Leon
Monday 19 January 2009, 11:50 AM
شاید همۀ ما سالهاست که با این واژۀ نام آشنا مواجه هستیم و با معضلات و حواشی آن دست و پنجه نرم می کنیم. البته این پدیده (خواننده سالاری) جزئی از معضلات و مشکلات هنری در کلیۀ کشورها و فرهنگ ها است ولی این مساله در ایران به مانند بسیاری از مسائل دیگر بالاخص در 3 دهۀ اخیر به مساله ای پیچیده و لاینحل تبدیل شده و بازتاب اجتماعی و فرهنگی آن بسیار ملموس تر از بسیاری فرهنگ های دیگر در سایر ملل می باشد.
شاید تا کنون در این زمینه مقالات زیادی نوشته شده باشد ولی در این گفتار سعی در این شده تا کمی راحت تر و رسا تر و به دور از تعارفات معمول به ریشه یابی این معضل فرهنگی، هنری، اجتماعی بپردازیم.
در نگاه اول شاید این طبیعت کلام و صدای انسانی باشد که ارتباط با آن برای شنونده و مخاطب عامی راحت تر صورت می گیرد و اصولا گوش انسان کلام و صدای انسانی را راحت تر از صدای ساخته شده توسط دست بشر تشخیص می دهد و می پذیرد.
از طرف دیگر زمانی که کلام بر موسیقی می نشیند، توجه اصلی مخاطب معطوف به آن می شود و شاید این طبیعت کلام و صدای انسانی باشد. از طرفی بسیاری از کارشناسان، صدای انسان و حنجره و تارهای صوتی مربوط به آن را کامل ترین ساز موجود در طبیعت می دانند و دلیل آن این است که تار های صوتی انسان که هیچ محدودیتی برای تولید فرکانس های متفاوت در محدودۀ صوتی مربوط به خود ندارد.
از طرفی می بینیم که اکثر سازهای ساخته شده توسط انسان دارای محدودیت های اجرایی متعدد در تولید اصوات موسیقی هستند. البته سازهایی مانند ویلون و خانوادۀ سازهای زهی با این محدودیت ها کمتر مواجهند، ولی اکثر ساز های دیگر برای اجرای تمام اصوات و فرکانسهای مربوط به آنها در محدودۀ صوتی خود دچار مشکل هستند و در آن واحد نمی توانند تمامی اصوات را به راحتی اجرا نمایند.
به هر حال همانطور که قبلا نیز ذکر شد وقتی صدای انسانی به کلام نیز مزین می شود، توجه عموم را به خود جلب می کند، چون علاوه بر موسیقی با بیان کلمات و مفاهیم مربوط به آن هم روبرو هستیم و همین عاملی است برای توجه بیشتر به صدای انسان و خواننده.
حال سوال اصلی از اینجا آغازمیشود که آیا این ویژگی می بایست عاملی برای بوجود آوردن جایگاهی کاذب و دروغین برای خوانندگان موسیقی باشد؟ جایگاهی که به واسطۀ وجود آن شاهد تبعیضات هنری عجیبی هستیم.
تفاوتی فاحش در جایگاه حقوقی، اجتماعی، هنری و نیز مشاهده بسیاری از زشتی ها و نابرابری هایی که موجب جدایی و عدم همدلی و نیز از هم گسیختگی بسیاری از هنرمندان موسیقی ایران میشود. زیرا بسیاری از ارزشهای هنری در میان این هنرمندان تعریف شده و مشخص نیست و هیچگاه هیچ نهاد، سازمان و یا ارگانی و یا حتی تشکیلات صنفی و داخلی هنرمندان برای این تبعیضات حقوقی و هنری چاره ای نیاندیشیده است. همچنین مسایل حقوقی بر اساس تعریف خاص و مشخصی نیست و بیشتر بر اساس خواست خوانندگان صاحب نام تعیین می شوند.
همانطور که این مسئله در میان دیگر اقشار هنرمندان نيز دیده میشود. مانند بسیاری از سازندگان ساز (سازگران) که ساز ساخته شده خود را به هر قیمتی که تمایل دارند به فروش می رسانند و هیچ کسی حق اعتراض به ایشان را نخواهد داشت چرا که ساز خود را به تائید فلان استاد مشهور رسانده اند و بهای ساز خود را خود مشخص میکنند و به فاصله هر دو ماه یکبار نیم میلیون تومان به ارزش آن می افزایند! این مسئله در مورد خوانندگان نیز عمومیت یافته است.
جالبتر آنکه هیچ یک از خوانندگانی که به شهرت می رسند تلاشی جهت رفع این معضل فرهنگی و هنری نمی کنند و نخواهند کرد و اکثر آنها سعی بر این دارند که از این شهرت کاذب استفاده نموده و کماکان از آب گل آلود ماهی بگیرند.
از زاویه دیگر این سئوال مطرح میشود که چه تفاوتی از لحاظ زحمت و ممارست بین یک خواننده و بطور مثال یک نوازندۀ تنبک وجود دارد که به واسطۀ آن حقوق و جایگاه هنری و اجتماعی این هنرمندان باید اینگونه متفاوت باشد؟ پس می توان دید این مساله تبدیل به نوعی سوء استفاده از تصور غلط اجتماع در قبال موسیقی آوازی شده و جماعت خواننده بطور عمد در تلاشند تا این وضعیت را حفظ نموده و تا می توانند بر نوازنده و آهنگساز و تنظیم کننده و تهیه کننده اجحاف کنند.
متاسفانه این روند در 30 سال اخیر مشهود تر شده و ما هر چه بیشتر شاهد این نابرابریها هستیم.
در صورتی که در زمان موسیقی گلها این مساله نمود عینی کمتری داشت.
بسیاری از خوانندگان آن زمان به دور از این حواشی به کار آواز خود مشغول بودند و هرگز به خود اجازۀ چنین طرز فکری را نمی دادند و یا می توان گفت که حقوق هنری هنرمندان از سوی رادیو و یا تلویزیون و سایر مراکز دست اندکار هنری و یا هر نهاد دیگری تعریف شده و مشخص شده بود.
هنرمندانی چون غلامحسین بنان، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، زند وکیل، قوامی، تاج اصفهانی، عبدالوهاب شهیدی و ... برای همین هم شاهد همکاری هنرمندانی بزرگ در طول سالها درکنار یکدیگر بودیم و در کنار این خوانندگان، بزرگانی چون جلیل شهناز، حسن کسایی، محمد موسوی، فرهنگ شریف، لطف الله مجد، اصغر بهاری، پرویز یاحقی، حبیب الله بدیعی، اسد الله ملک، علی تجویدی، همایون خرم و ... حضور داشتند.
ولی در حال حاضر کدامیک از هنرمندان یاد شده ای که در قید حیات هستند، حاضرند با یکی از خوانندگان صاحب نام امروزی کاری مشترک داشته باشند؟ بنابراین بهتر نیست جماعت خواننده کمی تصورات و توهمات را کنار گذاشته و خود را عضوی از گروهها و تشکلات موسیقی و همراه با آنها بدانند؟
ولی همانطور که شاهد هستیم، جماعت خوانندۀ معاصر تبدیل به تافته های جدا بافته ای شده است که خود را از همۀ قید و بند های هنری و اجتماعی جدا می داند و در این تصورهستند که آنها در عرش اعلا هستند و عوامل دست اند کارشان که همچون بردگانی باید در خدمت شهرت طلبی حضرات باشند و آن هم در حضیض ذلت.
نکتۀ جالبتر اینجاست که امروز شاهد خوانندگان جوانی هستیم که فقط با ضبط 1-2 آلبوم و به لطف تمهیدات و امکانات استودیو های مجهز امروزی، چنان خود را گم کرده اند که خدا را هم بنده نیستند و با مبالغ و قرارداد های هنگفت مشغول به اصطلاح فعالیت هنری هستند. خوانندگانی که هنوز در اصول اولیۀ آواز خوانی مانند ردیف یا تحریر و سایر تکنیک های آوازی مشکل دارند
وضعیت در موسیقی پاپ از این هم وخیم تر است. البته شاید این مسائل در مورد موسیقی پاپ و مخاطبین و حواشی همیشگی آن قابل قبول باشد ولی آیا اینگونه مسائل برای موسیقی هایی که از دید کارشناسان هنری تلقی می شود، جایز است؟
ازسوی دیگر بسیاری از تهیه کنندگان و دلالان هنری، به جماعت خواننده به شکل یک کالای تبلیغاتی نگاه می کنند و برای تهیۀ یک مجموعۀ صوتی شرایط تعیین می کنند؛ آلبوم از 8 ترانه کمتر نباشد! قطعات عامه پسند باشد! قطعات آرام حذف شود! چون ممکن است آلبوم کمتر بفروشد و ...
در این بازار تبلیغاتی حتی شاهد خوانندگانی هستیم که در طول یک روز 7- 8 ترانه را بدون تمرین و با ویرایش های متوالی ضبط می کنند و به خورد جماعت ناآگاه می دهند، غافل از اینکه این آثار بی هویت، بخشی از زندگی هنری این افراد محسوب می شود و این آثار سطحی تا مدت ها در اذهان عمومی باقی می ماند.
شاید تا کنون در این زمینه مقالات زیادی نوشته شده باشد ولی در این گفتار سعی در این شده تا کمی راحت تر و رسا تر و به دور از تعارفات معمول به ریشه یابی این معضل فرهنگی، هنری، اجتماعی بپردازیم.
در نگاه اول شاید این طبیعت کلام و صدای انسانی باشد که ارتباط با آن برای شنونده و مخاطب عامی راحت تر صورت می گیرد و اصولا گوش انسان کلام و صدای انسانی را راحت تر از صدای ساخته شده توسط دست بشر تشخیص می دهد و می پذیرد.
از طرف دیگر زمانی که کلام بر موسیقی می نشیند، توجه اصلی مخاطب معطوف به آن می شود و شاید این طبیعت کلام و صدای انسانی باشد. از طرفی بسیاری از کارشناسان، صدای انسان و حنجره و تارهای صوتی مربوط به آن را کامل ترین ساز موجود در طبیعت می دانند و دلیل آن این است که تار های صوتی انسان که هیچ محدودیتی برای تولید فرکانس های متفاوت در محدودۀ صوتی مربوط به خود ندارد.
از طرفی می بینیم که اکثر سازهای ساخته شده توسط انسان دارای محدودیت های اجرایی متعدد در تولید اصوات موسیقی هستند. البته سازهایی مانند ویلون و خانوادۀ سازهای زهی با این محدودیت ها کمتر مواجهند، ولی اکثر ساز های دیگر برای اجرای تمام اصوات و فرکانسهای مربوط به آنها در محدودۀ صوتی خود دچار مشکل هستند و در آن واحد نمی توانند تمامی اصوات را به راحتی اجرا نمایند.
به هر حال همانطور که قبلا نیز ذکر شد وقتی صدای انسانی به کلام نیز مزین می شود، توجه عموم را به خود جلب می کند، چون علاوه بر موسیقی با بیان کلمات و مفاهیم مربوط به آن هم روبرو هستیم و همین عاملی است برای توجه بیشتر به صدای انسان و خواننده.
حال سوال اصلی از اینجا آغازمیشود که آیا این ویژگی می بایست عاملی برای بوجود آوردن جایگاهی کاذب و دروغین برای خوانندگان موسیقی باشد؟ جایگاهی که به واسطۀ وجود آن شاهد تبعیضات هنری عجیبی هستیم.
تفاوتی فاحش در جایگاه حقوقی، اجتماعی، هنری و نیز مشاهده بسیاری از زشتی ها و نابرابری هایی که موجب جدایی و عدم همدلی و نیز از هم گسیختگی بسیاری از هنرمندان موسیقی ایران میشود. زیرا بسیاری از ارزشهای هنری در میان این هنرمندان تعریف شده و مشخص نیست و هیچگاه هیچ نهاد، سازمان و یا ارگانی و یا حتی تشکیلات صنفی و داخلی هنرمندان برای این تبعیضات حقوقی و هنری چاره ای نیاندیشیده است. همچنین مسایل حقوقی بر اساس تعریف خاص و مشخصی نیست و بیشتر بر اساس خواست خوانندگان صاحب نام تعیین می شوند.
همانطور که این مسئله در میان دیگر اقشار هنرمندان نيز دیده میشود. مانند بسیاری از سازندگان ساز (سازگران) که ساز ساخته شده خود را به هر قیمتی که تمایل دارند به فروش می رسانند و هیچ کسی حق اعتراض به ایشان را نخواهد داشت چرا که ساز خود را به تائید فلان استاد مشهور رسانده اند و بهای ساز خود را خود مشخص میکنند و به فاصله هر دو ماه یکبار نیم میلیون تومان به ارزش آن می افزایند! این مسئله در مورد خوانندگان نیز عمومیت یافته است.
جالبتر آنکه هیچ یک از خوانندگانی که به شهرت می رسند تلاشی جهت رفع این معضل فرهنگی و هنری نمی کنند و نخواهند کرد و اکثر آنها سعی بر این دارند که از این شهرت کاذب استفاده نموده و کماکان از آب گل آلود ماهی بگیرند.
از زاویه دیگر این سئوال مطرح میشود که چه تفاوتی از لحاظ زحمت و ممارست بین یک خواننده و بطور مثال یک نوازندۀ تنبک وجود دارد که به واسطۀ آن حقوق و جایگاه هنری و اجتماعی این هنرمندان باید اینگونه متفاوت باشد؟ پس می توان دید این مساله تبدیل به نوعی سوء استفاده از تصور غلط اجتماع در قبال موسیقی آوازی شده و جماعت خواننده بطور عمد در تلاشند تا این وضعیت را حفظ نموده و تا می توانند بر نوازنده و آهنگساز و تنظیم کننده و تهیه کننده اجحاف کنند.
متاسفانه این روند در 30 سال اخیر مشهود تر شده و ما هر چه بیشتر شاهد این نابرابریها هستیم.
در صورتی که در زمان موسیقی گلها این مساله نمود عینی کمتری داشت.
بسیاری از خوانندگان آن زمان به دور از این حواشی به کار آواز خود مشغول بودند و هرگز به خود اجازۀ چنین طرز فکری را نمی دادند و یا می توان گفت که حقوق هنری هنرمندان از سوی رادیو و یا تلویزیون و سایر مراکز دست اندکار هنری و یا هر نهاد دیگری تعریف شده و مشخص شده بود.
هنرمندانی چون غلامحسین بنان، ادیب خوانساری، محمودی خوانساری، زند وکیل، قوامی، تاج اصفهانی، عبدالوهاب شهیدی و ... برای همین هم شاهد همکاری هنرمندانی بزرگ در طول سالها درکنار یکدیگر بودیم و در کنار این خوانندگان، بزرگانی چون جلیل شهناز، حسن کسایی، محمد موسوی، فرهنگ شریف، لطف الله مجد، اصغر بهاری، پرویز یاحقی، حبیب الله بدیعی، اسد الله ملک، علی تجویدی، همایون خرم و ... حضور داشتند.
ولی در حال حاضر کدامیک از هنرمندان یاد شده ای که در قید حیات هستند، حاضرند با یکی از خوانندگان صاحب نام امروزی کاری مشترک داشته باشند؟ بنابراین بهتر نیست جماعت خواننده کمی تصورات و توهمات را کنار گذاشته و خود را عضوی از گروهها و تشکلات موسیقی و همراه با آنها بدانند؟
ولی همانطور که شاهد هستیم، جماعت خوانندۀ معاصر تبدیل به تافته های جدا بافته ای شده است که خود را از همۀ قید و بند های هنری و اجتماعی جدا می داند و در این تصورهستند که آنها در عرش اعلا هستند و عوامل دست اند کارشان که همچون بردگانی باید در خدمت شهرت طلبی حضرات باشند و آن هم در حضیض ذلت.
نکتۀ جالبتر اینجاست که امروز شاهد خوانندگان جوانی هستیم که فقط با ضبط 1-2 آلبوم و به لطف تمهیدات و امکانات استودیو های مجهز امروزی، چنان خود را گم کرده اند که خدا را هم بنده نیستند و با مبالغ و قرارداد های هنگفت مشغول به اصطلاح فعالیت هنری هستند. خوانندگانی که هنوز در اصول اولیۀ آواز خوانی مانند ردیف یا تحریر و سایر تکنیک های آوازی مشکل دارند
وضعیت در موسیقی پاپ از این هم وخیم تر است. البته شاید این مسائل در مورد موسیقی پاپ و مخاطبین و حواشی همیشگی آن قابل قبول باشد ولی آیا اینگونه مسائل برای موسیقی هایی که از دید کارشناسان هنری تلقی می شود، جایز است؟
ازسوی دیگر بسیاری از تهیه کنندگان و دلالان هنری، به جماعت خواننده به شکل یک کالای تبلیغاتی نگاه می کنند و برای تهیۀ یک مجموعۀ صوتی شرایط تعیین می کنند؛ آلبوم از 8 ترانه کمتر نباشد! قطعات عامه پسند باشد! قطعات آرام حذف شود! چون ممکن است آلبوم کمتر بفروشد و ...
در این بازار تبلیغاتی حتی شاهد خوانندگانی هستیم که در طول یک روز 7- 8 ترانه را بدون تمرین و با ویرایش های متوالی ضبط می کنند و به خورد جماعت ناآگاه می دهند، غافل از اینکه این آثار بی هویت، بخشی از زندگی هنری این افراد محسوب می شود و این آثار سطحی تا مدت ها در اذهان عمومی باقی می ماند.