش فکرم مشغول بود که اونا کین؟؟؟
بلاخره روزی که من کل هفته براش تمرین میکردم رسید ولی استرس خیلی زیادی داشتم.لرزش دستام توجه همه رو به خودشون جلب میکرد .باور کنید وقتی تو خیابون بودمو میرفتم کلاس هزار بار مردمو زنده شدم...
وقتی رسیدم چند نفر رو دیدم که روی صندلی نشسته بودن(با خودم گفتم حتما خودشونن)رفتمو با همشون دست دادمو احول پرسی کردم!!!بعد رفتم جلوی استاد نشستم ، استادم اول درس های هفته پیش رو ازم منم با اون لرزش دست هیچی رو درست اجرا نکردم(استادم هم متوجه شد ولی به روی خودش نیاورد)...
دیگه میدونستم نوبت به مرغ سحر رسیده . دیگه نگاهم به لبهای استاد بود تا ببینم کی باید مرغ سحر رو بزنم،وقتی استادم گفت حالا مرغ سحر رو بزن دیگه داشتم میمردم از استرس ولی شروع کردم و سعی کردم یکی از بهترین اجراهای زندگیم رو داشته باشم ولی این لرزش دست کل تمریناتمو خراب کرد. وقتی استادم دید همشو یادم رفته شروع کرد با من و مرغ سحر رو دو نفری با هم اجرا کردیم ولی باز هم من خراب کردم...
ولی آخر وقتی رو صندلی نشسته بودم متوجه شدم اون آقایون هنرجو بودن نه اون حضراتی که من مننظر بودم براشون اجرا کنم...
از اون روز هر وقت اون هنرجو ها رو میبینم سلام میکنمو سرمو میندازم پایین !!!!!!!!

Mojtaba
Friday 29 May 2009, 06:28 PM
بهترین خاطره این 7 سال ویلن زدن من این هست که تونستم یک روز جلوی استاد همایون خرم توی ویلاش ساز بزنم......

یک دوستی به من میگفت که همیشه سعی کن خاطرات تلخ و چیزی که باعث ناراحتیت میشه فراموش کن و من هم چیزی از خاطرات بد نمینویسم

rumour
Saturday 30 May 2009, 05:14 PM
خوب من معلمم مولتی اینسترومنتاله و 5-6 تا ساز درس میده.اتاق پیانو و ویالن هم یکیه.من هم داشتم با یکی از ویالنا
ور میرفتم که از دستم افتاد(داشتم دستمو گرم میکردم و کسی نوبود توی اتاق.ولی هیچی بهم نگفت.فکر کنم شکست.
حالا بهترین:
تابستونا برنامه میزاره و همه ی شاگرد هاشو میاره و هر کس میاد با سازش اجرا میکنه.همیشه بهترن شاگرد آخر میگه و بیشتر هم از بین شاگردای ویالن یا پیانو انتحاب میکنه.همیشه نفر آخر یک آقایی بود 5-6 سال هم از من بزرگ تره.من هم همیشه قبل از اون میرفتم و بالاخره بعد از 2 ماه فور الیزه اون جوری که می خواست اجرا کرده بودم من هم طبق عادت پاشدم که بزنم معلمم گفت نه بشین بعد بورو این رفیق ما رفت و ترکیش مارش زد بعد هم من آخرین نفر زدم

aliz46
Saturday 30 May 2009, 11:22 PM
بدترین خاطره من در انتخاب ساز هنگام خریدن بود. تقریبا سال 69-70 بود که بعد از انقلاب دوباره بازار کیبردهای بزرگتر و مجهزتر داشت رونق میگرفت. سه جور کیبرد با قیمتهای نزدیک به هم وارد شد یاماها psr500 ، رولند e86 و تکنیک KN1000 . فکر میکنید که من کدام را انتخاب کردم ؟ با کمک و مشاوره خوب فروشنده که از فروشگاه های معروف جمهوری هم بود و هست psr500 رو برداشتم (البته انصافا صدای پیانوی خوبی داشت) ولی 3 ماه بعد رولند و تکنیک هر کدام افزایش قیمت شدیدی پیدا کردند چون تازه معلوم شده بود ضعف های یاماها چیست.

راستی ، ایا اساتید شما هم وقتی اشتباه میکنید با چوب به پشت دستتان میزنند ، آنهم بعد از چند سال شاگردی؟

ماریا
Sunday 31 May 2009, 09:39 AM
یه خاطر دیگه نمیدونم حالا که استادم 30 پرواز داره به اتریش رفتنش برام خاطره خوبی یا بد

از یه لحاظی خوبه و از یه لحاظی بد ولی تو این مدت کم ازشون یاد نگرفتیم کاش می موند و بیشتر ازشون یاد میگرفتیم استادی که خالصانه تمام اطلاعاتش در اختیار ادم میزاره